بخش ۱۰ - در فنا و در یافتن بقای کل فرماید
فناگرداند زین ره شیخ جان بین
درون جان و دل عین عیان بین
کنون چون دست شد با دست دلدار
چه خواهد نیز یابم در نمودار
چو ما را دستگیری کرد جانان
از آن دستی در اینجا برد جانان
کنون چون دستگیری کرد آن شاه
بنزدیک خودم دادست او راه
کنون دستم گرفت و پایداری
نمودم دمبدم درعشق یاری
جفای او وفای ماست بنگر
رضای او رضای ماست بنگر
ز دستم چند گویم سرببازم
درین ره چون بدیدم شاهبازم
چو راهم داد نزدیکش شتابم
که بخشیده است اینجا فتح بابم
گشوده راه ما در کل کونین
همه دیدار ما در عین مابین
چو ذاتم داد اینجا در حقیقت
رهم هم داد ما را در شریعت
دم من داد جانان پیش جانان
که پستم نیز پیش اندیش جانان
ز پیش اندیشی خود یاد کردم
از آن در عشق خود پرداد کردم
ز پیش اندیشی خود رهبرم من
توانم کز سر جان بگذرم من
ز پیش اندیشی خود آنچه دیدم
کنم بیشک که من آن میتوانم
ز پیش اندیشی خود ذات دیدم
کنون اسرار هر آیات دیدم
ز قرآن این زمانم واصل ذات
حقیقت دانم اندر جمله ذرات
ولی باید که قرآن باز داند
ز قرآن بیشکی هر راز داند
ز قرآن این زمان منصور پیداست
درون او حقیقت نور پیداست
به بین این خون که نور ذوالجلالست
اناالحق گوی اینجا در وصال است
مبین خون شیخ بیشک ذات او بین
نمود خویشتن در ذات او بین
حقیقت این زمانم سرّ قرآن
حقیقت آشکارا هست درجان
نه در زندان تو گفتی شیخ با من
که باید کردنت اسرار روشن
وگرنه دزد راهی تا بدانی
زدی این دم تو آن دم در نهانی
چو در اینجایگه من دزد راهم
کنون بنگر که اندر دار شاهم
کنون بردار شاهم دزد عشاق
ز شاهم بستده من فرد عشاق
کنون بردار شاهم از حقیقت
که دزد لایقی دارند حقیقت
چنان فرمودهام در سر قرآن
حقیقت سر این معنی فرو خوان
نه حق گفته است والسارق بقرآن
بخوان اینجایگه میدان تو برهان
که دزدان دست او با پای اینجا
بریدن باید اینجا شیخ دانا
حقیقت دزد راه تست منصور
اگرچه آگه اندر تست منصور
چو من دزد ره مردان دینم
ز دزدی این زمان اندر یقینم
چو من دزدی کجا باشد بآفاق
که دزدی اوفتادستم عجب طاق
ندارم همسری از دزدی خود
کنون نیکم اگرچه کردهام بد
ز من عین بدی شد تا بدانی
رضای ما چنین بد تا بدانی
رضای ماست اینجا خواری عشق
از آن داریم ما غمخواری عشق
رضای ماست اینجا سر بریدن
ره جانان بود در سر بریدن
رضای ماست اینجا جانفشانی
ترا میگویم ای شیخ این معانی
حقیقت از در منصور حلاج
بود او را یقین در عین آماج
نشان او را بیابد این زمان تیر
بباید دوخت سر تا پایش از تیر
حقیقت این چنینم آرزویست
ز بهر این زمان درگفت و گویست
گناه دست نبود شیخ جانم
بریدن باید اینجا گه زبانم
زبان باید برید اینجا نه دستان
که باشد این گناه او را یقین دان
زبان دارد گنه اینجا بگفتار
اناالحق میزند اندر سردار
زبان دارد گنه در بیوفائی
که دعوی میکند او در خدائی
زبان دارد گنه نی دست ای شیخ
که اینجا آمده است او مست ای شیخ
زبان دارد گنه در حکم احمد
که این یک نکته میگوید چنین بد
بحکم شرع میباید بریدش
که تا پیدا نماید دید دیدش
بحکم شرع اگر در خون بگردد
اناالحق گفتن اینجا در نوردد
بحکم شرع بردار است اینجا
اگر بیشک خبردار است اینجا
چنان کاینجا دو دست خود بریدم
ازین معنی زمانی آرمیدم
چه دستانها که دست اینجا نمودم
ور اسرار از آن فارغ گشودم
زبان این لحظه با او یار گردد
ز سر دست تو برخوردار گردد
زبان و دست گفتستند مردان
زبان باید نمود این راز میدان
توا بشیخ جهان اسرار دانی
بمعنی برتر از عین معانی
حقیقت دزد منصور است اینجا
ز دزدی رفت او بردار اینجا
یقین آغاز با انجام اینجا
ز دزدی یافت او چون کام اینجا
ز دزدی یافت او اسرار اینجا
ز دزدی گشت او مشهور و پیدا
ز دزدی یافت اسرار حقیقت
ز دزدی رفت بردار شریعت
مرا این لحظه اسرارم عیانست
که جانانم درین دارم عیانست
نموده راز با ما از سر دست
حقیقت راز گفتم تا که پیوست
ابامن یار در زندان چنین گفت
رموزی دوش در عین یقین گفت
که ای منصور گفتی رمز مطلق
خدایم من تو گفتستی اناالحق
منم با تو تو با من راست گوئی
در این معنی دگر اینجا چه جوئی
منم بنمودهام اسرار اینجا
حقیقت هم ترا دیدار اینجا
ز دیدارم نمود راز دیدی
مرا در پردهٔ جان باز دیدی
چو من در پردهٔ جانت عیانم
ولی از چشم صورت بین نهانم
ابا تو گفتهام در پرده هر راز
بگفتم با تو کاین پرده برانداز
حقیقت پرده اکنون بر دریدی
بجز من هیچ در پرده ندیدی
بجز من نیست اندر پرده اینجا
بدیدی عاقبت گم کرده اینجا
مرا در پرده دیدی ناگهان تو
نمودی راز با خلق جهان تو
ترا خود نیست اینجا دوستداری
اگرچه ماهم اندر پوست داری
نمودی مغز ذاتم در تن خویش
حجابت رفته اینجا گاه از پیش
نمودی مر مرا با خاص و با عام
که بد مستی نداری طاقت عام
ترا زین گفتن بیهوده معنی
که با ما میکنی در عشق دعوی
تو دعوا میکنی معنیت باید
در اینجا گر نه این دعویت باید
