گنجور

بخش ۹ - جواب دادن منصور شیخ جنید را از حالات

بدو منصور گفت ای ذات بی‌چون
اناالحق می‌زند از ذات بی‌چون
اناالحق می‌زند در خون او باز
وگرنه خون کجا این دم زند باز
اناالحق چون نیارد زو تو دریاب
بگویم نکته‌ای دیگر تو دریاب
اناالحق خون کجا آورد ای دوست
اناالحق گفتن اندر دم دم اوست
اناالحق حق تواند زد حقیقت
وگرنه خود بود بی‌شک حقیقت
اناالحق حق زند اینجای بنگر
اناالحق گفتنش ای شاه بنگر
موافق تا نباشد در رگ و پی
کجا یارد زدن هر دم وی از وی
دمم حق زنده گردانید در خون
نمود اینجای رازش بی‌چه و چون
ز سرّ جان جان چون یافت بویی
اناالحق زد وی اندر های و هویی
دم حق هرکجا کاید نمودار
اناالحق خیزدش از سنگ و دیوار
درخت سبز با موسی در آن شب
اناالحق گفت با موسی در آن شب
درختی دید موسی صاحب راز
اناالله گفت با موسی در آن باز
درختی واصل این راه باشد
عجب گر خون ما آگاه باشد
درختی وصل جانان یافت آن دم
اناالحق گفت او اینجا در آن دم
عجب باشد اگر در خون چو منصور
شود در عشق او القصه مشهور
نه چون آید حقیقت کردگارت
که خون گشته نهان در زیردارت
اناالحق میزند بیدست مانده
حقیقت خون ز دست خود فشانده
از آن اینجا اناالحق میزند باز
که اینجا گشت خواهد ناپدیدار
نه دست من که دست خود بریده است
طمع اینجا زنیک و بد بریده است
طمع ببریده است است ازدست آفاق
از آن افتاده جان اندر جهان طاق
طمع ببریده است از دست و از پای
یکی میبینم اینجا مسکن و جای
درین مسکن زخلوت صاف بوده
درین معنی بخون رگ را گشوده
حیات طیّبه در خون بدیده
که تا دانی تو کان را چون بدیده
حیات طیّبه آمد پدیدار
از آن خون اناالحق زد ابایار
حیات طیّبه منصور دارد
که سرتا پای خود او نور دارد
وجودش جمله جان گشته در اینجا
نه همچون دیگران سرگشته اینجا
حیاتی یافت جانم اندر این دم
که ریزان گشت از دست و دلم دم
حیاتی یافت جان اینجا نمانی
نمود اسرار صورت در معانی
دو دستم بایدالله است بنگر
دو دستم دست دلخواهست بنگر
دو دستم برد اینجاگه بدستان
درون جان و دل صد گونه دستان
یقین خواهد نمودن بر سردار
دمادم میکند دلها خبردار
حقیقت حق بدینجا شیخ اعظم
اناالحق باش اندر عشق هر دم
دگر بنگر قدم تا می چه گوید
چه بیند راز دردستم چه گوید
زبان بیزبان چون گویدم راز
دگر چون بنگری در عین آواز
تو حال دست چون دیدی چه باشد
از این معنی که پرسیدی چه باشد
تو حال دست را پرسیدی اینست
که با ذرات در عین یقین است
مرا اینجایگه چه دست و چه سر
همه عین الیقین بوده است بنگر
ز سر تا پای منصور است واصل
همه ذرات در عشقند کامل
ز سر تا پای منصور است جانان
اناالحق گوی اینجا در یقین دان
ز سر تا پای دلدار است منصور
اناالحق گوی اینجا بر سر طور
ز سر تا پای منصور است دلدار
اناالحق گوی اینجا برسردار
ز سر تا پای منصور است بیشک
گرفتار آمده دربند کل یک
یکی ذاتست منصور از حقیقت
خداگشته چه جای و چه طبیعت
ز سر تا پای منصور است اشیا
نمود دوست دروی جمله پیدا
ز سر تا پای منصور است خورشید
همه ذرات دروی کرده امید
