گنجور

بخش ۴ - در ثنای احدیت و فنای بشریت فرماید

زهی عطّار کز سرّ الهی
نمودی عین دید پادشاهی
زهی گستاخ بر اسرار معنی
تو خواهی دید حق اظهار معنی
عیانِ واصِلانی در جهان تو
که بنمودی چنین سرّ نهان تو
بمعنی برتر از هر دو جهانی
که گفتی فاش اسرار نهانی
بحکمت لوح گردان مینگاری
که تو حکمت ز نون الحکم داری
بحکمت راز جانان داری اینجا
ز دید دوست برخورداری اینجا
چو این جوهر ترا دادند اوّل
چو زر کن مشکلات جمله را حل
ترا دادند معنی تا بدانی
جواهرهای معنی برفشانی
تو داری گنج و ملک پادشاهی
که ذرّات جهان را نیکخواهی
از این شیوه سخن هرگز که دیدست
حقیقت چون تو هرگز کس ندیدست
نمانده عقل اندر عشق جانان
بیکباره شدی در دوست پنهان
نمانده عقل اندر عشق دلدار
خودی خود ترا کرده نمودار
نمانده عقل پنهانی تو در دوست
حقیقت مغز شد در حق ترا پوست
نمانده عقل تا عاشق شدستی
بای عشق را لایق شدستی
نمانده عقل تا عشّاق عالم
زنندت سیر معنیها دمادم
نمانده عقل تا در عین عشاق
نمائی دمدمه در کلّ آفاق
نمانده عقل و راه کل سپردی
تو گوئی معنی از آفاق بردی
نمانده عقل سالک در وصولی
از آن نزدیک ذات حق قبولی
نمانده عقل و عشق آمد پدیدار
بچشم تو نه دَر ماند نه دیوار
نمانده عقل و عشقت رهنمون شد
از آن جان و دلت دریای خون شد
نمانده عقل و عشقت راز برگفت
تمامت گوهر اسرار را سُفت
نمانده عقل و عشق آمد پدیدار
که تا آویزدت یکباره از دار
نمانده عقل وعشقت لامکان شد
وجودت برتر از هر دو جهان شد
نمانده عقل و عشق آوازه انداخت
ترا چون شمع سوز عشق بگداخت
نمانده عقل و عشقت کرد واصل
از آن اسرار کل شد جمله حاصل
نمانده عقل و عشق اندر صفاتت
عیان بنمود اینجا سرّ ذاتت
نمانده عقل تا در لافتادی
در اسرا کلی برگشادی
نمانده عقل عشق و نور قدسی
ولی در مانده این دیر شدستی
نمانده عقل دیرت شد خرابی
سزد کز خویش بی این دیریابی
نمانده عقل جوهر فاش کردی
میان سالکان خود فاش کردی
نمانده عقل اسرار جهانی
درون جسم و جان گنج نهائی
نمانده عقل تو راز دو کونی
از آن اندر یکی بر لون لونی
نمانده عقل برگو آنچه آید
که حق میگویدت حق مینماید
نمانده عقل من گفتارت آمد
یقین ذات در دیدارت آمد
نمانده عقل حق در گفت و گویست
فلک بهر تو سرگردان چو گویست
نمانده عقل حق در جانت آمد
ز پیدائی خود پنهانت آمد
نمانده عقل هم ار عشق مکدر
کی بی عشقت نبینی حق سراسر
نمانده عقل جانانست جانت
ازو بشنو همه شرح و بینانت
نمانده عقل توحیدت یکی شد
همه عین یکیات بیشکی شد
یکی دیدی ز یکی آمدستی
در اینجا واصل عهد الستی
یکی دیدی ز یکی در وجودی
نبودی تا نبودی زانکه بودی
یکی دیدی از آن در یک نمودی
که اندر آتش معنی چو عودی
یکی دیدی تو چه ذات و صفاتش
صفاتش کوی کاعیانست و ذاتش
یکی دیدی از آن صاحب راز
که خواهی گشت هم انجام و آغاز
یکی دیدی در اول هم در آخر
نگه میدار هم اسرار ظاهر
یکی دیدی در اینجا صورت یار
رهاکردی ز دید خویش پندار
یکی دیدی تو صورت در معانی
از آن از بحر معنی دُر چکانی
یکی دیدی ز معنی جسم و جانت
از آن شد راز سبحانی عیانت
یکی دیدی تو اندر دیده خویش
از آن برداشتی آن پرده از پیش
یکی هستی و در یکی یکی تو
مثال قطرهٔ در قلزمی تو
یکی دیدی دراین بحر الهی
نمود جوهر ذاتت کماهی
از آن این جوهر توحید دیدی
که در معنی و صورت ناپدیدی
توئی آن جوهر بحر هدایت
که کس اینجا نمیداند نهایت
توئی آن جوهر کان حقیقت
که بنمودی عیان جان حقیقت
توئی آن جوهر اسرار یزدان
که جوهر فاش خواهی کرد زین کان
توئی آن جوهر اسرار معنی
که کردی این همه اظهار معنی
توئی آن جوهر دریای ذاتی
که جوهرپاش اعیان صفاتی
ز اسرار الستت هست جوهر
از آن تو هستی اندر عین گوهر
توداری جوهر بازار معنی
گهرپاشی کن از اسرار معنی
زهی کاین بیت هر یک جوهریاند
ز یک دریا و هر یک گوهریاند
اگر گویی ثنای خویش بسیار
نیاید هیچ بر دکان خریدار
کم خود گیر و خود کم کن درین راه
که جز خودی نداری هیچ همراه
نداری هیچ همراهی جز اسرار
که او دارد حقیقت دیدن یار
نداری هیچ اندر دهر فانی
بجز گلزار اسرار و معانی
نداری هیچ در هر دو جهان تو
بجز یکی خدا عین العیان تو
نداری هیچ جز دیدار اللّه
از آن دم میزنی از صبغةاللّه
نداری هیچ بر جان جای داری
ترا شاید که او را پای داری
نماندی هیچ در دنیا فلاهیچ
رهاکن این طلسم پیچ بر پیچ
چو دیدی گنج ذاتت در یکی حق
ز حق گوی و هم از حق جوی مطلق
تو گنجی لیک در بند طلسمی
تو جانی لیک در زندان جسمی
طلسم و بند بر نجات نشکن
نمود جوهر ذرات بشکن
طلسم چرخ گردان پاره پاره
که تاریکی ترا باشد نظاره
چرا در درد صورت مبتلائی
چو تو صورت فکندی کل خدائی
ترا صورت نخواهد بود همراه
ز معنیِّ خدا میباش آگاه
ترا صورت بکاری مینیاید
خدا دیدارت اندر جان نماید
چو صورت بشکنی بیشک حقی تو
دوئی شد محو و کلّی خود حقی تو
بلائی را کشیدی هم ز صورت
از آن پیوسته بودی در کدورت
بلای دل کشیدی در سرانجام
بیک ره در فکندی ننگ با نام
بلای دل کشیدی تو درین راه
که از حال اوفتادی در بن چاه
بلای دل کشیدستی و دیدی
از آن این لحظه در دیدار دیدی
بلای دل کشیدی در جهان تو
از آن دیدی همه راز نهان تو
بلای عشق اینجا دل کشیدی
از آن رو این همه گفت و شنیدی
بلای عشق در دل راه دارد
از آن کین دل نظر در شاه دارد
بلای عشق در جان و دل آمد
که دل با جان در این عین کُل آمد
بلای عشق داند سالکِ پیر
که اینجا درنگنجد هیچ تدبیر
بلای عشق داند آنکه چون من
بشب نالان بود تا روز روشن
بلای عشق اوّل دید آدم
