گنجور

بخش ۱۲ - در نموداری اعیان و خورشید جان فرماید

جنیدا آفتاب جان عیان بین
در آن خورشید کل عین عیان بین
عیان بین یار در جانت حقیقت
دگر بشناس او را در طریقت
اگر سیر طریقت کرد خواهی
دگر میل شریعت کرد خواهی
همه سیرت یکی ذات است بنگر
عیان در عین ذرات است بنگر
درین ره جمله از یکی است پیدا
ز یکی بنگر اینجا شور و غوغا
ز یکی بین همه نقش عجایب
نموده در بحار دل غرائب
ز یکی بین همه دیدار کرده
خود اندر جملگی دیدار کرده
یکی جام است در خورشید اینجا
چو بشناسی شوی جاوید اینجا
یکی خورشید و چندین طینت آن است
نظر می‌کن که اینجا در شبان است
یکی شمع است و چندان نیک بنگر
درین آیینه مر آیینه بنگر
هزاران نقش گوناگون برانگیخت
دگر از یکدگر پیوند بگسیخت
ز هم بگسیخت چندین نقش موزون
دگر ز آن نقش عین آورد بیرون
نمود قدرت خود می‌نماید
عیان قوت خود می‌فزاید
ز حکمش یفعل الله است دیدی
دلت زین راز آگاه است دیدی
اگر نقدی تو داری اندرین راه
مر آن نقدت بده در حضرت شاه
اگر نقد تو اینجا قلب آید
عیان قوّت خود می‌فزاید
اگر نقد تو اینجا قلب آید
جراحت‌ها ترا در قلب آید
جنیدا نقد را از نسیه بشناس
بگو اسرار و از هر دیو مهراس
چو نقدت حاصل است امروز اینجا
شدستی بی‌شکی پیروز اینجا
نمود عشق داری در حقیقت
حقیقت داری از عین شریعت
درون خویش نقد خود نظر کن
ازین نقدت وجود خود خبر کن
چه دانی تا چه نقدی داری ای دوست
نگر تا ضایعش نگذاری ای دوست
جمال جان جان در جان عیان است
ولی از چشم نامحرم نهان است
جمال جان جان اینجاست بنگر
درون دل ببین پیداست بنگر
جمال جان جان بسیار جویند
وی اندر جملگی با یار جویند
درون جملگی گم گشته دلدار
به هر قطره چو قلزم گشته بیدار
همه در بحر غرقاب‌ند بنگر
عجب از پای تا فرق‌ند یک‌سر
همه جویای او در جمله پیکر
زبان جمله او را بین و بگذر
ز دیدارش در این آینه بنگر
ز جودش تو از این آیینه برخور
در این آیینه می‌بر‌خور در اینجا
که خور تابان شوی از خور در اینجا
در این آیینه شیخا یار بینی
ولی درلیس فی الدیار بینی
درین آیینه می‌بنگر فنایت
درین آئینه هم بنگر بقایت
در این آیینه پیدا گشت جانان
حقیقت بی‌صفت خورشید تابان
در آن آیینه این آیینه بنگر
درون دل ببین پیداست یک‌سر
هر آیینه در این آیینه بار است
نمود صورت او صد‌هزار است
ندارد مثل‌، همتایی مجویش
بجز توحید در اینجا مگویش
ندارد مثل و مانندی ندارد
حقیقت یار و پیوندی ندارد
ز خود بر خود شده عاشق در اینجا
گهی صادق گهی فاسق دراینجا
ندارد مثل خود معبود ذات است
نموداری ز ذاتش در صفات است
همه شرع است شیخ از دید توحید
نمی‌گنجد در این اسرار تقلید
نه تقلید است این اعیان ذات است
صفات او فزون از هر صفات است
بصورت لیک در معنی همه نور
دو اینجا یافت شیخ و گشت مشهور
یکی ذات است در جمله نمودار
ولی منصور بین اندر سر دار
همه مرد رهند و ره ندانند
ره خود را بسوی شه ندانند
همه در غفلت‌ند و عین تقلید
دگر در وحشت‌ند و دید نادید
دگر قومی که در توحید مانند
درین آیینه دید دید مانند
درین اسرار بشتابند با ما
به هر نوعی که بشناسند ما را
غم ما می‌خورند اینجا حقیقت
سپرده جملگی راه شریعت
به امیدی که می‌دارند طاعت
بیا پیوسته از بهر سعادت
کشیده هجر اندر عشق اینجا
فتاده در میان شور و غوغا
بلاکش تا ز جانشان دوست داریم
در ایشان مغز جان در پوست داریم
بلاکش قرب جانان می‌بیابد
مر آن خورشید رخشان می‌بیابد
بلاکش قربت اسرار بیند
بلاکش دیدهٔ بیدار بیند
بلابینان عشق اندر غم و درد
بمانده اندر اینجا روی‌ها زرد
بلا و قرب با منصور دادند
در اسرار بر وی برگشادند
اگر مرد رهی مگریز از دار
گرت خود می‌کشند اندر سردار
به‌دست جان جان کشتن بسی به
حقیقت این ز دید ناکسی به
که بشناسد جمال یار اینجا
روا دارد وبال یار اینجا
مر اینها جمله نازاده درین راه
چو طفلانند نادان در بر شاه
چه فرق از آدمی تا عین حیوان
کسی باید که خورده آب حیوان
در این ظلمات، خضر رهروانم
بسوی آب حیوان راه دانم
در این ظلمات خضرم راه برده
ره خود را بسوی شاه برده
مرا چون آب حیوانست در جان
چه غم دارم درین زندان غولان
چو دنیا سجن مؤمن گفت احمد
حقیقت هست منصور و مؤید
از این زندان بیرون رفت خواهد
میان خاک در خون خفته خواهد
درون خاک منزل‌گاه یار است
ز من بشنو که این سر درچه کار است
درون خاک جان عاشقان است
در این جا‌گه لقای جاودان است
درون خاک آمد جوهر یار
درون خاک شد هم ناپدیدار
درون خاک جای انبیا‌یست
حقیقت هم مکان اولیا‌یست
درون خاک بسیار است اسرار
که می‌داند به جز دانای دادار‌؟
درون خاک در خود بنگر ای شیخ
ز دید دوست اینجا برخور ای شیخ
ترا رجعت به آخر در سوی خاک
بود زین شیب تا نُه تشت افلاک
درون خاک خلوت‌گاه عشق است
حقیقت مسکن و مأوای عشق است
تو تا با او رسی بسیار راه است
ولیکن در درون دیدار شاه است
تو تا با او رسی در محو فی الله
بباید کردنت در خود بسی راه
تو این دم در دم نقاش بینی
در آنگاهی که کل اوباش بینی
همه در سیر هستی بت‌پرست‌ند
حقیقت بت پرست و خود پرستند
اگر مرد رهی ره کن درونت
که دل کرده در اینجا رهنمون‌ت
ز دل پرس آنچه پرسی شیخ هشیار
که در دل حاضر است اینجای دلدار
دمی بیدل مباش و دل همی بین
ز دل مقصود خود حاصل همی بین
ز دل مقصود حاصل گردد اینجا
ز دل مر خویش واصل گردد اینجا
به دل واصل شو و دیدار او بین
حقیقت جملگی اسرار او بین
همه اسرارها در دل عیان‌ست
ولی از غافل و منکر نهان‌ست
گهی اسرار دل بیند در آنجا
که جز از عشق نگزیند در اینجا
بجز عشق اندر اینجا هیچ مگزین
ز سرّ عشق خود معشوق می‌بین
ز سرّ عشق او دانای او شو
ز نور ذات او بینای او شو
درت از عشق بگشاید حقیقت
نماید باز جان در دید دیدت
ز عشق اینجا تو بر‌خور شیخ عالم
که عشق آمدت غمخور شیخ عالم
تو می‌خور غم دمادم از وصالش
امیدی دار و مگریز از وبالش
دمادم عاشقان را دل کند خون
دگرشان می‌نماید بی‌چه و چون
همه با یار در اندوه و ماتم
دگر شادی رسیده گشته خرم
همه با یار اینجا آشنایند
ولی مانند اسب بادپایند
کسی را نیست زَهره اندرین سر
که یابد نیز بهره اندر این سر
کسی را نیست تاب اصل اینجا
که بنمایدش ناگاه اصل اینجا
کسی را نیست تاب هجر محنت
کز آن محنت بیابد عشق حرمت
کسی را نیست تاب وصل بی‌شک
که تا یابد نمود خویش بی‌شک
کسی را نیست تاب وصل دلدار
بماندستند دل‌مجروح و افگار
حقیقت شیخ بازاری چنین است
تماشاگاه مرد راه بین است
عجب شوری گرفته گرد عالم
نماید راز در شورم دمادم
ز حیرت خون دل‌ها سوخت اینجا
که باید دیده‌ها بر دوخت اینجا
دل عاشق در اینجا کرده بریان
نباشد هیچکس را زهرهٔ آن
که تا آهی زند از درد دلدار
کسی باشد که باشد مرد دلدار
اگر دردی ترا اینجاست بنگر
از آن درمان تو پیداست بنگر
اگر داری تو درد دل در اینجا
به درمانی رسی ای واصل اینجا
چو شیخ از عشق جانان شیخ کامل
شوی ناگاهی اندر درد واصل
اگر می‌بگذری از عشق خامی
به نزدیک امینان پس تمامی
اگر می‌بگذری از عشق اینجا
درون دل کجا بینی مصفا
اگر می‌بگذری از عشق بی‌چون
تو مانی دایماً در خاک و در خون
به بوی عشق دایم باش زنده
حقیقت باش هم سلطان و بنده
بسی وصف است اندر عشق عشاق
کسی باید که باشد در جهان طاق
رموز عشق از من باز داند
ز سر عشق آنگه راز داند
رموز عشق اینجا نیست بازی
بسوزی اندرو گر شاهباز‌ی
رموز عشق بشناس و یکی شو
حقیقت عین جان بی‌شکی شو
رموز عشق اینجا دان و بشتاب
بسوی جزو و کل دلدار دریاب
رموز عشق بشناس و یکی بین
درون خویش را تو پیش‌بین بین
درون تست تیر و چرخ و انجم
حقیقت چرخ و انجم اندرو گم
حقیقت قوّت روح و روان است
درون تست پیر رهروان است
درون تست تیر چرخ دریاب
حقیقت اصل او در وصل دریاب
ز پیر خویش شو ای پیر آگاه
که پیر تست بی‌شک صاحب راه
اگر داری تو درد دل در اینجا
بیابی صاحب دردی در اینجا
ز پیر خود حقیقت شرع بسپر
ز نور شرع در دنیا تو برخور
ترا با پیرت اینجا آشنایی‌ست
که پیرت بی‌شکی عین خدایی‌ست
به شرع است این بیان از دید منصور
که پیر عشق شد توحید منصور
یقین منصور از پیر است بر دار
ز دید پیر خود اینجا خبردار
چه بازی می‌کند این پیر عاشق
گهی فاسق گهی در کعبه صادق
نداند سرّ پیر عشق جز من
ازو شد بر من این اسرار روشن
ازو شد روشن اینجا جان منصور
یکی شد ظاهر و پنهان منصور
همه پیر است اینجا پیر ما بین
دمادم شیخ این تدبیر ما بین
که العبد یدبّر مرتضا گفت
درون مرتضی بی‌شک خدا گفت
که العبد یدبّر نیست تدبیر
حقیقت مر خدا را هست تقدیر
چگونه این نباشد آنچه خواهد
کند تقدیر و آن هرگز نشاید
قلم راند و نوشت و می‌نماید
دمادم عشق اینجا می‌فزاید
هر آن تقدیر کاو سازد بباشد
اگر خواهد کشد خواهد نوازد
کسی را نیست زهره آنچه او کرد
که گوید چونکه او جمله نکو کرد
نکو کرده نکو خواهد حقیقت
یقین ای شیخ دین بهر شریعت
ز من بشنو که این شرع است بی‌چون
یکی باش و مشو اینجا دگرگون
صفات خود منزه دار اینجا
که تا باشی تو برخوردار اینجا
صفات خود ز آلایش بپرهیز
به نور عشق ذات خود برآمیز
