بخش ۴۷ - در سؤال کردن پیر از ابلیس در پاکی در لعنت و نافرمانی کردن فرماید
مگر ابلیس را دید آن سرافراز
سؤالی کرد کای اندر جهان ساز
همه کار جهان از تو نظامست
که بود تو ز عشق کل تمامست
تو داری ملک دنیا جمله در دست
اگر بستایمت من جای آن هست
تو داری سّر جانان اندر اینجا
توئی هم سّر پنهان اندر اینجا
تو داری طوق لعنت از بر دوست
برت یکسان همه نیک و بد دوست
بملک جان نداری ره که جانی
چو جانی ره بخود اینجا ندانی
چه بودت سّر کل اینجا بگو تو
حقیقت در دمن اینجا بجو تو
بگو تا چندگاهست از نمودار
که داری راز طوق لعنت از یار
چه بودت آن همه علمت کجا شد
چراکارت چو منثور و هبا شد
در این لعنت بگو آخر که چونی
که تو افتاده در دریای خونی
چه بودت کاین چنین در کین شدستی
که اوّل عین هر تمکین بدستی
چرا چندین گنه آخر کنی تو
عیان عهد اوّل بشکنی تو
چرا چندین جدل در پیش داری
عجائب سرّ پیش اندیش داری
نمود جان توئی در عالم دل
نمییارم که گویم راز مشکل
اگر تو باطلی اندر شریعت
منت میدانم از عین حقیقت
حق حق مرد بودستی در اوّل
اگرچه تو شدی اینجا معطّل
اگرچه سرّ حال و قال داری
که اینجاگه عیان اغلال داری
که همچون تو مصیبت دیده ترشد
که خشکت لب شدست و دیده تر شد
تو داری درد عشق و راز جانان
تو داری سرّ شوق و طوق اعیان
ز طوقت هست شوقی در خرابات
که اینجا دم زنی اندر مناجات
بگو با من که راز تو ندیدم
عجب امروز در ذاتت رسیدم
یقین دانستهام من عشقبازی
ندانم من ترا این عشقبازی
تمامت انبیا از عین لعنت
رسیدند و شدند در عین قربت
ز من اینجا پناه جان گرفتند
نمود عشق را آسان گرفتند
حذر کردند از لعنت به یک بار
زهی عاشق که اینجا لعنت یار
کند خود اختیار او دو عالم
علی الجمله عیان سرّ آدم
بگو آخر که سرّ کار چونست
که ازعشقم دل و جان در جنونست
بیان کن گرچه اندر اصل اوّل
دگر آخر چرا گشتی مبدّل
چه بودت اوّل و چونست آخر
که تادانم منت باطن ز ظاهر
بخش ۴۶ - در اسرار قربت شیطان فرماید: حقیقت بشنو از اسرار او توبخش ۴۸ - در جواب دادن ابلیس در اعیان فرماید: جوابش داد کای پیر گزیده
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مگر ابلیس را دید آن سرافراز
سؤالی کرد کای اندر جهان ساز
هوش مصنوعی: آیا ابلیس را دیدی؟ او را که در دنیا به بزرگی و افتخار شناخته میشود، سؤالی کردم.
همه کار جهان از تو نظامست
که بود تو ز عشق کل تمامست
هوش مصنوعی: تمامی کارهای جهان بر اساس نظم و ترتیب تو انجام میشود و تمام وجود تو در عشق به کمال میرسد.
تو داری ملک دنیا جمله در دست
اگر بستایمت من جای آن هست
هوش مصنوعی: تو همهچیز جهان را در دست داری، اگر بخواهم تو را ستایش کنم، به جای آن چیزی به من میرسد.
تو داری سّر جانان اندر اینجا
توئی هم سّر پنهان اندر اینجا
هوش مصنوعی: تو در اینجا راز معشوق را داری و خودت نیز در اینجا راز نهفتهای.
تو داری طوق لعنت از بر دوست
برت یکسان همه نیک و بد دوست
هوش مصنوعی: تو همچنان که به دوست خود محبت میکنی، باید همه خوبیها و بدیهای او را یکسان بپذیری.
بملک جان نداری ره که جانی
چو جانی ره بخود اینجا ندانی
هوش مصنوعی: اگر در ملک جان، راهی به سوی زندگی نداری، بدان که وقتی جان واقعی را در اختیار داری، دیگر نیازی به جستوجو در اینجا نخواهی داشت.
چه بودت سّر کل اینجا بگو تو
حقیقت در دمن اینجا بجو تو
هوش مصنوعی: چیست راز اصلی اینجا، بگو تو؛ حقیقت را در اینجا پیدا کن.
بگو تا چندگاهست از نمودار
که داری راز طوق لعنت از یار
هوش مصنوعی: بگو تا چه زمانی میخواهی در دام عشق و مشکلاتی که به خاطر آن به وجود آمده است بمانی و از معشوقی که برایت دردسرساز شده، رنج بکش.
