بخش ۴۹ - و ایضاً در اسرار شیطان فرماید
منت حیران و لعنت باز مانده
نمود عشقت اینجا باز خوانده
چودیدم رویت اینجاگاه پنهان
مرا این لعنت تو بس بود آن
که در کوی تو باشم لعنتی من
کنم هر لحظهٔ بیحرمتی من
من از لعنت نترسم هم تو دانی
اگر خوانی و گر رانی تو دانی
از آن تکرار میآرم دمادم
که من سجده نکردم دید آدم
مرا چون سجدهٔ تو کرده باشم
چرا در عاقبت در پرده باشم
مرا چون پرده اینجا بر دریدی
که جز من هیچکس غمخور ندیدی
من اندر گوی تو حیران و مستم
اگرچه خویشتن کلّی شکستم
کسی کو مر ترا بگزیده باشد
در اوّل عزت تو دیده باشد
به آخر چون کند خود را بخواری
کند در عشق لعنت پایداری
چو من کردم سجود شیب و بالا
بسی رفعت مرا دادی تو در لا
کسی کز تو چنین عزّت بدیداست
کنون در طوق لعنت ناپدیداست
عیان کن اندر اینجا آن نمودار
حجاب لعنتم از پیش بردار
من آدم را ندیدم جز که ذاتت
شده متصف ز اعیان صفاتت
من آدم را ندیدم آن تو بودی
که در ذرّات در گفت و شنودی
نمود روی آدم شد پدیدار
نمود جزو و کل شد جمله دیدار
مرا این بُد که سّر تو بدیدم
نکردم سجده و لعنت گزیدم
چودیدم من جمالت را نهانی
بدانستم که اسرار جهانی
نبُد آدم تو بودی رخ نموده
گره از کار عالم برگشوده
حجاب عزّتت بر رخ کشیده
عیان آدم از کل برکشیده
نظر کردم در آن دم دیدم آدم
که پیدا شد نمود تو در آن دم
چو آدم دیدم و دیدار تو بود
مرا عشق آمد و دیدار بنمود
مرا مخفی نمودی همچو آدم
نظر کردم ترا دیدم دمادم
اگر من گم شدم تو کم نباشی
نماند هیچ شیء جمله تو باشی
اگرچه بار عشقت دیدم از جان
همی دان لعنتیم زارو حیران
اگر لعنت بود آن از تو باشد
که رحمت عین احسان تو باشد
زهی آنکس که اینجا حق بداند
بجز رحمت دگر لعنت نداند
زهی شکر و سپاس و حق گذاران
چنین کردند اینجا دوستداران
همان کو دوستداری دید دلدار
نگرداند رخ خود را به آزار
به آزاری کجا برگردد از دوست
بر عارف چنین کردن نه نیکوست
چو ابلیس ار تو مردی حق بشناس
ز لعنت در نمود عشق مهراس
که آزاری رسد از یارت اینجا
درون را با برون گردان مصفّا
به آزاری که از محبوب یابی
سزد ای جان اگر رخ برنتابی
رخ عاشق همیشه زرد باشد
که از عشقش دلی پر درد باشد
رخ عاشق توان دیدن اثرها
که او دارد ز دید جان خبرها
چرا معشوقه را تو ترک گوئی
از آن سرگشته تو مانند گوئی
رخ جانان بجانی سخت ارزانست
که آنجا گه جمال دوست اعیانست
رخ جانانت اینجا آرزویست
چه جای مستیست و گفتگویست
رخ جانان درون دیده پیداست
ولیکن عقل اندر عشق شیداست
اگر مانند شیطان رهبری تو
قدم در کفر و لعنت بسپری تو
کشی بار جفای عشق جانان
نمود درد خود آری بدرمان
امیدی بند ای هالک نموده
عیان خویشتن سالک نموده
تو چون سالک شدی در آخر کار
نمود لعنتت آید پدیدار
در این ره هر زمان صد کفر و دینست
گهی عین گمان گاهی یقین است
در اینجا هر زمان عین بلا راست
مثال شاهدان کربلا راست
در این وادی دل و جان کن تو ایثار
که جانانت شود بیشک خریدار
چرا از لعنت حق میگریزی
چرا توبا قضا اینجا ستیزی
بکش بار فراق و وصل دریاب
رها کن فرع را و اصل دریاب
که شیطان اصل خود در فرع دریافت
عیان لعنت اندر شرع دریافت
تو بار عشق چون اینجا کشیدی
یقین میدان که کام دل رسیدی
بکش مانند مردانش تو باری
که برخیزد ز ره باری غباری
شود پیدا جمال بی نشانی
نماید بود کل در تو نهانی