اگرچه صورتت در ذات معنی
بدانسته ز ما آیات معنی
نبستانند از تو خاص و هم عام
که بد مستی نداری طاقت جام
نداری طاقت جامی در اینجا
کجا یابی تو مر کامی در اینجا
نداری طاقت جامی فنا شو
ابا ما در میان جان بقا شو
نداری طاقت جامی چه گوئی
کنون در هرزهاند گفت و گوئی
نداری طاقت جامی ز دلدار
کنیمت این زمان منصور بردار
نداری طاقت جامی ز منصور
فنادستی عجب از نفس و جان دور
نداری طاقت جام الستم
کنون پیوندت اینجا گه شکستم
نداری طاقت جام یقینم
ترا نزدیک خود مردی نهبینم
نداری طاقت اینجام اینجا
بخواهی بودن اندر عشق رسوا
کنم رسوا ترا فردا حقیقت
نمایم بر تو مر غوغا حقیقت
کنم رسوا ترا فردا بر خلق
بسوزانم ترا زنار با دلق
کنم رسوا ترا فردا بر خویش
نیم آنکه برم اندر بر خویش
کنم رسوا ترا فردا ابردار
ببرم دست و پایت بین خبردار
کنم رسوا زبانت را به بیرون
کنم اندازم اندر خاک و در خون
نمیدانی چه خواهی دید فردا
که خواهم کردنت منصور رسوا
اگر مرد رهی ماهی چنین است
چنین خواهد بدن فردا یقین است
که شهرت جمله خواهد دشمنی کرد
وز آن خواهی تو بودن صاحب درد
بگفتی راز با منصور غافل
کجا از دست تو بپذیرد ای دل
دل و جان را قبول اینجا ندارد
که گویندت وصول اینجا نداری
تمامت سالکانت اندر اینجا
کنند از عشق صد افغان و غوغا
مگو منصور اگر تو مرد راهی
وگرنه رخ به بینی زین سیاهی
اگر رسوائیت آمد یقین خوش
بسوزانیم فردایت بر آتش
به آتش مروجودت را بسوزم
تمامت عین بودت را بسوزم
در آتش رفت خواهی ز اروسرمست
ابی پا و زبان منصور بی دست
در آتش رفت خواهی تا بدانی
نمایم آنگهی راز نهانی
ترا در آتش سوزان حقیقت
نمایم بیشکی دیدار دیدت
بگفتی راز ما شرمت نداری
کنون باید که رازم پایداری
حقیقت پایداری کن بردار
مشو غافل ز من این دم خبردار
که خون از دست خود بینی روانه
ترا من رخ نمایم بی بهانه
چو دست خویشتن بینی پر از خون
مشو آن لحظه اینجا گه دگرگون
نشان ما شناسی عین خونت
وگر نه گفتن پر از جنونت
هر آنکو در ره ما غرق خون شد
ابا ما در تمامت غرق خون شد
هر آنکو در ره ما یافت بوئی
کنم گردان سرش مانند گوئی
اگر خواهی گذشت از جان نمایم
ترا معنی دمادم مینمایم
اگر خواهی گذشت از جان و از تن
ترا دایم کنم اینجای روشن
اگر خواهی گذشت از سردراینجا
کنم با ذات خود ذات تو یکتا
اگر خواهی گذشت از سر حقیقت
نهم من بر سرت افسر حقیقت
اگر منصور اینجا مردمائی
حقیقت مرد صاحبدرد مائی
چنین راندم قلم ای مرد سالک
زوصلت میکنم فردای مالک
فناگر دانمت چون راز گفتی
ابا خاص و عوامم بازگفتی
ترا بند زبان اینجایگه نیست
تن تو لایق دیدار شه نیست
ترا بند زبان اینجا نبوده است
زبان کردی و گفتی زین چسود است
ترا پند زبان چون نیست تحقیق
کجا یابی درین اسرار توفیق
مگر آنک ازوجود آئی تو بیرون
بیابی ذات خود را غرقه در خون
کنم منصور این قسم فراقت
کنم اندر نمود اشتیاقت
کزین سر بر سر خود میکنی تو
که بود خویشتن کل بشکنی تو
تو با ما ما بتو هر دو یکیایم
حقیقت ذات اینجا بیشکیایم
ترا گردانم اینجا گه یگانه
نظر کن تا بدانی این بهانه
بهانه نیست منصور این نمود است
زما کانجا دل و جانت شنود است
اناالحق ما زدیم اندر نمودت
نمودی هستم آید زین نمودت
نمایم مرترا منصور فردا
میندیش از فراق و عین غوغا
چنان با ما یکی شو بر سردار
که چیزی می نه بینی جز مرا یار
ز ما گوی وز ما میزن اناالحق
که من خود مینمایم راز مطلق
ز ما گوی و دمادم خرّمی کن
ابا ما یک نفس تو همدمی کن
تو دم با ما زدی ما با تو همدم
همی باش ار بریزیمت یقین دم
کنون منصور میکن عشق بازی
که اینجا نیست ما را عشقبازی
ببازی عشق ما مرناکسی را
نباشد تاشوی آنجا کسی را
بگردد آنگهی بنمایم اسرار
ابا او مینمایم از سردار
تو یکتای منی منصور سرکش
بسوزانم ترا فردا به آتش
تو یکتای منی درجان و در دل
تراام من ترا ای پیر واصل
ز وصل ما کنون بر خور حقیقت
گذر کن تو بما بر خور حقیقت
گذر کن زین وجود و ذات ما بین
وجود خویشتن محو فنابین
بقایی نیست صورت را درین جان
بکن ترکش تو یار خود مرنجان
چو مردان بگذر از این دام صورت
که این رفته قلم باشد ضرورت
کنون منصور فردا راز بینی
مرا در جمله اشیا بازبینی
زوال صورتت فرداست دانی
همه از صورتت پیداست دانی
زوال صورتت فرداست آخر
نمایم ذات خود فردات ظاهر
زوال صورتت گرچه جمالست
توئی تو شو که از عین وصالست
وصال آخر کار است فردا
مرو بیرون دمی منصور از ما
بخش ۹ - جواب دادن منصور شیخ جنید را از حالات: بدو منصور گفت ای ذات بیچونبخش ۱۱ - جواب منصور در خطاب حق سبحانه و تعالی: چو یارم این پیامم دوش گفتهست
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فناگرداند زین ره شیخ جان بین
درون جان و دل عین عیان بین
هوش مصنوعی: شیخ با این روش، جان را به فنا میبرد، به طوری که میتوانی درون جان و دل را به وضوح مشاهده کنی.
