بخش ۷ - در اسرار عشق و نموداری هیلاج فرماید
کمال عشق داند یافت عاشق
اگر باشد فنای عشق لایق
خرد بیند دوی اینجایگه باز
حقیقت عشق بیند از یکی راز
خرد صورت همی بیند دمادم
ولیکن عشق داند سر آدم
حقیقت عشق رمز کاینات است
که عشق اینجایگه دیدار ذاتست
حقیقت عشق بشناس و فنا شو
از آن عین فنا عین بقا شو
حقیقت عشق آمد رهبر یار
سر مو نیست ازتو تا بر یار
حقیقت عشق این ره دیده باشد
که او در خویش صاحب دیده باشد
نماید عشق راهت تا بریار
تو کی آئی در اینجا گه پدیدار
یکی ذره که داری از منی تو
نیابی اندرین ره روشنی تو
همه عشق است اینجا راهنمایت
اگر باشد ترا حق هدایت
هدایت نیست جز کار است دریاب
مکن در کارخود هرگز تو اشتاب
بلای عشق اگر اشتاب داری
بسوزد زانکه سردرخواب داری
به بیداری توانی یافت جانان
بگیر از پختهٔ این کار آسان
مدان آسان اگر آسان نماید
ترا پیدا و خود پنهان نماید
سخنها میرود چون آب زر پاک
برون کردیم زهر از عین تریاک
ز عشقت آنچه گویم گوش کن تو
وزین اسرار جان بیهوش کن تو
تقرب سوی جان خویشتن کن
حقیقت جان و تن را جان و تن کن
حقیقت عشق در یکی پدید است
ولیکن جمله دردی ناپدید است
همه در عشق زادت تا بدانی
به آخر جمله باد است ار بدانی
بنور تو مزین آمد این خاک
که دروی داخل است این هفت افلاک
تو بینائی که میبینی تمامت
توی جمله مر این نکته تمامت
بتو پیداست جمله نقش ذاتش
دو روزی بنگر این نقد صفاتش
از آن نقش جهان درّی بدست آر
که بهتر آید آن از نقش هموار
جهان چون گنده پیری دان حقیقت
پر از نقش نکو خواه طبیعت
نه کس داند حقیقت بازی او
ترا دارد یقین در گفت و درگو
به هرزه بگذراند روزگارت
دراندازد بناگه سوی کارت
طلب کن عشق دنیا را مبین تو
حقیقت نیز هم دنیا مبین تو
همه مولا نگر اینجا به تحقیق
که بخشد ناگهانت عشق توفیق
بدو بتوانی او را دید آخر
که حقست این و ناتقلید آخر
سخن تا هست اینجا میتوان گفت
نه پنهانی نه پیدا میتوان گفت
سخن اینجا بسی گوئیم آخر
ببازم من بشکرانه دگر سر
حقیقت عشق میگوید که جان باز
سرو جانرا ز بهر جان جان باز
یقین است آنچه اینجا شد گمانت
نگهدار است بر جان و جهانت
ز حکم یفعل الله کس نگردد
اگر خواهد بیک دم در نوردد
سخن باقی از آن پس بازگفتم
نشد بس زانکه بس ناساز گفتم
سخن با یار خواهم گفت دیگر
بخواهد رفت ما را ناگهان سر
سخن پیشنیان بسیار گفتند
ولی نی شیوهٔ عطار گفتند
سخن گفتند لیکن نی چنان مست
ندید و کس نداده این چنین دست
چه باشد سر که تا بازیم اینجا
که ما در عشق شهبازیم اینجا
حقیقت عشق میگوید که جانباز
سر و جان راز بهر جان جان باز
یقینست اینکه شد اینجا گمانت
نگهدار است مرجان جهانت
سخن اینست تا آخر چنین است
کسی داند که چون ما پیش بین است
سخن خواهیم گفتن هر زمانی
ز سر عشق هر دم داستانی
سخن عشق است اگر پر درد باشد
حقیقت این سخن نامرد باشد
اگر مرد رهی تکرار میکن
دمادم گوش با عطار میکن
حقیقت این زمان عطار یار است
مرا در سر جانان آشکار است
