گنجور

بخش ۲ - در ذات و صفات و توحید حضرت باری تعالی فرماید

تعالی اللّه زهی ذات و صفاتت
که کی باشد صفاتت غیر ذاتت
تعالی اللّه زهی دیدار رویت
نموده خود همه درگفتگویت
توئی صنع نهان و آشکارا
که بنمودی بیکباره تو ما را
توئی صانع توئی جان و توئی حق
توئی در هر دو عالم نور مطلق
حقیقت نیست جز ذات تو اینجا
شدستم عقل در ذات تو شیدا
تو خواهی بود تا باشی سراسر
حقیقت جز تو چیزی نیست دیگر
وصالت را همه جویا تو در جان
جهانی بر رخ تو مانده حیران
تو بودی آدم و آدم تو بودی
خودی خود تو در آدم نمودی
تو بودی نوح در دریای معنی
فکندی شورش و غوغای معنی
تو ابراهیمی و در نار هستی
بت نمرود را صورت شکستی
تو اسماعیلی و قربان خویشی
تو هم دردی و هم درمان خویشی
توئی اسحق و خود را سر بریدی
چو جز دیدار خود چیزی ندیدی
توئی یعقوب نابینا چرائی
از آن کز یوسف جانت جدائی
توئی یوسف درون چاه مانده
ز سِرِّ خویشتن آگاه مانده
توئی جرجیس گشته پاره پاره
جهانی مر ترا اینجانظاره
توئی موسی و بر طور الستی
ز اسرار نمود خویش مستی
سلیمانی و ملکت داده بر باد
اگر خواهی کنی تو دیگر آباد
تو ایوبی ودیده رنج و زحمت
ولی در عاقبت دیدی تو رحمت
زکریائی و مانده در درختی
به تیغ عشق بیشک لخت لختی
توئی یحیی در اینجا سر بریده
وصال اینجا ز بیچونی ندیده
تو خضری چشمهٔ حیوان تو داری
چرا ازتشنگی جان بر لب آری
توئی عیسی و اندر پای داری
نمود عشق خود را پایداری
توئی مر مصطفا ونور عالم
نموده اندر اینجا سرّ خاتم
تو در شهر علومت حیدری تو
نمود راز هر معنی دری تو
توئی مرانبیاء و اولیاء را
تو هستی ابتدا و انتها را
جلالت انبیا راسخ نمودست
در اسرار کلی برگشودست
توئی آتش ولیکن درحجابی
از آن پیوسته دائم در عتابی
توئی باد و روان در جسم وجانی
از آن از دیدهها اینجا نهانی
توئی آب و روانی در همه جای
بهر کسوت که میخواهی تو بنمای
توئی خاک و نموده کلّ اسرار
توئی پیدا شده اعیان دیدار
توئی کان و پر از گوهر نمائی
سزد گر این زمان گوهر فزائی
توئی عین نبات و سرّ معدن
بتو شد جملهٔ اسرار روشن
توئی بنموده رخ در کایناتی
در این ظلمات تن آب حیاتی
توئی جانان و جان اینجا چه گویم
که جز ذاتت درون جان نجویم
زبانی در دهان گویا شده تو
درونِ جانها جویا شده تو
توئی و تو شده پیدا مرا یار
که اینجا مینبینم هیچ اغیار
توئی ای دیدنت در پرده دل
تو هستی در نهان گمکردهٔ دل
توئی اللّه در توحیدِ مطلق
نمودِ تست اشیا جمله الحق
توئی اللّه اینجا در دل و جان
ز خود برگوی و هم از خود تو برخوان
توئی اللّه جوهر در میانم
بجز از جوهر ذاتت ندانم
توئی اللّه اینجا در دل و جان
ز چشم آفرینش نیز پنهان
توئی اللّه گویائی زبانی
ز چشم آفرینش مر نهانی
دلا چون راز دیدی جمله سرباز
حجاب از پیش چشم خود برانداز
حقیقت فاش کردی خویشتن تو
نمودی مر حجاب جان و تن تو
جهان چون اوّل و آخر تو باشی
چه گویم این زمان اسرار فاشی
بدیدار تو پنهان گشت پیدا
تعالی اللّه زهی نورِ هویدا
چو یکی من چرا پیوند جویم
توئی مطلوبِ طالب چند گویم
دلم خون گشت ای ساقی اسرار
مرا در عین خود کن ناپدیدار
مرا جامی بده زان جام باقی
که تو هم جام و هم جانی و ساقی
چو من توحید اسرار تو بافم
چنان خواهم که جان را برشکافم
خوشا آن دم که جان بی جسم باشد