چه بودت آن همه علمت کجا شد
چراکارت چو منثور و هبا شد
هوش مصنوعی: چرا دانش و معلومات زیادی که داشتی، حالا به جایی رسیده که هیچ سودی ندارد و بیفایده است؟
در این لعنت بگو آخر که چونی
که تو افتاده در دریای خونی
هوش مصنوعی: در این وضع ناخوشایند بگو که حال تو چطور است، وقتی که در دریاى سختی و دشوارى قرار گرفتهای؟
چه بودت کاین چنین در کین شدستی
که اوّل عین هر تمکین بدستی
هوش مصنوعی: چه چیزی در وجود توست که دچار این کینه شدهای؟ در حالی که در ابتدا خودت را در برابر دیگران محکم و توانمند نشان میدادی.
چرا چندین گنه آخر کنی تو
عیان عهد اوّل بشکنی تو
هوش مصنوعی: چرا میخواهی گناههای زیادی را به وضوح انجام دهی؟ آیا نمیخواهی پیمان و عهدی که در آغاز بستهای را بشکنی؟
چرا چندین جدل در پیش داری
عجائب سرّ پیش اندیش داری
هوش مصنوعی: چرا این همه در مورد مسائل مختلف بحث و جدل میکنی؟ آیا از اسرار و ویژگیهای نهفته پیش از خود خبر داری؟
نمود جان توئی در عالم دل
نمییارم که گویم راز مشکل
هوش مصنوعی: وجود تو در دل و جان من به حدی روشن و واضح است که نمیتوانم هیچ رازی را دربارهات بیان کنم.
اگر تو باطلی اندر شریعت
منت میدانم از عین حقیقت
هوش مصنوعی: اگر تو در دین باطل هستی، من از حقیقت تو را با خبر میدانم.
حق حق مرد بودستی در اوّل
اگرچه تو شدی اینجا معطّل
هوش مصنوعی: حق از آنِ مرد است؛ تو در ابتدا آن را داشتی، هرچند که اکنون در اینجا گرفتار شدهای.
اگرچه سرّ حال و قال داری
که اینجاگه عیان اغلال داری
هوش مصنوعی: هرچند که تو از حقیقت و راز وجود خود آگاهی، اما در اینجا زنجیرهایی بر دست و پای تو هست که پنهان نیستند.
که همچون تو مصیبت دیده ترشد
که خشکت لب شدست و دیده تر شد
هوش مصنوعی: شما به گونهای دچار درد و مشکل شدهاید که حتی وقتی چشمانتان پر از اشک میشود، لبانتان خشک و بیحالت میگردند.
تو داری درد عشق و راز جانان
تو داری سرّ شوق و طوق اعیان
هوش مصنوعی: تو در توانا بودن در عشق و داشتن رازهایی از محبوب خود، احساسات عمیق و شوقی که داری، نمایانگر ارزش و مقام توست.
ز طوقت هست شوقی در خرابات
که اینجا دم زنی اندر مناجات
هوش مصنوعی: در دل شوقی وجود دارد که مرا به این مکان پر از شور و حال میآورد و در اینجا همزمان به راز و نیاز با پروردگار میپردازم.
بگو با من که راز تو ندیدم
عجب امروز در ذاتت رسیدم
هوش مصنوعی: بگو که من هرگز راز تو را ندیدم. جالب است که امروز به عمق وجودت پی بردم.
یقین دانستهام من عشقبازی
ندانم من ترا این عشقبازی
هوش مصنوعی: من با اطمینان میگویم که نمیدانم چطور عشق را بازی کنم، اما تو را در این بازی عشق میشناسم.
تمامت انبیا از عین لعنت
رسیدند و شدند در عین قربت
هوش مصنوعی: تمامی پیامبران با وجود اینکه مورد لعن و طرد قرار گرفتند، در نهایت به مقام نزدیکترین بندگان خدا دست یافتند.
ز من اینجا پناه جان گرفتند
نمود عشق را آسان گرفتند
هوش مصنوعی: در اینجا، افرادی به من پناه آوردند و عشق برای آنها به شکلی ساده و راحت جلوه کرد.
حذر کردند از لعنت به یک بار
زهی عاشق که اینجا لعنت یار
هوش مصنوعی: از نفرین و بدی دوری کردند، اما ای کاش عاشق در این عشق فقط یکبار لعنت یار را تجربه کند.
کند خود اختیار او دو عالم
علی الجمله عیان سرّ آدم
هوش مصنوعی: خودسرانه، اختیار دو جهان را در دست دارد و راز آدم بهطور واضح آشکار است.
بگو آخر که سرّ کار چونست
که ازعشقم دل و جان در جنونست
هوش مصنوعی: بیا بگو که راز این وضعیت چه چیزی است، که به خاطر عشق من، دل و جانم دیوانهوار شدهاند.
بیان کن گرچه اندر اصل اوّل
دگر آخر چرا گشتی مبدّل
هوش مصنوعی: اگرچه در ابتدا وضعیتی مشخص و معین وجود داشت، اما توضیح بده که چرا در نهایت این وضعیت تغییر کرده است.
چه بودت اوّل و چونست آخر
که تادانم منت باطن ز ظاهر
هوش مصنوعی: در ابتدا چه ماهیتی داشتی و در پایان چه شکلی پیدا کردهای، تا آنجا که بتوانم جوهر واقعیات را از ظاهر بیرون بکشم.