گنجور

بخش ۱۷ - حکایت

شبی آن پیر زاری کرد بسیار
که یارب این حجاب از پیش بردار
حجاب از پیش چشم پیر برخواست
ندیدش جز فنا بشنو سخن راست
نبُد چیزی ز چندینی عجائب
عجائب ماند آن پیر از غرائب
نبُد چرخ فلک اینجا پدیدار
بجز دیدار یار و لیس فی الدّار
نبُد خورشید و ماه ونیز انجم
همه اندر فنای محض بُد گم
نه آتش دید و باد و آب وز خاک
بجز عین فنا آن مؤمن پاک
نه لوح ونی قلم نی عرش و کرسی
نه کرّوبی و نه اشیا نه قدسی
نبُد چیزی به جز ذات جهاندار
فنا اندر فنا را دید دیدار
نبُد چیزی به جز ذات الهی
شده جمله فنا از ماه و ماهی
میان بُد عین جان و جمله جانان
همه پیدا شده در دوست پنهان
بجز جانان نبد چیزی حقیقت
فنا گشته عیان عین طبیعت
حقیقت پیراز خود رفت بیرون
که بیرون بود او از هفت گردون
نه عقلش مانده بُد نی دید صورت
شده محو عیان عین کدورت
یکی بُد جملگی اندر یکی گم
همه اشیا ز ذاتش بیشکی گم
نه بر ره بود نی ماه جهانتاب
حقیقت گم شده او اندر آن تاب
چنان حیران بماند و گشت مدهوش
که نی جان دید او نی چشم ونی گوش
همه حیران شده دل نیز گم بود
بجز عین فنا و ذات معبود
نبد چیز دگر نی دست ونی پای
همه ذرّات بد نه جای و ماوای
خدا بود و خدا باشد، خدابین
خدا را در دو عالم رهنما بین
همه در پرده گم دید و یقین دوست
حقیقت مغز گشته در عیان پوست
جنون محض شد در پیر پیدا
بمانده واله و حیران و شیدا
زبانش در دهان خاموش او دید
وجود خویشتن مدهوش او دید
ز حیرت پای از سر میندانست
دلم گم گشت و دیگر میندانست
ز حیرت در یکی حق را عیان دید
وجود خویش بی نقش و نشان دید
ز حیرت بود حق در بود پیوست
طمع جز حق ز دید خویش بگسست
ز حیرت در فنا دیدار میدید
عیان خویشتن در یار میدید
چنان بُد بازگشت پیر در خویش
که در عین عیان نی بس بُد و بیش
جهت رفته طبائع گمشده باز
صفاتش دیده در انجام وآغاز
ز بی عقلی عیان عشق بنمود
دگرباره ز رجعت پیر بربود
نمیگنجید عقل و عشق با هم
ولیکن پیر بد در عشق محکم
چو عشق آمد کجا عاقل بماند
که عاشق عقل کل را مینشاند
برآمد لشگر عشق از کمینگاه
نماند عقل را از هیچ سو راه
چو عشق آمدخرد را میل درکش
بداغ عشق رخ را نیل درکش
خرد آبست و عشق آتش بصورت
نسازد آب با آتش ضرورت
خرد دیباچهٔ دیوان رازست
ولیکن عشق شه بیت نیاز است
خرد زاهد نمای هر حوالیست
ولیکن عشق سنگی لاابالیست
خرد را خرقه ازتکلیف پوشند
ولیکن عشق را تشریف پوشند
خرد را محو کن تا عشق یابی
ولیکن عشق را باشد حجابی
خرد راه سخن آموز خواهد
ولیکن عشق جان افروز خواهد
خرد جز ظاهر دوجهان نبیند
ولیکن عشق جز جانان نبیند
خرد سیمرغ قاف لامکانست
ولیکن عشق شه بیت معان است
خرد بنمود اینجاگاه صورت
ولیکن عشق جان آمد ضرورت
به دید اندر فنا شو محو دائم
که عشق آمد در آن دیدار قائم
ز دل تا عشق یک مویست دریاب
وجود خود برافکن زود بشتاب
سراسر صورت اوراق بستر
ز جان بشنو تو این معنای چون دُر
حجاب صورت آفاق بردار
فنا شو تا بیابی زود دلدار
اگر عشقت در اینجا گشت پیدا
شوی در ذات یکتائی هویدا
چو پیر سالک آن دم در فنا شد
دمی بیخویش در عین لقا شد
در آن عین فنا بگشاد دیده
کسی باید که باشد راز دیده
زبان بگشاد در توحید اسرار
ز عشق دل بگفت ای پاک غفّار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شبی آن پیر زاری کرد بسیار
که یارب این حجاب از پیش بردار
هوش مصنوعی: در یک شب، آن پیرمرد با دل‌نگرانی بسیار دعا کرد که ای کاش این پرده از جلوی من کنار برود.
