گنجور

بخش ۲۹ - پسر در شرح رموز حقیقت در نفس وجان گوید

بقدر خود نظر میکن نمودت
پدر گفت ای پسر آخر چه بودت
مرا ره گم مکن اینجای بابا
که مسکن دیدهام در عین ماوا
در این بحر سعادت راه دیدم
درون بحر دل آگاه دیدم
نه طفلم من که دانایم بهرکار
ز حق دارم نمود عشق بسیار
چرا تو ره زنی ما را ندانی
وگر دانی پدر حیران بمانی
منم در دیدهٔ دریا نمودار
که دادم جوهر دریا بیکبار
شمار بحر در کشتی من بین
که در عین گلم دریای من بین
ز جمله فانیم وز خویشتن هم
گذشتم من ز بود جان و تن هم
ز جمله فارغم وز جمله آزاد
مرا حکمت در این دریا خدا داد
ز حق حق حقیقت باز دیدم
پدر در بحر او اعزاز دیدم
پدر چون عین ذاتم رهنمونست
مرا عقل از عقول تو فزونست
پدر جان منی هم جان جانی
ولیکن ذات من اینجا ندانی
تو کشتی دیدی و من عین دریا
رسیدم در نمود یار یکتا
در این دریا شدم یکتا بدیدم
نمود جوهر الّا بدیدم
در این دریا پدر جسمست کشتی
نظر کن در نمود او بکشتی
در این دریا که اینجا بود جان است
دُر و جوهر در اینجا رایگان است
مرا یک جوهر آمد در نظر باز
که جزو افکندم و کل ازنظر باز
در اول آنچنان میدید گویا
که دید دید او در عشق جویا
پدر پنداشت کآن عین جنونست
نمیدانست کو را رهنمونست
بترسید از پسر گفتا که تن زن
نمیگنجد در اینجا ماو هم من
کجا دیوانگی حاصل نمودی
که پنداری که خود واصل نمودی
پدر خاموش شو ورنه ترا من
دراندازم بسوی بحر روشن
ببردی عقل بابا جان بابا
دراندازم ترا حالی به دریا
زحد شرع پا بیرون نهادی
تو در پیشم در این چندی بزادی
حقیقت میفروشی یا جنونی
نگوید کس ترا کز ذوفنونی
حقیقت ای پدر راه دگر دان
دلت بابا از اینجا بی خبر دان
تو اینجا گر خبر از خود نداری
که در کشتی و در عین بحاری
عجب جائیست بابا عین دریا
که عقل عاقلان کردست شیدا
عجب جائیست در خوف و رجاهم
سزد گر کمترک این سرسرایم
حقیقت می بگو و هم عیان باش
چو بابا در نهاد خود نهان باش
عیان عقل را در پیش میدار
دمادم جان ودل با خویش میدار
ز عقلت کار بگشاید نه از نقل
که نقلست این و نشنیدند از عقل
همه کار جهان ز آثار عقلست
در این جای خطر چه جای نقلست
دل و جانم توئی و رهبر جان
ترا دارم مگو زینسان سخن هان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بقدر خود نظر میکن نمودت
پدر گفت ای پسر آخر چه بودت
هوش مصنوعی: به اندازه‌ی خودت به من نگاه کن، پدر گفت: ای پسر، تو بالاخره چه بر سرت آمده است؟
مرا ره گم مکن اینجای بابا
که مسکن دیدهام در عین ماوا
هوش مصنوعی: مرا در این مکان تنها مگذار، زیرا که خانه و آرامش واقعی من را در نظرم دیده‌ام.
در این بحر سعادت راه دیدم
درون بحر دل آگاه دیدم
هوش مصنوعی: در این دریای خوشبختی، راهی را مشاهده کردم و در عمق دل، دانایی را یافتم.