کنون چون دست شد با دست دلدار
چه خواهد نیز یابم در نمودار
هوش مصنوعی: اکنون که دست من به دست معشوق وصل شده، دیگر چه چیزی را میتوانم در ظواهر زندگی پیدا کنم؟
چو ما را دستگیری کرد جانان
از آن دستی در اینجا برد جانان
هوش مصنوعی: وقتی محبوب ما را نجات داد، از دلش یاد و محبتش را در اینجا با خود به همراه آورد.
کنون چون دستگیری کرد آن شاه
بنزدیک خودم دادست او راه
هوش مصنوعی: الان که آن پادشاه به من کمک کرده و مرا به نزدیکی خود آورده است، او به من راه و مسیر نشان داده است.
کنون دستم گرفت و پایداری
نمودم دمبدم درعشق یاری
هوش مصنوعی: اکنون دست من را گرفت و به من قوت قلب دادم. هر لحظه در عشق یاری میکنم.
جفای او وفای ماست بنگر
رضای او رضای ماست بنگر
هوش مصنوعی: سختیها و بیمُهربانیهای او برای ما به نوعی وفا و وفاداری محسوب میشود. اگر به رضایت او نگاه کنیم، در واقع رضایت ما نیز در آن نهفته است.
ز دستم چند گویم سرببازم
درین ره چون بدیدم شاهبازم
هوش مصنوعی: از دستم چه میتوانم بگویم که در این راه، وقتی به شاهین نگاه کردم، متوجه شدم که پرندهای بزرگ و قدرتمند هستم.
چو راهم داد نزدیکش شتابم
که بخشیده است اینجا فتح بابم
هوش مصنوعی: وقتی به سمت او میرفتم، با شتاب نزدیک میشدم؛ چرا که احساس میکردم در این مکان، درهای جدیدی به رویم گشوده شده است.
گشوده راه ما در کل کونین
همه دیدار ما در عین مابین
هوش مصنوعی: راه ما در سراسر جهان گشوده شده است و همهی دیدارهای ما در چشم و دل ما انجام میشود.
چو ذاتم داد اینجا در حقیقت
رهم هم داد ما را در شریعت
هوش مصنوعی: زمانی که وجود من در اینجا به حقیقت نمایان میشود، در واقع راهی را نیز برای ما در شریعت فراهم کرده است.
دم من داد جانان پیش جانان
که پستم نیز پیش اندیش جانان
هوش مصنوعی: محبوب من در برابر محبوب واقعی خود به من جان داد و به او گفت که من هم برای او هیچ ارزشی ندارم.
ز پیش اندیشی خود یاد کردم
از آن در عشق خود پرداد کردم
هوش مصنوعی: به یاد گذشتهها و تفکرات خود افتادم و به خاطر عشقام از خودم فدای خواستههایم شدم.
ز پیش اندیشی خود رهبرم من
توانم کز سر جان بگذرم من
هوش مصنوعی: با فکر و تدبیر خود به راهنمایی میپردازم و میتوانم برای رسیدن به هدفهایم حتی از جان خود نیز بگذرم.
ز پیش اندیشی خود آنچه دیدم
کنم بیشک که من آن میتوانم
هوش مصنوعی: من از فکر و اندیشهام آنچه را میبینم، انجام میدهم. بیتردید، من قادر به انجام آن هستم.
ز پیش اندیشی خود ذات دیدم
کنون اسرار هر آیات دیدم
هوش مصنوعی: به خاطر تفکر عمیق خود، اکنون توانستم ذات و حقیقت اسرار هر یک از نشانهها و آیات را دریابم.
ز قرآن این زمانم واصل ذات
حقیقت دانم اندر جمله ذرات
هوش مصنوعی: در این زمان من به حقیقت واقعی نزدیک شدهام و در تمام ذرات وجود، این حقیقت را میشناسم.
ولی باید که قرآن باز داند
ز قرآن بیشکی هر راز داند
هوش مصنوعی: اما باید قرآن نشان دهد که از قرآن بالاتر، هیچ رازی وجود ندارد.
ز قرآن این زمان منصور پیداست
درون او حقیقت نور پیداست
هوش مصنوعی: در این زمان، از قرآن میتوان به روشنی مشاهده کرد که حقیقتی از نور در درون آن وجود دارد.
به بین این خون که نور ذوالجلالست
اناالحق گوی اینجا در وصال است
هوش مصنوعی: به تماشا باش این خون که نشانهای از نور عظیم الهی است. اینجا در عشق و وصال، حقیقت خود را بیان میکند.
مبین خون شیخ بیشک ذات او بین
نمود خویشتن در ذات او بین
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تنها از طریق درک عمیق خود، میتوان حقیقت و وجود واقعی یک شخص را شناخت. خون شیخ به عنوان نمادی از عمق احساسات و شناخت به کار رفته و بر این نکته تأکید دارد که برای فهم بهتر یک فرد، باید به ذات و ویژگیهای درونی او توجه کنیم.
حقیقت این زمانم سرّ قرآن
حقیقت آشکارا هست درجان
هوش مصنوعی: در این زمان، واقعیت من به مانند راز قرآن است که در درونم به وضوح نمایان است.
نه در زندان تو گفتی شیخ با من
که باید کردنت اسرار روشن
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به اشاره به گفتگوهایی میپردازد که در شرایط سخت و محدودیتزا انجام میشود. او به این نکته اشاره دارد که در چنین شرایطی، باید رازها و حقایق را آشکار کرد و از آنها صحبت کرد. به طور کلی، به نوعی رابطه و تبادل نظر در شرایط دشوار اشاره شده است.