درونت با برون جز ذات منگر
خدا را بین و تو در ذات منگر
درونت با برون منگر به جز دوست
یقین می‌دان که سر تا پای تو اوست
درونت با برون دیدار ذات است
از آن مر نحن اقرب در صفات است
ز نحن اقربت می‌گویم این سر‌ّ
که تا دیدار خود یابی به ظاهر
ز نحن اقرب ار می‌گویم اسرار
ز نوعی دیگرت شیخا خبردار
ز نحن اقرب اینجا می‌نگر شاه
اگر هستی ز سرّ عشق آگاه
خدا با تست نزدیک ار بدانی
تو اویی او تو در اینجا نهانی
خدا با تست نزدیک ار ببینی
تویی ای شیخ اگر صاحب یقینی
خدا پیوسته با تست و تو با او
حقیقت اوست اندر گفت و در گو
خدا با تست شیخ‌! آگاه می‌باش
چو من در جزو و کل تو شاه می‌باش
سرا پایت همه اوست ار بدانی
که گفتارم چه توحید است و خوانی
سرا پایت به جز او نیست اینجا
ابی شک ذات او یکی‌ست اینجا
سرا پایت به جز جانان ندارد
دل و جان تو دیدن آن ندارد
چرا کاینجا به صورت بازماندی
از آن از دید دیدش بازماندی
اگر هستی چو من اینجا خبردار
حقیقت این بود اینجا خبردار
ز سر تا پای تو چه مغز و چه پوست
یقین در عالم توحید کل اوست
ز چشم دل یقین بنگر عیان او
حقیقت جملهٔ کون و مکان او
ز چشم دل یقین بین ذات اینجا
جهان و جمله ذرات اینجا
به چشم دل یقین بین آنچه پیدا‌ست
تو اویی و تو اندر شور و غوغا‌ست
ز چشم دل نظر کن دید جانان
تو اویی این بود توحید جانان
ز چشم دل بسی دیدند رویش
بمردند آنگهی در آرزویش
ز چشم دل اگر سالک حقیقت
رباید گوی روحانی حقیقت
شود کانجا جمال بی‌نشان است
از آن عاشق در اینجا مست آنست
کمال سالک اینجا گاه اینست
که خود او بیند این عین‌الیقین است
کمال سالک اینجا جان‌فشانی است
پس آنگه دیدن راز نهانی است
نهان شو شیخ تا پیدا نمایی
دویی بگذار تا یکتا نمایی
نهان شو شیخ پیدا گرد در دین
چو من در عشق رسوا گرد در دین
نهان شو شیخ تا وصلت نماییم
من اندر لا همه وصلت نماییم
نهان شو شیخ بیرون آی از دل
که تا جزء تو گردد در عیان کل
نهان شو شیخ بیرون آی از تن
که تا گردد ترا توحید روشن
نهان شو شیخ بیرون آی از جان
که وصل یار خود یابی تو اعیان
نهان شو شیخ تا در بی‌نشانی
همه اسرار منصورت بدانی
نهان شو شیخ تا گردی به کل ذات
حقیقت ذات گردد جمله ذرات
نهان شو شیخ اندر جزو و کل تو
که تا آیی برون از عین دل تو
نهان شو شیخ اندر اصل بنگر
تویی اصل حقیقت وصل بنگر
نهان شو شیخ اندر عالم عشق
مزن دم هیچ شیخا همدم عشق
دم عشق ازل زن همچو ما تو
حقیقت چون شوی از خود فنا تو
دم عشق ازل زن همچو منصور
یکی بین و یکی دان شیخ مشهور
دم از عشق ازل زن همچو مردان
ز دید خود گذر از دید جانان
دم عشق ازل زن بر سر دار
اگر مرد رهی ای شیخ دین‌دار
دمی در عشق آید آنست دیدار
تو آن دم شو به جان و دل خریدار
دمی کز عشق آمد زندگانی‌ست
در آن دم جملگی راز نهانی‌ست
دمی کز عشق آید در وجودت
از آن دم کن نظر دیدار بودت
سخن کز عشق آید آن یقین است
که بی‌شک ذات رب العالمین است
دمی کز عشق آمد هست آن ذات
کند مر محو اینجا جمله ذرات
دمی کز عشق آمد مغز جان است
در آن دم جمله اسرار نهان است
دم از این زن که منصور است این دم
در این دم زد در اینجا او دمادم
چه به زین دم که سالک اندرین راه‌؟
شود دمدم ز بود خویش آگاه
چه به زین دم که جانان بازیابی‌؟
از این دم این دم آنجا بازیابی
چه به زین‌دم که اینجا در زنی باز‌؟
وز آن دم باز‌بین انجام و آغاز
از این دم به چه باشد تا بیابی‌؟
که بود خویشتن یکتا بیابی
ندیدم شیخ چیزی بهتر از عشق
نباشد هیچ چیزی برتر از عشق
ندیدم به ز عشق اینجا حقیقت
که در عشق است پیدا دید دیدت
ز عشق اینجا شناسا شو چو منصور
ز پنهانی تو پیدا شو چو منصور
حقیقت شیخ واصل شو درین سر
که می‌گردانمت اسرار ظاهر
ز نور عشق اینجا بود خودبین
درونت بنگر و معبود خود بین
به نور عشق آنجا یاب جانان
درون خویش پنهان یاب جانان
به نور عشق ظاهر هرچه بینی
همه او بین اگر صاحب یقینی
به نور عشق اینجا آفرینش
همه گردان نگر در عین بینش
به نور عشق در خود سیر کن باز
درون خود ببین ما را سرافراز
همه در تو عیان و تو نبینی
تو از عالم جهان بنگر چه بینی‌؟
تو معبودی به صورت آمدی پوست
حقیقت کن نظر در کسوت دوست
به عشق‌، این راز اینجاگه کنی فاش
اگر یک ره بیابی دید نقاش
به عشق این سر توانی یافت اینجا
وگرنه باش در نایافت اینجا
به عشق اینجا نظر در خویشتن کن
یکی بین بود جانان بی سر و بن
همه از عشق می‌گویند اینجا
همه در عشق می‌پویند اینجا
به عشق خویش آوردت پدیدار
تو از اویی و او از تو پدیدار
چه گویم سر عشق لایزالی
که در وصلی چو با او در وصالی
چه گویم سر عشق اینجا ز تحقیق
مگر بنمایدت اینجا ز توفیق
کمال عشق بی‌شک عشق داند
بجز منصور سرّ او نداند
اگر از عشق بویی یافتی تو
درون جزو و کل بشتافتی تو
اگر در عشق واصل گردی ای شیخ
همی اندر دو عالم فردی ای شیخ
نداند سر عشق اینجای خودبین
کجا هرگز بداند مرد بدبین
هر آن‌کاو شد ز سر عشق آگاه
نبیند هیچ اینجا جز رخ شاه
اگر آگه شوی در عشق اینجا
بمانی تا ابد در جمله یکتا
اگر آگه شوی از عشق‌، بی‌شک
نماید جزو و کل نزدیک تو یک
اگر آگه شوی از دیدن شاه
تو باشی عشق و معشوق اندرین راه
اگر آگه شوی از نور عشقش
زیان یابی در اینجا بود عشقش
ز بود عشق اینجا بی‌نشانم
بجز دیدار عشق اینجا ندانم
ز بود عشق اینجا باز بینم
جمال شاه یکتا باز بینم
ز بود عشق واصل گشتم از یار
دگر از عشق او من گشته‌ام یار
ز بود عشق اینجا ذات دیدم
عیان در جمله ذرات دیدم
ز بود عشق اینجا دم ز دستم
چه‌سود اکنون که بیرون شد ز دستم
سر رشتهٔ دمادم باز بینم
همی انجام و هم آغاز بینم
بجز دیدار عشق اینجا چه چیز است‌؟
که بی‌شک عشق دیدار عزیز است
حقیقت عشق اسرار است جانان
کسی کاو یافت دیدار است جانان
دمی در عشق شو گر عاشقی تو
بجز جانان مبین گر صادقی تو
دمی در عشق شو تا در فنایت
نماید در یکی عین بقایت
دمی در عشق شو تا آنچه جویی
تو خود بینی که اندر گفت و گویی
ز سر عشق واصل گرد در یار
که پیدا گرددت اسرار بسیار
تو می‌بین او ولیکن خود مبین تو
اگر خواهی یقین عین‌الیقین تو
ز عشق اینجا ببین عین‌الیقین است
حقیقت اولین و آخرین است
همه عشق است و اندر تو نهان است
ز عشقت ظاهر صورت عیان است
همه عشق است در صورت پدیدار
ولیکن عشق باشد ناپدیدار
همه عشق است عشق اندر تمامت
کند هر لحظه صد شور و قیامت
همه عشق است اگر دانی در اینجا
حقیقت سر ربانی در اینجا
ز عشق آمد پدیدار آن‌کسی کاو
همه بیند ز ذات عشق نیکو
خبر از عشق یاب و آشنا شو
به نور عشق گم گرد و خدا شو
کسی کز سرّ عشق است آمده راه
همه شاهش همی‌بیند همه شاه
همان بهتر که یابی بهره از عشق
که منصور است کلی زهره از عشق
حقیقت تا دل و زَهره نباشد
ترا از عشق‌ِ کل بهره نباشد
دلی پر زهره می‌باید در اینجا
که بگشاید مراورا در دراینجا
شب و روزی در اینجاگاه جویان
به‌سر در راه عشق افتاده پویان
شب و روزی عجب در ره فتاده
گهی در گور و گه در چه فتاده
شب و روزی تو در این منزل برد
که تا یابد شعاعی جانت از درد
کجا یابی دوا اینجا تو از یار
که بیهوده همی گویی تو بسیار
کجا یابی دوای درد جانان
که در این ره نه‌یی تو مرد جانان
کجا یابی دوا چون اندرین راه
نه‌یی از سرّ او مویی تو آگاه
کجا یابی دوا ای غافل اینجا
که تا بی‌شک نگردی واصل اینجا
اگر واصل شوی اینجا دوایت
نماید دوست اندر جان لقایت
همه درد تو در اینجا ز قلب است
حقیقت آنکه‌ت اینجا نقد قلب است
همه درد تو اینجا هست صورت
نمی‌بینی دمی اینجا ضرورت
همه درد تو از جان است اینجا
وگرنه یار اعیان است اینجا
عجایب مانده‌ای چون حلقه بر در
که بگشاید ترا این حلقهٔ در؟
تو خود بگشای در اینجا در خویش
حقیقت پرده را بردار از پیش
تو خود بگشای در‌، تا یار بینی
درون شو تا حقیقت یار بینی
تو خود بگشای در تا اتصالت
شود پیدا و هم عین وصالت
تو خود بگشای در گر کاردانی
که وصلت حاصل است اندر معانی
تو خود بگشای در ای سالک راه
از آن پس تا نگردی هالک راه
تو خود بگشای در این دم که هستی
چرا پیوسته اینجا گاه مستی
تو خود بگشای در اینجا که در خود
درون شو تا ببینی رهبر خود
تو خود بگشای در تا در عیانت
شود پیدا همه راز نهانت
تو خود بگشا اگر چه در گشاده‌ست
که بی‌شک بستگی آخر گشاده‌ست
چو بگشادی در خود در حقیقت
روی در اندرون دید دیدت
چو بگشایی حقیقت بینی اینجا
نمود خویشتن در جمله پیدا
درون جان جانت یار خود بین
حقیقت بی‌شکی دلدار خود بین
ترا کی عاشقی خوانم درین راه
کزین معنی نگردی هیچ آگاه
ترا کی عاشقی خوانم درین سر
که اینجا می‌نبینی یار ظاهر
ترا کی عاشقی خوانند مردان
که اینجا گه نیابی ذات جانان
ترا کی عاشقی خوانم ز دیدار
که از صورت نگردی ناپدیدار
تویی اینجا حقیقت تا بدانی
همه اسرار و انوار معانی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جنیدا آفتاب جان عیان بین
در آن خورشید کل عین عیان بین
هوش مصنوعی: جنید می‌گوید که در این جا، نور حقیقت و زندگی به وضوح نمایان است، همان‌طور که در خورشید همه چیز به روشنی دیده می‌شود.
