گنجور

بخش ۱۱ - در خطاب کردن با دل در رموز معانی فرماید

الا ای دل چو جوهر باز دیدی
چرا در آینه تو ناپدیدی
الا ای دل کجا آخر فتادی
گریزان از برم مانند بادی
الا ای دل نمیدانم کجائی
که این دم اوفتاده در فنائی
الا ای دل نمیدانم که چونی
نهانی در درون و در برونی
الا ای دل نمیدانم ز دیدت
ولی ماندم دراین گفت و شنیدت
الا ای دل کجائی مرحبا هان
دمی بنمای خود را در لقا هان
الا ای دل تو جانی در حقیقت
که بسپردی در او راه شریعت
دلا جانی کنون در هر دو عالم
ز تو پیدا شده سرّ دمادم
توئی آن جوهری کز ذات بیچون
در اینجا آمدی تو غرقه در خون
میان خاک و خون شادان نشستی
در از عالم بروی خویش بستی
میان خون بماندی خاک بر سر
عجب افتادی این دم زار بنگر
میان خون نشستی زار و مجروح
بدیدی عاقبت هم قوت ازروح
میان خاک خون خوردی بهرحال
که نامم باز دیدی عین احوال
چرا در پرده ای گم کردهٔ راه
مگر حیران شدی در دیدن شاه
چرا در پردهٔ خود باز مانده
میان چار طبعِ آز مانده
چرا در پردهٔ بردار آواز
که تا آئی ز یکتائی به پرواز
چرا در پردهٔ بخرام بیرون
بسوزان پرده را با هفت گردون
دلا یک دم رها کن آب و گل را
صلای عشق در ده اهل دل را
به پرّواز جهان قدس شو زود
عیان کن بی صفت دیدار معبود
رها کن صورت و معنی نظر کن
دل خود ای دل از جانان خبر کن
در اینجا چون دمادم راه داری
نظر دائم به عین شاه داری
در اینجا دیدهٔ دیدار جانان
دمادم میکنی تکرار جانان
در اینجا دیدهٔ سرّ الهی
ببین دیدارتو در ماه و ماهی
در اینجا کردهٔ احوال معلوم
تو دادی در حقیقت داد مفهوم
در اینجا باز دیدستی عیانی
تو میبینی بخود راز نهانی
جهان جان تودیدی، دل نمودن
چواندر عاقبت آن در گشودن
جهان جان و دل هر دو یکی است
بنزدیک محقق بیشکی است
بسی خون خورد اندر پرده سازی
نبود این پرده اینجاگاه بازی
بسی خون خورد اینجا دل نهانی
که تادیدار دید از عین فانی
بسی خون خورد دل درکار راهش
که تادر عشق میدارد نگاهش
بسی خون خورد و از خون گشت پیدا
ولیکن هم عیان گردد هم اینجا
بسی خون بایدت خوردن در این راه
که تا بینی در آنجاروی دلخواه
بسی خون بایدت خوردن بناکام
که تادر عاقبت بینی سرانجام
بسی خون بایدت خوردن بدنیا
که تا یابی همی آخر تو عقبا
ترا این چنبر گردون فروبست
چرا در گردن چنبر کنی دست
اگرگردون نبودی نامساعد
نگشتی خاک چندین سیم ساعد
تو میخواهی کز این چنبر ببازی
برون تازی تو همچون مرد غازی
همی خواهی کز این چنبر جهی تو
قدم بیرون این چنبر نهی تو
قدم زین چنبر آن ساعت توانی
که جان بر چنبر حلقت رسانی
از این چنبر بسی جانها ربودند
همه در بهر او گفت وشنودند
از این چنبر بسی جانها ببردند
در این چنبر بزرگان جمله خردند
در این چنبر عجایب رازها هست
ز یکی در یکی آوازها هست
در این چنبر که خورشید است گردان
نمیبینی تو یک مو راز پنهان
در این چنبر نمیبینی که هرماه
شود بگداخته ماهی زناگاه
در این چنبر نمود عرش و کرسی است
چه کرّوبی چه روحانی چه قدسیست
در این چنبر عیان گر باز بینی
در او انجام و هم آغاز بینی
در این چنبر نمودی صورت خویش
نمود عقل و عشق و کفر باکیش
در این چنبر نمودار بهشتست
که در او طینت آدم سرشتست
