گنجور

بخش ۵۱ - در اثبات ذات و دل گوید

تو ذاتی در صفات آدم نموده
از آن دم خویشتن این دم نموده
تو ذاتی در صفات آدم چرائی
که حق مطلقی ز آن دم خدائی
خدائی لیک بر صورت نمودار
خدائی این حجاب از پیش بردار
تو جانانی کنون در جان هویدا
بصورت آدمی مخفی تو اعلا
بلند و پست با هم یار بودند
ز ذات پاک اندر کار بودند
تو زیشان آمدی اینجا حقیقت
فتادستی در این عین طبیعت
توئی آدم از آن دم یاد آور
زمانی از خداوندی تو مگذر
تو نشناسی بهر معنی که گویم
از این بس بیخبر تا چند گویم
تو نشناسی بخود حق را یقین هان
نمود عشق را از واصلین دان
اگر واصل شوی هستی تو آدم
ببینی سّر عشق حق دمادم
اگر آدم توئی ز آن دم دمی زن
کز آن دم این وجود تست روشن
اگر آدم توئی آندم ترا هست
نمود عشق در عالم ترا هست
بدان اینجا بقای جاودانیست
نمود عشق بی نام و نشانیست
ز بی نقشی نیابی سّر جانان
بوقتی کز خودی گردی تو پنهان
تو پنهان باش تا پیدا نمائی
ز عین لایقین الّا نمائی
تو پنهان باش اینجا در نظاره
که بینی جان جانت آشکاره
تو پنهان گرد و پنهان باش از خود
ببین خود را نه نیکی بین و نه بد
تو پنهان باش با حق بیشکی تو
نماید بود بودت در یکی تو
ز آدم نسلی و از تو عیانی
شود پیدای بر سّری معانی
ز هستی آدم اینجاگه ندیدی
عیان آدم اینجاگه ندیدی
دم آدم دم تست این بدان هان
بجز جانان مبین تو سّر برهان
ز آدم این دم است و آندم اینجاست
وجود نیستی بین آدم اینجاست
چوآدم هست دردم دم فنایست
فنا بنگر که آن دید بقایست
چوآدم این جهان از دور میدید
وجود خویشتن پرنور میدید
چونور قدس حق پیرامنش بود
مثال طوق اندر گردنش بود
چو طوق نور باشد عین رحمت
بود صد باره به از طوق لعنت
نمود عشق کل بود از نمودار
جهان جان بد اندر عین اسرار
همه دنیا وجود خویشتن دید
عیان یار اندر جان و تن دید
نظر میکرد جمله خویش میدید
عیان راز را از پیش میدید
چنان آدم بد اندر جزو و کل نور
که میپنداشت خود را مانده از دور
حجاب صورتش پیوسته در دل
بمانده پای شوقش اندر این گل
بمانده بود اندر نهایت
عیان گشته در او عین سعادت
نظر میکرد خود رادید در گِل
نمیدانست چیزی مانده در دل
چو حق او را همی تعلیم جان داد
ز پیدائی ورا راز نهان داد
همه اسمای کل حق کرد تعلیم
مر او را چون چنان میدید تسلیم
چو آدم باز دانست آن همه راز
بخود میدید آنجا عزّت و ناز
سوی دنیا نظر کرد و برون شد
مر او را جبرئیلش رهنمون شد
سوی جنّت شد آنجا گاه نادان
در اینجا بُد جمال جان جانان
چو آدم در سوی جنّت رسیدش
نمود عین جنّت باز دیدش
اگرچه دیده بد از پیش جنّت
نمیدانست او از عین قربت
نمیدانست جنّت بود دیده
ولی درصورتی بُد عین دیده
نمیدید آن جمال بی نشانی
که صورت داشت اول در معانی
بدیده بُد بهشت و جمله افلاک
ولیکن داشت ترکیب او در این خاک
چو طفلی گر ببیند بوستانی
در آنجاگه بود خوش دلستانی
جمال دلستان و بوستانش
نماید همچو نقشی درجهانش
همی بیند ولی چون گشت بالغ
بماند او زان همه اسرار فارغ
چو بالغ گردد او آن باز یابد