عیان بین یار در جانت حقیقت
دگر بشناس او را در طریقت
هوش مصنوعی: یار را که در وجود تو حضور دارد، با دلی دیگر بشناس و بر اساس حقیقت‌های معنوی او را در راهی که در پیش داری، شناسایی کن.
اگر سیر طریقت کرد خواهی
دگر میل شریعت کرد خواهی
هوش مصنوعی: اگر در مسیر طریقت قدم بگذاری، دیگر به قوانین شرع تمایل نخواهی داشت.
همه سیرت یکی ذات است بنگر
عیان در عین ذرات است بنگر
هوش مصنوعی: تمام ویژگی‌ها و رفتارها در واقع از یک وجود اصلی ناشی می‌شود. اگر با دقت نگاه کنی، در اجزای مختلف این حقیقت را می‌توانی ببینی.
درین ره جمله از یکی است پیدا
ز یکی بنگر اینجا شور و غوغا
هوش مصنوعی: در این مسیر، همه چیز از یک منبع است. اگر به اینجا نگاه کنی، شور و هیجان زیادی را می‌بینی.
ز یکی بین همه نقش عجایب
نموده در بحار دل غرائب
هوش مصنوعی: از یک چیز، همه‌ی شگفتی‌ها را در دل‌های عمیق و شگفت‌انگیز به تصویر کشیده است.
ز یکی بین همه دیدار کرده
خود اندر جملگی دیدار کرده
هوش مصنوعی: به یک چشم انداز، همه ملاقات‌ها را دیده است و در تمامی دیدارها، خود را مشاهده کرده است.
یکی جام است در خورشید اینجا
چو بشناسی شوی جاوید اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا یک جام وجود دارد که در درخشش خورشید است، اگر آن را بشناسی و درک کنی، به زندگی جاودان دست خواهی یافت.
یکی خورشید و چندین طینت آن است
نظر می‌کن که اینجا در شبان است
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در اینجا از یک منبع نورانی و روشنایی صحبت می‌شود که در تاریکی شبان زندگی می‌کند. در اینجا تأکید بر وجود یک منبع اصلی (خورشید) و اشکال یا جنبه‌های مختلف آن (طینت) وجود دارد. به عبارتی دیگر، هرچند که تنها یک منبع نور وجود دارد، اما تفسیرها و جلوه‌های متعددی از آن به وجود آمده است.
یکی شمع است و چندان نیک بنگر
درین آیینه مر آیینه بنگر
هوش مصنوعی: در اینجا، به نور و روشنی اشاره شده که تنها یک شمع مثل نورانی باشد. توصیه می‌شود به دقت به این نور نگاه کنی و نه فقط به خود آینه که آن را منعکس می‌کند. این به نوعی به عمق معنا و حقیقت اشاره دارد، و اینکه باید بیشتر از ظواهر به باطن و روشنی توجه کنیم.
هزاران نقش گوناگون برانگیخت
دگر از یکدگر پیوند بگسیخت
هوش مصنوعی: هزاران شکل و تصویر مختلف ایجاد شده و از هم دور شده‌اند، به طوری که دیگر هیچ ارتباطی بین آنها وجود ندارد.
ز هم بگسیخت چندین نقش موزون
دگر ز آن نقش عین آورد بیرون
هوش مصنوعی: چندین نقش موزون از هم جدا شد و دیگری از آن نقش اصلی بیرون آمد.
نمود قدرت خود می‌نماید
عیان قوت خود می‌فزاید
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که قدرت و توانایی خود را به وضوح نشان می‌دهد و هر روز بر نیروی خود می‌افزاید.
ز حکمش یفعل الله است دیدی
دلت زین راز آگاه است دیدی
هوش مصنوعی: از فرمان او، خداوند اقدام می‌کند. آیا دیدی که دل تو از این راز باخبر است؟ آیا متوجه شدی؟
اگر نقدی تو داری اندرین راه
مر آن نقدت بده در حضرت شاه
هوش مصنوعی: اگر در این مسیر پول یا امتیازی داری، آن را در حضور پادشاه تقدیم کن.
اگر نقد تو اینجا قلب آید
عیان قوّت خود می‌فزاید
هوش مصنوعی: اگر چیزی که از تو دلگیر است، به زبان بیاید و آشکار شود، قدرت و تأثیرش بیشتر خواهد شد.
اگر نقد تو اینجا قلب آید
جراحت‌ها ترا در قلب آید
هوش مصنوعی: اگر احساسات و دردهای تو به اینجا بیایند، جراحت‌هایی که در دل داری بیشتر به تو آسیب خواهد رساند.
جنیدا نقد را از نسیه بشناس
بگو اسرار و از هر دیو مهراس
هوش مصنوعی: هر چیز را در زمان خود و با توجه به ارزش واقعی‌اش بشناس. از بیان رازها هراسی نداشته باش و از هیچ موجود شروری نترس.
چو نقدت حاصل است امروز اینجا
شدستی بی‌شکی پیروز اینجا
هوش مصنوعی: امروز که دارایی و ثروتت را به دست آورده‌ای، بدون تردید در اینجا موفق و پیروز هستی.
نمود عشق داری در حقیقت
حقیقت داری از عین شریعت
هوش مصنوعی: عشق واقعی را در وجود خود بروز می‌دهی و از عمق دین و قانون پیروی می‌کنی.
درون خویش نقد خود نظر کن
ازین نقدت وجود خود خبر کن
هوش مصنوعی: به درون خود بنگر و امتیازهای خود را بشناس؛ از این طریق از وجود و ارزش واقعی خود آگاه شو.
چه دانی تا چه نقدی داری ای دوست
نگر تا ضایعش نگذاری ای دوست
هوش مصنوعی: ای دوست، تو نمی‌دانی که چه سرمایه و ارزشی داری، پس مراقب باش که آن را نادیده نگیری یا از دست ندهی.
جمال جان جان در جان عیان است
ولی از چشم نامحرم نهان است
هوش مصنوعی: زیبایی حقیقی جان در دل آشکار است، اما از دید افراد نا آشنا پنهان است.
جمال جان جان اینجاست بنگر
درون دل ببین پیداست بنگر
هوش مصنوعی: زیبایی روح زندگی در اینجا حضور دارد، به درون دل خود نگاه کن و آن را پیدا می‌کنی، به دقت بنگر.
جمال جان جان بسیار جویند
وی اندر جملگی با یار جویند
هوش مصنوعی: زیبایی جان، جان بسیاری را می‌طلبد و همه با هم به دنبال یار هستند.
درون جملگی گم گشته دلدار
به هر قطره چو قلزم گشته بیدار
هوش مصنوعی: دلدار در دل همه ناپدید شده است، و با هر قطره از این آب، مانند دریا بیدار و زنده شده است.
همه در بحر غرقاب‌ند بنگر
عجب از پای تا فرق‌ند یک‌سر
هوش مصنوعی: همه در این دریا غرق شده‌اند، جالب اینجاست که از سر تا پا در این وضعیت هستند.
همه جویای او در جمله پیکر
زبان جمله او را بین و بگذر
هوش مصنوعی: همه در تلاشند که او را پیدا کنند، اما زبان، او را به تصویر می‌کشد و این تصویر را رها کن.
ز دیدارش در این آینه بنگر
ز جودش تو از این آیینه برخور
هوش مصنوعی: از دیدن او در این آینه نظر کن، از بخشش‌های او این آینه را بشناس و بهره‌مند شو.
در این آیینه می‌بر‌خور در اینجا
که خور تابان شوی از خور در اینجا
هوش مصنوعی: در این آینه به خودت نگاه کن و ببین چگونه می‌توانی همچون خورشید درخشان و تابناک شوی. در این مکان، فرصتی برای درخشش و نورافشانی وجود دارد.
در این آیینه شیخا یار بینی
ولی درلیس فی الدیار بینی
هوش مصنوعی: در این آینه اگر به دقت نگاه کنی، دوستت را می‌بینی، اما در اینجا، در این دیار، چیزی جز یاد او نمی‌بینی.
درین آیینه می‌بنگر فنایت
درین آئینه هم بنگر بقایت
هوش مصنوعی: در این آینه به فنا و زوال خود نگاه کن و همچنین در همین آینه به بقای خود نظر بیفکن.
در این آیینه پیدا گشت جانان
حقیقت بی‌صفت خورشید تابان
هوش مصنوعی: در این آینه، محبوب به وضوح نمایان شد، حقیقتی که همچون خورشید درخشان و بی‌نقص است.
در آن آیینه این آیینه بنگر
درون دل ببین پیداست یک‌سر
هوش مصنوعی: در آن آینه نگاه کن و در دل خود به تماشا بنشین؛ همه‌چیز در درونت کاملاً واضح و روشن است.
هر آیینه در این آیینه بار است
نمود صورت او صد‌هزار است
هوش مصنوعی: در هر آینه، تصویر او به وضوح نمایان است و این تصویر، به اندازه‌ای پرمعنا و عمیق است که می‌توان آن را به هزار شکل و حالت متفاوت درک کرد.
ندارد مثل‌، همتایی مجویش
بجز توحید در اینجا مگویش
هوش مصنوعی: هیچ چیزی مانند او نمی‌توان یافت، پس فقط به توحید در اینجا اشاره کن و حرفی دیگر نزن.
ندارد مثل و مانندی ندارد
حقیقت یار و پیوندی ندارد
هوش مصنوعی: یار حقیقی همانند و شبیهی ندارد و هیچ پیوندی به دیگران ندارد.
ز خود بر خود شده عاشق در اینجا
گهی صادق گهی فاسق دراینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، کسی که از خودش غافل شده و به عشق دچار شده، گاهی در گفتارش راستگو و صادق است و گاهی دچار بی‌صداقتی و فساد می‌گردد.
ندارد مثل خود معبود ذات است
نموداری ز ذاتش در صفات است
هوش مصنوعی: هیچ چیزی مانند خود خداوند وجود ندارد و جلوه‌ای از ذات او در صفاتش مشهود است.
همه شرع است شیخ از دید توحید
نمی‌گنجد در این اسرار تقلید
هوش مصنوعی: تمام احکام دینی از نظر توحید در این اسرار تقلید نمی‌گنجد. شیخ (رهبر دینی) نمی‌تواند به تنهایی این مسائل را درک کند، زیرا محدود به نگاه سنتی است.
نه تقلید است این اعیان ذات است
صفات او فزون از هر صفات است
هوش مصنوعی: اینکه می‌گوید این اشیاء و موجودات نمونه‌ای از ذات خداوند هستند و ویژگی‌های او به مراتب بیشتر از هر ویژگی دیگری است، اشاره به این دارد که صفات خداوند در عمیق‌ترین و واقعی‌ترین شکل خود در وجود اشیاء و موجودات نمایان است. این صفات صرفاً تقلید یا شباهت نیستند، بلکه تجلیات حقیقی و عمیق آن ذات مقدس‌اند.
بصورت لیک در معنی همه نور
دو اینجا یافت شیخ و گشت مشهور
هوش مصنوعی: در ظاهر شاید چیزهای زیادی وجود داشته باشد، ولی در واقعیت، همه چیز به نور و روشنایی برمی‌گردد. در اینجا، شخصی به نام شیخ به این حقیقت دست یافته و به همین دلیل مشهور شده است.