حجاب از پیش چشم پیر برخواست
ندیدش جز فنا بشنو سخن راست
هوش مصنوعی: حجاب و موانع از دید پیر کنار رفت و او جز فنا و نابودی چیزی ندید. پس به راستی سخن را بشنو.
نبُد چیزی ز چندینی عجائب
عجائب ماند آن پیر از غرائب
هوش مصنوعی: هیچ چیز از عجایب متعدد وجود نداشت، اما آن پیر هنوز از شگفتی‌ها باقی مانده است.
نبُد چرخ فلک اینجا پدیدار
بجز دیدار یار و لیس فی الدّار
هوش مصنوعی: این جهان مملو از حوادث و چرخش‌های زمان است، اما در این مکان تنها دیدار محبوب درخشان است و جز او چیز دیگری در این خانه وجود ندارد.
نبُد خورشید و ماه ونیز انجم
همه اندر فنای محض بُد گم
هوش مصنوعی: در زمان‌های قدیم، نه خورشید و نه ماه و نه ستاره‌ها وجود نداشتند و همه چیز در نابودی و فنا به سر می‌برد.
نه آتش دید و باد و آب وز خاک
بجز عین فنا آن مؤمن پاک
هوش مصنوعی: مؤمن واقعی تنها به خدا و عالم بقا توجه دارد و هیچ‌یک از عناصر طبیعی چون آتش، باد، آب و خاک برای او اهمیتی ندارند. او جز حقیقت جاودانی را نمی‌بیند و به فانی بودن این دنیا واقف است.
نه لوح ونی قلم نی عرش و کرسی
نه کرّوبی و نه اشیا نه قدسی
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده است که در وجود و حقیقتی عمیق‌تر، هیچ چیز مادی یا معنوی وجود ندارد، از جمله ابزار نوشتن، جایگاه‌های آسمانی، یا موجودات قدسی. این بیان نشان‌دهنده‌ی یک یگانگی مطلق است که از همه تفکرات و تصورات فراتر می‌رود.
نبُد چیزی به جز ذات جهاندار
فنا اندر فنا را دید دیدار
هوش مصنوعی: هیچ چیزی جز ذات خداوند، که صاحب جهان است، در فنا و نابودی نمی‌بیند.
نبُد چیزی به جز ذات الهی
شده جمله فنا از ماه و ماهی
هوش مصنوعی: هیچ چیز جز ذات خداوند باقی نمانده و همه چیز به فنا رفته است، حتی ماه و آنچه که به آن وابسته است.
میان بُد عین جان و جمله جانان
همه پیدا شده در دوست پنهان
هوش مصنوعی: در دل هر انسانی، خلوص وجود و زیبایی‌های محبوب نهفته است و تمام ویژگی‌های خوب و دوست‌داشتنی در دوست و محبوب نهفته است.