سوی آن باغ و آن بستان شتابد
بنشناسد جز آن جای و حوالی
بر نادان بود این سّر محالی
برنادان مگو اسرار زنهار
که گوهر باشد اندر خاک پندار
تو جوهر سوی خاک ره مینداز
چو جوهر باشد اندر زینت و ناز
چو آدم یافت خود را در بهشت او
نمود خویش از خاطر بهشت او
چنان مستغرق سّر ازل بود
که بودش در نمود آن بدل بود
جمال بی نشانی دید خود را
شده مستغرق سرّ ابد را
ز جنّت هر که میگوید نشانی
در این معنی بباید کاردانی
در این معنی بسی گفتند اسرار
همه نقشی بود در عین پندار
در این معنی کسان بسیار گویند
همه از جنّت و دیدار گویند
نه آنست آنچه بشنیدی ز گفتار
زهی نادان چو میدانی و اسرار
ترا این راز مشکل مینماید
که جسمت نقش آب و گل نماید
ز آب و گل نبینی جز بهانه
عیانی جوی اینجا جاودانه
بهشت نقد جو از نسیه بگذر
که هستی این زمان از خویش بر در
درون جنّتی ای آدم جان
تو داری این زمان مر عالم جان
بهشت نقد و تو جویای اوئی
بنطق حق عیان گویای اوئی
درون جنّتی شادان و فارغ
ز طفلی گشته اینجائی تو بالغ
بقول ناکسان راهت گم آمد
ترا اینجانهادت قلزم آمد
درون جنّت و حوران سراسر
ببین تو ای کمر بسته تو بنگر
ایا مسکین سرگردان غمخوار
ز جنّت فارغی و این چنین خوار
ندیدی آنچه اینجا دیدنی بود
که گوشت مر سخن بسیار بشنود
ندیدی آنچه میبایست بتحقیق
ترا دیدست بر وی گوی توفیق
چنین بهر خودی در خورد و در خواب
بهشت جاودان از خویش دریاب
بهشت نقد داری در جهنّم
خوشی خوش میروی از جان و دمادم
سوی جنّت دمی هرگز نرفتی
میان این جهنّم خوش بخفتی
ز جنّت فارغی اندر طبیعت
میان دوزخی تو در شریعت
عزازیلی و آدم را که زیده
بده او را نکردستی تو سجده
سجود آدم اینجاگه نکردی
از آن تو اَندُه بسیار خوردی
سجود آدم اینجا در یقین کن
تو سرّ اوّلین و آخرین کن
بدان ای جان من تو از حقیقت
میامیز اندر اینجا با طبیعت
طبیعت دوزخیست بسیار سوزان
بسی اینجا ببین تو دلفروزان
یقین چون طاعت و جایت بهشتست
ولی لعنت همه از خود بهشتست
سوی جنّت شتابان شو دمادم
سجود عشق کن اینجای آدم
تو آدم سجده کن تا جان نمائی
ز جانان کن سوی عین خدائی
تو آدم سجده کن هر دم بتحقیق
دریغا چون نمییابی تو توفیق
توئی تحقیق آدم این دم ازتست
دم جانت حقیقت آن در تست
ز آدم این زمان دوری گرفتی
از آن پیوسته معذوری گرفتی
از آدم باز دان اسرار جنّات
که حق گفتست اندر عین آیات
بهر شرحی که میگویم کلام است
ترا بینی در این معنی تمامست
چرا در راه جان بی ننگ ونامی
توئی پخته مکن اینجای خامی
تو پخته باش و فارغ از همه باش
حقیقت هم شبان و هم رمه باش
بجز دلدار اینجاگه مجو تو
بجز شرح و کلام او مگو تو
بجز دلدار چیزی منگر ای جان
اگر چیزیست بیشک جان جانان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو ذاتی در صفات آدم نموده
از آن دم خویشتن این دم نموده
هوش مصنوعی: تو به صفات انسانی جنبه‌ای از خود را در وجود آدمیان قرار داده‌ای و از آن لحظه، این جانب را در وجود او ایجاد کرده‌ای.