ز سر تا پای منصور است کل ذات
اناالحق گوی در وی جمله ذرات
چنانم این زمان در سر بیچون
چه ذاتم چه رگ و چه پوست و چه خون
چنانم این زمان در ذات مانده
کنون در عین هر ذرات مانده
چنانم ده ریئی و در یکی کم
منم چون قطره در دریای قلزم
چنانم از یدالله آشکار است
مرا بادست این صورت چکار است
یدالله است راز ما در این بس
نمیداند به جز من سیر این کس
ندیدم واصلی تا راز گویم
ورا اسرار کلی بازگویم
تو گرچه واصلی در عشق مانده
کجاباشی تو دست از جان فشانده
اگر مردی تودست ازجان فشانی
مر این اسرار اینجا بازدانی
اگر تو ترک کردی صورت خویش
حجاب بیشکی برخیزد از خویش
حقیقت ای جنید پاک دین تو
مرو بیرون ازین پس بی یقین تو
من ازعین یقین و اصل شد ستم
چنین اسرارها حاصل شدستم
من از عین الیقین اعیان ذاتم
اناالحق گوی اینجا در صفاتم
حقم اندر حق و اینجا تو بنگر
که میگویم کنون الله اکبر
صفاتم سر بسر دیدار یار است
چه غم دارد که جانان آشکار است
صفاتم در حقیقت حق شد اینجا
نمود جسم و جان مطلق شد اینجا
صفاتم حق بود چون راز دیدی
اناالحق تو ز خونم باز دیدی
صفاتم این زمان حقست بنگر
بجان ودل از این معنی تو برخور
صفاتم این زمان حقست مطلق
اناالحق گویم اینجا من اناالحق
مزه چون درین میدان فتادست
اناالحق مرو را در جان فتاده است
منزه چون درین راز است اینجا
از آن بیشک در آواز است اینجا
منزه چون من عین صفات است
از آن اینجایگه دیدار ذاتست
صفاتم ذات بیچونست اینجا
ویم درخاک و درخونست اینجا
بجز او نیست اکنون در درونم
اناالحق زن به بین در خاک و خونم
ایا اینجا ندیده سر اسرار
اناالحق چند خواهی گفت با یار
سخن اینست اکنون سالک پیر
که باید شست دست از جان چه تدبیر
دو دست از جان بباید شست ناچار
که تا بنمایدت این جای اسرار
دو دست از جان بیابد شست ای دل
که تا روزی مگر گردی تو واصل
دو دست از جان بدار و آشنا شو
اناالحق گوی و آنگاهی جداشو
تو دستان فلک اینجا چه دانی
که پنهان نیست این راز نهانی
تو دستان فلک بنگر یقین باز
که میبنمایدت مردم چنین راز
از آن ماندی که دست از خود بداری
کجا زیبد تو امر پای داری
تودست ازخود کجا داری بتحقیق
که تا یارت دهد در عشق توفیق
تو دست از جان بدار و جان جانشو
ز دید خویشتن کلی نهان شو
چو دست از خویش شستی یارگشتی
حقیقت بیشکی دلدار گشتی
تو دست از جان بدار ارکاردانی
که بگشاید درت باز از معانی
تودست از خود بدار و او شو اینجا
حقیقت کرد اینجا گاه یکتا
تو دست از خود بیکباره فرو شوی
هر آن چیزی که او گوید تو میگوی
دریغا شیخ دین کاینجا بماندیم
حقیقت ما کنون بیما بماندیم
قلم راندیم اندر اصل او
نمود دست خود کردم معطل
هر آنکو شد فنا از بود اینجا
بدید اندر فنا معبود اینجا
هر آنکو شد فنا اندر دل و جان
نموداری جانان در دل و جان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدو منصور گفت ای ذات بی‌چون
اناالحق می‌زند از ذات بی‌چون
هوش مصنوعی: منصور را گفتند: ای وجود بی‌نقص و بی‌مانند، حقیقت از وجود بی‌نقص تو عبور می‌کند و ظاهر می‌شود.
