گنجور

بخش ۲۷ - در حکایت پدر و پسر و در کشتی نشستن و مقالات ایشان با یکدیگر فرماید

چنین دارم من از آن پیر خود یاد
کز این معنی او شد جان من شاد
که وقتی در ره چین بود مردی
که در دریا سفر بسیار کردی
قضای حق بُد آن پیر پُر اسرار
مر او را یک پسر چون ماه انوار
بخوبی همچو خورشیدِ منوّر
بزیبائی چو ماهی بود دلبر
دو چشمش همچو نرگس مست و شهلا
قدش چون سرو رعنا روش زیبا
بغایت در لطافت دل ربودی
که چون او در همه عالم نبودی
بزیبائی او دیگر نیاید
چو او دیگر جهان دون نزاید
قضا را با پدر عزم سفر کرد
که همچون باب بود او صاحب درد
ز تقوی او بمعنی پاکرو بود
بمعنی و بصورت حیّ معبود
مر او را آفریده با سعادت
مر او را داده بودش عزّ و قربت
بغایت آن پسر فرمانبرِ دوست
هر آن کو این چنین کردست نیکوست
ز حسّ خویش برخوردار از خود
نمیدانست جز حق نیک یا بد
چو در نزدیکی دریا رسیدند
نظر کردند و دریا را بدیدند
پدرگرچه سفر کرده بسی بود
پسر در صورت و معنی کسی بود
تمامت تاجران آنجا بماندند
ز بهر خویش در غوغا بماندند
شده آنجای سرگردان تمامت
گرفته در برِ دریا قیامت
نبُد کس را فراغ و هیچکس سود
که تا واقف شوند آنجا درس بود
ز ملّاحان یکی آواز در داد
که آیید این زمان کامد عجب باد
که خواهد رفت کشتی تا ممانید
شتابی آورید از کار و آئید
همه بیخود میان بحر و کشتی
همه جستند چون موشان دشتی
ز خوف و ترس دریا میشدندش
بهر جانب همی پنهان شدندش
پدر نیز و پسر آنجای رفتند
درونِ کشتیِ غوغای رفتند
چوکار جملگیشان راست آمد
پسر را از پدر دلخواست آمد
که ای بابا در این دریا چه بینی
در این خوف و بلا چون مینشینی
برو تا باز گردیم این زمان ما
شویمش شاد دل سوی دکان ما
که خوف آمد در این دریا فرا بین
نمود عقل ما را رهنما بین
کجاعاقل در این کشتی نشیند
که عاقل نیز آن دریا نبیند
برو تا بازگردیم از چنین جای
شویم ما فارغ اندر جای و مأوایی
که الهامی مرا آمد در این دم
که بی سرّی نباشد کار عالم
همی گفتند و میشد کشتی از جا
درونِ بحر پر از شور و غوغا
پدر گفت ای پسر طفلی مکن تو
بگو تا چند گوئی این سخن تو
بگو تا چند گویی اندر این درد
که هم طاقت نیارد نیز هم مرد
من از بهر تماشا آمدستم
میان شور و غوغا آمدستم
پسر گفت ای پدر چون مال داری
چرا عمرت بضایع میگذاری
که این قومند مانند تو غافل
بصد پاره چو تو هستند غافل
کسی کاین سیم و زر دارد فراوان
چرا بر خون خود گردد شتابان
در این کشتی نهد بیعقل این مال
بماند پایمال ازکلّ احوال
چه جای خوف باشد او چگونه
چو کشتی گردد اینجا باژگونه
شود غرقه بیک لحظه در اینجا
نباشد ذرّهٔ اینجا هویدا
پدر گفت ای پسر گفتن چه چیز است
بزرگی جهان مال عزیز است
یکی را سود ده آید پدیدار
در این دریا ز بعد رنج بسیار
بودسود و زبان رفته از پیش
شود اندک ترش از مشتری بیش