در این چنبر عیان راز باشد
کسی کو را دو چشمش باز باشد
در این چنبر ببیند خویش گردان
یقین خود را از او تو پیش گردان
در این چنبر چرا دل تنگ گشتی
درون مزرعه تخمی نکشتی
نشیب چنبرت یک مرغزار است
که دلها اندر آن چون مرغ زار است
در این چنبر که داری مزرعه زار
نمیدانی تو مر اسرار آن یار
در این چنبر چه بندی خویش را باز
برون جه تا که گردی محرم راز
بسی ره کرده زان سر بدین سر
اگر باور نمیداری تو بنگر
بسی ره کرده و خود بدیدی
که تا بر خون دل آنجا رسیدی
بسی ره کردهٔ در پرده نور
که اینجا آمدستی از ره دور
بسی ره کرده و دیدی تو خود باز
ولی نادیدهٔ انجام و آغاز
هزاران پرده در پرده گذشتی
که تا از سرّ کل آگاه گشتی
هزاران پرده در پرده بریدی
میان خون در اینجا آرمیدی
هزاران پرده اینجا رفتهٔ تو
چو میگویم مگر خوش خفتهٔ تو
بصد انواع گشتی درحقیقت
سپردی بی صور ره بر حقیقت
بصد انواع بیرون آمدی تو
که تادر عاقبت دلخون شدی تو
هزاران دور پیچاپیچ داری
که تا این دم نمودی هیچ داری
بهر صورت که میآئی تو بیرون
یکی هستی عجایب طرفه معجون
در این حقّه که پر از جوهر آید
در او دیدار ماه و اختر آید
جهان زین حقه بیشک پایدار است
که در این حقّه جوهر بیشمار است
در این حقه نگون افتادهٔ تو
عجایب بی غمی دل سادهٔ تو
توئی آن نطفهٔ افتاده اینجا
که خواهی ماند بس دل ساده اینجا
توئی در حقّهٔ صورت گرفتار
چو موری لنگ افتادی چنین زار
چو معجونی تو اندر حقّه باشی
نکو بنگر که خود زینسان قماشی
رهت دورست و خفته بختت آمد
تنت عریان ودل بی رختت آمد
نمیدانی که در اوّل چه بودی
که این لحظه تو در گفت و شنودی
ندانی کاین زمان اندر کجائی
فتاده در دهان اژدهائی
در این چاه بلا ماندی چون بیژن
نهادی بر دلت بار زر و زن
در این چاه بلا ماندی چو یوسف
نکردی یک دمی اینجا تأسّف
توئی یوسف درون چه فتاده
عجایب همچو خاک ره فتاده
ترا یوسف درون چاه ماندست
دلت در خون و خاک راه ماندست
ترا یوسف شده درچاه تاریک
نمیدانی تو این اسرار باریک
دریغا یوسفت اندر چاه افتاد
نمیدیدی که از ناگاه افتاد
توئی یوسف درون چه فتادی
دل اندر حکم کلّی زان نهادی
ولی چون یوسف از این چه برآید
نمودش جسم و جان ودل رباید
جمال یوسف ناگاه ازچاه
برآید یابد او بس رفعت و جاه
نشیند وآنچه کردی باز بینی
نظر کن روی او تا راز بینی
چو ازچاهت برآید یوسف جان
نماید راز در این جای پنهان
ز عشقت بیقرار آید دل و تن
شود اسرار کلّی جمله روشن

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

الا ای دل چو جوهر باز دیدی
چرا در آینه تو ناپدیدی
هوش مصنوعی: ای دل، چرا وقتی جوهر حقیقت را می‌بینی، خودت را در آینه نشان نمی‌دهی؟
الا ای دل کجا آخر فتادی
گریزان از برم مانند بادی
هوش مصنوعی: ای دل، کجا رفتی که از من دور شده‌ای و مانند بادی فراری هستی؟
الا ای دل نمیدانم کجائی
که این دم اوفتاده در فنائی
هوش مصنوعی: ای دل، نمی‌دانم تو کجا هستی که اکنون در حال نابودی و زوال هستی.
الا ای دل نمیدانم که چونی
نهانی در درون و در برونی
هوش مصنوعی: ای دل، نمی‌دانم حالت چگونه است؛ آیا در درون خود حالتی داری یا در ظاهر و بیرون خود.
