گنجور

بخش ۱۹ - در اظهار کردن قوّت و قدرت و استغناء کل فرماید

منم یکتا که جمله دستگیرم
بمیرانم تمامت من نمیرم
منم حییّ که دایم زنده باشم
که بیخ بدکنش برکنده باشم
ستانم داد مظلومان ز ظالم
بذات خویش من پیوسته قائم
جهان و هرچه در هر دو جهان است
بر من جمله بی نام و نشانست
خدایم من خدایم من خدایم
که از هر عیب و سهوی من جدایم
من آوردم تمامت اندرین جای
برم بار دگر در غیر ماوای
یکی بردم در اوّل هم در آخر
نمودم خویشتن در عین ظاهر
همه در خویشتن پیدا نمودم
ز دید خود چنین غوغا نمودم
ز ذاتم عقل و جان آگه نباشد
بجز من هیچکس اللّه نباشد
ز ذاتم عقل و جان اینجا خبر نیست
که من در بود خود هستم دگر نیست
من آوردم شما را هم بدنیا
برم من جمله اندر سوی عقبی
کجا وهمت تواند کرد ادراک
که ادراکست و عقل افتاده در خاک
منزّه آمدم از جمله خلقان
منم بیشک نمود جمله میدان
خدائی مر مرا باشد سزاوار
که گر خواهم بیامرزم به یک بار
خدائی مر مرا باشد بتحقیق
که هر کس را ببخشم عین توفیق
دهم توفیق دیدارم ببیند
ابا من در میان جان نشیند
منم یکتای بی همتا که بودم
نمود جملگی در بود بودم
ز وصف ذات پاکم عقل ماندست
از آن پیوسته اندر نقل ماندست
ز وصف ذات پاکم جان چه گوید
اگر جز دید من چیزی بجوید
ز وصف من تمامت گنگ و لالند
ز من اندر تجلّی جلالند
ز وصف من تمامت گشته حیران
که ما هستیم اندر پرده پنهان
ز وصف من همه در بحر مانند
اگرچه بود هم خود نمایند
کجاوصفم تواند کرد هر کس
که من در دید خود اللّهم و بس
کجا وصفم تواند کرد هر جان
منم جسم و منم جان اندر اعیان
حقیقت من منم یکتا و دلدار
ز ذات خویشتن مائیم جبّار
عیانم در همه چیزی تو بنگر
بجز دیدارما تو هیچ منگر
فلک گردان ز من وز شوق مدهوش
کواکب جمله حیرانند و خاموش
مه از شوقم گدازانست هر ماه
سپر انداخته از بیم من شاه
کنم من شمس را هر شام رخ زرد
که از دیدار من باشد پر از درد
ز دردم جبرئیل اینجای مدهوش
بمانده در درون پرده خاموش
ملایک جمله در من راز بینند
که در دیدار ما خلوت گزینند
که عرش از دید من بر قطرهٔ آب
بماندست اندر اینجا عین غرقاب
ز بودم فرش گوناگون پدیدار
نموده رخ در این دیدار پرگار
ز عینم در بهشت افتاده دائم
نموده روح و ریحان گشته قائم
ز دوزخ کس امان من ندارد
که اینجا جز عیان من ندارد
منم بیچون و دانم راز جمله
منم انجام و هم آغاز جمله
منم دانا و بینا در دل و چشم
که بر بنده نگیرم زود من خشم
منم پیدا و پنهان جهانم
که در نطق همه شرح و بیانم
چو من هرگز نباشد پادشاهی
چو من هرگز نبینی نیکخواهی
چو من هرگز کجا همراز ببینی
نمودستم اگر خود باز بینی
چون من دیگر کجا در جان بیابی
سزد گر مر مرا اعیان بیابی
ز وصف خویش دائم در حضورم
که در ظلمات تنهائیت نورم
ز وصف خویش خود را رازگویم
نمود خویش با خود بازگویم
ز دید خویش دائم در جلالم
ز نورخویش قائم در وصالم
ز نور خود نمودم جمله اشیاء
ز بود خویش کردم جمله پیدا
زخون مشک و ز نِی شِکّر نمایم
ز باران در صدف گوهر نمایم
ز کفّ خود برآرم آدمی را
ز کاف ونون فلک را و زمی را
ز دودی گنبد خضرا کنم من
ز پیهی نرگسی بینا کنم من
مه و خورشید دائم در سجودم
که ایشانند در نور نمودم
نهان از خلق و پنهان از خیالم
که نور در تجلّی جمالم
ز وصفم عقل در پرده نهان شد
ز دیدم عشق هرجائی عیان شد
منم اوّل منم آخر در اشیاء
مرا باشد همه صنعی مهّیا
که بنمایم وجود و پی کنم من
نمایم ظلمت اندر نور روشن
همه دروصف من حیران و خاموش
زبان ناطقانم لال و خاموش
ز دید خویش جمله آفریدم
در این روی زمین شان آوریدم
ز ذات خود محمد(ص) راز دادم
نمودم تا ز خود اعزاز دادم
حبیب من زجمله مصطفایست
شما را پیشوا و رهنمایست
نمودم شرع در دیدار احمد(ص)
که هر کو شد بجان دیندار احمد(ص)
هر آنکس کو رسول خود شناسد
مرا در دید خود احمد شناسد
نمایم مر ورا دیدار خویشم
که من در عشق برخوردار خویشم
هر آن کو راه پیغامبر گزیند
یقین اندر جهان او بد نبیند
حبیب من زجان مردوست دارند
نمود عشق ما را یاد دارند
کنون ای پیر توحیدم شنیدی
درون ذاتم اعیان باز دیدی
برو با مسکن خود زودبین باش
وز این گفتار با عین الیقین باش
خوشا آنکس که ما را دید در ذات
گذشت از جسم و جان جمله ذرات
خوشا آنکس که جز ما کس نبیند
یقین ذات ما را برگزیند
چو باهوش آئی و بینی یقینم
نظر کن اوّلین و آخرینم
همه اندر درون خویشتن بین
نمود جسم را در جان تن بین
بر هر کس مگو اسرار ما فاش
ز دیدارم تو برخوردار میباش
حریم وصل ما میدان و میرو
بجز ما را مبین و هیچ مشنو
که ذات پاک ما هرگز نیابند
اگرچه سالکان نزدم شتابند
نبیند هیچکس ما را به تحقیق
مگر آنکس که یابد چشم توفیق
نبینید هیچکس ما را چنان باز
که تا اینجا نگردد جسم و جان باز
کسی کو بی سر آید اندر این راه
بیابد مر مرا بی خویش ناگاه