وگرنه دزد راهی تا بدانی
زدی این دم تو آن دم در نهانی
هوش مصنوعی: اگر تو بیخبر هستی و نمیدانی که در اینجا چه میگذرد، پس هیچگاه به عمق موضوع پی نخواهی برد.
چو در اینجایگه من دزد راهم
کنون بنگر که اندر دار شاهم
هوش مصنوعی: حالا که در این مکان هستم، ای دزد، به من نگاه کن که در خانهی شاه قرار دارم.
کنون بردار شاهم دزد عشاق
ز شاهم بستده من فرد عشاق
هوش مصنوعی: حالا ای شاه، دزد عاشقان را ببر و من را که در دام عشق گرفتار شدهام آزاد کن.
کنون بردار شاهم از حقیقت
که دزد لایقی دارند حقیقت
هوش مصنوعی: اکنون ای شاه، از واقعیت دوری کن، چرا که دزدان توانمندی هستند که به حقیقت دسترسی دارند.
چنان فرمودهام در سر قرآن
حقیقت سر این معنی فرو خوان
هوش مصنوعی: من به روشنی در دل قرآن بیان کردهام که حقیقت معنای این موضوع را باید در عمق آن جستجو کرد.
نه حق گفته است والسارق بقرآن
بخوان اینجایگه میدان تو برهان
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که حق همیشه بر اساس حقیقت و انصاف است و در اینجا به افرادی که به قرآن و مطالب معنوی توجهی ندارند، اشاره میکند. در واقع، به آنها یادآوری میشود که باید به مطالعه و درک قرآن توجه کنند تا درک بهتری از زندگی و حقایق پیدا کنند. در ضمن، انتقاد به کسانی که به معنای واقعی کلام توجه نمیکنند نیز در این شعر وجود دارد.
که دزدان دست او با پای اینجا
بریدن باید اینجا شیخ دانا
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که اگر دزدان در اینجا دست و پای کسی را قطع کنند، باید در این محل فردی با علم و آگاهی وجود داشته باشد که این عمل را توجیه یا تدبیر کند. به نوعی باید کسی باشد که در این مسائل دارای دانش و بصیرت باشد.
حقیقت دزد راه تست منصور
اگرچه آگه اندر تست منصور
هوش مصنوعی: حقیقت در حالی که تو را میدزدد، به نوعی در درون توست، حتی اگر خودت از آن آگاه باشی.
چو من دزد ره مردان دینم
ز دزدی این زمان اندر یقینم
هوش مصنوعی: من دزد راه مردان دین هستم و از دزدی در این زمان مطمئن هستم.
چو من دزدی کجا باشد بآفاق
که دزدی اوفتادستم عجب طاق
هوش مصنوعی: من که دزدِ دلها هستم، کجا میتوان دزدی را پیدا کرد که در برابر من به چنگ من بیفتد و شگفتا که همچون من توانایی دارد.
ندارم همسری از دزدی خود
کنون نیکم اگرچه کردهام بد
هوش مصنوعی: باید بگویم که در حال حاضر همسری ندارم و حالا که به دزدی خودم مشغول هستم، بهتر است که بیشتر مراقب باشم، هرچند که در گذشته کارهای ناپسند انجام دادهام.
ز من عین بدی شد تا بدانی
رضای ما چنین بد تا بدانی
هوش مصنوعی: به من آسیب رسید تا بدانی که ما از این وضعیت راضی هستیم، حتی اگر به نظر بد بیاید.
رضای ماست اینجا خواری عشق
از آن داریم ما غمخواری عشق
هوش مصنوعی: ما در اینجا از عشق و رنج آن خوشنودیم و به خاطر آن، با غم و اندوه کنار میآییم.
رضای ماست اینجا سر بریدن
ره جانان بود در سر بریدن
هوش مصنوعی: خشنودی ما در این است که جان دادن برای محبوب در اینجا بسیار ارزشمند است.
رضای ماست اینجا جانفشانی
ترا میگویم ای شیخ این معانی
هوش مصنوعی: خوشنودی ما در اینجا به فدای توست، ای شیخ، من این مفاهیم را برای تو بیان میکنم.
حقیقت از در منصور حلاج
بود او را یقین در عین آماج
هوش مصنوعی: منصور حلاج به حقیقتی عمیق دست یافته بود و به طور کامل به آن باور داشت، به گونهای که هیچ شکی در وجودش نبود، حتی هنگامی که با چالشها و خطرات جدی روبهرو بود.
نشان او را بیابد این زمان تیر
بباید دوخت سر تا پایش از تیر
هوش مصنوعی: برخی از نشانههای او را باید در این زمان یافت و برای شناخت کاملش باید تیرها را از سر تا پای او به کار برد.
حقیقت این چنینم آرزویست
ز بهر این زمان درگفت و گویست
هوش مصنوعی: من به این حقیقت اعتقاد دارم که آرزوی من فقط برای این زمان است و در صحبتهایم به این موضوع اشاره شده است.
گناه دست نبود شیخ جانم
بریدن باید اینجا گه زبانم
هوش مصنوعی: گناه از خود شخص نیست، اما در اینجا باید زبانم را به خاطر این موضوع ببندم و سکوت کنم.
زبان باید برید اینجا نه دستان
که باشد این گناه او را یقین دان
هوش مصنوعی: در اینجا باید از گفتار خودداری کرد و نه از عمل، زیرا این عمل به یقین گناه محسوب میشود.
زبان دارد گنه اینجا بگفتار
اناالحق میزند اندر سردار
هوش مصنوعی: زبان گناهکار در اینجا سخن میگوید و حقیقت را با صدای بلندی اعلام میکند.
زبان دارد گنه در بیوفائی
که دعوی میکند او در خدائی
هوش مصنوعی: زبان، در نیرنگی که به بیوفایی میپردازد، ادعای خدایی میکند.
زبان دارد گنه نی دست ای شیخ
که اینجا آمده است او مست ای شیخ
هوش مصنوعی: ای شیخ، در اینجا شخصی آمده است که زبان برای بیان گناهش دارد، نه دست؛ او در حال مستی است.