بجز ذات تو دیگر اسم باشد
یقینم شد که نی مُردی نمیری
همه ذرّات عالم دستگیری
حیات باقی و عین بهشتی
که طینت در یداللهت سرشتی
زهی اسرار جان اسراردان کو
یکی دانندهٔ بیننده جان کو
هزاران جان پاک پاکبازان
فدای آنکه یابد سرّ جانان
توئی جانان به جز تو من ندیدم
ز تست این جملهٔ گفت و شنیدم
ز خود آورد ودر خود او نمودست
گره در عاقبت خود برگشودست
چودیدت عشق عقل آمد ملامت
از آن بنمود این رازو پیامت
حقیقت جمله دیدار تو آمد
جمال جان خریدارِ تو آمد
حقیقت هم تو دیده دید دیدار
ز جمله او ترا آمد خریدار
ترا بشناخت اینجا در معانی
که کلّی رهنمای جانِ جانی
تو جانانی برونِ تو چو اسمست
توئی گنج و همه عالم طلسمست
زهی گنج تو جوهر فاش کرده
توئی نقش و توئی نقاش کرده
ز یکی در یکی خود باز دیده
خود این انجام و خود آغاز دیده
زهی از عشق خود مجروح گشته
توئی صورت عیان روح گشته
تو دانستی که چون بستی صور را
توئی انداخته عین گهر را
ترا بر ذرّه ذرّه راه بینم
ترا در جزو و کل آگاه بینم
تو آگاهی و صورت بیخبر ماند
درون پرده حیران در نظر ماند
نبینم جز ترا یک چیز دیگر
چو تو باشی نباشد نیز دیگر
چنین گفتست اینجا راه بینی
ز وصف تو مرا عین الیقینی
که گردیدم بسی درجان عالم
نظر کردم باین و آن عالم
ندیدم هیچ جز جانان حقیقت
چو بسپردم بدو راه طریقت
ندیدم هیچ جز دیدار رویش
همه دارند سرّ لا و هویش
ندیدم هیچ جز دیدار اللّه
زدم دم در عیان قل هو اللّه
ندیدم جز یکی در جوهر ذات
نمود یار دیدم جمله ذرّات
ندیدم جز یکی در کارگاهش
شدم در سایهٔ عشق و پناهش
ندیدم جز یکی پیدا و پنهان
نمود خویش دیدم جمله جانان
ندیدم جز یکی و در یکی بود
نمود یار حق حق بیشکی بود
ندیدم جز یکی تا راه بردم
ز دید عشق راه جان سپردم
ندیدم جز یکی در گنج جانان
اگرچه پر کشیدم رنج جانان
ندیدم جز یکی در دل عیانست
ز یکی یار بی نام و نشانست
ندیدم جز یکی در لانموده
نمودم یار در لا، لا ربوده
ندیدم جز یکی اندر نمودار
عیان دوست دیدم لیس فی الدّار
یکی دیدم همه انجام و آغاز
از آن اسرار کردم جمله سرباز
یکی دیدم تمامت بی نهایت
همه در دوست در دیدار غایت
یکی دیدم مکان و لامکان هم
بهم پیوسته دیدم جسم و جان هم
یکی دیدم ز یکی کل نموده
ز یکی دیده و دیدم گشوده
یکی دیدم عیان و در یکی هست
یکی اندر دوئی یار پیوست
یکی دیدم ز خود پیدا نکرده
ولی اندر حجاب هفت پرده
یکی دیدم درون را با برونش
همه ره گم بکرده رهنمونش
یکی دیدم درون جان سراسر
از آن اسرار ربّانی تو مگذر
چو درتوحید جانان در یکیام
ز یکی جوهر کل بیشکیام
چو در توحید جز یکی ندیدم
یکی را در یکی یکی گزیدم
منم توحید یار و سرّ اسرار
منم در جسم و جان بنموده گفتار
منم توحید اسرار الهی
نموده سر ز ماهم تا بماهی
منم توحید جانان آشکاره
خودی خود زخود کرده نظاره
منم توحید در لا مانده پنهان
حقیقت مینمایم سرّ اعیان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تعالی اللّه زهی ذات و صفاتت
که کی باشد صفاتت غیر ذاتت
هوش مصنوعی: ای خدا، چه جلال و زیبایی در ذات و صفات توست! آیا ممکن است صفات تو از ذات تو جدا باشد؟
تعالی اللّه زهی دیدار رویت
نموده خود همه درگفتگویت
هوش مصنوعی: خداوند بلندمرتبه، چه زیباست دیدن چهره‌ات و تمام وجودم غرق گفت‌وگو با توست.