من از وی بیشتر دیدم در این دم
بلای عشق جانان در فغان است
از آن کاینجا نمود قیل وقال است
ولی تا این بلا در لاعیانست
بلاشک گشت راحت را نهانست
طریق عشق جانان بی بلا نیست
توهم لاشوکه در حق هست لانیست
طریق عشق جانان لطف باشد
که جز مر لطف او چیزی نباشد
طریق عشق خلوت خوی کن راز
اگر مردی ز صورت جوی کن باز
طریق عشق آنکس یافت چون من
که او را عین گلشن گشت گلخن
طریق عشق آنکس باز داند
که نی آغاز و نی انجام داند
طریق عشق جز یکی نداند
یکی را در یکی حیران بماند
طریق عشق من بردم حقیقت
که بسپردم بحق راه شریعت
طریق عشق آن باشد ترا آن
که اینجا تو نبینی غیر جانان
طریق عشق اینجا باز بین باز
همه در تست خود را باز بین باز
طریق عشق در جانست دیدار
برافکن صورت و جانت به دیدار
برافکن صورت و معراج دریاب
ترا بر سر حقیقت تاج دریاب
برافکن صورت و معراج خود بین
همه ذرّات جان محتاج خود بین
برافکن صورت و معراج یار است
ز دید جان نظر کن آشکار است
اگر معراج جان جانان نماید
همه در پیش تو یکسان نماید
اگر معراج خود در جان ببینی
رخ معشوقهات اعیان ببینی
اگر معراج اینجاگه ندیدی
میان اهل معنی ناپدیدی
اگر معراج اینجا رخ نماید
ترا از بود صورت در رباید
اگر معراج اینجاگاه بنمود
ترا پیدا نماید در عیان بود
رهی ناکرده چون تیری در آماج
کجاهرگز نیابی دید معراج
رهی ناکردهٔ هرگز چه گویم
که تا اسرار معراجت بگویم
رهی ناکردهٔ مانند احمد
که تا بر قدر خود گردی مؤیّد
رهی ناکردهٔ مانند او تو
که تا گردی بقدر خود نکو تو
رهی ناکردهٔ در سدرهٔ جان
که تا بینی حقیقت روی جانان
رهی ناکرده در اسرار مطلق
که تا بینی تو جان جاودان حق
رهی ناکردهٔ در جوهر جان
که تا بینی تو جان جاودان حق
رهی ناکردهٔ اینجایگه چه جوئی
چرا بیهوده اندر گفت و گوئی
رهی ناکردهٔ اندر صفاتت
که بنمائی حقیقت عین ذاتت
رهی ناکردهٔ تا بازدانی
که سرّ این جهان و آن جهانی
رهی ناکردهٔ مانند مردان
از آن سرگشتهٔ چون چرخ گردان
رهی ناکردهٔ چون سالکان ساز
که تا یابی نمودت جمله سرباز
رهی ناکردهٔ چون کاروان تو
بکن راه و بمنزل خود رسان تو
رهی کن تا بمنزل در رسی باز
که تا یابی نمود خویشتن باز
رهی کن تا خوش و فارغ نشینی
که این دم در گمان نه در یقینی
چو مردان راه کن باشد که یک روز
ز عین واصلان گردی تو پیروز
چو مردان راه کن ای ره ندیده
در این دنیا دل آگه ندیده
چو مردان راه کن از چه برون آی
بمعنی و بصورت ذوفنون آی
چو مردان راه کن در جسم و جان تو
که میبینی نمود تن عیان تو
چو مردان راه کن در جوهر جان
که تا بینی حقیقت سرّ سبحان
چو مردان راه کن دریاب آخر
از این دریا دمی دُریاب آخر
چو مردان راه کن دریاب زین بحر
که چیزی نیست در دنیا به جز زهر
چو مردان راه کن بگذر ز کونین
در اینجا او نمیگنجد زمانین
برون شو زین جهان با آن جهان تو
دمی منگر زمین را با زمان تو
برون شو زین جهان و آنجهان بین
یکی ز آیات حق عین العیان بین
برون شو زین جهان و جای دیوان
بجائی کان نباشد غیر جانان
برون شو زین سر اگر مرد راهی
که تا یابی حقیقت عین شاهی
برون شو زین سرا و آن سرا بین
دمی در جان دلت خلوتسرا بین
چو معراج تو در جانست خود بین
که تا تلخی شود پیش تو شیرین
بقدر خود بیابی آنچه یابی
همی ترسم که جز خود را نیابی
حقیقت جسم و جان اینجا نماند
از آن کین نقش در دریا نماند
چو در نزدیک جانان میروی تو
سزد گر در جهان جان شوی تو
مبین خود تا ترا زیبد ز اسرار
نظر اندازدت بر جان و دل یار
چو جانت در نظر جانان نیابد
دل و جان هر دو سوی او شتابد
چو جانت سوی او یابد پناهی
نماند هیچ جز حق هیچ راهی
نماند هیچ جز دیدار جانان
نبینی هیچ جز انوار جانان
نماند هیچ جز دیدار یکسر
چگویم تا ترا آیدت باور
نماند هیچ در دریای فانی
ز عقل صورت و فهم و معانی
نماند هیچ جز در ذات اللّه
کجا ذاتی نمودت قل هو اللّه
چو قطره غرق دریا شد چه باشد
وجود قطره جز دریا نباشد
چو قطره غرق دریا شد حقیقت
بدان این سر تو در عین شریعت
شود دُر گر بماند در صدف باز
وگرنه عین دریا باشد از راز
ایا دریا ندیده چند گوئی
که در دریا فتاده چون سبوئی
سبو چون افتد اندر عین دریا
کند از آب دریا بانگ و غوغا
نیابد بانگ و فریادش بسی هم
که تا پنهان شود در بحر در دم
رود با عین دریا در زمانی
میان آب و گل گیرد مکانی
ترا با این چنین گفتار حاصل
که یک دم مینگشی دوست واصل
اگر دریای لاهوتی بیابی
سوی آن بحر ناسوتی شتابی
اگر تو غرقه هم مائی بدریا
سر تختت کجا باشد ثریّا
وگر در تو بماند بحر غرقه
یکی بینی تو این هفتاد فرقه
شود بحرت در این دل ناپدیدار
بیابی جوهر و هم دُرِّ شهوار
همه در عین دریا باز بینی
چو مردان تو دمادم راز بینی
ولی ای دوست دریا جای تو نیست
حقیقت عین دل ماوای تو نیست
تو دریائی و از دریا تو جوهر
نمود خویشتن در اسرار بنگر
بجز دریای جان دُرِّ دگر نیست
که اینجاجز یکی ذاتِ گهر نیست
کدامین جوهر است ار بازدانی
که چون او مینباشد در معانی
حقیقت جوهر ذاتست اللّه
کسی مانند او کی باشد آگاه
حقیقت اوست در هر دو جهان نور
که اندر هر دو عالم اوست مشهور
تمامت سالکان محتاج اویند
بجان پیوسته در معراج اویند
صفاتش وصف کردن مینیارم
اگرچه جوهر دریاش دارم
صفاتِ صورت و معنیش جان یافت
از او این جوهر عین العیان یافت

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی عطّار کز سرّ الهی
نمودی عین دید پادشاهی
هوش مصنوعی: ای عطار عظیم که از رازهای الهی، حقیقت پادشاهی را به نمایش گذاشتی.