اگر بی سر شوی این سر بدانی
وگرنه گربه چند از جاه خوانی
اگر بی سر شوی اسرار یابی
ابی دیدار خود دلدار یابی
اگر بی سر شوی فانی نباشی
نمود جزو و کل را جان تو باشی
سر خود دور نه تا دید دیدار
ببینی در حقیقت جان دلدار
سر خود دور نه مانند حلّاج
که تا بر فرق معنایت نهد تاج
سر خود دور نه گر کاردانی
که مردن بهتر از این زندگانی
سر خود دور نه تا یار گردی
ز نقطه بگذری پرگار گردی
سر خود دور نه مانند مردان
که بهر تست خدمتکار دو جهان
سر خود دور نه اندر بلا تو
بمانند شهید کربلا تو
سر خود دور نه مانند جرجیس
چرا چندین شوی در مکر و تلبیس
سر خود دور نه مانند یحیی
که تا گردی ز پنهانی تو پیدا
سر خود دور نه تا سر تو باشی
نمود عالم اکبر تو باشی
سر خود دور نه تا سر تو گردی
بیکباره ز ما و من تو گردی
سر خود دور نه تا دوست گردی
حقیقت مغز جان در پوست گردی
سر خود دور نه همچون شهیدان
که تا یابی وصالان حبیبان
سر خود دور نه مانند گوئی
بزن چون عاشقان تو های و هوئی
سر خود دور نه تا بر سر دار
ببینی خویشتن را عین جبار
سر خود دور نه در خاک و خون شو
ز عین این جهان دون برون شو
اناالحق گوی تا واصل بباشی
فنای عشق را لایق تو باشی
اناالحق گوی تا مانند منصور
برافشان اندر اینجا جوهر نور
اناالحق گوی و سر بردار و سر بر
که جوهر مینباشد کمتر از زر
اناالحق گوی و درجمله قدم زن
وجود خویشتن را بر عدم زن
اناالحق گوی و محو آور وجودت
نظر کن آنگهی مر بود بودت
اناالحق گوی اگر حق الیقینی
چرا مانده تو اندر کفر و دینی
اناالحق گوی و بگذر کلّی از دین
هم اندر حق حقیقت عین خودبین
اناالحق گوی اینجا آشکاره
ز عشق دوست شو تو پاره پاره
اناالحق گوی تا یکتا بباشی
میان جزو و کل رسوا تو باشی
اناالحق گوی و بگذر از دل و جان
دل وجان بر نثار حق بر افشان
اناالحق گوی چون گوئی همی گرد
اگر در عشق مردی مردهٔ مرد
اناالحق گوی بر مانند عطّار
که آویزندت اینجا بر سر دار
اناالحق گوی چون جوئی حقیقت
ببردی هم طریقت هم شریعت
اناالحق گوی چون حق رخ نمودست
که حق اینجا ترا گفت و شنود است
اناالحق گوی و عین لامکان شو
چو مردان بی زمین و بی زمان شو
اناالحق گوی تا خونت بباشی
که حق حق حقیقت هم تو باشی
اناالحق گوی تو اینجا اناالحق
که نه بر باطلی الاّ که بر حق
اناالحق گوی تا چون او شوی باز
نمود عشق گردی اندرین راز
اناالحق گوی چون حق دیدهٔ تو
حقیقت نور مطلق دیدهٔ تو
اناالحق گوی کاشترنامه خواندی
همه اندر قطار اشتر تو راندی
اناالحق گوی کاشتر آشکارست
که این معنی چو اشتر بر قطارست
اناالحق گوی و ز دیرت برون آی
نمود دیر و کعبه هر دو بنمای
اناالحق گوی این کعبه برانداز
تو چون شمعی وجود خویش بگداز
اناالحق گوی کان دیرت خرابست
درون دیر بیشک آفتابست
اناالحق گوی اینجا بت شکن باش
وگرنه اندرین نی مرد و زن باش
اناالحق زن چو مردان تا توانی
که بهر تُست اسرار معانی
اناالحق زن چو مردان در جهان تو
گذر کن از زمین و از زمان تو
اناالحق زن چو مردان بر سر دار
اگر تو خود زنی این سر نگهدار
اناالحق گفت و پس بردار آمد
ز دید دوست برخوردار آمد
اناالحق گفت و شد قربان در اینراه
یکی دیدار جان باشد در این راه
اناالحق گفت و قربان گشت از دوست
در اینجا مغز گشتش جملگی پوست
اناالحق گفت و گفتارش یکی بود
خدا را دید واصل بیشکی بود
اناالحق گفت و در حق حق نظر کرد
همه ذرات عالم را خبر کرد
اناالحق گفت و جانان دید از جان
دُر افشاندند و او آمد سر افشان
اناالحق گفت او چون راست اینجا
بگفتِ عشق او پیداست اینجا
اناالحق گفت و عشقش یار بنمود
گره از کار عالم جمله بگشود
اناالحق گفت و حق حق دید اینجا
که دیداریست پنهانی و پیدا
اناالحق گفت تو گر باز بینی
سزد گر حق در اینجا باز بینی
اناالحق آنکسی داند که از خود
رود بیرون نبیند نیک هم بد
اناالحق زن یقین اللّه باشد
کسی کو از عیان آگاه باشد
چو منصوراز حقیقت مست حق شد
حقیقت نیست گشت و هست حق شد
چو منصوراز حقیقت یافت جانان
ز پیدائی شد اینجاگاه پنهان
چو منصوراز حقیقت راست بین بود
حقیقت جان او عین الیقین بود
چو منصوراز حقیقت دید حق باز
حقیقت گفت و شد با حق سوی یار
چو منصوراز حقیقت لاف کل زد
چو سیمرغی خود اندر قاف کل زد
چو منصوراز حقیقت لامکان بود
از آن او فتنهٔ کلّ جهان بود
چو منصوراز حقیقت بیجهت شد
ز ذات کل بحق او یک صفت شد
چو منصوراز حقیقت دل رها کرد
ز جان آهنگ دیدار خدا کرد
چو منصوراز حقیقت جان برانداخت
چو شمعی در عیان عشق بگداخت
چو منصوراز حقیقت کل فنا شد
حقیقت جاودان عین بقا شد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

منم یکتا که جمله دستگیرم
بمیرانم تمامت من نمیرم
هوش مصنوعی: من تنها کسی هستم که تمام موجودات را کمک می‌کنم. اگر همه چیزی که هستی را از بین ببرم، خودم نابود نخواهم شد.
