بخش ۲۶ - در صورت جان دادن و جانان دیدن فرماید
بده جان گر خبر داری در این تو
زمانی بازدان عین الیقین تو
بده جان از سر شوق و ارادت
که تا یابی عیان اندر سعادت
بده جان و ببین گم کرده را باز
درون پرده در انجام و آغاز
چو حل خواهی شدن درآب دنیا
چرا باشی چنین غرقاب دنیا
چو حل خواهی شد بشتاب در خود
نظر کن در شریعت نیک یا بد
چو حل خواهی شدن فانی بباشی
سزد گر تخم نیکی را بپاشی
بپاش این تخم تا آنگه دهد بر
طلب کن سر که تا باشدت رهبر
چو دنیا میگذاری عاقبت باز
طلب آید در اینجا عاقبت باز
طلب کن عاقبت در خویشتن تو
تو منگر در نمود جان و تن تو
ز روباه طبیعت دور شو دور
نباشی غرقه ای درویش مغرور
زهی مانده چنین مغرور غافل
چه خواهی کرد اینجاگاه حاصل
زهی مانده اسیر اندر تن خود
ندانی این بیان از نیک و از بد
تنت در چار میخ جاهلی باز
دلت در عین جهل و کاهلی باز
در این محنت سرا در محنتی چون
فتادی ور نخواهی رفت بیرون
ز جان دادن شود دشوار آسان
وگرنه جای ترس است و هراسان
اگر با خوف اگر بی خوف باشی
همی در عاقبت حیران بباشی
همه دنیا بیک جو زر نیرزد
چه یک جو بلکه نیم ارزن نیرزد
همه دنیا نیرزد قطرهٔ آب
اگر تو مرد راهی زود بشتاب
همه دنیانیرزد یک پشیزی
نظر کن زانکه اینجا بس عزیزی
همه دنیا نیرزد پیش دانا
که یک برگ حقیقت پیش بینا
همه دنیا نیرزد حبهٔ خاک
گذر کن زود از او ای مؤمن پاک
همه دنیا سرشت دوست با پای
در اینجا تو نظر کن جای تا جای
همه دنیا درون پر اشک و خونست
وفا جستن ز اشک و خون جنونست
همه دنیا نظر کن خاک آدم
که میخفتند اندر او دمادم
همه دنیا گرفته موج خون بین
ولی خود را تو از موجش برون بین
همه روی زمین برگ گیاهست
درون دلها پر از دردست و آهست
همه روی زمین فرسنگ فرسنگ
تن سیمین و گیسوی سیه رنگ
همه کوه و بیابان گام تا گام
قد چون سرو بین و چشم بادام
همه دریا ببین خون عزیزان
که اندر کانها شد لعل ریزان
دل و جان خون من چون جان گرفتست
درون جان من جانان گرفتست
ز دنیا هیچ عاقل شاد نبود
دل دانا در او آزاد نبود
ز دنیا کی شود شادان دل تو
از او کی برگشاید مشکل تو
ز دنیا درگذر وانگاه عقبی
نظر کن بر چه اینجا ز دنیا
قدم بیرون نه از چاه بلا تو
بگو تا چند باشی مبتلا تو
قدم بیرون نه از این چاه و رستی
که بیخود عاقبت در آب جستی
چو در جوشی بمانی همچنین تو
که تا پخته شوی اندر یقین تو
درون دل کجا باشد به جز جان
که چون پخته شوی در دید جانان
درون جان و دل دلدار بنگر
عجائب خویشتن بردار بنگر
درون جان و دل بنگر یقین باز
چرا ماندی تو کاهل این چنین باز
ندیده خویشتن دزدیده بنگر
که بیشت بس بود برده که رهبر
جهانی خلق بودند و برفتند
بدرد و غصّه زیر خاک خفتند
ز چندانی کسی آگه نگشتند
که چون پیدا شدند و چون گذشتند
اگرچه جمله در پنداشت بودند
چنان کو جمله را میداشت بودند
نه جان دارد خبر از جان که جان کیست
نه تن را آگهی از تن که آن کیست
نه گوش آگاه از بشنیدن خود
نه دیده با خبر از دیدن خود
نه آگاهی از این گشتن فلک را
نه جنّ و انس و شیطان وملک را
فرو رفتند بسیاری در این کوی
بسی دیگر رسیدند از دگر سوی
نه آن کو میرود زین راز آگاه
نه آن کآمد خبردارد از این راه
چنان گم کردهاند سر رشته راز
که سر موئی نیاید هیچکس باز
بباید داشت گردن زیر فرمان
که جز صبر و خموشی نیست درمان
که دارد زهره در وادی تسلیم
که با وی بگذارند بر لب از بیم
بمعنی مویها بشکافم من
طریق آخر خموشی یافتم من
همه جز خامشی راهی نداریم
که یک تن زَهرهٔ آهی نداریم
چو خاموشیست بس خاموش گردی
ز دید یار ما مدهوش گردیم
چو چشمه تا به کی در جوش باشیم
چو دریا این زمان خاموش باشیم
ز خاموشی رسی در وحدت کلّ
برون آئی تو از پندار و هم ذلّ
ز خاموشی شوی مانند دریا
چو چشمه میمکن چندین تو غوغا