بجز جانان نبد چیزی حقیقت
فنا گشته عیان عین طبیعت
هوش مصنوعی: به جز محبوب، هیچ چیز واقعی نیست و همه چیز در برابر او فانی و زوال‌پذیر به نظر می‌رسد. این موضوع به وضوح نشان‌دهنده ذات طبیعت است.
حقیقت پیراز خود رفت بیرون
که بیرون بود او از هفت گردون
هوش مصنوعی: حقیقت به‌طور روشن و واضح خود را نشان داد و از مرزهای هفت آسمان عبور کرد، چون خود را خارج از این محدودیت‌ها یافته بود.
نه عقلش مانده بُد نی دید صورت
شده محو عیان عین کدورت
هوش مصنوعی: نه عقل او باقی مانده و نه قدرت دیدن دارد، او به حالت عینی و واضحی از کدورت و تاریکی غرق شده است.
یکی بُد جملگی اندر یکی گم
همه اشیا ز ذاتش بیشکی گم
هوش مصنوعی: در این بیت به وجود یک حقیقت واحد اشاره می‌شود که در همه چیز نهفته است. همه موجودات و اشیا در این حقیقت واحد و نابذیری گم شده‌اند و نمی‌توان آنها را جدای از این ذات واحد تصور کرد. به عبارتی، تنوع اشیا در واقع در وجود یک اصل مشترک و یگانه ادغام شده است.
نه بر ره بود نی ماه جهانتاب
حقیقت گم شده او اندر آن تاب
هوش مصنوعی: در این بیت بیان شده است که نه در مسیر راه نوری وجود دارد و نه ماهی که حقیقت را نشان دهد؛ حقیقت گم شده است و در آن نور و تابش یافت نمی‌شود.
چنان حیران بماند و گشت مدهوش
که نی جان دید او نی چشم ونی گوش
هوش مصنوعی: به قدری گیج و مبهوت شد که نه جانش را حس کرد، نه چشم و نه گوشش.
همه حیران شده دل نیز گم بود
بجز عین فنا و ذات معبود
هوش مصنوعی: همه در حیرت و سرگردانی هستند و دل‌ها گم و پریشانند، به جز حقیقت فنا و وجود معبود که روشن و واضح است.
نبد چیز دگر نی دست ونی پای
همه ذرّات بد نه جای و ماوای
هوش مصنوعی: هیچ چیز دیگری وجود ندارد، نه دست و نه پا، تمام ذرات فقط در یک مکان و آرامش قرار دارند.
خدا بود و خدا باشد، خدابین
خدا را در دو عالم رهنما بین
هوش مصنوعی: خدا همیشه وجود دارد و خواهد داشت، کسی که خدا را بشناسد می‌تواند در این دنیا و آن دنیا به عنوان راهنما شناخته شود.
همه در پرده گم دید و یقین دوست
حقیقت مغز گشته در عیان پوست
هوش مصنوعی: همه در حالت پنهانی زندگی می‌کنند و فقط دوست واقعی می‌تواند حقیقت را در باطن درک کند، چرا که آنچه بر روی ظاهر است تنها پوسته‌ای است و مغز یا جوهره اصلی در واقع در دل وجود دارد.
جنون محض شد در پیر پیدا
بمانده واله و حیران و شیدا
هوش مصنوعی: کاملاً دیوانه شده و در دل وجود خود تنها مانده است، در حالی که در حیرت و شوق به سر می‌برد.
زبانش در دهان خاموش او دید
وجود خویشتن مدهوش او دید
هوش مصنوعی: او در حالتی خاموش و بی‌صدا، در زبان خود، وجود و هویت واقعی‌اش را حس می‌کند و به شدت تحت تأثیر آن قرار می‌گیرد.
ز حیرت پای از سر میندانست
دلم گم گشت و دیگر میندانست
هوش مصنوعی: دل من از حیرت به بی‌خبری افتاد، به‌گونه‌ای که نه پایم را می‌شناختم و نه سرم را. گم شدم و دیگر چیزی نمی‌دانستم.