بسی گفتیم از اسرار جانان
که تا پیدا شود دیدار جانان
حقیقت آنچه دادم دست امروز
که درکاریم با بخت جهان سوز
مرا شد منکشف اسرار حلاج
نمودم نام او در عشق هیلاج
چو جوهرنامه کردم فاش آخر
نمودم صورت نقاش آخر
بکنجی در نشستم زار مانده
ضعیف و ناتوان و خوار مانده
شب و روز از تفکر مانده غمناک
که چه آید دگر از صانع پاک
در اندیشه که از بعد جواهر
چه اسرار آید اینجاگاه ظاهر
نظر کردم یکی دیوانه دیدم
ز علم صورتی بیگانه دیدم
که آمد پیش من این عاشق زار
لب از هم برگشاد و گفت اسرار
چو صبح از صبحدم او خندهٔ کرد
دگر سر را فرو برد او دراین درد
زمانی بود اینجا ساکن و خوش
دگر آورد سر بیرون ز آتش
مرا گفتا چرا درغم نشستی
در معنی بروی خود به بستی
نه وقت آمد که دیگر رازجوئی
دگر اسرار جانان بازگوئی
تو این دم عاشقی و راز دیده
جمال دوست درخود نار دیده
طلب کردی و دیدی دید مطلوب
رسیدی این زمان در ذات محبوب
همه ذاتست ای عطار سرکش
چه بینی باز رنج آب و آتش
همه ذاتست کاینجا گفتهٔ تو
همه درّاست کاینجا سفتهٔ تو
چرا فارغ نشینی زود برخیز
دگر در عشق و دید فقر آویز
چو کردستی در اینجا جملگی ترک
بجز کشتن نماندستت دگر برگ
کنون باید که گوئی سر اسرار
حقیقت فاش گردانی دگر بار
بنام من کتابت نغزآری
دگر هوش و دگر بامغز آری
بنام من نهی بنیاد اینجا
دهی امروز ما را داد اینجا
بگوئی نام من با هر که عالم
که شادی بینی از عشق دمادم
هنوز ای جان جان اندر گمانی
که گفتی جمله اسرار معانی
برون جستی کنون از کدخدائی
گرفتی از میان کلی جدائی
منم این لحظه نزدت بازمانده
چو گنجشکی بچنگ بازمانده
بمانده در بر تو کدخدایم
کدم رفته بکل مانده خدایم
خدایم این زمان من واقف خود
درون جان تو من واصف خود
خدایم این زمان فارغ ز جمله
میان جملگی فارغ ز جمله
حقیقت این زمان منصور وقتم
درون جزو و کل مشهور وقتم
اناالحق میزند عطار با تو
که هستی صاحب اسرار با تو
خدائی میکنی در سرّ اسرار
حقیقت زادهٔ در عین اسرار
تو این در برگشادی از زمانه
که داری لامکان جاودانه
ندارد هیچکس امروز این راز
ترا بخشیدم اینجا ای سر افراز
شدی اکنون وفائی پیش آور
دمی عطار را با خویش آور
بخش ۶ - در اسرار عشق الهی فرماید: دلا اکنون شدی از خواب بیداربخش ۸ - در سؤال کردن از هیلاج و جواب دادن او را: بدو گفتم که ای جان چیست نامت؟
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کمال عشق داند یافت عاشق
اگر باشد فنای عشق لایق
هوش مصنوعی: اگر عاشق واقعی باشد، میفهمد که اوج و کمال عشق در چگونه از خود گذشتن و فنا شدن در عشق نهفته است.
خرد بیند دوی اینجایگه باز
حقیقت عشق بیند از یکی راز
هوش مصنوعی: آدم خردمند میتواند در اینجا دو نکته را مشاهده کند، و حقیقت عشق را از یک راز درک کند.
خرد صورت همی بیند دمادم
ولیکن عشق داند سر آدم
هوش مصنوعی: خرد همیشه به دنبال مشاهده و تحلیل اوضاع و اتفاقات است، اما عشق از عمق وجود انسان و احساسات واقعی او آگاه است.
