بخش ۳۵ - در جواب گفتن پسر پیر دانا را و اسرار گفتن فرماید
جوابش داد کای پیر پراسرار
چه جوهرها فشاندستی ز گفتار
ترا زیبد که گوهر میفشانی
که راز من در اینجا می تو دانی
گواه من توئی اینجا حقیقت
سپردستی یقین راه شریعت
میان این همه تو بینظیری
که همدانائی و با عشق پیری
زپیری راه دانستی در اسرار
ترا پیدابود اعیان ز گفتار
توئی ره برده در اسرار معنی
توئی هم نقطه و پرگار معنی
توئی دریافته اسرار یارا
توئی بشناخته سرّ خدا را
توئی این دم زده در دید کشتی
درین اسرار ما واقف تو گشتی
توئی دریافته معنای باطن
ز دید شرع و در تقوای باطن
تو داری و تو گفتی آنچه دیدست
یقین جان تو این معنی شنیدست
مرا تو دید جانی در هدایت
که داری ره عیان سوی سعادت
زهی دریافته اسرار معنی
تو کردستی عیان اسرار معنی
عیانست این بیان و مگذر از او
که جز جانان نباشد هیچ نیکو
ز جانان هرچه جوئی آن بیابی
که این دم در میان غرق آبی
ز دید واصلان ما را نظر کن
همه جان مرا سمع و بصر کن
مرا اندر میانه با تو کارست
که گر معنی بیابم بیشمارست
منم منصور با من راست گفتی
دُرِّ اسرار ربّانی تو سُفتی
منم منصور اینجا رخ نموده
گره از کار عالم برگشوده
مرا این ابتدای واصلانست
که ذاتم با همه ذرات پیوست
نمود عشق دارم این زمان من
شده مخفی بر خلق جهان من
سفر کرده منم در ابتدایش
عیان دیدم جمال انتهایش
ز بود خود سفر در خویش کردم
نمود عشق را در پیش کردم
ولی در معنوی و هم بصورت
کنون افتاد کارم را ضرورت
از این پس در سفر چالاک خواهم
ز جمله من نمود پاک خواهم
پدر آوردِ امروزم چنین بین
در این دریا مرا عین الیقین بین
مرا اینست اوّل راه صورت
که بگرفتم من از کلّ تو نورت
مرا بنمودهاند این راز اینجا
که دیدم غایت آغاز اینجا
کنون در عین دریایی چنینم
که درحق اوّلین و آخرینم
دراین دریا بسی نایاب گفتم
دُرِ اسرار حق را من بسُفتم
بسر مردی بزرگست از نمودار
ولی ما را نداند یمن اسرار
ترا این بکر معنی دست دادست
که حق در دیدهٔ جانت نهادست
تو داری زین میان معنی تو داری
حقیقت دید این تقوی تو داری
مرا در عین دریا هست اسرار
اگر اینجا درافزایم به گفتار
کجا حاصل کنم من دیدن دوست
که مغز آمد مرا این صورت و پوست
ایا سالک بیان راز بشنو
نمود شاه از شهباز بشنو
مرا بنمودهاند اسرار باقی
مئی در دادم اینجا باده ساقی
مئی خوردم من از آن جام اسرار
که ناپیداست جمله پیش دلدار
مئی خوردم که هشیارم نه سرمست
ولی در نیستی دانستهام هست
مئی خوردم که جان محوست در یار
نمیگنجد به جز دلدار دیار
نمیگنجد به جز جانان درونم
که جانان شد درون وهم برونم
نمیگنجد به جز جانان در این دل
که اونگشاد ما را راز مشکل
حقیقت دیدهٔدیدار دیدم
ز پیش این جسم را بردار دیدم
نمیدانم که احوالم چه باشد
عیان من در این عالم چه باشد
ولی شرح و بیانم بی شمارست
که دایم پای داری پایدارست
حقیقت چون نمایم صورت تو
ندانم در جهان من صورت تو
حقیقت دم زنم اندر هواللّه
یکی پیدا کنم در دید اللّه
ولی از حال مستقبل چگویم
که این دم در جهان مانند گویم
مرا گوئی فلک گرداند در ذات