نه طفلم من که دانایم بهرکار
ز حق دارم نمود عشق بسیار
هوش مصنوعی: من کودک نیستم که ندانم؛ چون به خاطر حق، عشق زیادی در دل دارم و با این عشق برای هر کاری آمادگی دارم.
چرا تو ره زنی ما را ندانی
وگر دانی پدر حیران بمانی
هوش مصنوعی: چرا تو به ما خیانت می‌کنی در حالی که نمی‌دانی چه تأثیری بر ما می‌گذارد؟ و اگر هم بدانیم، پدر تو به شدت در شگفتی می‌ماند.
منم در دیدهٔ دریا نمودار
که دادم جوهر دریا بیکبار
هوش مصنوعی: من در چشم دریا به‌وضوح دیده می‌شوم، زیرا یک بار جوهر دریا را تقدیم کرده‌ام.
شمار بحر در کشتی من بین
که در عین گلم دریای من بین
هوش مصنوعی: در کشتی من تعداد دریاها را ببین که در عین حال گل من، دریا به حساب می‌آید.
ز جمله فانیم وز خویشتن هم
گذشتم من ز بود جان و تن هم
هوش مصنوعی: من از همه چیز فانی و نابود شدم، حتی از خودم هم عبور کردم. از وجود و هستی جان و بدن نیز گذشته‌ام.
ز جمله فارغم وز جمله آزاد
مرا حکمت در این دریا خدا داد
هوش مصنوعی: از میان همه چیزها، من از قید و بندها آزاد هستم و خداوند به من دانایی و حکمت در این دریا عطا کرده است.
ز حق حق حقیقت باز دیدم
پدر در بحر او اعزاز دیدم
هوش مصنوعی: از حق و حقیقت برخودار شده، دیدم که پدرم در دنیای وسیع او عظمت و ارجمندی را مشاهده کرد.
پدر چون عین ذاتم رهنمونست
مرا عقل از عقول تو فزونست
هوش مصنوعی: پدرم مانند خودم برایم راهنماست و عقلم از تمام عقل‌ها بیشتر است.
پدر جان منی هم جان جانی
ولیکن ذات من اینجا ندانی
هوش مصنوعی: تو پدر من هستی و برای من بسیار عزیز و محترمی، اما ای کاش می‌دانستی که حقیقت واقعی من در اینجا مشخص نیست و ممکن است فراتر از آن‌چه فکر می‌کنی، باشد.
تو کشتی دیدی و من عین دریا
رسیدم در نمود یار یکتا
هوش مصنوعی: تو دریا را دیده‌ام و من به صورت و حضور یکتای معشوق رسیده‌ام.
در این دریا شدم یکتا بدیدم
نمود جوهر الّا بدیدم
هوش مصنوعی: در این دریا مانند یک فرد منحصر به فرد شدم و فقط چیزهای اساسی و واقعی را مشاهده کردم، نه چیزهای غیرضروری.
در این دریا پدر جسمست کشتی
نظر کن در نمود او بکشتی
هوش مصنوعی: در این دریا، بدن انسان مانند کشتی‌ای است که باید به آن نگاه کرد و درک کرد.
در این دریا که اینجا بود جان است
دُر و جوهر در اینجا رایگان است
هوش مصنوعی: در این دریا که در کنار ماست، جان و زندگی مانند الماس و گوهر موجود است و این نعمت‌ها به راحتی و بدون هزینه در دسترس هستند.
مرا یک جوهر آمد در نظر باز
که جزو افکندم و کل ازنظر باز
هوش مصنوعی: یک دید جدید برایم به وجود آمد که در آن، جزئیات را کنار گذاشتم و تمامیت را درک کردم.
در اول آنچنان میدید گویا
که دید دید او در عشق جویا
هوش مصنوعی: در ابتدا به نظر می‌رسید که او به طور واضح و روشن در محبت و عشق جستجو می‌کند.
پدر پنداشت کآن عین جنونست
نمیدانست کو را رهنمونست
هوش مصنوعی: پدر فکر می‌کرد که این حالت دیوانگی است، اما نمی‌دانست که چه کسی او را راهنمایی می‌کند.