حقیقت عشق رمز کاینات است
که عشق اینجایگه دیدار ذاتست
هوش مصنوعی: عشق، حقیقتی است که کل هستی را در بر میگیرد و این عشق، جایی است که انسان میتواند به ذات واقعی خود دست یابد.
حقیقت عشق بشناس و فنا شو
از آن عین فنا عین بقا شو
هوش مصنوعی: عشق حقیقی را بشناس و در آن ذوب شو، زیرا این فنا و ناپدید شدن در واقع به معنای بقا و دوام است.
حقیقت عشق آمد رهبر یار
سر مو نیست ازتو تا بر یار
هوش مصنوعی: حقیقت عشق به ما یاد میدهد که عشق واقعی ارتباطی است عمیق و فراگیر، نه محدود به جزئیات و مسائل سطحی. این احساس به ما میآموزد که برای رسیدن به محبوب، باید از خود بگذریم و به دلایل عمیقتری توجه کنیم.
حقیقت عشق این ره دیده باشد
که او در خویش صاحب دیده باشد
هوش مصنوعی: عشق واقعی به این معناست که عاشق، ویژگیها و حالتی در درون خود داشته باشد که بتواند با دیدی عمیق و زیبا، به معشوق نگاه کند و او را درک کند.
نماید عشق راهت تا بریار
تو کی آئی در اینجا گه پدیدار
هوش مصنوعی: عشق تو را به مسیرش میبرد، پس چه زمانی به اینجا خواهی آمد و در حضور ما ظاهر خواهی شد؟
یکی ذره که داری از منی تو
نیابی اندرین ره روشنی تو
هوش مصنوعی: هر کس که بخشی از من را دارد، در این مسیر نمیتواند نوری پیدا کند.
همه عشق است اینجا راهنمایت
اگر باشد ترا حق هدایت
هوش مصنوعی: در اینجا، عشق میتواند به عنوان راهنما برای تو عمل کند، اگر بخواهی و به حقیقتی که در آن وجود دارد اعتماد کنی.
هدایت نیست جز کار است دریاب
مکن در کارخود هرگز تو اشتاب
هوش مصنوعی: جستجوی هدایت تنها با عمل امکانپذیر است، پس در کار خود ناتوانی را جایز ندان و همیشه مصمم باش.
بلای عشق اگر اشتاب داری
بسوزد زانکه سردرخواب داری
هوش مصنوعی: اگر در عشق دچار مصیبت و مشکل هستی، بسوز زیرا که در خواب و غفلت به سر میبری.
به بیداری توانی یافت جانان
بگیر از پختهٔ این کار آسان
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به محبوبی دست یابی، از تجربههای دیگران استفاده کن که این کار را برایت آسان خواهد کرد.
مدان آسان اگر آسان نماید
ترا پیدا و خود پنهان نماید
هوش مصنوعی: به سادگی نباید فکر کنی که اگر چیزی به راحتی به دست آمد، نشاندهندهی آن است که آن چیز واقعی و پایدار است. ممکن است چیزی که به آسانی به دست میآید، در پس آن، خود را پنهان کرده باشد و حقیقتش به آسانی آشکار نشود.
سخنها میرود چون آب زر پاک
برون کردیم زهر از عین تریاک
هوش مصنوعی: سخنانی که بیان میشود مانند آب طلای خالص است، ما زهر را از دیدگاه تلخ و بد آغاز کردهایم.
ز عشقت آنچه گویم گوش کن تو
وزین اسرار جان بیهوش کن تو
هوش مصنوعی: از عشق تو هر چه بگویم، به دقت گوش کن و خود را از این رازهای عمیق بیخبر نگذار.
تقرب سوی جان خویشتن کن
حقیقت جان و تن را جان و تن کن
هوش مصنوعی: به خودت نزدیک شو و حقیقت وجود خودت را درک کن و به این آگاهی برس که جان و جسم تو یکپارچه هستند.