الا ای دل نمیدانم ز دیدت
ولی ماندم دراین گفت و شنیدت
هوش مصنوعی: ای دل، نمی‌دانم چه احساسی از دیدن تو دارم، اما در همین گفتگوها و حرف‌هایی که با تو زده‌ام، غرق شده‌ام و نمی‌توانم از آن بیرون بیایم.
الا ای دل کجائی مرحبا هان
دمی بنمای خود را در لقا هان
هوش مصنوعی: ای دل، کجا هستی؟ سلام! اکنون خودت را نشان بده و در این دیدار حاضر شو.
الا ای دل تو جانی در حقیقت
که بسپردی در او راه شریعت
هوش مصنوعی: ای دل، تو حقیقتاً جان خود را در راه شریعت سپرده‌ای.
دلا جانی کنون در هر دو عالم
ز تو پیدا شده سرّ دمادم
هوش مصنوعی: ای دل، جان تو اکنون در هر دو دنیا آشکار شده و راز مداوم وجود تو نمایان گشته است.
توئی آن جوهری کز ذات بیچون
در اینجا آمدی تو غرقه در خون
هوش مصنوعی: تو همان گوهر بی‌همتایی هستی که از ذات بی‌نظیر خود به اینجا آمده‌ای و در حال حاضر در درد و رنج غوطه‌ور هستی.
میان خاک و خون شادان نشستی
در از عالم بروی خویش بستی
هوش مصنوعی: در میان خاک و خون خوشحال نشسته‌ای و دنیا را از چهره‌ات دور کرده‌ای.
میان خون بماندی خاک بر سر
عجب افتادی این دم زار بنگر
هوش مصنوعی: در اینجا به یک وضعیت سخت و دشوار اشاره شده است. شخص در میان خون و خطر هنوز احساس شگفتی و حیرت دارد و در این لحظه به چیزی عمیق و زار نگاه می‌کند. به نوعی، تصویر از احساسات شدید و تضادهای زندگی ارائه شده است.
میان خون نشستی زار و مجروح
بدیدی عاقبت هم قوت ازروح
هوش مصنوعی: در میان درد و شدت، حالت زار و مجروح را می‌بینی و در نهایت می‌فهمی که بازگشتی از نیروی روح خودت هست.
میان خاک خون خوردی بهرحال
که نامم باز دیدی عین احوال
هوش مصنوعی: در میان خاک و خون، به هر دلیلی که بود، وقتی دوباره نام من را دیدی، حال و روز مرا به یادآوری.
چرا در پرده ای گم کردهٔ راه
مگر حیران شدی در دیدن شاه
هوش مصنوعی: چرا در جایی پنهان شده‌ای و راهت را گم کرده‌ای؟ آیا به خاطر دیدن پادشاه دچار حیرت و سردرگمی شده‌ای؟
چرا در پردهٔ خود باز مانده
میان چار طبعِ آز مانده
هوش مصنوعی: چرا در درون خود پنهان مانده‌ام و در چهار حال و هوای آزمایش و آزادی گیر کرده‌ام؟
چرا در پردهٔ بردار آواز
که تا آئی ز یکتائی به پرواز
هوش مصنوعی: چرا نغمهٔ دلنشین خود را بیان نمی‌کنی تا وقتی که به اوج خود برسی و نشان دهی که چه استعداد خاصی داری؟
چرا در پردهٔ بخرام بیرون
بسوزان پرده را با هفت گردون
هوش مصنوعی: چرا در سایهٔ زیبایی خود نمی‌درخشی؟ بهتر است که با وجود هفت آسمان، خود را نشان دهی و پرده را کنار بزنی.
دلا یک دم رها کن آب و گل را
صلای عشق در ده اهل دل را
هوش مصنوعی: ای دل، لحظه‌ای از دنیای مادی و خاکی رها شو و صدای عشق را به دل‌های مخلص برسان.
به پرّواز جهان قدس شو زود
عیان کن بی صفت دیدار معبود
هوش مصنوعی: زودتر به سوی آسمان معنوی پرواز کن و جلوه‌ی زیبای معبود را بدون هیچ‌گونه صفتی آشکار کن.
رها کن صورت و معنی نظر کن
دل خود ای دل از جانان خبر کن
هوش مصنوعی: دل خود را از ظاهر و ظواهر دور نگه‌دار و به عمق احساساتت بیندیش. به یاد بگذار که چگونه جانان تو را می‌شناسد و از او آگاهی پیدا کن.