زهی گستاخ بر اسرار معنی
تو خواهی دید حق اظهار معنی
هوش مصنوعی: افرادی که بی‌پروا هستند بر رازهای عمق مفهوم تو پی خواهند برد و حق مطلب را روشن خواهند کرد.
عیانِ واصِلانی در جهان تو
که بنمودی چنین سرّ نهان تو
هوش مصنوعی: در جهان تو، هجران و وصال به وضوح مشاهده می‌شود و تو راز نهانی را به نمایش گذاشتی.
بمعنی برتر از هر دو جهانی
که گفتی فاش اسرار نهانی
هوش مصنوعی: معنی این بیت به طور ساده این است که چیزی وجود دارد که از هر دو جهان فراتر است و می‌تواند رازهای پنهانی را آشکار کند.
بحکمت لوح گردان مینگاری
که تو حکمت ز نون الحکم داری
هوش مصنوعی: با دانایی و خردی که داری، به نقش و نگار زندگی‌ات ادامه می‌دهی، چرا که تو منبع اندیشه و عقل هستی.
بحکمت راز جانان داری اینجا
ز دید دوست برخورداری اینجا
هوش مصنوعی: با خرد و آگاهی به راز محبوب پی برده‌ای و در اینجا از دیدن دوست بهره‌مند شده‌ای.
چو این جوهر ترا دادند اوّل
چو زر کن مشکلات جمله را حل
هوش مصنوعی: وقتی که این قابلیت و استعداد را به تو دادند، مانند طلا، مشکلات را یکی یکی حل کن.
ترا دادند معنی تا بدانی
جواهرهای معنی برفشانی
هوش مصنوعی: به تو آموزش داده‌اند تا مفهوم واقعی را درک کنی و بدانید که معانی عمیق مثل جواهرهای گرانبها در دل خودشان جلوه‌گری می‌کنند.
تو داری گنج و ملک پادشاهی
که ذرّات جهان را نیکخواهی
هوش مصنوعی: تو دارای گنج و سلطنتی هستی که به جهانیان رویکردی نیکو و محبت‌آمیز داری.
از این شیوه سخن هرگز که دیدست
حقیقت چون تو هرگز کس ندیدست
هوش مصنوعی: هرگز کسی به این شیوه زیبا و عمیق سخن نگفته و حقیقت را چون تو بیان نکرده است.
نمانده عقل اندر عشق جانان
بیکباره شدی در دوست پنهان
هوش مصنوعی: عقل و درک در عشق محبوب کاملاً ناپدید شده است و به یک باره در عشق او غرق شده‌ام.
نمانده عقل اندر عشق دلدار
خودی خود ترا کرده نمودار
هوش مصنوعی: عشق به دلبر باعث شده که عقل از دست برود و فقط حس و حال عاشقانه پیش برود. دلبر خود را به وضوح نشان داده است.
نمانده عقل پنهانی تو در دوست
حقیقت مغز شد در حق ترا پوست
هوش مصنوعی: عقل پنهان تو دیگر در دوستی باقی نمانده است؛ حقیقت به گونه‌ای است که عمق آن به مغز شباهت دارد و تو تنها به سطح آن، مانند پوست، توجه کرده‌ای.
نمانده عقل تا عاشق شدستی
بای عشق را لایق شدستی
هوش مصنوعی: عقل از دست رفته و دیگر در تو اثر ندارد، تو به درجه‌ای از عشق رسیدی که لایق آن شده‌ای.
نمانده عقل تا عشّاق عالم
زنندت سیر معنیها دمادم
هوش مصنوعی: عقل و درک از عشق واقعی کم شده و عاشقان فقط به دنبال معانی و تفسیرهای مختلف هستند و به طور مداوم در این جستجو در حال حرکت‌اند.
نمانده عقل تا در عین عشاق
نمائی دمدمه در کلّ آفاق
هوش مصنوعی: دیگر عقل و هوش باقی نمانده تا در میان عشق‌ورزان جلوه‌گری کنی و در همه جا خود را نشان بدهی.
نمانده عقل و راه کل سپردی
تو گوئی معنی از آفاق بردی
هوش مصنوعی: عقل و فکر از دست رفته و تو همچنان راه را به دیگران سپرده‌ای، انگار که تمامی معانی را از دنیای بیرون گرفته‌ای و به خودت آورده‌ای.
نمانده عقل سالک در وصولی
از آن نزدیک ذات حق قبولی
هوش مصنوعی: عقل سالک در رسیدن به حقیقت و نزدیکی به ذات حق کم رنگ شده و از دست رفته است.
نمانده عقل و عشق آمد پدیدار
بچشم تو نه دَر ماند نه دیوار
هوش مصنوعی: عقل و عشق از بین رفته‌اند و حالا فقط عشق را در چشمان تو می‌بینم، دیگر نه مانع و نه دیواری وجود ندارد.
نمانده عقل و عشقت رهنمون شد
از آن جان و دلت دریای خون شد
هوش مصنوعی: عقل و عشقت دیگر راهنمایی ندارند و به همین دلیل جان و دل تو به شدت درد و رنج می‌کشند.
نمانده عقل و عشقت راز برگفت
تمامت گوهر اسرار را سُفت
هوش مصنوعی: عقل و عشق تو از بین رفته‌اند و دیگر خبری از راز و رمزهای درونت نیست. همه‌ی گوهرهای اسرار را نیز از دست داده‌ای.
نمانده عقل و عشق آمد پدیدار
که تا آویزدت یکباره از دار
هوش مصنوعی: عقل و عشق دیگر وجود ندارند و عشق به وضوح نمایان شده است تا تو را یکباره از چنگال مرگ نجات دهد.
نمانده عقل وعشقت لامکان شد
وجودت برتر از هر دو جهان شد
هوش مصنوعی: عقل و عشق تو دیگر در دسترس نیستند و وجود تو از هر دو جهان بالاتر رفته است.
نمانده عقل و عشق آوازه انداخت
ترا چون شمع سوز عشق بگداخت
هوش مصنوعی: عشق و عقل تو را به مرحله‌ای رسانده‌اند که مانند شمعی در حال سوختن و ذوب شدن هستی.
نمانده عقل و عشقت کرد واصل
از آن اسرار کل شد جمله حاصل
هوش مصنوعی: عقل و عشق تو دیگر باقی نمانده و تمامی رازها به دست آمده است و همه چیز به نتیجه رسیده است.
نمانده عقل و عشق اندر صفاتت
عیان بنمود اینجا سرّ ذاتت
هوش مصنوعی: عقل و عشق دیگر در ویژگی‌هایت پیدا نیستند، در اینجا راز وجودت نمایان شده است.
نمانده عقل تا در لافتادی
در اسرا کلی برگشادی
هوش مصنوعی: عقل و فکر شخص تا جایی پیش رفته که در دنیای پیچیده و درگیر مشکلات، تمام درهای یادگیری و دانش را گشوده است.
نمانده عقل عشق و نور قدسی
ولی در مانده این دیر شدستی
هوش مصنوعی: عقل و روشنایی قدسی دیگر در عشق وجود ندارد، اما تو همچنان در این دیر گرفتار مانده‌ای.
