گنجور

بخش ۱۱ - جواب منصور در خطاب حق سبحانه و تعالی

چو یارم این پیامم دوش گفته‌ست
در اسرار با ما دوش سفته است
نیندیشم من از دست و زبانم
اناالحق آینه شرح و بیانم
نیندیشم ز دست و سر به یکبار
ببازم جسم و جان اندر بر یار
مرا تا یار آنجا یار باشد
اناالحق دم به دم دیدار باشد
حقیقت آنکه جانان گفت با من
ز دستم شد در اینجا راه روشن
وگر دانم زبانم راز گوید
اناالحق همچو دستم باز گوید
ز سر تا پای من گوئی در آنجا
حقیقت دوست بگرفته‌ست ما را
ز سر تا پای من بنگر تو مطلق
که بیشک میزند اینجا اناالحق
همه ذرات من حق شد یقین بین
حقیقت نور مطلق شد یقین بین
همه ذرات من جانست امروز
ولیکن بار اعیانست امروز
همه ذرات من در بود بودند
ز حق گفتند و از حق میشنودند
همه ذرات من جان و جهانند
کنون از پرده صورتت جهانند
شب دوشم حقیقت وصل دلدار
نمود و گفت کلی اصل دلدار
شب دوشم همه راز نهان گفت
مرا یکسر یقین اندر بیان گفت
چو خواهد گشت محبوبم به زاری
کنم در عشق شیخا پایداری
چو خواهد گشت محبوبم یقین باز
بگویم راز او با پیش بین باز
بخواهم گفت راز او به یکبار
که خواهد کرد اینجا ناپدیدار
مرا تا او بماند من نمانم
چو بیشک من نمانم او بمانم
حقیقت حق شناسی کرد منصور
به اینجا ناسپاسی کرد منصور
چه باشد حق شناسی جان بدادن
درون جان و دل منت نهادن
دمادم یار می‌آید برِ من
که او آمد حقیقت رهبر من
کنون جانت چو من باشد سخنگوی
از آن برد از سخنگویان سخن گوی
همه گفتارها جان و جهان است
چه گویم گر از این صورت جهانست
نخواهم صورت اینجا گاه دانم
از آن صورت در اینجا در نهانم
چو یار من یقین با صورت آمد
نمود عشق را بی صورت آمد
نماند با من این صورت به آخر
تو بشنو هان ز منصورت به ظاهر
ندارد صورت جانان در اینجا
ولیکن صورت پنهان در اینجا
ندارد صورتی در دید توحید
که یارد مرو را این جایگه دید
که یارد دید جانان بی نشانست
نمود ذات او در جسم و جانست
اگر صورت نبودی او نبودی
نمودی بود بودی و شنودی
سخن او از حقیقت سر اسرار
نگر آنکو در این آمد خبردار
خبر هرگز درین صورت نیابد
حقیقت سر منصورست نیابد
چو صورت رفت ما مانیم و جانان
اگر خواهم بنمائیم جانان
همه در فتنه و ما در بر دوست
حقیقت صورت ما صورت اوست
از این صورت شدم در اصل واصل
حقیقت آمدیم از اصل واصل
منم جان جنید پاک سیرت
یقین میداند این شیخ کبیرت
که من با او ز پیش این راز گفتم
ابا خود کشتن خود باز گفتم
ابا او روز و شب این گفته‌ام من
در اسرار با او سفته‌ام من
ابا او گفته‌ام در ماه و در سال
حقیقت بود خود او را به هر حال
نه چندان بوده‌ام در خدمت او
که او می‌داند اینجا قربت او
که داند بیشکی جز ذات منصور
گدای او بود ذرات منصور
که باشم من که دارالملک شیراز
بر من آمد او از بهر این راز
چه مهمانی کنم من در خور او
که باشد اندر اینجا رهبر او
حقیقت هم سزا و بود باشد
که او در جسم و جان معبود باشد
کنم قربان او پا و سر و دست
که عشق او نباشد از سر دست
کنم قربان او خود را در آنجا
که او از ذات خود بگزید ما را
کنم قربان او خود را حقیقت
که او کل صاحب اسرار شریعت
هزاران جان کنم قربان پایش
به جا آرم در این جاگه وفایش
هزاران جان کنم قربان این دم
که چون او کس ندید از نسل آدم
هزاران جان کنم ایثار اینجا
که من می‌بینمش جانان در اینجا