زبان دارد گنه در حکم احمد
که این یک نکته میگوید چنین بد
هوش مصنوعی: زبان، به نوعی گناه را در بیان حکم احمد نشان میدهد، زیرا این نکته به وضوح بدو را میگوید.
بحکم شرع میباید بریدش
که تا پیدا نماید دید دیدش
هوش مصنوعی: طبق قوانین شرع، لازم است که او را قطع کنیم تا دیدگاهش روشن شود.
بحکم شرع اگر در خون بگردد
اناالحق گفتن اینجا در نوردد
هوش مصنوعی: به حکم دین، اگر در اینجا سخن از حق و حقیقت به میان آید، حتی اگر در خون ریخته شود، این موضوع در اینجا وجود دارد.
بحکم شرع بردار است اینجا
اگر بیشک خبردار است اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، طبق قوانین شرعی، این امر پذیرفته شده است و اگر کسی از آن آگاه باشد، باید به این موضوع توجه کند.
چنان کاینجا دو دست خود بریدم
ازین معنی زمانی آرمیدم
هوش مصنوعی: من به قدری از این موضوع خسته شدم که مثل این است که دستهایم را از آن جدا کردهام و به همین خاطر اکنون مدتی است که آرام گرفتهام.
چه دستانها که دست اینجا نمودم
ور اسرار از آن فارغ گشودم
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که دستان بسیاری برای انجام کارهای مختلف به کار گرفته شدهاند و با این دستها رازهایی را که در دل داشتم، آشکار کردم.
زبان این لحظه با او یار گردد
ز سر دست تو برخوردار گردد
هوش مصنوعی: در این لحظه زبان تو با او همدل میشود و از بالای دست تو نیرو میگیرد.
زبان و دست گفتستند مردان
زبان باید نمود این راز میدان
هوش مصنوعی: مردان به زبان و دست به یکدیگر ارتباط میدهند. بنابراین برای بیان این راز، باید از زبان استفاده کرد.
توا بشیخ جهان اسرار دانی
بمعنی برتر از عین معانی
هوش مصنوعی: اگر تو به مقام شیخ و دانشمندی برسی، به رازهای جهان پی خواهی برد و درک عمیقتری نسبت به معانی خواهی داشت.
حقیقت دزد منصور است اینجا
ز دزدی رفت او بردار اینجا
هوش مصنوعی: حقیقت در اینجا مانند دزدی است که منصور آن را به چالش کشیده است. به طور کلی، نشان میدهد که چیزی ارزشمند یا پنهانی در حال سرقت است و باید توجه به آن بیشتر شود.
یقین آغاز با انجام اینجا
ز دزدی یافت او چون کام اینجا
هوش مصنوعی: یقین، مانند روز روشن است که در اینجا از دزدی، فردی به هدف خود دست یافته است.
ز دزدی یافت او اسرار اینجا
ز دزدی گشت او مشهور و پیدا
هوش مصنوعی: او به واسطه دزدی، به رازهایی دست یافته و به همین دلیل در این جا مشهور و شناخته شده شده است.
ز دزدی یافت اسرار حقیقت
ز دزدی رفت بردار شریعت
هوش مصنوعی: از دزدی، حقیقتهای ناشناخته کشف شد و با دزدی، مبانی و اصول شریعت از بین رفت.
مرا این لحظه اسرارم عیانست
که جانانم درین دارم عیانست
هوش مصنوعی: این لحظه برای من روشن است که عشق و رازهای درونم برای معشوقم آشکار شده است.
نموده راز با ما از سر دست
حقیقت راز گفتم تا که پیوست
هوش مصنوعی: راز خود را با ما در میان گذاشت و از عمق حقیقت سخن گفت. من نیز برای پیوستن به وی، رازهایم را بیان کردم.
ابامن یار در زندان چنین گفت
رموزی دوش در عین یقین گفت
هوش مصنوعی: دوست من در زندان چنین گفت که دیشب به طور کامل و با یقین، رازی را بیان کرد.
که ای منصور گفتی رمز مطلق
خدایم من تو گفتستی اناالحق
هوش مصنوعی: ای منصور، تو گفتهای که من خدای واقعی هستم و ادعای تو این است که من حقیقت را شناختهام.
منم با تو تو با من راست گوئی
در این معنی دگر اینجا چه جوئی
هوش مصنوعی: من و تو در این مورد صادقیم، پس چرا در اینجا به دنبال چیز دیگری هستی؟
منم بنمودهام اسرار اینجا
حقیقت هم ترا دیدار اینجا
هوش مصنوعی: من به شما نشان میدهم که در اینجا چه رازهایی وجود دارد و حقیقتی که میتوانید در اینجا ببینید.
ز دیدارم نمود راز دیدی
مرا در پردهٔ جان باز دیدی
هوش مصنوعی: از دیدارم، رازهایی را متوجه شدی و در حقیقت روح من را در پس پردهای مشاهده کردی.
چو من در پردهٔ جانت عیانم
ولی از چشم صورت بین نهانم
هوش مصنوعی: من در عمق وجودت به وضوح پیدا هستم، اما از نظر چشمان ظاهربین، نمیتوانی مرا ببینی.
ابا تو گفتهام در پرده هر راز
بگفتم با تو کاین پرده برانداز
هوش مصنوعی: من پنهانی رازی را با تو به اشتراک گذاشتهام و حالا میگویم که دیگر نباید این راز در پرده بماند.
حقیقت پرده اکنون بر دریدی
بجز من هیچ در پرده ندیدی
هوش مصنوعی: اکنون حقیقت را آشکار کردی و فقط من هستم که چیزی را در این پرده ندیدم.
بجز من نیست اندر پرده اینجا
بدیدی عاقبت گم کرده اینجا
هوش مصنوعی: هیچ کس غیر از من در این مکان پنهان نیست، و در اینجا به وضوح میتوانی ببینی که سرانجام، کسی که گم شده، همینجاست.
مرا در پرده دیدی ناگهان تو
نمودی راز با خلق جهان تو
هوش مصنوعی: ناگهان مرا در پرده دیدی و به راز و رمزهای جهان آگاه شدی.
