گنجور

بخش ۱۸ - در مناجات کردن پیر با حق سبحانه و تعالی فرماید

توئی پاک و منزّه در وجودم
که من بی بود تو هرگز نبودم
توئی پاک و منزّه در دل و جان
درون جان تو هستی راز پنهان
توئی پاک ومنزّه در دل من
توئی در هر دو عالم حاصل من
توئی پاک و منزّه در مبّرا
ترا دانم درون خویش شیدا
توئی پاک و منزّه در حقیقت
که بنمودی مرا راز شریعت
منزّه چون توئی من خود که باشم
که بی بود تو من هرگز نباشم
منزّه چون توئی جمله یکی شد
مرا دیدار ذاتت بیشکی شد
قدیمی محدثم من هم تو دانی
مرا پیوسته تو راز نهانی
قدیمی محدثم من در دو عالم
ز تو دارم عیان دیدار این دم
چه حالست این که چون جمله تو باشی
مرا پیدا و هم پنهان تو باشی
نمیبینم به جز ذات تو ای جان
حقیقت مر مرا بنموده اعیان
کجا شد جمله اشیا در نهادم
که من در بود تو اینجا فتادم
نمیبینم کنون اینجا و آنجا
مرا بنمود اینجا ذات پیدا
کجا شد جملگی تا باز دانم
بگو با من که تا هم راز دانم
نبیند جان من ذات تو بیشک
که پنهان کردهٔ جمله تو در یک
ندا آمد ز دارالملک افلاک
که نیست ای پیر جز از ما در این خاک
اگر خواهیم در یک طرفةالعین
پدید آریم در هر ذرّه کونین
دو عالم موم دست قدرت ماست
همه دیدار صنع قدرت ماست
همه چیزی بما بودست پیدا
کجا باشد کسی دیگر به جز ما
بجز ما نیست چیزی در همه چیز
نگوید این سخن جز من دگر نیز
بجز ما نیست چیزی جمله مائیم
که کسوت هرچه خواهیم آن نمائیم
بجز ما نیست چیزی هرچه بینی
تو ما را یاب اگر عین الیقینی
بجز مانیست چیزی در حقیقت
همه بنموده ایم اندر شریعت
بجز مانیست چیزی در عیانی
همه ازماست جمله تا بدانی
مرا بنگر تو ای پیر از دل و جان
که پیدایم بتو درخویش پنهان
مرا بنگر که اندر تو بدیدم
درون جان تو من ناپدیدم
ز پیدائی خود پنهان نمایم
ترا عاشق به کل یکسان نمایم
ز پیدائی که بنمودم سراسر
ز خود من هیچ غیری نیست دیگر
من آوردم ترا اینجایگه باز
منت هم میبرم آنجایگه باز
من آوردم ترا از بهر دیدار
منم دیدار دید خود خریدار
من آوردم که تا من باز بینی
مرا در جزو کل تو راز بینی
منم تو تو منی هر دو یکی بین
مرا در دید دیدت بیشکی بین
بجز من منگر و در من نظر کن
بجز من زود باش از خود بدرکن
توئی تو، من منم در دیدهٔ دید
منم در جان جانها گفت واشنید
مرا بین و به جز من هیچ منگر
چو من باشد به دل تن هیچ منگر
مرا بین و عیان دیدار را هم
منم ریش دلت اینجا و سرهم
مرا بین و از اینجا باز رَو زود
نظر میکن که کت این راز بنمود

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

توئی پاک و منزّه در وجودم
که من بی بود تو هرگز نبودم
هوش مصنوعی: تو در وجود من خالص و پاک هستی و من بدون وجود تو هرگز نمی‌توانستم باشندگی داشته باشم.
توئی پاک و منزّه در دل و جان
درون جان تو هستی راز پنهان
هوش مصنوعی: تو در دل و جان خود کاملاً پاک و بی‌عیب هستی و در درون وجودت رازهایی نهفته است.
توئی پاک ومنزّه در دل من
توئی در هر دو عالم حاصل من
هوش مصنوعی: تو در دل من خالص و پاک هستی، و در هر دو جهان، تو نتیجه و حاصل منی.