که میگردد از او دیدار ذرات
مراگوئی فلک در دید پیداست
که از دیدار من گردان و شیداست
مراگوئی فلک چون ارزنی است
که خورشید اندرو چون روزنی است
مرا گوئی فلک سرگشته باشد
که در کویم حقیقت گشته باشد
بسی سالست از دوران افلاک
که گردانست بر ما دور و یا خاک
بسی سالست تا بسیار گشتست
که مردم زادگان بسیار کشتست
مرا شوریست در این بحر اعظم
که یک شب بود در پیشش دو عالم
مرا شوریست در سر بی نهایت
که گفتم راست ناید در حکایت
مرا شوریست اندر عالم جان
که از هر ذره پیدا است طوفان
ز درد عشق جانم جان جان شد
نمود صورتم هر دوجهان شد
ز درد عشق ناپیدا بماندم
تمامت رخت بر دریا فشاندم
ز عین جوهر لا دراِلهم
که بر ذرات عالم پادشاهم
مرا دیدار باید نه خریدار
که بی شک جان نباشد جز که دیدار
مرا دردیست هم از دیرگاهی
که درمانست او را مر الهی
مرا دردیست درمان دوست باشد
ز مغز جان نه بی شک پوست باشد
مرا دردیست درمانش تو باشی
مرا جانیست جانانش تو باشی
حقیقت در دمی هستش تو درمان
عیان جان تویی ای جان جانان
چو درد من دوایی میندانم
حقیقت تو خدایی میندانم
چو دردم دادی و اینجاست درمان
مرا اکنون دوا آمد ز جانان
توئی جانان و جانها در بر توست
دل و جانها عجایب غمخور توست
تویی جانان و اندر جان نهانی
حقیقت راز من پنهان تو دانی
مرا در سوی این دریا چه کارست
که اندر وی عجایب بی شمارست
مرا میباید اینجا عین ذاتت
که لالست این زبان اندر صفاتت
صفات و ذات تو هم جانست و هم دل
مرا کردی در این دریا تو واصل
حقیقت پیر ره خواهم شدن من
بگو تا کی در این خواهم بُدَن من
بخش ۳۴ - در صفت پیر دانا و حکایت اسرار کردن کل با او فرماید: میان کشتی آنجا بود پیریبخش ۳۶ - در جواب دادن پیر دانا و استعانت کردن و یاری خواستن فرماید: بدو گفت ای دل و جان دستگیرم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جوابش داد کای پیر پراسرار
چه جوهرها فشاندستی ز گفتار
هوش مصنوعی: او پاسخ داد: ای ایزد بزرگ، چه موهبتها و داناییهایی از کلامت به ما منتقل کردی!
ترا زیبد که گوهر میفشانی
که راز من در اینجا می تو دانی
هوش مصنوعی: تو شایستهای که گنجینهات را بیدریغ به اشتراک بگذاری، زیرا رازهای من را خودت در اینجا میدانی.
گواه من توئی اینجا حقیقت
سپردستی یقین راه شریعت
هوش مصنوعی: تو شاهدی بر اینجا که حقیقت را به تو سپردهام و مطمئن هستم راه درست را میشناسی.
میان این همه تو بینظیری
که همدانائی و با عشق پیری
هوش مصنوعی: در میان تمام این افراد، تو بینظیری که همدل و همراه هستی و با عشق تجربهای از پیری را به دوش میکشی.
زپیری راه دانستی در اسرار
ترا پیدابود اعیان ز گفتار
هوش مصنوعی: از پیر شدن، به رازهای تو آگاه شدی و آنچه در دل داشتید، از گفتارت نمایان است.
توئی ره برده در اسرار معنی
توئی هم نقطه و پرگار معنی
هوش مصنوعی: تو راهنمایی در فهم و درک معنا، و تو هم نقطه و محور جستجوی معنی هستی.
توئی دریافته اسرار یارا
توئی بشناخته سرّ خدا را
هوش مصنوعی: تو به خوبی رازهای عمیق را درک کردهای و حقیقت خدا را شناختهای.
