گنجور

بخش ۱۲ - حکایت

جمال حُسنِ یوسف بس لطیف است
ولی دل دیدنش را بس ضعیف است
چو اهل مصر مر او را بدیدند
ز بیهوشی طمع از جان بریدند
چو پیدا شد جمال یوسف از دور
جهان از پرتو او گشت پر نور
اگر داری توطاقت در جمالش
بیابی در درون جان وصالش
زلیخا گم بشد چون دید او را
جمال حُسن آن روی نکو را
ولی آن جمع بی طاقت بماندند
ز دردش جمله بی راحت بماندند
در آن دیدار حیران گشته مردم
مثال قطره افتاده بقلزم
هزاران خلق آنجا بیش مردند
همه جان در نمود او سپردند
ندیده کس ورا در روی بازار
که دائم بود در معنی کم آزار
ندیدی کس ورا در سال و در ماه
که بود او دائمادر عشق آگاه
سیاهی بود پیر آنجا جگرسوز
ضعیف و خسته نامش بود پیروز
سیاهی بود امّا دل سپید او
ز رویش خلق بودی پر امید او
صد و چل سال عمرش بود آن پیر
بدی او ساکنی با رای و تدبیر
بسی اسرار سرّ معنوی داشت
ز دید دوست پشتِ دل قوی داشت
درونِ خلوتِ دل بود ساکن
بطاعت در بُدی پیوسته ایمن
بِر او خلق رفتندی دمادم
که او زان دم همی زد دائما دم
دِم او بود روحانی چو عیسی
بصورت اسود و پاکیزه معنی
عیان اسرار سرّ لامکان داشت
همیشه او به دل راز نهان داشت
بقدرِ خویش بُد در عشق واصل
بسی اسرارها راکرده حاصل
بسی اسرار معنی داشت درجان
دم وحدت زدی مانند لقمان
سیاهی بود روشن دل چو خورشید
حقیقت داشت او اسرار جاوید
قضا را صورت خوش دوست میداشت
ولی اسرار آن با دوست میداشت
خلایق هر که بودی صورتی خَوش
جمال حُسن او بودیش دلکش
بر او آمدندی بهر دیدار
بجان ودل شدی صورت خریدار
نبد شهوت مر او را هیچ برتن
وجودی داشت چون آئینه روشن
بسی اورا نمودندی صورها
بجز جانان ندیدی هیچ آنجا
دم از اللّه وز دیدار میزد
نمود عشق از دلدار میزد
چو از احوال یوسف بشنوید او
ز بیهوشی در آن مجمع دوید او
نظر کرد او جمال جاودان دید
نهان خویشتن آنجا عیان دید
بزد یک نعره و در پایش افتاد
برآمد زو دمادم بانگ و فریاد
خلایق جمله حیران ایستاده
در آنجا جمله گریان ایستاده
برفت و پای یوسف بوسهٔ داد
زبان خویشتن در کام بگشاد
که ای نور دوچشم و دیده و دل
مرا عین العیان راز مشکل
توئی جانم که بر لب آمدستی
یقین دان کز پی من آمدستی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جمال حُسنِ یوسف بس لطیف است
ولی دل دیدنش را بس ضعیف است
هوش مصنوعی: زیبایی یوسف بسیار ظریف و دلنشین است، اما دل ما توانایی دیدن آن زیبایی را ندارد.
چو اهل مصر مر او را بدیدند
ز بیهوشی طمع از جان بریدند
هوش مصنوعی: وقتی اهالی مصر او را دیدند، از شدت بیهوشی و حال ناگوارش، دیگر امیدی به نجات او نداشتند و از جان خود ناامید شدند.
چو پیدا شد جمال یوسف از دور
جهان از پرتو او گشت پر نور
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی یوسف از دور نمایان شد، جهان به لطف آن نورانی شد.