ز خاموشی همه مردان عالم
نمودندم نهان سرّ دمادم
ز خاموشی شوی واصل در اسرار
ببینی در میانه عین دیدار
دلا خاموش اولیتر که مستی
رها کن جسم تا کی بت پرستی
بت طبع و هوا بشکن بیک دم
برون جه زین چنین گرداب معظم
تو در گرداب دنیا غرقه ماندی
دریغا کشتی از اینجا نراندی
میان موج دریا چون گذشتی
برست از خوف بیشک نیز کشتی
چو کشتی آیدت اندر کناره
کنی سیر و سلوک خود نظاره
در این دریا بسی سرّ عجیبست
ولی نفس تو بس چیزی غریبست
همه دریا صدف دارد سراسر
ولیکن مختلف را نیز بنگر
در این دریا بسی کشتی براندم
بآخر رخت در دریا فشاندم
در این دریا عجایب بیشمارست
ولیکن عین دریا بی کنارست
کنار بحر کشتی بین و ره کن
نهنگان طبیعت را تبه کن
کناری جوی هم در دید کشتی
برآن بنگر که آنگه چون گذشتی
چو بگذشتی از آن دریای پرخون
بگویم عاقبت چون آی بیرون
تو در دریائی و افتاده بیخود
درون کشتی صورت ز هر بد
شدی فارغ که در دریا نهنگست
چگویم چون بجای هوش منگست
شدی فارغ تو ای ملّاح رهبر
کجائی کشتی از دریا به در بر
در این دریا که پر از موج خونست
دل دانا از این دریا برونست
دل دانا در این دریا نماند
چو عاقل عین ناپروا نماند
دل دانا نداند راز تحقیق
مگر وقتی که یابد دُرّ توفیق
چو زین دریا بیابد سرّ اسرار
نماید سرّ حق با ذرّه اظهار
در این دریای پر درّ الهی
اسیرانند از مه تا بماهی
در این دریا یکی جوهر پدید است
که سرّ آن ز نادان ناپدید است
در این دریا که من دیدم حقیقت
فرو شوید همه عین طبیعت
در این دریا کز او عالم گرفتست
همه موجش دمادم در گرفتست
در این دریا مرا شد آرزوئی
که در قعرش زنم من های و هوئی
در این کشتی صورت ماندهام من
بسی در بحر کشتی راندهام من
در این دریا که خورشیدست قطره
شکر بگذارد اینجا نافه طرّه
در این دریا که بگرفتست این موج
کجا این دُرّ ببینی تو در این اوج
اگر میدانی اینجا آشنائی
بکن از بهر خود اینجا شنائی
بیاب این درّ معنی در عیانت
صدف کن در درون خود نهانت
صدف بشکن جواهر را برون آر
نمای آنگاه و خود را بی جنون آر
تو در بحر فنائی جوهری جوی
که جوهر کس کجا دیدست در جوی
تو در بحر فنائی چون شوی کل
ز الاّ اللّه در الّا شوی کل
تو در بحری ولی گشتی در این موج
گهی اندر هبوط و گاه در اوج
تو در حیرت فروماندی بگرداب
که افتی ناگهان اینجای غرقاب
چو آب از سر گذشت و غرقه گردی
کجا اینجایگه مرد نبردی
در این دریا شناها بی شمارست
چرا کین دید دریا بی کنارست
در این دریا اسیرانند بیخویش
همه اینجا فقیرانند بیخویش
درون بحر در جوشست چون دیگ
درونش خردهٔ سنگ است و هم ریگ
درون بحر پردُرّست و گوهر
ولی میبایدش اینجای رهبر
اگر کشتی خرابی آورد زود
بگو تاکت وطن اینجا کجا بود
در این بحر عمیق افتادهٔ تو
سراندر سوی چین بنهادهٔ تو
همی پرسم که بی خود غرقه گردی
از این دریا نشاید شد به مردی
چو تسلیم آئی و بردی طمع تو
ز جمله گردی اینجا مستمع تو
بود کاینجا خلاصت باز بینی
که این دم مانده بی عین الیقینی
بسا کِشتی که موجش در ربود است
تو گوئی هرگز آن کشتی نبود است
بسا کِشتی که راندند و برفتند
ره چین و ختا در بر گرفتند
بسا کِشتی که پر سیم و زر آمد
از آنها یک سفینه بر درآمد
بسا کِشتی که در این بحر اسرار
شده غرقه یکی نامد پدیدار
بسا کشتی که در دریا فتاداست
از آنجا تختهٔ عمر اوفتاداست
بخش ۲۵ - در صفت دل فرماید: دلا زین چاه آخر چند اشتاببخش ۲۷ - در حکایت پدر و پسر و در کشتی نشستن و مقالات ایشان با یکدیگر فرماید: چنین دارم من از آن پیر خود یاد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بده جان گر خبر داری در این تو
زمانی بازدان عین الیقین تو
هوش مصنوعی: اگر از حال و روز من باخبری، جانم را بده تا دوباره حقیقت را با چشمان خود ببینم.