منم حییّ که دایم زنده باشم
که بیخ بدکنش برکنده باشم
هوش مصنوعی: من همیشه زنده‌ام و نخواهم مرد چون تلاش می‌کنم بدی‌ها را ریشه‌کن کنم.
ستانم داد مظلومان ز ظالم
بذات خویش من پیوسته قائم
هوش مصنوعی: من به‌خودم از حق مظلومان در برابر ظالمان با تمام وجود می‌زنم و همیشه ایستاده‌ام.
جهان و هرچه در هر دو جهان است
بر من جمله بی نام و نشانست
هوش مصنوعی: در این دنیا و تمامی چیزهایی که در آن هستند، برای من همه چیز بی هویت و ناشناخته به نظر می‌آید.
خدایم من خدایم من خدایم
که از هر عیب و سهوی من جدایم
هوش مصنوعی: من خدایی دارم که از هر نقص و اشتباهی که دارم، جدا و بی‌نیاز است.
من آوردم تمامت اندرین جای
برم بار دگر در غیر ماوای
هوش مصنوعی: من تمام وجودت را در این مکان به همراه آورده‌ام؛ بار دیگر هم می‌توانم در جایی غیر از اینجا تو را بیاورم.
یکی بردم در اوّل هم در آخر
نمودم خویشتن در عین ظاهر
هوش مصنوعی: من در آغاز از دنیا و ظاهر می‌گذرم و در پایان نیز خود را در همین بُعد ظاهر نشان می‌دهم.
همه در خویشتن پیدا نمودم
ز دید خود چنین غوغا نمودم
هوش مصنوعی: در درون خود همه چیز را پیدا کردم و از دیدگاه خود این‌قدر سر و صدا به پا کردم.
ز ذاتم عقل و جان آگه نباشد
بجز من هیچکس اللّه نباشد
هوش مصنوعی: اگر به عمق وجودم نگاه کنیم، تنها من هستم که از عقل و روح خود آگاه هستم و هیچ کس جز من نمی‌تواند خدا را درک کند.
ز ذاتم عقل و جان اینجا خبر نیست
که من در بود خود هستم دگر نیست
هوش مصنوعی: در وجود من نه خبری از عقل و نه جان هست، زیرا من در وجود خودم دیگر وجود ندارم.
من آوردم شما را هم بدنیا
برم من جمله اندر سوی عقبی
هوش مصنوعی: من شما را به این دنیا آوردم، در حالی که شما هم اکنون در جهانی دیگر زندگی می‌کنید.
کجا وهمت تواند کرد ادراک
که ادراکست و عقل افتاده در خاک
هوش مصنوعی: کجا می‌توانی به درک و فهم برسید، وقتی که فهم و عقل خود را به زمین انداخته‌ای؟
منزّه آمدم از جمله خلقان
منم بیشک نمود جمله میدان
هوش مصنوعی: من از تمام موجودات پاک و آزاد هستم و به یقین نشان تمام عالم هستم.
خدائی مر مرا باشد سزاوار
که گر خواهم بیامرزم به یک بار
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که خدایی وجود دارد که شایسته من است و اگر بخواهم، می‌توانم با یک بار دعا یا درخواست، بخشوده شوم.
خدائی مر مرا باشد بتحقیق
که هر کس را ببخشم عین توفیق
هوش مصنوعی: خداوند حقیقتاً برای من وجود دارد، زیرا هر کسی را که ببخشم، نشانه‌ای از موفقیت و کامیابی است.
دهم توفیق دیدارم ببیند
ابا من در میان جان نشیند
هوش مصنوعی: اگر توفیق دیدار تو نصیبم شود، در دل من جایی پیدا خواهد کرد و روح من تحت تأثیر قرار خواهد گرفت.
منم یکتای بی همتا که بودم
نمود جملگی در بود بودم
هوش مصنوعی: منم تنها و منحصر به فردی که جلوه‌گر همه چیز هستم و در وجود خود، وجود تمام چیزها را دارم.
ز وصف ذات پاکم عقل ماندست
از آن پیوسته اندر نقل ماندست
هوش مصنوعی: عقل من در وصف ذات پاک الهی درمانده و عاجز است و همیشه در تلاش برای فهم و بیان آن می‌باشد، اما به سختی می‌تواند به درستی این امر را منتقل کند.
ز وصف ذات پاکم جان چه گوید
اگر جز دید من چیزی بجوید
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به وصف ذات پاک بپردازم، جانم چه بگویید؟ اگر غیر از دیدن من به دنبال چیزی برود، چه می‌گوید؟
ز وصف من تمامت گنگ و لالند
ز من اندر تجلّی جلالند
هوش مصنوعی: از توصیف من همه خاموش و ناتوانند و در پرتو وجود من، شکوه و عزم دارند.
ز وصف من تمامت گشته حیران
که ما هستیم اندر پرده پنهان
هوش مصنوعی: از توصیف من به قدری شگفت‌زده شده‌ای که نمی‌دانی ما در پس پرده چه موجوداتی هستیم.
ز وصف من همه در بحر مانند
اگرچه بود هم خود نمایند
هوش مصنوعی: اگرچه همه در توصیف من مانند دریا هستند، اما خودشان را نشان نمی‌دهند.
کجاوصفم تواند کرد هر کس
که من در دید خود اللّهم و بس
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند وصف حال من را بگوید، زیرا تنها دیدگاه من، خداوند است و بس.
کجا وصفم تواند کرد هر جان
منم جسم و منم جان اندر اعیان
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانند توصیف کنند که من چه هستم. من هم جسم هستم و هم روح؛ وجود من ترکیبی از این دو است.
حقیقت من منم یکتا و دلدار
ز ذات خویشتن مائیم جبّار
هوش مصنوعی: من ذاتاً یکتا و بی‌همتا هستم و از درون خود، قدرت و عظمت را می‌یابم.