ترا خود نیست اینجا دوستداری
اگرچه ماهم اندر پوست داری
هوش مصنوعی: دوست داشتن تو در اینجا حقیقتاً وجود ندارد، هر چند که ما هم در ظاهرت هستیم.
نمودی مغز ذاتم در تن خویش
حجابت رفته اینجا گاه از پیش
هوش مصنوعی: در وجود من جوهره و حقیقتی نهفته است که در این جسم و ظاهر شخصیام پنهان شده و گاهی تصویر آن را از دور میتوان دید.
نمودی مر مرا با خاص و با عام
که بد مستی نداری طاقت عام
هوش مصنوعی: تو به من نشان دادی که چگونه با همه افراد، چه خاص و چه عمومی، برخورد کنم، اما ای کاش میدانستی که من قدرت تحمل جمعیت را ندارم و در بین آنها دچار آشفتگی میشوم.
ترا زین گفتن بیهوده معنی
که با ما میکنی در عشق دعوی
هوش مصنوعی: تو به خاطر اینکه در عشق ادعایی با ما داری، این حرفها که بیهوده میزنی، هیچ معنایی برایت ندارد.
تو دعوا میکنی معنیت باید
در اینجا گر نه این دعویت باید
هوش مصنوعی: اگر در اینجا اصلاً نمیخواهی با من بحث کنی، پس بهتر است در این مکالمه شرکت نکنیم.
اگرچه صورتت در ذات معنی
بدانسته ز ما آیات معنی
هوش مصنوعی: هرچند که چهرهات به خودی خود نشانهای از معنا نیست، اما ما در بیانات خود به معانی عمیق اشاره کردهایم.
نبستانند از تو خاص و هم عام
که بد مستی نداری طاقت جام
هوش مصنوعی: نه تنها خاصان از تو دوری میکنند، بلکه عامه مردم هم همین طورند؛ زیرا تو در مستی به قدری ناتوانی که تحمل جام را نداری.
نداری طاقت جامی در اینجا
کجا یابی تو مر کامی در اینجا
هوش مصنوعی: اگر در این مکان تاب تحمل یک جرعه را نداری، پس چگونه میتوانی کامیابی را در اینجا بیابی؟
نداری طاقت جامی فنا شو
ابا ما در میان جان بقا شو
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانی نوشیدنی فنا را تحمل کنی، پس خود را در میانه وجود جاویدان قرار بده.
نداری طاقت جامی چه گوئی
کنون در هرزهاند گفت و گوئی
هوش مصنوعی: اگر قدرت تحمل شرابی را نداری، اکنون در محافل بیهوده چه حرفی برای گفتن داری؟
نداری طاقت جامی ز دلدار
کنیمت این زمان منصور بردار
هوش مصنوعی: اگر توان تحمل نوشیدن جامی از محبت معشوق را نداری، این لحظه منصور را بگذار کنار.
نداری طاقت جامی ز منصور
فنادستی عجب از نفس و جان دور
هوش مصنوعی: اگر تو توانایی تحمل یک جرعه از جام منصور را نداری، بعید است که از خود و جانت دور شوی.
نداری طاقت جام الستم
کنون پیوندت اینجا گه شکستم
هوش مصنوعی: امروز دیگر نمیتوانی تحمل کنی؛ پیوند و ارتباطت در اینجا قطع شده است.
نداری طاقت جام یقینم
ترا نزدیک خود مردی نهبینم
هوش مصنوعی: تو آن اندازه توانایی نداری که بتوانی حقیقت را درک کنی، پس در نزد من مانند مردی نیستی که بشناسمش.
نداری طاقت اینجام اینجا
بخواهی بودن اندر عشق رسوا
هوش مصنوعی: اگر تحمل ماندن در اینجا را نداری، بهتر است در عشق آشکارا حضور نیابی.
کنم رسوا ترا فردا حقیقت
نمایم بر تو مر غوغا حقیقت
هوش مصنوعی: فردا تو را رسوا میکنم و واقعیت را برایت روشن میسازم، آنقدر که هیاهو و جنجال حقیقت را نمایان کند.
کنم رسوا ترا فردا بر خلق
بسوزانم ترا زنار با دلق
هوش مصنوعی: من فردا تو را در میان مردم رسوا میکنم و با لباس پاره، تو را میسوزانم.
کنم رسوا ترا فردا بر خویش
نیم آنکه برم اندر بر خویش
هوش مصنوعی: من فردا تو را رسوا میکنم، اما نه به خاطر خودم، بلکه به خاطر آنکه میخواهم به درون خودم بروم.
کنم رسوا ترا فردا ابردار
ببرم دست و پایت بین خبردار
هوش مصنوعی: فردا تو را به طور علنی افشا خواهم کرد و به خاطر آن، دست و پایت را نشان میدهم تا همه از وضعیتت باخبر شوند.
کنم رسوا زبانت را به بیرون
کنم اندازم اندر خاک و در خون
هوش مصنوعی: من زبانت را به حالتی رسوا درمیآورم، به طوری که آن را به بیرون میاندازم و در خاک و خون قرار میدهم.
نمیدانی چه خواهی دید فردا
که خواهم کردنت منصور رسوا
هوش مصنوعی: نمیدانی فردا چه وقایعی برایت رخ میدهد و من چه برسر تو میآورم که باعث رسواییات شود.
اگر مرد رهی ماهی چنین است
چنین خواهد بدن فردا یقین است
هوش مصنوعی: اگر کسی در مسیر زندگی با ماهیگیری آشنا باشد، باید بداند که نتیجه کارش فردا مشخص خواهد شد و این مسأله قطعاً درست است.
که شهرت جمله خواهد دشمنی کرد
وز آن خواهی تو بودن صاحب درد
هوش مصنوعی: اگر معروف شوید، همه به شما دشمنی خواهند ورزید و از این موضوع، درد شما آغاز خواهد شد.
بگفتی راز با منصور غافل
کجا از دست تو بپذیرد ای دل
هوش مصنوعی: گفتی راز خود را به منصور، اما او غافل است و نمیتواند از تو بپذیرد، ای دل.
دل و جان را قبول اینجا ندارد
که گویندت وصول اینجا نداری
هوش مصنوعی: دل و جان به اینجا اعتنا ندارند که بگویند تو در اینجا به هدف و مقصودت نرسیدی.