همه از بهر زر حیران شدستند
ز بهر مال سرگردان شدستند
چو بعد از مدّتی با خوف دریا
ببیند سود بسیاری ز کالا
همه از بهر سود خود بکارند
در اینجا خواجگان بیشمارند
همه با نعمت و زرها تمامند
ز بهر این به دنیا نیکنامند
پسر گفت ای پدر اکنون تو دانی
چو ایشان کی بیابی نیکنامی
طلب کن نیکنامی بقا تو
چرا در بحر باشی در فنا تو
چو ایشان طالبانند از زر و سیم
فتاده این چنین در خوف و در بیم
ز بهر این جهان ایشان بکارند
ز بهر آخرت تخمی نکارند
مرا کردی تو سرگردان چو ایشان
شدستم ای پدر خوار و پریشان
ندارم راه تا بیرون روم من
پدر گفت ای پسر اکنون تو تن زن
نبایست آمدن چون آمدی تو
سزد گر قول بابا بشنوی تو
دل از جان خود اکنون زود برگیر
مر این پند پدر از جان تو بپذیر
که دنیا جای کس هرگز نباشد
وجود جمله زو عاجز نباشد
که از بهر تفرّج سالها من
بسی دانسته ام احوالها من
در این دریا پسر بسیار رفتم
در این کشتی به شب بسیار خفتم
تماشای فراوان دیده ام من
ز درد خویش صاحب دیده ام من
ز جمله فردم و جوهر تو دارم
بجز دیدار تو چیزی ندارم
تو دارم در همه عالم تو دارم
که بی رویت دمی طاقت نیارم
بجز تو من ندارم هیچ مالی
که چون ایشان نمایم پایمالی
ز بهر دیدن تو پایمالم
چو توهستی نخواهم هیچ مالم
کنون دارم ترا از هر دو عالم
بتو شادانم اینجاگاه و خرّم
همه بر مال و سیم و زر چنین زار
شده غرقه فتاده اندر این بار
من از بهر تو ای دلدار و ای جان
سوی دریا شدم دریاب و میدان
که بابا جز تو چیزی میندارد
ولی اینجا نمود جمله دارد
من اندر بحر میبینم جمالت
درون بحر میبینم جلالت
همه از تو بمن پیدا نمود است
ز تو دارم که این دریا نمودست
پدر بی روی تو عالم نخواهم
بجز دیدار تو این دم نخواهم
من اندر عشق رویت بیقرارم
که از سودای تو حیران و زارم
ز مادر دورت افکندم بر خویش
ترا دانم بعالم دلبر خویش
چرا از باب خود می بازگردی
کنون شاید که صاحب رازگردی
سفر کن ای پسر مشتاب از من
نمود جزو کل دریاب از من
چو هر دو باهمیم و نی جدائیم
ز دید یکدگر ما پادشائیم
نهد گر جان بابا در دل و جان
در این بحر حقیقت رازها دان
سفرکن جان بابا تا توانی
نظر میدار ایّام جوانی
سفر کن جان بابا سوی دریا
ولی اینجای باش از عشق شیدا
سفر کن با پدر چندی دگر تو
که همچون من شوی جان پدر تو
که جوهر اندر این دریاست بی مر
بدست افتد بسی اندر سفر در
ولی در خانه می چیزی نیابی
اگرچه چند هر سویی شتابی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین دارم من از آن پیر خود یاد
کز این معنی او شد جان من شاد
هوش مصنوعی: از آن پیر خود درسی گرفته‌ام که به خاطر این یاد، جانم شاداب شده است.
که وقتی در ره چین بود مردی
که در دریا سفر بسیار کردی
هوش مصنوعی: مردی که در دریا سفرهای زیادی کرده، حالا در راه چین قرار دارد.