عیانم در همه چیزی تو بنگر
بجز دیدارما تو هیچ منگر
هوش مصنوعی: من در همه چیز نمایانم، اما فقط به دیدار ما توجه نکن و به چیز دیگری نپرداز.
فلک گردان ز من وز شوق مدهوش
کواکب جمله حیرانند و خاموش
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر من و احساس شگفتی‌ام در حال چرخش است؛ همه ستاره‌ها حیرت‌زده و بی‌صدا شده‌اند.
مه از شوقم گدازانست هر ماه
سپر انداخته از بیم من شاه
هوش مصنوعی: ماه به خاطر عشق من در حال ذوب شدن است و هر بار که من به او می‌نگرم، با ترس از من سپرهای خود را کنار می‌زند.
کنم من شمس را هر شام رخ زرد
که از دیدار من باشد پر از درد
هوش مصنوعی: من هر شب چهره شمس را زرد می‌کنم، چون دیدار من برای او پر از درد است.
ز دردم جبرئیل اینجای مدهوش
بمانده در درون پرده خاموش
هوش مصنوعی: از درد و رنج من، جبرئیل در اینجا حیران و ساکت در پشت پرده‌ای قرار گرفته است.
ملایک جمله در من راز بینند
که در دیدار ما خلوت گزینند
هوش مصنوعی: فرشتگان همه در من رازی را مشاهده می‌کنند که در دیدار ما، از هر شلوغی دوری می‌کنند و به خلوت و تنهایی می‌گرایند.
که عرش از دید من بر قطرهٔ آب
بماندست اندر اینجا عین غرقاب
هوش مصنوعی: عرش و آسمان در نگاه من آنقدر کوچک و ناچیز می‌شود که انگار فقط یک قطرهٔ آب در اینجا، محو در عمق یک دریا است.
ز بودم فرش گوناگون پدیدار
نموده رخ در این دیدار پرگار
هوش مصنوعی: من از وجود خود، فرش رنگارنگی را فراهم آورده‌ام که در این ملاقات، چهره‌ام را به نمایش می‌گذارد.
ز عینم در بهشت افتاده دائم
نموده روح و ریحان گشته قائم
هوش مصنوعی: از چشمانم در بهشت افتاده و همیشه روح و عطر گل‌ها برقرار و پایدار شده‌اند.
ز دوزخ کس امان من ندارد
که اینجا جز عیان من ندارد
هوش مصنوعی: هیچ کس در دوزخ از من نجاتی ندارد، چرا که اینجا فقط من هستم که در برابر دیدگان قرار دارم.
منم بیچون و دانم راز جمله
منم انجام و هم آغاز جمله
هوش مصنوعی: من بی‌نهایت و بی‌مانع هستم و می‌دانم که همه چیز به من مرتبط است. من هم آغاز همه چیز هستم و هم پایان آن.
منم دانا و بینا در دل و چشم
که بر بنده نگیرم زود من خشم
هوش مصنوعی: من آدمی هستم که با عقل و دید درست می‌توانم قضاوت کنم و به همین خاطر زود از روی خشم به کسی قضاوت نمی‌کنم.
منم پیدا و پنهان جهانم
که در نطق همه شرح و بیانم
هوش مصنوعی: من موجودی هستم که هم در ظاهر و هم در باطن خود را نشان می‌دهم و در همه حرف‌ها و گفتگوها، داستان و شرح احوال خود را بیان می‌کنم.
چو من هرگز نباشد پادشاهی
چو من هرگز نبینی نیکخواهی
هوش مصنوعی: هیچ پادشاهی مثل من نخواهد بود و هیچ‌گاه نیکی و محبت مانند من را نخواهی دید.
چو من هرگز کجا همراز ببینی
نمودستم اگر خود باز بینی
هوش مصنوعی: اگر مثل من هرگز همراز و همدل کسی را ندیده‌ای، به ریشه‌های خود نگاهی بینداز و به درون خود رجوع کن.
چون من دیگر کجا در جان بیابی
سزد گر مر مرا اعیان بیابی
هوش مصنوعی: بجای من، کجا می‌توانی کسی را پیدا کنی که مانند من در دل تو جا بگیرد؟ اگر مرا در وجودت احساس کنی، شایسته است که به ارزش من پی ببری.
ز وصف خویش دائم در حضورم
که در ظلمات تنهائیت نورم
هوش مصنوعی: مدام در حال توصیف خودت هستی، ولی من در تاریکی تنهایی‌ات، نشانه‌ای از روشنایی‌ام.
ز وصف خویش خود را رازگویم
نمود خویش با خود بازگویم
هوش مصنوعی: در مورد ویژگی‌هایم با خود صحبت می‌کنم و مسائل درونی‌ام را برای خودم بیان می‌کنم.
ز دید خویش دائم در جلالم
ز نورخویش قائم در وصالم
هوش مصنوعی: همواره از دیدگاه خودم در وضعیت شکوهمند قرار دارم و به خاطر نور و درخشندگی‌ای که دارم، در پیوند و ارتباط با دیگران استوار هستم.
ز نور خود نمودم جمله اشیاء
ز بود خویش کردم جمله پیدا
هوش مصنوعی: من از نوری که به خود دارم، همه چیزها را به نمایش گذاشتم و از وجود خودم آن‌ها را نمایان کردم.
زخون مشک و ز نِی شِکّر نمایم
ز باران در صدف گوهر نمایم
هوش مصنوعی: از خون مشک و از نی، عطر خوشی را به نمایش می‌گذارم و از باران، در صدف مروارید زیبایی را خلق می‌کنم.
ز کفّ خود برآرم آدمی را
ز کاف ونون فلک را و زمی را
هوش مصنوعی: من می‌توانم انسانی را از دست خودم به وجود آورم، همان‌طور که فلک و زمین به وجود آمده‌اند.
ز دودی گنبد خضرا کنم من
ز پیهی نرگسی بینا کنم من
هوش مصنوعی: از دودی که در گنبد سبز وجود دارد، من مقداری از آن را می‌گیرم و از طریق آن، به چشمی بینا و آگاه دست پیدا می‌کنم.
مه و خورشید دائم در سجودم
که ایشانند در نور نمودم
هوش مصنوعی: ماه و خورشید همیشه در برابر من سر تعظیم فرود می‌آورند، زیرا من آن‌ها را در نور خودم نمایان می‌سازم.