بده جان از سر شوق و ارادت
که تا یابی عیان اندر سعادت
هوش مصنوعی: عشق و ارادت خود را با دل و جان نشان بده، تا زمانی که خوشبختی را به وضوح تجربه کنی.
بده جان و ببین گم کرده را باز
درون پرده در انجام و آغاز
هوش مصنوعی: بده جان را و نگاهی بینداز به کسی که در پرده گم شده است، هم در آغاز و هم در پایان.
چو حل خواهی شدن درآب دنیا
چرا باشی چنین غرقاب دنیا
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در آب دنیا غوطهور شوی، چرا باید اینقدر در دنیای غرق شده باشی؟
چو حل خواهی شد بشتاب در خود
نظر کن در شریعت نیک یا بد
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به پاسخ و حل مشکل خود برسی، باید با دقت به درون خود نگاه کنی و بررسی کنی که در مسیر درست یا نادرست قرار داری.
چو حل خواهی شدن فانی بباشی
سزد گر تخم نیکی را بپاشی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به حقیقت و معنا برسیدی، باید نیکوکار باشی و درخت نیکی را در زندگی خود بکارید.
بپاش این تخم تا آنگه دهد بر
طلب کن سر که تا باشدت رهبر
هوش مصنوعی: بپاش این تخم، یعنی به سرمایهگذاری و تلاش بپرداز تا در آینده نتیجهاش امیدوار کننده باشد. تا زمانی که بر نیازهای خود پی ببری، کسی بر تو رهبری خواهد کرد و راه را به تو نشان خواهد داد.
چو دنیا میگذاری عاقبت باز
طلب آید در اینجا عاقبت باز
هوش مصنوعی: وقتی که زندگی را رها میکنی، در نهایت دوباره آن را جستجو خواهی کرد و به آن بازخواهی گشت.
طلب کن عاقبت در خویشتن تو
تو منگر در نمود جان و تن تو
هوش مصنوعی: از درون خودت طلب کن و به ظواهر جسم و جان خودت توجه نکن.
ز روباه طبیعت دور شو دور
نباشی غرقه ای درویش مغرور
هوش مصنوعی: از ویژگیهای فریبنده طبیعت دوری کن، و اگر دور نباشی، در دام غرور خواهی افتاد.
زهی مانده چنین مغرور غافل
چه خواهی کرد اینجاگاه حاصل
هوش مصنوعی: آه، چقدر شگفتانگیز است کسی که چنین مغرور و بیخبر مانده است! چه بتوانی در این مکان به دست آوری؟
زهی مانده اسیر اندر تن خود
ندانی این بیان از نیک و از بد
هوش مصنوعی: افراد بسیاری در زندگی خود گرفتار مشکلات و محدودیتهایی هستند که از آنها آگاه نیستند و نمیتوانند تشخیص دهند چه چیزی خوب است و چه چیزی بد.
تنت در چار میخ جاهلی باز
دلت در عین جهل و کاهلی باز
هوش مصنوعی: بدن تو در تنگنا و محدودیتهای جاهلانهای گرفتار است، اما در عین حال دل تو همچنان در همان جهل و بیتحرکی باقیمانده است.
در این محنت سرا در محنتی چون
فتادی ور نخواهی رفت بیرون
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از درد و رنج، اگر در چنگال این مشکلات گرفتار شوی، نمیتوانی به راحتی از آنها فرار کنی.
ز جان دادن شود دشوار آسان
وگرنه جای ترس است و هراسان
هوش مصنوعی: اگر از جان دادن بترسیم، کار دشواری خواهد شد، اما اگر شجاعت پیدا کنیم، این امر آسان تر خواهد بود. در غیر این صورت، ترس و شوق ما را در بر خواهد گرفت.
اگر با خوف اگر بی خوف باشی
همی در عاقبت حیران بباشی
هوش مصنوعی: چه با ترس و چه بدون ترس، در نهایت در سردرگمی خواهی ماند.