نمانده عقل دیرت شد خرابی
سزد کز خویش بی این دیریابی
هوش مصنوعی: عقلت از بین رفته و حال باید بپذیری که در این وضعیت آشفتگی، نمی‌توانی به خودت برگردی.
نمانده عقل جوهر فاش کردی
میان سالکان خود فاش کردی
هوش مصنوعی: دیگر عقل و درایت در میان مسیرسیران وجود ندارد، تو این حقیقت را به‌روشنی برای کسانی که در سفر هستند نشان دادی.
نمانده عقل اسرار جهانی
درون جسم و جان گنج نهائی
هوش مصنوعی: عقل و درک عمیق که به رازهای جهان پی ببرد، دیگر در قالب جسم و جان وجود ندارد و همچنان که یک گنج با ارزش، در دل وجود انسان پنهان است.
نمانده عقل تو راز دو کونی
از آن اندر یکی بر لون لونی
هوش مصنوعی: عقل تو دیگر به درک راز دو جهان نرسیده و در واقع همه چیز در یک رنگ و حالتی خلاصه شده است.
نمانده عقل برگو آنچه آید
که حق میگویدت حق مینماید
هوش مصنوعی: عقل دیگر در دست نیست، پس به آنچه حق می‌گوید گوش کن و همان را بپذیر.
نمانده عقل من گفتارت آمد
یقین ذات در دیدارت آمد
هوش مصنوعی: عقل و اندیشه‌ام از بین رفته و به سخنان تو باور دارم؛ چون وجود تو در برابر چشمانم آمده است.
نمانده عقل حق در گفت و گویست
فلک بهر تو سرگردان چو گویست
هوش مصنوعی: عقل و درک درست در گفتگو باقی نمانده و به خاطر تو، آسمان و زمان در حال چرخش و سرگردانی هستند.
نمانده عقل حق در جانت آمد
ز پیدائی خود پنهانت آمد
هوش مصنوعی: عقل حقیقی در وجودت باقی نمانده است و خودت به خاطر پنهان شدن از دیگران، به وجود آمدی.
نمانده عقل هم ار عشق مکدر
کی بی عشقت نبینی حق سراسر
هوش مصنوعی: عقل هم دیگر آرامش ندارد، زیرا عشق تو باعث بی‌نظمی آن شده است. چگونه می‌توانم به حقیقت پی ببرم در حالی که تو را نمی‌بینم؟
نمانده عقل جانانست جانت
ازو بشنو همه شرح و بینانت
هوش مصنوعی: عقل و هوش تو از او باقی نمانده است. پس همه داستان‌ها و تجربیات خود را بشنو و ببین.
نمانده عقل توحیدت یکی شد
همه عین یکیات بیشکی شد
هوش مصنوعی: عقل و درک تو از وحدت و یگانگی، دیگر وجود ندارد و همه چیز به شکل عینیت و واحد درآمده است.
یکی دیدی ز یکی آمدستی
در اینجا واصل عهد الستی
هوش مصنوعی: یک نفر را دیدی که از دیگری آمده است، و اینجا به قولی که داده بودند، رسیده است.
یکی دیدی ز یکی در وجودی
نبودی تا نبودی زانکه بودی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از وجود دیگری خبر ندارد تا زمانی که در آن وجود وجود نداشته باشد؛ بنابراین، نمی‌توانی از وجود کسی آگاه باشی مگر آنکه خود او وجود داشته باشد.
یکی دیدی از آن در یک نمودی
که اندر آتش معنی چو عودی
هوش مصنوعی: یک نفر را دیدی که در یک سطح خاص نمایان شد و مانند چوبی که در آتش می‌سوزد، معنای عمیق‌تری را به نمایش می‌گذارد.
یکی دیدی تو چه ذات و صفاتش
صفاتش کوی کاعیانست و ذاتش
هوش مصنوعی: یکی را دیدی که چقدر نیکو و با صفات است، صفات او مانند کوه‌های بلند و استوار و ذاتش همچون آن‌ها است.
یکی دیدی از آن صاحب راز
که خواهی گشت هم انجام و آغاز
هوش مصنوعی: یک نفر را دیدی از آن کسی که رازها را می‌داند و در نهایت خودت هم به جایی می‌رسی که هم در اول و هم در آخر با او همراه خواهی بود.
یکی دیدی در اول هم در آخر
نگه میدار هم اسرار ظاهر
هوش مصنوعی: شخصی را دیدی که در ابتدا بر حذر است و در انتها نیز از فاش کردن رازها خودداری می‌کند.
یکی دیدی در اینجا صورت یار
رهاکردی ز دید خویش پندار
هوش مصنوعی: در اینجا کسی را دیدی که زیبایی معشوق را فراموش کرده است و از گذشته‌اش فاصله گرفته است.
یکی دیدی تو صورت در معانی
از آن از بحر معنی دُر چکانی
هوش مصنوعی: در چهره و ظاهر افرادی که می‌بینی، به عمق معانی و مفاهیم نگاه کن. همان‌طور که از دریای معانی و مفاهیم، گوهرها و جواهرات بسیار پیدا می‌شود، درک عمیق و ناب از هر شخص نیز می‌تواند گرانبها باشد.
یکی دیدی ز معنی جسم و جانت
از آن شد راز سبحانی عیانت
هوش مصنوعی: یک نفر از رمز و راز وجود و جوهر جسم و جانت باخبر شد و به حقیقت الهی و اسرار الهی پی برد.
یکی دیدی تو اندر دیده خویش
از آن برداشتی آن پرده از پیش
هوش مصنوعی: تو در دیدگان خود یک چیزی را مشاهده کردی و از جلوی چشمانت آن پرده را کنار زدی.
یکی هستی و در یکی یکی تو
مثال قطرهٔ در قلزمی تو
هوش مصنوعی: تو یک وجود هستی و در عین حال، در وجودهای دیگر جدای از خود، مانند قطره‌ای از دریا هستی.
یکی دیدی دراین بحر الهی
نمود جوهر ذاتت کماهی
هوش مصنوعی: یک نفر در این دریاى الهى، جوهری را از ذات تو مانند ماهی مشاهده کرد.
از آن این جوهر توحید دیدی
که در معنی و صورت ناپدیدی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آن حقیقت و عمق توحید را مشاهده کردی که در ظواهر و اشکال نهفته است و نمی‌توان آن را به راحتی دید. به عبارت دیگر، جوهر اصلی و واقعی توحید در باطن و معنا وجود دارد و از چشم‌پوشی و ظاهر خارج است.
توئی آن جوهر بحر هدایت
که کس اینجا نمیداند نهایت
هوش مصنوعی: تو همان اصل و گوهر راهنمایی هستی که هیچ‌کس در اینجا نمی‌داند ته و پایان کار چیست.
توئی آن جوهر کان حقیقت
که بنمودی عیان جان حقیقت
هوش مصنوعی: تو همان جوهری هستی که حقیقت را به وضوح نشان دادی و روح حقیقت را نمایان کردی.
توئی آن جوهر اسرار یزدان
که جوهر فاش خواهی کرد زین کان
هوش مصنوعی: تو آن اصل و بن‌مایه اسرار الهی هستی که می‌خواهی این حقیقت را به طور آشکار بیان کنی.
توئی آن جوهر اسرار معنی
که کردی این همه اظهار معنی
هوش مصنوعی: تو آن جوهر پنهان معانی هستی که این همه معانی را نمایان کردی.