نهان از خلق و پنهان از خیالم
که نور در تجلّی جمالم
هوش مصنوعی: من از دید خلق پنهانم و حتی از خیال خودم، زیرا نور وجودم در زیبایی‌ام در حال درخشش است.
ز وصفم عقل در پرده نهان شد
ز دیدم عشق هرجائی عیان شد
هوش مصنوعی: عقل من به دلیل توصیف‌هایم پنهان شده و از زمانی که عشق را دیدم، خود را در هر جا نمایان کرده است.
منم اوّل منم آخر در اشیاء
مرا باشد همه صنعی مهّیا
هوش مصنوعی: من هم آغاز همه چیز هستم و هم پایان آن، در تمام موجودات، همه چیز به‌خاطر من ساخته شده است.
که بنمایم وجود و پی کنم من
نمایم ظلمت اندر نور روشن
هوش مصنوعی: من وجودم را به نمایش می‌گذارم و در عین حال، تاریکی را در روشنایی نمایان می‌کنم.
همه دروصف من حیران و خاموش
زبان ناطقانم لال و خاموش
هوش مصنوعی: همه در مورد من متعجب و گیج‌اند و زبان کسانی که صحبت می‌کنند، از حیرت بند آمده است.
ز دید خویش جمله آفریدم
در این روی زمین شان آوریدم
هوش مصنوعی: من از دیدگاه خودم همه چیز را در این دنیا ایجاد کردم و آن‌ها را به اینجا آوردم.
ز ذات خود محمد(ص) راز دادم
نمودم تا ز خود اعزاز دادم
هوش مصنوعی: من از وجود خود محمد(ص) خود را شناختم و به همین دلیل به خود شأن و مقام بخشیدم.
حبیب من زجمله مصطفایست
شما را پیشوا و رهنمایست
هوش مصنوعی: دوست من از جمله پیامبران بزرگ است و شما را به عنوان پیشوا و راهنما انتخاب کرده است.
نمودم شرع در دیدار احمد(ص)
که هر کو شد بجان دیندار احمد(ص)
هوش مصنوعی: من در ملاقات با احمد(ص) دین را به نمایش گذاشتم، زیرا هر کس که به جان او دیندار باشد، به حقیقت ایمان دارد.
هر آنکس کو رسول خود شناسد
مرا در دید خود احمد شناسد
هوش مصنوعی: هر کسی که پیامبر خود را بشناسد، در نظر او، من را به نام احمد خواهد شناخت.
نمایم مر ورا دیدار خویشم
که من در عشق برخوردار خویشم
هوش مصنوعی: من به او نشان می‌دهم که چگونه خودم را ببینم، زیرا من در عشق بهره‌مند هستم.
هر آن کو راه پیغامبر گزیند
یقین اندر جهان او بد نبیند
هوش مصنوعی: هر کسی که راه پیامبر را انتخاب کند، مطمئناً در این دنیا هیچ بدی نخواهد دید.
حبیب من زجان مردوست دارند
نمود عشق ما را یاد دارند
هوش مصنوعی: دوست من، که به جانم عزیز و گرانقدر است، عشق ما را به خاطر دارند و در ذهنشان باقی مانده است.
کنون ای پیر توحیدم شنیدی
درون ذاتم اعیان باز دیدی
هوش مصنوعی: اکنون ای استاد بزرگ توحید، تو در عمق وجود من شنیدی و چیزهای واقعی را مشاهده کردی.
برو با مسکن خود زودبین باش
وز این گفتار با عین الیقین باش
هوش مصنوعی: به زودی به جایی که می‌توانی آرام بگیری برو و با چشم‌واقعیت به این گفته توجه کن.
خوشا آنکس که ما را دید در ذات
گذشت از جسم و جان جمله ذرات
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که ما را در عمق وجودش مشاهده کرده و از جسم و جان و همه جزئیات ظاهری فراتر رفته است.
خوشا آنکس که جز ما کس نبیند
یقین ذات ما را برگزیند
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که فقط ما را می‌بیند و به یقین وجود و ذات ما را انتخاب می‌کند.
چو باهوش آئی و بینی یقینم
نظر کن اوّلین و آخرینم
هوش مصنوعی: اگر با دانش و آگاهی وارد شوی و ببینی که من به یقین چه کسانی را می‌شناسم، ابتدا و انتهای آن‌ها را نیز درک خواهی کرد.
همه اندر درون خویشتن بین
نمود جسم را در جان تن بین
هوش مصنوعی: همه چیز را در درون خودت ببین و جسم را در وجود روحی خودت درک کن.
بر هر کس مگو اسرار ما فاش
ز دیدارم تو برخوردار میباش
هوش مصنوعی: به هیچ‌کس نگو رازهای ما را، زیرا تو خود از ملاقات من بهره‌مند هستی.
حریم وصل ما میدان و میرو
بجز ما را مبین و هیچ مشنو
هوش مصنوعی: محل ارتباط و نزدیکی ما را میدانید، به جز ما کسی را نبینید و هیچ چیز دیگری نشنوید.
که ذات پاک ما هرگز نیابند
اگرچه سالکان نزدم شتابند
هوش مصنوعی: ذات پاک ما را هیچ‌کس نمی‌تواند درک کند، حتی اگر سالکان و جویندگان حقیقت با شتاب نزد ما بیایند.
نبیند هیچکس ما را به تحقیق
مگر آنکس که یابد چشم توفیق
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند ما را بشناسد و درک کند، مگر آن که نگاهی از لطف و توفیق به ما داشته باشد.
نبینید هیچکس ما را چنان باز
که تا اینجا نگردد جسم و جان باز
هوش مصنوعی: هیچ کس را نبینید که به اندازه ما، تا این جا جسم و جانش آزاد و رها نشده است.
کسی کو بی سر آید اندر این راه
بیابد مر مرا بی خویش ناگاه
هوش مصنوعی: هر کسی که بدون قصد و اراده وارد این مسیر شود، ناگهان مرا در حالی پیدا می‌کند که بی‌هویت و در حالتی متفاوت هستم.
اگر بی سر شوی این سر بدانی
وگرنه گربه چند از جاه خوانی
هوش مصنوعی: اگر بی‌سر شوی، همچنان به حقیقت وجود خود آگاه خواهی بود و در غیر این صورت، مقام و جایگاه برایت اهمیتی نخواهد داشت.