هزاران جان کنم قربان دیدش
بخاصه در سر گفت و شنیدش
حقیقت شیخ ما را ذات پاکست
دگر صورت فنا گردد چه باکست
مرا کار است با ذاتش در اینجا
که برمی‌خوانم آیاتش در اینجا
مرا کار است با دیدار او کل
که گویم نزد او اسرار او کل
مرا کار است با این پاک اکبر
که هست او سالکان را پیر و رهبر
مرا کار است تا او راز بیند
ز اول تا به آخر باز بیند
جمال کعبهٔ جانست پیدا
حقیقت جان جانانست پیدا
حقیقت کعبهٔ عشاق شیخ است
به معنی و به صورت طاق شیخ است
هزاران کعبه سرگردانِ بودش
حقیقت آفرینش در سجودش
هزاران کعبه سرگردانِ ذاتش
بمانده اندرین عین صفاتش
هزاران دور می‌باید در اسرار
که تا شیخی چنین آید پدیدار
وصال کعبه جانست بیشک
از آن او جان جانانست بیشک
که اصل کعبه باشد اندر اینجا
گشاده بیند او ما را در اینجا
در من زان گشادند از حقیقت
که بسپردم بکل راز شریعت
جنیدا در شریعت کام میران
که خواهد گشت این ترکیب ویران
جنیدا در شریعت بین حقیقت
حقیقت در طبیعت بد شریعت
ره خوف و خطر افتاد دنیا
عجب زیر و زبر افتاد دنیا
تمامت انبیا اینجا هلاکش
کشیدند و شدند در عین آتش
تمامت سالکان کار دیده
شدند اینجا ز عشقش سر بریده
تمامت عارفان در گفت و گویش
تمامت عارفان در جستجویش
همه جانها درین حیرت خرابست
همه دلها از این حسرت کباب است
که داند کاین سپهر کوژ رفتار
چگونه اصل این افتاد در کار
بجز منصور کینجا کار بشناخت
ز عشق دوست بود خویش درباخت
حقیقت شیخ دین اصلم در امروز
ببین بیدست و پا وصلم در امروز
وصال شاه دارد در برابر
منم چون ذره او مانندهٔ خَور
نظر کرده است خور در ذرهٔ خویش
مرا کرده‌ست اینجا غرهٔ خویش
کنون این ذره خورشید است بنگر
حقیقت عین جاوید است بنگر
نباشد مثل این دیگر بیانی
از این خور یاب اندر جان نشانی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو یارم این پیامم دوش گفته‌ست
در اسرار با ما دوش سفته است
هوش مصنوعی: دوست من دیروز پیامی به من گفت که در آن رازهایی نهفته بود.
نیندیشم من از دست و زبانم
اناالحق آینه شرح و بیانم
هوش مصنوعی: من به سخن و عمل خود فکر نمی‌کنم، چون حقیقت در من تجلی دارد و من آینه‌ای برای بیان آن هستم.
نیندیشم ز دست و سر به یکبار
ببازم جسم و جان اندر بر یار
هوش مصنوعی: اگر به یکباره بخواهم همه چیزم را از دست بدهم، نه به فکر جسمم هستم و نه به فکر جانم؛ فقط به یاد محبوبم هستم.
مرا تا یار آنجا یار باشد
اناالحق دم به دم دیدار باشد
هوش مصنوعی: هرگاه یار من در آنجا باشد، حقیقت همیشه در هر لحظه با من در دیدار است.
حقیقت آنکه جانان گفت با من
ز دستم شد در اینجا راه روشن
هوش مصنوعی: حقیقت این است که محبوب گفت با من، و من از دستش نجات یافتم. در اینجا، روشنایی و آگاهی به من رسید.
وگر دانم زبانم راز گوید
اناالحق همچو دستم باز گوید
هوش مصنوعی: اگر بدانم که زبانم اسرار را بیان می‌کند، به طوری که حقیقت را مانند یک دست باز بیان می‌کند.
ز سر تا پای من گوئی در آنجا
حقیقت دوست بگرفته‌ست ما را
هوش مصنوعی: از سر تا پای من، به گونه‌ای به نظر می‌رسد که در آنجا، حقیقت عشق و دوستی مرا در برگرفته است.
ز سر تا پای من بنگر تو مطلق
که بیشک میزند اینجا اناالحق
هوش مصنوعی: به تمام وجود من نگاه کن، زیرا به‌طور مسلم در این جا حقیقت مطلق آشکار است.