اناالحق می‌زند در خون او باز
وگرنه خون کجا این دم زند باز
هوش مصنوعی: خون او در حال جوشیدن و جریان است، و اگر این حالتی که دارد نبود، هیچ‌گاه چنین شور و نشاطی به خود نمی‌گرفت.
اناالحق چون نیارد زو تو دریاب
بگویم نکته‌ای دیگر تو دریاب
هوش مصنوعی: من حقیقت را می‌گویم، اگر نتوانی این را بفهمی، بگذار نکته‌ای دیگری را به تو بگویم که شاید بهتر درک کنی.
اناالحق خون کجا آورد ای دوست
اناالحق گفتن اندر دم دم اوست
هوش مصنوعی: دوست من، حق جایی برای خون و خونریزی ندارد. بیان حقیقت در هر لحظه و به هر نحوی ممکن است.
اناالحق حق تواند زد حقیقت
وگرنه خود بود بی‌شک حقیقت
هوش مصنوعی: حقیقت می‌تواند به وضوح و روشنی خود را نمایان کند، و اگر نتواند، به یقین خود حقیقت باقی خواهد ماند.
اناالحق حق زند اینجای بنگر
اناالحق گفتنش ای شاه بنگر
هوش مصنوعی: حق در اینجا وجود دارد، بنگر که چگونه حق جلوه‌گر است. ای شاه، به این سخن توجه کن که حق خود را با صدای بلند اعلام می‌کند.
موافق تا نباشد در رگ و پی
کجا یارد زدن هر دم وی از وی
هوش مصنوعی: تا زمانی که فردی در درون خود احساس توافق و هماهنگی نداشته باشد، چگونه می‌تواند هر لحظه به عمل و فعالیت بپردازد؟
دمم حق زنده گردانید در خون
نمود اینجای رازش بی‌چه و چون
هوش مصنوعی: وجود من به حق حیات بخشیده شده است و اینجا راز آن بدون هیچ پرسش و چرا و چگونگی به حقیقت درآمده است.
ز سرّ جان جان چون یافت بویی
اناالحق زد وی اندر های و هویی
هوش مصنوعی: چون جان از راز خودش آگاه شد، صدای من الحق را سر داد و در میان هیاهو و شلوغی این را بیان کرد.
دم حق هرکجا کاید نمودار
اناالحق خیزدش از سنگ و دیوار
هوش مصنوعی: هرجا که نشانه‌ای از حقیقت و راستی نمایان شود، آن حقیقت خود را از دل هر چیزی، حتی سنگ و دیوار، نمایان می‌کند.
درخت سبز با موسی در آن شب
اناالحق گفت با موسی در آن شب
هوش مصنوعی: درخت سبز در آن شب به موسی گفت که حقیقت را شناخته و بیان کرده است.
درختی دید موسی صاحب راز
اناالله گفت با موسی در آن باز
هوش مصنوعی: موسی درختی را دید که به او رازهای الهی می‌گفت و با او سخن می‌گفت.
درختی واصل این راه باشد
عجب گر خون ما آگاه باشد
هوش مصنوعی: درختی در این مسیر وجود دارد. عجیب است اگر این درخت از حال و روز ما خبر داشته باشد و از درد و رنج ما باخبر شود.
درختی وصل جانان یافت آن دم
اناالحق گفت او اینجا در آن دم
هوش مصنوعی: در آن لحظه، درختی که به عشق معشوق متصل شده بود، گفت "من حقیقت را پیدا کرده‌ام" و این واقعیت را در همان لحظه اعلام کرد.
عجب باشد اگر در خون چو منصور
شود در عشق او القصه مشهور
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر کسی مانند منصور در عشق او به مقام والا و شهرت برسد، حتی اگر به قیمت از دست دادن جانش باشد.