توئی این دم زده در دید کشتی
درین اسرار ما واقف تو گشتی
هوش مصنوعی: تو در این لحظه، در کشتی اسرار ما قرار گرفتی و به رازهای ما آشنا شدی.
توئی دریافته معنای باطن
ز دید شرع و در تقوای باطن
هوش مصنوعی: شما به درک عمیقی از حقیقت امور رسیدهاید و این درک ناشی از نگرش شما به دستورات دینی و رعایت تقوای درونیتان است.
تو داری و تو گفتی آنچه دیدست
یقین جان تو این معنی شنیدست
هوش مصنوعی: تو همه چیز را داری و خودت هم گفتی آنچه را که دیدهای؛ جان تو این حقیقت را فهمیده است.
مرا تو دید جانی در هدایت
که داری ره عیان سوی سعادت
هوش مصنوعی: به من نگاهی کردی و جانم را در راه درست دیدی که تو در مسیری روشن به سوی سعادت قرار داری.
زهی دریافته اسرار معنی
تو کردستی عیان اسرار معنی
هوش مصنوعی: شاد و خرسندم که به رازهای وجود تو پی بردهای و آنها را به روشنی نشان دادهای.
عیانست این بیان و مگذر از او
که جز جانان نباشد هیچ نیکو
هوش مصنوعی: این گفته واضح است و نیازی به تردید نیست؛ جز محبوب واقعی هیچ چیز خوب و زیبا نیست.
ز جانان هرچه جوئی آن بیابی
که این دم در میان غرق آبی
هوش مصنوعی: هر چیزی که از معشوق بخواهی، در این لحظه پیدا میکنی، زیرا در حال حاضر در میان سیلابی غرق شدهای.
ز دید واصلان ما را نظر کن
همه جان مرا سمع و بصر کن
هوش مصنوعی: به افرادی که به مقام وصل رسیدهاند نگاه کن و توجه کن که تمام وجود من به شنیدن و دیدن است.
مرا اندر میانه با تو کارست
که گر معنی بیابم بیشمارست
هوش مصنوعی: در ارتباط با تو، من در وضعیتی هستم که اگر معنای واقعی را پیدا کنم، بسیار زیاد و غنی خواهد بود.
منم منصور با من راست گفتی
دُرِّ اسرار ربّانی تو سُفتی
هوش مصنوعی: من منصور هستم، تو با من راست گفتی، گنجینههای اسرار الهی را از من گرفتی.
منم منصور اینجا رخ نموده
گره از کار عالم برگشوده
هوش مصنوعی: من اینجا هستم، مثل منصور، و گرههای مشکلات جهان را باز کردهام.
مرا این ابتدای واصلانست
که ذاتم با همه ذرات پیوست
هوش مصنوعی: این آغاز ارتباط عمیق من با حقیقت است که وجودم در ارتباط با تمام ذرات عالم قرار دارد.
نمود عشق دارم این زمان من
شده مخفی بر خلق جهان من
هوش مصنوعی: اکنون عشق را در وجودم دارم، اما این احساس برای مردم جهان مخفی مانده است.
سفر کرده منم در ابتدایش
عیان دیدم جمال انتهایش
هوش مصنوعی: من در آغاز سفر به وضوح زیبایی انتهای آن را دیدم.
ز بود خود سفر در خویش کردم
نمود عشق را در پیش کردم
هوش مصنوعی: از وجود خود شروع به سفر کردم و عشق را در جلوی خود قرار دادم.
ولی در معنوی و هم بصورت
کنون افتاد کارم را ضرورت
هوش مصنوعی: من اکنون به طور جدی و ضروری به امور معنوی پرداختهام و در این مسیر قرار گرفتهام.
از این پس در سفر چالاک خواهم
ز جمله من نمود پاک خواهم
هوش مصنوعی: از این به بعد در سفر سریع و چابک خواهم بود و از همهی چیزهای ناپاک و نادرست دوری میکنم.