همه دنیا بیک جو زر نیرزد
چه یک جو بلکه نیم ارزن نیرزد
هوش مصنوعی: همه چیزهای دنیا به اندازه یک مقدار کمی طلا هم ارزش ندارند؛ حتی اگر بخواهیم به اندازه نیم دانگی هم ارزشگذاری کنیم، باز هم نمیارزد.
همه دنیا نیرزد قطرهٔ آب
اگر تو مرد راهی زود بشتاب
هوش مصنوعی: دنیا به اندازهٔ یک قطرهٔ آب ارزش ندارد، پس اگر تو در مسیر درستی قرار داری، هر چه زودتر اقدام کن.
همه دنیانیرزد یک پشیزی
نظر کن زانکه اینجا بس عزیزی
هوش مصنوعی: هیچ چیز در دنیا ارزش چندانی ندارد، پس به این نکته توجه کن که اینجا چه قدر مهم و عزیز است.
همه دنیا نیرزد پیش دانا
که یک برگ حقیقت پیش بینا
هوش مصنوعی: دنیا به اندازهای نمیارزد که انسان دانایی داشته باشد، چرا که یک برگ از حقیقت نزد بینا ارزش بیشتری دارد.
همه دنیا نیرزد حبهٔ خاک
گذر کن زود از او ای مؤمن پاک
هوش مصنوعی: دنیا به اندازه یک دانه خاک ارزش ندارد، پس ای مؤمن پاک، زود از آن عبور کن.
همه دنیا سرشت دوست با پای
در اینجا تو نظر کن جای تا جای
هوش مصنوعی: تمام دنیا از عشق و دوستی ساخته شده است؛ با پای آرام و با دقت به اطراف نگاه کن و همه جا را ببین.
همه دنیا درون پر اشک و خونست
وفا جستن ز اشک و خون جنونست
هوش مصنوعی: تمام عالم پر از غم و رنج است و تلاش برای وفاداری در چنین دنیایی دیوانگی به شمار میآید.
همه دنیا نظر کن خاک آدم
که میخفتند اندر او دمادم
هوش مصنوعی: همهی دنیا به این نکته توجه کن که خاک انسان، هر لحظه به خواب میرود و از آن هر چیزی ممکن است به وجود بیاید.
همه دنیا گرفته موج خون بین
ولی خود را تو از موجش برون بین
هوش مصنوعی: در دنیا همهجا تحت تأثیر سر و صدای مشکلات و دردهاست، اما تو باید خودت را از این وضعیت دور نگهداری و به آرامش و امنیت درونی خودت توجه کنی.
همه روی زمین برگ گیاهست
درون دلها پر از دردست و آهست
هوش مصنوعی: تمامی موجودات روی زمین مانند برگهای گیاه هستند، اما در دلهایشان پر از درد و نالهاند.
همه روی زمین فرسنگ فرسنگ
تن سیمین و گیسوی سیه رنگ
هوش مصنوعی: در تمام زمین، فاصلهها پر از افرادی هستند که دارند موهای سیاه و بدنی نقرهای.
همه کوه و بیابان گام تا گام
قد چون سرو بین و چشم بادام
هوش مصنوعی: در هر نقطه از کوه و بیابان، قد تو به زیبایی مانند سرو و چشمانت به دلربایی همچون بادام است.
همه دریا ببین خون عزیزان
که اندر کانها شد لعل ریزان
هوش مصنوعی: همه دریا را ببین که چگونه خون عزیزان ریخته شده و مثل لعل (گوهر سرخ) در کانها در حال جوشیدن است.
دل و جان خون من چون جان گرفتست
درون جان من جانان گرفتست
هوش مصنوعی: دل و جان من به خاطر عشق جانان پر از غم و آتش شده است و به وضوح احساس میکنم که او در درون جان من وجود دارد.
ز دنیا هیچ عاقل شاد نبود
دل دانا در او آزاد نبود
هوش مصنوعی: هیچ فرد عاقلی در این دنیا خوشحال نیست، زیرا دل آدمهای دانا هرگز در دنیا آزاد نیست.
ز دنیا کی شود شادان دل تو
از او کی برگشاید مشکل تو
هوش مصنوعی: از دنیا چطور میتوانی شاد باشی در حالی که مشکلاتت حل نمیشوند؟
ز دنیا درگذر وانگاه عقبی
نظر کن بر چه اینجا ز دنیا
هوش مصنوعی: از دنیا گذشته و به آخرت فکر کن، به آنچه در این دنیا گذشته است بیندیش.
قدم بیرون نه از چاه بلا تو
بگو تا چند باشی مبتلا تو
هوش مصنوعی: از چاه درد و رنج بیرون بیا و بگو تا کی میخواهی در این وضعیت باقی بمانی؟
قدم بیرون نه از این چاه و رستی
که بیخود عاقبت در آب جستی
هوش مصنوعی: اگر از این چاه و وضع ناخوش خارج نشوی، در نهایت بیجهت و بدون دلیل به خطر خواهی افتاد و دوباره در آب غرق میشوی.