همه ذرات من حق شد یقین بین
حقیقت نور مطلق شد یقین بین
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به این واقعیت اشاره می‌کند که تمام وجودش به حقیقت و واقعیت پیوسته و درک کرده است. او از این آگاهی به دمیده شدن نور مطلق سخن می‌گوید، که نشان‌دهنده یگانگی و روشنی است. به عبارتی، تمام اجزای وجودش به شناختی عمیق از حقیقت رسیده و در این شناخت، نور و روشنی را احساس می‌کند.
همه ذرات من جانست امروز
ولیکن بار اعیانست امروز
هوش مصنوعی: تمام وجود من امروز زنده و پر از حیات است، اما از طرفی، بار سنگینی از واقعیت‌ها و ظواهر دنیای مادی نیز بر دوشم سنگینی می‌کند.
همه ذرات من در بود بودند
ز حق گفتند و از حق میشنودند
هوش مصنوعی: تمام وجود من در حالتی از وجود و هستی قرار داشت، به راستی که حق سخن گفت و از حق هم شنیده می‌شود.
همه ذرات من جان و جهانند
کنون از پرده صورتت جهانند
هوش مصنوعی: تمام وجود من سرشار از زندگی و جهان است؛ اکنون از پس پوشش ظاهری تو، جهانی تجلی یافته است.
شب دوشم حقیقت وصل دلدار
نمود و گفت کلی اصل دلدار
هوش مصنوعی: شب گذشته، حقیقت وصال معشوق را به من نشان داد و گفت که همه چیز به اصل و ماهیت معشوق برمی‌گردد.
شب دوشم همه راز نهان گفت
مرا یکسر یقین اندر بیان گفت
هوش مصنوعی: در شب گذشته، تمام رازهای پنهان را به من گفت و به طور کامل من را به یقین رساند.
چو خواهد گشت محبوبم به زاری
کنم در عشق شیخا پایداری
هوش مصنوعی: وقتی محبوبم به من میل می‌کند، با اشتیاق و دل شاد در عشق تو مقاومت می‌کنم.
چو خواهد گشت محبوبم یقین باز
بگویم راز او با پیش بین باز
هوش مصنوعی: وقتی محبوبم بخواهد، بدون تردید راز او را دوباره برای کسی که می‌تواند آینده را ببیند، بیان می‌کنم.
بخواهم گفت راز او به یکبار
که خواهد کرد اینجا ناپدیدار
هوش مصنوعی: اگر بخواهم در یک لحظه راز او را بگویم، او به سرعت در اینجا ناپدید خواهد شد.
مرا تا او بماند من نمانم
چو بیشک من نمانم او بمانم
هوش مصنوعی: من تا زمانی که او هست، من هم هستم، ولی اگر من نباشم، او باقی خواهد ماند.
حقیقت حق شناسی کرد منصور
به اینجا ناسپاسی کرد منصور
هوش مصنوعی: منصور به خوبی حقیقت را شناخت و در عین حال به آنچه باید، ناسپاسی کرد.
چه باشد حق شناسی جان بدادن
درون جان و دل منت نهادن
هوش مصنوعی: حق‌شناسی یعنی ارزش نهادن به مَحبّت‌ها و فداکاری‌ها. شاید بتوان گفت که در حقیقت، دادن جان و دل در راه محبت و نشان دادن قدرشناسی، از نشانه‌های واقعی محبت است.
دمادم یار می‌آید برِ من
که او آمد حقیقت رهبر من
هوش مصنوعی: هر لحظه یارم به سراغم می‌آید و این نشان‌دهنده آن است که او واقعاً راهنمای زندگی من است.
کنون جانت چو من باشد سخنگوی
از آن برد از سخنگویان سخن گوی
هوش مصنوعی: اکنون که جان تو مانند من است، پس از آن سخن بگو که مانند سخنگویان باتجربه و با هنر سخن بگویید.
همه گفتارها جان و جهان است
چه گویم گر از این صورت جهانست
هوش مصنوعی: تمامی کلمات و سخنان حیات و ماهیت دنیا را به تصویر می‌کشند. چه بگویم وقتی که این دنیا خود نمایانگر این معانی است؟
نخواهم صورت اینجا گاه دانم
از آن صورت در اینجا در نهانم
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم که چهره‌ام را در این مکان نشان دهم، زیرا از آن چهره در اینجا پنهانم.
چو یار من یقین با صورت آمد
نمود عشق را بی صورت آمد
هوش مصنوعی: وقتی معشوق من با چهره‌اش به نزد من آمد، عشق به صورت واقعی خود، بدون هیچ شکلی، نمایان شد.
