بخش ۳۶ - در جواب دادن پیر دانا و استعانت کردن و یاری خواستن فرماید
بدو گفت ای دل و جان دستگیرم
که تو هستی جوان، من زار و پیرم
تو خواهی رفت میدانم یقین من
ببین در اولین و آخرین من
زمن فارغ مشو یک لحظه ای پیر
بهرکاری مرا میبین بتدبیر
مرا کن یاد در هر کار دشوار
که من بنمایمت اینجای دیدار
بهرحالی مرا مگذار از یاد
که تا باشی زِیاد من تو دلشاد
بجز من هیچ شاهی را مبین تو
بجز من هیچ راهی را مبین تو
که اندر جملهٔ کون و مکانم
نمود راز هر کس من بدانم
منم دانا در اسرار هر کس
بگاهی گر بود صبح تنفّس
مرا این لحظه میخوان بازدان راز
حجاب از پیش خود کلّی برانداز
طلب کن در میان جان مرا بین
نمود انس و جان در جان مرا بین
حقیقت چون مرا جوئی بیابی
بوقت صبح چون نزدم شتابی
بوقت صبحدم چشمت شود نور
بوقت صبح شه یابی ز منصور
بوقت صبح دل را تازه یابی
همه ذرات در آوازه یابی
بوقت صبح ذرّات دو عالم
نموداری کنند اینجا دمادم
هران خلعت کز این درگاه پوشند
چو آید صبحدم آنگاه پوشند
چو پیدا شد جمال صبحگاهی
بخواه آن سر که از ما می تو خواهی
برآر از سینهٔ پرخون دم پاک
که بسیاری دمد این صبح در خاک
بوقت صبح دل را شاد گردان
حقیقت جان ودل آباد گردان
زبان بگشای و با من راز میگوی
غم دیرینهٔ خود باز میگوی
که هر حاجت که خواهی آن برآرم
که من در جان و دل پروردگارم
ز من ای پیر تا تو نیست موئی
میان ما است بیشک های و هوئی
ز من ای پیر تا تو نیست بسیار
حجاب این صورتست از پیش بردار
ز من ای پیر تا تو یک دم آمد
که این دم با دم من همدم آمد
ز من ای پیر تا تو هست خورشید
که همچون نور باشد لیک جاوید
من و تو هر دو در یکی بدیدیم
که جز دیدار خود چیزی ندیدیم
من و تو در یکی دیدیم پیدا
ز یک ذاتیم اینجاگه هویدا
من و تو هر دو چون کشتی و آبیم
که با یکدیگر اینجا درشتابیم
ز یک کانیم و یک گوهر پدیدار
شدستیم اینچنین پیر و پر اسرار
نهایت نیست اینجا دیدن ما
که داند این زمان گردیدن ما
چو ما هر دو یکی باشیم با هم
نگنجد هیچ شادی نیز در غم
ولی اینجا تفاوت از صوردان
که در دریا تو کشتی درگذر دان
نماند نقش کشتی هیچ در آب
ز ناگاهی پذیرد زود غرقاب
جهان و هرچه در هر دو جهان است
چو بینی اندر این دریا نهانست
دوائی دارد اینجا حُسن فانی
که بی صورت نماند این معانی
زاوّل هرچه میبینی سرآید
نمودار جهان دون سرآید
بخش ۳۵ - در جواب گفتن پسر پیر دانا را و اسرار گفتن فرماید: جوابش داد کای پیر پراسراربخش ۳۷ - در فنای این جهان و بقای آن جهان فرماید: ز اوّل جمله اشیاهست پیدا
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بدو گفت ای دل و جان دستگیرم
که تو هستی جوان، من زار و پیرم
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای دل و جان، تو که جوان هستی، مرا کمک کن، زیرا که من ناتوان و پیر شدهام.
تو خواهی رفت میدانم یقین من
ببین در اولین و آخرین من
هوش مصنوعی: میدانم که تو خواهی رفت، این را به طور قطع میدانم. به من نگاه کن، در آغاز و در انتهای زندگیام.