در اینجا چون دمادم راه داری
نظر دائم به عین شاه داری
هوش مصنوعی: در اینجا چون هر لحظه راهی پیش رویت است، همواره باید نگاهت به حقیقتی بزرگ و والا باشد.
در اینجا دیدهٔ دیدار جانان
دمادم میکنی تکرار جانان
هوش مصنوعی: در اینجا، چشمان تو هر لحظه به یاد محبوب باز می‌شود و روز به روز تصویر او را در ذهنم تکرار می‌کنی.
در اینجا دیدهٔ سرّ الهی
ببین دیدارتو در ماه و ماهی
هوش مصنوعی: به چشم سرّ الهی در این مکان نگاه کن، چرا که ملاقات تو را در چهرهٔ ماه و ماهی می‌بینم.
در اینجا کردهٔ احوال معلوم
تو دادی در حقیقت داد مفهوم
هوش مصنوعی: تو در واقع با بیان احوال خود، معنی واقعی احساسات و وضعیت‌های خود را نشان دادی.
در اینجا باز دیدستی عیانی
تو میبینی بخود راز نهانی
هوش مصنوعی: در اینجا دوباره مشاهده می‌کنی که یک حقیقت نهفته وجود دارد که فقط به خودت مربوط می‌شود.
جهان جان تودیدی، دل نمودن
چواندر عاقبت آن در گشودن
هوش مصنوعی: جهان روح تو را می‌بیند، دل سپردن به او در نهایت می‌تواند در را باز کند.
جهان جان و دل هر دو یکی است
بنزدیک محقق بیشکی است
هوش مصنوعی: جهان و دل انسان به نوعی با هم مرتبط و یکسان هستند و این رابطه از دیدگاه دانشمندان و محققان واقعی است.
بسی خون خورد اندر پرده سازی
نبود این پرده اینجاگاه بازی
هوش مصنوعی: بسیار خون‌ها در پس پرده‌ها ریخته شده، اما هیچ کدام از اینها باعث نمی‌شود که پرده‌ها در این مکان به بازی ادامه ندهند.
بسی خون خورد اینجا دل نهانی
که تادیدار دید از عین فانی
هوش مصنوعی: دل پنهانی در اینجا سختی‌های زیادی را متحمل شده است، تا زمانی که توانسته است با چشمان خود، زیبایی‌های جاودان را ببیند.
بسی خون خورد دل درکار راهش
که تادر عشق میدارد نگاهش
هوش مصنوعی: دل به خاطر عشق و راهی که در پیش دارد، خیلی رنج و سختی کشیده و از عشق بسیار زخم خورده است.
بسی خون خورد و از خون گشت پیدا
ولیکن هم عیان گردد هم اینجا
هوش مصنوعی: بسیاری از خون خود را جذب کرد و به وضوح نمایان شد، اما همواره در این مکان نیز قابل مشاهده خواهد بود.
بسی خون بایدت خوردن در این راه
که تا بینی در آنجاروی دلخواه
هوش مصنوعی: برای رسیدن به هدف دلخواهت، باید سختی‌های زیادی را تحمل کنی و زحمات زیادی را متحمل شوی.
بسی خون بایدت خوردن بناکام
که تادر عاقبت بینی سرانجام
هوش مصنوعی: برای رسیدن به نتیجه‌ی خوب، گاهی لازم است سختی‌ها و مشکلات زیادی را تحمل کنی، تا در نهایت به مقصد خود برسی و نتیجه‌ی تلاش‌هایت را مشاهده کنی.
بسی خون بایدت خوردن بدنیا
که تا یابی همی آخر تو عقبا
هوش مصنوعی: برای رسیدن به موفقیت و پاداش نهایی، باید سختی‌ها و چالش‌های بسیاری را پشت سر بگذاری و صبر و تلاش کنی.
ترا این چنبر گردون فروبست
چرا در گردن چنبر کنی دست
هوش مصنوعی: چرا دستت را در این دایره محدود کرده‌ای، در حالی که می‌توانی از آن رها شوی و آزاد باشی؟
اگرگردون نبودی نامساعد
نگشتی خاک چندین سیم ساعد
هوش مصنوعی: اگر آسمان به ما کمک نمی‌کرد، خاک نمی‌توانست به این اندازه ثروت و زیبایی بیاورد.