حقیقت عشق در یکی پدید است
ولیکن جمله دردی ناپدید است
هوش مصنوعی: حقیقت عشق فقط در یک جا آشکار میشود، اما تمام دردهایی که از عشق ناشی میشود، برای دیگران قابل مشاهده نیست.
همه در عشق زادت تا بدانی
به آخر جمله باد است ار بدانی
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که در عشق به وجود میآید، تا زمانی که متوجه شوی، در نهایت چیزی جز باد و پوچی نیستند، اگر این حقیقت را درک کنی.
بنور تو مزین آمد این خاک
که دروی داخل است این هفت افلاک
هوش مصنوعی: این زمین به نور تو زینت یافته است، در حالی که در آن یک درویش قرار دارد که در میان این هفت آسمان زندگی میکند.
تو بینائی که میبینی تمامت
توی جمله مر این نکته تمامت
هوش مصنوعی: تو بینایی که همه چیز را میسازی، و در واقع، تمام وجود تو در یک جمله خلاصه میشود.
بتو پیداست جمله نقش ذاتش
دو روزی بنگر این نقد صفاتش
هوش مصنوعی: به تو معلوم است که همه ویژگیهای او تنها نمایشی از ماهیت واقعیاش هستند. اگر به مدت دو روز به این صفات دقت کنی، میتوانی به حقیقت او پی ببری.
از آن نقش جهان درّی بدست آر
که بهتر آید آن از نقش هموار
هوش مصنوعی: از آن تصویر زیبای دنیا، گوهر ارزشمندی به دست بیاور که بهتر از تصویر ساده و صاف است.
جهان چون گنده پیری دان حقیقت
پر از نقش نکو خواه طبیعت
هوش مصنوعی: جهان همچون یک پیر بزرگ و داناست که پر از زیباییها و نقشهای جذاب است. تنها کافی است به طبیعت نیکو توجه کنیم.
نه کس داند حقیقت بازی او
ترا دارد یقین در گفت و درگو
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیداند واقعیت بازی او، ولی تو به آنچه میگوید و مینویسد، اطمینان داری.
به هرزه بگذراند روزگارت
دراندازد بناگه سوی کارت
هوش مصنوعی: زندگیات را به بطالت و بیهودگی نگذران، چرا که ناگهان به کارهای مهم و مسئولیتهایت کشیده خواهی شد.
طلب کن عشق دنیا را مبین تو
حقیقت نیز هم دنیا مبین تو
هوش مصنوعی: نخواه عشق دنیا را چرا که حقیقتی در آن نیست و دنیا را هم نبین که به جز ظاهرش درستی ندارد.
همه مولا نگر اینجا به تحقیق
که بخشد ناگهانت عشق توفیق
هوش مصنوعی: همه توجه کن که در اینجا بهراستی اگر عشق توفیق را به تو بدهد، ناگهان تغییرات عمیقی در زندگیات رخ خواهد داد.
بدو بتوانی او را دید آخر
که حقست این و ناتقلید آخر
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد او را ببینی، باید به حقیقت جاودان پی ببری و از تقلید و تقلیدگرایی دوری کنی.
سخن تا هست اینجا میتوان گفت
نه پنهانی نه پیدا میتوان گفت
هوش مصنوعی: تا زمانی که اینجا صحبت جاری است، میتوان درباره آن آزادانه و بدون پنهانکاری صحبت کرد.
سخن اینجا بسی گوئیم آخر
ببازم من بشکرانه دگر سر
هوش مصنوعی: این جا بسیار صحبت میکنیم، اما در نهایت باید بپذیریم که تمام این گفتگوها در مقابل چیزی که ممکن است بعداً بیفتد، بیفایده است.
حقیقت عشق میگوید که جان باز
سرو جانرا ز بهر جان جان باز
هوش مصنوعی: عشق واقعی میگوید که جان خود را فدای محبوب کنیم، زیرا جان محبوب نیز به خاطر عشق، جانش را تقدیم میکند.
یقین است آنچه اینجا شد گمانت
نگهدار است بر جان و جهانت
هوش مصنوعی: آنچه که در اینجا اتفاق افتاده، یک حقیقت است و تو باید آن را به عنوان یک باور ماندگار در زندگیات حفظ کنی.