پدر آوردِ امروزم چنین بین
در این دریا مرا عین الیقین بین
هوش مصنوعی: پدرم امروز مرا به این وضعیت رسانده است. حالا در این دریا به طور کاملاً واضح و روشن وضعیت خود را مشاهده میکنم.
مرا اینست اوّل راه صورت
که بگرفتم من از کلّ تو نورت
هوش مصنوعی: من از همه چیز تو، نخستین گامی که برداشتم، همین نور تو بود که به من رسید.
مرا بنمودهاند این راز اینجا
که دیدم غایت آغاز اینجا
هوش مصنوعی: به من نشان دادهاند که این راز در این مکان وجود دارد، جایی که من اوج را در آغاز اینجا مشاهده کردهام.
کنون در عین دریایی چنینم
که درحق اوّلین و آخرینم
هوش مصنوعی: اکنون در عمق بیپایان وجودم، به گونهای هستم که در حقیقت آغاز و انجام همه چیز به حساب میآیم.
دراین دریا بسی نایاب گفتم
دُرِ اسرار حق را من بسُفتم
هوش مصنوعی: در این دریا به جستجوی چیزهای ارزشمند و نایاب پرداختم و به کاوش در معانی عمیق و اسرار حق پرداختم.
بسر مردی بزرگست از نمودار
ولی ما را نداند یمن اسرار
هوش مصنوعی: بزرگی یک مرد به ظاهر اوست، اما خود ما از رازهای زندگی او آگاه نیستیم.
ترا این بکر معنی دست دادست
که حق در دیدهٔ جانت نهادست
هوش مصنوعی: تو این استعداد و قابلیت را داری که حقیقت را در عمق جانت ببینی، چرا که این بینش به تو عطا شده است.
تو داری زین میان معنی تو داری
حقیقت دید این تقوی تو داری
هوش مصنوعی: شما در حال تجربه و فهم عمیق از واقعیتها هستید و این نمادی از تقوای شماست.
مرا در عین دریا هست اسرار
اگر اینجا درافزایم به گفتار
هوش مصنوعی: در عمق وجود من، رازهایی وجود دارد که اگر آنها را با کلمات بیان کنم، ممکن است دیگران به درک کاملی از آن برسند.
کجا حاصل کنم من دیدن دوست
که مغز آمد مرا این صورت و پوست
هوش مصنوعی: کجا میتوانم دوست را ببینم در حالی که تنها ظاهر و پوست او مرا به خود مشغول کرده و معنای واقعی او را نمیبینم؟
ایا سالک بیان راز بشنو
نمود شاه از شهباز بشنو
هوش مصنوعی: ای کاش ای رهرو، رازها را بشنوی؛ شاه از شهباز (پرندهای بزرگ و شگفتانگیز) چیزهایی را برای تو بازگو کند.
مرا بنمودهاند اسرار باقی
مئی در دادم اینجا باده ساقی
هوش مصنوعی: مرا به من نشان دادهاند اسرار باقی، در اینجا من این باده را به ساقی تقدیم کردهام.
مئی خوردم من از آن جام اسرار
که ناپیداست جمله پیش دلدار
هوش مصنوعی: من از جامی نوشیدم که رازهای نهان را در خود دارد و این رازها فقط در پیش محبوب مشخص است.
مئی خوردم که هشیارم نه سرمست
ولی در نیستی دانستهام هست
هوش مصنوعی: من شرابی نوشیدم که مرا هشیار کرده است، نه به حال مستی، ولی در بیخبری میدانم که به حقیقت وجود دارم.
مئی خوردم که جان محوست در یار
نمیگنجد به جز دلدار دیار
هوش مصنوعی: من نوشیدم میی که وجودم در عشق تو غرق است و جایی برای دیگری جز محبوبم در دل ندارم.
نمیگنجد به جز جانان درونم
که جانان شد درون وهم برونم
هوش مصنوعی: در دل من هیچکس جز محبوبم جا نمیشود، چرا که محبوبم در درون من به وجود آمده و از مرز خیالاتم عبور کرده است.