توئی صنع نهان و آشکارا
که بنمودی بیکباره تو ما را
هوش مصنوعی: تو هستی خالق و آفریننده‌ای که با یک瞬ۀ ناگهانی خود را به ما نشان دادی، هم در آشکار و هم در نهان.
توئی صانع توئی جان و توئی حق
توئی در هر دو عالم نور مطلق
هوش مصنوعی: تو سازنده همه چیز هستی، تو جان و زندگی می‌بخشی، و تو خود حقیقتی. در هر دو جهان، تو نور مطلقی.
حقیقت نیست جز ذات تو اینجا
شدستم عقل در ذات تو شیدا
هوش مصنوعی: جز وجود تو چیزی حق نیست، من در اینجا به تو وابسته‌ام و عقل من مجذوب حقیقت وجود تو شده است.
تو خواهی بود تا باشی سراسر
حقیقت جز تو چیزی نیست دیگر
هوش مصنوعی: تو همیشه وجود خواهی داشت و حقیقت تنها در تو خلاصه می‌شود و هیچ چیز دیگری وجود ندارد.
وصالت را همه جویا تو در جان
جهانی بر رخ تو مانده حیران
هوش مصنوعی: همه در جستجوی وصالت هستند و تو در دل جهانی، در چهره‌ات حیرت‌زده مانده‌ای.
تو بودی آدم و آدم تو بودی
خودی خود تو در آدم نمودی
هوش مصنوعی: تو خود به تنهایی مظهر انسانیت هستی و انسانیت در وجود تو متجلی شده است.
تو بودی نوح در دریای معنی
فکندی شورش و غوغای معنی
هوش مصنوعی: تو چون نوح هستی که در دریای معنا شناور هستی و شور و هیجان معنایی را به وجود می‌آوری.
تو ابراهیمی و در نار هستی
بت نمرود را صورت شکستی
هوش مصنوعی: تو مانند ابراهیم هستی که در آتش نمرود قرار گرفته‌ای و بت‌های او را نشانه گرفته‌ای و از بین می‌بری.
تو اسماعیلی و قربان خویشی
تو هم دردی و هم درمان خویشی
هوش مصنوعی: تو همانی که در سختی‌ها و مشکلات، نه تنها شریک درد دیگران هستی، بلکه خود نیز درمانگر آن‌ها می‌شوی.
توئی اسحق و خود را سر بریدی
چو جز دیدار خود چیزی ندیدی
هوش مصنوعی: تو مانند اسحاق هستی که به خاطر عشق و دیدار محبوبش، خود را فدای او کردی و به جز او چیزی را نمی‌بینی.
توئی یعقوب نابینا چرائی
از آن کز یوسف جانت جدائی
هوش مصنوعی: تو مانند یعقوبی هستی که از فرزند محبوبش یوسف جدا افتاده است، چرا که هرگز نمی‌توانی به او دسترسی پیدا کنی.
توئی یوسف درون چاه مانده
ز سِرِّ خویشتن آگاه مانده
هوش مصنوعی: تو مانند یوسف هستی که در چاه افتاده، اما از حقیقت وجود خود و راز درونش آگاه است.
توئی جرجیس گشته پاره پاره
جهانی مر ترا اینجانظاره
هوش مصنوعی: تو همچون جرجیس (یک شخصیت مذهبی) جهانی را به تکه‌تکه تغییر داده‌ای؛ بنابراین، اینجا به تماشای تو نشسته‌ام.