توئی پاک و منزّه در مبّرا
ترا دانم درون خویش شیدا
هوش مصنوعی: تو را درون خود، پاک و بی‌نقص می‌دانم و قلبم به تو علاقه‌مند است.
توئی پاک و منزّه در حقیقت
که بنمودی مرا راز شریعت
هوش مصنوعی: تو در حقیقت، پاک و خالص هستی و به من رازهای دین را نشان دادی.
منزّه چون توئی من خود که باشم
که بی بود تو من هرگز نباشم
هوش مصنوعی: تو آن‌قدر باشکوه و بی‌نظیری که من، بدون وجود تو، هیچ هستی و ارزشی ندارم.
منزّه چون توئی جمله یکی شد
مرا دیدار ذاتت بیشکی شد
هوش مصنوعی: تو آن چنان پاک و برجسته‌ای که با دیدن حقیقت وجودت، همه چیز برایم یکی می‌شود.
قدیمی محدثم من هم تو دانی
مرا پیوسته تو راز نهانی
هوش مصنوعی: من انسانی با تجربه و قدیمی هستم و تو به خوبی می‌دانی که همیشه اسرار پنهانی را برای تو حفظ کرده‌ام.
قدیمی محدثم من در دو عالم
ز تو دارم عیان دیدار این دم
هوش مصنوعی: من در دو جهان قدیمی هستم و در این لحظه به طور واضح از تو می‌نگرم.
چه حالست این که چون جمله تو باشی
مرا پیدا و هم پنهان تو باشی
هوش مصنوعی: حالت عجیب است که همزمان من تو را در همه جا ببینم و در عین حال، تو از دید من پنهان باشی.
نمیبینم به جز ذات تو ای جان
حقیقت مر مرا بنموده اعیان
هوش مصنوعی: من به جز وجود تو چیزی نمی‌بینم، ای جان! حقیقت، فقط تو را نمایان کرده است.
کجا شد جمله اشیا در نهادم
که من در بود تو اینجا فتادم
هوش مصنوعی: کجا رفتند همه چیزهایی که در دل داشتم، وقتی که من در وجود تو قرار گرفتم و اینجا به دام افتادم؟
نمیبینم کنون اینجا و آنجا
مرا بنمود اینجا ذات پیدا
هوش مصنوعی: اکنون نمی‌بینم که اینجا و آنجا چه چیزی را از من نشان می‌دهد، وجود واقعی من در این مکان مشخص است.
کجا شد جملگی تا باز دانم
بگو با من که تا هم راز دانم
هوش مصنوعی: کجا رفتند همه تا من از حالشان باخبر شوم؟ بگو به من تا بتوانم با تو هم‌راز باشم.
نبیند جان من ذات تو بیشک
که پنهان کردهٔ جمله تو در یک
هوش مصنوعی: دل من نمی‌تواند حقیقت وجود تو را ببیند، زیرا تو تمام وجود خود را در یک جلوه پنهان کرده‌ای.
ندا آمد ز دارالملک افلاک
که نیست ای پیر جز از ما در این خاک
هوش مصنوعی: صدایی از ملکوت به گوش رسید که ای پیر، در این زمین جز ما چیزی نیست.
اگر خواهیم در یک طرفةالعین
پدید آریم در هر ذرّه کونین
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم در یک چشم بر هم زدن، در هر ذره‌ای از وجود، چیزی تازه به وجود آوریم.
دو عالم موم دست قدرت ماست
همه دیدار صنع قدرت ماست
هوش مصنوعی: دو جهان در اختیار ماست و هر چیزی که می‌بینید، نشانه‌ای از قدرت ماست.
همه چیزی بما بودست پیدا
کجا باشد کسی دیگر به جز ما
هوش مصنوعی: همه چیز در اختیار ماست و هیچ‌کس دیگری جز ما وجود ندارد.
بجز ما نیست چیزی در همه چیز
نگوید این سخن جز من دگر نیز
هوش مصنوعی: غیراز ما هیچ‌چیز در جهان وجود ندارد که این حرف را بزند، و هیچ‌کس دیگری جز من این سخن را نمی‌گوید.
بجز ما نیست چیزی جمله مائیم
که کسوت هرچه خواهیم آن نمائیم
هوش مصنوعی: تنها ما هستیم و هیچ چیز دیگری وجود ندارد، ما توانایی این را داریم که هر چیزی را که بخواهیم، ظاهر کنیم.