تو ذاتی در صفات آدم چرائی
که حق مطلقی ز آن دم خدائی
هوش مصنوعی: در وجود تو جوهره‌ای هست که نشان‌دهنده‌ی صفات انسانی‌ات است، و این به خاطر آن است که تو خالق مطلقی را در خود carried داری.
خدائی لیک بر صورت نمودار
خدائی این حجاب از پیش بردار
هوش مصنوعی: خداوندی وجود دارد، اما این وجود در ظاهری ملموس نمایان شده است. این پرده را کنار بزن تا حقیقت را بهتر ببینی.
تو جانانی کنون در جان هویدا
بصورت آدمی مخفی تو اعلا
هوش مصنوعی: تو محبوبی که اکنون در دل‌ها نمایان شده‌ای، اما به شکل انسان پنهان مانده‌ای.
بلند و پست با هم یار بودند
ز ذات پاک اندر کار بودند
هوش مصنوعی: بلند و کوتاه با هم در دوستی و همراهی بودند و در فعالیت‌های خود از ذات پاک بهره می‌بردند.
تو زیشان آمدی اینجا حقیقت
فتادستی در این عین طبیعت
هوش مصنوعی: تو از آنجا به اینجا آمده‌ای و حقیقت در این جهان واقعی به وضوح دیده می‌شود.
توئی آدم از آن دم یاد آور
زمانی از خداوندی تو مگذر
هوش مصنوعی: تو انسان هستی، پس یادآور باش که در زمان‌هایی از وجود خداوند باشی و از آن غافل نشوی.
تو نشناسی بهر معنی که گویم
از این بس بیخبر تا چند گویم
هوش مصنوعی: تو اگر بخواهی معناهایی را که می‌گویم درک کنی، باید بیشتر آگاه شوی؛ دیگر تا چه زمانی باید من توضیح دهم؟
تو نشناسی بخود حق را یقین هان
نمود عشق را از واصلین دان
هوش مصنوعی: اگر خودت را به درستی نشناسی و حقایق وجودت را درک نکنی، عشق واقعی را از کسانی که به حقیقت پیوسته‌اند نخواهی دانست.
اگر واصل شوی هستی تو آدم
ببینی سّر عشق حق دمادم
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت و معنای واقعی برسید، آن‌گاه انسان‌ بودن و عشق به خدا را به طور مداوم احساس خواهید کرد.
اگر آدم توئی ز آن دم دمی زن
کز آن دم این وجود تست روشن
هوش مصنوعی: اگر تو انسان واقعی هستی، از آن لحظه به بعد فراموش نکن که وجود تو از آن لحظه به بعد، روشن و پر از زندگی خواهد بود.
اگر آدم توئی آندم ترا هست
نمود عشق در عالم ترا هست
هوش مصنوعی: اگر تو انسان واقعی هستی، در آن صورت عشق در جهان برای تو وجود دارد.
بدان اینجا بقای جاودانیست
نمود عشق بی نام و نشانیست
هوش مصنوعی: بدان که در این مکان، ماندگاری ابدی وجود دارد و عشق در اینجا به گونه‌ای است که بدون نام و نشانی می‌باشد.
ز بی نقشی نیابی سّر جانان
بوقتی کز خودی گردی تو پنهان
هوش مصنوعی: وقتی که از خودت دور شوی و به بی‌خبری روی، دیگر نمی‌توانی راز محبوب را درک کنی.
تو پنهان باش تا پیدا نمائی
ز عین لایقین الّا نمائی
هوش مصنوعی: تو در خفا بمان تا زمانی که خود را آشکار کنی، مگر در واقعیت‌های قطعی که نیاز بهظهور ندارد.