قضای حق بُد آن پیر پُر اسرار
مر او را یک پسر چون ماه انوار
هوش مصنوعی: قضا و قدر الهی آن بود که آن مرد پیر و پرخبر را پسر دار کرد، پسری که چنان خوش‌چهره و درخشان بود که مانند ماه می‌درخشید.
بخوبی همچو خورشیدِ منوّر
بزیبائی چو ماهی بود دلبر
هوش مصنوعی: دلبر من به زیبایی مانند خورشید روشن و مانند ماه است.
دو چشمش همچو نرگس مست و شهلا
قدش چون سرو رعنا روش زیبا
هوش مصنوعی: چشمانش مانند نرگس، خمار و جذاب است و قامتش همچون سرو، زیبا و دل‌فریب به نظر می‌رسد.
بغایت در لطافت دل ربودی
که چون او در همه عالم نبودی
هوش مصنوعی: به طرز فوق‌العاده‌ای با زیبایی و لطافت، دل مرا تسخیر کردی، زیرا هیچ‌کس در تمام دنیا به زیبایی تو وجود ندارد.
بزیبائی او دیگر نیاید
چو او دیگر جهان دون نزاید
هوش مصنوعی: زیبایی او چنان است که هیچ کس دیگری مانند او نخواهد آمد و جهان پست‌تری از او به وجود نخواهد آمد.
قضا را با پدر عزم سفر کرد
که همچون باب بود او صاحب درد
هوش مصنوعی: سرنوشت به همراه پدر برای سفر آماده شد، زیرا او همانند پدرش دارای رنج و درد بود.
ز تقوی او بمعنی پاکرو بود
بمعنی و بصورت حیّ معبود
هوش مصنوعی: از پارسایی او، به معنای پاکی و خلوص درونش است و به شکل زنده پرستیده شده است.
مر او را آفریده با سعادت
مر او را داده بودش عزّ و قربت
هوش مصنوعی: خداوند او را با خوشبختی خلق کرده و به او مقام و نزدیکی عطا کرده بود.
بغایت آن پسر فرمانبرِ دوست
هر آن کو این چنین کردست نیکوست
هوش مصنوعی: پسر خوب و مطیع دوست، هر کسی که به این شکل عمل کرده باشد، نیکو و شایسته است.
ز حسّ خویش برخوردار از خود
نمیدانست جز حق نیک یا بد
هوش مصنوعی: او از احساسات خود آگاه نبود و جز حقیقت نیکو یا بد را نمی‌شناخت.
چو در نزدیکی دریا رسیدند
نظر کردند و دریا را بدیدند
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی دریا رسیدند، نگاه کردند و دریا را دیدند.
پدرگرچه سفر کرده بسی بود
پسر در صورت و معنی کسی بود
هوش مصنوعی: پدر هرچند که سفر کرده، اما پسر در ظاهر و باطن مثل اوست.
تمامت تاجران آنجا بماندند
ز بهر خویش در غوغا بماندند
هوش مصنوعی: تمامی بازرگانان در آنجا ماندند تا برای خودشان تلاش کنند و در هیاهو و شلوغی باقی ماندند.
شده آنجای سرگردان تمامت
گرفته در برِ دریا قیامت
هوش مصنوعی: به جایی رسیده‌ام که هر گوشه‌اش پر از حیرت و سردرگمی است و همه چیز شبیه روز قیامت در بر من طوفان شده است.
نبُد کس را فراغ و هیچکس سود
که تا واقف شوند آنجا درس بود
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در آنجا وقت آزاد نداشت و هیچ‌کس هم سودی نمی‌برد، زیرا همه مشغول یادگیری و آموختن بودند.
ز ملّاحان یکی آواز در داد
که آیید این زمان کامد عجب باد
هوش مصنوعی: یکی از ملّاحان فریاد زد که بیایید، چون این بار باد عجیبی آمده است.
که خواهد رفت کشتی تا ممانید
شتابی آورید از کار و آئید
هوش مصنوعی: کشتی در حال حرکت است و اگر می‌خواهید به سفر بپیوندید، باید کمی عجله کنید و کارهایتان را انجام دهید تا به موقع برسید.