نه چون آید حقیقت کردگارت
که خون گشته نهان در زیردارت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی حقیقتی وجود دارد، ممکن است از دید پنهان بماند و در عمیق‌ترین لایه‌ها، احساسات و تجربیات ما نهفته باشد؛ حتی اگر به ظاهر همه چیز خوب باشد، ممکن است بخشی از زندگی یا وجود ما تحت تأثیر مشکلات یا رنج‌ها قرار گرفته باشد.
اناالحق میزند بیدست مانده
حقیقت خون ز دست خود فشانده
هوش مصنوعی: حق خود را به صدا در می‌آورد و بر اساس آنچه مانده، درد و رنج ناشی از حقیقت را به تصویر می‌کشد که از دل خود جاری می‌شود.
از آن اینجا اناالحق میزند باز
که اینجا گشت خواهد ناپدیدار
هوش مصنوعی: از اینجا صدای "من حقم" به گوش می‌رسد، چون در اینجا به زودی چیزی ناپدید خواهد شد.
نه دست من که دست خود بریده است
طمع اینجا زنیک و بد بریده است
هوش مصنوعی: نه من دستانم را قطع کرده‌ام و نه به چیزهای دیگر طمع می‌ورزم، چرا که در اینجا تنها یک انسان بد طمع‌کار وجود دارد.
طمع ببریده است است ازدست آفاق
از آن افتاده جان اندر جهان طاق
هوش مصنوعی: امید و آرزوها از بین رفته و زندگی در این جهان برای انسان بی‌معنا شده است.
طمع ببریده است از دست و از پای
یکی میبینم اینجا مسکن و جای
هوش مصنوعی: از ناامیدی و بریدن امیدها، دیگر قدرت هیچ عمل و حرکتی را ندارم و در اینجا تنها می‌بینم که سکون و استراحتی وجود دارد.
درین مسکن زخلوت صاف بوده
درین معنی بخون رگ را گشوده
هوش مصنوعی: در این مکان که آرامش و سکوت حکمفرماست، در این معنا عمیقاً به شناخت و حس و حال خود پرداخته‌ام.
حیات طیّبه در خون بدیده
که تا دانی تو کان را چون بدیده
هوش مصنوعی: زندگی خوب و پاک در خونی دیده شده است، تا تو بفهمی که آن را چگونه دیده‌اند.
حیات طیّبه آمد پدیدار
از آن خون اناالحق زد ابایار
هوش مصنوعی: زندگی پاک و شایسته از خون حقی که اباعبدالله (ع) ریخته شد، به وجود آمد و به نمایش درآمد.
حیات طیّبه منصور دارد
که سرتا پای خود او نور دارد
هوش مصنوعی: زندگی پاک و نیکو به کسی تعلق دارد که در تمام وجودش نور و روشنی باشد.
وجودش جمله جان گشته در اینجا
نه همچون دیگران سرگشته اینجا
هوش مصنوعی: وجود او به طور کامل در اینجا حاضر است و مانند دیگران در این مکان سردرگم نیست.
حیاتی یافت جانم اندر این دم
که ریزان گشت از دست و دلم دم
هوش مصنوعی: در این لحظه، جان من احساس حیات و زندگی کرد، وقتی که از دستانم ریزش کرد و دلم دچار تپش شد.
حیاتی یافت جان اینجا نمانی
نمود اسرار صورت در معانی
هوش مصنوعی: در اینجا زندگی و جان انسان به گونه‌ای جدید پیدا می‌کند و رازهای شکل و ظاهر در مفاهیم عمیق‌تر نمود پیدا می‌کنند.
دو دستم بایدالله است بنگر
دو دستم دست دلخواهست بنگر
هوش مصنوعی: دست‌های من فقط به خدا امید دارند، نگاه کن که این دو دست چقدر دلخواه و زیبا هستند.
دو دستم برد اینجاگه بدستان
درون جان و دل صد گونه دستان
هوش مصنوعی: دست‌های من در این مکان مشغول‌اند و در درون جان و دل، احساسات و عواطف متنوعی را تجربه می‌کنند.