تو پنهان باش اینجا در نظاره
که بینی جان جانت آشکاره
هوش مصنوعی: تو در اینجا به آرامی بمان و نظاره کن، که جان جانت به وضوح نمایان است.
تو پنهان گرد و پنهان باش از خود
ببین خود را نه نیکی بین و نه بد
هوش مصنوعی: خود را پنهان کن و از خود دور باش، تا بتوانی واقعیت خویشتن را ببینی، نه فقط خوبی‌های خود را و نه فقط بدی‌های خود را.
تو پنهان باش با حق بیشکی تو
نماید بود بودت در یکی تو
هوش مصنوعی: تو در نهانگاه خود با حقیقت همراه باش، زیرا حقیقت وجود تو را در یکسو به نمایش می‌گذارد.
ز آدم نسلی و از تو عیانی
شود پیدای بر سّری معانی
هوش مصنوعی: از نسل آدم، تو خود را نمایان می‌کنی و معانی عمیق و پنهان را آشکار می‌سازی.
ز هستی آدم اینجاگه ندیدی
عیان آدم اینجاگه ندیدی
هوش مصنوعی: در اینجا به صراحت اشاره شده که وجود واقعی انسان را در این مکان نمی‌توانی ببینی.
دم آدم دم تست این بدان هان
بجز جانان مبین تو سّر برهان
هوش مصنوعی: دم انسان، نفس اوست؛ پس بدان که جز محبوب واقعی را نباید مشاهده کنی و راز و حقیقت را فراموش نکن.
ز آدم این دم است و آندم اینجاست
وجود نیستی بین آدم اینجاست
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که در وجود انسان، تنها لحظه‌های حال و گذشته وجود دارند و هیچ چیز دیگری غیر از این لحظه‌ها وجود ندارد. اینجا به ارتباط انسان با زمان و هستی اشاره دارد که فقط در اکنون و لحظات گذشته قابل تجربه است.
چوآدم هست دردم دم فنایست
فنا بنگر که آن دید بقایست
هوش مصنوعی: هرگاه انسانی دچار درد و رنج باشد، این درد به زودی تمام خواهد شد. بنابراین، باید به آن چیزی که فرای این گذراندن درد وجود دارد و جاودانه است، توجه کرد.
چوآدم این جهان از دور میدید
وجود خویشتن پرنور میدید
هوش مصنوعی: وقتی آدم از دور به این جهان نگاه می‌کرد، وجود خودش را با روشنایی و نور دیده بود.
چونور قدس حق پیرامنش بود
مثال طوق اندر گردنش بود
هوش مصنوعی: وجود مقدس حق مانند طوقی در اطراف او است، به گونه‌ای که او را احاطه کرده و از هر طرف محافظت می‌کند.
چو طوق نور باشد عین رحمت
بود صد باره به از طوق لعنت
هوش مصنوعی: مثل اینکه طوق نوری باشد، عین رحمت است و صد بار بهتر از طوق لعنت است.
نمود عشق کل بود از نمودار
جهان جان بد اندر عین اسرار
هوش مصنوعی: عشق تمام وجود را تحت تأثیر قرار می‌دهد و در نمای ظاهری جهان، عمق و راز زندگی را در جان انسان به نمایش می‌گذارد.
همه دنیا وجود خویشتن دید
عیان یار اندر جان و تن دید
هوش مصنوعی: تمام جهان به وضوح وجود خود را مشاهده کرد، و در جان و بدن خود یار را دید.
نظر میکرد جمله خویش میدید
عیان راز را از پیش میدید
هوش مصنوعی: او به همه چیز نگاه می‌کرد و در میان آن‌ها، به وضوح رازها را می‌دید و از پیش، آن‌ها را می‌شناخت.
چنان آدم بد اندر جزو و کل نور
که میپنداشت خود را مانده از دور
هوش مصنوعی: آدم بدی در جامعه و در کل با نورانی به نظر می‌رسید که گویی فکر می‌کرد از دیگران دور افتاده است.
