گنجور

بخش ۶۷ - شیخ فریدالدین عطار قدس سره درنموداری خود و اسرار منصور فرماید

حقیقت رنج دل دیده است عطار
پس آنگه جان ودل دیده است عطار
نه عطار است جانانست بنگر
که اندر نص و برهانست بنگر
که داند سرّ تو جز واصل راه
که او باشد حقیقت دید الله
که داند سرّ تو جز مرد واصل
که اورا کل عیان باشد بحاصل
از آن کاسرار گفتی جان نماندست
یقین جز دیدن جانان نماندست
که میداند چه میگوئی در اینجا
که افکندستی اینجا شور وغوغا
سخن اصل است صاحب وصل باید
که اوداند که اینجا کیست شاید
درین حضرت یقین داری چو عطار
از آن پیوسته درکاری چو عطار
کسی این شیوه معنی گفته اینجا
مر این جوهر یقینی سفته اینجا
تو سفتی جوهر بود حقیقت
تو دیدی روی معبود حقیقت
تمامت درگمان تو در یقینی
از آن معبود در عین الیقینی
ترا زیبد که منصوری درین دار
ز بهر سالکان ای پیر هشیار
دل تو گنج راز کبریایست
حقیقت جان تو کلی خدایست
بکلی حق شدی اندر زمانه
ترا پیدا وصال جاودانه
بجز منصور کاینجا گفته این راز
دگر اینجا تو گفتستی همان باز
همان منصور اینجا گاه باتست
چه غم داری کنون چون شاه با تست
چو منصور است با تو گفت با گوی
که بردستی حقیقت اندرو گوی
بکام تست میان حقیقت
بزن گوئی ز چوگان حقیقت
یقین رو باش در کل بیگمانی
همی باران تو دُرهای معانی
درون بحر کل غواص گشتی
میان عام خاص الخاص گشتی
درین بحر معانی جوهر راز
تو آوردی برون این دُر را باز
چو جوهر آوریدستی تو بیرون
مقابل کردهٔ با درّ مکنون
چو جان در تست جانانست گوهر
از آن پیوسته تابانست جوهر
چو مغز جوهر اندر مغز داری
از آنمعنی گهرها نغز داری
کنون شوبرسر اسرار جان باز
بگو دیگر تو از عین عیان باز
عیان بین باش نی جان ونه تن
که منصور است اسرار تو روشن
عیان بین باش نه خود بین در این راه
که خودبین را یقین راند همی شاه
تو حق در حق ببین اینجا حقیقت
که خواهد کرد محو اینجا طبیعت
خدابین جملگی جانان شناسد
وی از خلق جهان کی میهراسد
چو سالک وصل دید و در عیان شد
حقیقت جملهٔ خلق جهان شد
یکی بینند هم از خویش اینجا
حجاب اینجایگه در پیش اینجا
بکل بردار جانان میشود کل
کشد ما نقد مردان رنج با ذل
ولیکن گنج او با رنج باشد
یقین درمان او با گنج باشد
چو درمانست اینجا رنج مردان
بکش رنجی ز بهر گنج مردان
برنج این سرتوانی کرد حاصل
چو درمان یافتی گشتی تو واصل
وصال یار اندر بخت تحقیق
پس آنگه یافتند مر گنج توفیق
ترا درداست از آن دریات پیداست
که جانم رفته و جانات پیداست
اگر جانان نمیبینم دگر من
ازآنم صاحب درد و خبر من
ز دردت از کجا اینجا زنم باز
از آنم در حقیقت صاحب راز
ندارد درد من درمان دریغا
ندارد راه ما پایان دریغا
چنین افتاد این سر عین صورت
بخواهد دید وصل اینجا ضرورت
همه درد دلم صورت بداند
که جز صورت کسی دیگرنداند
همه درد است در صورت حقیقت
که بیشک اوست کل عین طبیعت
طبیعت بود اول آخر کار
حقیقت شد دلا اینجا پدیدار
حقیقت مرد از خود بینشان شد
یقین اینجایگه دیدار جان شد
چو جان شد جسم دم دم باز آمد
دگر در کبر و نقش کار آمد
دمادم جان شود اینجا طبیعت
طلب کردست راهی در حقیقت
ولیکن گرچه بردار حقیقت
در انجامم خبردار طبیعت
خبر دارد که جانانست با او
ولی در پرده پنهانست با او
دمادم عشقبازی میکند یار
ابا او تا شود از وی خبردار
اگریک دم ابی دلدار باشد
کجا از ذات برخوردار باشد
ورا دلدار میگوید دمادم