چو شیطانست بر امّید رحمت
میندیش اندر این راهش ز لعنت
تو قول دوست فرمان بر تو اینجا
که بگشاید ترا او در در اینجا
بفرمان باش و طاعت کن دمادم
که فرمودست سجده نزد آدم
همه ذرّات پیشت در سجودند
طلبکار تو اینجا در وجودند
همه ذرات درتو جمع گشته
بصر بگشادهاند و شمع گشته
بتو حیران شده تو خود ندانی
چو ایشان درخودت حیران بمانی
طلبکار تواند و در توهستند
ز جام عشق تو ذرّات مستند
نه هشیارند و نی بیدار باشند
تمامت عین این انوار باشند
همه پیدا شده در جوهر یار
از او خود کرده اینجاگه پدیدار
بگرد کعبهٔ جان در طوافند
چو سیمرغان همه در کوه قافند
چو برخی در وصال و در جلالند
همش برخی نهانی در وبالند
جمال یار میجویند جمله
مر این اسرار میگویند جمله
که بابا تو نه بی تو این چگونه است
که ما را اندر اینجا رهنمونست
طلبکار آمدیم و دوست اینجا
درون کعبه روی او هویداست
طلبکار آمدیم و دوست دیدیم
نمود خویشتن در پوست دیدیم
طلبکار آمدیم از جوهر اصل
که اینجایست بیشک جوهر وصل
همو ما را در اینجا رهنمون کرد
نمود عشق خود اینجا فزون کرد
چوخود میخواست کاین جاگه نماید
نمود عشق بااللّه نماید
نمود خودنمود جمله مائیم
که در نار و هوا هم خاک و مائیم
همه درجوهریم و با نشانیم
که پیدا آمدیم و بی نشانیم
ز عین بی نشانی هست گشتیم
ز جام عشق جانان مست گشتیم
جمال یار در ما کل اثر کرد
نمود عقل در اینجا خبر کرد
جمال خویش بر صحرا نهادست
نهانی راز را اینجا نهاد است
جمال خویش زِ آدم کرد پیدا
مر او را آورید اینجا به صحرا
جمال خویش در وی چون نهاد او
نمود آمد در اینجا داد داد او
جمال آدم از جزو و کل آمد
اگرچه عین او اندر دل آمد
جمال آدم از اعیان ذاتست
نمودش در فعال اندر صفاتست
بخش ۴۸ - در جواب دادن ابلیس در اعیان فرماید: جوابش داد کای پیر گزیدهبخش ۵۰ - در معنی ان اللّه خلق ادم فی صورت الرّحمان فرماید: صفات و ذات با هم خلوتی ساخت
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
منت حیران و لعنت باز مانده
نمود عشقت اینجا باز خوانده
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شده که در حیرت و عذاب بمانم و این حس را دوباره در اینجا احساس کنم.
چودیدم رویت اینجاگاه پنهان
مرا این لعنت تو بس بود آن
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهات را دیدم، در این مکان پنهان، این لعنت تو برای من کافی بود.
که در کوی تو باشم لعنتی من
کنم هر لحظهٔ بیحرمتی من
هوش مصنوعی: من با تمام وجود دوست دارم که در خیابان تو باشم و هر لحظه که به نحوی مورد بیاحترامی قرار بگیرم، نفرینم را نثار کنم.
من از لعنت نترسم هم تو دانی
اگر خوانی و گر رانی تو دانی
هوش مصنوعی: من از بدقولی و ناسزا نمیترسم. تو خود میدانی که اگر من را بخوانی یا دور کنی، این موضوع برایت روشن است.
از آن تکرار میآرم دمادم
که من سجده نکردم دید آدم
هوش مصنوعی: من مدام در تلاش هستم که به یاد بیاورم که من هرگز سجده نکردم تا انسان را ببینم.
مرا چون سجدهٔ تو کرده باشم
چرا در عاقبت در پرده باشم
هوش مصنوعی: چرا باید در نهایت پنهان باشم وقتی که به تو همانند سجدهای که برایت کردهام، تعلق دارم؟
مرا چون پرده اینجا بر دریدی
که جز من هیچکس غمخور ندیدی
هوش مصنوعی: من را همچون پردهای در این مکان پاره کردی، بهطوری که هیچکس جز من، در غم تو شریک نشد.