نمیگنجد به جز جانان در این دل
که اونگشاد ما را راز مشکل
هوش مصنوعی: در این دل توانایی پذیرش هیچکس جز محبوب واقعی وجود ندارد، زیرا اوست که ما را به درک رازهای سخت و پیچیده راهنمایی کرده است.
حقیقت دیدهٔدیدار دیدم
ز پیش این جسم را بردار دیدم
هوش مصنوعی: من درک حقیقی از دیدار را تجربه کردم، وقتی که این جسم مادی را کنار زدم و واقعیت را مشاهده کردم.
نمیدانم که احوالم چه باشد
عیان من در این عالم چه باشد
هوش مصنوعی: نمیدانم که در این دنیا حال و روز من چگونه است و چه چیزی از وجودم نمایان خواهد شد.
ولی شرح و بیانم بی شمارست
که دایم پای داری پایدارست
هوش مصنوعی: توضیحات و بیان من بسیار زیاد است زیرا همواره بر استقامت و پایداری خود تأکید دارم.
حقیقت چون نمایم صورت تو
ندانم در جهان من صورت تو
هوش مصنوعی: حقیقت را وقتی میخواهم نشان دهم، نمیدانم که در دنیای من، چهره تو چیست.
حقیقت دم زنم اندر هواللّه
یکی پیدا کنم در دید اللّه
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به بیان تلاش خودش برای نزدیک شدن به حقیقت و درک عمیق خدایی میپردازد. او میخواهد با ذکر و یاد خداوند، فهم و شناخت بهتری نسبت به حضور الهی پیدا کند و خود را در ارتباط با ذات حق قرار دهد. این روند را به عنوان راهی برای دیدن حقیقت و نزدیکی به خدا توصیف میکند.
ولی از حال مستقبل چگویم
که این دم در جهان مانند گویم
هوش مصنوعی: اما از وضعیت آینده بگویم که در این لحظه در دنیا به گونهای است که میتوانم بیان کنم.
مرا گوئی فلک گرداند در ذات
که میگردد از او دیدار ذرات
هوش مصنوعی: میگویی که سرنوشت به گونهای میچرخد که تمامی موجودات را تحت تأثیر قرار میدهد.
مراگوئی فلک در دید پیداست
که از دیدار من گردان و شیداست
هوش مصنوعی: به من نگو که آسمان در آنجا دیده میشود، چون از دیدن من اینگونه دچار گرد و شیدایی است.
مراگوئی فلک چون ارزنی است
که خورشید اندرو چون روزنی است
هوش مصنوعی: دنیا مثل یک ارزنی (سوراخ) است که خورشید در آن مانند نوری که از روزنهای میتابد، میدرخشد.
مرا گوئی فلک سرگشته باشد
که در کویم حقیقت گشته باشد
هوش مصنوعی: میگویی که فلک و آسمان حیران و سردرگم است، در حالی که من در جستجوی حقیقت هستم و آن را یافتهام.
بسی سالست از دوران افلاک
که گردانست بر ما دور و یا خاک
هوش مصنوعی: سالهاست که از زمانهای مختلف میگذرد و زمین و آسمان مدام در حال تغییر و گردش هستند.
بسی سالست تا بسیار گشتست
که مردم زادگان بسیار کشتست
هوش مصنوعی: سالهای زیادی گذشته و در این مدت، مردم فرزندان زیادی به دنیا آورده و پرورش دادهاند.
مرا شوریست در این بحر اعظم
که یک شب بود در پیشش دو عالم
هوش مصنوعی: من در این دریای بزرگ هیجانی دارم که در مقابلش، دو جهان را در یک شب احساس کردهام.
مرا شوریست در سر بی نهایت
که گفتم راست ناید در حکایت
هوش مصنوعی: در سر من شوری و هیجانی بیپایان وجود دارد که نمیتوانم آن را به درستی بیان کنم.
مرا شوریست اندر عالم جان
که از هر ذره پیدا است طوفان
هوش مصنوعی: احساساتی عمیق و سرشار در وجودم هست که از کوچکترین چیزها نشأت میگیرد و همچون طوفانی درونم بهوجود آمده است.