توئی موسی و بر طور الستی
ز اسرار نمود خویش مستی
هوش مصنوعی: تو همانند موسی هستی که بر کوه طور قرار گرفته‌ای و از رازهای وجود خود در حالت مستی و شگفتی به سر می‌بری.
سلیمانی و ملکت داده بر باد
اگر خواهی کنی تو دیگر آباد
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به دستاوردی بزرگ و پایدار برسی، باید از قدرت و موقعیت‌ات به شکل درست و سازنده استفاده کنی، وگرنه همه چیز به راحتی از بین می‌رود.
تو ایوبی ودیده رنج و زحمت
ولی در عاقبت دیدی تو رحمت
هوش مصنوعی: تو مانند ایوب هستی که در زندگی درد و رنج را تجربه کردی، اما در نهایت رحمت و لطفی بزرگ را مشاهده کردی.
زکریائی و مانده در درختی
به تیغ عشق بیشک لخت لختی
هوش مصنوعی: زکریا درختی حیات دارد و در آن مشغول به عشق است، بدون شک در این حالت از خود بیخود و پاک شده است.
توئی یحیی در اینجا سر بریده
وصال اینجا ز بیچونی ندیده
هوش مصنوعی: تو در اینجا مانند یحیی هستی، که سرش بریده شده است؛ و اینجا به خاطر اینکه نتوانسته‌ام به وصال برسم، احساس خالی بودن می‌کنم.
تو خضری چشمهٔ حیوان تو داری
چرا ازتشنگی جان بر لب آری
هوش مصنوعی: تو مانند خضر هستی که چشمهٔ حیات را در اختیار دارد، پس چرا از تشنگی در عذاب هستی و جانت در خطر است؟
توئی عیسی و اندر پای داری
نمود عشق خود را پایداری
هوش مصنوعی: تو تجسم عشق و محبت هستی و عشق تو همیشه پابرجاست و در دل‌ها باقی می‌ماند.
توئی مر مصطفا ونور عالم
نموده اندر اینجا سرّ خاتم
هوش مصنوعی: تو، واسطه‌ی نور و هدایت هستی و در اینجا راز و رمز مقام خاتم (پیامبر اسلام) را به روشنایی می‌کشی.
تو در شهر علومت حیدری تو
نمود راز هر معنی دری تو
هوش مصنوعی: تو در شهر علم و دانش، مانند علی هستی و خود را نمایان می‌کنی. تو اسرار هر مفهوم را به خوبی درمی‌یابی و برای دیگران روشن می‌کنی.
توئی مرانبیاء و اولیاء را
تو هستی ابتدا و انتها را
هوش مصنوعی: تو خود معلم پیامبران و ولیان هستی و آغاز و پایان همه چیز به تو مرتبط است.
جلالت انبیا راسخ نمودست
در اسرار کلی برگشودست
هوش مصنوعی: جلال و عظمت پیامبران به وضوح در آموزه‌های عمیق و اسرار کلی آن‌ها نمایان است.
توئی آتش ولیکن درحجابی
از آن پیوسته دائم در عتابی
هوش مصنوعی: تو آتش هستی، اما در پرده‌ای پنهان شده‌ای و همیشه در خشم و سرزنش به سر می‌بری.
توئی باد و روان در جسم وجانی
از آن از دیدهها اینجا نهانی
هوش مصنوعی: تو مثل باد و روحی در بدن و جان، اما از دیدگان اینجا پنهانی.
توئی آب و روانی در همه جای
بهر کسوت که میخواهی تو بنمای
هوش مصنوعی: تو مانند آبی زنده‌ای که در هرجا که بخواهی، برای هر کسی خود را نشان می‌دهی.
توئی خاک و نموده کلّ اسرار
توئی پیدا شده اعیان دیدار
هوش مصنوعی: تو از خاک ساخته شده‌ای و همه رازها در وجود تو نهفته است و آنچه که می‌بینی، تجلی و ظهور عینی همین اسرار است.
توئی کان و پر از گوهر نمائی
سزد گر این زمان گوهر فزائی
هوش مصنوعی: تو همان منبع و منبعی از ارزش‌ها و زیبایی‌ها هستی، بنابراین شایسته است که در این زمان بیشتر به این زیبایی‌ها افزوده شوی.
توئی عین نبات و سرّ معدن
بتو شد جملهٔ اسرار روشن
هوش مصنوعی: شما مانند گیاهان هستید و تمام اسرار درون شما به وضوح و روشنی نمایان است.