همه بیخود میان بحر و کشتی
همه جستند چون موشان دشتی
هوش مصنوعی: همه دریا را به همراه کشتی رها کرده‌اند و در حال بی‌هدف پرسه‌زدن هستند، همان‌طور که موش‌ها در دشت حرکت می‌کنند.
ز خوف و ترس دریا میشدندش
بهر جانب همی پنهان شدندش
هوش مصنوعی: از ترس دریا، آن‌ها به سرعت به سمت‌های مختلف فرار کردند و خود را پنهان کردند.
پدر نیز و پسر آنجای رفتند
درونِ کشتیِ غوغای رفتند
هوش مصنوعی: پدر و پسر به جایی رفتند که در کشتی سر و صدای زیادی وجود داشت.
چوکار جملگیشان راست آمد
پسر را از پدر دلخواست آمد
هوش مصنوعی: زمانی که همه کارها به درستی و به خوبی انجام شد، پسر تصمیم گرفت تا از پدر خود درخواست کند.
که ای بابا در این دریا چه بینی
در این خوف و بلا چون مینشینی
هوش مصنوعی: دوست عزیز! در این دریا، در میان این ترس و مشکلات، وقتی که می‌نشینی، چه چیزهایی می‌توانی ببینی؟
برو تا باز گردیم این زمان ما
شویمش شاد دل سوی دکان ما
هوش مصنوعی: برو، تا بعداً برگردیم و در این زمان دلشاد شویم و به سمت دکان ما بیاییم.
که خوف آمد در این دریا فرا بین
نمود عقل ما را رهنما بین
هوش مصنوعی: وقتی ترس به این دریا آمد، عقل ما را در مسیر درست هدایت کرد.
کجاعاقل در این کشتی نشیند
که عاقل نیز آن دریا نبیند
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند در این کشتی بنشیند که حتی عقلش هم قادر به دیدن این دریا نیست؟
برو تا بازگردیم از چنین جای
شویم ما فارغ اندر جای و مأوایی
هوش مصنوعی: برو تا زمانی که از این مکان دور شویم و آزادانه در جایی دیگر ساکن شویم.
که الهامی مرا آمد در این دم
که بی سرّی نباشد کار عالم
هوش مصنوعی: در این لحظه، احساس کردم که هیچ کاری در جهان بدون راز و اسرار نیست.
همی گفتند و میشد کشتی از جا
درونِ بحر پر از شور و غوغا
هوش مصنوعی: آنها می‌گفتند و به طرز شگفت‌انگیزی کشتی در آب به حرکت درآمد و درون دریا پر از هیجان و سر و صدا شد.
پدر گفت ای پسر طفلی مکن تو
بگو تا چند گوئی این سخن تو
هوش مصنوعی: پدر به فرزندش می‌گوید: "فرزند، تو دیگر نباید به این حرف‌ها ادامه‌دهی. بکنید نگذاری و بگذار تا پایان این گفتگو!"
بگو تا چند گویی اندر این درد
که هم طاقت نیارد نیز هم مرد
هوش مصنوعی: بگو تا کی در مورد این درد صحبت می‌کنی، در حالی که نه خودت تاب تحملش را داری و نه دیگران می‌توانند آن را تحمل کنند.
من از بهر تماشا آمدستم
میان شور و غوغا آمدستم
هوش مصنوعی: من برای تماشا و مشاهده به این مکان آمده‌ام و در میان هیاهو و سروصدا حضور دارم.
پسر گفت ای پدر چون مال داری
چرا عمرت بضایع میگذاری
هوش مصنوعی: پسر به پدرش گفت: پدر جان، وقتی که ثروت داری، چرا زمانت را بیهوده می‌گذرانی؟
که این قومند مانند تو غافل
بصد پاره چو تو هستند غافل
هوش مصنوعی: این افراد نیز مانند تو بی‌خبرند و مانند تو در بی‌خبری به سر می‌برند.