یکی ذات است در جمله نمودار
ولی منصور بین اندر سر دار
هوش مصنوعی: در همه موجودات، یک حقیقت واحد وجود دارد، اما منصور در بالای دار (دار آویختن) حقیقت را درک کرد.
همه مرد رهند و ره ندانند
ره خود را بسوی شه ندانند
هوش مصنوعی: تمام مردان در جستجوی راه هستند، اما خودشان نمی‌دانند چگونه باید به سمت رهبر بروند.
همه در غفلت‌ند و عین تقلید
دگر در وحشت‌ند و دید نادید
هوش مصنوعی: همه در بی‌خبری هستند و به نوعی مثل دیگران بدون تأمل عمل می‌کنند. در عین حال، در ترس و وحشت به سر می‌برند و چیزی را که باید ببینند، نمی‌بینند.
دگر قومی که در توحید مانند
درین آیینه دید دید مانند
هوش مصنوعی: افرادی که در توحید با تو شباهت دارند، مانند آنچه در این آینه دیده می‌شود، می‌توانند خود را ببینند.
درین اسرار بشتابند با ما
به هر نوعی که بشناسند ما را
هوش مصنوعی: بیایید با ما در این رازها به هر طریقی که ما را بشناسید، به سرعت بشتابید.
غم ما می‌خورند اینجا حقیقت
سپرده جملگی راه شریعت
هوش مصنوعی: در اینجا، مردم غم و اندوه ما را درک می‌کنند و تمامی راه‌های درست و صحیح را به حقیقت می‌دانند.
به امیدی که می‌دارند طاعت
بیا پیوسته از بهر سعادت
هوش مصنوعی: آن‌ها به امید خیر و نیکی، همیشه در تلاشند تا فرمانبرداری کنند و به سعادت برسند.
کشیده هجر اندر عشق اینجا
فتاده در میان شور و غوغا
هوش مصنوعی: فراق و دوری در عشق به قدری شدت یافته که در این مکان، همه جا را پر از هیاهو و سر و صدا احساس می‌کنم.
بلاکش تا ز جانشان دوست داریم
در ایشان مغز جان در پوست داریم
هوش مصنوعی: ما دوستی را تا جایی دوست داریم که به جان ما اهمیت می‌دهد. در واقع، وجود واقعی ما همانند مغز درون پوست است؛ ما عمق احساسات و روح خود را در قالبی ظاهری می‌یابیم.
بلاکش قرب جانان می‌بیابد
مر آن خورشید رخشان می‌بیابد
هوش مصنوعی: عاشق به خاطر محبوبش سختی‌ها و مشکلات را تحمل می‌کند و این شخص با دیدن چهره زیبا و تابناک محبوبش، تمام دردها و رنج‌ها را فراموش می‌کند.
بلاکش قربت اسرار بیند
بلاکش دیدهٔ بیدار بیند
هوش مصنوعی: کسی که در نزدیکی مشکلات و سختی‌ها قرار دارد، رازهای آن را بهتر درک می‌کند و فردی که بیدار و هوشیار است، می‌تواند واقعیت‌ها را به وضوح ببیند.
بلابینان عشق اندر غم و درد
بمانده اندر اینجا روی‌ها زرد
هوش مصنوعی: عاشقان در غم و درد گرفتار مانده‌اند و صورت‌هایشان در اینجا رنگ پریده و زرد شده است.
بلا و قرب با منصور دادند
در اسرار بر وی برگشادند
هوش مصنوعی: در مشکلات و سختی‌ها، او را به مقام قرب و نزدیکی به خداوند رساندند و رازهایی را برایش آشکار کردند.
اگر مرد رهی مگریز از دار
گرت خود می‌کشند اندر سردار
هوش مصنوعی: اگر مردی در راهی هستی، از مرگ بپرهیز؛ زیرا اگر بخواهند تو را بکشند، در راس کار و به دور از ترس و ناامیدی قرار بگیر.
به‌دست جان جان کشتن بسی به
حقیقت این ز دید ناکسی به
هوش مصنوعی: کشتن جان جان، کار سختی است و این نشان دهنده عمق و حقیقتی است که از دید انسان‌های ناکامل و ناتوان قابل درک نیست.
که بشناسد جمال یار اینجا
روا دارد وبال یار اینجا
هوش مصنوعی: اگر کسی زیبایی محبوب را بشناسد، در اینجا چالش و عذاب عشق او نیز پذیرفتنی است.
مر اینها جمله نازاده درین راه
چو طفلانند نادان در بر شاه
هوش مصنوعی: این افراد همه نازپرورده و بی‌تجربه‌اند، مانند کودکان بی‌خبر که در حضور پادشاه قرار دارند.
چه فرق از آدمی تا عین حیوان
کسی باید که خورده آب حیوان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر انسان‌ها فقط به نیازهای اولیه و غریزی خود بسنده کنند و از جنبه‌های عقلانی و روحانی خود غافل شوند، در واقع تفاوت چندانی با حیوانات ندارند. در این حالت، انسان تنها موجودی است که به غذا و آب فکر می‌کند و از جنبه‌های بالاتر زندگی خود غفلت کرده است.
در این ظلمات، خضر رهروانم
بسوی آب حیوان راه دانم
هوش مصنوعی: در این تاریکی‌ها، من مانند خضر (راهنما) برای مسافران هستم و راه رسیدن به آب زندگی را می‌دانم.
در این ظلمات خضرم راه برده
ره خود را بسوی شاه برده
هوش مصنوعی: در این تاریکی‌های زندگی، توانسته‌ام راهی بسازم و به سوی محبوبم برسم.
مرا چون آب حیوانست در جان
چه غم دارم درین زندان غولان
هوش مصنوعی: من به مانند آب حیات در درونم احساس زنده بودن دارم، پس در این زندان پر از غول‌ها چه دغدغه‌ای دارم؟
چو دنیا سجن مؤمن گفت احمد
حقیقت هست منصور و مؤید
هوش مصنوعی: در دنیا، زندگی مؤمن مانند زندان است. احمد می‌گوید که حقیقت، منصور و مؤید است.
از این زندان بیرون رفت خواهد
میان خاک در خون خفته خواهد
هوش مصنوعی: از این زندان بدی و سختی آزاد خواهد شد و در نهایت به خاک خواهد رفت، جایی که در آرامش و خاموشی قرار خواهد گرفت.
درون خاک منزل‌گاه یار است
ز من بشنو که این سر درچه کار است
هوش مصنوعی: درون خاک، محل آرامش و استراحت معشوق است. به من گوش کن و بفهم که این راز چیست و چه معنایی دارد.
درون خاک جان عاشقان است
در این جا‌گه لقای جاودان است
هوش مصنوعی: در دل خاک، روح عاشقان حضور دارد و این مکان، محلی برای ملاقات ابدی است.
درون خاک آمد جوهر یار
درون خاک شد هم ناپدیدار
هوش مصنوعی: جوهر عشق و زیبایی یار در دل زمین پنهان شده و به همین دلیل، هم ناپدید و دور از چشم‌ها شده است.
درون خاک جای انبیا‌یست
حقیقت هم مکان اولیا‌یست
هوش مصنوعی: در دل خاک، یاد و جایگاه پیامبران و اولیا وجود دارد و این مکان نشان‌دهنده حقیقت عمیق‌تری است.
درون خاک بسیار است اسرار
که می‌داند به جز دانای دادار‌؟
هوش مصنوعی: درون خاک رازهای زیادی نهفته است که فقط خالق دانا از آن‌ها باخبر است.
درون خاک در خود بنگر ای شیخ
ز دید دوست اینجا برخور ای شیخ
هوش مصنوعی: ای شیخ، در دل خاک نگاه کن و خود را بشناس، زیرا از دیدن دوست، به اینجا آمده‌ای.
ترا رجعت به آخر در سوی خاک
بود زین شیب تا نُه تشت افلاک
هوش مصنوعی: سرانجام تو به خاک برمی‌گردی، از این پایین، از این جاده که تا نه آسمان کشیده شده است.
درون خاک خلوت‌گاه عشق است
حقیقت مسکن و مأوای عشق است
هوش مصنوعی: در دل زمین، مکان آرامش و دل‌باختگی عشق وجود دارد و حقیقتاً اینجا پناهگاه عشق است.
تو تا با او رسی بسیار راه است
ولیکن در درون دیدار شاه است
هوش مصنوعی: برای اینکه به او برسی، مسیر طولانی را باید طی کنی، اما در دل این سفر، دیدن او و ملاقاتش هدف اصلی است.
تو تا با او رسی در محو فی الله
بباید کردنت در خود بسی راه
هوش مصنوعی: وقتی به او برسید، باید مدت زیادی خود را در حالت فنا و بی‌خبر از خود قرار دهید.
تو این دم در دم نقاش بینی
در آنگاهی که کل اوباش بینی
هوش مصنوعی: در این لحظه نگاه کن؛ وقتی که نقش‌ها و تصاویر را می‌بینی، تو در واقع در آینه‌ای از همه زشتی‌ها و بدی‌ها قرار گرفته‌ای.
همه در سیر هستی بت‌پرست‌ند
حقیقت بت پرست و خود پرستند
هوش مصنوعی: همه در جریان زندگی به نوعی به پرستش اشیاء و جلوه‌ها مشغول‌اند و در واقع، حقیقتاً آنها به خودخواهی و خودپرستی مشغولند.
اگر مرد رهی ره کن درونت
که دل کرده در اینجا رهنمون‌ت
هوش مصنوعی: اگر به سفر و راهی می‌روی، درون خودت را راهنما قرار بده، چون دلت برای این سفر آماده شده است.
ز دل پرس آنچه پرسی شیخ هشیار
که در دل حاضر است اینجای دلدار
هوش مصنوعی: از دل بپرس آنچه می‌خواهی از شیخ آگاه، زیرا آنچه در دل است، همین‌جا در حضور محبوب قرار دارد.
دمی بیدل مباش و دل همی بین
ز دل مقصود خود حاصل همی بین
هوش مصنوعی: لحظه‌ای بی‌خیال نباش و قلبت را به خوبی ببین، که هدف واقعی‌ات را از دل، باید درک کنی.
ز دل مقصود حاصل گردد اینجا
ز دل مر خویش واصل گردد اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که با توجه به قلب و احساسات درونی، به هدف مورد نظر دست یافته می‌شود و از لایه‌های درون خود می‌توان به حقیقت و روابط عمیق‌تری دست پیدا کرد.
به دل واصل شو و دیدار او بین
حقیقت جملگی اسرار او بین
هوش مصنوعی: به قلب خود وصل شو و زیبایی او را مشاهده کن، در این دیدار تمامی رازهای او را درک خواهی کرد.
همه اسرارها در دل عیان‌ست
ولی از غافل و منکر نهان‌ست
هوش مصنوعی: تمام رازها و حقیقت‌ها در دل آشکار است، اما برای کسانی که غافل‌اند یا انکار می‌کنند، پنهان مانده است.
گهی اسرار دل بیند در آنجا
که جز از عشق نگزیند در اینجا
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، دل اسرارش را در مکان‌هایی می‌بیند که در آنجا جز از عشق نمی‌تواند انتخاب دیگری داشته باشد.
بجز عشق اندر اینجا هیچ مگزین
ز سرّ عشق خود معشوق می‌بین
هوش مصنوعی: به جز عشق، در اینجا هیچ چیز حقیقی نیست، زیرا تنها در عشق می‌توان راز و زیبایی معشوق را دید.
ز سرّ عشق او دانای او شو
ز نور ذات او بینای او شو
هوش مصنوعی: از راز عشق او آگاه شو و با نور وجود او بینا گرد.
درت از عشق بگشاید حقیقت
نماید باز جان در دید دیدت
هوش مصنوعی: در پی عشق، دروازه‌ای گشوده می‌شود که حقیقت را آشکار می‌سازد و جان در نگاه تو نمایان می‌شود.