تو میخواهی کز این چنبر ببازی
برون تازی تو همچون مرد غازی
هوش مصنوعی: تو می‌خواهی از این محدودیت‌ها رها شوی و آزادانه حرکت کنی، همان‌طور که یک مرد جنگجو در میدان نبرد عمل می‌کند.
همی خواهی کز این چنبر جهی تو
قدم بیرون این چنبر نهی تو
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از این دایره رهایی یابی، باید قدمی فراتر از این دایره برداری.
قدم زین چنبر آن ساعت توانی
که جان بر چنبر حلقت رسانی
هوش مصنوعی: زمانی که تو بتوانی قدم از این دایره برداری، که جانت را به حلقه‌ی تو برسانی.
از این چنبر بسی جانها ربودند
همه در بهر او گفت وشنودند
هوش مصنوعی: بسیاری از جان‌ها را از این دایره گرفتند و همه به خاطر او صحبت و گفت‌وگو کردند.
از این چنبر بسی جانها ببردند
در این چنبر بزرگان جمله خردند
هوش مصنوعی: بسیاری از جان‌ها در این دام از بین رفتند و همه بزرگان نیز در این دام گرفتار شدند.
در این چنبر عجایب رازها هست
ز یکی در یکی آوازها هست
هوش مصنوعی: در این حلقه پر از شگفتی‌ها، اسرار زیادی وجود دارد و هر یک از آن‌ها صدایی به گوش می‌رسد که از دل دیگری برمی‌خیزد.
در این چنبر که خورشید است گردان
نمیبینی تو یک مو راز پنهان
هوش مصنوعی: در این دایره‌ که منبع روشنی و نور است، نمی‌توانی هیچ چیز پنهانی را ببینی، حتی یک تار موی رازدار.
در این چنبر نمیبینی که هرماه
شود بگداخته ماهی زناگاه
هوش مصنوعی: در این محفل نمی‌بینی که هر ماه، ماهی در آب گداخته می‌شود و به شکل دیگری در می‌آید.
در این چنبر نمود عرش و کرسی است
چه کرّوبی چه روحانی چه قدسیست
هوش مصنوعی: در این محیط، نشانه‌هایی از مقام‌های عالی و معنوی وجود دارد؛ چه فرشتگان الهی، چه روح‌ها و چه موجودات مقدس.
در این چنبر عیان گر باز بینی
در او انجام و هم آغاز بینی
هوش مصنوعی: اگر در این دایره بیندیشی، خواهی دید که در آن هم پایانی وجود دارد و هم آغاز.
در این چنبر نمودی صورت خویش
نمود عقل و عشق و کفر باکیش
هوش مصنوعی: در این حلقه، چهره‌ی خود را نشان دادی و عقل، عشق و بی‌ایمانی را از خود پذیرا شدی.
در این چنبر نمودار بهشتست
که در او طینت آدم سرشتست
هوش مصنوعی: در این جهان زیبا و دلپذیر، نشانه‌هایی از بهشت دیده می‌شود که در آن، ذات و طبیعت انسان شکل گرفته است.
در این چنبر عیان راز باشد
کسی کو را دو چشمش باز باشد
هوش مصنوعی: کسی که چشمانش باز است می‌تواند رازهای نهفته را در این دنیای مشخص و آشکار ببیند.
در این چنبر ببیند خویش گردان
یقین خود را از او تو پیش گردان
هوش مصنوعی: در این محاصره، خود را به روشنی ببین و بر اساس یقین و یقین خود، او را از خود دور کن.
در این چنبر چرا دل تنگ گشتی
درون مزرعه تخمی نکشتی
هوش مصنوعی: چرا دل تو در این محیط تنگ و غمگین شده است؟ وقتی در زمینه‌ای از زندگی خود کاری نمی‌کنی و تلاشی برای رشد و پیشرفت نداری؟
نشیب چنبرت یک مرغزار است
که دلها اندر آن چون مرغ زار است
هوش مصنوعی: نشیب چنبر مانند یک دشت سرسبز است که دل‌ها در آن همچون پرندگان آزادانه پرواز می‌کنند.
در این چنبر که داری مزرعه زار
نمیدانی تو مر اسرار آن یار
هوش مصنوعی: در این دایره‌ای که تو زمین کشاورزی‌ات را داری، از رازهای آن معشوق اطلاعی نداری.
در این چنبر چه بندی خویش را باز
برون جه تا که گردی محرم راز
هوش مصنوعی: در این دام گرفتار شده، خود را آزاد کن و از آن بیرون برو تا به اسرار و رازها دسترسی پیدا کنی.