تمامت سالکانت اندر اینجا
کنند از عشق صد افغان و غوغا
هوش مصنوعی: تمام پیروان تو در این مکان از عشق به سر و صدا و فریاد مشغولند.
مگو منصور اگر تو مرد راهی
وگرنه رخ به بینی زین سیاهی
هوش مصنوعی: هرگز نگو که اگر تو واقعا مرد میدان هستی، پس باید در برابر این تاریکی و مشکلات، سر خود را بالا نگهداری.
اگر رسوائیت آمد یقین خوش
بسوزانیم فردایت بر آتش
هوش مصنوعی: اگر رسواییات به میان بیاید، با کمال اطمینان، خوشحال میشویم که فردایت را در آتش بسوزانیم.
به آتش مروجودت را بسوزم
تمامت عین بودت را بسوزم
هوش مصنوعی: میخواهم تمام وجود تو را با آتش بسوزانم، همانطور که ماهیت تو را آتش میزنم.
در آتش رفت خواهی ز اروسرمست
ابی پا و زبان منصور بی دست
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در آتش بسوزی، به این فکر کن که من چقدر بیدست و پا شدهام، درست مثل منصور که در حالی بیدست و زبان بود، در سرمستی به سر میبرد.
در آتش رفت خواهی تا بدانی
نمایم آنگهی راز نهانی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به حقیقتی عمیق دست یابی، باید سختیها و چالشهای زندگی را تجربه کنی تا بتوانی رازهای پنهان را درک کنی.
ترا در آتش سوزان حقیقت
نمایم بیشکی دیدار دیدت
هوش مصنوعی: من تو را در آتش حقیقت میسوزانم، تا بیشتر از همیشه به دیدارت تجربه کنم.
بگفتی راز ما شرمت نداری
کنون باید که رازم پایداری
هوش مصنوعی: تو گفتهای که به راز ما توجهی نداری، اکنون باید برای حفاظت از رازم تلاش کنی.
حقیقت پایداری کن بردار
مشو غافل ز من این دم خبردار
هوش مصنوعی: حقیقت را بااستقامت نگهدار و از من غافل نشو، در این لحظه آگاه باش.
که خون از دست خود بینی روانه
ترا من رخ نمایم بی بهانه
هوش مصنوعی: اگر بخواهی ببینی که چطور از دست خودت دلتنگی و غم میریزد، من بدون هیچ دلیلی خودم را به تو نشان میدهم.
چو دست خویشتن بینی پر از خون
مشو آن لحظه اینجا گه دگرگون
هوش مصنوعی: وقتی که دستان خود را پر از خون میبینی، در آن لحظه دچار تغییر و تحول نشو.
نشان ما شناسی عین خونت
وگر نه گفتن پر از جنونت
هوش مصنوعی: اگر ما را بشناسی، نشانه ما در وجود خودت است، وگرنه هر چه بگویی، پر از دیوانگی خواهد بود.
هر آنکو در ره ما غرق خون شد
ابا ما در تمامت غرق خون شد
هوش مصنوعی: هر کس که در راه ما جانفشانی کرد، ما نیز در تمامی مراحل او را پشتیبانی خواهیم کرد و به نوعی همراهش خواهیم بود.
هر آنکو در ره ما یافت بوئی
کنم گردان سرش مانند گوئی
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر ما بویی از ما بگیرد، سرش را به دور ما میچرخاند و همچون گویی پر میشود از محبت و شور و شوق.
اگر خواهی گذشت از جان نمایم
ترا معنی دمادم مینمایم
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی از زندگی خود بگذری، من به تو معنای زندگی را نشان میدهم و همواره در برابر چشمانت نمایان خواهم بود.
اگر خواهی گذشت از جان و از تن
ترا دایم کنم اینجای روشن
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از جان و تن خود بگذری، من همواره تو را در این جا که روشن است قرار میدهم.
اگر خواهی گذشت از سردراینجا
کنم با ذات خود ذات تو یکتا
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از اینجا عبور کنی، من با ذات خود، تو را در یکتایی خودم در میآورم.
اگر خواهی گذشت از سر حقیقت
نهم من بر سرت افسر حقیقت
هوش مصنوعی: اگر به دنبال این هستی که از حقیقت عبور کنی، من بر سرت تاجی از حقیقت میگذارم.
اگر منصور اینجا مردمائی
حقیقت مرد صاحبدرد مائی
هوش مصنوعی: اگر منصور در این جا زندگی میکرد، حقیقت او به اندازهای عمیق و تاثیرگذار بود که آدمهای بزرگ و صاحب درد نیز در کنار او قرار میگرفتند.
چنین راندم قلم ای مرد سالک
زوصلت میکنم فردای مالک
هوش مصنوعی: من به تو میگویم، ای مردی که راه سلوک را میپیمایی؛ به خاطر خدایی که تو را میسازد، من فردا در مقام مالک تو را درک کرده و به تو میرسم.
فناگر دانمت چون راز گفتی
ابا خاص و عوامم بازگفتی
هوش مصنوعی: وقتی راز و رمزی را بر زبان آوردی، تو را میشناسم که در تمام جوامع، چه خاص و چه عام، این راز را بازگو کردی.
ترا بند زبان اینجایگه نیست
تن تو لایق دیدار شه نیست
هوش مصنوعی: تو به خاطر زبانت در این مکان محدود نشدهای و جسم تو شایستهی دیدار معشوق نیست.
ترا بند زبان اینجا نبوده است
زبان کردی و گفتی زین چسود است
هوش مصنوعی: تو که اینجا هستی، زبان تو به این شکل آموزش دیده نشده است، و صحبت کردن به این زبان برایت عادی نیست.
ترا پند زبان چون نیست تحقیق
کجا یابی درین اسرار توفیق
هوش مصنوعی: اگر زبان تو در پند دادن ناتوان است، چگونه میتوانی در این رازها موفقیت پیدا کنی؟
مگر آنک ازوجود آئی تو بیرون
بیابی ذات خود را غرقه در خون
هوش مصنوعی: اگر از وجود خود خارج شوی، میتوانی ماهیت واقعیات را در حالی که در خون غرق شده است، ببینی.