زمن فارغ مشو یک لحظه ای پیر
بهرکاری مرا میبین بتدبیر
هوش مصنوعی: لحظهای از من غافل نشو، ای سالخورده، برای کاری که داری، مرا با تدبیر و دقت نگاه کن.
مرا کن یاد در هر کار دشوار
که من بنمایمت اینجای دیدار
هوش مصنوعی: هرگاه با مشکلی یا سختی روبهرو شدی، به یاد من باش و من را در آن لحظه به یاد بیاور.
بهرحالی مرا مگذار از یاد
که تا باشی زِیاد من تو دلشاد
هوش مصنوعی: هر شرایطی که باشد، مرا از یاد نبرید، زیرا که با وجود شما، دل من شاد خواهد بود.
بجز من هیچ شاهی را مبین تو
بجز من هیچ راهی را مبین تو
هوش مصنوعی: هیچ پادشاهی را جز من نبین و هیچ راهی را جز من نپیمایید.
که اندر جملهٔ کون و مکانم
نمود راز هر کس من بدانم
هوش مصنوعی: من در تمام هستی و وجود، راز هر فردی را میدانم.
منم دانا در اسرار هر کس
بگاهی گر بود صبح تنفّس
هوش مصنوعی: من به اسرار هر فردی آگاهی دارم و گاهی اوقات وقتی نفس میکشم، این اطلاعات را به دست میآورم.
مرا این لحظه میخوان بازدان راز
حجاب از پیش خود کلّی برانداز
هوش مصنوعی: این لحظه به من میگوید که پردهها را کنار بزن و به حقیقتی کلی و عمیق دست پیدا کنم.
طلب کن در میان جان مرا بین
نمود انس و جان در جان مرا بین
هوش مصنوعی: در دل و وجود من، پیوندی عمیق و ناگسستنی وجود دارد، که باید آن را جستجو کنی. بگذار احساس نزدیکی و محبت را در روح من ببینی و در جان من حضورش را حس کنی.
حقیقت چون مرا جوئی بیابی
بوقت صبح چون نزدم شتابی
هوش مصنوعی: اگر حقیقت را جستجو کنی، در صبح روشن آن را خواهی یافت، زیرا من در آن لحظه شتاب و عجلهای ندارم.
بوقت صبحدم چشمت شود نور
بوقت صبح شه یابی ز منصور
هوش مصنوعی: وقتی صبح میشود، چشمانت روشنایی میگیرد و در این زمان است که میتوانی به مقام والایی دست یابی.
بوقت صبح دل را تازه یابی
همه ذرات در آوازه یابی
هوش مصنوعی: در صبح زود، دل تو تازه و شاداب میشود و میتوانی در همه جا نشانهها و آوای زندگی را احساس کنی.
بوقت صبح ذرّات دو عالم
نموداری کنند اینجا دمادم
هوش مصنوعی: در صبحگاه، ذرات دو جهان به صورت متعالی و زیبایی خود را نمایان میکنند و این حالت پیوسته تکرار میشود.
هران خلعت کز این درگاه پوشند
چو آید صبحدم آنگاه پوشند
هوش مصنوعی: هر کسی که از این درگاه لباس یا خلعتی بپوشد، وقتی صبح نزدیک میشود، آن را برمیدارد و کنار میگذارد.
چو پیدا شد جمال صبحگاهی
بخواه آن سر که از ما می تو خواهی
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی صبحگاه نمایان شد، به آن چیزی که از ما میخواهی فکر کن.
برآر از سینهٔ پرخون دم پاک
که بسیاری دمد این صبح در خاک
هوش مصنوعی: از دل پر از درد و رنج خود، فریادی برآور که خیلیها در این صبح زود به خاک رفتهاند.
بوقت صبح دل را شاد گردان
حقیقت جان ودل آباد گردان
هوش مصنوعی: در صبحگاه دل را شاد کن و روح و دل را آرام و آباد کن.
زبان بگشای و با من راز میگوی
غم دیرینهٔ خود باز میگوی
هوش مصنوعی: زبانت را باز کن و با من از راز خود صحبت کن، غمهای کهنهات را دوباره برایم بگو.