اگر بی سر شوی اسرار یابی
ابی دیدار خود دلدار یابی
هوش مصنوعی: اگر از خودت جدا شوی و بی‌خبر از جهان شوی، به رازهایی درونی دست پیدا می‌کنی و عشق واقعی را درک می‌کنی.
اگر بی سر شوی فانی نباشی
نمود جزو و کل را جان تو باشی
هوش مصنوعی: اگر بی‌سر شوی، به معنی این است که اگر از خودگذشتگی کنی و از دنیای مادی جدا شوی، نخواهی مرد و نابود نخواهی شد. در این حالت، حقیقت و روح تو به معنای عمیق‌تری از وجود دست می‌یابد و می‌توانی به درک واقعی و رابطه‌‍ی عمیق‌تری با کل هستی دست یابی.
سر خود دور نه تا دید دیدار
ببینی در حقیقت جان دلدار
هوش مصنوعی: اگر به دور خود بچرخید و نگاه کنید، می‌توانید حقیقت وجود محبوب را درک کنید و با جان و دل او آشنا شوید.
سر خود دور نه مانند حلّاج
که تا بر فرق معنایت نهد تاج
هوش مصنوعی: خود را به دور از غرور و تکبر نگه‌دار، مانند حلّاج که تا بر سر او تاج معنویت ننشیند، خود را متکبر نکن.
سر خود دور نه گر کاردانی
که مردن بهتر از این زندگانی
هوش مصنوعی: اگر کسی از علم و آگاهی برخوردار باشد، بهتر است که به زندگی سخت و ناخوشایند پایان دهد تا اینکه در چنین شرایطی ادامه دهد.
سر خود دور نه تا یار گردی
ز نقطه بگذری پرگار گردی
هوش مصنوعی: اگر به دور خود مدام بچرخید و در جستجوی یار باشید، به نقطه‌ای ثابت نمی‌رسید و فقط همان دور خود خواهید گشت.
سر خود دور نه مانند مردان
که بهر تست خدمتکار دو جهان
هوش مصنوعی: خود را دور نکن مانند مردان، که برای تو هستند و خدمتگذاران دو جهان.
سر خود دور نه اندر بلا تو
بمانند شهید کربلا تو
هوش مصنوعی: از خودت دور نشو و در درد و مشکل نمان، مانند شهیدان کربلا.
سر خود دور نه مانند جرجیس
چرا چندین شوی در مکر و تلبیس
هوش مصنوعی: به جای اینکه مانند جرجیس سر خود را به دور بیندازی و در دام فریب و نیرنگ بیفتی، باید با هشیاری و آگاهی رفتار کنی.
سر خود دور نه مانند یحیی
که تا گردی ز پنهانی تو پیدا
هوش مصنوعی: به خودت نچرخ و متوجه نشو که مانند یحیی در خفا و پنهانی به چه چیزهایی دست می‌زنی.
سر خود دور نه تا سر تو باشی
نمود عالم اکبر تو باشی
هوش مصنوعی: تا زمانی که حواست از خودت منحرف نشود و به من توجه کنی، می‌توانی به بالاترین مقام و عالم بی‌نظیر دست یابی.
سر خود دور نه تا سر تو گردی
بیکباره ز ما و من تو گردی
هوش مصنوعی: برای رسیدن به حقیقت، باید از خودخواهی و وابستگی‌های شخصی رها شوی تا بتوانی به درک عمیق‌تری از دیگران و هستی دست یابی.
سر خود دور نه تا دوست گردی
حقیقت مغز جان در پوست گردی
هوش مصنوعی: برای یافتن دوستان واقعی و نزدیک، باید از خودت دور شوی و در جستجوی حقیقت زندگی بگردی. در این مسیر، جوهر وجودت را در لایه‌های ظاهری و سطحی ناپوشانده نگذار.
سر خود دور نه همچون شهیدان
که تا یابی وصالان حبیبان
هوش مصنوعی: به دور خود نگرد، مانند شهیدانی که برای رسیدن به معشوقه‌هایشان در تلاشند.
سر خود دور نه مانند گوئی
بزن چون عاشقان تو های و هوئی
هوش مصنوعی: چشم و دل خود را از دور خود مشغول نکن، مثل عاشقان شور و هیاهو از خود نشان بده.
سر خود دور نه تا بر سر دار
ببینی خویشتن را عین جبار
هوش مصنوعی: به دور خود بچرخ تا چهره خود را ببینی، همچون موجودی قدرتمند و بزرگ.
سر خود دور نه در خاک و خون شو
ز عین این جهان دون برون شو
هوش مصنوعی: از خودت دور شو و در شرایط پست و سخت زندگی غرق نشو، بلکه از این دنیای پست خارج شو و به جایی بهتر و والاتر برسی.
اناالحق گوی تا واصل بباشی
فنای عشق را لایق تو باشی
هوش مصنوعی: برای آن‌که به حقیقت برسید و به مرتبه‌ی عشق و فنا دست یابید، باید با صداقت و یقین سخن بگویید و در این مسیر قرار بگیرید.
اناالحق گوی تا مانند منصور
برافشان اندر اینجا جوهر نور
هوش مصنوعی: بگو من حقیقت هستم تا مانند منصور، در اینجا نور وجودت را نمایان کنی.
اناالحق گوی و سر بردار و سر بر
که جوهر مینباشد کمتر از زر
هوش مصنوعی: حق را بگو و با افتخار سر بلند کن، زیرا جوهر حقیقت از طلا ارزشمندتر است.
اناالحق گوی و درجمله قدم زن
وجود خویشتن را بر عدم زن
هوش مصنوعی: بگو که من حقیقت را می‌گویم و در هر قدمی که برمی‌داری، وجود خود را بر نقیضی که عدم است، ثابت کن.
اناالحق گوی و محو آور وجودت
نظر کن آنگهی مر بود بودت
هوش مصنوعی: به حقیقت وجود خود نگاه کن و با صدای بلند بگو که من حق هستم؛ سپس به وجود خود توجه کن و ببین که چه چیزی از بین رفته است.