چو در جوشی بمانی همچنین تو
که تا پخته شوی اندر یقین تو
هوش مصنوعی: اگر در حالت جوش و ناپایداری باقی بمانی، مانند این است که تا زمانی که به یقین نرسی، پخته نخواهی شد.
درون دل کجا باشد به جز جان
که چون پخته شوی در دید جانان
هوش مصنوعی: درون دل انسان کجا محلی دارد جز جان؟ زیرا وقتی که به کمال و پختگی برسی، تنها در مقابل چشمان محبوب خود میدرخشی.
درون جان و دل دلدار بنگر
عجائب خویشتن بردار بنگر
هوش مصنوعی: به عمق وجود و احساسات محبوبت نگاهی بینداز و شگفتیهای درون خود را کشف کن.
درون جان و دل بنگر یقین باز
چرا ماندی تو کاهل این چنین باز
هوش مصنوعی: به عمق وجود و احساسات خود نگاه کن و ببین چرا همچنان ساکن و بیتحرک ماندهای.
ندیده خویشتن دزدیده بنگر
که بیشت بس بود برده که رهبر
هوش مصنوعی: به خودت نگاه کن و ببین که آیا بیشتر از آنچه که در اختیار داری را میخواهی یا اینکه در جایگاه رهبری قرار داری و از دیگران استفاده میکنی.
جهانی خلق بودند و برفتند
بدرد و غصّه زیر خاک خفتند
هوش مصنوعی: مردم زیادی در این دنیا آمده و رفتهاند و با درد و غم، در زیر خاک آرام گرفتهاند.
ز چندانی کسی آگه نگشتند
که چون پیدا شدند و چون گذشتند
هوش مصنوعی: هیچکس از میزان وجود و عدم دیگری آگاه نشد که چطور در زندگی نمایان میشوند و سپس ناپدید میشوند.
اگرچه جمله در پنداشت بودند
چنان کو جمله را میداشت بودند
هوش مصنوعی: با وجود اینکه همه فکر میکردند که همه چیز به همین شکل است، اما در واقع آنچه وجود داشت، متفاوت بود.
نه جان دارد خبر از جان که جان کیست
نه تن را آگهی از تن که آن کیست
هوش مصنوعی: نه جان از حال جان اطلاعی دارد که او کیست و نه بدن از خود خبر دارد که چیست.
نه گوش آگاه از بشنیدن خود
نه دیده با خبر از دیدن خود
هوش مصنوعی: نه گوش انسان از شنیدن صدای خود مطلع است و نه چشم انسان از دیدن خود آگاهی دارد.
نه آگاهی از این گشتن فلک را
نه جنّ و انس و شیطان وملک را
هوش مصنوعی: نه از گردش آسمان خبر دارم، نه از موجودات جنی و انسانی، نه از شیطان و نه از فرشتگان.
فرو رفتند بسیاری در این کوی
بسی دیگر رسیدند از دگر سوی
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به این مکان آمدهاند و برخی دیگر از سمتهای مختلف به اینجا میرسند.
نه آن کو میرود زین راز آگاه
نه آن کآمد خبردارد از این راه
هوش مصنوعی: نه کسی که از این راز میرود، به آن آگاهی دارد و نه کسی که از این راه آمده، از آن خبردار است.
چنان گم کردهاند سر رشته راز
که سر موئی نیاید هیچکس باز
هوش مصنوعی: به حدی معماها پیچیده و گمراهکنندهاند که حتی کسی نمیتواند کوچکترین نشانهای از حقیقت را پیدا کند.
بباید داشت گردن زیر فرمان
که جز صبر و خموشی نیست درمان
هوش مصنوعی: باید همیشه سر را زیر فرمان و اطاعت نگه داشت، زیرا جز صبر و سکوت، چارهای وجود ندارد.
که دارد زهره در وادی تسلیم
که با وی بگذارند بر لب از بیم
هوش مصنوعی: آن که دارای شهامت است و در معرض تسلیم قرار میگیرد، نگران است که در صورت مواجهه با خطر، زبانش خاموش شود.
بمعنی مویها بشکافم من
طریق آخر خموشی یافتم من
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتم موهایم را بشکافم و از آن طریق به آرامش و سکوتی دست یابم.
همه جز خامشی راهی نداریم
که یک تن زَهرهٔ آهی نداریم
هوش مصنوعی: ما همه در سکوت و quietی هستیم و هیچ راهی جز این نداریم، چرا که هیچکدام جرأت و قدرت ابراز احساسات و نگرانیهایمان را نداریم.