بجز ما نیست چیزی هرچه بینی
تو ما را یاب اگر عین الیقینی
هوش مصنوعی: جز ما چیزی دیگر وجود ندارد؛ هرچه را که ببینی، ما را خواهی یافت اگر با یقین واقعی به آن نگاه کنی.
بجز مانیست چیزی در حقیقت
همه بنموده ایم اندر شریعت
هوش مصنوعی: جز خودِ ما چیزی در حقیقت وجود ندارد، همه چیز را در قالب شریعت نشان داده‌ایم.
بجز مانیست چیزی در عیانی
همه ازماست جمله تا بدانی
هوش مصنوعی: جز خود او هیچ چیز واقعی نیست و همه چیز از ماست تا بدانی.
مرا بنگر تو ای پیر از دل و جان
که پیدایم بتو درخویش پنهان
هوش مصنوعی: ای پیر، با تمام وجود به من نگاه کن، زیرا من در درون خودم به تو جلوه‌گر هستم.
مرا بنگر که اندر تو بدیدم
درون جان تو من ناپدیدم
هوش مصنوعی: به من نگاه کن، زیرا در تو چیزی را دیدم که در عمق جانت ناپیداست.
ز پیدائی خود پنهان نمایم
ترا عاشق به کل یکسان نمایم
هوش مصنوعی: من تلاش می‌کنم خود را از تو پنهان کنم و در عشق، همه چیز را برای تو یکسان و ساده جلوه دهم.
ز پیدائی که بنمودم سراسر
ز خود من هیچ غیری نیست دیگر
هوش مصنوعی: از زمانی که وجودم نمایان شد، هیچ چیزی جز خودم وجود ندارد.
من آوردم ترا اینجایگه باز
منت هم میبرم آنجایگه باز
هوش مصنوعی: من تو را به این مکان آوردم و حالا باز هم در اینجا منتظر می‌مانم تا تو را به جایی دیگر ببرم.
من آوردم ترا از بهر دیدار
منم دیدار دید خود خریدار
هوش مصنوعی: من تو را آوردنم تا ملاقاتت کنم، من خود نیز مشتاق دیدارت هستم.
من آوردم که تا من باز بینی
مرا در جزو کل تو راز بینی
هوش مصنوعی: من به این دنیا آمده‌ام تا تو مرا ببینی و در من، ارتباطی با کل خودت را شناسایی کنی.
منم تو تو منی هر دو یکی بین
مرا در دید دیدت بیشکی بین
هوش مصنوعی: من و تو یکی هستیم و در واقع، هر کدام از ما در دیگری وجود داریم. وقتی به من نگاه می‌کنی، بیشتر از آنچه که فکر می‌کنی، می‌توانی در من ببینی.
بجز من منگر و در من نظر کن
بجز من زود باش از خود بدرکن
هوش مصنوعی: به جز من به کسی دیگر نگاه نکن و در وجود من بیندیش. جز من، زود از خودت بیرون بیا و خود را فراموش کن.
توئی تو، من منم در دیدهٔ دید
منم در جان جانها گفت واشنید
هوش مصنوعی: تو خود تو هستی و من هم به خودم هستم، در نظر من تو وجود داری و در درون جان‌ها، جان‌ها نیز به من اشاره می‌کنند.
مرا بین و به جز من هیچ منگر
چو من باشد به دل تن هیچ منگر
هوش مصنوعی: مرا مشاهده کن و به جز من به هیچ چیز دیگری نگاه نکن، زیرا اگر من در قلب تو وجود داشته باشم، به هیچ چیز دیگر توجه نکن.
مرا بین و عیان دیدار را هم
منم ریش دلت اینجا و سرهم
هوش مصنوعی: من را ببین و به روشنی درک کن؛ من هم همان کسی هستم که دل تو اینجا به من وابسته است.
مرا بین و از اینجا باز رَو زود
نظر میکن که کت این راز بنمود
هوش مصنوعی: به من نگاه کن و از اینجا سریع برو، دوباره به من نگاه کن چون راز این ماجرا را فاش کرده‌ام.