توئی آن جوهر دریای ذاتی
که جوهرپاش اعیان صفاتی
هوش مصنوعی: تو آن حقیقتی هستی که همانند جوهر دریا، ویژگی‌های وجودی دیگران را نیز در خود دارد.
ز اسرار الستت هست جوهر
از آن تو هستی اندر عین گوهر
هوش مصنوعی: از رازهای عالم وجود، جوهر وجود توست که در واقع خود تو هستی و در عمق موجودیت تو نهفته است.
توداری جوهر بازار معنی
گهرپاشی کن از اسرار معنی
هوش مصنوعی: اگر تو در جستجوی معانی ژرف هستی، باید دانایی و فهم خود را در این زمینه تقویت کنی و از رموز این معانی آگاه شوی.
زهی کاین بیت هر یک جوهریاند
ز یک دریا و هر یک گوهریاند
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و ارزشمندی کلمات اشاره دارد. هر یک از کلمات مانند جواهراتی هستند که از یک دریای بزرگ و عمیق به دست آمده‌اند، و هر کدام به تنهایی دارای ارزش و زیبایی خاصی هستند. به عبارت دیگر، تمام کلمات در این شعر نشان‌دهنده‌ی عمق و غنای معنایی هستند که از منبعی بزرگ و غنی سرچشمه می‌گیرند.
اگر گویی ثنای خویش بسیار
نیاید هیچ بر دکان خریدار
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از خوبی‌ها و ویژگی‌های خود به‌طور زیاد صحبت کنی، تأثیر چندانی بر دیگران نخواهد داشت و کسی به آن توجه نمی‌کند.
کم خود گیر و خود کم کن درین راه
که جز خودی نداری هیچ همراه
هوش مصنوعی: در این مسیر، خودخواهی و خودستایی را کنار بگذار و به خودت کمتر بپرداز، زیرا در این راه هیچ یاوری جز خودت نداری.
نداری هیچ همراهی جز اسرار
که او دارد حقیقت دیدن یار
هوش مصنوعی: تنها همرازی که داری، رازها هستند، زیرا تنها آنها توانایی دیدن حقیقت معشوق را دارند.
نداری هیچ اندر دهر فانی
بجز گلزار اسرار و معانی
هوش مصنوعی: در زندگی گذرا و ناپایدار، هیچ چیزی جز باغی از رازها و معانی ارزشمند نداری.
نداری هیچ در هر دو جهان تو
بجز یکی خدا عین العیان تو
هوش مصنوعی: تو در هیچ یک از دو جهان، چیزی نداری جز خدا که به وضوح و عیان حضور دارد.
نداری هیچ جز دیدار اللّه
از آن دم میزنی از صبغةاللّه
هوش مصنوعی: تو هیچ چیزی نداری جز دیدن خدا، و از آن لحظه به بعد در رنگ و جلوه خدا غرق می‌شوی.
نداری هیچ بر جان جای داری
ترا شاید که او را پای داری
هوش مصنوعی: اگر هیچ چیزی نداری، اما جانی در دل نداشته‌ای، شاید تویی که در این دل یک پایگاه داری.
نماندی هیچ در دنیا فلاهیچ
رهاکن این طلسم پیچ بر پیچ
هوش مصنوعی: در زندگی هیچ چیز دائمی نیست و نباید به چیزهایی که به آن‌ها وابسته‌ایم چنگ بزنیم. بهتر است این موانع و مشکلات را رها کنیم و به پیش برویم.
چو دیدی گنج ذاتت در یکی حق
ز حق گوی و هم از حق جوی مطلق
هوش مصنوعی: زمانی که در می‌یابی که ارزش واقعی و وجود خودت در یک حقیقت نهفته است، باید از آن حقیقت صحبت کنی و به‌دنبال آن حقیقت مطلق باشی.
تو گنجی لیک در بند طلسمی
تو جانی لیک در زندان جسمی
هوش مصنوعی: تو گنجی ارزشمند هستی، اما در دامی گرفتار شده‌ای. تو روح و جانی داری، اما در قید و بند جسم محدود شده‌ای.
طلسم و بند بر نجات نشکن
نمود جوهر ذرات بشکن
هوش مصنوعی: طلسم و بندها را نشکنید، بلکه ذات و جوهر هر چیز را بشکافید و درک کنید.
طلسم چرخ گردان پاره پاره
که تاریکی ترا باشد نظاره
هوش مصنوعی: طلسم چرخ گردان شکسته شده است و اکنون تاریکی به تماشا نشسته است.
چرا در درد صورت مبتلائی
چو تو صورت فکندی کل خدائی
هوش مصنوعی: چرا کسی که مانند تو در درد و رنج است، از خود بی‌خیال شده و حالت چهره‌اش را تغییر داده است؟
ترا صورت نخواهد بود همراه
ز معنیِّ خدا میباش آگاه
هوش مصنوعی: از آنچه که دیده می‌شود، خوش‌ظاهر بودن به تنهایی اهمیت ندارد. باید به عمق و معنا توجه داشت و آگاه بود که درک حقیقت الهی از ظاهر اهمیت بیشتری دارد.
ترا صورت بکاری مینیاید
خدا دیدارت اندر جان نماید
هوش مصنوعی: تو به زیبایی ظاهری خود می‌بالید، اما حقیقت زیبایی تو در روح و جان تو نمایان است که خداوند آن را می‌بیند.
چو صورت بشکنی بیشک حقی تو
دوئی شد محو و کلّی خود حقی تو
هوش مصنوعی: وقتی که تو ظاهر خود را بشکنی و از آن فراتر روی، حقیقت وجود تو به یک حقیقت واحد و بی‌نظیر تبدیل می‌شود و خود حقیقی‌ات نمایان می‌شود.
بلائی را کشیدی هم ز صورت
از آن پیوسته بودی در کدورت
هوش مصنوعی: در وضعیت سختی قرار گرفتی که به نظر می‌رسید از آن رهایی نداری و همچنان در تیرگی‌ها و مشکلات زندگی غرق بودی.
بلای دل کشیدی در سرانجام
بیک ره در فکندی ننگ با نام
هوش مصنوعی: به مناسبت دل‌سپردن به اصل‌ و ننگین شدن نام و مقام، در نهایت به سرانجامی دلسردکننده و ناخوشایند دچار شدی.
بلای دل کشیدی تو درین راه
که از حال اوفتادی در بن چاه
هوش مصنوعی: تو در این مسیر چنان مشکل و دردسرهایی را بر خود هموار کردی که به حال و روزی افتادی که مانند کسی هستی که در عمق چاهی گرفتار شده است.
بلای دل کشیدستی و دیدی
از آن این لحظه در دیدار دیدی
هوش مصنوعی: حضور تو باعث ایجاد درد و رنج در دل من شده است و اکنون در این لحظه، آن را در دیدار تو می‌بینم.
بلای دل کشیدی در جهان تو
از آن دیدی همه راز نهان تو
هوش مصنوعی: تو در دنیا غمی را به جان خریدی و از این طریق به همه اسرار نهان پی بردی.
بلای عشق اینجا دل کشیدی
از آن رو این همه گفت و شنیدی
هوش مصنوعی: مشکلات و دردسرهای عشق باعث شده که تو قلبت را از آنجا بکشی. به همین دلیل هم اینقدر صحبت و شنیدنی‌ها داشتی.
بلای عشق در دل راه دارد
از آن کین دل نظر در شاه دارد
هوش مصنوعی: عشق درد و مصیبت بزرگی است که به قلب وارد می‌شود، به همین دلیل قلب در پی زیبایی و محبت است.