چو خاموشیست بس خاموش گردی
ز دید یار ما مدهوش گردیم
هوش مصنوعی: وقتی سکوت عمیق باشد، تو نیز به شدت ساکت میشوی و از دیدن محبوب خود بیخبر و مدهوش میمانی.
چو چشمه تا به کی در جوش باشیم
چو دریا این زمان خاموش باشیم
هوش مصنوعی: تا کی باید بیوقفه جوش و خروش داشته باشیم همچون چشمه؟ اکنون زمان آن است که آرام و خاموش باشیم مثل دریا.
ز خاموشی رسی در وحدت کلّ
برون آئی تو از پندار و هم ذلّ
هوش مصنوعی: از سکوت و آرامش، به اتحاد و یگانگی دست مییابی و از ذهن و تصورات خود خارج میشوی.
ز خاموشی شوی مانند دریا
چو چشمه میمکن چندین تو غوغا
هوش مصنوعی: اگر ساکت بمانی، مانند دریا آرام خواهی شد، اما اگر غفلت کنی و همهجا سر و صدا بکنی، مانند چشمهای خواهی شد که در آن غوغایی وجود دارد.
ز خاموشی همه مردان عالم
نمودندم نهان سرّ دمادم
هوش مصنوعی: از سکوت و آرامش همه مردان دنیا، راز و نیازم را پنهان کردند بیوقفه.
ز خاموشی شوی واصل در اسرار
ببینی در میانه عین دیدار
هوش مصنوعی: وقتی سکوت کنی و خود را آرام کنی، به رازها و حقیقتها پی خواهی برد و در دل حقیقت، خود را در حال مشاهده مییابی.
دلا خاموش اولیتر که مستی
رها کن جسم تا کی بت پرستی
هوش مصنوعی: ای دل، بهتر است که سکوت کنی و مستی را کنار بگذاری؛ تا چه زمانی میخواهی به پرستش چیزهای بیارزش ادامه دهی؟
بت طبع و هوا بشکن بیک دم
برون جه زین چنین گرداب معظم
هوش مصنوعی: ای دل، به یک نفس همهی خواستهها و تمایلاتت را کنار بگذار و از این دریای پرخطر رها شو.
تو در گرداب دنیا غرقه ماندی
دریغا کشتی از اینجا نراندی
هوش مصنوعی: تو در تندبادهای دنیا گرفتار شدهای و ای کاش که زودتر از اینجا دور نشده بودی و به سویی امن نرفته بودی.
میان موج دریا چون گذشتی
برست از خوف بیشک نیز کشتی
هوش مصنوعی: وقتی از میان امواج دریا عبور کردی، از ترس نجات پیدا کن، زیرا کشتی نیز به درستی میتواند به سلامت عبور کند.
چو کشتی آیدت اندر کناره
کنی سیر و سلوک خود نظاره
هوش مصنوعی: زمانی که کشتی به ساحل میرسد، بهتر است به رفتار و مسیر خود دقت کنی و آن را زیر نظر داشته باشی.
در این دریا بسی سرّ عجیبست
ولی نفس تو بس چیزی غریبست
هوش مصنوعی: در این دریا، رازهای زیادی وجود دارد، اما وجود تو بسیار خاص و بینظیر است.
همه دریا صدف دارد سراسر
ولیکن مختلف را نیز بنگر
هوش مصنوعی: تمامی دریاها صدف دارند، اما به تنوع آنها نیز توجه کن.
در این دریا بسی کشتی براندم
بآخر رخت در دریا فشاندم
هوش مصنوعی: در این دریا کشتیهای زیادی را راندهام، اما در پایان، لباس و تجهیزاتم را در دریا رها کردهام.
در این دریا عجایب بیشمارست
ولیکن عین دریا بی کنارست
هوش مصنوعی: در این دریا شگفتیهای بسیاری وجود دارد، اما خود دریا عمق و انتهایی ندارد.
کنار بحر کشتی بین و ره کن
نهنگان طبیعت را تبه کن
هوش مصنوعی: به کنار دریا برو و قایق را مشاهده کن و راه را به سمت نهنگهای طبیعت پیدا کن و آنها را نابود کن.
کناری جوی هم در دید کشتی
برآن بنگر که آنگه چون گذشتی
هوش مصنوعی: در کنار جوی، به کشتیای که در آنجا دیده میشود نگاه کن، سپس متوجه خواهی شد که وقتی از آنجا عبور کردی چه احساسی به تو دست میدهد.
چو بگذشتی از آن دریای پرخون
بگویم عاقبت چون آی بیرون
هوش مصنوعی: وقتی که از این دریای پرآشوب و غمناک عبور کردی، به تو میگویم که سرانجام چطور از این وضعیت خارج خواهی شد.