ز حیرت در یکی حق را عیان دید
وجود خویش بی نقش و نشان دید
هوش مصنوعی: شخص در شگفتی، حقیقت را به وضوح مشاهده کرد و وقتی به درون خود نگریست، متوجه شد که وجودش بدون هیچ گونه نشانه و ویژگی خاصی است.
ز حیرت بود حق در بود پیوست
طمع جز حق ز دید خویش بگسست
هوش مصنوعی: از حیرت، حقیقت در وجود پیوسته است و هر جا که طمع جز حقیقت باشد، از دید خود جدا شده است.
ز حیرت در فنا دیدار میدید
عیان خویشتن در یار میدید
هوش مصنوعی: شخص در حیرت از ناپایداری و زوال، به وضوح خود را در عشق یاری می‌بیند.
چنان بُد بازگشت پیر در خویش
که در عین عیان نی بس بُد و بیش
هوش مصنوعی: پیر به خود بازگشت و به طور واضح دید که برای او هیچ کم و کاستی وجود ندارد؛ او همه چیز را به خوبی درک کرده است.
جهت رفته طبائع گمشده باز
صفاتش دیده در انجام وآغاز
هوش مصنوعی: جهت‌های مختلف و ویژگی‌های گمشده، دوباره در آغاز و پایان خودشان به چشم می‌خورند.
ز بی عقلی عیان عشق بنمود
دگرباره ز رجعت پیر بربود
هوش مصنوعی: به خاطر جهل و نادانی، عشق دوباره خود را نشان داد و از بازگشت پیر، حس عواطف و احساسات را ربود.
نمیگنجید عقل و عشق با هم
ولیکن پیر بد در عشق محکم
هوش مصنوعی: عقل و عشق هرگز با هم نمی‌توانند در یک جا جمع شوند، اما با این حال، شخص باتجربه و پیر نسبت به عشق بسیار پابرجا و استوار است.
چو عشق آمد کجا عاقل بماند
که عاشق عقل کل را مینشاند
هوش مصنوعی: وقتی عشق وارد می‌شود، عقل و خرد جایی برای بقا ندارند؛ زیرا عاشق همه چیز را تحت تأثیر قرار می‌دهد و عقل را به کناری می‌نهد.
برآمد لشگر عشق از کمینگاه
نماند عقل را از هیچ سو راه
هوش مصنوعی: عشق همچون لشگری از کمین بیرون آمده و دیگر عقل نمی‌تواند از هیچ طرف راهی پیدا کند.
چو عشق آمدخرد را میل درکش
بداغ عشق رخ را نیل درکش
هوش مصنوعی: وقتی عشق به دل آدمی وارد می‌شود، عقل و خرد او را به سمت خود می‌کشاند، به طوری که زیبایی چهره محبوبش مانند رنگ نیل در حس و حال عاشق نمایان می‌شود.
خرد آبست و عشق آتش بصورت
نسازد آب با آتش ضرورت
هوش مصنوعی: خرد مانند آب و عشق مانند آتش است؛ هیچ وقت نمی‌توان آن‌ها را با هم ترکیب کرد و به هم رسید. برای ایجاد تعادل میان این دو، به دقت و احتیاط نیاز است.
خرد دیباچهٔ دیوان رازست
ولیکن عشق شه بیت نیاز است
هوش مصنوعی: خرد مقدمه و پیش‌درآمدی بر دیوان اسرار است، اما عشق در واقع خانه و مرکز نیازهای روحی و عاطفی است.
خرد زاهد نمای هر حوالیست
ولیکن عشق سنگی لاابالیست
هوش مصنوعی: عقل و دانایی هریک از زاهدان در هر جایی قابل مشاهده است، اما عشق همانند سنگی است که بی‌پروا و بی‌اعتناست.
خرد را خرقه ازتکلیف پوشند
ولیکن عشق را تشریف پوشند
هوش مصنوعی: عقل و خرد به عنوان یک پوشش از مسئولیت‌ها و وظایف استفاده می‌شود، اما عشق با احترام و حرمت ویژه‌ای مورد توجه قرار می‌گیرد.