بسی ره کرده زان سر بدین سر
اگر باور نمیداری تو بنگر
هوش مصنوعی: بسیار سفر کرده‌ام از یک نقطه به نقطه‌ای دیگر؛ اگر به این موضوع اعتقادی نداری، پس بهتر است به آنچه که می‌بینی توجه کنی.
بسی ره کرده و خود بدیدی
که تا بر خون دل آنجا رسیدی
هوش مصنوعی: بسیار سفر کردی و تجربه‌های زیادی را پشت سر گذاشتی تا به آن نقطه رسیدی که فقط با دل شکسته می‌توانی به آنجا برسی.
بسی ره کردهٔ در پرده نور
که اینجا آمدستی از ره دور
هوش مصنوعی: شما سفر طولانی و پرمشقتی را در تاریکی گذرانده‌اید و حالا به اینجا رسیده‌اید.
بسی ره کرده و دیدی تو خود باز
ولی نادیدهٔ انجام و آغاز
هوش مصنوعی: شما مسیرهای زیادی را طی کرده‌اید و به تجربیات مختلفی دست یافته‌اید، اما همچنان نادیده‌اید که آغاز و پایان هر چیزی چگونه است.
هزاران پرده در پرده گذشتی
که تا از سرّ کل آگاه گشتی
هوش مصنوعی: تو از هزاران راز و رمز عبور کردی تا به آگاهی کلی و عمیقی دست یابی.
هزاران پرده در پرده بریدی
میان خون در اینجا آرمیدی
هوش مصنوعی: شما در اینجا با کشتن و قطع کردن بسیاری از پرده‌ها و موانع، به راحتی و آرامش رسیدید.
هزاران پرده اینجا رفتهٔ تو
چو میگویم مگر خوش خفتهٔ تو
هوش مصنوعی: اینجا هزاران پرده از تو رفته است، آیا وقتی می‌گویم، تو خواب خوشی نداری؟
بصد انواع گشتی درحقیقت
سپردی بی صور ره بر حقیقت
هوش مصنوعی: با انواع و اقسام جنبه‌ها و جلوه‌ها به حقیقت نزدیک شدی، بدون اینکه به صورت ظاهری توجه کنی و در واقع به عمق حقیقت دست یافتی.
بصد انواع بیرون آمدی تو
که تادر عاقبت دلخون شدی تو
هوش مصنوعی: با انواع مختلفی ظاهر شدی و سرانجام به دلخواه خود به درد و رنج رسیدی.
هزاران دور پیچاپیچ داری
که تا این دم نمودی هیچ داری
هوش مصنوعی: تو هزاران راه و روش پیچیده داری، اما تا به حال هیچ کدام از آن‌ها را به نمایش نگذاشته‌ای.
بهر صورت که میآئی تو بیرون
یکی هستی عجایب طرفه معجون
هوش مصنوعی: هر طور که به دنیا بیایی، در واقع یک موجود عجیب و شگفت‌انگیز هستی که ترکیبی از زیبایی‌ها و ناشناخته‌ها است.
در این حقّه که پر از جوهر آید
در او دیدار ماه و اختر آید
هوش مصنوعی: در این لایه‌ای که از جوهر تشکیل شده، نمایان شدن زیبایی‌های ماه و ستاره‌ها را می‌توان دید.
جهان زین حقه بیشک پایدار است
که در این حقّه جوهر بیشمار است
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر این حقیقت که در این ترفند، مواد و عناصر بی‌شماری وجود دارد، قطعاً پایدار خواهد بود.
در این حقه نگون افتادهٔ تو
عجایب بی غمی دل سادهٔ تو
هوش مصنوعی: در این تله‌ای که برای تو درست شده، شگفتی‌های بی‌دغدغه‌ای وجود دارد که دل ساده‌ات را به خود مشغول کرده است.
توئی آن نطفهٔ افتاده اینجا
که خواهی ماند بس دل ساده اینجا
هوش مصنوعی: تو همان جنینی هستی که در اینجا قرار گرفته‌ و در این مکان خواهی ماند؛ جایی که دل‌های ساده و بی‌پناه در آن به سر می‌برند.
توئی در حقّهٔ صورت گرفتار
چو موری لنگ افتادی چنین زار
هوش مصنوعی: تو در دنیای ظاهری مانند حشره‌ای گنگ و ناتوان افتاده‌ای و به همین خاطر حال خوبی نداری.