تو در دریائی و افتاده بیخود
درون کشتی صورت ز هر بد
هوش مصنوعی: تو در دریایی و بیخبر از وضعیت خود در کشتی هستی، در حالی که از هر بدی دوری.
شدی فارغ که در دریا نهنگست
چگویم چون بجای هوش منگست
هوش مصنوعی: تو بیخیال و بیتوجهی، اما من در این دنیا پر از چالشها و خطرات، حسرت میخورم که چگونه میتوانم به خوبی عقل و فهم خود را به کار ببرم، در حالی که در دل دریا، موجودات بزرگ و هولناکی وجود دارند.
شدی فارغ تو ای ملّاح رهبر
کجائی کشتی از دریا به در بر
هوش مصنوعی: ای ملّاح، تو که بر این دریا کنارهگیری کردی، اکنون کجا هستی؟ کشتیات را از آب به ساحل آوردهای.
در این دریا که پر از موج خونست
دل دانا از این دریا برونست
هوش مصنوعی: در این دریای خروشان و پرخطر که پر از ناراحتی و مشکلات است، شخص عاقل و باهوش از این وضعیت فاصله میگیرد و خود را نجات میدهد.
دل دانا در این دریا نماند
چو عاقل عین ناپروا نماند
هوش مصنوعی: دل آگاه در این دریا نمیماند، چون عقل نترس نمیتواند دوام بیاورد.
دل دانا نداند راز تحقیق
مگر وقتی که یابد دُرّ توفیق
هوش مصنوعی: دل آگاه هرگز به عمق حقیقت پی نمیبرد، مگر زمانی که به موفقیت دست یابد.
چو زین دریا بیابد سرّ اسرار
نماید سرّ حق با ذرّه اظهار
هوش مصنوعی: وقتی این دریا به رازهای خود برسد، حقیقت را به طور واضح از طریق ذرهای نشان میدهد.
در این دریای پر درّ الهی
اسیرانند از مه تا بماهی
هوش مصنوعی: در این دریا که پر از جواهرات الهی است، انسانها از اول تا آخر زمان در بند آن هستند.
در این دریا یکی جوهر پدید است
که سرّ آن ز نادان ناپدید است
هوش مصنوعی: در این دریا یک نکته ارزشمند و گرانبها وجود دارد که از چشم نادانان پنهان است.
در این دریا که من دیدم حقیقت
فرو شوید همه عین طبیعت
هوش مصنوعی: در این دریایی که من مشاهده کردهام، حقیقت در عمق آن غوطهور شده و تمامی جلوهها و واقعیتهای طبیعی در آن موجود است.
در این دریا کز او عالم گرفتست
همه موجش دمادم در گرفتست
هوش مصنوعی: در این دریا که همه چیز را از آن گرفته، هر لحظه موجها به شدت در حال حرکت هستند و تغییر میکنند.
در این دریا مرا شد آرزوئی
که در قعرش زنم من های و هوئی
هوش مصنوعی: من در این دریا آرزویی دارم که در عمق آن، صدایی از خود بیرون بیاورم و آشکارا فریاد بزنم.
در این کشتی صورت ماندهام من
بسی در بحر کشتی راندهام من
هوش مصنوعی: در این کشتی، چهرهها و ظاهری که دارم، همه در دریا غرق شدهاند و من همچنان در حال قایقرانی در آن دنیا هستم.
در این دریا که خورشیدست قطره
شکر بگذارد اینجا نافه طرّه
هوش مصنوعی: در این دریای وسیع و پرنور که به خاطر تابش خورشید، هر قطرهاش شیرین و باارزش است، در این فضاهای زیبا، موهای زیبا و پرطراوت در فضا میرقصند.
در این دریا که بگرفتست این موج
کجا این دُرّ ببینی تو در این اوج
هوش مصنوعی: در این دریا که این موجها چیره شدهاند، چطور میتوانی آن دُرّ ناب را در این بلندیها پیدا کنی؟
اگر میدانی اینجا آشنائی
بکن از بهر خود اینجا شنائی
هوش مصنوعی: اگر میدانی که اینجا کسی را میشناسی، به خاطر خودت در اینجا ارتباط برقرار کن.
بیاب این درّ معنی در عیانت
صدف کن در درون خود نهانت
هوش مصنوعی: به دنبال این گوهری باش که در درون خودت پنهان کردهای و آن را مانند یک صدف در معرض دید قرار بده.
صدف بشکن جواهر را برون آر
نمای آنگاه و خود را بی جنون آر
هوش مصنوعی: صدف را بشکن و جواهر را خارج کن، سپس خود را آرام و بیهیجان نشان بده.
تو در بحر فنائی جوهری جوی
که جوهر کس کجا دیدست در جوی
هوش مصنوعی: تو در عمق فنای خود، گوهری را جستجو میکنی که هیچکس در جوی دیگر چنین جواهری را ندیده است.