نماند با من این صورت به آخر
تو بشنو هان ز منصورت به ظاهر
هوش مصنوعی: این زیبایی در نهایت با من نخواهد ماند، پس به ظاهر زیبایی‌ات گوش کن.
ندارد صورت جانان در اینجا
ولیکن صورت پنهان در اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا ظاهری از محبوب نیست، اما وجود پنهان او در اینجا احساس می‌شود.
ندارد صورتی در دید توحید
که یارد مرو را این جایگه دید
هوش مصنوعی: در دنیای توحید، هیچ چیزی شبیه به آن چیزی نیست که تو بتوانی آن را اینجا مشاهده کنی.
که یارد دید جانان بی نشانست
نمود ذات او در جسم و جانست
هوش مصنوعی: کسی که دوستش را می‌بیند، متوجه می‌شود که او نشان مشخصی ندارد و وجودش تنها در جسم و جان او تجلی پیدا کرده است.
اگر صورت نبودی او نبودی
نمودی بود بودی و شنودی
هوش مصنوعی: اگر چهره‌ای وجود نداشت، او نیز نمی‌توانست خود را نشان دهد و اگر وجود داشت، تو نیز می‌توانستی او را بشناسی و بشنوی.
سخن او از حقیقت سر اسرار
نگر آنکو در این آمد خبردار
هوش مصنوعی: سخنان او حاکی از حقیقت‌های عمیق و پنهانی است؛ کسی که از وجود این رازها باخبر شده است.
خبر هرگز درین صورت نیابد
حقیقت سر منصورست نیابد
هوش مصنوعی: خبر هرگز در این حال به حقیقت نمی‌رسد، زمانی که سر منصور وجود ندارد.
چو صورت رفت ما مانیم و جانان
اگر خواهم بنمائیم جانان
هوش مصنوعی: وقتی که ظواهر و شکل‌ها از میان برود، ما باقی می‌مانیم و محبوب، اگر بخواهیم می‌توانیم محبوب را نشان دهیم.
همه در فتنه و ما در بر دوست
حقیقت صورت ما صورت اوست
هوش مصنوعی: همه در هیاهو و آشفتگی هستند، اما ما در آغوش دوست هستیم. حقیقت این است که آنچه ما هستیم، شباهتی به او دارد.
از این صورت شدم در اصل واصل
حقیقت آمدیم از اصل واصل
هوش مصنوعی: من از این ظاهر به حقیقت پیوستم و به اصل و ریشه وجود خود رسیدم.
منم جان جنید پاک سیرت
یقین میداند این شیخ کبیرت
هوش مصنوعی: من جان جنید هستم، کسی که پاک و با روح است و یقین می‌داند این شیخ بزرگ چه کسی است.
که من با او ز پیش این راز گفتم
ابا خود کشتن خود باز گفتم
هوش مصنوعی: من به او درباره این راز گفتم و همچنین نسبت به خودکشی‌ام نیز دوباره صحبت کردم.
ابا او روز و شب این گفته‌ام من
در اسرار با او سفته‌ام من
هوش مصنوعی: من روز و شب همیشه این موضوع را با او در میان گذاشته‌ام و در خفا با او به گفت‌وگو پرداخته‌ام.
ابا او گفته‌ام در ماه و در سال
حقیقت بود خود او را به هر حال
هوش مصنوعی: من به او گفته‌ام که حقیقت در هر ماه و سالی وجود دارد و او همیشه حقیقت را در هر شرایطی نشان می‌دهد.
نه چندان بوده‌ام در خدمت او
که او می‌داند اینجا قربت او
هوش مصنوعی: من در خدمت او آنقدر نبوده‌ام که او بداند که اینجا، دور از او هستم.
که داند بیشکی جز ذات منصور
گدای او بود ذرات منصور
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز ذات پروردگار نمی‌داند که در عالم، چه کسی نظیر منصور وجود دارد. فقط خود اوست که می‌تواند به خوبی ذرات و اجزای وجود منصور را بشناسد.
که باشم من که دارالملک شیراز
بر من آمد او از بهر این راز
هوش مصنوعی: من کیستم که دارالملک شیراز به خاطر این راز بر من آمد؟
چه مهمانی کنم من در خور او
که باشد اندر اینجا رهبر او
هوش مصنوعی: چه مهمانی برای کسی برگزاری کنم که در این مکان، او خود راهنما و پیشوای دیگران است؟
حقیقت هم سزا و بود باشد
که او در جسم و جان معبود باشد
هوش مصنوعی: حقیقت این است که سزاوار است خداوند هم در جسم و هم در جان برای ما مورد پرستش قرار گیرد.