حجاب صورتش پیوسته در دل
بمانده پای شوقش اندر این گل
هوش مصنوعی: زیبایی چهره‌اش همواره در دل من مانده و اشتیاقم به او در این گلستان باقی است.
بمانده بود اندر نهایت
عیان گشته در او عین سعادت
هوش مصنوعی: در انتهای راه، سعادت به وضوح نمایان شده بود.
نظر میکرد خود رادید در گِل
نمیدانست چیزی مانده در دل
هوش مصنوعی: او به خود نگاه می‌کرد و خود را در گل می‌دید و نمی‌دانست که چیزی در دلش باقی مانده است.
چو حق او را همی تعلیم جان داد
ز پیدائی ورا راز نهان داد
هوش مصنوعی: وقتی خداوند به او جان و روح آموخت، از وجود او اسراری را به او عطا کرد که در گمنامی و پنهان هستند.
همه اسمای کل حق کرد تعلیم
مر او را چون چنان میدید تسلیم
هوش مصنوعی: تمام نام‌های بزرگ‌ترین حقیقت به او آموخته شد، زیرا او چنین تسلیم و مطیع را می‌دید.
چو آدم باز دانست آن همه راز
بخود میدید آنجا عزّت و ناز
هوش مصنوعی: وقتی آدم از تمام رازها آگاه شد، خود را در آنجا موفق و با ارزش احساس کرد.
سوی دنیا نظر کرد و برون شد
مر او را جبرئیلش رهنمون شد
هوش مصنوعی: او به دنیا نگریست و از آن خارج شد، جبرئیل او را هدایت کرد.
سوی جنّت شد آنجا گاه نادان
در اینجا بُد جمال جان جانان
هوش مصنوعی: آنجا که نادانی به سوی بهشت می‌رود، در اینجا زیبایی جان جانان وجود دارد.
چو آدم در سوی جنّت رسیدش
نمود عین جنّت باز دیدش
هوش مصنوعی: زمانی که آدم به بهشت رسید، حقیقت بهشت را به وضوح مشاهده کرد.
اگرچه دیده بد از پیش جنّت
نمیدانست او از عین قربت
هوش مصنوعی: هرچند که چشم او از پیش به بهشت نگاه نمی‌کرد، اما او از نزدیک بودن به هدف آگاه بود.
نمیدانست جنّت بود دیده
ولی درصورتی بُد عین دیده
هوش مصنوعی: او نمی‌دانست که در بهشت است، اما در واقع آنچه می‌دید، بهشت واقعی بود.
نمیدید آن جمال بی نشانی
که صورت داشت اول در معانی
هوش مصنوعی: او آن زیبایی بی‌نظیر را نمی‌دید که در ابتدا تنها در معانی و مفاهیم وجود داشت.
بدیده بُد بهشت و جمله افلاک
ولیکن داشت ترکیب او در این خاک
هوش مصنوعی: بهشت و تمام آسمان‌ها را دیده‌ام، اما ترکیب وجود او تنها در این خاک است.
چو طفلی گر ببیند بوستانی
در آنجاگه بود خوش دلستانی
هوش مصنوعی: اگر طفلی باغی زیبا را ببیند، در آنجا دلش شاد می‌شود.
جمال دلستان و بوستانش
نماید همچو نقشی درجهانش
هوش مصنوعی: زیبایی معشوق و باغ او همچون تصویری در جهان خود را نشان می‌دهد.
همی بیند ولی چون گشت بالغ
بماند او زان همه اسرار فارغ
هوش مصنوعی: او به خوبی بسیاری از حقایق را می‌بیند، اما وقتی به سن بلوغ می‌رسد، از تمامی این اسرار بی‌نیاز می‌شود.
چو بالغ گردد او آن باز یابد
سوی آن باغ و آن بستان شتابد
هوش مصنوعی: وقتی او به سن بلوغ برسد، به سمت آن باغ و آن بستان می‌رود و با شتاب به آنجا می‌رسد.