ز حکم یفعل الله کس نگردد
اگر خواهد بیک دم در نوردد
هوش مصنوعی: اگر خداوند بخواهد، هیچ کسی نمیتواند از آنچه که او مقدر کرده است، دور شود. در یک لحظه میتواند همه چیز را تغییر دهد.
سخن باقی از آن پس بازگفتم
نشد بس زانکه بس ناساز گفتم
هوش مصنوعی: پس از آنکه سخنان زودگذر را بیان کردم، متوجه شدم که دیگر نمیتوانم به خوبی صحبت کنم، زیرا آنچه گفتهام با هم سازگار نیست.
سخن با یار خواهم گفت دیگر
بخواهد رفت ما را ناگهان سر
هوش مصنوعی: میخواهم با یارم صحبت کنم، چون ممکن است که ناگهان ما را ترک کند.
سخن پیشنیان بسیار گفتند
ولی نی شیوهٔ عطار گفتند
هوش مصنوعی: سخنان زیادی از بزرگان و پیشینیان بیان شده است، اما هیچکدام به سبک و روش عطار مطرح نشدهاند.
سخن گفتند لیکن نی چنان مست
ندید و کس نداده این چنین دست
هوش مصنوعی: مردم صحبت کردند اما نه به شیوهای که مست باشند و کسی تا به حال دست چنین کسی را نداده است.
چه باشد سر که تا بازیم اینجا
که ما در عشق شهبازیم اینجا
هوش مصنوعی: اینجا چه میشود وقتی ما در عشق به سر میبریم؟ که ما به عنوان پرندگان عاشق در این مکان هستیم.
حقیقت عشق میگوید که جانباز
سر و جان راز بهر جان جان باز
هوش مصنوعی: عشق واقعی به ما میگوید که کسی که با تمام وجود و جانش ایثار میکند، راز و رمز زندگی و وجود را برای کسانی که جانشان را به عشق دادهاند، به نمایش میگذارد.
یقینست اینکه شد اینجا گمانت
نگهدار است مرجان جهانت
هوش مصنوعی: به طور مسلم، چیزی که در اینجا به آن فکر میکنی، نگهدارنده زیباییهای دنیای توست.
سخن اینست تا آخر چنین است
کسی داند که چون ما پیش بین است
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که تا پایان، اوضاع به همین صورت خواهد بود و تنها کسی که میداند چطور باید پیشبینی کرد، کسی است که مانند ما آگاهی دارد.
سخن خواهیم گفتن هر زمانی
ز سر عشق هر دم داستانی
هوش مصنوعی: ما در هر لحظه به عشق سخن خواهیم گفت و هر بار داستانی تازه خواهیم داشت.
سخن عشق است اگر پر درد باشد
حقیقت این سخن نامرد باشد
هوش مصنوعی: اگر سخن از عشق باشد، حتی اگر پر از درد و رنج باشد، نشانگر صداقت و راستگویی آن احساس است، در غیر این صورت، آن سخن نمیتواند حقیقی باشد.
اگر مرد رهی تکرار میکن
دمادم گوش با عطار میکن
هوش مصنوعی: اگر انسان در مسیر زندگی است، همواره باید با دقت به آموزهها و تجربیات کسانی که دانش دارند گوش دهد و از آنها بهره ببرد.
حقیقت این زمان عطار یار است
مرا در سر جانان آشکار است
هوش مصنوعی: در این زمان، حقیقتی که درون من است، عشق عطار به من کمک میکند و در دل و جانم، محبت محبوب به وضوح نمایان شده است.
بسی گفتیم از اسرار جانان
که تا پیدا شود دیدار جانان
هوش مصنوعی: ما بارها درباره رازهای محبوب سخن گفتهایم تا اینکه دیدار او ممکن شود.
حقیقت آنچه دادم دست امروز
که درکاریم با بخت جهان سوز
هوش مصنوعی: امروز تمام آنچه را که به دست آوردهام، بر اساس موقعیتی است که با بخت و اقبال در حال رقابت هستم.