توئی بنموده رخ در کایناتی
در این ظلمات تن آب حیاتی
هوش مصنوعی: تو چهرهٔ روشنی هستی که در این دنیای تاریک وجود دارد و به مانند آب حیات به من زندگی می‌بخشی.
توئی جانان و جان اینجا چه گویم
که جز ذاتت درون جان نجویم
هوش مصنوعی: تو ای معشوق، جان من هستی و نمی‌دانم که چه بگویم، چون جز وجود تو در درونم چیزی را حس نمی‌کنم.
زبانی در دهان گویا شده تو
درونِ جانها جویا شده تو
هوش مصنوعی: تو زبانت در دهان به سخن درآمده و در عمق دل‌ها جستجوگری کرده‌ای.
توئی و تو شده پیدا مرا یار
که اینجا مینبینم هیچ اغیار
هوش مصنوعی: تو هستی و من از وجود تو پیدا هستم، ای یار که در اینجا هیچ کس دیگری را نمی‌بینم.
توئی ای دیدنت در پرده دل
تو هستی در نهان گمکردهٔ دل
هوش مصنوعی: تو ای عزیز که در دل من پنهانی، وجود تو در پس پرده‌ای از احساساتم نهفته است.
توئی اللّه در توحیدِ مطلق
نمودِ تست اشیا جمله الحق
هوش مصنوعی: تو در وحدت مطلق تجلی کرده‌ای؛ تمام اشیاء حقیقت تو هستند.
توئی اللّه اینجا در دل و جان
ز خود برگوی و هم از خود تو برخوان
هوش مصنوعی: تو در اینجا، در دل و جان، خدا هستی؛ پس از خودت بگو و از خودت بخوان.
توئی اللّه جوهر در میانم
بجز از جوهر ذاتت ندانم
هوش مصنوعی: تو تنها خداوندی و حقیقتی که در من وجود دارد، جز حقیقت وجود تو را نمی‌شناسم.
توئی اللّه اینجا در دل و جان
ز چشم آفرینش نیز پنهان
هوش مصنوعی: تو در قلب و جان من حضور داری، ولی از دیدگان خلق پنهانی.
توئی اللّه گویائی زبانی
ز چشم آفرینش مر نهانی
هوش مصنوعی: تو خود خداوندی و به زبان نیازی نداری، زیرا که از چشم‌هایی که به آفرینش نگاه می‌کنند، وجود تو به‌روشنی نمایان است.
دلا چون راز دیدی جمله سرباز
حجاب از پیش چشم خود برانداز
هوش مصنوعی: ای دل، هنگامی که رازها را دیدی، باید تمام موانع و حجاب‌هایی که در برابر چشمانت است را کنار بزنی.
حقیقت فاش کردی خویشتن تو
نمودی مر حجاب جان و تن تو
هوش مصنوعی: تو حقیقت را آشکار کردی و خود را به نمایش گذاشتی، در حالی که پرده‌ی جان و تن تو کنار رفته است.
جهان چون اوّل و آخر تو باشی
چه گویم این زمان اسرار فاشی
هوش مصنوعی: اگر تو همچون آغاز و پایان جهان باشی، چه می‌توانم بگویم درباره این زمان که رازها را فاش می‌کند؟
بدیدار تو پنهان گشت پیدا
تعالی اللّه زهی نورِ هویدا
هوش مصنوعی: در ملاقات با تو، آنچه پنهان بود، نمایان شد. چه نور درخشانی که به روشنی درآمد!
چو یکی من چرا پیوند جویم
توئی مطلوبِ طالب چند گویم
هوش مصنوعی: چرا به دنبال پیوند با کسی باشم وقتی که تو تمام آنچه هستی که من به دنبالش هستم؟ چند بار باید این را بگویم؟
دلم خون گشت ای ساقی اسرار
مرا در عین خود کن ناپدیدار
هوش مصنوعی: دل من پر از درد و غم شده است. ای ساقی، رازهایم را در چشمانت پنهان کن تا کسی نتواند آنها را ببیند.
مرا جامی بده زان جام باقی
که تو هم جام و هم جانی و ساقی
هوش مصنوعی: به من جامی بده از آن جامی که باقی است، زیرا تو خود هم مثل جام هستی و هم جان و هم ساقی.