یقین خواهد نمودن بر سردار
دمادم میکند دلها خبردار
هوش مصنوعی: برتر از هر چیز، به یقین و اطمینان، دل‌ها را به گوش‌زنگی وادار می‌کند، تا آگاهی و هوشیاری را در پی داشته باشند.
حقیقت حق بدینجا شیخ اعظم
اناالحق باش اندر عشق هر دم
هوش مصنوعی: در اینجا حقیقتی وجود دارد که شیخ بزرگ می‌گوید من حقیقت هستم. هر لحظه در عشق، این حقیقت خود را نشان می‌دهد.
دگر بنگر قدم تا می چه گوید
چه بیند راز دردستم چه گوید
هوش مصنوعی: به اطراف خود نگاه کن و گوش بده، ببین چه چیزی به تو می‌گوید و چه رازی از دردهایم را فاش می‌کند.
زبان بیزبان چون گویدم راز
دگر چون بنگری در عین آواز
هوش مصنوعی: وقتی که زبان فاقد سخن است، چگونه می‌توانم رازی را بگویم؟ و وقتی به صدایم نگاه می‌کنی، چه چیز دیگری را می‌بینی؟
تو حال دست چون دیدی چه باشد
از این معنی که پرسیدی چه باشد
هوش مصنوعی: وقتی حال دست را مشاهده کردی، می‌فهمی که این معنی که درباره‌اش پرسیدی چیست.
تو حال دست را پرسیدی اینست
که با ذرات در عین یقین است
هوش مصنوعی: تو از حال دست سؤال کردی، ولی حقیقت این است که در عین یقین، همه چیز به ذرات بستگی دارد.
مرا اینجایگه چه دست و چه سر
همه عین الیقین بوده است بنگر
هوش مصنوعی: من در این مکان، نه دست دارم و نه سر، بلکه به وضوح حقیقت را می‌بینم. به این موضوع توجه کن.
ز سر تا پای منصور است واصل
همه ذرات در عشقند کامل
هوش مصنوعی: منصور در تمام وجودش عشق را در بر دارد و تمام ذرات هستی از عشق پر شده‌اند.
ز سر تا پای منصور است جانان
اناالحق گوی اینجا در یقین دان
هوش مصنوعی: جانان از سر تا پای منصور وجود دارد. در اینجا، کسی که می‌گوید "انا الحق" را با یقین بشناس.
ز سر تا پای دلدار است منصور
اناالحق گوی اینجا بر سر طور
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت معشوق اشاره می‌کند و به وصف او از سر تا پا می‌پردازد. شاعر با این بیان، عشق و ارادت خود را به معشوق نشان می‌دهد و حس عمیق خود را نسبت به او ابراز می‌کند. همچنین، با اشاره به مفهوم "انا الحق"، به حقیقت و واقعیتی عمیق‌تر در مورد عشق اشاره می‌کند و به نوعی از حضور خداوند در عشق انسانی سخن می‌گوید.
ز سر تا پای منصور است دلدار
اناالحق گوی اینجا برسردار
هوش مصنوعی: دلبر، از سر تا پای خود، جلوه‌ای از حق است. اینجا به منصور بگو که "من حق هستم."
ز سر تا پای منصور است بیشک
گرفتار آمده دربند کل یک
هوش مصنوعی: منصور به طور کامل در بند و اسیر است و از سر تا پا در این وضعیت گرفتار می‌باشد.
یکی ذاتست منصور از حقیقت
خداگشته چه جای و چه طبیعت
هوش مصنوعی: منصور به ذات و حقیقت خداوند پی برده و فهمیده است که او از چه جایگاهی و با چه ویژگی‌هایی وجود دارد.
ز سر تا پای منصور است اشیا
نمود دوست دروی جمله پیدا
هوش مصنوعی: تمام وجود منصور از آثار دوست پر شده است و همه چیز در او نمایانگر عشق و محبت به اوست.