که باید شد ورا بیرون از این دم
بخواهم کشتنت اینجا بزاری
ابا ما کن در اینجا پایداری
بخواهم کشتنت مانند حلاج
نهم بر فرقت اینجا همچو او تاج
بخواهم کشتنت اینجا حقیقت
که با ما گردی از عین طبیعت
بخواهم کشتنت اینجا یقین دان
تو ما را ازنمودت پیش بین دان
بخواهم کشتنت در خون و درخاک
کز آلایش کنم اینجا ترا پاک
بخواهم کشتنت تا رازیابی
مرا ناگاه کلی بازیابی
چو من برگفت جانان سر نهادم
ازآن اینجا در معنی گشادم
منم امروز اندر دار معنی
خدا را یافته دردار دنیا
نه بینم هیچ جز دیدار جانان
نگویم هیچ جز اسرار جانان
بجز جانان ندیدم اندر اینجا
مرا بگشاده او کلی در اینجا
همه جانان شدم چون او بدیدم
ازو میگویم و از وی شنیدم
تو هم جانان منصوری درین راه
همی گویم که تا گردی تو آگاه
خبرداری ولیکن می ندانی
که اندر بود خود جان جهانی
تو جانانی ولیکن برسر دار
همی خواهم که تاگردی خبردار
توجانانی که این توفیق یابی
که اینجا عالم تحقیق یابی
ترا آنگه نماید روی جانان
که یکی بینی از هر روی جانان
یکی بین باش و در یکی نظر کن
تو یک بینی وجودت را خبر کن
یکی بین باش و زثانی برون شو
همه ذرات عالم رهنمون شو
بجز یکی مبین در پرده اینجا
مشو آخر همی گم کرده اینجا
رهت اینست وهر راه دگر نیست
دریغا کز نمود خود خبر نیست
ترا ای جان من مانند عطار
که تا چیزی نه بینی جز رخ یار
اگر واصل چو من گردی در اینجا
ترا اسرارگردد روشن اینجا
اگرواصل شوی در جسم و جانت
یکی بینی تمامت جان جانت
وصالت اندر اینجا رخ نماید
نه غیری را چنین پاسخ نماید
همه باتست و تو اندر یکی هان
همه با تست اینجا نص وبرهان
تو ای عطار اکنون چندگوئی
تو منصوری و دیگر می چه جوئی
اگر با خود به بینی اوست یاخود
که میگوید ترا اسرار با خود
مرو بیرون تو ازمنصور گو باز
که اوآمد ترا سررشتهٔ راز
کنون از دید منصور است گفتار
که تادیگر چه گوید برسردار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حقیقت رنج دل دیده است عطار
پس آنگه جان ودل دیده است عطار
هوش مصنوعی: عطار از تجربه‌های درونی و درد و رنج‌هایی که در دل دارد سخن می‌گوید و سپس می‌گوید که او به عمق جان و دل خود دست یافته است.
نه عطار است جانانست بنگر
که اندر نص و برهانست بنگر
هوش مصنوعی: نه عطار، بلکه محبوب واقعی است. نگاه کن که در نشانه‌های روشن و دلایل قوی وجود دارد. نگاه کن!
که داند سرّ تو جز واصل راه
که او باشد حقیقت دید الله
هوش مصنوعی: کسی جز آنکه در راه حقیقت قدم گذاشته و به معرفت رسیده است، نمی‌تواند راز تو را درک کند.
که داند سرّ تو جز مرد واصل
که اورا کل عیان باشد بحاصل
هوش مصنوعی: تنها کسی که به درک کامل و واقعی تو رسیده است، فردی است که به مقام عالی و وصل دست یافته و درک روشنی از حقیقت تو دارد.
از آن کاسرار گفتی جان نماندست
یقین جز دیدن جانان نماندست
هوش مصنوعی: از آنچه که گفتی، دیگر جانی نمانده و به یقین فقط دیدن محبوب باقی مانده است.
که میداند چه میگوئی در اینجا
که افکندستی اینجا شور وغوغا
هوش مصنوعی: کسی نمی‌داند تو در اینجا چه می‌گویی و این شورو غوغا را خودت به پا کرده‌ای.
سخن اصل است صاحب وصل باید
که اوداند که اینجا کیست شاید
هوش مصنوعی: سخن و کلام اهمیت بیشتری دارد و کسی که به عشق و ارتباط نزدیک دست پیدا کرده، باید بداند که در این جا چه کسی حضور دارد و چه کسی با اوست.