بنشناسد جز آن جای و حوالی
بر نادان بود این سّر محالی
هوش مصنوعی: تنها کسی که بر آن مکان و اطرافش آگاهی ندارد، در واقع نادان است و این راز پیچیده به او شناخته نمی‌شود.
برنادان مگو اسرار زنهار
که گوهر باشد اندر خاک پندار
هوش مصنوعی: برنادان، ساکت باش و اسرار را فاش نکن؛ زیرا ممکن است جواهراتی در دل خاک پنهان شده باشند که نیاز به کشف و توجه دارند.
تو جوهر سوی خاک ره مینداز
چو جوهر باشد اندر زینت و ناز
هوش مصنوعی: تو مانند جواهری هستی که زیبایی‌ات را در خاک و گِل نمی‌ریزی، چرا که وجود حقیقی و قیمتی‌ات در زینت و ناز و زیبایی نهفته است.
چو آدم یافت خود را در بهشت او
نمود خویش از خاطر بهشت او
هوش مصنوعی: وقتی آدم خود را در بهشت دید، فراموش کرد که آنجا چه حالتی دارد و فقط به خود و هویتش فکر کرد.
چنان مستغرق سّر ازل بود
که بودش در نمود آن بدل بود
هوش مصنوعی: او چنان غرق در راز ازل بود که در ظاهر، خود را در نقشی دیگر نشان می‌داد.
جمال بی نشانی دید خود را
شده مستغرق سرّ ابد را
هوش مصنوعی: زیبایی بی‌نشان او را دید و در عمق راز جاودانی غرق شد.
ز جنّت هر که میگوید نشانی
در این معنی بباید کاردانی
هوش مصنوعی: هر کسی که از بهشت نشانی می‌دهد، باید در این زمینه دانش و آگاهی داشته باشد.
در این معنی بسی گفتند اسرار
همه نقشی بود در عین پندار
هوش مصنوعی: در این معنا، سخنان زیادی گفته شده است که همه چیز تنها یک تصویر ذهنی بوده و در واقعیت، وجود ندارد.
در این معنی کسان بسیار گویند
همه از جنّت و دیدار گویند
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم درباره‌ی این موضوع صحبت می‌کنند و همه درباره‌ی بهشت و ملاقات با آن صحبت دارند.
نه آنست آنچه بشنیدی ز گفتار
زهی نادان چو میدانی و اسرار
هوش مصنوعی: این صحبت‌ها مانند چیزی نیست که تو از دیگران شنیده‌ای. ای نادان، وقتی که خودت می‌دانی و از رموز آگاهی داری، چه فایده‌ای دارد به آنچه گفته می‌شود توجه کنی؟
ترا این راز مشکل مینماید
که جسمت نقش آب و گل نماید
هوش مصنوعی: این راز شاید برای تو دشوار به نظر برسد که بدن تو تنها مجسمه‌ای از آب و گل است.
ز آب و گل نبینی جز بهانه
عیانی جوی اینجا جاودانه
هوش مصنوعی: از آب و خاک فقط بهانه‌ای برای نمایش وجود تو نیست، بلکه در اینجا حقیقتی ابدی وجود دارد.
بهشت نقد جو از نسیه بگذر
که هستی این زمان از خویش بر در
هوش مصنوعی: بهشت واقعی را از چیزهای نسیه و وعده‌ داده شده فراموش کن، زیرا در حال حاضر، وجود تو وابسته به خودت و تصمیم‌های امروزت است.
درون جنّتی ای آدم جان
تو داری این زمان مر عالم جان
هوش مصنوعی: ای آدم، حالا که در بهشت هستی، جان تو در این عالم جاودانه است.
بهشت نقد و تو جویای اوئی
بنطق حق عیان گویای اوئی
هوش مصنوعی: بهشت واقعی را در این دنیا ببین و تو به دنبال آن هستی. با زبان حقیقت روشن و واضح صحبت کن.