چو من توحید اسرار تو بافم
چنان خواهم که جان را برشکافم
هوش مصنوعی: اگر من به رازهای یکتایی تو بپردازم، به گونه‌ای خواهم بافت که جان را به عمق وجودت برسانم.
خوشا آن دم که جان بی جسم باشد
بجز ذات تو دیگر اسم باشد
هوش مصنوعی: خوشا زمانی که روح بدون جسم باشد، زیرا جز وجود تو هیچ نام دیگری وجود ندارد.
یقینم شد که نی مُردی نمیری
همه ذرّات عالم دستگیری
هوش مصنوعی: به یقین من به این نتیجه رسیدم که تو هرگز نمی‌میری، زیرا همه اجزاء دنیا به نوعی به حمایت و کمک تو مشغول‌اند.
حیات باقی و عین بهشتی
که طینت در یداللهت سرشتی
هوش مصنوعی: زندگی همیشگی و حقیقت بهشتی که سرشت آن در دستان خدا شکل گرفته است.
زهی اسرار جان اسراردان کو
یکی دانندهٔ بیننده جان کو
هوش مصنوعی: عجب است رازهایی که جان را در خود دارد، آن کسی که اسرار را می‌داند و جان را می‌بیند.
هزاران جان پاک پاکبازان
فدای آنکه یابد سرّ جانان
هوش مصنوعی: هزاران انسان بی‌گناه و فداکار آماده‌اند تا جانشان را برای کسی که راز محبوب را دریابد، فدای او کنند.
توئی جانان به جز تو من ندیدم
ز تست این جملهٔ گفت و شنیدم
هوش مصنوعی: تو برای من یگانه و بی‌نظیری و هیچکس دیگری را مانند تو ندیدم. این را از دیگران شنیده‌ام.
ز خود آورد ودر خود او نمودست
گره در عاقبت خود برگشودست
هوش مصنوعی: انسان با توجه به ویژگی‌ها و رفتارهای خود، در نهایت سرنوشت و نتیجه کارهایش را خود رقم می‌زند.
چودیدت عشق عقل آمد ملامت
از آن بنمود این رازو پیامت
هوش مصنوعی: وقتی عشق به تو می‌رسد، عقل تو را سرزنش می‌کند، زیرا این عشق رازهایی را آشکار می‌سازد و نتیجه‌اش پیامدی است که به وجود می‌آورد.
حقیقت جمله دیدار تو آمد
جمال جان خریدارِ تو آمد
هوش مصنوعی: در واقع، همه چیز به ملاقات تو مربوط می‌شود و زیبایی‌ات باعث شد که کسی که به دنبال تو بود، به سراغت بیاید.
حقیقت هم تو دیده دید دیدار
ز جمله او ترا آمد خریدار
هوش مصنوعی: حقیقت این است که تو با نظاره کردن، توانسته‌ای ما را بشناسی و از میان همگان به سراغ تو آمده‌ام.
ترا بشناخت اینجا در معانی
که کلّی رهنمای جانِ جانی
هوش مصنوعی: اینجا با معانی و مفاهیم عمیق آشنا می‌شوم که به طور کلی راهنمای روح و جان من هستند.
تو جانانی برونِ تو چو اسمست
توئی گنج و همه عالم طلسمست
هوش مصنوعی: تو در خود حقیقت و روح هر چیز هستی، اما آنچه از تو بیرون می‌آید فقط یک نام است. تو مانند یک گنجینه‌ای ارزشمند هستی و همه‌ی عالم به‌نوعی سحر و جادو به نظر می‌رسد.
زهی گنج تو جوهر فاش کرده
توئی نقش و توئی نقاش کرده
هوش مصنوعی: ای کاش، تو همان گنجی هستی که جوهر ارزشمند را آشکار کرده‌ای، تو هم نقش هستی و هم کسی که این نقش را به تصویر کشیده است.
ز یکی در یکی خود باز دیده
خود این انجام و خود آغاز دیده
هوش مصنوعی: از یک نقطه، خود را در یک نقطه دیگر مشاهده کرده‌ام؛ اینجا هم انتهاست و هم آغاز.