اناالحق گوی اگر حق الیقینی
چرا مانده تو اندر کفر و دینی
هوش مصنوعی: اگر حقیقت را به‌وضوح می‌دانی و به آن می‌رسی، پس چرا هنوز در فریب و نادانی به سر می‌بری؟
اناالحق گوی و بگذر کلّی از دین
هم اندر حق حقیقت عین خودبین
هوش مصنوعی: تو که ادعای حق می‌کنی، باید از همه‌ی سنت‌ها و روایات گذر کنی، زیرا حقیقت واقعی همانند خود تو است و باید خود را در درون آن بیابی.
اناالحق گوی اینجا آشکاره
ز عشق دوست شو تو پاره پاره
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که حقیقت در عشق به دوست به وضوح دیده می‌شود و اگر کسی به این عشق پی ببرد، ممکن است از شدت احساساتش دچار دگرگونی و ناپایداری شود.
اناالحق گوی تا یکتا بباشی
میان جزو و کل رسوا تو باشی
هوش مصنوعی: بگوی "من حقیقت هستم" تا در میان اجزا و کل عالم، به عنوان یک موجود منحصر به فرد شناخته شوی و رسوا نشوی.
اناالحق گوی و بگذر از دل و جان
دل وجان بر نثار حق بر افشان
هوش مصنوعی: راه را برای حقیقت روشن کن و از احساسات و دل‌بستگی‌های خود عبور کن. تمام وجودت را به خاطر حقیقت فدای آن کن.
اناالحق گوی چون گوئی همی گرد
اگر در عشق مردی مردهٔ مرد
هوش مصنوعی: اگر به حق بگویی، مانند آن است که در عشق واقعی به گرد خداوند می‌چرخد، اگر کسی در عشق راستین باشد، به یقین در مسیر مردانگیش به نهایت می‌رسد.
اناالحق گوی بر مانند عطّار
که آویزندت اینجا بر سر دار
هوش مصنوعی: به حق گویانی مانند عطّار، بر سر دار می‌آویزندت و از تو بهره‌برداری می‌کنند.
اناالحق گوی چون جوئی حقیقت
ببردی هم طریقت هم شریعت
هوش مصنوعی: اگر به دنبال حقیقت باشی و آن را جستجو کنی، حقیقتی که به آن دست می‌یابی، تو را به سوی مسیر و قوانین الهی هدایت خواهد کرد.
اناالحق گوی چون حق رخ نمودست
که حق اینجا ترا گفت و شنود است
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقت ظاهر می‌شود و نمایان می‌گردد، احساس می‌شود که در اینجا حقیقت با تو سخن می‌گوید و تو می‌توانی آن را درک کنی و بشنوی.
اناالحق گوی و عین لامکان شو
چو مردان بی زمین و بی زمان شو
هوش مصنوعی: بگوی به حق و در حقیقت خود را بی‌محدودیت‌های مکان و زمان قرار بده، مانند مردانی که فراتر از این محدودیت‌ها زندگی می‌کنند.
اناالحق گوی تا خونت بباشی
که حق حق حقیقت هم تو باشی
هوش مصنوعی: هر زمان که به حق و حقیقت اشاره کنی، باید آماده باشی که با چالش‌ها و مشکلات روبرو شوی، چرا که حقیقت همیشه با مخالفت‌هایی همراه است و تو نیز بخشی از آن حقیقتی.
اناالحق گوی تو اینجا اناالحق
که نه بر باطلی الاّ که بر حق
هوش مصنوعی: تو که می‌گویی "من حق هستم"، بدان که این سخن تنها بر باطلان صدق نمی‌کند، بلکه فقط بر حق و حقیقت استوار است.
اناالحق گوی تا چون او شوی باز
نمود عشق گردی اندرین راز
هوش مصنوعی: تا زمانی که همچون او بگویی من حق هستم، عشق را نشان می‌دهد که در این راز درونی جا داری.
اناالحق گوی چون حق دیدهٔ تو
حقیقت نور مطلق دیدهٔ تو
هوش مصنوعی: هرگاه که به حقیقت بپردازیم، متوجه می‌شویم که آنچه در درون شماست، نور واقعی و روشنایی مطلق است. زمانی که به حقایق نگاه می‌کنید، آن حقیقت شما را به روشنی می‌آورد.
اناالحق گوی کاشترنامه خواندی
همه اندر قطار اشتر تو راندی
هوش مصنوعی: ای کاش که تو هم نامه‌ای از حقیقت را خوانده بودی؛ همه جا مانند شتری که در صف حرکت می‌کند، تو نیز به راه افتادی.
اناالحق گوی کاشتر آشکارست
که این معنی چو اشتر بر قطارست
هوش مصنوعی: حق در وجود خود به وضوح نمایان است و این معنا مانند شتر در صفی از شتران مشخص است.
اناالحق گوی و ز دیرت برون آی
نمود دیر و کعبه هر دو بنمای
هوش مصنوعی: بیا و از پلیدی‌ها و قید و بندهای خود بیرون بیا. هر دو مکان مقدس، یعنی دیر و کعبه، را به من نشان بده و خود را به حقیقت برسان.
اناالحق گوی این کعبه برانداز
تو چون شمعی وجود خویش بگداز
هوش مصنوعی: تو که با گفتن "من الحق" کعبه را زیر و رو می‌کنی، باید مانند شمعی باشی که برای روشن ساختن دیگران، خود را بسوزاند و وجودش را فدای نور کردن کند.
اناالحق گوی کان دیرت خرابست
درون دیر بیشک آفتابست
هوش مصنوعی: بسیار روشن و واضح است که در هنگام فریاد زدن "من حقیقت‌ام" در دلی که ویران است، حقیقتی بزرگ و روشن چون خورشید وجود دارد.
اناالحق گوی اینجا بت شکن باش
وگرنه اندرین نی مرد و زن باش
هوش مصنوعی: ای کسی که حقیقت را می‌گویی، در اینجا باید بت‌شکن باشی، وگرنه در این فضا، نه مردی هست و نه زنی.
اناالحق زن چو مردان تا توانی
که بهر تُست اسرار معانی
هوش مصنوعی: تو همچون مردان باید به کشف و درک اسرار معنویت بپردازی و از هیچ تلاشی دریغ نکنید.
اناالحق زن چو مردان در جهان تو
گذر کن از زمین و از زمان تو
هوش مصنوعی: من حقیقت را می‌بینم؛ زن همچون مردان در این دنیا حضور دارد. از محدودیت‌های زمین و زمان عبور کن.