خرد را محو کن تا عشق یابی
ولیکن عشق را باشد حجابی
هوش مصنوعی: برای دستیابی به عشق حقیقی، باید عقل و خرد را نادیده بگیری، اما عشق خود ممکن است موانعی پیش روی تو بگذارد.
خرد راه سخن آموز خواهد
ولیکن عشق جان افروز خواهد
هوش مصنوعی: در دل عشق، جان انسان روشن و پرانرژی می‌شود، در حالی که دانایی و خرد به انسان می‌آموزد که چگونه سخن بگوید و اندیشه کند.
خرد جز ظاهر دوجهان نبیند
ولیکن عشق جز جانان نبیند
هوش مصنوعی: خرد فقط به ظواهر دنیای مادی توجه دارد، اما عشق می‌تواند فراتر از این ظاهر به ذات و حقیقت معشوق پی ببرد.
خرد سیمرغ قاف لامکانست
ولیکن عشق شه بیت معان است
هوش مصنوعی: عقل و خرد مانند سیمرغی هستند که در بالای قله‌ قاف و در فضایی بی‌نهایت قرار دارد. اما عشق مانند خانه‌ای است که معانی و حقیقت‌های عمیق را در خود جای داده است.
خرد بنمود اینجاگاه صورت
ولیکن عشق جان آمد ضرورت
هوش مصنوعی: عقل و خرد در این مکان به ما شکل و ظاهری می‌دهد، اما در واقع عشق است که به زندگی ما روح و معنی می‌بخشد.
به دید اندر فنا شو محو دائم
که عشق آمد در آن دیدار قائم
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای که به عشق می‌نگری، خود را در آن عشق غرق کن و از خود بی‌خود شو، زیرا عشق در این ملاقات همیشگی است و وجودش پایدار.
ز دل تا عشق یک مویست دریاب
وجود خود برافکن زود بشتاب
هوش مصنوعی: از دل تا عشق فاصله‌ای نیست، بنابراین وجود خود را به‌سرعت رها کن و آماده پذیرش عشق باش.
سراسر صورت اوراق بستر
ز جان بشنو تو این معنای چون دُر
هوش مصنوعی: تمام وجود او مانند صفحات یک خواب است؛ از جان خود بشنو این معنی را که همچون دُرّ است.
حجاب صورت آفاق بردار
فنا شو تا بیابی زود دلدار
هوش مصنوعی: پوشش ظاهری دنیا را کنار بزن و از خود بگذری تا به سرعت به معشوق واقعی دست یابی.
اگر عشقت در اینجا گشت پیدا
شوی در ذات یکتائی هویدا
هوش مصنوعی: اگر عشق تو در اینجا نمایان شود، در اصل یکتایی و حقیقتی که وجود دارد، آشکار خواهی شد.
چو پیر سالک آن دم در فنا شد
دمی بیخویش در عین لقا شد
هوش مصنوعی: زمانی که آن عارف کهن سال در حال از دست دادن خود بود، لحظه‌ای در حال ملاقات با حقیقت قرار گرفت.
در آن عین فنا بگشاد دیده
کسی باید که باشد راز دیده
هوش مصنوعی: آن که بتواند در عین فنا (نابودی) حقیقت را ببیند و درک کند، باید دارای بینش خاصی باشد که به رازهای بینایی دست یابد.
زبان بگشاد در توحید اسرار
ز عشق دل بگفت ای پاک غفّار
هوش مصنوعی: در این شعر، سخن از بیان اسرار توحید و عشق است. شاعر می‌گوید که زبان در حقیقت به رازهای ارتباط با خدا اشاره می‌کند و دل به عشق و محبت خداوند اعتراف می‌کند. در اینجا، به خلوص و پاکی خداوند نیز اشاره شده است.