بلای عشق در جان و دل آمد
که دل با جان در این عین کُل آمد
هوش مصنوعی: مشکلات و سختی‌های عشق به وجود آمد که دل با تمام وجودش در این وضعیت قرار گرفت.
بلای عشق داند سالکِ پیر
که اینجا درنگنجد هیچ تدبیر
هوش مصنوعی: سالک پیر می‌داند که در عشق مشکلات و دردسرهای زیادی وجود دارد و هیچ راه‌حلی نمی‌تواند او را از اینجا برهاند.
بلای عشق داند آنکه چون من
بشب نالان بود تا روز روشن
هوش مصنوعی: عشق یک درد و مشکلاتی دارد که تنها کسی می‌فهمد که مانند من در شب‌ها ناله کرده و نگرانی کشیده باشد تا طلوع صبح.
بلای عشق اوّل دید آدم
من از وی بیشتر دیدم در این دم
هوش مصنوعی: عشق اولیه که آدم در زندگی تجربه کرد، من در این لحظه بیشتر از او احساس کرده‌ام.
بلای عشق جانان در فغان است
از آن کاینجا نمود قیل وقال است
هوش مصنوعی: شدت عشق معشوق، دل را به فریاد و گریه می‌اندازد، زیرا که حرف‌های بی‌اساس و بحث‌های بی‌نتیجه، هیچ خدمتی به آن نمی‌کند.
ولی تا این بلا در لاعیانست
بلاشک گشت راحت را نهانست
هوش مصنوعی: تا زمانی که این مشکل در حال حاضر وجود دارد، بی‌تردید آرامش و راحتی پنهان شده است.
طریق عشق جانان بی بلا نیست
توهم لاشوکه در حق هست لانیست
هوش مصنوعی: راه عشق واقعی خالی از بلا و مشکلات نیست؛ تو هم به یاد داشته باش که در این مسیر، هیچ چیز بی‌دلیل و بی‌حکمت نیست.
طریق عشق جانان لطف باشد
که جز مر لطف او چیزی نباشد
هوش مصنوعی: راه عشق محبوب، لطف و مهربانی است و هیچ‌چیز جز این لطف او وجود ندارد.
طریق عشق خلوت خوی کن راز
اگر مردی ز صورت جوی کن باز
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی عشق را پیدا کنی، به تنهایی و سکوت بپرداز و رازهای آن را درک کن. اگر مردی واقعی هستی، از ظاهر و ظواهر بگذر و به عمق آن نگاه کن.
طریق عشق آنکس یافت چون من
که او را عین گلشن گشت گلخن
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر عشق مانند من قرار گیرد، او را مانند باغی پر از زیبایی می‌یابد، حتی اگر در شرایط سخت و دشوار باشد.
طریق عشق آنکس باز داند
که نی آغاز و نی انجام داند
هوش مصنوعی: راه و مسیر عشق را تنها کسی می‌داند که از آغاز و پایان آن بی‌خبر باشد و تنها در حال حاضر زندگی کند.
طریق عشق جز یکی نداند
یکی را در یکی حیران بماند
هوش مصنوعی: راه عشق تنها یک مسیر دارد و در این راه، فردی که در جستجوی معشوق است، در حیرت و شگفتی از این معجون واحد باقی می‌ماند.
طریق عشق من بردم حقیقت
که بسپردم بحق راه شریعت
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، من حقیقت را به دست آوردم، زیرا خود را به راه صحیح و اصولی سپردم.
طریق عشق آن باشد ترا آن
که اینجا تو نبینی غیر جانان
هوش مصنوعی: روش عشق این است که در این دنیا جز معشوق را نبینی و توجهت فقط به او معطوف باشد.
طریق عشق اینجا باز بین باز
همه در تست خود را باز بین باز
هوش مصنوعی: راه عشق در اینجا باز است؛ در اینجا همه در حال آشکار شدن هستند. خود را نیز در این مسیر نمایان کن و بگذار که وجودت دیده شود.
طریق عشق در جانست دیدار
برافکن صورت و جانت به دیدار
هوش مصنوعی: راه عشق در دل انسان است؛ صورت و جانت را در دیدار با عشق گم کن.
برافکن صورت و معراج دریاب
ترا بر سر حقیقت تاج دریاب
هوش مصنوعی: به جلوه‌ای از زیبایی خود بپرداز و در جستجوی حقیقت باش، زیرا که در این مسیر، تو برتری و شرافت خاصی را تجربه خواهی کرد.
برافکن صورت و معراج خود بین
همه ذرّات جان محتاج خود بین
هوش مصنوعی: به خودت بنگرد و عظمت وجودیت را در میان تمام موجودات احساس کن. وضعیت و کاستی‌های خود را در جستجوی نیازهایی که داری شناسایی کن.
برافکن صورت و معراج یار است
ز دید جان نظر کن آشکار است
هوش مصنوعی: ظاهری زیبا و جذاب بر افراز، زیرا ملاقات محبوب همانند یک سفر روحی است. اگر به عمق و حقیقت بنگری، همه چیز روشن و واضح خواهد بود.
اگر معراج جان جانان نماید
همه در پیش تو یکسان نماید
هوش مصنوعی: اگر جان محبوب به اوج و عروجی برسد، همه افراد در نزد تو به یک اندازه و یکسان خواهند بود.
اگر معراج خود در جان ببینی
رخ معشوقهات اعیان ببینی
هوش مصنوعی: اگر در وجود خود به اوج کمال برسی و زیبایی‌های محبوبت را به وضوح مشاهده کنی.
اگر معراج اینجاگه ندیدی
میان اهل معنی ناپدیدی
هوش مصنوعی: اگر در این مکان مقام معنوی مهمی را تجربه نکردی، پس در نظر اهل دل و معنی گم و ناپیدا هستی.
اگر معراج اینجا رخ نماید
ترا از بود صورت در رباید
هوش مصنوعی: اگر معراج و اوج روحانی اینجا اتفاق بیفتد، زیبایی و وجود ظاهری تو را از بین می‌برد.
اگر معراج اینجاگاه بنمود
ترا پیدا نماید در عیان بود
هوش مصنوعی: اگر در این مکان معراج تو را به نمایش بگذارد، در حقیقت تو را به وضوح می‌بیند.
رهی ناکرده چون تیری در آماج
کجاهرگز نیابی دید معراج
هوش مصنوعی: اگر انسانی بدون تلاش و کوشش به دنبال موفقیت و پیشرفت باشد، هرگز نمی‌تواند به اوج و معراج دست یابد.
رهی ناکردهٔ هرگز چه گویم
که تا اسرار معراجت بگویم
هوش مصنوعی: هرگز راهی نرفته‌ام، پس چه بگویم؟ چگونه می‌توانم اسرار معراج تو را بیان کنم؟
رهی ناکردهٔ مانند احمد
که تا بر قدر خود گردی مؤیّد
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند احمد (شخصیتی شاخص و برجسته) در مسیر درست و موفقی گام برندارد، به موفقیت و تأیید لازم نخواهد رسید.
رهی ناکردهٔ مانند او تو
که تا گردی بقدر خود نکو تو
هوش مصنوعی: یعنی تو که از نظر خوبی و فضیلت به پای او نمی‌رسی، نباید انتظار داشته باشی که در جایی به بزرگی او بایستی.