کنم قربان او پا و سر و دست
که عشق او نباشد از سر دست
هوش مصنوعی: من برای او جانم را فدای پا و سر و دست می‌کنم، زیرا اگر عشق او نباشد، همه اینها بی‌فایده‌اند.
کنم قربان او خود را در آنجا
که او از ذات خود بگزید ما را
هوش مصنوعی: من خود را فدای او می‌کنم در جایی که او ما را از وجود خودش انتخاب کرده است.
کنم قربان او خود را حقیقت
که او کل صاحب اسرار شریعت
هوش مصنوعی: من تمام وجودم را به خاطر او قربانی می‌کنم، زیرا او تمام رازهای دین را در اختیار دارد.
هزاران جان کنم قربان پایش
به جا آرم در این جاگه وفایش
هوش مصنوعی: من هزاران جانم را فدای قدم‌های او می‌کنم و در این مکان عشق و وفای او را به جا می‌آورم.
هزاران جان کنم قربان این دم
که چون او کس ندید از نسل آدم
هوش مصنوعی: من هزاران جان را فدای این لحظه می‌کنم، چون هیچ‌کس از نسل آدم نمی‌تواند مانند او باشد.
هزاران جان کنم ایثار اینجا
که من می‌بینمش جانان در اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، من آماده‌ام تا جانم را در راه عشق فدای کسی کنم که به او دل بسته‌ام و در این مکان او را مشاهده می‌کنم.
هزاران جان کنم قربان دیدش
بخاصه در سر گفت و شنیدش
هوش مصنوعی: من هزاران جانم را فدای دیدن او می‌کنم، به‌ویژه وقتی کلمات او را می‌شنوم.
حقیقت شیخ ما را ذات پاکست
دگر صورت فنا گردد چه باکست
هوش مصنوعی: حقیقت وجود شیخ ما همان ذات پاک خداوند است و اگر دیگر اشکال و صورت‌ها از بین بروند، هیچ نگرانی وجود ندارد.
مرا کار است با ذاتش در اینجا
که برمی‌خوانم آیاتش در اینجا
هوش مصنوعی: من در اینجا مشغول ارتباطی عمیق با وجود او هستم و در همین مکان به تلاوت آیاتش مشغولم.
مرا کار است با دیدار او کل
که گویم نزد او اسرار او کل
هوش مصنوعی: من با دیدن او کار دارم، زیرا می‌خواهم در کنار او از همه رازهایش حرف بزنم.
مرا کار است با این پاک اکبر
که هست او سالکان را پیر و رهبر
هوش مصنوعی: من با این بزرگ و پاک، اکبر، کار دارم؛ زیرا او برای سالکان، هدایت‌گر و راهنما است.
مرا کار است تا او راز بیند
ز اول تا به آخر باز بیند
هوش مصنوعی: من در پی آن هستم که او را از ابتدا تا انتها بشناسم و رازهایش را کشف کنم.
جمال کعبهٔ جانست پیدا
حقیقت جان جانانست پیدا
هوش مصنوعی: زیبایی کعبهٔ روح در واقعیت جان معشوق آشکار است.
حقیقت کعبهٔ عشاق شیخ است
به معنی و به صورت طاق شیخ است
هوش مصنوعی: حقیقت عشق و جاذبهٔ دل‌ها در شخصیت شیخ نهفته است، هم از نظر معنا و هم در شکل ظاهری او.
هزاران کعبه سرگردانِ بودش
حقیقت آفرینش در سجودش
هوش مصنوعی: هزاران کعبه که در جستجوی حقیقت آفرینش هستند، در حالت سجده و پرستش او قرار دارند.
هزاران کعبه سرگردانِ ذاتش
بمانده اندرین عین صفاتش
هوش مصنوعی: هزاران کعبه به جستجوی ذات آن خداوند در میان ویژگی‌های او باقی مانده‌اند.
هزاران دور می‌باید در اسرار
که تا شیخی چنین آید پدیدار
هوش مصنوعی: برای رسیدن به کسی با دانایی و فهم عمیق، باید سال‌ها تلاش و جستجو کرد.
وصال کعبه جانست بیشک
از آن او جان جانانست بیشک
هوش مصنوعی: دیدار با کعبه جان را به اوج می‌رساند، زیرا جان محبوب واقعی در این وصال نهفته است.