ز سر تا پای منصور است خورشید
همه ذرات دروی کرده امید
هوش مصنوعی: به طور کامل و در همه ابعاد، وجود منصور مانند خورشید است که تمام ذرات و جوانب زندگی را در بر گرفته و به همگان امید می‌بخشد.
ز سر تا پای منصور است کل ذات
اناالحق گوی در وی جمله ذرات
هوش مصنوعی: تمام وجود منصور پر از حقیقت است و در هر ذره‌ای از وجودش، سخن از "من حق هستم" به گوش می‌رسد.
چنانم این زمان در سر بیچون
چه ذاتم چه رگ و چه پوست و چه خون
هوش مصنوعی: من اکنون به گونه‌ای هستم که هیچ چیز از من باقی نمانده است؛ نه ذات، نه رگ، نه پوست و نه خون.
چنانم این زمان در ذات مانده
کنون در عین هر ذرات مانده
هوش مصنوعی: این روزها به گونه‌ای هستم که به عمق وجودم پیوسته‌ام و در هر جزئی از جهان حضور دارم.
چنانم ده ریئی و در یکی کم
منم چون قطره در دریای قلزم
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای بزرگ و گسترده‌ام، اما در عین حال، به اندازه‌ای کوچک و ناچیزم که مانند قطره‌ای در دریای وسیع و عظیم گم می‌شوم.
چنانم از یدالله آشکار است
مرا بادست این صورت چکار است
هوش مصنوعی: من به قدری از دست خداوند آشکار و واضح شده‌ام که با این ظاهر و این صورت چه کار می‌توانم بکنم؟
یدالله است راز ما در این بس
نمیداند به جز من سیر این کس
هوش مصنوعی: دست خداوند نشانه‌گذار راز ماست و فقط من می‌دانم که چه کسی این مسیر را طی کرده است.
ندیدم واصلی تا راز گویم
ورا اسرار کلی بازگویم
هوش مصنوعی: هرگز کسی را ندیدم که بتواند رازهای عمیق را بیان کند و تمام اسرار کلی را برایم آشکار کند.
تو گرچه واصلی در عشق مانده
کجاباشی تو دست از جان فشانده
هوش مصنوعی: هرچند که به عشق رسیده‌ای، اما کجایی؟ تو که جان خود را فدای آن کرده‌ای، چرا در دسترس نیستی؟
اگر مردی تودست ازجان فشانی
مر این اسرار اینجا بازدانی
هوش مصنوعی: اگر مردی برای دیگران از جان خود گذشت، پس این رازها را در این مکان فاش کن.
اگر تو ترک کردی صورت خویش
حجاب بیشکی برخیزد از خویش
هوش مصنوعی: اگر تو پوشش زیبایی خود را کنار بگذاری، بی‌شک چهره‌ات خود را نمایان خواهد کرد.
حقیقت ای جنید پاک دین تو
مرو بیرون ازین پس بی یقین تو
هوش مصنوعی: ای جنید، حقیقت و خلوص دین تو را به هیچ وجه فراتر از این نبر، به دور از یقین و اطمینان تو.
من ازعین یقین و اصل شد ستم
چنین اسرارها حاصل شدستم
هوش مصنوعی: من با درک عمیق و یقین کامل به این نتیجه رسیدم که این همه راز و مشکل به خاطر ظلم و ستمی که بر من روا داشته شده، به وجود آمده است.
من از عین الیقین اعیان ذاتم
اناالحق گوی اینجا در صفاتم
هوش مصنوعی: من از وجود واقعی خودم به حقیقت پی برده‌ام و به آنچه هستم، باور دارم. در اینجا در صفات و ویژگی‌هایم، از حق و حقیقت سخن می‌گویم.
حقم اندر حق و اینجا تو بنگر
که میگویم کنون الله اکبر
هوش مصنوعی: حق من در حقیقت خود را نشان می‌دهد و اکنون تو به آن توجه کن که می‌گویم خدا بزرگ‌تر است.