رهی ناکردهٔ در سدرهٔ جان
که تا بینی حقیقت روی جانان
هوش مصنوعی: کسی که هنوز در مسیر سیر و سلوک نکرده و به مقام درخت سدره نرسیده، نمی‌تواند حقیقت چهره محبوب را ببیند.
رهی ناکرده در اسرار مطلق
که تا بینی تو جان جاودان حق
هوش مصنوعی: اگر در مسیر حقیقت و اسرار عمیق گام برنداری، نتوانی به درستی جان جاودان و الهی را درک کنی.
رهی ناکردهٔ در جوهر جان
که تا بینی تو جان جاودان حق
هوش مصنوعی: اگر کسی در عمق وجود خود راهی نداشته باشد، می‌تواند حقیقت جاودان زندگی را مشاهده کند.
رهی ناکردهٔ اینجایگه چه جوئی
چرا بیهوده اندر گفت و گوئی
هوش مصنوعی: چرا در اینجا دنبال چیزی می‌گردی که هیچ راهی برای آن نرفته‌ای؟ چرا بیهوده در صحبت و جدل هستی؟
رهی ناکردهٔ اندر صفاتت
که بنمائی حقیقت عین ذاتت
هوش مصنوعی: نمی‌توانم به ویژگی‌های تو اشاره کنم، مگر اینکه خودت حقیقت وجودت را نشان دهی.
رهی ناکردهٔ تا بازدانی
که سرّ این جهان و آن جهانی
هوش مصنوعی: هرگز نرفته‌ای تا به حقیقت پی ببری که راز این دنیا و آن دنیا چیست.
رهی ناکردهٔ مانند مردان
از آن سرگشتهٔ چون چرخ گردان
هوش مصنوعی: کسی که راهی نرفته و تجربه‌ای مانند مردان ندارد، به سرگردانی و حیرانی دچار شده است، همانند چرخشی که در گنبد آسمان وجود دارد.
رهی ناکردهٔ چون سالکان ساز
که تا یابی نمودت جمله سرباز
هوش مصنوعی: اگر هنوز راهی نرفته‌ای مانند سالکان، تلاش کن تا بابی برای تو گشوده شود و همه یاران به یاری‌ات بیایند.
رهی ناکردهٔ چون کاروان تو
بکن راه و بمنزل خود رسان تو
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تو باید راهی را که هنوز پیموده نشده است، برای خود انتخاب کنی و به مقصد خود برسی.
رهی کن تا بمنزل در رسی باز
که تا یابی نمود خویشتن باز
هوش مصنوعی: راهم را باز کن تا به خانه برسم، زیرا وقتی به آنجا برسم، خودم را پیدا می‌کنم.
رهی کن تا خوش و فارغ نشینی
که این دم در گمان نه در یقینی
هوش مصنوعی: بگذار تا راحت و بی‌خیال بشینی، چرا که در این لحظه نمی‌توانی به چیزی مطمئن باشی.
چو مردان راه کن باشد که یک روز
ز عین واصلان گردی تو پیروز
هوش مصنوعی: اگر راه مردان را در پیش بگیری، ممکن است روزی به مقام و حال آنان دست یابی و پیروز شوی.
چو مردان راه کن ای ره ندیده
در این دنیا دل آگه ندیده
هوش مصنوعی: ای جوانان، راه را با جرات بپیمایید، چون مردان بزرگ، زیرا در این دنیا دل‌های آگاه و بصیرت‌دار کم دیده می‌شوند.
چو مردان راه کن از چه برون آی
بمعنی و بصورت ذوفنون آی
هوش مصنوعی: مثل مردان عمل کن و از چرایی‌های بیهوده بیرون بیا و با مهارت و هنر خود وارد عمل شو.
چو مردان راه کن در جسم و جان تو
که میبینی نمود تن عیان تو
هوش مصنوعی: همانند مردان، در روح و جسم خود پیشرفت کن، زیرا که آنچه را در خود داری به وضوح می‌توانی مشاهده کنی.
چو مردان راه کن در جوهر جان
که تا بینی حقیقت سرّ سبحان
هوش مصنوعی: برای اینکه حقیقت عمیق و معنوی را درک کنی، باید مانند مردان واقعی در عمق وجود خود تلاش کنی. فقط با این کوشش می‌توانی جلوه‌های ربوبی را ببینی.
چو مردان راه کن دریاب آخر
از این دریا دمی دُریاب آخر
هوش مصنوعی: مثل مردان عمل کن و از این دریا که در زندگی‌ات وجود دارد، لحظه‌ای باهوش و خردمندانه بهره‌برداری کن.
چو مردان راه کن دریاب زین بحر
که چیزی نیست در دنیا به جز زهر
هوش مصنوعی: به راه مردان برو و از این دریای زندگی آگاه باش که در دنیا چیزی جز درد و رنج وجود ندارد.
چو مردان راه کن بگذر ز کونین
در اینجا او نمیگنجد زمانین
هوش مصنوعی: چون مردان به راه بکوش، از دو جهان عبور کن؛ زیرا در این مکان، زمان نمی‌تواند او را دربر بگیرد.
برون شو زین جهان با آن جهان تو
دمی منگر زمین را با زمان تو
هوش مصنوعی: از این جهان خارج شو و به دنیای دیگر برو. لحظه‌ای هم به زمین و زمان خودت نگاه نکن.
برون شو زین جهان و آنجهان بین
یکی ز آیات حق عین العیان بین
هوش مصنوعی: از این دنیا بیرون برو و عالم دیگر را مشاهده کن، که یکی از نشانه‌های خداوند را با چشمانت ببین.
برون شو زین جهان و جای دیوان
بجائی کان نباشد غیر جانان
هوش مصنوعی: از این دنیا بیرون برو و به جایی برو که فقط پروردگار هست و غیر او چیزی نیست.
برون شو زین سر اگر مرد راهی
که تا یابی حقیقت عین شاهی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به حقیقت واقعی دست پیدا کنی، از این وضعیت کنونی بیرون بیا و قدم در راهی بگذار که تو را به آن حقیقت می‌رساند.
برون شو زین سرا و آن سرا بین
دمی در جان دلت خلوتسرا بین
هوش مصنوعی: از این خانه بیرون برو و نگاهی به آن خانه بینداز. لحظه‌ای در عمق جانت به آرامش و خلوتگاه دل نگاه کن.
چو معراج تو در جانست خود بین
که تا تلخی شود پیش تو شیرین
هوش مصنوعی: وقتی که عروج و بالندگی تو در درونت است، خود را بشناس و درک کن که چگونه می‌توان تلخی‌ها را با نگاه مثبت و درست به شیرینی تبدیل کرد.
بقدر خود بیابی آنچه یابی
همی ترسم که جز خود را نیابی
هوش مصنوعی: به اندازه‌ی ظرفیت و توانایی‌ات می‌توانی چیزهایی را به دست بیاوری، اما من نگرانم که شاید به غیر از خودت چیزی پیدا نکنی.
حقیقت جسم و جان اینجا نماند
از آن کین نقش در دریا نماند
هوش مصنوعی: حقیقت جسم و روح در اینجا باقی نمی‌ماند، زیرا این تصویر مانند نقش و نگار در دریا به سرعت محو می‌شود.
چو در نزدیک جانان میروی تو
سزد گر در جهان جان شوی تو
هوش مصنوعی: وقتی به محبوب نزدیک می‌شوی، شایسته است که در جهان وجود خود و جانت را فدای او کنی.