کسی کاین سیم و زر دارد فراوان
چرا بر خون خود گردد شتابان
هوش مصنوعی: کسی که دارای ثروت و دارایی زیاد است، چرا باید به سرعت به نابودی و آسیب خودش فکر کند؟
در این کشتی نهد بیعقل این مال
بماند پایمال ازکلّ احوال
هوش مصنوعی: در این کشتی، فردی نادان اموال را به خطر می‌اندازد و آن‌ها به دور از مراقبت و بدون بهره‌وری خواهند ماند.
چه جای خوف باشد او چگونه
چو کشتی گردد اینجا باژگونه
هوش مصنوعی: نگران نباش، چگونه ممکن است با وجود قدرت او، اینجا وضعیتی برعکس و نامساعد ایجاد شود؟
شود غرقه بیک لحظه در اینجا
نباشد ذرّهٔ اینجا هویدا
هوش مصنوعی: کسی که در یک لحظه به شدت غرق در احساسات و تجربه‌ها شود، دیگر در این مکان جایی ندارد و نشانه‌ای از او باقی نمی‌ماند.
پدر گفت ای پسر گفتن چه چیز است
بزرگی جهان مال عزیز است
هوش مصنوعی: پدر گفت: پسرم، صحبت درباره چیست؟ بزرگی و عظمت دنیا به خاطر ثروت و دارایی با ارزش است.
یکی را سود ده آید پدیدار
در این دریا ز بعد رنج بسیار
هوش مصنوعی: کسی که پس از تحمل سختی‌ها و رنج‌های زیاد، به سودی دست می‌یابد، این سود به وضوح در زندگی‌اش نمایان می‌شود.
بودسود و زبان رفته از پیش
شود اندک ترش از مشتری بیش
هوش مصنوعی: هر چه بود و هست، کم کم از بین می‌رود و ممکن است در این میان، حس تلخی از تجربه‌ی خرید یا آشنایی بیشتر به وجود بیاید.
همه از بهر زر حیران شدستند
ز بهر مال سرگردان شدستند
هوش مصنوعی: همه به خاطر پول و ثروت گیج و سردرگم شده‌اند و به دنبال مال هستند.
چو بعد از مدّتی با خوف دریا
ببیند سود بسیاری ز کالا
هوش مصنوعی: زمانی که پس از مدتی که از ترس دریا گذشته، شخص ببیند که از فروش کالای خود سود زیادی به دست آورده است.
همه از بهر سود خود بکارند
در اینجا خواجگان بیشمارند
هوش مصنوعی: همه افراد به دنبال منافع خود در تلاش و فعالیت هستند و در این مکان افراد ثروتمند و با نفوذ فراوانی وجود دارند.
همه با نعمت و زرها تمامند
ز بهر این به دنیا نیکنامند
هوش مصنوعی: همه به خاطر نعمت‌ها و ثروت‌هایشان در دنیا معروف و مطرح هستند.
پسر گفت ای پدر اکنون تو دانی
چو ایشان کی بیابی نیکنامی
هوش مصنوعی: پسر به پدرش گفت: اکنون تو می‌دانی که چگونه می‌توانی خوش‌نامی را به دست آوری و این افراد کی به تو کمک خواهند کرد.
طلب کن نیکنامی بقا تو
چرا در بحر باشی در فنا تو
هوش مصنوعی: از خوب بودن و ماندن در یاد دیگران درخواست کن، چراکه تو در گذر زمان و عدم ماندگاری نخواهی بود.
چو ایشان طالبانند از زر و سیم
فتاده این چنین در خوف و در بیم
هوش مصنوعی: چون آن‌ها به دنبال مال و ثروت هستند، بنابراین در این وضعیت، دچار ترس و اضطراب شده‌اند.