ز درد عشق جانم جان جان شد
نمود صورتم هر دوجهان شد
هوش مصنوعی: به خاطر درد عشق، جانم به شدت رنج میکشد و حالتی مانند جان جانان پیدا کرده است؛ به طوری که چهرهام نشانهای از هر دو جهان را نمایان میسازد.
ز درد عشق ناپیدا بماندم
تمامت رخت بر دریا فشاندم
هوش مصنوعی: از درد عشق ناپیدا، به شدت غمگین و بیتاب شدهام و همهی محبت و احساساتم را در دریای عشق رها کردهام.
ز عین جوهر لا دراِلهم
که بر ذرات عالم پادشاهم
هوش مصنوعی: من از جوهر حقیقت هستم و در عالم در دل هر ذرهای سلطنت میکنم.
مرا دیدار باید نه خریدار
که بی شک جان نباشد جز که دیدار
هوش مصنوعی: من باید با تو دیدار کنم، نه اینکه فقط تو را بخواهم. زیرا بیگمان زندگی حقیقی تنها در دیدار تو وجود دارد.
مرا دردیست هم از دیرگاهی
که درمانست او را مر الهی
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که دچار دردی هستم، اما دارویی برای آن وجود دارد که به لطف خدا میتوانم به آن دست یابم.
مرا دردیست درمان دوست باشد
ز مغز جان نه بی شک پوست باشد
هوش مصنوعی: من دردی دارم که تنها درمان آن، دوستی است؛ این درد از عمق وجودم نشأت میگیرد و فقط به ظاهر مربوط نیست.
مرا دردیست درمانش تو باشی
مرا جانیست جانانش تو باشی
هوش مصنوعی: من دردی دارم که تو بهترین داروی آن هستی و زندگیام به تو وابسته است، زیرا تو جان من هستی.
حقیقت در دمی هستش تو درمان
عیان جان تویی ای جان جانان
هوش مصنوعی: در یک لحظه، حقیقتی وجود دارد که میتواند درمان دردها باشد. تو، ای عزیز وجودم، جان من هستی.
چو درد من دوایی میندانم
حقیقت تو خدایی میندانم
هوش مصنوعی: وقتی که دردی دارم و درمانی برای آن نمیشناسم، تنها حقیقتی که میدانم این است که تو خود خدا هستی.
چو دردم دادی و اینجاست درمان
مرا اکنون دوا آمد ز جانان
هوش مصنوعی: وقتی که به من درد دادی و حالا درمانم اینجاست، در واقع دارو و شفای من از جانب محبوبم آمده است.
توئی جانان و جانها در بر توست
دل و جانها عجایب غمخور توست
هوش مصنوعی: تو محبوبی و همه دلها به دور تو هستند؛ دلها و جانها به خاطر غمهای تو شگفتانگیز و نگرانند.
تویی جانان و اندر جان نهانی
حقیقت راز من پنهان تو دانی
هوش مصنوعی: تو محبوب منی و در درون جانم پنهان هستی، حقیقت راز من را خودت میدانی.
مرا در سوی این دریا چه کارست
که اندر وی عجایب بی شمارست
هوش مصنوعی: چه نیازی به من در این دریاست، که در آن شگفتیهای بینهایت وجود دارد؟
مرا میباید اینجا عین ذاتت
که لالست این زبان اندر صفاتت
هوش مصنوعی: من باید در اینجا مانند ذات تو باشم، چون زبانت در توصیف صفاتت خاموش است.
صفات و ذات تو هم جانست و هم دل
مرا کردی در این دریا تو واصل
هوش مصنوعی: ویژگیها و ماهیت تو، هم روح من هستند و هم احساساتم. تو مرا در این دریا به وصل و اتصال رساندی.
حقیقت پیر ره خواهم شدن من
بگو تا کی در این خواهم بُدَن من
هوش مصنوعی: من میخواهم به حقیقت و دانش واقعی برسم، اما این سوال در ذهنم هست که تا چه زمانی باید در این تلاش و جستجو باقی بمانم؟