درون جنّتی شادان و فارغ
ز طفلی گشته اینجائی تو بالغ
هوش مصنوعی: در اینجا، به فردی اشاره می‌شود که در یک بهشت شاد و بی‌پروای زندگی می‌کند و به بلوغ و رشد فکری و عاطفی رسیده است. او دیگر نمی‌تواند به وضعیت کودکانه خود بازگردد و از لذت‌ها و آزادی‌های زندگی بهره‌مند است.
بقول ناکسان راهت گم آمد
ترا اینجانهادت قلزم آمد
هوش مصنوعی: برخی افراد، با نظرات خود باعث شده‌اند که تو در مسیرت دچار سردرگمی شوی و به بن‌بست برسی.
درون جنّت و حوران سراسر
ببین تو ای کمر بسته تو بنگر
هوش مصنوعی: در باغ‌ها و مکان‌های زیبا و دل‌نشین به تماشا بپرداز، ای کسی که خود را آماده کرده‌ای. به اطراف خود نگاه کن و زیبایی‌ها را مشاهده کن.
ایا مسکین سرگردان غمخوار
ز جنّت فارغی و این چنین خوار
هوش مصنوعی: آیا ای بیچاره و سرگردان، کسی به فکر تو نیست که از نعمت‌های بهشت دور مانده‌ای و در این حال همچنان در رنج و دشواری به سر می‌بری؟
ندیدی آنچه اینجا دیدنی بود
که گوشت مر سخن بسیار بشنود
هوش مصنوعی: تو آنچه را که در اینجا قابل دیدن بود ندیدی، که گوش تو به شنیدن سخن‌های بسیار عادت کرده است.
ندیدی آنچه میبایست بتحقیق
ترا دیدست بر وی گوی توفیق
هوش مصنوعی: آنچه باید واقعاً در زندگی‌ات مشاهده کنی، هنوز ندیده‌ای؛ در واقع، این تنها تو هستی که می‌توانی به حقیقت آن دست یابی.
چنین بهر خودی در خورد و در خواب
بهشت جاودان از خویش دریاب
هوش مصنوعی: به همین خاطر برای خودت در خواب و بیداری، بهشت جاودان را از درون خودت بشناس و به دست بیاور.
بهشت نقد داری در جهنّم
خوشی خوش میروی از جان و دمادم
هوش مصنوعی: در بهشت، لذت ها و خوشی های واقعی را تجربه می‌کنی، اما در دنیای سخت و پر از مشکلات، خوشی های لحظه‌ای به دست می‌آوری و این شادی‌های زودگذر تو را از چنگ مشکلات نجات می‌دهند.
سوی جنّت دمی هرگز نرفتی
میان این جهنّم خوش بخفتی
هوش مصنوعی: هرگز به بهشت نرفتی، اما در این جهنم (زندگی دشوار) به راحتی خوابیدی.
ز جنّت فارغی اندر طبیعت
میان دوزخی تو در شریعت
هوش مصنوعی: در دنیای طبیعت، از بهشت دور شده‌ای و در پی آن، در دنیای قوانین و آموزه‌ها به جهنم رسیده‌ای.
عزازیلی و آدم را که زیده
بده او را نکردستی تو سجده
هوش مصنوعی: عزیزم، تو که آدم را آفریدی، چرا به او سجده نکردی؟
سجود آدم اینجاگه نکردی
از آن تو اَندُه بسیار خوردی
هوش مصنوعی: آدم در این مکان سجده نکرد و به همین دلیل غم و اندوه زیادی متحمل شد.
سجود آدم اینجا در یقین کن
تو سرّ اوّلین و آخرین کن
هوش مصنوعی: سجده‌ی آدم را با فهم و باور عمیق خودت بررسی کن، چرا که در این موضوع رازهایی نهفته است که به اولین و آخرین موجودات مرتبط می‌شود.
