بخش ۸ - در سؤال کردن از هیلاج و جواب دادن او را
بدو گفتم که ای جان چیست نامت؟
که حق داده است اینجا گاه نامت
چه نامی بازگو تا بشنوم باز
چه میگوئی بگویم ای سرافراز؟
جوابم داد من منصور حلاج
مرانام است در آفاق هیلاج
بدو گفتم که ای معنی خدائی
بدانستم که از عین خدائی
جوابم داد کای عطار برگوی
مرا بگذار هین اسرار برگوی
منم هیلاج ودیگر کدخدایم
تو منصوری و من در تو خدایم
کنون بنویس مر اسرار ما را
نگهدارش تو این گفتار ما را
درون جان تو مائیم گویا
توی از من شده در عشق جویا
بگفت این آنگهی نزدیکم آمد
چراغی در دل تاریکم آمد
بدادم بوسهٔ بر دست وبر سر
نهادم بر سر از اسرار افسر
نظر کردم پس آنگه سوی بالا
که تا بینم مبارک سوی هیلا
ندیدم هیچ صورت در میانه
مرا بخشیدش آنگه یک نشانه
کلاهی بد نشانه بر سر ما
که آن باشد بعالم افسر ما
نشان بود آن کلاه از رب دادار
که سرافرازی از حق شد پدیدار
نشانست آن کلاه از جان جانم
رموز آشکار او نهانم
تأمل کردم از دم در تأمّل
فتادم جان و دل در شور و غلغل
بخود گفتم که هان برخیز و خوشباش
که بنمودست اینک دید نقاش
نمودی بود کاینجاگه نمود او
زهر معنی دری دیگر گشود او
دری بگشاد از معنی برویت
که آرد دیگر اندر گفتگویت
حقیقت گفت وهم زو گفت نرگس
که او باشد ترا فریاد رس بس
کلاه از عیب آمد سر فرازیست
ترا اینجایگه عشقی نه بازیست
ترا فهمی دگر دادست هیلاج
حقیقت رخ نمود اینجای هیلاج
نمودم روی سوی آن دو عالم
چرا خاموش اینجا در کشی دم
دمت بگشای و دمدم جوهر افشان
دل و جان جست برخاک در افشان
از ایمعنی که بخشیدند از نو
از آن حضرت خطاب عشق بشنو
ترا وقتی است چون منصور حلاج
دگر بنمود رخ در عشق هیلاج
همه دیدار جانانست عطار
حقیقت درد و درمانست عطار
چو دردت این زمان درمانست دریاب
چو جانت این زمان جانانست دریاب
چو این دم یافتی کام دل خود
تو خواهی بود این دم واصل خود
کنون وصل است دید شادمانی
که میگوئی زهر راز و معانی
کنون بگشای دل در عشق و مستی
حقیقت دان تو این یک دم که هستی
مشو بیرون دمی از سیرهیلاج
دمادم یاد میآور ز حلاج
فنا خواهی شدن در پایداری
چو او این لحظه اندر پایداری
کلاه عشق دادندت بسر بر
که بینی در خدا این دم سراسر
سرافرازی کن ای بیسر در آخر
که اینجا نیستت همسر در آخر
دمادم مانده از اینجا تو بیرون
حقیقت جوهرت باشد دگرگون
اساس راه را عطار دارد
که اسرارش همه گفتار دارد
کتابی دیگر است از سر حلاج
که باشد ز آن نهد بر فرق خود تاج
کتاب آخر است این تا بدانی
اگر تو امزه داری این بخوانی
بخوان با خویش و از خود رنج بردار
تو داری گنج از خود گنج بردار
توی گنج و چنین محروم مانده
میان کافری مظلوم مانده
در اینجا گنج معنی بیشمار است
در آخر دوستان را یادگاراست
بخوان تا آخر و بگشای دیده
مکن باور سخنهای شنیده
همه از دیده خوان و از دیده بشنو
اگر مرد رهی از دیده بشنو
اباتست آنچه جوئی تا به بینی
در این آخر اگر صاحب یقینی
چو در عشقی تو عاشق وار میخوان
اگر بادردآئی رهبر است هان
سخن بادرد خوان و آشنا شو
چه خواندی این کتب کلی فدا شو
اساس شرع در اینجاست بنگر
همه اسرارها پیداست بنگر
جواهرنامه گر خوانی در آخر
وزو گردد یقین منصور ظاهر
جوابم ده در این معنی که این چون
چگونه دم زد اینجا بیچه و چون
چگونه گشت واصل در تن تو
چگونه دید ذات روشن تو
ز وصل او بگو تا ما بدانیم
درین پنهانیش پیدا بدانیم
جنید اینجا چنین از کار رفته
که همچون نقطه در پرگار رفته
اگر این سرّ بگوئی در زمانم
شود مکشوف ای جان و جهانم
بخش ۷ - در اسرار عشق و نموداری هیلاج فرماید: کمال عشق داند یافت عاشقبخش ۹ - جواب دادن منصور شیخ جنید را از حالات: بدو منصور گفت ای ذات بیچون
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بدو گفتم که ای جان چیست نامت؟
که حق داده است اینجا گاه نامت
هوش مصنوعی: به او گفتم که ای عزیز، نامت چیست؟ چون حق اینجا بر تو نامی گذاشته است.