تو در بحر فنائی چون شوی کل
ز الاّ اللّه در الّا شوی کل
هوش مصنوعی: وقتی در عمق فنا قرار میگیری، جز خدا نمیمانی و همه چیز در مسیر او قرار میگیرد.
تو در بحری ولی گشتی در این موج
گهی اندر هبوط و گاه در اوج
هوش مصنوعی: تو در عمق دریا قرار داری، اما به خاطر امواج در حال نوسان هستی؛ گاه در پایینترین نقطه و گاه در بالاترین نقطه.
تو در حیرت فروماندی بگرداب
که افتی ناگهان اینجای غرقاب
هوش مصنوعی: تو در شگفتی و سردرگمی به سر میبری، ناگهان به عمیقترین نقاط غرقاب افتادهای.
چو آب از سر گذشت و غرقه گردی
کجا اینجایگه مرد نبردی
هوش مصنوعی: وقتی همه چیز از دست رفت و به قهری رسیدی، دیگر جایی برای نشان دادن شجاعت و مبارزه نیست.
در این دریا شناها بی شمارست
چرا کین دید دریا بی کنارست
هوش مصنوعی: در این دریا شناگران زیادی وجود دارند، زیرا این دریا بیپایان و بیکرانه است.
در این دریا اسیرانند بیخویش
همه اینجا فقیرانند بیخویش
هوش مصنوعی: در این دریا همه بیسرنوشت و بیهویت هستند و اینجا همه فقیر و ناتوان به سر میبرند.
درون بحر در جوشست چون دیگ
درونش خردهٔ سنگ است و هم ریگ
هوش مصنوعی: درون دریا مانند دیگی در حال جوش است که در آن خردههای سنگ و ریگ وجود دارد.
درون بحر پردُرّست و گوهر
ولی میبایدش اینجای رهبر
هوش مصنوعی: در درون دریا جواهرها و دُرّهای زیادی وجود دارد، اما برای پیدا کردن آنها نیاز به راهنمایی و هدایت است.
اگر کشتی خرابی آورد زود
بگو تاکت وطن اینجا کجا بود
هوش مصنوعی: اگر مشکلی برای کشتی پیش بیاید، سریع بگو که نشانههای کشور و سرزمین خود را در کجا میبینیم.
در این بحر عمیق افتادهٔ تو
سراندر سوی چین بنهادهٔ تو
هوش مصنوعی: در این دریاى عمیق، تو غرق شدهاى و سرنوشتت به سوی چین رقم خورده است.
همی پرسم که بی خود غرقه گردی
از این دریا نشاید شد به مردی
هوش مصنوعی: من همیشه میپرسم که چرا بیدلیل در این دریا غرق میشوی؟ آیا این نشان از شخصیت و مردانگی تو نیست؟
چو تسلیم آئی و بردی طمع تو
ز جمله گردی اینجا مستمع تو
هوش مصنوعی: زمانی که تسلیم شوی و از همه امیدها و آرزوهای خود دست بکشی، میتوانی به اینجا بیایی و به شنوندهات تبدیل شوی.
بود کاینجا خلاصت باز بینی
که این دم مانده بی عین الیقینی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره میشود که شاید در این لحظه بتوانی حقیقت را بهتر ببینی و درک کنی، زیرا اکنون به پایان نزدیک شدهای و در حال نزدیک شدن به یقین هستی.
بسا کِشتی که موجش در ربود است
تو گوئی هرگز آن کشتی نبود است
هوش مصنوعی: بسیاری از کشتیها وجود دارند که در امواج دریا غرق شدهاند و اگرچه دیگر وجود ندارند، انسانها گاهی فراموش میکنند که آنها هیچگاه وجود نداشتند.
بسا کِشتی که راندند و برفتند
ره چین و ختا در بر گرفتند
هوش مصنوعی: بسیاری از کشتیها وجود دارند که در مسیر خود به سمت چین و ختا حرکت کرده و به سرنوشت خود رفتهاند.
بسا کِشتی که پر سیم و زر آمد
از آنها یک سفینه بر درآمد
هوش مصنوعی: بسیاری از کشتیها بودند که با ثروت و طلا پر شدهاند، اما از میان همه آنها، تنها یک کشتی به سرنوشت نیک و موفقیت رسید.
بسا کِشتی که در این بحر اسرار
شده غرقه یکی نامد پدیدار
هوش مصنوعی: بسیاری از کشتیها در این دریای رازها غرق شدهاند، ولی هیچکدام از آنها قابل شناسایی نیستند.
بسا کشتی که در دریا فتاداست
از آنجا تختهٔ عمر اوفتاداست
هوش مصنوعی: بسیاری از کشتیها در دریا غرق میشوند، زیرا عمرشان به سر آمده است.