اگر داری توطاقت در جمالش
بیابی در درون جان وصالش
هوش مصنوعی: اگر بتوانی در زیبایی او صبر کنی، در دل خود به وصال او خواهی رسید.
زلیخا گم بشد چون دید او را
جمال حُسن آن روی نکو را
هوش مصنوعی: زلیخا وقتی زیبایی و رخسار نیکو را دید، گم و محو آن شد.
ولی آن جمع بی طاقت بماندند
ز دردش جمله بی راحت بماندند
هوش مصنوعی: اما آن گروه که طاقت ندارند، از درد او همگی در مصیبت و بی‌راحتی باقی ماندند.
در آن دیدار حیران گشته مردم
مثال قطره افتاده بقلزم
هوش مصنوعی: در آن ملاقات، مردم حیرت‌زده و شگفت‌زده بودند، انگار که قطره‌ای در دریا افتاده باشد.
هزاران خلق آنجا بیش مردند
همه جان در نمود او سپردند
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم در آن مکان جان سپردند و همه جان خود را در برابر جلوه او تقدیم کردند.
ندیده کس ورا در روی بازار
که دائم بود در معنی کم آزار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس او را در بازار نمی‌بیند، زیرا او همیشه در مفهومی عمیق و پنهان مشغول است و به دیگران آسیبی نمی‌زند.
ندیدی کس ورا در سال و در ماه
که بود او دائمادر عشق آگاه
هوش مصنوعی: دیدی کسی را که در تمام سال و ماه، همیشه در عشق و حال آن آگاهی دارد؟
سیاهی بود پیر آنجا جگرسوز
ضعیف و خسته نامش بود پیروز
هوش مصنوعی: در آنجا پیرمردی سیاه‌پوش و خسته بود که دلش را می‌سوزاند. نامش پیروز بود.
سیاهی بود امّا دل سپید او
ز رویش خلق بودی پر امید او
هوش مصنوعی: اگرچه او از نظر ظاهری سیاه‌پوست بود، ولی دلش پاک و روشن بود و مردم به خاطر او امیدوار بودند.
صد و چل سال عمرش بود آن پیر
بدی او ساکنی با رای و تدبیر
هوش مصنوعی: آن پیر مرد صد و سی سال عمر کرده بود و در آن زمان همچنان در خانه‌اش زندگی می‌کرد و با تدبیر و فکر خود، امور را مدیریت می‌کرد.
بسی اسرار سرّ معنوی داشت
ز دید دوست پشتِ دل قوی داشت
هوش مصنوعی: او بسیاری از رازهای معنوی را در دل خود دارد و به خاطر محبت دوستش، از نظر روحی قوی و محکم است.
درونِ خلوتِ دل بود ساکن
بطاعت در بُدی پیوسته ایمن
هوش مصنوعی: در دلِ هر کسی، با آرامش و پیوستگی در انجام بندگی خداوند، مکانی ساکت وجود دارد که همواره در امان است.
بِر او خلق رفتندی دمادم
که او زان دم همی زد دائما دم
هوش مصنوعی: مردم به طور مداوم و بی‌وقفه به او مراجعه می‌کردند و او نیز همه‌وقت به کار خود ادامه می‌داد و مشغول فعالیت بود.
دِم او بود روحانی چو عیسی
بصورت اسود و پاکیزه معنی
هوش مصنوعی: او به معنای روحانی مانند عیسی، از نظر ظاهری سیاه لیکن از نظر باطني پاک و پاکیزه است.
عیان اسرار سرّ لامکان داشت
همیشه او به دل راز نهان داشت
هوش مصنوعی: او همیشه در دل خود رازهایی از نادیدنی‌ها و ناشناخته‌ها را نگه می‌داشت.
بقدرِ خویش بُد در عشق واصل
بسی اسرارها راکرده حاصل
هوش مصنوعی: در عشق، هر کس به اندازه و کیفیت خود به حقیقتی دست پیدا می‌کند و بسیاری از اسرار را به ثمر می‌آورد.