اناالحق زن چو مردان بر سر دار
اگر تو خود زنی این سر نگهدار
هوش مصنوعی: وقتی مردان بر دار می‌روند، زن هم نباید در این موضوع تفاوتی احساس کند. اگر خودت را قوی و مقاوم نشان دهی، باید از سر خود نیز مراقبت کنی.
اناالحق گفت و پس بردار آمد
ز دید دوست برخوردار آمد
هوش مصنوعی: او گفت: "من حقم" و سپس با دوستش دیدار کرد و از این دیدار بهره‌مند شد.
اناالحق گفت و شد قربان در اینراه
یکی دیدار جان باشد در این راه
هوش مصنوعی: او به حق گفت و در این مسیر قربانی شد. کسی که در این راه می‌بیند، جانش را در این راه می‌یابد.
اناالحق گفت و قربان گشت از دوست
در اینجا مغز گشتش جملگی پوست
هوش مصنوعی: او با گفتن حقیقت جان خود را قربانی دوستش کرد، به طوری که همه عمق وجودش تنها به پوسته‌ای مبدل شد.
اناالحق گفت و گفتارش یکی بود
خدا را دید واصل بیشکی بود
هوش مصنوعی: او با صدای رسا گفت که من خود حقیقت هستم و سخنش با وجودش یکی بود. او خدا را مشاهده کرد و به درک عمیقی از حقیقت رسید.
اناالحق گفت و در حق حق نظر کرد
همه ذرات عالم را خبر کرد
هوش مصنوعی: او گفت که من حقیقت هستم و به حقیقت واقعی توجه کرد. سپس همه ذرات جهان را از این موضوع آگاه ساخت.
اناالحق گفت و جانان دید از جان
دُر افشاندند و او آمد سر افشان
هوش مصنوعی: او گفت: "من حقیقت هستم" و محبوبش مشاهده کرد که از جانش مرواریدهای دُر درخشان ریخته شده و او با سر و صدای بسیار آمد.
اناالحق گفت او چون راست اینجا
بگفتِ عشق او پیداست اینجا
هوش مصنوعی: او گفت «من حقیقت هستم» و از آنجا که عشق او را به وضوح بیان کرده، اینجا نیز عشق او آشکار است.
اناالحق گفت و عشقش یار بنمود
گره از کار عالم جمله بگشود
هوش مصنوعی: او گفت که "من حقیقت هستم" و عشقش به او کمک کرد تا مشکلات جهان را حل کند و همه چیز را برای مردم آسان کند.
اناالحق گفت و حق حق دید اینجا
که دیداریست پنهانی و پیدا
هوش مصنوعی: او گفت: "من حق هستم" و در اینجا حقیقت را مشاهده کرد، جایی که دیداری نهان و در عین حال آشکار وجود دارد.
اناالحق گفت تو گر باز بینی
سزد گر حق در اینجا باز بینی
هوش مصنوعی: اگر تو دوباره نگاه کنی، مناسب است که حق را در اینجا بیابی و بگویی که من حقیقت هستم.
اناالحق آنکسی داند که از خود
رود بیرون نبیند نیک هم بد
هوش مصنوعی: اگر کسی حقیقت را بشناسد و از خود بگذرد، دیگر نه خوب را می‌بیند و نه بد را.
اناالحق زن یقین اللّه باشد
کسی کو از عیان آگاه باشد
هوش مصنوعی: کسی که به حقیقت واقعی خداوند آگاه است، به یقین به ذات حق نزدیک است.
چو منصوراز حقیقت مست حق شد
حقیقت نیست گشت و هست حق شد
هوش مصنوعی: زمانی که منصور از حقیقت وجود خداوند سرمست شد، حقیقت به نوعی ناپدید گشت و در عوض، وجود خداوند نمایان شد.
چو منصوراز حقیقت یافت جانان
ز پیدائی شد اینجاگاه پنهان
هوش مصنوعی: وقتی منصور به حقیقت دست یافت و عشق را شناخت، از دنیای ظاهر دور شد و در این مکان به طور پنهان قرار گرفت.
چو منصوراز حقیقت راست بین بود
حقیقت جان او عین الیقین بود
هوش مصنوعی: وقتی منصور به حقیقتی واقعی و درست آگاه بود، روح و جان او نمود عینی این حقیقت شده بود.
چو منصوراز حقیقت دید حق باز
حقیقت گفت و شد با حق سوی یار
هوش مصنوعی: وقتی منصور حقیقت را درک کرد و به درستی آن نگاه کرد، حقیقت به او گفت و او با حقیقت به سمت محبوب واقعی حرکت کرد.
چو منصوراز حقیقت لاف کل زد
چو سیمرغی خود اندر قاف کل زد
هوش مصنوعی: مانند منصور که از حقیقت سخن می‌گوید و همه چیز را زیر سوال می‌برد، مانند سیمرغی که در دنیای خود و در فضاهای بالا پرواز می‌کند و به همه چیز نگاهی عمیق دارد.
چو منصوراز حقیقت لامکان بود
از آن او فتنهٔ کلّ جهان بود
هوش مصنوعی: چون منصور از حقیقت بی‌نهایت بود، به همین خاطر او باعث آشفتگی و جنبش در تمام جهان شد.
چو منصوراز حقیقت بیجهت شد
ز ذات کل بحق او یک صفت شد
هوش مصنوعی: چون منصور از حقیقت نا به جا خارج شد، از حقیقت خداوند به خاطر یکی از ویژگی‌های او جدا شد.
چو منصوراز حقیقت دل رها کرد
ز جان آهنگ دیدار خدا کرد
هوش مصنوعی: زمانی که منصور از عمق وجودش رها شد و دلش را آزاد کرد، با تمام وجودش به سمت دیدار خدا حرکت کرد.
چو منصوراز حقیقت جان برانداخت
چو شمعی در عیان عشق بگداخت
هوش مصنوعی: به محض اینکه منصور از حقیقت وجودش جدا شد، مانند شمعی که در نور عشق ذوب می‌شود، محو و نابود شد.
چو منصوراز حقیقت کل فنا شد
حقیقت جاودان عین بقا شد
هوش مصنوعی: وقتی منصور به حقیقت کلی رسید و از آن دست برداشت، به گونه‌ای فنا پیدا کرد که حقیقت واقعی به بقا و جاودانگی تبدیل شد.