درین حضرت یقین داری چو عطار
از آن پیوسته درکاری چو عطار
هوش مصنوعی: در این مکان، همچون عطار، به یقین رسیده‌ای و دائماً در حال تلاش و کوشش هستی.
کسی این شیوه معنی گفته اینجا
مر این جوهر یقینی سفته اینجا
هوش مصنوعی: یک نفر اینگونه برای ما توضیح داده که اینجا این حقیقت و واقعیت را به خوبی تشریح کرده است.
تو سفتی جوهر بود حقیقت
تو دیدی روی معبود حقیقت
هوش مصنوعی: تو همچون جوهری هستی که حقیقت را به خوبی می‌شناسی و زیبایی عشق را در چهره معبود مشاهده کردی.
تمامت درگمان تو در یقینی
از آن معبود در عین الیقینی
هوش مصنوعی: همه چیز در نظر تو بر پایه‌ی یقین و اعتماد به آن معبود است، در حالی که خود معبود در حقیقت، یقین و حقیقت را به همراه دارد.
ترا زیبد که منصوری درین دار
ز بهر سالکان ای پیر هشیار
هوش مصنوعی: شایسته است که تو، ای پیر با بصیرت، به خاطر سالکان، در این دنیا به نقش منصوری بپردازی.
دل تو گنج راز کبریایست
حقیقت جان تو کلی خدایست
هوش مصنوعی: دل تو پر از رمز و راز و عظمت است و حقیقت وجود تو نمایانگر کمال و قدرت الهی است.
بکلی حق شدی اندر زمانه
ترا پیدا وصال جاودانه
هوش مصنوعی: کاملا حق و حقیقت در جهان آشکار شده و تو در این زمان به وصال جاودانه دست یافته‌ای.
بجز منصور کاینجا گفته این راز
دگر اینجا تو گفتستی همان باز
هوش مصنوعی: اینکه جز منصور کسی در اینجا این راز را نگفته است، نشان می‌دهد که تو نیز همان سخن را در اینجا مطرح کردی.
همان منصور اینجا گاه باتست
چه غم داری کنون چون شاه با تست
هوش مصنوعی: همان منصور که در گذشته بود، اکنون در اینجا به تو نزدیک است. پس چرا اکنون که شاه در کنار توست، دلتنگی و نگرانی داری؟
چو منصور است با تو گفت با گوی
که بردستی حقیقت اندرو گوی
هوش مصنوعی: منصور در اینجا به شخصیتی اشاره دارد که با تو صحبت می‌کند و از تو می‌خواهد که حقیقت را در گفتاری که او ارائه می‌دهد، بگویی. به طور کلی، این جمله به نوعی دعوت به بیان و درک حقیقت در یک گفت‌وگو و تعامل است.
بکام تست میان حقیقت
بزن گوئی ز چوگان حقیقت
هوش مصنوعی: به تو نگاه کن که در قلب حقیقت می‌زنی، مانند اینکه با چوگان حقیقت بازی می‌کنی.
یقین رو باش در کل بیگمانی
همی باران تو دُرهای معانی
هوش مصنوعی: با اطمینان کامل در میان تمام شک‌ها، بدان که بارش تو الماس‌های معانی است.
درون بحر کل غواص گشتی
میان عام خاص الخاص گشتی
هوش مصنوعی: در درون دریا، تو غواصی کردی و در میان مردم، به جایگاه ویژه‌ای رسیدی.
درین بحر معانی جوهر راز
تو آوردی برون این دُر را باز
هوش مصنوعی: در این دریای معنا، حقیقت راز تو را به ظهور رساندی و این مروارید را آشکار کردی.
چو جوهر آوریدستی تو بیرون
مقابل کردهٔ با درّ مکنون
هوش مصنوعی: زمانی که تو مانند یک گوهر با ارزش و ناب از درون بیرون بیاوری، تنها باید مقابل زیبایی و عظمت خود بایستی و از خودت حفاظت کنی.
چو جان در تست جانانست گوهر
از آن پیوسته تابانست جوهر
هوش مصنوعی: وقتی که جان در توست، وجود محبوب نیز در توست. گوهر وجودی تو همیشه درخشان و روشن است.
چو مغز جوهر اندر مغز داری
از آنمعنی گهرها نغز داری
هوش مصنوعی: اگر در درون خود جوهر و مغز بالایی داشته باشی، از آن، جواهرات با ارزش و زیبا خواهی داشت.