که اصل کعبه باشد اندر اینجا
گشاده بیند او ما را در اینجا
هوش مصنوعی: او در اینجا می‌بیند که کعبه اصلی در واقع در این مکان گشوده شده است.
در من زان گشادند از حقیقت
که بسپردم بکل راز شریعت
هوش مصنوعی: در من از حقیقت پرده برداشتند، زیرا که تمام راز دین را به آن سپردم.
جنیدا در شریعت کام میران
که خواهد گشت این ترکیب ویران
هوش مصنوعی: جنیدا در علم و شریعت، مردم را به کمال می‌رساند؛ زیرا این وضعیت و ترکیب زندگی‌اش در نهایت دچار تغییر و ویرانی خواهد شد.
جنیدا در شریعت بین حقیقت
حقیقت در طبیعت بد شریعت
هوش مصنوعی: جنیدا به ما می‌گوید که در شریعت، حقیقتی وجود دارد و آن حقیقت در طبیعت نیز نمایان است؛ اما اگر از شریعت دور شویم، آن حقیقت به بدی و انحراف دچار می‌شود. در واقع، ارتباط شریعت و حقیقت در طبیعت اهمیت دارد و بی‌توجهی به این ارتباط می‌تواند منجر به فساد شود.
ره خوف و خطر افتاد دنیا
عجب زیر و زبر افتاد دنیا
هوش مصنوعی: دنیا به شدت دچار آشفتگی و بی‌نظمی شده است و ترس و خطر در آن رواج پیدا کرده است.
تمامت انبیا اینجا هلاکش
کشیدند و شدند در عین آتش
هوش مصنوعی: همه پیامبران در اینجا به هلاکت رسیدند و در آتش نابودی گرفتار شدند.
تمامت سالکان کار دیده
شدند اینجا ز عشقش سر بریده
هوش مصنوعی: تمامی‌هایی که در مسیر حقیقت و سلوک قدم گذاشته‌اند، در اینجا برای عشق او جانشان را فدای کرده‌اند.
تمامت عارفان در گفت و گویش
تمامت عارفان در جستجویش
هوش مصنوعی: همه عارفان در سخن گفتن دربارهٔ او، و در تلاش و جست‌وجو برای یافتن او هستند.
همه جانها درین حیرت خرابست
همه دلها از این حسرت کباب است
هوش مصنوعی: همه انسان‌ها در این سردرگمی و بلاتکلیفی به سر می‌برند و تمام دل‌ها از این حسرت و آرزوهای ناتمامی که دارند، به شدت رنج می‌کشند.
که داند کاین سپهر کوژ رفتار
چگونه اصل این افتاد در کار
هوش مصنوعی: کسی نمی‌داند که این آسمان پرپیچ و خم چگونه باعث شده که این رویدادها به وجود بیایند.
بجز منصور کینجا کار بشناخت
ز عشق دوست بود خویش درباخت
هوش مصنوعی: به جز منصور، کسی اینجا نیست که کارش را بشناسد؛ زیرا او به خاطر عشق به دوست، جان و مالش را از دست داده است.
حقیقت شیخ دین اصلم در امروز
ببین بیدست و پا وصلم در امروز
هوش مصنوعی: امروز می‌توانی حقیقت اساسی دین را مشاهده کنی، که نه به دستان و پاهای دنیوی وابسته است و نه به ظواهر.
وصال شاه دارد در برابر
منم چون ذره او مانندهٔ خَور
هوش مصنوعی: وجود شاه نشانه‌ای از وصال و نزدیکی به حقیقت است، در حالی که من در برابر او مانند ذره‌ای در برابر خورشید هستم.
نظر کرده است خور در ذرهٔ خویش
مرا کرده‌ست اینجا غرهٔ خویش
هوش مصنوعی: خورشید در دانه‌ای که هست، به من نگاه کرده و باعث شده است که من در اینجا به خود ببالم و به خودم مغرور شوم.
کنون این ذره خورشید است بنگر
حقیقت عین جاوید است بنگر
هوش مصنوعی: اکنون این ذره‌ای که می‌بینی مانند خورشید است، به حقیقت توجه کن که دائمی و جاودانه است.
نباشد مثل این دیگر بیانی
از این خور یاب اندر جان نشانی
هوش مصنوعی: هیچ بیان دیگری نمی‌تواند مانند این خورشید در جان انسان اثرگذار باشد.