ز عشق اینجا تو بر‌خور شیخ عالم
که عشق آمدت غمخور شیخ عالم
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، ای شیخ عالم، به اینجا آمده‌ای. چرا که عشق، به تو می‌گوید که غم‌خوار باشی، ای شیخ عالم.
تو می‌خور غم دمادم از وصالش
امیدی دار و مگریز از وبالش
هوش مصنوعی: غم و اندوه محبت را بپذیر و همواره به امید وصال او باش، اما از آثار ناخوشایند آن دوری کن.
دمادم عاشقان را دل کند خون
دگرشان می‌نماید بی‌چه و چون
هوش مصنوعی: عاشقان همیشه در حال دل‌خون شدن هستند و هر لحظه احساسات جدیدی را تجربه می‌کنند، بی‌آنکه نیاز به دلیل یا توجیه خاصی داشته باشند.
همه با یار در اندوه و ماتم
دگر شادی رسیده گشته خرم
هوش مصنوعی: همه در کنار بزرگی و محبوب خود غمگین و ناراحت هستند، در حالی که دیگران به خوشی و شادی رسیده و خوشحال شده‌اند.
همه با یار اینجا آشنایند
ولی مانند اسب بادپایند
هوش مصنوعی: همه در اینجا با محبوب آشنا هستند، اما مثل اسب های پرسرعت در حرکتند و نمی‌توانند درنگ کنند.
کسی را نیست زَهره اندرین سر
که یابد نیز بهره اندر این سر
هوش مصنوعی: هیچ کس توانایی و جرأت ندارد که در این موضوع به چیزی برسد یا بهره‌ای ببرد.
کسی را نیست تاب اصل اینجا
که بنمایدش ناگاه اصل اینجا
هوش مصنوعی: هیچ کس در اینجا نیست که به طور ناگهانی بتواند حقیقت و اصل این مکان را به نمایش بگذارد.
کسی را نیست تاب هجر محنت
کز آن محنت بیابد عشق حرمت
هوش مصنوعی: هیچ کس طاقت دوری و رنجی را که از آن رنج به عشق والایی دست می‌یابند، ندارد.
کسی را نیست تاب وصل بی‌شک
که تا یابد نمود خویش بی‌شک
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند تحمل کند که به وصال محبوبی دست یابد، مگر اینکه به حقیقت وجود خود پی ببرد.
کسی را نیست تاب وصل دلدار
بماندستند دل‌مجروح و افگار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس توانایی تحمل عشق و وصال محبوب را ندارد و همه دل‌ها مجروح و دلسوخته‌اند.
حقیقت شیخ بازاری چنین است
تماشاگاه مرد راه بین است
هوش مصنوعی: واقعیت این است که زندگی انسان‌ها مانند بازرگانی است و آنچه به کار می‌آید، دیدن و درک درست از مسیر زندگی است.
عجب شوری گرفته گرد عالم
نماید راز در شورم دمادم
هوش مصنوعی: بسیار عجیب است که در جهان، رازها به صورت دائمی در حال فاش شدن هستند و فضای شور و هیجان همیشه برقرار است.
ز حیرت خون دل‌ها سوخت اینجا
که باید دیده‌ها بر دوخت اینجا
هوش مصنوعی: اینجا به قدری حیرت و شگفتی وجود دارد که دل‌ها به آتش غم نشسته‌اند، در حالی که باید چشم‌ها را به تماشا و دقت معطوف کنند.
دل عاشق در اینجا کرده بریان
نباشد هیچکس را زهرهٔ آن
هوش مصنوعی: دل عاشق در اینجا به شدت داغ شده است و هیچ‌کس جرأت بیان احساسات او را ندارد.
که تا آهی زند از درد دلدار
کسی باشد که باشد مرد دلدار
هوش مصنوعی: برای اینکه کسی بتواند از دل‌درد خودش آه بکشد، باید کسی در کنار او باشد که خود او نیز دل‌دار و مهربان باشد.
اگر دردی ترا اینجاست بنگر
از آن درمان تو پیداست بنگر
هوش مصنوعی: اگر دردی در تو وجود دارد، به آن نگاه کن تا ببینی درمانش در کجاست.
اگر داری تو درد دل در اینجا
به درمانی رسی ای واصل اینجا
هوش مصنوعی: اگر در دل خود غم و اندوهی داری، در اینجا به آرامش و درمان خواهی رسید.
چو شیخ از عشق جانان شیخ کامل
شوی ناگاهی اندر درد واصل
هوش مصنوعی: وقتی که به عشق معشوق به کمال می‌رسی، ناخواسته در درد و احساس وصال غرق خواهی شد.
اگر می‌بگذری از عشق خامی
به نزدیک امینان پس تمامی
هوش مصنوعی: اگر از عشق خامی عبور کنی و به دوستان مطمئن نزدیک شوی، همه چیز برایت فراهم خواهد شد.
اگر می‌بگذری از عشق اینجا
درون دل کجا بینی مصفا
هوش مصنوعی: اگر از عشق بگذری، در کجای دل می‌توانی محلی پاک و صاف پیدا کنی؟
اگر می‌بگذری از عشق بی‌چون
تو مانی دایماً در خاک و در خون
هوش مصنوعی: اگر از عشق واقعی و بی‌پایان بگذری، همیشه زندگی‌ات در رنج و سختی خواهد بود.
به بوی عشق دایم باش زنده
حقیقت باش هم سلطان و بنده
هوش مصنوعی: با عطر عشق همیشه زنده باش و حقیقت را درک کن؛ هم می‌توانی مقام بالا داشته باش و هم در خدمت others باشی.
بسی وصف است اندر عشق عشاق
کسی باید که باشد در جهان طاق
هوش مصنوعی: در عشق، توصیف‌های زیادی وجود دارد، اما فردی باید در دنیا وجود داشته باشد که در این زمینه بی‌نظیر و خاص باشد.
رموز عشق از من باز داند
ز سر عشق آنگه راز داند
هوش مصنوعی: عشق را با تمام وجودم درک کرده‌ام و از آن آگاهی دارم. زمانی می‌توانم به تمامی اسرار آن پی ببرم که از سر عشق حقیقی و عمیق به آن نگاه کنم.
رموز عشق اینجا نیست بازی
بسوزی اندرو گر شاهباز‌ی
هوش مصنوعی: عشق و رموز آن در اینجا نیست، اگر می‌خواهی به عمق آن پی ببری، باید در آتش عشق بسوزی، مانند پرنده‌ای که به سوی آسمان پرواز می‌کند.
رموز عشق بشناس و یکی شو
حقیقت عین جان بی‌شکی شو
هوش مصنوعی: رازهای عشق را بشناس و با آن یکی شو، حقیقتی را در درون خود یاب و بدون تردید به آن ایمان داشته باش.
رموز عشق اینجا دان و بشتاب
بسوی جزو و کل دلدار دریاب
هوش مصنوعی: رازهای عشق را در اینجا بیاموز و با شتاب به سوی اجزاء و کلیت محبوب برو و او را بشناس.
رموز عشق بشناس و یکی بین
درون خویش را تو پیش‌بین بین
هوش مصنوعی: رازهای عشق را بشناس و درون خود را ببین و پیش‌بینی کن که چه در انتظار توست.
درون تست تیر و چرخ و انجم
حقیقت چرخ و انجم اندرو گم
هوش مصنوعی: در وجود تو نشانه‌های پرهیز و گردش عالم نهفته است، اما حقیقت این است که این نشانه‌ها در درون تو گم شده‌اند.
حقیقت قوّت روح و روان است
درون تست پیر رهروان است
هوش مصنوعی: حقیقت، نیرویی است که در درون روح و جان انسان وجود دارد و سرمنزل روشنی برای سالکان و جویندگان راه حق به شمار می‌رود.
درون تست تیر چرخ دریاب
حقیقت اصل او در وصل دریاب
هوش مصنوعی: در درون تو چیزی نهفته است؛ حقیقت وجودی‌ات را در ارتباطات و پیوندها بشناس.
ز پیر خویش شو ای پیر آگاه
که پیر تست بی‌شک صاحب راه
هوش مصنوعی: از استاد خود یاد بگیر و توجه کن که او به‌راستی کسی است که می‌تواند تو را در راه درست هدایت کند.
اگر داری تو درد دل در اینجا
بیابی صاحب دردی در اینجا
هوش مصنوعی: اگر دل‌مشغولی و غم و اندوهی داری، در اینجا می‌توانی کسی را پیدا کنی که نیز درد و رنجی مشابه دارد.
ز پیر خود حقیقت شرع بسپر
ز نور شرع در دنیا تو برخور
هوش مصنوعی: از بزرگ‌تر خود، واقعیت‌های دین را بپرس و از نور و راهنمایی دین در زندگی دنیا بهره‌مند شو.
ترا با پیرت اینجا آشنایی‌ست
که پیرت بی‌شکی عین خدایی‌ست
هوش مصنوعی: تو در اینجا به خاطر همراهی با استادت آشنا هستی، زیرا استادت بدون تردید تجلی‌ای از خداوند است.
به شرع است این بیان از دید منصور
که پیر عشق شد توحید منصور
هوش مصنوعی: این سخن از منظر منصور بیان شده است که عشق، به یکدلی و وحدت با حقیقت می‌رسد.
یقین منصور از پیر است بر دار
ز دید پیر خود اینجا خبردار
هوش مصنوعی: منصور از تجربه و راهنمایی شخصی که برایش بسیار محترم است، آگاهی و یقین پیدا کرده و به بیداری و آگاهی در این مکان رسیده است.
چه بازی می‌کند این پیر عاشق
گهی فاسق گهی در کعبه صادق
هوش مصنوعی: این شخص پیر عاشق چه بازی‌هایی می‌کند، گاهی به‌عنوان فاسق و گاهی در حال عبادت و راستگویی در کعبه.
نداند سرّ پیر عشق جز من
ازو شد بر من این اسرار روشن
هوش مصنوعی: تنها من هستم که رازهای عشق را می‌دانم و کسی جز من از آنها آگاهی ندارد. این اسرار برای من روشن و واضح شده‌اند.
ازو شد روشن اینجا جان منصور
یکی شد ظاهر و پنهان منصور
هوش مصنوعی: از او، جان منصور در اینجا روشن شد و حقیقت و باطن منصور یکی شدند.
همه پیر است اینجا پیر ما بین
دمادم شیخ این تدبیر ما بین
هوش مصنوعی: در اینجا، همه افرادی که حضور دارند، به سن و سال خود پی برده‌اند و به نوعی تجربه‌های زندگی را درک می‌کنند. در عین حال، در میان این جمع، نوعی تدبیر و خردمندی وجود دارد که از سوی یک فرد بزرگتر یا عاقل به نام شیخ ارائه می‌شود. این تدبیر در حقیقت باعث می‌شود که آن جمع به تفکر و تعمق درباره زندگی و مسائل آن بپردازند.
که العبد یدبّر مرتضا گفت
درون مرتضی بی‌شک خدا گفت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسان (که در اینجا به عنوان "ه‍ا عبید" یا "بنده" معرفی شده) در تلاش است تا کارهای خود را با در نظر گرفتن رضایت خداوند انجام دهد. در واقع، اشاره به این دارد که درون وجود هر فردی، حکمت و قرار الهی وجود دارد و این فرد باید به این درون توجه کند.
که العبد یدبّر نیست تدبیر
حقیقت مر خدا را هست تقدیر
هوش مصنوعی: انسان در تدبیر زندگی‌اش ناتوان است، اما تقدیر الهی همیشه وجود دارد و تعیین‌کننده سرنوشت است.
چگونه این نباشد آنچه خواهد
کند تقدیر و آن هرگز نشاید
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است که آن‌چه تقدیر می‌خواهد، محقق نشود و هیچ چیز دیگر نمی‌تواند آن را تغییر دهد؟
قلم راند و نوشت و می‌نماید
دمادم عشق اینجا می‌فزاید
هوش مصنوعی: قلم به نوشتن مشغول است و هر لحظه عشق در اینجا بیشتر و بیشتر خود را نشان می‌دهد.