ز بهر این جهان ایشان بکارند
ز بهر آخرت تخمی نکارند
هوش مصنوعی: آن‌ها برای رسیدن به لذت‌های دنیوی تلاش می‌کنند، اما برای آخرت خود تلاشی نمی‌کنند.
مرا کردی تو سرگردان چو ایشان
شدستم ای پدر خوار و پریشان
هوش مصنوعی: من را پریشان و سرگردان کردی، مانند دیگران که این گونه‌اند، ای پدر.
ندارم راه تا بیرون روم من
پدر گفت ای پسر اکنون تو تن زن
هوش مصنوعی: من راهی برای خروج ندارم، پدر گفت: "ای پسر، اکنون تو باید در این وضعیت باقی بمانی."
نبایست آمدن چون آمدی تو
سزد گر قول بابا بشنوی تو
هوش مصنوعی: شما نباید به دنیا بیایید، اما اگر آمدید، بهتر است که حرف‌های پدر را گوش بدهید.
دل از جان خود اکنون زود برگیر
مر این پند پدر از جان تو بپذیر
هوش مصنوعی: عزیزم، از جان و دل خود به سرعت دل بکش و این نصیحت پدرت را با تمام وجود بپذیر.
که دنیا جای کس هرگز نباشد
وجود جمله زو عاجز نباشد
هوش مصنوعی: دنیا هیچ‌گاه مکان یا جایگاهی برای هیچ‌کس نیست و همه در برابر آن ناتوانند.
که از بهر تفرّج سالها من
بسی دانسته ام احوالها من
هوش مصنوعی: به خاطر تفریح و خوش‌گذرانی، سال‌های زیادی از زندگی‌ام را صرف شناخت و آگاهی در مورد وضعیت‌ها و حالتم کرده‌ام.
در این دریا پسر بسیار رفتم
در این کشتی به شب بسیار خفتم
هوش مصنوعی: در این دریا سفرهای زیادی کرده‌ام و در این کشتی شب‌های زیادی را خوابیده‌ام.
تماشای فراوان دیده ام من
ز درد خویش صاحب دیده ام من
هوش مصنوعی: من تجربه‌های زیادی از درد خودم دارم و به این درد عمیقاً آگاه هستم.
ز جمله فردم و جوهر تو دارم
بجز دیدار تو چیزی ندارم
هوش مصنوعی: من از جمله انسان‌ها هستم و تنها چیزی که دارم، وجود و ملاقات توست. چیزی جز دیدن تو برای من اهمیت ندارد.
تو دارم در همه عالم تو دارم
که بی رویت دمی طاقت نیارم
هوش مصنوعی: من در تمام دنیا تنها تو را دارم و بدون تو حتی لحظه‌ای طاقت ندارم.
بجز تو من ندارم هیچ مالی
که چون ایشان نمایم پایمالی
هوش مصنوعی: جز تو، هیچ چیز باارزشی ندارم که بخواهم مانند آن‌ها مورد ستم و تضییع قرار دهم.
ز بهر دیدن تو پایمالم
چو توهستی نخواهم هیچ مالم
هوش مصنوعی: به خاطر دیدن تو، خود را پایمال می‌کنم و چون تو در کنارم هستی، هیچ چیز دیگری برایم اهمیت ندارد.
کنون دارم ترا از هر دو عالم
بتو شادانم اینجاگاه و خرّم
هوش مصنوعی: امروز بسیار خوشحالم که تو را دارم و از وجودت در این دنیا لذت می‌برم.
همه بر مال و سیم و زر چنین زار
شده غرقه فتاده اندر این بار
هوش مصنوعی: همه به خاطر ثروت و دارایی دچار مشکل شده و در زیر بار سنگین آن غرق شده‌اند.
من از بهر تو ای دلدار و ای جان
سوی دریا شدم دریاب و میدان
هوش مصنوعی: برای تو ای معشوق و ای جان، به سمت دریا رفتم، تو نیز مرا درک کن و بفهم.