کنم منصور این قسم فراقت
کنم اندر نمود اشتیاقت
هوش مصنوعی: من طبق این لحن علاقهمندیام به تو، از جداییام سخن میگویم و به تو وفادار میمانم.
کزین سر بر سر خود میکنی تو
که بود خویشتن کل بشکنی تو
هوش مصنوعی: تو که با غرور و تکبر بر سر خود میفروشی، در حقیقت به اندک ارزش خود آسیب میزنی و خود را شکست میزنی.
تو با ما ما بتو هر دو یکیایم
حقیقت ذات اینجا بیشکیایم
هوش مصنوعی: ما و تو، هر دو یکی هستیم و در حقیقت، ذات ما در اینجا به وضوح یکی است.
ترا گردانم اینجا گه یگانه
نظر کن تا بدانی این بهانه
هوش مصنوعی: من تو را در اینجا تنها میکنم تا با دقت به من نگاه کنی و بفهمی که این تنها یک دلیل است.
بهانه نیست منصور این نمود است
زما کانجا دل و جانت شنود است
هوش مصنوعی: منصور، دلیل و بهانه ای نیست، این تنها نمایشی از ماست؛ جایی که دل و جان تو به خوبی میشنود و درک میکند.
اناالحق ما زدیم اندر نمودت
نمودی هستم آید زین نمودت
هوش مصنوعی: من حقیقت را بیان کردم و در وجود تو جلوهای از آن را نشان دادم. حقیقت وجودی من از همین جلوهات به ظهور میآید.
نمایم مرترا منصور فردا
میندیش از فراق و عین غوغا
هوش مصنوعی: من به تو وعده میدهم که فردا را به تو نشان دهم، پس از دوری و جدایی نگران نباش و از هیاهو و شلوغی نترس.
چنان با ما یکی شو بر سردار
که چیزی می نه بینی جز مرا یار
هوش مصنوعی: به گونهای با من یکی شو که به جز من هیچ چیزی را نبینی و فقط من را به عنوان یارت بشناسی.
ز ما گوی وز ما میزن اناالحق
که من خود مینمایم راز مطلق
هوش مصنوعی: من از خودم میگویم و از خودم عمل میکنم؛ الحق که خودم میتوانم راز بیپایان را به نمایش بگذارم.
ز ما گوی و دمادم خرّمی کن
ابا ما یک نفس تو همدمی کن
هوش مصنوعی: از ما بگو و به طور مداوم خوشی و شادابی را داشته باش، زیرا با ما، حتی یک لحظه هم که شده، تو همسفر و همراه ما خواهی بود.
تو دم با ما زدی ما با تو همدم
همی باش ار بریزیمت یقین دم
هوش مصنوعی: با ما همصحبت شدی، ما هم در کنارت خواهیم بود. اگرچه تو را از ما دور کنند، ما همیشه با تو خواهیم بود.
کنون منصور میکن عشق بازی
که اینجا نیست ما را عشقبازی
هوش مصنوعی: حالا وقت آن است که عشق ورزی کنی، زیرا در این مکان ما فرصت عشقبازی نداریم.
ببازی عشق ما مرناکسی را
نباشد تاشوی آنجا کسی را
هوش مصنوعی: عشق ما به هیچکس نمیمیرد، تا زمانی که کسی در آنجا وجود نداشته باشد.
بگردد آنگهی بنمایم اسرار
ابا او مینمایم از سردار
هوش مصنوعی: وقتی برگردد، آنگاه رازهای پدر بزرگوارم را برایتان آشکار میکنم و از بزرگمردان میگویم.
تو یکتای منی منصور سرکش
بسوزانم ترا فردا به آتش
هوش مصنوعی: تو تنها و بینظیر من هستی، منصور سرکش، من فردا تو را به آتش میزنم.
تو یکتای منی درجان و در دل
تراام من ترا ای پیر واصل
هوش مصنوعی: تو تنها و بینظیر من هستی، در روح و قلبم، تو را دوست دارم ای انسان بزرگ و کامل.
ز وصل ما کنون بر خور حقیقت
گذر کن تو بما بر خور حقیقت
هوش مصنوعی: حالا که به وصال ما دست یافتهای، با حقیقت روبهرو شو و به ما نزدیکتر شو.
گذر کن زین وجود و ذات ما بین
وجود خویشتن محو فنابین
هوش مصنوعی: از این هستی و وجود خود فراتر برو و در عمق وجود خود، غرق در فنا و نابودی شو.
بقایی نیست صورت را درین جان
بکن ترکش تو یار خود مرنجان
هوش مصنوعی: جسم و شکل ظاهری در این زندگی باقی نمیماند، پس از آن دل خود را از وابستگی به دوستت دور نکن.
چو مردان بگذر از این دام صورت
که این رفته قلم باشد ضرورت
هوش مصنوعی: بهتر است که مانند مردان بزرگ از ظاهر و شکل و شمایل بگذری، زیرا این ظاهر فقط نمایی است و اصل موضوع چیز دیگری است که باید به آن توجه کرد.
کنون منصور فردا راز بینی
مرا در جمله اشیا بازبینی
هوش مصنوعی: اکنون منصور، فردا راز مرا در تمام چیزها بازبینی کن.
زوال صورتت فرداست دانی
همه از صورتت پیداست دانی
هوش مصنوعی: فردا چهرهات دگرگون خواهد شد و این تغییرات کاملاً از چهرهات نمایان است.
زوال صورتت فرداست آخر
نمایم ذات خود فردات ظاهر
هوش مصنوعی: فردا زوال ظاهرت را میبینم و در آن زمان، حقیقت وجود خود را برایت آشکار میکنم.
زوال صورتت گرچه جمالست
توئی تو شو که از عین وصالست
هوش مصنوعی: اگرچه چهرهات در حال زوال است، اما تو همچنان زیبایی. به خودت بپرداز و از احساس پیوند و وصالت لذت ببر.
وصال آخر کار است فردا
مرو بیرون دمی منصور از ما
هوش مصنوعی: دوستی و ارتباط عمیق آخرین مرحله است، پس امروز از ما دور نشو و لحظهای جدا مباش.