بترسید از پسر گفتا که تن زن
نمیگنجد در اینجا ماو هم من
هوش مصنوعی: از پسر بترسید! او می‌گوید که بدن زن در این مکان جا نمی‌شود، و من هم در این شرایط جا نمی‌شوم.
کجا دیوانگی حاصل نمودی
که پنداری که خود واصل نمودی
هوش مصنوعی: کجا دیوانگی را به دست آوردی که فکر می‌کنی به حقیقت رسیده‌ای؟
پدر خاموش شو ورنه ترا من
دراندازم بسوی بحر روشن
هوش مصنوعی: اگر تو سکوت نکنی، من تو را به سمت دریا می‌اندازم.
ببردی عقل بابا جان بابا
دراندازم ترا حالی به دریا
هوش مصنوعی: عقل را از تو گرفتم، حالا بی‌خیال، تو را به دریا می‌اندازم.
زحد شرع پا بیرون نهادی
تو در پیشم در این چندی بزادی
هوش مصنوعی: تو در این مدت در پیش من از حدود شرع فراتر رفته‌ای و به نوعی جدید زاده‌ای.
حقیقت میفروشی یا جنونی
نگوید کس ترا کز ذوفنونی
هوش مصنوعی: آیا تو حقیقت را به دیگران می‌فروشی یا دیوانه‌ای که هیچ کس از وضعیت تو خبر ندارد؟
حقیقت ای پدر راه دگر دان
دلت بابا از اینجا بی خبر دان
هوش مصنوعی: ای پدر، حقیقت را از مسیر دیگری بشناس و بدان که دلت از اینجا بی‌خبر است.
تو اینجا گر خبر از خود نداری
که در کشتی و در عین بحاری
هوش مصنوعی: اگر تو در اینجا از حال خود بی‌خبری، بدان که مانند کسی هستی که در کشتی نشسته و در میانه دریا قرار دارد.
عجب جائیست بابا عین دریا
که عقل عاقلان کردست شیدا
هوش مصنوعی: اینجا جایی است شگفت‌انگیز، مانند دریا که عقل و خرد انسان‌های عاقل را به حیرت و گیجی می‌اندازد.
عجب جائیست در خوف و رجاهم
سزد گر کمترک این سرسرایم
هوش مصنوعی: این جا جای شگفتی است در حالی که هم ترس و هم امید در دل دارم. بجا است اگر در این مکان کمتر به خود مغرور شوم.
حقیقت می بگو و هم عیان باش
چو بابا در نهاد خود نهان باش
هوش مصنوعی: واقعیت را بگو و خود را به وضوح نشان بده، اما در درون خود راز و رازداری داشته باش.
عیان عقل را در پیش میدار
دمادم جان ودل با خویش میدار
هوش مصنوعی: عقل را همیشه در نظر داشته باش و همواره جان و دل خود را با خودت نگه‌دار.
ز عقلت کار بگشاید نه از نقل
که نقلست این و نشنیدند از عقل
هوش مصنوعی: به خاطر عقل و درک خودت کارها را پیش ببر، نه به واسطه روایت‌ها و نقل‌هایی که از دیگران می‌شنوی؛ چرا که اینها تنها گفتارند و از فهم عاقلانه ناشی نمی‌شوند.
همه کار جهان ز آثار عقلست
در این جای خطر چه جای نقلست
هوش مصنوعی: تمام کارهای دنیا نتیجه‌ی قدرت فکر و عقل انسان است. در این مکان که پر از خطر است، هیچ جایی برای دروغ و نقل قول وجود ندارد.
دل و جانم توئی و رهبر جان
ترا دارم مگو زینسان سخن هان
هوش مصنوعی: تو هستی دل و جان من، و من راهنمای تو هستم. پس از این گونه حرف‌ها نزن.