من اندر گوی تو حیران و مستم
اگرچه خویشتن کلّی شکستم
هوش مصنوعی: من در دنیای تو سرگردان و شگفتزدهام، حتی اگر تمام وجودم را گسستهام.
کسی کو مر ترا بگزیده باشد
در اوّل عزت تو دیده باشد
هوش مصنوعی: کسی که تو را انتخاب کرده باشد، در نخستین دیدار، عظمت و ارادت تو را حس کرده است.
به آخر چون کند خود را بخواری
کند در عشق لعنت پایداری
هوش مصنوعی: وقتی فردی در عشق به ذلت و حقارت میافتد، نتیجهای دشوار و پایدار برای او خواهد داشت.
چو من کردم سجود شیب و بالا
بسی رفعت مرا دادی تو در لا
هوش مصنوعی: چنان که من خود را به خاک افتادم و مطیع شدم، تو به من مقام و منزلت بلندی عطا کردی.
کسی کز تو چنین عزّت بدیداست
کنون در طوق لعنت ناپدیداست
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر تو اینقدر اعتبار و احترام داشت، حالا در زیر بار لعنت و نکبت ناپدید شده است.
عیان کن اندر اینجا آن نمودار
حجاب لعنتم از پیش بردار
هوش مصنوعی: در اینجا، خود را به نمایش بگذار و پردهای که سبب عذابی برای من شده را کنار بزن.
من آدم را ندیدم جز که ذاتت
شده متصف ز اعیان صفاتت
هوش مصنوعی: من هیچ آدمی را ندیدهام که جز به ویژگیهای تو و صفاتت توصیف شده باشد.
من آدم را ندیدم آن تو بودی
که در ذرّات در گفت و شنودی
هوش مصنوعی: من هرگز انسان را ندیدم، بلکه تو بودی که در ذرات جهان با من در حال گفتوگو بودی.
نمود روی آدم شد پدیدار
نمود جزو و کل شد جمله دیدار
هوش مصنوعی: ظهور چهره آدم باعث شد که همه چیز به وضوح دیده شود و در اینجا، جزئیات و کلیت هر چیزی واضح و روشن گشت.
مرا این بُد که سّر تو بدیدم
نکردم سجده و لعنت گزیدم
هوش مصنوعی: من این را دیدم که راز تو را شناختم، اما نه تنها سجده نکردم بلکه از آن نیز دوری گزیدم و لعنت فرستادم.
چودیدم من جمالت را نهانی
بدانستم که اسرار جهانی
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی تو را به طور پنهانی دیدم، فهمیدم که رازهای جهان در آن نهفته است.
نبُد آدم تو بودی رخ نموده
گره از کار عالم برگشوده
هوش مصنوعی: اگر تو آدمی وجود نداشتی، چهرهای نمینمایانید و راه حل مشکلات جهان نیز پیدا نمیشد.
حجاب عزّتت بر رخ کشیده
عیان آدم از کل برکشیده
هوش مصنوعی: حجاب پرچم افتخارت بر چهرهات آشکار است و انسان بهخوبی از تو جدا و ممتاز شده است.
نظر کردم در آن دم دیدم آدم
که پیدا شد نمود تو در آن دم
هوش مصنوعی: در آن لحظه که نگاه کردم، دیدم آدمی ظاهر شد که شکل تو را به یاد میآورد.
چو آدم دیدم و دیدار تو بود
مرا عشق آمد و دیدار بنمود
هوش مصنوعی: زمانی که آدم را دیدم و تو را نیز، عشق در دل من جوانه زد و آن دیدار را به من نشان داد.
مرا مخفی نمودی همچو آدم
نظر کردم ترا دیدم دمادم
هوش مصنوعی: تو به گونهای مرا پنهان کردی که همچون آدم، هر زمان تو را مینگرم و میبینمت.
اگر من گم شدم تو کم نباشی
نماند هیچ شیء جمله تو باشی
هوش مصنوعی: اگر من گم شدم، تو نباید کمبود من را احساس کنی، زیرا همه چیز باید به تو متعلق باشد.
اگرچه بار عشقت دیدم از جان
همی دان لعنتیم زارو حیران
هوش مصنوعی: هرچند که محبت تو را به جان خود تحمل کردهام، اما لعنت بر من و آن حال حیرتزدهام باد.