که هر حاجت که خواهی آن برآرم
که من در جان و دل پروردگارم
هوش مصنوعی: هر خواستهای که داشته باشی، آن را برآورده میکنم، زیرا من در عمق وجودم، پروردگار را میشناسم و عبادت میکنم.
ز من ای پیر تا تو نیست موئی
میان ما است بیشک های و هوئی
هوش مصنوعی: ای پیر، وقتی تو در کنار من نیستی، بین ما فاصلهای وجود دارد و این مساله به وضوح حس میشود.
ز من ای پیر تا تو نیست بسیار
حجاب این صورتست از پیش بردار
هوش مصنوعی: ای سالک، تا زمانی که تو وجود داری، موانع و حجابهای بسیاری در این چهره وجود دارد؛ پس این موانع را از میان بردار تا حقیقت نمایان شود.
ز من ای پیر تا تو یک دم آمد
که این دم با دم من همدم آمد
هوش مصنوعی: ای پیر، وقتی تو به لحظهای نزد من آمدی، در حقیقت آن لحظه با نفس من همراه شد.
ز من ای پیر تا تو هست خورشید
که همچون نور باشد لیک جاوید
هوش مصنوعی: ای پیر، تا زمانی که تو حضور داری، مانند خورشید خواهی درخشید و نورانی خواهی بود، اما این نور همیشگی و پایدار است.
من و تو هر دو در یکی بدیدیم
که جز دیدار خود چیزی ندیدیم
هوش مصنوعی: ما هر دو در یک حالت قرار داشتیم و فقط به ملاقات هم توجه کردیم، بدون اینکه به چیز دیگری اهمیت دهیم.
من و تو در یکی دیدیم پیدا
ز یک ذاتیم اینجاگه هویدا
هوش مصنوعی: ما هر دو در یک حقیقت مشترک دیده میشویم، زیرا از یک منبع و ذات واحدی هستیم که در این مکان نمایان است.
من و تو هر دو چون کشتی و آبیم
که با یکدیگر اینجا درشتابیم
هوش مصنوعی: ما هر دو مانند یک قایق و آب هستیم که با هم در اینجا در حرکتیم.
ز یک کانیم و یک گوهر پدیدار
شدستیم اینچنین پیر و پر اسرار
هوش مصنوعی: ما از یک منبع و از یک گوهر به وجود آمدهایم، بنابراین اینگونه هستیم که هم سن و سال هستیم و هم پر از راز و رمز.
نهایت نیست اینجا دیدن ما
که داند این زمان گردیدن ما
هوش مصنوعی: شاید آنچه در اینجا میبینید، پایان کار ما نباشد. هیچکس نمیداند این تغییر و دگرگونی ما در این زمان تا چه حد ادامه دارد.
چو ما هر دو یکی باشیم با هم
نگنجد هیچ شادی نیز در غم
هوش مصنوعی: وقتی که ما هر دو یکی هستیم، هیچ شادی نمیتواند در غم جای بگیرد.
ولی اینجا تفاوت از صوردان
که در دریا تو کشتی درگذر دان
هوش مصنوعی: اما در اینجا تفاوتی وجود دارد: در دریا، برای عبور از آن باید کشتی ای را با خود داشته باشید.
نماند نقش کشتی هیچ در آب
ز ناگاهی پذیرد زود غرقاب
هوش مصنوعی: نقش و نشانی از کشتی در آب باقی نمیماند، زیرا به دلیل بیخبری و نادانی، خیلی زود در دیوانگی غرق میشود.
جهان و هرچه در هر دو جهان است
چو بینی اندر این دریا نهانست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا و دیگر دنیا وجود دارد، وقتی در این دریا نگاه کنی، پنهان است.
دوائی دارد اینجا حُسن فانی
که بی صورت نماند این معانی
هوش مصنوعی: اینجا زیباییای وجود دارد که درک معنای عمیق را بدون هیچ شکلی از دست نمیدهد.
زاوّل هرچه میبینی سرآید
نمودار جهان دون سرآید
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان پایین و مادی میبینی، یک روز به پایان میرسد و تمام میشود.