زهی از عشق خود مجروح گشته
توئی صورت عیان روح گشته
هوش مصنوعی: ای عشق، تو زخمِ دل را به تصویر کشیده‌ای و به وضوح نمایان هستی.
تو دانستی که چون بستی صور را
توئی انداخته عین گهر را
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که وقتی تصویرها را به هم می‌زنی، در حقیقت گوهری را در دل آنها پنهان کرده‌ای.
ترا بر ذرّه ذرّه راه بینم
ترا در جزو و کل آگاه بینم
هوش مصنوعی: من تو را در هر ذره از راه می‌بینم و در هر جزء و کلی که می‌شناسم، تو را آگاه و هوشیار حس می‌کنم.
تو آگاهی و صورت بیخبر ماند
درون پرده حیران در نظر ماند
هوش مصنوعی: شما آگاهید، اما دیگران به خاطر ناآگاهی خود در پس پرده حیرت باقی مانده‌اند و نتوانسته‌اند حقیقت را ببینند.
نبینم جز ترا یک چیز دیگر
چو تو باشی نباشد نیز دیگر
هوش مصنوعی: این ابیاتی بیانگر این است که هیچ چیزی را جز تو نمی‌خواهم و اگر تو نباشی، هیچ چیز دیگری نیز برایم ارزشی ندارد. به عبارتی، اهمیت تو به قدری زیاد است که وجود هیچ چیز دیگری برایم معنایی ندارد.
چنین گفتست اینجا راه بینی
ز وصف تو مرا عین الیقینی
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که با توصیف تو، من به حقیقتی واضح و مسلم دست یافته‌ام و به خوبی می‌توانم راه را ببینم.
که گردیدم بسی درجان عالم
نظر کردم باین و آن عالم
هوش مصنوعی: من در جستجوی معنی و حقیقت به شهرهای مختلف سفر کردم و به این و آنجا نگاه کردم.
ندیدم هیچ جز جانان حقیقت
چو بسپردم بدو راه طریقت
هوش مصنوعی: وقتی حقیقت را به معشوق سپردم، جز او چیزی ندیدم و فقط به سمت راهی که او نشان داده پیش رفتم.
ندیدم هیچ جز دیدار رویش
همه دارند سرّ لا و هویش
هوش مصنوعی: من هیچ چیزی جز دیدن چهره‌اش را تجربه نکردم و همه چیز را در راز و جذابیت او می‌بینم.
ندیدم هیچ جز دیدار اللّه
زدم دم در عیان قل هو اللّه
هوش مصنوعی: من هیچ چیز جز دیدار خدا را ندیدم و صدایم را بالا بردم و گفتم که او تنها خداست.
ندیدم جز یکی در جوهر ذات
نمود یار دیدم جمله ذرّات
هوش مصنوعی: فقط یک چیز را در عمق وجود یار دیدم و باقی چیزها را به صورت اجزای کوچکش مشاهده کردم.
ندیدم جز یکی در کارگاهش
شدم در سایهٔ عشق و پناهش
هوش مصنوعی: جز یک نفر کسی را ندیدم که در کارگاهش به جستجوی او بروم و در سایه‌ی عشق و حمایت او قرار گیرم.
ندیدم جز یکی پیدا و پنهان
نمود خویش دیدم جمله جانان
هوش مصنوعی: من فقط یک معشوق را دیدم که به طور آشکار و نهان خود را نشان می‌داد و همه جانان‌ها را مشاهده کردم.
ندیدم جز یکی و در یکی بود
نمود یار حق حق بیشکی بود
هوش مصنوعی: من تنها یک چیز را دیدم و آن یکی نمایان بود. یار حق همیشه حق است و هیچ شکی در آن نیست.
ندیدم جز یکی تا راه بردم
ز دید عشق راه جان سپردم
هوش مصنوعی: جز یک عشق دیگر کسی را ملاقات نکردم که مرا از جاده عشق دور کند و جانم را فدای آن کردم.
ندیدم جز یکی در گنج جانان
اگرچه پر کشیدم رنج جانان
هوش مصنوعی: من فقط یک نفر را در گنجینه عشق دیدم، هرچند که برای رسیدن به او سختی‌های زیادی را متحمل شدم.