صفاتم سر بسر دیدار یار است
چه غم دارد که جانان آشکار است
هوش مصنوعی: تمام ویژگی‌های من در دیدار معشوق خلاصه شده است، و چه اهمیتی دارد اگر محبوب به وضوح هویداست.
صفاتم در حقیقت حق شد اینجا
نمود جسم و جان مطلق شد اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، ویژگی‌ها و جوهره‌های من به حقیقت نزدیک شده و نشان‌دهنده وجود من به صورت جسم و روح مطلق است.
صفاتم حق بود چون راز دیدی
اناالحق تو ز خونم باز دیدی
هوش مصنوعی: عزت و شرافت من حقیقی و واقعی بود، چون راز و حقیقت را درک کردی، تو به اشتباه از خون من نشانه‌ای دیده‌ای.
صفاتم این زمان حقست بنگر
بجان ودل از این معنی تو برخور
هوش مصنوعی: این زمان ویژگی‌ها و خصوصیات من واقعی و بر حق است، به جان و دل توجه کن و از این معنا بهره‌مند شو.
صفاتم این زمان حقست مطلق
اناالحق گویم اینجا من اناالحق
هوش مصنوعی: این زمان، ویژگی‌های من به طور کامل به حقیقت مربوط می‌شود. من در اینجا می‌گویم که من همان حقیقت هستم.
مزه چون درین میدان فتادست
اناالحق مرو را در جان فتاده است
هوش مصنوعی: زمانی که طعم حقیقت به عرصه وجود وارد می‌شود، در واقع حقیقت به جان انسان نفوذ کرده و در زندگی او احساس می‌شود.
منزه چون درین راز است اینجا
از آن بیشک در آواز است اینجا
هوش مصنوعی: این مکان از هر نوع ناپاکی پاک است و به راستی صدای دلنشینی در اینجا وجود دارد.
منزه چون من عین صفات است
از آن اینجایگه دیدار ذاتست
هوش مصنوعی: مثل این که من پاک و خالص هستم، صفات (ویژگی‌ها) من از آنجا ناشی نمی‌شود که در آنجا خودِ حقیقت و ذات وجود دارد.
صفاتم ذات بیچونست اینجا
ویم درخاک و درخونست اینجا
هوش مصنوعی: خصوصیات من در اینجا بدون هیچ گونه شرط و قید خاصی هستند، و حالا که در این سرزمین هستم، احساس می‌کنم که در لجن و درد غوطه‌ورم.
بجز او نیست اکنون در درونم
اناالحق زن به بین در خاک و خونم
هوش مصنوعی: جز او کسی در درونم وجود ندارد، هم‌اکنون حقیقت را بشناس و به وضعیت من در میان خاک و خون نگاه کن.
ایا اینجا ندیده سر اسرار
اناالحق چند خواهی گفت با یار
هوش مصنوعی: آیا اینجا که به رازهای عمیق دست پیدا نکرده‌ای، با دوستت چه حرف‌هایی می‌توانی بگویی؟
سخن اینست اکنون سالک پیر
که باید شست دست از جان چه تدبیر
هوش مصنوعی: موضوع این شعر درباره‌ی یک سالک و صوفی است که باید از وابستگی به دنیا و نفس خود دست بردارد. او به این نتیجه می‌رسد که برای رسیدن به کمال و حقیقت، نیاز دارد تا از زندگی مادی خود فاصله بگیرد و راهی جدید را در پیش بگیرد. این فکر او را به کنکاش و تدبیر در مورد نحوه‌ی زندگی و هدف‌هایش وا می‌دارد.
دو دست از جان بباید شست ناچار
که تا بنمایدت این جای اسرار
هوش مصنوعی: برای درک حقیقت و رازهای عمیق زندگی، باید گاهی از جان و مایحتاج خود بگذریم و آماده رنج و تلاش باشیم. در این مسیر، قربانی دادن از اهمیت زیادی برخوردار است تا بتوانیم به معنای واقعی دست یابیم.