اگر لعنت بود آن از تو باشد
که رحمت عین احسان تو باشد
هوش مصنوعی: اگر لعنتی وجود داشته باشد، آن تنها از سوی تو خواهد بود، زیرا رحمت تو خود نشانهای از نیکی و احسان توست.
زهی آنکس که اینجا حق بداند
بجز رحمت دگر لعنت نداند
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در اینجا فقط به رحمت توجه دارد و از لعنت چیزی نمیداند.
زهی شکر و سپاس و حق گذاران
چنین کردند اینجا دوستداران
هوش مصنوعی: بسیار زیبا و شایسته است که دوستان در اینجا قدردانی و سپاسگزاری کردند.
همان کو دوستداری دید دلدار
نگرداند رخ خود را به آزار
هوش مصنوعی: کسی که عاشق است، نمیتواند دلدار را نبیند و آنچه را به او میزند، نمیتواند تحمل کند.
به آزاری کجا برگردد از دوست
بر عارف چنین کردن نه نیکوست
هوش مصنوعی: اگر دوستی به عارف آسیب برساند، این عمل زیبنده نیست و نباید از او انتظار برگشتن آسیب را داشت.
چو ابلیس ار تو مردی حق بشناس
ز لعنت در نمود عشق مهراس
هوش مصنوعی: اگر تو مردی واقعی هستی و حقیقت را میشناسی، از لعن و نفرین شیطان نترس و به عشق دست بزن.
که آزاری رسد از یارت اینجا
درون را با برون گردان مصفّا
هوش مصنوعی: اگر از دوستت آزاری به تو برسد، درونت را پاک و صاف کن تا بیرونت نیز مانند آن باشد.
به آزاری که از محبوب یابی
سزد ای جان اگر رخ برنتابی
هوش مصنوعی: اگر از محبوب خود رنجی میبری، ای جان، درست است که از او روی بگردانی.
رخ عاشق همیشه زرد باشد
که از عشقش دلی پر درد باشد
هوش مصنوعی: چهره عاشق همیشه باید غمگین و زرد باشد، زیرا دل او از عشق پر از درد است.
رخ عاشق توان دیدن اثرها
که او دارد ز دید جان خبرها
هوش مصنوعی: چهره محبوب را تنها عاشق میتواند ببیند، چرا که او از رازهای دل و احساسات عمیق آگاه است.
چرا معشوقه را تو ترک گوئی
از آن سرگشته تو مانند گوئی
هوش مصنوعی: چرا معشوقه را ترک میکنی، در حالی که تو خود مانند کسی هستی که سرگشته و پریشان است؟
رخ جانان بجانی سخت ارزانست
که آنجا گه جمال دوست اعیانست
هوش مصنوعی: چهره محبوب به جانم بسیار ارزش دارد، زیرا در آنجا جایی است که زیبایی دوست نمایان است.
رخ جانانت اینجا آرزویست
چه جای مستیست و گفتگویست
هوش مصنوعی: چهرهی جان تو، آرزوی من است؛ اینجا جایی برای مستی و گفتگو نیست.
رخ جانان درون دیده پیداست
ولیکن عقل اندر عشق شیداست
هوش مصنوعی: چهره محبوب در دل و دیده آشکار است، اما عقل در عشق دیوانه و گیج است.
اگر مانند شیطان رهبری تو
قدم در کفر و لعنت بسپری تو
هوش مصنوعی: اگر به شیوهی شیطان رفتار کنی، در مسیر کفر و لعنت قدم خواهی گذاشت.
کشی بار جفای عشق جانان
نمود درد خود آری بدرمان
هوش مصنوعی: به خاطر مشکلات و دردسرهای عشق معشوق، زحمات زیادی را تحمل کردهای. اما تو باید از این دردها درس بگیری و برای درمان خود تلاش کنی.
امیدی بند ای هالک نموده
عیان خویشتن سالک نموده
هوش مصنوعی: امید تو را به وضوح نشان داده و در واقع تو را به سیر و سلوک واداشته است.
تو چون سالک شدی در آخر کار
نمود لعنتت آید پدیدار
هوش مصنوعی: وقتی که تو در مسیر سیر و سلوک قدم گذاشتی، در پایان کار است که عذاب و لعنتی از تو نمایان میشود.
در این ره هر زمان صد کفر و دینست
گهی عین گمان گاهی یقین است
هوش مصنوعی: در این مسیر، هر لحظه ممکن است به دو راه متفاوت برسی؛ گاهی چیزی فقط به نظر میرسد و گاهی هم به طور واقعی مسلم و قطعی است.