هر آن تقدیر کاو سازد بباشد
اگر خواهد کشد خواهد نوازد
هوش مصنوعی: هر چیزی که سرنوشت برای انسان رقم بزند، اگر صلاح بداند او را به آرامش می‌رساند و اگر بخواهد، ممکن است او را به دردسر بیندازد.
کسی را نیست زهره آنچه او کرد
که گوید چونکه او جمله نکو کرد
هوش مصنوعی: هیچ کس آنقدر جرات ندارد که بداند او چه کرده است، چون او همیشه کارهای نیکو انجام داده است.
نکو کرده نکو خواهد حقیقت
یقین ای شیخ دین بهر شریعت
هوش مصنوعی: اگر کار نیکو انجام دهی، در نهایت به حقیقتی مطمئن و واقعی دست خواهی یافت، ای شیخ دین، که این مسأله به شریعت مربوط می‌شود.
ز من بشنو که این شرع است بی‌چون
یکی باش و مشو اینجا دگرگون
هوش مصنوعی: از من بشنو که این قانون بی‌هیچ قید و شرطی است، پس یک‌دست باش و از اینجا تغییر نکن.
صفات خود منزه دار اینجا
که تا باشی تو برخوردار اینجا
هوش مصنوعی: خصوصیات خود را از پاکی و بی‌نقصی بیان کن، زیرا در اینجا که تو هستی، امکان بهره‌مندی از خوبی‌ها وجود دارد.
صفات خود ز آلایش بپرهیز
به نور عشق ذات خود برآمیز
هوش مصنوعی: از ویژگی‌های ناپسند دوری کن و با عشق به ذات خود روشنایی ببخش.
درونت با برون جز ذات منگر
خدا را بین و تو در ذات منگر
هوش مصنوعی: درون خود را با ظاهر بیرونی‌ات یکی نکن و به خدا توجه کن، نه فقط به خودم و درون من.
درونت با برون منگر به جز دوست
یقین می‌دان که سر تا پای تو اوست
هوش مصنوعی: به درون خودت نگاه کن و به بیرون از خودت توجه نکن؛ جز دوست، هیچ چیز دیگری وجود ندارد و بدان که تمام وجود تو از او ساخته شده است.
درونت با برون دیدار ذات است
از آن مر نحن اقرب در صفات است
هوش مصنوعی: وجود درونی انسان با چهره بیرونی‌اش در شناخت ماهیت واقعی او مرتبط است، به این معنا که ما در صفات خود به خداوند نزدیک‌تر هستیم.
ز نحن اقربت می‌گویم این سر‌ّ
که تا دیدار خود یابی به ظاهر
هوش مصنوعی: من از نزدیکی به تو صحبت می‌کنم و این راز را می‌گویم که تا وقتی به دیدارت نرسم، نمی‌توانم واقعیات را به خوبی ببینم.
ز نحن اقرب ار می‌گویم اسرار
ز نوعی دیگرت شیخا خبردار
هوش مصنوعی: من اگر از ماجراها و رازها می‌گویم، به نوعی دیگر توجه کن، ای شیخ، که تو از همه ما نزدیک‌تر هستی.
ز نحن اقرب اینجا می‌نگر شاه
اگر هستی ز سرّ عشق آگاه
هوش مصنوعی: اینجا به سراغ ما بیایید و با دقت نگاه کنید، ای شاه، اگر وجود داری، از راز عشق مطلع هستی.
خدا با تست نزدیک ار بدانی
تو اویی او تو در اینجا نهانی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی خدا را بشناسی، باید بدانی که او همان تو هستی و در حقیقت، حضور او در درون توست.
خدا با تست نزدیک ار ببینی
تویی ای شیخ اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: اگر خدا را نزدیک ببینی، این نشان از یقین و آگاهی توست، ای شیخ.
خدا پیوسته با تست و تو با او
حقیقت اوست اندر گفت و در گو
هوش مصنوعی: خدا همیشه در کنار توست و تو نیز با او هستی. حقیقت او در کلمات و گفتگوهایت مشهود است.
خدا با تست شیخ‌! آگاه می‌باش
چو من در جزو و کل تو شاه می‌باش
هوش مصنوعی: خداوند همیشه با توست ای شیخ! تو باید بدانید که در جزء و کل، تو به مانند یک پادشاه هستی.
سرا پایت همه اوست ار بدانی
که گفتارم چه توحید است و خوانی
هوش مصنوعی: اگر بدانی که منظور من چیست، درخواهی یافت که تمام وجودت مملو از اوست.
سرا پایت به جز او نیست اینجا
ابی شک ذات او یکی‌ست اینجا
هوش مصنوعی: در این مکان جز او کسی وجود ندارد و همه چیز به او مرتبط است. اینجا وجود حقیقی او تنها و یگانه است.
سرا پایت به جز جانان ندارد
دل و جان تو دیدن آن ندارد
هوش مصنوعی: تمام عشق و دل‌باختگی تو فقط برای معشوق است و دل و جان تو نمی‌توانند هیچ کس دیگری را ببینند.
چرا کاینجا به صورت بازماندی
از آن از دید دیدش بازماندی
هوش مصنوعی: چرا در اینجا مانده‌ای و از آنچه که به چشم می‌خورد، دوری؟
اگر هستی چو من اینجا خبردار
حقیقت این بود اینجا خبردار
هوش مصنوعی: اگر مثل من اینجا هستی، پس بر حقیقت این موضوع آگاه باش که در اینجا باید آگاه باشی.
ز سر تا پای تو چه مغز و چه پوست
یقین در عالم توحید کل اوست
هوش مصنوعی: از سر تا پای تو، چه درون و چه بیرون، بدون شک در جهان توحید، همه‌چیز یکی است.
ز چشم دل یقین بنگر عیان او
حقیقت جملهٔ کون و مکان او
هوش مصنوعی: با چشم دل و درک عمیق به حقیقت او بنگر که اصل و اساس تمام هستی و جهان در وجود او نهفته است.
ز چشم دل یقین بین ذات اینجا
جهان و جمله ذرات اینجا
هوش مصنوعی: با دید دل، به روشنی می‌بینی که اینجا وجود و تمام ذرات جهان به هم پیوسته‌اند.
به چشم دل یقین بین آنچه پیدا‌ست
تو اویی و تو اندر شور و غوغا‌ست
هوش مصنوعی: با دیده‌ی دل باید ببینی که آنچه در جهان هویداست، خود تو هستی و در درون تو، شور و هیجان وجود دارد.
ز چشم دل نظر کن دید جانان
تو اویی این بود توحید جانان
هوش مصنوعی: با چشم دل به محبوبت نگاه کن، زیرا آنچه می‌بینی اوست. این همان حقیقت یکتایی محبوب است.
ز چشم دل بسی دیدند رویش
بمردند آنگهی در آرزویش
هوش مصنوعی: بسیاری با دل و احساس خود زیبایی او را دیدند و برایش جان سپردند و پس از آن در حسرت وصالش باقی ماندند.
ز چشم دل اگر سالک حقیقت
رباید گوی روحانی حقیقت
هوش مصنوعی: اگر سالک حقیقت از دل خود نگاهی کند، می‌تواند معنای واقعی و روحانی را درک کند.
شود کانجا جمال بی‌نشان است
از آن عاشق در اینجا مست آنست
هوش مصنوعی: آنجا که زیبایی به وضوح آشکار نیست، عاشق از این دنیا مست و سرشار از عشق و شوق است.
کمال سالک اینجا گاه اینست
که خود او بیند این عین‌الیقین است
هوش مصنوعی: فردی که در مسیر سیر و سلوک قرار دارد، به اوج خودشناسی و درک می‌رسد، به طوری که خودش حقیقت را با تمام وجود احساس کند و به یقین کامل برسد.
کمال سالک اینجا جان‌فشانی است
پس آنگه دیدن راز نهانی است
هوش مصنوعی: کامل شدن یک شخص در این مسیر، فدای کردن جانش است و سپس در این حالت می‌تواند به درک حقایق پنهان دست یابد.
نهان شو شیخ تا پیدا نمایی
دویی بگذار تا یکتا نمایی
هوش مصنوعی: بپرهیز از دیده شدن و درون خود را پنهان کن تا بتوانی حقیقتی را که در درونتو هست به نمایش بگذاری و از دوگانگی به یکتایی برسی.
نهان شو شیخ پیدا گرد در دین
چو من در عشق رسوا گرد در دین
هوش مصنوعی: پنهان شو ای شیخ و در دین ظاهر باش، مانند من که در عشق رسوا شده‌ام.
نهان شو شیخ تا وصلت نماییم
من اندر لا همه وصلت نماییم
هوش مصنوعی: بهتر است که پنهان شوی، ای شیخ، تا بتوانیم به وصالت دست یابیم. من نیز در دل جمع حاضر، به وصالت می‌پردازم.
نهان شو شیخ بیرون آی از دل
که تا جزء تو گردد در عیان کل
هوش مصنوعی: از خودت دور شو و درونت را رها کن، تا تمام وجودت در عینیت و واقعیّت جای گیرد.
نهان شو شیخ بیرون آی از تن
که تا گردد ترا توحید روشن
هوش مصنوعی: از وجود مادی خود جدا شو و درون خود را پیدا کن؛ تا اینکه حقیقت یگانگی و وحدت برایت روشن شود.
نهان شو شیخ بیرون آی از جان
که وصل یار خود یابی تو اعیان
هوش مصنوعی: پنهان شو، ای شیخ، و از خود بیرون بیا، زیرا در این حالت می‌توانی به وصل یارت برسی و حقیقت را درک کنی.
نهان شو شیخ تا در بی‌نشانی
همه اسرار منصورت بدانی
هوش مصنوعی: ساکت شو ای شیخ تا در جایی که نشانی از تو نیست، همه رازهای محبوبت را بدانی.
نهان شو شیخ تا گردی به کل ذات
حقیقت ذات گردد جمله ذرات
هوش مصنوعی: پنهان شو، ای شیخ، تا به حقیقت واقعی وجود بپیوندی و تمام ذرات عالم به یکپارچگی برسند.
نهان شو شیخ اندر جزو و کل تو
که تا آیی برون از عین دل تو
هوش مصنوعی: پنهان شو ای شیخ، در انظار و در باطن خودت، تا زمانی که از عمق دل خود بیرون بیایی.
نهان شو شیخ اندر اصل بنگر
تویی اصل حقیقت وصل بنگر
هوش مصنوعی: به پنهانی برو، ای شیخ، و به عمق وجود خود نگاه کن. تو خود اصل حقیقت و وصل به آن هستی.
نهان شو شیخ اندر عالم عشق
مزن دم هیچ شیخا همدم عشق
هوش مصنوعی: در عشق گم شو و به صحبت‌های هیچ کسی گوش نده، حتی اگر او یک شیخ باشد. عشق را در درون خود حس کن و اجازه نده که هیچ کلامی تو را از این احساس دور کند.
دم عشق ازل زن همچو ما تو
حقیقت چون شوی از خود فنا تو
هوش مصنوعی: عشق ازلی را در تنفس خود احساس کن، و زمانی که به واقعیت بپیوندی، باید خود را از دست بدهی.
دم عشق ازل زن همچو منصور
یکی بین و یکی دان شیخ مشهور
هوش مصنوعی: در دمی که عشق ازلی آغاز می‌شود، مانند منصور، همه‌چیز به وحدت و یکی بودن می‌رسد و در این بین، شیخی معروف نیز در عین علم و شخصیت خود، به این حقیقت پی می‌برد.
دم از عشق ازل زن همچو مردان
ز دید خود گذر از دید جانان
هوش مصنوعی: در عشق ازلی خود را بی‌ملاحظه مانند مردان بگذر، و از دیدن محبوب خود و زیبایی او دل بکن.