چه نامی بازگو تا بشنوم باز
چه میگوئی بگویم ای سرافراز؟
هوش مصنوعی: چه اسمی بگویی تا من دوباره بشنوم که چه میگویی؟ بگو تا من هم پاسخ بدهم، ای کسی که با افتخار و بزرگی هستی.
جوابم داد من منصور حلاج
مرانام است در آفاق هیلاج
هوش مصنوعی: منصوری حلاج به من پاسخ داد و گفت که نام من در گسترههای مختلف جهان شناخته شده است.
بدو گفتم که ای معنی خدائی
بدانستم که از عین خدائی
هوش مصنوعی: به او گفتم که ای خدای معنی، من به حقیقت فهمیدم که تو از ذات خدایی.
جوابم داد کای عطار برگوی
مرا بگذار هین اسرار برگوی
هوش مصنوعی: مرا صدا زد و گفت: ای عطار، به من بگو و اسرار را افشا کن.
منم هیلاج ودیگر کدخدایم
تو منصوری و من در تو خدایم
هوش مصنوعی: من منحصراً خودم را معرفی میکنم و دیگران برای من هیچگونه اهمیتی ندارند. تو هم به رهبری خود میبالید؛ اما من در وجود تو، احساس قدرت و الهام میکنم.
کنون بنویس مر اسرار ما را
نگهدارش تو این گفتار ما را
هوش مصنوعی: اکنون تو باید اسرار ما را بنویسی، زیرا پاسدار و نگهبان این سخنان ما هستی.
درون جان تو مائیم گویا
توی از من شده در عشق جویا
هوش مصنوعی: در واقع، ما در عمق وجود تو هستیم و به نظر میرسد که عشق تو به ما نزدیکتر شده است.
بگفت این آنگهی نزدیکم آمد
چراغی در دل تاریکم آمد
هوش مصنوعی: او گفت، و در آن لحظه، نوری به قلب تاریکم تابید.
بدادم بوسهٔ بر دست وبر سر
نهادم بر سر از اسرار افسر
هوش مصنوعی: به مناجات و رحمت خداوند، با یک بوسه بر دستان او، سرم را به علامت احترام بر زمین میگذارم و از رازهای حکمتش آگاه میشوم.
نظر کردم پس آنگه سوی بالا
که تا بینم مبارک سوی هیلا
هوش مصنوعی: نگاهی به بالا کردم تا ببینم آن جایگاه خوشبختی کجاست.
ندیدم هیچ صورت در میانه
مرا بخشیدش آنگه یک نشانه
هوش مصنوعی: چیزی در میانه راه ندیدم، اما بعد از آن که او به من روزی بخشید، نشانهای از خودش به جا گذاشت.
کلاهی بد نشانه بر سر ما
که آن باشد بعالم افسر ما
هوش مصنوعی: کلاهی نیکو و زیبا نشانگر جلال و بزرگیت است که بر سر ما قرار دارد، و این کلاه به نوعی نماد مقام و رتبه ما در جهان است.
نشان بود آن کلاه از رب دادار
که سرافرازی از حق شد پدیدار
هوش مصنوعی: آن کلاه نشانهای از بخشش خداوند بود که باعث شد سرافرازی و عظمت حق به نمایش گذاشته شود.
نشانست آن کلاه از جان جانم
رموز آشکار او نهانم
هوش مصنوعی: این کلاه علامت و نشانهای است از روح و جان من، رازهای پنهان او را در بر دارد.
تأمل کردم از دم در تأمّل
فتادم جان و دل در شور و غلغل
هوش مصنوعی: به فکر فرو رفتم و زمانی که از در عبور کردم، جان و دلام در شور و هیجان گرفتار شد.
بخود گفتم که هان برخیز و خوشباش
که بنمودست اینک دید نقاش
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که حالا وقت آن است که برخیزم و خوش باشم، زیرا این عالم به من نشان داده که زیباییها و هنرهای زندگی را باید ببینم.