در اینجا هر زمان عین بلا راست
مثال شاهدان کربلا راست
هوش مصنوعی: در اینجا هر لحظه مصیبت وجود دارد، همانطور که در واقعه کربلا شاهدان حضور داشتند.
در این وادی دل و جان کن تو ایثار
که جانانت شود بیشک خریدار
هوش مصنوعی: در این مسیر، دل و جانت را فدای دیگران کن، زیرا که جان تو ارزشمندتر خواهد شد و کسی آن را خواهد خرید.
چرا از لعنت حق میگریزی
چرا توبا قضا اینجا ستیزی
هوش مصنوعی: چرا از curses خدا فرار میکنی؟ چرا با تقدیر و سرنوشت در اینجا مقابله میکنی؟
بکش بار فراق و وصل دریاب
رها کن فرع را و اصل دریاب
هوش مصنوعی: بار فراق را به دوش بکش و وصل را درک کن، از مسائل فرعی دست بکش و اصل را بشناس.
که شیطان اصل خود در فرع دریافت
عیان لعنت اندر شرع دریافت
هوش مصنوعی: شیطان در واقع اصل خود را از چیزهای فرعی میگیرد و این موضوع به وضوح در قوانین و آیینها مشخص است.
تو بار عشق چون اینجا کشیدی
یقین میدان که کام دل رسیدی
هوش مصنوعی: اگر بار عشق را در اینجا به دوش کشیدهای، مطمئن باش که به خواسته و آرزویت رسیدهای.
بکش مانند مردانش تو باری
که برخیزد ز ره باری غباری
هوش مصنوعی: به طور مؤثر و قوی عمل کن، مانند مردانِ راستین، تا باری که به دوش میکشی و پیش میروی، دیگر آثار منفی و مشکلات را از میان برداری.
شود پیدا جمال بی نشانی
نماید بود کل در تو نهانی
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی الهی خود را نمایان کند، همه چیز در تو نهفته و پنهان خواهد شد.
چو شیطانست بر امّید رحمت
میندیش اندر این راهش ز لعنت
هوش مصنوعی: بر خیالت که به رحمت خدا امیدوار باشی، چون شیطان به آن امید نباید فکر کرد. در این مسیر باید از لعنت و دوری از آن پرهیز کنی.
تو قول دوست فرمان بر تو اینجا
که بگشاید ترا او در در اینجا
هوش مصنوعی: اگر دوست تو را به جایی دعوت کند و بگوید که در آنجا برای تو درهایی باز خواهد شد، تو باید به او اعتماد کنی و در آنجا قدم بگذاری.
بفرمان باش و طاعت کن دمادم
که فرمودست سجده نزد آدم
هوش مصنوعی: همواره اطاعت کن و دستورات را اجرا کن، چرا که خداوند به سجده کردن بر آدم فرمان داده است.
همه ذرّات پیشت در سجودند
طلبکار تو اینجا در وجودند
هوش مصنوعی: همه موجودات در برابر تو خاضع و در حال پرستش هستند، و تو در این دنیا به دنبال چیزی هستی.
همه ذرات درتو جمع گشته
بصر بگشادهاند و شمع گشته
هوش مصنوعی: تمامی ذرات وجودت جمع شدهاند و به تو بصیرتی دادهاند که همچون شمعی درخشانی نمایان میشوی.
بتو حیران شده تو خود ندانی
چو ایشان درخودت حیران بمانی
هوش مصنوعی: شما به قدری زیبایید که حتی خودتان هم از زیباییتان آگاه نیستید و در این حیرت بمانید که دیگران هم به خاطر شما شگفتزدهاند.
طلبکار تواند و در توهستند
ز جام عشق تو ذرّات مستند
هوش مصنوعی: میتوانی در زندگی خواستهات را از دیگران طلب کنی، اما توجه داشته باش که وجود تو در حالتی از عشق و شوق است که همه چیز را جذاب و سرمستکننده میسازد.
نه هشیارند و نی بیدار باشند
تمامت عین این انوار باشند
هوش مصنوعی: آنها نه در حال هشیاریاند و نه در حالت بیداری، بلکه تمام وجودشان تجلی همین نورهاست.
همه پیدا شده در جوهر یار
از او خود کرده اینجاگه پدیدار
هوش مصنوعی: هر کس به نوعی از وجود معشوق الهام گرفته و همه در حقیقت از جوهر او شکل گرفتهاند و در این مکان، ظهور یافتهاند.