که بابا جز تو چیزی میندارد
ولی اینجا نمود جمله دارد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که پدر فقط بر روی تو تکیه دارد و هیچ چیز دیگری برای او مهم نیست، اما در اینجا همه چیز به وضوح بیان شده است.
من اندر بحر میبینم جمالت
درون بحر میبینم جلالت
هوش مصنوعی: در میانه‌ی دریا، زیبایی تو را می‌بینم و در عمق دریا، عظمت و جلال تو را مشاهده می‌کنم.
همه از تو بمن پیدا نمود است
ز تو دارم که این دریا نمودست
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که به من مربوط می‌شوند، از تو سرچشمه می‌گیرند. من از تو می‌دانم که این دریا نمایان شده است.
پدر بی روی تو عالم نخواهم
بجز دیدار تو این دم نخواهم
هوش مصنوعی: اگر تو را نداشته باشم، برایم در دنیا هیچ چیز دیگر ارزشی ندارد و تنها در این لحظه آرزو دارم که تو را ببینم.
من اندر عشق رویت بیقرارم
که از سودای تو حیران و زارم
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق به چهره‌ات بی‌قرار و ناآرامم، و از آرزوی تو گیج و غمگین شده‌ام.
ز مادر دورت افکندم بر خویش
ترا دانم بعالم دلبر خویش
هوش مصنوعی: من از مادرم دور افتادم و حالا تو را می‌شناسم؛ تو را در دل خود به عنوان محبوبم می‌شناسم.
چرا از باب خود می بازگردی
کنون شاید که صاحب رازگردی
هوش مصنوعی: چرا اکنون از درِ خود دور می‌شوی؟ شاید که به دانشی دست یابی که پنهان است.
سفر کن ای پسر مشتاب از من
نمود جزو کل دریاب از من
هوش مصنوعی: برو، ای پسر! به شتاب از من سفر کن و جزئیاتی که به تو نشان می‌دهم را به عنوان بخشی از کل ببین.
چو هر دو باهمیم و نی جدائیم
ز دید یکدگر ما پادشائیم
هوش مصنوعی: وقتی که هر دو در کنار هم هستیم و از یکدیگر جدا نیستیم، در واقع ما در نظر یکدیگر مانند پادشاهی هستیم.
نهد گر جان بابا در دل و جان
در این بحر حقیقت رازها دان
هوش مصنوعی: اگر روح پدر را در دل بگذاری و جان را در این دریای حقیقت، اسرار را خواهی دانست.
سفرکن جان بابا تا توانی
نظر میدار ایّام جوانی
هوش مصنوعی: عزیزم، از سفر کن و در این مسیر تلاش کن تا در روزهای جوانی خود بیشترین بهره‌وری را داشته باشی و از لحظات لذت ببری.
سفر کن جان بابا سوی دریا
ولی اینجای باش از عشق شیدا
هوش مصنوعی: به سفر برو و به سوی دریا برو، اما در اینجا بمان و از عشق شگفت‌انگیز لذت ببر.
سفر کن با پدر چندی دگر تو
که همچون من شوی جان پدر تو
هوش مصنوعی: مدتی دیگر با پدرت سفر کن، چرا که تو نیز همانند من برای پدرت عزیز و ارجمند خواهی شد.
که جوهر اندر این دریاست بی مر
بدست افتد بسی اندر سفر در
هوش مصنوعی: مفهوم این بیت این است که در دریا چیزی بسیار ارزشمند و بی‌نظیر وجود دارد که در سفر به آنجا می‌توان به بسیاری از این ارزش‌ها دست یافت.
ولی در خانه می چیزی نیابی
اگرچه چند هر سویی شتابی
هوش مصنوعی: در خانه چیزی پیدا نخواهی کرد، هرچقدر هم که در اطراف تلاش کنی و برای یافتن آن عجله کنی.