دم عشق ازل زن بر سر دار
اگر مرد رهی ای شیخ دین‌دار
هوش مصنوعی: اگر عشق ازلی بر سرفراز باشد، حتی اگر به پای دار برود و جانش را فدای عشق کند، نباید نگران بود. ای شیخ دین‌دار، باید بر این مسیر پایداری کنی.
دمی در عشق آید آنست دیدار
تو آن دم شو به جان و دل خریدار
هوش مصنوعی: لحظه‌ای در عشق، همان دیدار توست؛ در آن لحظه با تمام وجودت آمادگی پذیرش محبت را داشته باش.
دمی کز عشق آمد زندگانی‌ست
در آن دم جملگی راز نهانی‌ست
هوش مصنوعی: لحظه‌ای که عشق در وجود ما جاری می‌شود، زندگی واقعی را تجربه می‌کنیم و در آن لحظه، همه رازهای پنهان به‌صورت کامل آشکار می‌شوند.
دمی کز عشق آید در وجودت
از آن دم کن نظر دیدار بودت
هوش مصنوعی: هر لحظه‌ای که عشق به درونت می‌آید، از آن لحظه استفاده کن تا به چهره زیبایت نگاه کنم.
سخن کز عشق آید آن یقین است
که بی‌شک ذات رب العالمین است
هوش مصنوعی: اگر سخنی از عشق به زبان آید، یقیناً این صحبت ناشی از وجود خداوند یکتا و بی‌نظیر است.
دمی کز عشق آمد هست آن ذات
کند مر محو اینجا جمله ذرات
هوش مصنوعی: لحظه‌ای که از عشق به وجود می‌آید، آن وجود می‌تواند همه ذرات اینجا را در خود محو کند.
دمی کز عشق آمد مغز جان است
در آن دم جمله اسرار نهان است
هوش مصنوعی: لحظه‌ای که عشق در وجود انسان وارد می‌شود، جان او را پر می‌کند و در آن لحظه تمام رازها و اسرار نهفته آشکار می‌شوند.
دم از این زن که منصور است این دم
در این دم زد در اینجا او دمادم
هوش مصنوعی: این زن که در حال حاضر حضور دارد و معاصر با ماست، مانند منصور در زمان خود، در این لحظه و در این مکان تأثیرگذار است و حرف‌هایش با اهمیت و ضروری است.
چه به زین دم که سالک اندرین راه‌؟
شود دمدم ز بود خویش آگاه
هوش مصنوعی: در این لحظه، سالک (سفرکننده) در این مسیر چه حالتی دارد؟ او به تدریج از وجود خود آگاه می‌شود.
چه به زین دم که جانان بازیابی‌؟
از این دم این دم آنجا بازیابی
هوش مصنوعی: بهتر نیست که در این لحظه محبوب را به دست آوریم؟ زیرا در این لحظه، ما به سوی آنجا می‌رویم که محبوب در انتظار ماست.
چه به زین‌دم که اینجا در زنی باز‌؟
وز آن دم باز‌بین انجام و آغاز
هوش مصنوعی: بهتر نیست که اینجا در مورد آنچه می‌زند، فکر کنی؟ زیرا از آن لحظه‌ای که زدن آغاز می‌شود، می‌توان آخر و اول را مشاهده کرد.
از این دم به چه باشد تا بیابی‌؟
که بود خویشتن یکتا بیابی
هوش مصنوعی: از این لحظه چه فایده‌ای دارد تا به دنبال چیزهایی باشی که ممکن است پیدا کنی؟ چون تنها خودت می‌توانی خود واقعی‌ات را بشناسی.
ندیدم شیخ چیزی بهتر از عشق
نباشد هیچ چیزی برتر از عشق
هوش مصنوعی: به نظر من هیچ چیز در دنیا به اندازه عشق ارزشمند و باارزش نیست.
ندیدم به ز عشق اینجا حقیقت
که در عشق است پیدا دید دیدت
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح می‌بینم که هیچ چیزی به اندازه عشق حقیقت ندارد و این حقیقت فقط در تجربه عشق مشخص می‌شود.
ز عشق اینجا شناسا شو چو منصور
ز پنهانی تو پیدا شو چو منصور
هوش مصنوعی: از عشق در اینجا خود را بشناس، و مانند منصور از راز و رمز بیرون بیایید و خود را نمایان کن، مانند منصور.
حقیقت شیخ واصل شو درین سر
که می‌گردانمت اسرار ظاهر
هوش مصنوعی: به حقیقت و دست‌یابی به مقام شیخ واصل فکر کن که من تو را با رازهای آشکار آشنا می‌کنم.
ز نور عشق اینجا بود خودبین
درونت بنگر و معبود خود بین
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، در اینجا خودخواهی را کنار بگذار و به درون خود نگاه کن و معشوق واقعی‌ات را پیدا کن.
به نور عشق آنجا یاب جانان
درون خویش پنهان یاب جانان
هوش مصنوعی: در نور عشق، دلیلی برای یافتن معشوق درون خود پیدا کن و او را در درون خود پنهان ببین.
به نور عشق ظاهر هرچه بینی
همه او بین اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: اگر به عشق نورانی نگاه کنی، همه چیز را از او می‌بینی؛ فقط کافیست که به یقین رسیده باشی.
به نور عشق اینجا آفرینش
همه گردان نگر در عین بینش
هوش مصنوعی: در اینجا، همه چیز تحت تاثیر نور عشق قرار دارد؛ با دقت و بینش عمیق به جزئیات آفرینش نگاه کن.
به نور عشق در خود سیر کن باز
درون خود ببین ما را سرافراز
هوش مصنوعی: به نور عشق در درون خود بگرد و به خودت نگاه کن، ما را در حال سربلندی ببین.
همه در تو عیان و تو نبینی
تو از عالم جهان بنگر چه بینی‌؟
هوش مصنوعی: همه چیز در وجود تو آشکار است، اما تو توانایی دیدن آن را نداری. از دنیای اطراف خود نگاه کن و ببین چه چیزی را می‌توانی مشاهد کنی؟
تو معبودی به صورت آمدی پوست
حقیقت کن نظر در کسوت دوست
هوش مصنوعی: تو به شکل موجودی آمده‌ای که به عنوان معبود شناخته می‌شود، حالا باید با عمق فکر و بصیرت خود حقیقت را درک کنی و از ظاهر و شکل ظاهری افرادی که به آن‌ها نزدیک هستی، عبور کنی.
به عشق‌، این راز اینجاگه کنی فاش
اگر یک ره بیابی دید نقاش
هوش مصنوعی: اگر به عشق به اینجا بیایی و راز را فاش کنی، شاید در یک نگاه نقاشی را ببینی که تصویر واقعی را نشان می‌دهد.
به عشق این سر توانی یافت اینجا
وگرنه باش در نایافت اینجا
هوش مصنوعی: اگر به عشق و محبت نزدیک شوی، می‌توانی به اینجا دسترسی پیدا کنی، وگرنه بهتر است از اینجا دور باشی.
به عشق اینجا نظر در خویشتن کن
یکی بین بود جانان بی سر و بن
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، به درون خود نگاه کن. در اینجا، معشوقی وجود دارد که بدون آغاز و پایان است.
همه از عشق می‌گویند اینجا
همه در عشق می‌پویند اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، همه درباره عشق صحبت می‌کنند و در جستجوی عشق هستند.
به عشق خویش آوردت پدیدار
تو از اویی و او از تو پدیدار
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شد که تو را به نمایش بگذارد، تو از او هستی و او نیز از تو نمایان شده است.
چه گویم سر عشق لایزالی
که در وصلی چو با او در وصالی
هوش مصنوعی: چه بگویم از عشق بی‌پایانی که وقتی به وصال او می‌رسم، حس می‌کنم در وصال او هستم.
چه گویم سر عشق اینجا ز تحقیق
مگر بنمایدت اینجا ز توفیق
هوش مصنوعی: در مورد عشق نمی‌توانم به‌راحتی صحبت کنم، مگر اینکه توفیق و موفقیتی در این زمینه به دست بیاوری که بتوانی خودت این ماجرا را درک کنی.
کمال عشق بی‌شک عشق داند
بجز منصور سرّ او نداند
هوش مصنوعی: کمال عشق را فقط عشق می‌فهمد و هیچ‌کس جز منصور به عمق حقیقت آن آگاه نیست.
اگر از عشق بویی یافتی تو
درون جزو و کل بشتافتی تو
هوش مصنوعی: اگر ذره‌ای از عشق را در خود احساس کردی، باید به سوی عشق به طور کامل و بی‌ملاحظه حرکت کنی.
اگر در عشق واصل گردی ای شیخ
همی اندر دو عالم فردی ای شیخ
هوش مصنوعی: اگر در عشق به حقیقت برسی، ای شیخ، در هر دو جهان منحصر به فرد خواهی بود، ای شیخ.
نداند سر عشق اینجای خودبین
کجا هرگز بداند مرد بدبین
هوش مصنوعی: کسی که به خود می‌بالد و دایماً به فکر خود است، هرگز نخواهد فهمید که عشق واقعی در کجاست. او هرگز نمی‌تواند درک کند که مردی که بدبین است، چه چیزهایی را از دست می‌دهد.
هر آن‌کاو شد ز سر عشق آگاه
نبیند هیچ اینجا جز رخ شاه
هوش مصنوعی: هر کسی که به عشق آگاهی پیدا کند، در اینجا جز چهره‌ی محبوبش چیزی نمی‌بیند.
اگر آگه شوی در عشق اینجا
بمانی تا ابد در جمله یکتا
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت عشق پی ببری، در اینجا می‌مانی و هیچگاه از آنجا نمی‌روی، زیرا عشق بهترین و بی‌نظیرترین تجربه است.
اگر آگه شوی از عشق‌، بی‌شک
نماید جزو و کل نزدیک تو یک
هوش مصنوعی: اگر به عمق عشق پی ببری، به یقین تمام جزئیات و کل آن به تو نزدیک و قابل درک خواهد بود.
اگر آگه شوی از دیدن شاه
تو باشی عشق و معشوق اندرین راه
هوش مصنوعی: اگر آگاه شوی، خواهی دید که در عشق و محبت به معشوق، خود تو همان حب و عشق هستی.
اگر آگه شوی از نور عشقش
زیان یابی در اینجا بود عشقش
هوش مصنوعی: اگر از عشق او آگاه شوی، در این دنیا به ضرر می‌افتی و عشق او در همین جاست.
ز بود عشق اینجا بی‌نشانم
بجز دیدار عشق اینجا ندانم
هوش مصنوعی: وجود عشق در اینجا برایم بی‌معناست و چیزی جز دیدار عشق را در اینجا نمی‌شناسم.
ز بود عشق اینجا باز بینم
جمال شاه یکتا باز بینم
هوش مصنوعی: به خاطر وجود عشق، دوباره زیبایی پادشاه بی‌نظیر را مشاهده می‌کنم.
ز بود عشق واصل گشتم از یار
دگر از عشق او من گشته‌ام یار
هوش مصنوعی: به واسطه عشق، من به یار دیگری وصل شدم و از عشق او هم به یار تبدیل شدم.
ز بود عشق اینجا ذات دیدم
عیان در جمله ذرات دیدم
هوش مصنوعی: به دلیل وجود عشق، در این مکان، به وضوح وجود حقیقی را در تک تک ذرات مشاهده کردم.
ز بود عشق اینجا دم ز دستم
چه‌سود اکنون که بیرون شد ز دستم
هوش مصنوعی: از آنجا که عشق در اینجا وجود دارد، صحبت از دست من چه فایده‌ای دارد، اکنون که چیزهایی از دستم خارج شده‌اند.
سر رشتهٔ دمادم باز بینم
همی انجام و هم آغاز بینم
هوش مصنوعی: همواره جریان زندگی را می‌بینم که از آغازش تا پایانش در حال تغییر و تحول است.