مبین خود تا ترا زیبد ز اسرار
نظر اندازدت بر جان و دل یار
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن تا به زیبایی‌ات آگاه شوی و از رازهایی که در چشمانت نهفته است، به روح و دل محبوبت نگاه کنی.
چو جانت در نظر جانان نیابد
دل و جان هر دو سوی او شتابد
هوش مصنوعی: وقتی جانت در نظر محبوب قرار نمی‌گیرد، دل و جانت به سمت او می‌تپد و نگرانش می‌شوند.
چو جانت سوی او یابد پناهی
نماند هیچ جز حق هیچ راهی
هوش مصنوعی: وقتی روحت به سوی او پناه می‌برد، دیگر چیزی جز حقیقت باقی نمی‌ماند و هیچ راهی وجود نخواهد داشت.
نماند هیچ جز دیدار جانان
نبینی هیچ جز انوار جانان
هوش مصنوعی: هیچ چیز باقی نمانده جز دیدار محبوب، و جز نور او چیزی نمی‌بینی.
نماند هیچ جز دیدار یکسر
چگویم تا ترا آیدت باور
هوش مصنوعی: هیچ چیز دیگری باقی نمانده جز دیدار کامل تو. چه بگویم تا بتوانی این را باور کنی؟
نماند هیچ در دریای فانی
ز عقل صورت و فهم و معانی
هوش مصنوعی: هیچ‌چیز از عقل، شکل و درک و معانی در این دنیای فناپذیر باقی نمی‌ماند.
نماند هیچ جز در ذات اللّه
کجا ذاتی نمودت قل هو اللّه
هوش مصنوعی: هیچ‌چیز باقی نمانده جز ذات خداوند، آنجا که ذات خود را نشان می‌دهد. بگو: او خداست.
چو قطره غرق دریا شد چه باشد
وجود قطره جز دریا نباشد
هوش مصنوعی: وقتی قطره در دریا غرق می‌شود، دیگر وجود جداگانه‌ای ندارد و همه‌اش به دریا تعلق می‌گیرد.
چو قطره غرق دریا شد حقیقت
بدان این سر تو در عین شریعت
هوش مصنوعی: زمانی که قطره‌ای در دریا غرق می‌شود، به حقیقتی می‌رسد. این امر نشان می‌دهد که وجود تو، در عین پیروی از قوانین دین، به عمق واقعیت نزدیک می‌شود.
شود دُر گر بماند در صدف باز
وگرنه عین دریا باشد از راز
هوش مصنوعی: اگر مروارید در صدف بماند، به ارزش واقعی خود دست پیدا می‌کند، وگرنه همه‌ی زیبایی و رازهای دریا را هم داشته باشد، ارزشش کم می‌شود.
ایا دریا ندیده چند گوئی
که در دریا فتاده چون سبوئی
هوش مصنوعی: آیا تو تا به حال دریا را ندیده‌ای که بگویی در دریا افتاده‌ای مانند یک سبو؟
سبو چون افتد اندر عین دریا
کند از آب دریا بانگ و غوغا
هوش مصنوعی: وقتی یک سبو در دریا بیفتد، صدای آب دریا را بلند می‌کند و سر و صدای زیادی به پا می‌کند.
نیابد بانگ و فریادش بسی هم
که تا پنهان شود در بحر در دم
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که فریاد بزند و ناله کند، وقتی در آب مخفی شود، صدایش به گوش کسی نمی‌رسد.
رود با عین دریا در زمانی
میان آب و گل گیرد مکانی
هوش مصنوعی: رود در جایی که آب و گل混 در هم است، فضایی را پیدا می‌کند که شبیه به دریا به نظر می‌رسد.
ترا با این چنین گفتار حاصل
که یک دم مینگشی دوست واصل
هوش مصنوعی: تو با این صحبت‌های خود به نتیجه‌ای رسیدی که تنها با یک لحظه نگاه کردن به من، به دوست واقعی‌ات پی می‌بری.
اگر دریای لاهوتی بیابی
سوی آن بحر ناسوتی شتابی
هوش مصنوعی: اگر به دریا و حقیقتی بالاتر دست یابی، باید سریعاً به دنیای مادی و زمینی نزدیک شوی.
اگر تو غرقه هم مائی بدریا
سر تختت کجا باشد ثریّا
هوش مصنوعی: اگر تو در عمق دریا هم باشی و غرق شوی، باز هم جایگاه و مقام تو در آسمان نخواهد بود.
وگر در تو بماند بحر غرقه
یکی بینی تو این هفتاد فرقه
هوش مصنوعی: اگر در وجود تو دریایی از معرفت باقی بماند، این هفتاد فرقه‌ی مختلف را به یک چشم می‌بینی.
شود بحرت در این دل ناپدیدار
بیابی جوهر و هم دُرِّ شهوار
هوش مصنوعی: در دل پنهان و ناپیدای تو، ممکن است نعمت‌ها و زیبایی‌های بسیاری وجود داشته باشد که نمی‌توان آن‌ها را به راحتی دید.
همه در عین دریا باز بینی
چو مردان تو دمادم راز بینی
هوش مصنوعی: همه را در دریا مانند مردان ببین، که دائما در حال فاش کردن رازها هستند.
ولی ای دوست دریا جای تو نیست
حقیقت عین دل ماوای تو نیست
هوش مصنوعی: ولی ای دوست، دریا برای تو مناسب نیست و حقیقتاً دل ما جایی برای تو ندارد.
تو دریائی و از دریا تو جوهر
نمود خویشتن در اسرار بنگر
هوش مصنوعی: تو همچون دریا هستی و از عمق وجودت، خود را در رازها و حقیقت‌ها نشان بده.
بجز دریای جان دُرِّ دگر نیست
که اینجاجز یکی ذاتِ گهر نیست
هوش مصنوعی: به جز دریای جان، گوهر دیگری وجود ندارد و در اینجا تنها یک اصل ارزشمند وجود دارد.
کدامین جوهر است ار بازدانی
که چون او مینباشد در معانی
هوش مصنوعی: کدامین خاصیت یا اصل را می‌توان یافت، اگر بررسی کنی که هیچ کس به اندازه او در معناها وجود ندارد؟
حقیقت جوهر ذاتست اللّه
کسی مانند او کی باشد آگاه
هوش مصنوعی: حقیقت، ذات خداوند است و هیچ‌کس نمی‌تواند به اندازه او آگاه باشد.
حقیقت اوست در هر دو جهان نور
که اندر هر دو عالم اوست مشهور
هوش مصنوعی: حقیقت او در هر دو جهان مانند نوری است که در هر دو عالم شناخته شده و مشهور است.
تمامت سالکان محتاج اویند
بجان پیوسته در معراج اویند
هوش مصنوعی: تمامی راه‌پیمایان و جویندگان حقیقت به او نیاز دارند و همیشه در حال ترقی و بالا رفتن به سوی او هستند.
صفاتش وصف کردن مینیارم
اگرچه جوهر دریاش دارم
هوش مصنوعی: اگرچه دریا به عمق و وسیع بودنش معروف است، ولی من فقط می‌توانم به توصیف ویژگی‌های او بپردازم.
صفاتِ صورت و معنیش جان یافت
از او این جوهر عین العیان یافت
هوش مصنوعی: صفات و ویژگی‌های ظاهر و باطن آنها از او جان گرفته و این جوهر، حقیقتی واضح و عینی یافته است.