چو معجونی تو اندر حقّه باشی
نکو بنگر که خود زینسان قماشی
هوش مصنوعی: اگر تو با چهره‌ای زیبا و دلنشین در جمع دوستان حاضر شوی، می‌توانی با دقت و توجه به اطرافت نگاه کنی و بفهمی که دیگران چگونه به تو واکنش نشان می‌دهند و چه تصوری درباره‌ات دارند.
رهت دورست و خفته بختت آمد
تنت عریان ودل بی رختت آمد
هوش مصنوعی: مسیر تو درست است، اما خوش شانسی به تو رو نکرده است. بدنت بی‌پوشش است و دل تو خالی از زیبایی و عشق است.
نمیدانی که در اوّل چه بودی
که این لحظه تو در گفت و شنودی
هوش مصنوعی: نمی‌دانی در آغاز چه حالتی داشتی که اکنون در گفت‌وگو هستی.
ندانی کاین زمان اندر کجائی
فتاده در دهان اژدهائی
هوش مصنوعی: نمی‌دانی که در این زمان، در کجای خطرناک و دشواری قرار گرفته‌ای، مثل اینکه در دهان یک اژدها هستی.
در این چاه بلا ماندی چون بیژن
نهادی بر دلت بار زر و زن
هوش مصنوعی: در این چاه مشکلات تنها مانده‌ای، مانند بیژن که بر دلش سنگینی بار طلا و زن را احساس می‌کند.
در این چاه بلا ماندی چو یوسف
نکردی یک دمی اینجا تأسّف
هوش مصنوعی: در این دشواری‌ها و مصیبت‌ها مانند یوسف در چاه ماندی، اما یک لحظه هم برای این وضعیت خود ناراحت نشدی.
توئی یوسف درون چه فتاده
عجایب همچو خاک ره فتاده
هوش مصنوعی: شما همچون یوسف در دل دنیای شگفت‌انگیز افتاده‌اید، همچنان که خاکی در مسیر افتاده است.
ترا یوسف درون چاه ماندست
دلت در خون و خاک راه ماندست
هوش مصنوعی: دل تو همچون یوسف در چاه مانده است و در این وضعیت، احساساتت در خون و خاک درمانده و بدون راه است.
ترا یوسف شده درچاه تاریک
نمیدانی تو این اسرار باریک
هوش مصنوعی: تو در تاریکی هم مشکلات و پیچیدگی‌هایی را نمی‌دانی، وقتی که به چاهی عمیق و تاریک افتاده‌ای، شبیه یوسف در چاه.
دریغا یوسفت اندر چاه افتاد
نمیدیدی که از ناگاه افتاد
هوش مصنوعی: ای کاش یوسف به چاه نیفتاده بود، نمی‌دانستی که ناگهان به این حال افتاد.
توئی یوسف درون چه فتادی
دل اندر حکم کلّی زان نهادی
هوش مصنوعی: تو مانند یوسف هستی که در دل‌ها جای دارد و این دل تحت تأثیر حکم کلی عشق، به تو وابسته شده است.
ولی چون یوسف از این چه برآید
نمودش جسم و جان ودل رباید
هوش مصنوعی: اما وقتی یوسف از این وضعیت بیرون آمد، جسم و جان و دل او را گرفت و تسخیر کرد.
جمال یوسف ناگاه ازچاه
برآید یابد او بس رفعت و جاه
هوش مصنوعی: ناگهان زیبایی یوسف از چاه بیرون می‌آید و او به مقام و اعتبار بالایی دست پیدا می‌کند.
نشیند وآنچه کردی باز بینی
نظر کن روی او تا راز بینی
هوش مصنوعی: ننشین و کاری که کرده‌ای را دوباره بررسی کن، به چهره‌اش نگاه کن تا راز آن را متوجه شوی.
چو ازچاهت برآید یوسف جان
نماید راز در این جای پنهان
هوش مصنوعی: زمانی که یوسف از چاه بیرون می‌آید، جانش در این مکان پنهان راز و رمزهایی را فاش می‌کند.
ز عشقت بیقرار آید دل و تن
شود اسرار کلّی جمله روشن
هوش مصنوعی: دل و جان آدمی از عشق تو بی‌قرار می‌شود و این عشق موجب می‌شود که تمام رازهای زندگی روشن و واضح گردد.