نمودی بود کاینجاگه نمود او
زهر معنی دری دیگر گشود او
هوش مصنوعی: تو نشان دادی که اگر اینجا ظاهر او زهر باشد، معنای دیگری را آشکار خواهد کرد.
دری بگشاد از معنی برویت
که آرد دیگر اندر گفتگویت
هوش مصنوعی: درها به روی معنای چهرهات گشوده شد، تا دیگران هم با تو در گفتوگو بتوانند بیایند.
حقیقت گفت وهم زو گفت نرگس
که او باشد ترا فریاد رس بس
هوش مصنوعی: واقعیت به ما میگوید که تنها کسی که میتواند به تو کمک کند، همان نرگس است که صدای تو را میشنود.
کلاه از عیب آمد سر فرازیست
ترا اینجایگه عشقی نه بازیست
هوش مصنوعی: باید توجه داشته باشی که مشکلات و عیبها به تو افتخار میدهند. اینجا جایی برای عشق واقعی است، نه سرگرمی و بازی.
ترا فهمی دگر دادست هیلاج
حقیقت رخ نمود اینجای هیلاج
هوش مصنوعی: تو درک تازهای از حقیقت پیدا کردهای، و این حقیقت در اینجا به وضوح نمایان شده است.
نمودم روی سوی آن دو عالم
چرا خاموش اینجا در کشی دم
هوش مصنوعی: من به سوی آن دو عالم روی آوردم، اما چرا اینجا سکوت کردهام و صحبت نمیکنم؟
دمت بگشای و دمدم جوهر افشان
دل و جان جست برخاک در افشان
هوش مصنوعی: دم خود را باز کن و در هر لحظه زیبایی دل و جانت را بر زمین بریز.
از ایمعنی که بخشیدند از نو
از آن حضرت خطاب عشق بشنو
هوش مصنوعی: از جملهای که به ما داده شده، دوباره از آن وجود مقدس بشنوید که در مورد عشق صحبت میکند.
ترا وقتی است چون منصور حلاج
دگر بنمود رخ در عشق هیلاج
هوش مصنوعی: زمانی خواهد رسید که تو مانند منصور حلاج، چهرهای متفاوت به عشق نشان خواهی داد.
همه دیدار جانانست عطار
حقیقت درد و درمانست عطار
هوش مصنوعی: تمامی ملاقاتها و ارتباطات با محبوب حقیقی از سوی عطار به معنای واقعی درد و درمان است. عطار در اینجا به ارتباط با محبوب و تأثیر آن بر روح و جان انسان اشاره میکند؛ این دیدار، همواره حاوی عواطف و تجربیات عمیق انسانی است.
چو دردت این زمان درمانست دریاب
چو جانت این زمان جانانست دریاب
هوش مصنوعی: اگر در این زمان دردی داری، به درمان آن توجه کن. چون در این لحظه، جان تو به محبوبی میماند که باید از آن بهرهمند شوی.
چو این دم یافتی کام دل خود
تو خواهی بود این دم واصل خود
هوش مصنوعی: زمانی که به خواستهها و آرزوهای خود دست یابی، در آن لحظه به حقیقت خودت میرسی.
کنون وصل است دید شادمانی
که میگوئی زهر راز و معانی
هوش مصنوعی: اکنون در دیدار، شادی و خوشحالی وجود دارد، حتی اگر تو از زهر و راز و معانی صحبت کنی.
کنون بگشای دل در عشق و مستی
حقیقت دان تو این یک دم که هستی
هوش مصنوعی: اکنون دل خود را در عشق و سرخوشی باز کن و حقیقت را بشناس، زیرا این لحظه که در آن هستی، بسیار ارزشمند است.
مشو بیرون دمی از سیرهیلاج
دمادم یاد میآور ز حلاج
هوش مصنوعی: مدت زیادی از راه و رویه خود منحرف نشو و همیشه به یاد حلاج باش.
فنا خواهی شدن در پایداری
چو او این لحظه اندر پایداری
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به مقام پایداری دست یابی، باید خود را فانی کرده و در آن ثبات گام برداری. در این لحظه، برای رسیدن به این ثبات تلاش کن.
کلاه عشق دادندت بسر بر
که بینی در خدا این دم سراسر
هوش مصنوعی: عشق به تو کلاهی داده که بر سر داری و باید دقت کنی که در این لحظه تمامی وجودت در ارتباط با خداوند است.
سرافرازی کن ای بیسر در آخر
که اینجا نیستت همسر در آخر
هوش مصنوعی: ای بیسر، خود را سرافراز کن، زیرا در اینجا همسری برای تو وجود ندارد.