بگرد کعبهٔ جان در طوافند
چو سیمرغان همه در کوه قافند
هوش مصنوعی: به دور کعبهای که نمایانگر جان و روح است، مانند سیمرغها در حال طواف هستند، و همه در کوه قاف که نمادی از علو و بلندی است، حضور دارند.
چو برخی در وصال و در جلالند
همش برخی نهانی در وبالند
هوش مصنوعی: برخی در خوشی و افتخار به سر میبرند، اما گروهی دیگر در سختی و مشکلات پنهان ماندهاند.
جمال یار میجویند جمله
مر این اسرار میگویند جمله
هوش مصنوعی: تمامی افراد به دنبال زیبایی محبوب خود هستند و هر یک از آنها اسراری را در این باره بیان میکنند.
که بابا تو نه بی تو این چگونه است
که ما را اندر اینجا رهنمونست
هوش مصنوعی: بیا و ببین که حال من چگونه است، بدون تو در اینجا بلاتکلیف و گمگشتهام.
طلبکار آمدیم و دوست اینجا
درون کعبه روی او هویداست
هوش مصنوعی: ما به سوی کعبه آمدهایم و در این مکان مقدس، دوستمان آشکار است.
طلبکار آمدیم و دوست دیدیم
نمود خویشتن در پوست دیدیم
هوش مصنوعی: ما برای طلب (خواستن) آمده بودیم، اما با دوست (محبوب) مواجه شدیم و او را در قالبی دیگر دریافت کردیم.
طلبکار آمدیم از جوهر اصل
که اینجایست بیشک جوهر وصل
هوش مصنوعی: ما با خواستهای به اینجا آمدیم که از ذات اصلی خودمان بگوییم؛ زیرا یقین داریم که اینجا محل پیوند و ارتباط است.
همو ما را در اینجا رهنمون کرد
نمود عشق خود اینجا فزون کرد
هوش مصنوعی: او ما را در اینجا هدایت کرد و عشق او باعث شد اینجا بیشتر از قبل احساس محبت و پیوند کنیم.
چوخود میخواست کاین جاگه نماید
نمود عشق بااللّه نماید
هوش مصنوعی: او میخواست عشقش را به خداوند در این مکان به نمایش بگذارد.
نمود خودنمود جمله مائیم
که در نار و هوا هم خاک و مائیم
هوش مصنوعی: ما همگی جلوهگری خداوند هستیم و حتی در آتش و در هوای مختلف، به نوعی از خاک و مادهای که از آن تشکیل شدهایم، پیوند داریم.
همه درجوهریم و با نشانیم
که پیدا آمدیم و بی نشانیم
هوش مصنوعی: ما همه در یک جامعه هستیم و با نشانههایی مشخص شدهایم. بر این اساس، ما به دنیا آمدهایم، اما در واقعیت، نشانهای نداریم که ما را از دیگران جدا کند.
ز عین بی نشانی هست گشتیم
ز جام عشق جانان مست گشتیم
هوش مصنوعی: به خاطر بینشان بودن معشوق، ما گشتیم و از شراب عشق او سرمست شدیم.
جمال یار در ما کل اثر کرد
نمود عقل در اینجا خبر کرد
هوش مصنوعی: زیبایی محبوب در دل ما تاثیر عمیقی گذاشت و عقل در اینجا به روشنی سخن گفت.
جمال خویش بر صحرا نهادست
نهانی راز را اینجا نهاد است
هوش مصنوعی: زیبایی خود را در بیابان پنهان کرده و رازهای خود را در این مکان قرار داده است.
جمال خویش زِ آدم کرد پیدا
مر او را آورید اینجا به صحرا
هوش مصنوعی: زیبایی خود را از آدم نشان داد، او را بیاورید اینجا به دشت.
جمال خویش در وی چون نهاد او
نمود آمد در اینجا داد داد او
هوش مصنوعی: زیبایی خود را در او قرار داد و اینجا به نمایش گذاشت.
جمال آدم از جزو و کل آمد
اگرچه عین او اندر دل آمد
هوش مصنوعی: زیبایی انسان از اجزا و تمامی او به وجود آمده است، اگرچه حقیقت او تنها در دل احساس میشود.
جمال آدم از اعیان ذاتست
نمودش در فعال اندر صفاتست
هوش مصنوعی: زیبایی انسان از وجود اصلی اوست و این زیبایی در کارها و ویژگیهای او نمایان میشود.