ندیدم جز یکی در دل عیانست
ز یکی یار بی نام و نشانست
هوش مصنوعی: در دل جز یک نفر کسی را نمی‌بینم، که او یاری است بی‌نام و نشان.
ندیدم جز یکی در لانموده
نمودم یار در لا، لا ربوده
هوش مصنوعی: من هیچ‌کس را جز یک نفر در دل خود ندیدم و یاری را در دلم پنهان کرده‌ام.
ندیدم جز یکی اندر نمودار
عیان دوست دیدم لیس فی الدّار
هوش مصنوعی: من کسی را جز یک شخص در ظاهر دوست ندیدم و در این خانه هیچ‌کس دیگری نیست.
یکی دیدم همه انجام و آغاز
از آن اسرار کردم جمله سرباز
هوش مصنوعی: یکی را دیدم که تمام کارها و شروع و پایان همه چیز به دست اوست، بنابراین به او توجه کردم و به نوعی خدمتگزار او شدم.
یکی دیدم تمامت بی نهایت
همه در دوست در دیدار غایت
هوش مصنوعی: یکی را دیدم که تمامیت وجودش نامتناهی است و همه چیز را در دوستی و در ملاقات با معشوقش مشاهده می‌کند.
یکی دیدم مکان و لامکان هم
بهم پیوسته دیدم جسم و جان هم
هوش مصنوعی: دیدم که مکان و غیرمکان به هم مرتبط هستند و همچنین جسم و روح نیز به هم پیوند دارند.
یکی دیدم ز یکی کل نموده
ز یکی دیده و دیدم گشوده
هوش مصنوعی: من کسی را دیدم که از نظر خودش همه چیز را کامل و بی‌نقص می‌بیند، در حالی که من از چشم او نگاهی به حقیقت داشتم و آنچه را که او نمی‌دید، مشاهده کردم.
یکی دیدم عیان و در یکی هست
یکی اندر دوئی یار پیوست
هوش مصنوعی: من فردی را مشاهده کردم که در واقع یکی است، اما در ظاهری دوگانگی وجود دارد؛ یار او به صورت پیوسته در این دوگانگی حضور دارد.
یکی دیدم ز خود پیدا نکرده
ولی اندر حجاب هفت پرده
هوش مصنوعی: شخصی را دیدم که خود را نیافته است، اما در پس پرده‌های پیچیده و پنهان، وجود او قابل مشاهده نیست.
یکی دیدم درون را با برونش
همه ره گم بکرده رهنمونش
هوش مصنوعی: کسی را دیدم که درون و بیرونش کاملاً متفاوت بود و از این رو، راه را گم کرده بود و نمی‌دانست چگونه باید هدایت شود.
یکی دیدم درون جان سراسر
از آن اسرار ربّانی تو مگذر
هوش مصنوعی: شخصی را دیدم که در عمق وجودش پر از رازهای الهی بود، به او نزدیک نشو و از او دوری کن.
چو درتوحید جانان در یکیام
ز یکی جوهر کل بیشکیام
هوش مصنوعی: وقتی در وحدت معشوق به یکی می‌رسم، از یک جوهر اصلی، کل وجود را درمی‌یابم.
چو در توحید جز یکی ندیدم
یکی را در یکی یکی گزیدم
هوش مصنوعی: وقتی در مساله توحید فقط یک چیز را دیدم، تنها همان یک واقعیت را انتخاب کردم.
منم توحید یار و سرّ اسرار
منم در جسم و جان بنموده گفتار
هوش مصنوعی: من تجلی یکتایی و رازهای عمیق هستم؛ من در جسم و جان حضور دارم و کلامم را ابراز می‌کنم.
منم توحید اسرار الهی
نموده سر ز ماهم تا بماهی
هوش مصنوعی: من به رازهای عمیق و یگانگی الهی دست یافته‌ام و از همین‌رو از ما باید به سوی او برویم.
منم توحید جانان آشکاره
خودی خود زخود کرده نظاره
هوش مصنوعی: من توحید محبوب را به وضوح می‌بینم و به واسطه خودم، خود را در آن مشاهده می‌کنم.
منم توحید در لا مانده پنهان
حقیقت مینمایم سرّ اعیان
هوش مصنوعی: من در پنهان‌گاه توحید به سر می‌برم و حقیقت را نمایان می‌کنم، در حالی که وجودها را می‌سازم.