بجز دیدار عشق اینجا چه چیز است‌؟
که بی‌شک عشق دیدار عزیز است
هوش مصنوعی: جز دیدن معشوق، در اینجا چه چیزی ارزش دارد؟ زیرا مطمئناً عشق، دیدار یار را به ارمغان می‌آورد.
حقیقت عشق اسرار است جانان
کسی کاو یافت دیدار است جانان
هوش مصنوعی: عشق واقعی پر از راز و رمز است و تنها کسی می‌تواند این رازها را درک کند که دیدار محبوب را تجربه کرده باشد.
دمی در عشق شو گر عاشقی تو
بجز جانان مبین گر صادقی تو
هوش مصنوعی: لحظاتی را در عشق صرف کن، اگر واقعاً عاشق هستی، به جز معشوق به چیزی ننگر. اگر راستین هستی، همین را در نظر داشته باش.
دمی در عشق شو تا در فنایت
نماید در یکی عین بقایت
هوش مصنوعی: لحظه‌ای در عشق فرو رو تا در زوال تو، جلوه‌ای از بقا و جاودانگی‌ات نمایان شود.
دمی در عشق شو تا آنچه جویی
تو خود بینی که اندر گفت و گویی
هوش مصنوعی: لحظه‌ای در عشق غوطه‌ور شو، تا آنچه را که به دنبالش هستی، خودت ببینی و در گفت‌وگو به آن دست یابی.
ز سر عشق واصل گرد در یار
که پیدا گرددت اسرار بسیار
هوش مصنوعی: از روی عشق به یارت نزدیک شو، زیرا در این نزدیکی رازهای زیادی برایت آشکار خواهد شد.
تو می‌بین او ولیکن خود مبین تو
اگر خواهی یقین عین‌الیقین تو
هوش مصنوعی: هرچند تو او را مشاهده می‌کنی، اما خودت را نبین. اگر می‌خواهی به یقین واقعی برسی، باید به عمق حقیقت نگاه کنی.
ز عشق اینجا ببین عین‌الیقین است
حقیقت اولین و آخرین است
هوش مصنوعی: از عشق نگاه کن که حقیقتی کهنه و نو، به وضوح و به روشنی در اینجا وجود دارد.
همه عشق است و اندر تو نهان است
ز عشقت ظاهر صورت عیان است
هوش مصنوعی: همه چیز عشق است و در تو پنهان شده است. از عشق تو، ظاهر و نمای تو مشخص و نمایان است.
همه عشق است در صورت پدیدار
ولیکن عشق باشد ناپدیدار
هوش مصنوعی: عشق در ظاهر خود را به شکل‌های مختلف نشان می‌دهد، اما حقیقت عشق در باطن آن پنهان است و نمی‌توان آن را به سادگی دید.
همه عشق است عشق اندر تمامت
کند هر لحظه صد شور و قیامت
هوش مصنوعی: تمام وجود تو عشق است و هر لحظه از آن پر از هیجان و شور و شوق است.
همه عشق است اگر دانی در اینجا
حقیقت سر ربانی در اینجا
هوش مصنوعی: اگر بفهمی، همه چیز در اینجا عشق است و حقیقتی الهی در آن نهفته است.
ز عشق آمد پدیدار آن‌کسی کاو
همه بیند ز ذات عشق نیکو
هوش مصنوعی: عشق باعث می‌شود که فردی که همه چیز را از ذات عشق می‌بیند، به حقیقت و زیبایی پدیدار شود.
خبر از عشق یاب و آشنا شو
به نور عشق گم گرد و خدا شو
هوش مصنوعی: با عشق آشنا شو و در نور آن گم شو، تا به معرفت و خداوندی برسی.
کسی کز سرّ عشق است آمده راه
همه شاهش همی‌بیند همه شاه
هوش مصنوعی: کسی که به عمق عشق دست یافته، راه و روش همه شاهان را می‌بیند و از آن‌ها آگاه است.
همان بهتر که یابی بهره از عشق
که منصور است کلی زهره از عشق
هوش مصنوعی: بهتر است از عشق بهره‌مند شوی، زیرا عشق توانایی زنده کردن روح و جان را دارد.
حقیقت تا دل و زَهره نباشد
ترا از عشق‌ِ کل بهره نباشد
هوش مصنوعی: اگر حقیقت در دل و جان تو نباشد، از عشق واقعی هیچ بهره‌ای نخواهی برد.
دلی پر زهره می‌باید در اینجا
که بگشاید مراورا در دراینجا
هوش مصنوعی: در اینجا نیاز به قلبی شجاع است تا بتواند مرا از این وضعیت نجات دهد.
شب و روزی در اینجاگاه جویان
به‌سر در راه عشق افتاده پویان
هوش مصنوعی: در این مکان، عشق‌ورزان به‌طور پیوسته در جستجوی عشق هستند و شب و روز خود را صرف این مسیر می‌کنند.
شب و روزی عجب در ره فتاده
گهی در گور و گه در چه فتاده
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، حالات عجیبی را تجربه می‌کنم، گاهی در اندیشه مرگ و گاهی در حال خوشی و شادمانی.
شب و روزی تو در این منزل برد
که تا یابد شعاعی جانت از درد
هوش مصنوعی: در هر شب و روزی که در این دنیا به سر می‌بری، با این امید زندگی کن که سرانجام از درد و رنجت رهایی یابی و آرامش درونت را پیدا کنی.
کجا یابی دوا اینجا تو از یار
که بیهوده همی گویی تو بسیار
هوش مصنوعی: کجا می‌توانی دارویی پیدا کنی؛ در حالی که اینجا تو از معشوق سخن می‌گویی، در حالی که این گفتگو بی‌فایده است.
کجا یابی دوای درد جانان
که در این ره نه‌یی تو مرد جانان
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانی درمان درد محبوب را پیدا کنی، در حالی که در این مسیر تو به هیچ سر و سامانی نرسیده‌ای؟
کجا یابی دوا چون اندرین راه
نه‌یی از سرّ او مویی تو آگاه
هوش مصنوعی: کجا می‌توانی دارویی پیدا کنی، وقتی که در این مسیر راهی نداری و از راز او حتی به اندازه یک مو هم خبر نداری؟
کجا یابی دوا ای غافل اینجا
که تا بی‌شک نگردی واصل اینجا
هوش مصنوعی: آنجا که هستی، دارویی برای درمان غفلتت نیست. باید بی‌تردید و با تلاش به دنبال حقیقت برگردی تا به مقصد برسی.
اگر واصل شوی اینجا دوایت
نماید دوست اندر جان لقایت
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت و محبت الهی برسید، دوست واقعی شما را در وجودتان نشان خواهد داد و قلبتان را به نور محبتش روشن خواهد کرد.
همه درد تو در اینجا ز قلب است
حقیقت آنکه‌ت اینجا نقد قلب است
هوش مصنوعی: تمام غم و درد تو ناشی از قلبت است و واقعیت اینجاست که تمام ارزش و اهمیت تو به قلبت وابسته است.
همه درد تو اینجا هست صورت
نمی‌بینی دمی اینجا ضرورت
هوش مصنوعی: تمام غم و اندوه تو در اینجا موجود است، اما نمی‌توانی آن را ببینی، زیرا در این لحظه به آن نیاز داری.
همه درد تو از جان است اینجا
وگرنه یار اعیان است اینجا
هوش مصنوعی: همه مشکل تو از جان تو ناشی می‌شود، چون در اینجا همه چیز به خاطر ارزش‌ها و افراد مهم است.
عجایب مانده‌ای چون حلقه بر در
که بگشاید ترا این حلقهٔ در؟
هوش مصنوعی: تو همچون حلقه‌ای بر در مانده‌ای که نمی‌دانی چه زمانی و چگونه در بر تو گشوده خواهد شد.
تو خود بگشای در اینجا در خویش
حقیقت پرده را بردار از پیش
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن و درون خود را بررسی کن، تا حقیقت را از پشت پرده‌ها آزاد کنی.
تو خود بگشای در‌، تا یار بینی
درون شو تا حقیقت یار بینی
هوش مصنوعی: خودت در را باز کن تا دوستت را درون ببینی و به حقیقت او پی ببری.
تو خود بگشای در تا اتصالت
شود پیدا و هم عین وصالت
هوش مصنوعی: برای اینکه ارتباطت با دیگری برقرار شود، خودت باید در را باز کنی تا آن ارتباط به وضوح آشکار شود و احساس نزدیکی و تعامل واقعی شکل بگیرد.
تو خود بگشای در گر کاردانی
که وصلت حاصل است اندر معانی
هوش مصنوعی: اگر در کار خود دانش و توانمندی داشته باشی، خودت باید در را به روی عشق بگشایی، زیرا که پیوند دوست داشتن در عمق معانی نهفته است.
تو خود بگشای در ای سالک راه
از آن پس تا نگردی هالک راه
هوش مصنوعی: ای رهرو، خودت در را باز کن، زیرا تا زمانی که راه را نپیمائی و در آن غرق نشوی، به مقصد نخواهی رسید.
تو خود بگشای در این دم که هستی
چرا پیوسته اینجا گاه مستی
هوش مصنوعی: به خودت بیا و در این لحظه‌ای که زندگی می‌کنی، در دل این دنیای پر از غفلت، چرا همیشه در حال مستی و خواب‌آلودگی هستی؟
تو خود بگشای در اینجا که در خود
درون شو تا ببینی رهبر خود
هوش مصنوعی: خودت در اینجا را برای ورود به دلت باز کن تا بتوانی رهبر درون خود را ببینی.
تو خود بگشای در تا در عیانت
شود پیدا همه راز نهانت
هوش مصنوعی: تو خود در را باز کن تا همه رازهای پنهانت در دیدگاه دیگران نمایان شود.
تو خود بگشا اگر چه در گشاده‌ست
که بی‌شک بستگی آخر گشاده‌ست
هوش مصنوعی: خودت اگر بخواهی، در را باز کن، چون به‌طور حتم در نهایت، هر قفل و مانعی باز می‌شود.
چو بگشادی در خود در حقیقت
روی در اندرون دید دیدت
هوش مصنوعی: وقتی که درون خود را باز کنی و واقعیات را بشناسی، در باطن خود چهره‌ای را خواهی دید که به تو نگاه می‌کند.
چو بگشایی حقیقت بینی اینجا
نمود خویشتن در جمله پیدا
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت دست یابی، در این مکان می‌توانی خود را به وضوح و در تمام جلوه‌ها ببینی.
درون جان جانت یار خود بین
حقیقت بی‌شکی دلدار خود بین
هوش مصنوعی: در دل و جان خود به حقیقت یار و محبوبت نگاهی عمیق بینداز و او را بشناس.
ترا کی عاشقی خوانم درین راه
کزین معنی نگردی هیچ آگاه
هوش مصنوعی: تو را چگونه عاشق بنامم در این مسیر که از این مفهوم هیچ اطلاعی نداری؟
ترا کی عاشقی خوانم درین سر
که اینجا می‌نبینی یار ظاهر
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گوید که چگونه می‌توانم تو را عاشق بنامم در حالی که در این دنیا یار و معشوقی را نمی‌بینم.
ترا کی عاشقی خوانند مردان
که اینجا گه نیابی ذات جانان
هوش مصنوعی: محبت تو را به عنوان یک عاشق نمی‌شناسند، زیرا در اینجا نمی‌توانی حقیقت خود را بیابی.
ترا کی عاشقی خوانم ز دیدار
که از صورت نگردی ناپدیدار
هوش مصنوعی: تو را چگونه عاشق بنامم در حالی که همواره در نظر من حضور داری و از جلو چشمم ناپدید نمی‌شوی؟
تویی اینجا حقیقت تا بدانی
همه اسرار و انوار معانی
هوش مصنوعی: تو در این جا حقیقت هستی تا بتوانی تمام رازها و روشنی‌های معانی را درک کنی.