بدان ای جان من تو از حقیقت
میامیز اندر اینجا با طبیعت
هوش مصنوعی: بدان ای جان من، تو باید بفهمی که در این‌جا حقایق را با طبیعت در هم نآمیزی.
طبیعت دوزخیست بسیار سوزان
بسی اینجا ببین تو دلفروزان
هوش مصنوعی: این دنیا سرشار از آتش و درد است و برای درک این واقعیت، کافی است به اطراف خود نگاهی بیندازید تا شاهد رنج و غم انسان‌ها باشید.
یقین چون طاعت و جایت بهشتست
ولی لعنت همه از خود بهشتست
هوش مصنوعی: یقین و اطاعت از خداوند می‌تواند انسان را به بهشت برساند، اما نفرین و عذاب‌ها هم از خود این بهشت ناشی می‌شود.
سوی جنّت شتابان شو دمادم
سجود عشق کن اینجای آدم
هوش مصنوعی: به سرعت به سمت بهشت برو و هر لحظه در عشق سجده کن، زیرا اینجا محل انسانیت است.
تو آدم سجده کن تا جان نمائی
ز جانان کن سوی عین خدائی
هوش مصنوعی: تو برای رسیدن به حقیقت و شناخت عمیق‌تر از خودت، باید در برابر پروردگار خضوع و عبادت کنی. با این کار، روح تو از عشق و وجود خداوند پر می‌شود و به درک واقعی‌ترین ابعاد وجودت می‌رسی.
تو آدم سجده کن هر دم بتحقیق
دریغا چون نمییابی تو توفیق
هوش مصنوعی: هر لحظه در برابر خداوند سر تسلیم فرود آور، چرا که افسوس، تو نمی‌توانی توفیق و راه راست را پیدا کنی.
توئی تحقیق آدم این دم ازتست
دم جانت حقیقت آن در تست
هوش مصنوعی: تو حقیقت وجود انسان هستی و در این لحظه از تو شواهدی برای جانت وجود دارد.
ز آدم این زمان دوری گرفتی
از آن پیوسته معذوری گرفتی
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که از زمان آدم، به دلیل دوری از او، همیشه در حالت عذر و بهانه قرار گرفته‌ای. به عبارت دیگر، فرد به دلیل فاصله‌اش از آدم، به حالت عذرخواهی یا توجیهی دایمی رو آورده است.
از آدم باز دان اسرار جنّات
که حق گفتست اندر عین آیات
هوش مصنوعی: از انسان بخواه تا اسرار بهشت را برایت بیان کند، زیرا خداوند در آیات خود به حقیقت آن اشاره کرده است.
بهر شرحی که میگویم کلام است
ترا بینی در این معنی تمامست
هوش مصنوعی: هرچقدر که در مورد این موضوع صحبت کنم، کلامم به تو مربوط می‌شود و در این معنا کامل است.
چرا در راه جان بی ننگ ونامی
توئی پخته مکن اینجای خامی
هوش مصنوعی: چرا در مسیر زندگی به دنبال نام و ننگ هستی؟ تو که تجربه‌ام کرده‌ای، اینجا را بی‌تجربه و خام نگذار.
تو پخته باش و فارغ از همه باش
حقیقت هم شبان و هم رمه باش
هوش مصنوعی: تو باید به کمال رسیده باشی و از تمام دغدغه‌ها رها باشی؛ زیرا حقیقت به نوعی هم هدایت‌گر است و هم گروهی را به دنبال خود می‌کشد.
بجز دلدار اینجاگه مجو تو
بجز شرح و کلام او مگو تو
هوش مصنوعی: جز معشوق، در این مکان به هیچ‌کس نپرداز و جز سخن او، با کسی صحبت نکن.
بجز دلدار چیزی منگر ای جان
اگر چیزیست بیشک جان جانان
هوش مصنوعی: عزیزم، جز محبوب چیزی را ننگر، اگر چیزی وجود دارد، بدون شک جانِ جانان آن است.