دو دست از جان بیابد شست ای دل
که تا روزی مگر گردی تو واصل
هوش مصنوعی: ای دل، تمام وجودت را به کار بگیر و تلاش کن، شاید روزی به هدف و مقصودت برسی.
دو دست از جان بدار و آشنا شو
اناالحق گوی و آنگاهی جداشو
هوش مصنوعی: دو دست را از زندگی‌ات دور کن و با آشنا و واقعیات درونی خود ارتباط برقرار کن. وقتی که حقیقت را درک کردی، آن‌گاه می‌توانی از همه چیز جدا شوی.
تو دستان فلک اینجا چه دانی
که پنهان نیست این راز نهانی
هوش مصنوعی: تو از کارهای آسمان چه می‌دانی؟ این راز نهان به هیچ‌کس پنهان نیست.
تو دستان فلک بنگر یقین باز
که میبنمایدت مردم چنین راز
هوش مصنوعی: به آسمان و کارهای آن نظر کن، که قطعاً به تو نشان می‌دهد که مردم به چه‌صورت راز زندگی را درک می‌کنند.
از آن ماندی که دست از خود بداری
کجا زیبد تو امر پای داری
هوش مصنوعی: اگر از خودخواهی و خودپسندی دست برداری، متوجه می‌شوی که کجا و چگونه باید قدم بگذاری و امور خود را اداره کنی.
تودست ازخود کجا داری بتحقیق
که تا یارت دهد در عشق توفیق
هوش مصنوعی: آیا واقعا می‌توانی بگویی که خودت چه چیزی داری، وقتی که باید دوستت به تو در عشق کمک کند؟
تو دست از جان بدار و جان جانشو
ز دید خویشتن کلی نهان شو
هوش مصنوعی: تو باید از جان خود بگذری و جان محبوب را از دید خود پنهان کنی.
چو دست از خویش شستی یارگشتی
حقیقت بیشکی دلدار گشتی
هوش مصنوعی: زمانی که از خودت فاصله می‌گیری و از ویژگی‌های خودت رها می‌شوی، به حقیقت نزدیک‌تر می‌شوی و در واقع به عشق واقعی دست پیدا می‌کنی.
تو دست از جان بدار ارکاردانی
که بگشاید درت باز از معانی
هوش مصنوعی: اگر کسی درک و تجربه‌ای داشته باشد، باید جانش را فدای آن کند تا دری به رویش از معانی باز شود.
تودست از خود بدار و او شو اینجا
حقیقت کرد اینجا گاه یکتا
هوش مصنوعی: دست خود را از خود دور کن و به حقیقت بپیوند. در اینجا، زمان و مکان واحدی وجود دارد.
تو دست از خود بیکباره فرو شوی
هر آن چیزی که او گوید تو میگوی
هوش مصنوعی: اگر تو به طور کامل تسلیم شوی و خود را کنار بگذاری، هر آنچه او بگوید، تو هم باید بگویی.
دریغا شیخ دین کاینجا بماندیم
حقیقت ما کنون بیما بماندیم
هوش مصنوعی: متأسفانه، ای شیخ دین، ما در اینجا ماندیم و حالا حقیقت وجود ما در حالتی بیمارگونه باقی مانده است.
قلم راندیم اندر اصل او
نمود دست خود کردم معطل
هوش مصنوعی: قلم را به کار گرفتم تا به اصل او اشاره کنم، اما در حقیقت دست خودم را مشغول کردم و وقت را تلف نمودم.
هر آنکو شد فنا از بود اینجا
بدید اندر فنا معبود اینجا
هوش مصنوعی: هر کس که از وجود خود رهایی یابد و به فنا برسد، در اینجا جلوه معبود را در فنا می‌بیند.
هر آنکو شد فنا اندر دل و جان
نموداری جانان در دل و جان
هوش مصنوعی: هر کسی که در دل و جانش محو و فانی شود، می‌تواند تصویر محبوبش را در دل و جان خود مشاهده کند.