بسی اسرار معنی داشت درجان
دم وحدت زدی مانند لقمان
هوش مصنوعی: بسیاری از رازها و معانی در دل داشتی، و وقتی که به وحدت رسیدی، به مانند لقمان، دانایی و حکمت را در جان خود دمیدی.
سیاهی بود روشن دل چو خورشید
حقیقت داشت او اسرار جاوید
هوش مصنوعی: دل او مانند خورشید روشن و تابناک است، با این حال، اطلاعات و اسرار عمیق و پایدار را در خود دارد.
قضا را صورت خوش دوست میداشت
ولی اسرار آن با دوست میداشت
هوش مصنوعی: سرنوشت را در ظاهر زیبا و خوشایند می‌دید، اما در دل اسرار آن را فقط با دوستانی که به آن‌ها اعتماد داشت، در میان می‌گذاشت.
خلایق هر که بودی صورتی خَوش
جمال حُسن او بودیش دلکش
هوش مصنوعی: هر کسی که در دنیا باشد، زیبایی و جذابیت او باعث دلربایی می‌شود.
بر او آمدندی بهر دیدار
بجان ودل شدی صورت خریدار
هوش مصنوعی: برای دیدار او، جان و دل را فدای محبتش کردم و با تمام وجودم آماده شدم تا او را بپذیرم.
نبد شهوت مر او را هیچ برتن
وجودی داشت چون آئینه روشن
هوش مصنوعی: او هیچ تمایلی به شهوت نداشت و به همین دلیل وجودش مانند یک آئینه صاف و روشن بود.
بسی اورا نمودندی صورها
بجز جانان ندیدی هیچ آنجا
هوش مصنوعی: در آن مکان جز محبوب، هیچ چهره‌ای را ندیدی، و تمام توجه‌ها به او معطوف بود.
دم از اللّه وز دیدار میزد
نمود عشق از دلدار میزد
هوش مصنوعی: در حال صحبت از خداوند و عشق است که از دل محبوبش نشأت می‌گیرد و نشان می‌دهد که این عشق چقدر عمیق و واقعی است.
چو از احوال یوسف بشنوید او
ز بیهوشی در آن مجمع دوید او
هوش مصنوعی: وقتی از وضعیت یوسف صحبت کردند، او به خاطر بیهوشی در آن جمع از جا برخاست.
نظر کرد او جمال جاودان دید
نهان خویشتن آنجا عیان دید
هوش مصنوعی: او به زیبایی ابدی نگاه کرد و در آنجا، نه تنها جمال آن را دید، بلکه خود حقیقی‌اش را نیز به وضوح مشاهده کرد.
بزد یک نعره و در پایش افتاد
برآمد زو دمادم بانگ و فریاد
هوش مصنوعی: او ناگهان فریادی کشید و به زمین افتاد. سپس از او به طور مداوم صدای نعره و فریاد بلند شد.
خلایق جمله حیران ایستاده
در آنجا جمله گریان ایستاده
هوش مصنوعی: مردم همه گیج و مبهوت در آن مکان ایستاده‌اند و همه با اشک در چشم هستند.
برفت و پای یوسف بوسهٔ داد
زبان خویشتن در کام بگشاد
هوش مصنوعی: یوسف رفت و بوسه‌ای بر پایش نهاد، زبانش را در کام خود گشود.
که ای نور دوچشم و دیده و دل
مرا عین العیان راز مشکل
هوش مصنوعی: ای نور چشم و دل من، همانند مشاهده‌ی واضح، به من رازهای پیچیده را نشان می‌دهی.
توئی جانم که بر لب آمدستی
یقین دان کز پی من آمدستی
هوش مصنوعی: تو روح و جان منی که هر لحظه در ذهنم حضور داری، پس بدان که به خاطر من به اینجا آمده‌ای.