مرا شد منکشف اسرار حلاج
نمودم نام او در عشق هیلاج
هوش مصنوعی: رازهای عمیق عشق برای من روشن شده است و من نام او را در این عشق به تصویر کشیدهام.
چو جوهرنامه کردم فاش آخر
نمودم صورت نقاش آخر
هوش مصنوعی: وقتی که اصل و مقصود خود را به روشنی بیان کردم، در نهایت به تصویر و نمایی از آن چه که میخواستم برسانم، رسیدم.
بکنجی در نشستم زار مانده
ضعیف و ناتوان و خوار مانده
هوش مصنوعی: در گوشهای نشستهام، ضعیف و ناتوان و بیقدرت، با حالتی زار و رنجور.
شب و روز از تفکر مانده غمناک
که چه آید دگر از صانع پاک
هوش مصنوعی: روز و شب در اندیشهای غمگین هستم اینکه چه چیزی از خالق بزرگ خواهد آمد.
در اندیشه که از بعد جواهر
چه اسرار آید اینجاگاه ظاهر
هوش مصنوعی: در فکر این هستم که بعد از جواهر چه رازهایی در این مکان میتواند نمایان شود.
نظر کردم یکی دیوانه دیدم
ز علم صورتی بیگانه دیدم
هوش مصنوعی: وقتی به اطرافم نگاه کردم، شخصی دیوانه را دیدم که از دانش و علم، جلوهای عجیب و ناآشنا داشت.
که آمد پیش من این عاشق زار
لب از هم برگشاد و گفت اسرار
هوش مصنوعی: عاشق زار و نالان جلوی من آمد، دهانش را باز کرد و گفت رازهایی را.
چو صبح از صبحدم او خندهٔ کرد
دگر سر را فرو برد او دراین درد
هوش مصنوعی: وقتی صبح سر میزند و او لبخند میزند، دوباره سرش را پایین میآورد و به این درد ادامه میدهد.
زمانی بود اینجا ساکن و خوش
دگر آورد سر بیرون ز آتش
هوش مصنوعی: در زمانی نهچندان دور، اینجا آرام و شاد بود، اما حالا او از دل آتش بیرون آمده است.
مرا گفتا چرا درغم نشستی
در معنی بروی خود به بستی
هوش مصنوعی: مرا گفت که چرا در غم نشستهای، در حالی که باید به معنا و حقیقت خود توجه کنی و خود را به آن نزدیک کنی.
نه وقت آمد که دیگر رازجوئی
دگر اسرار جانان بازگوئی
هوش مصنوعی: زمانی برای پرسیدن باقی نمانده است، دیگر نمیتوانی رازهای محبوب را برایم بازگو کنی.
تو این دم عاشقی و راز دیده
جمال دوست درخود نار دیده
هوش مصنوعی: در این لحظه، تو عاشق هستی و زیبایی چهره معشوق را در وجود خود میبینی، در حالی که احساس آتش عشق در درونت شعلهور است.
طلب کردی و دیدی دید مطلوب
رسیدی این زمان در ذات محبوب
هوش مصنوعی: خواستهای و حالا به desired خود رسیدهای، اکنون در وجود محبوب در حال تجربه آن هستی.
همه ذاتست ای عطار سرکش
چه بینی باز رنج آب و آتش
هوش مصنوعی: ای عطار، همه چیز در ذات خود است. چرا باز باید دچار رنج و سختیهایی مانند آب و آتش شوی؟
همه ذاتست کاینجا گفتهٔ تو
همه درّاست کاینجا سفتهٔ تو
هوش مصنوعی: همه چیز در اینجا به خود تو وابسته است و هر چیزی که در اینجا وجود دارد، نشاندهندهٔ ارزشهای توست.
چرا فارغ نشینی زود برخیز
دگر در عشق و دید فقر آویز
هوش مصنوعی: چرا بیخیال نشستهای؟ زود برخیز و دوباره به عشق بپرداز و فقر را کنار بگذار.