دمادم مانده از اینجا تو بیرون
حقیقت جوهرت باشد دگرگون
هوش مصنوعی: همواره در اینجا منتظری، در حالی که واقعیت وجودیات تغییر کرده است.
اساس راه را عطار دارد
که اسرارش همه گفتار دارد
هوش مصنوعی: عطار دانایی است که پایه و اساس مسیر صحیح را در دست دارد و تمامی رازهای آن را در سخنانش بیان کرده است.
کتابی دیگر است از سر حلاج
که باشد ز آن نهد بر فرق خود تاج
هوش مصنوعی: کتابی دیگر از حلاج وجود دارد که او آن را بر سر خود میگذارد و بهنوعی به خود افتخار میکند.
کتاب آخر است این تا بدانی
اگر تو امزه داری این بخوانی
هوش مصنوعی: این کتاب آخرین منبعی است که در اختیار داری تا متوجه شوی اگر آمادگی یادگیری داری، میتوانی این را مطالعه کنی.
بخوان با خویش و از خود رنج بردار
تو داری گنج از خود گنج بردار
هوش مصنوعی: با خودت گفتگو کن و از دردهایت رهایی پیدا کن. تو درون خود ثروتی داری، پس به آن ثروت دست پیدا کن.
توی گنج و چنین محروم مانده
میان کافری مظلوم مانده
هوش مصنوعی: در دل دارایی و ثروت نهفتهای، اما به خاطر کفر و ناامیدی، در عذاب و محرومیت به سر میبری.
در اینجا گنج معنی بیشمار است
در آخر دوستان را یادگاراست
هوش مصنوعی: در اینجا معانی فراوانی وجود دارد و در پایان، دوستانی که باقی میمانند، یادگاری از ما خواهند داشت.
بخوان تا آخر و بگشای دیده
مکن باور سخنهای شنیده
هوش مصنوعی: بخوان تا پایان و چشمهایت را باز کن. به حرفهایی که شنیدهای اعتماد نکن.
همه از دیده خوان و از دیده بشنو
اگر مرد رهی از دیده بشنو
هوش مصنوعی: هر کسی را از نظر خود قضاوت کن و به حرفهایش گوش بده، اگر میخواهی در مسیر درست حرکت کنی، به آنچه میبیند و میشنود توجه کن.
اباتست آنچه جوئی تا به بینی
در این آخر اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: هر آنچه که به دنبالش هستی، در پایان به آن خواهی رسید اگر به حقیقت و یقین معتقد باشی.
چو در عشقی تو عاشق وار میخوان
اگر بادردآئی رهبر است هان
هوش مصنوعی: اگر در عشق هستی، باید مانند عاشقان بخوانی و اگر با درد و رنجی مواجهی، همانند یک رهبر به پیش برو.
سخن بادرد خوان و آشنا شو
چه خواندی این کتب کلی فدا شو
هوش مصنوعی: با درد و رنج خود آشنا شو و با آن زندگی کن، زیرا آنچه خواندهای تنها کلمات است و ارزش واقعی در تجربه و احساس تو نهفته است.
اساس شرع در اینجاست بنگر
همه اسرارها پیداست بنگر
هوش مصنوعی: اساس دین در اینجا قرار دارد؛ به دقت نگاه کن که تمام رازها به وضوح مشخص است.
جواهرنامه گر خوانی در آخر
وزو گردد یقین منصور ظاهر
هوش مصنوعی: اگر به مطالعه جواهرنامه بپردازی، در نهایت مطمئن به ظهور منصور خواهی شد.
جوابم ده در این معنی که این چون
چگونه دم زد اینجا بیچه و چون
هوش مصنوعی: به من بگو که این موضوع چگونه است که در این مکان، بیچاره چگونه سخن میگوید و از چه اتفاقی صحبت میکند.
چگونه گشت واصل در تن تو
چگونه دید ذات روشن تو
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است که حقیقت و روح تو در وجودت نمایان شود و چگونه میتوان ذات نورانی و درخشان تو را مشاهده کرد؟
ز وصل او بگو تا ما بدانیم
درین پنهانیش پیدا بدانیم
هوش مصنوعی: از محبت او سخن بگو تا ما بتوانیم در آرامش و پنهانیهایش به واقعیات پی ببردیم.
جنید اینجا چنین از کار رفته
که همچون نقطه در پرگار رفته
هوش مصنوعی: جنید به قدری غرق در کار و مشغلههای خود شده است که حالا مانند نقطهای در پرگار، محدود و محصور شده است.
اگر این سرّ بگوئی در زمانم
شود مکشوف ای جان و جهانم
هوش مصنوعی: اگر این راز را بگویی، جانم و جهانی که دارم روشن خواهد شد.