چو کردستی در اینجا جملگی ترک
بجز کشتن نماندستت دگر برگ
هوش مصنوعی: زمانی که در اینجا فعالیت کردی، همه چیز جز کشتن برای تو باقی نمانده است.
کنون باید که گوئی سر اسرار
حقیقت فاش گردانی دگر بار
هوش مصنوعی: اکنون نیاز است که بگویی رازهای واقعی را دوباره آشکار کنی.
بنام من کتابت نغزآری
دگر هوش و دگر بامغز آری
هوش مصنوعی: به نام من، نوشتهای زیبا و دلنشین به وجود میآوری که نیاز به هوش و آگاهی جدیدی دارد.
بنام من نهی بنیاد اینجا
دهی امروز ما را داد اینجا
هوش مصنوعی: به نام من، پایهگذار این مکان، امروز به ما نعمتهایی عطا کرد.
بگوئی نام من با هر که عالم
که شادی بینی از عشق دمادم
هوش مصنوعی: بگو که هرگاه کسی را میبینی که به خاطر عشق همیشه شاد است، نام من را به او بگو.
هنوز ای جان جان اندر گمانی
که گفتی جمله اسرار معانی
هوش مصنوعی: هنوز ای جان، فکر میکنی که دانستهای تمام رموز و معانی را که گفته شد؟
برون جستی کنون از کدخدائی
گرفتی از میان کلی جدائی
هوش مصنوعی: اکنون از مقام و جایگاه خود خارج شدهای و از میان همه چیز جدایی و فاصله گرفتهای.
منم این لحظه نزدت بازمانده
چو گنجشکی بچنگ بازمانده
هوش مصنوعی: من در این لحظه کنار تو ماندهام، مانند گنجشکی که در چنگال پرندهای دیگر گرفتار شده است.
بمانده در بر تو کدخدایم
کدم رفته بکل مانده خدایم
هوش مصنوعی: در کنار تو هنوز به یاد تو هستم و نمیدانم که کجا رفتهای، ولی وجود تو همیشه در دل من باقی مانده است.
خدایم این زمان من واقف خود
درون جان تو من واصف خود
هوش مصنوعی: پروردگارا، در این لحظه من به حقیقت وجود خود آگاه هستم و تو را نیز به خوبی میشناسم.
خدایم این زمان فارغ ز جمله
میان جملگی فارغ ز جمله
هوش مصنوعی: پروردگارا، در این زمان از همه مشغلهها دور هستم و از تمام دغدغهها رها شدهام.
حقیقت این زمان منصور وقتم
درون جزو و کل مشهور وقتم
هوش مصنوعی: در این زمان، من به مانند منصور، که یکی از شخصیتهای معروف تاریخ است، در همه جا شناخته شدهام. زندگی و وجود من به گونهای است که همه ویژگیها و اجزای آن را درک میکنند و به آن آگاه هستند.
اناالحق میزند عطار با تو
که هستی صاحب اسرار با تو
هوش مصنوعی: عطار تو را خطاب قرار میدهد و میگوید که من حق را میزنم و تو که دارای دانش و رازهای عمیقی هستی، در این مسیر همراه من هستی.
خدائی میکنی در سرّ اسرار
حقیقت زادهٔ در عین اسرار
هوش مصنوعی: تو در عمیقترین و پنهانترین رازهای حقیقت، مانند خدایی عمل میکنی که خود از دل این اسرار به وجود آمدهای.
تو این در برگشادی از زمانه
که داری لامکان جاودانه
هوش مصنوعی: تو در این دنیا به گونهای زندگی میکنی که به باز کردن درها و فرصتهای جدیدی میپردازی که از زمان و مکان فراتر میرود و جاودانه است.
ندارد هیچکس امروز این راز
ترا بخشیدم اینجا ای سر افراز
هوش مصنوعی: امروز هیچکس این راز را نداشته و من آن را با تو در اینجا در میان گذاشتم، ای سر افراز.
شدی اکنون وفائی پیش آور
دمی عطار را با خویش آور
هوش مصنوعی: اکنون که به وفا رسیدی، لحظاتی را با عطار (نماد یک شاعر و عارف) شریک شو و او را با خود همراه کن.