کنون شوبرسر اسرار جان باز
بگو دیگر تو از عین عیان باز
هوش مصنوعی: حالا به موضوعات عمیق و رموز روح توجه کن و به روشنی درباره حقیقت‌ها صحبت کن.
عیان بین باش نی جان ونه تن
که منصور است اسرار تو روشن
هوش مصنوعی: به وضوح و با دقت بنگر، نه تنها به جنبه‌های مادی و جسمی، زیرا رازهای تو همانند منصور، نمایان و روشن هستند.
عیان بین باش نه خود بین در این راه
که خودبین را یقین راند همی شاه
هوش مصنوعی: ببین خود را فراموش کن و به دیگران و جهان اطرافت توجه کن. در این مسیر، کسانی که فقط به خود می‌نگرند، از آن دور خواهند شد.
تو حق در حق ببین اینجا حقیقت
که خواهد کرد محو اینجا طبیعت
هوش مصنوعی: در اینجا حقیقت را در عمق خود ببین، چرا که آنچه طبیعی است، در نهایت به سوی زوال می‌رود.
خدابین جملگی جانان شناسد
وی از خلق جهان کی میهراسد
هوش مصنوعی: خداوند همه‌ی محبوبان را می‌شناسد و او از هیچ‌یک از انسان‌ها نمی‌ترسد.
چو سالک وصل دید و در عیان شد
حقیقت جملهٔ خلق جهان شد
هوش مصنوعی: زمانی که سالک (گردشگر راه معنویت) به وصال (اتحاد) رسید و حقیقت را به وضوح مشاهده کرد، همه موجودات و حقیقت جهان برای او آشکار شد.
یکی بینند هم از خویش اینجا
حجاب اینجایگه در پیش اینجا
هوش مصنوعی: کسی اینجا به پیش خود نگاهی می‌اندازد و می‌بیند که حجاب یا پرده‌ای در میان است.
بکل بردار جانان میشود کل
کشد ما نقد مردان رنج با ذل
هوش مصنوعی: اگر محبوب همه چیز را بردارد، همه مشکلات به دوش ما می‌افتد و ما باید سختی‌ها را تحمل کنیم با اینکه در شرایط دشوار قرار داریم.
ولیکن گنج او با رنج باشد
یقین درمان او با گنج باشد
هوش مصنوعی: اما گنج او مطمئناً با زحمت به دست می‌آید و درمان او نیز با همین گنج فراهم خواهد شد.
چو درمانست اینجا رنج مردان
بکش رنجی ز بهر گنج مردان
هوش مصنوعی: اگر در اینجا برای مردان درمانی وجود دارد، پس برای به دست آوردن ثروت نیز باید رنج کشید و سختی‌ها را تحمل کرد.
برنج این سرتوانی کرد حاصل
چو درمان یافتی گشتی تو واصل
هوش مصنوعی: وقتی که به کمال و توانایی رسیدی و به درمان مشکلاتت دست یافتی، به حقیقت و مقصد واقعی خود نزدیک شدی.
وصال یار اندر بخت تحقیق
پس آنگه یافتند مر گنج توفیق
هوش مصنوعی: وصال دوست در سرنوشت واقعی پیدا شد، و سپس آنها توانستند گنج موفقیت را پیدا کنند.
ترا درداست از آن دریات پیداست
که جانم رفته و جانات پیداست
هوش مصنوعی: تو دردی در دل داری که از آن می‌توان فهمید حال من چگونه است؛ چون جان من رفته و حال تو هم مشخص است.
اگر جانان نمیبینم دگر من
ازآنم صاحب درد و خبر من
هوش مصنوعی: اگر محبوبم را نمی‌بینم، دیگر نمی‌توانم احساس خوبی داشته باشم و درد و احوال خود را می‌دانم.
ز دردت از کجا اینجا زنم باز
از آنم در حقیقت صاحب راز
هوش مصنوعی: از درد تو نمی‌دانم که چگونه به اینجا آمده‌ام، اما در واقع من کسی هستم که با حقایق و رازها آشنا هستم.
ندارد درد من درمان دریغا
ندارد راه ما پایان دریغا
هوش مصنوعی: درد من هیچ راه حلی ندارد و متأسفانه راه ما هرگز به پایان نمی‌رسد.
چنین افتاد این سر عین صورت
بخواهد دید وصل اینجا ضرورت
هوش مصنوعی: این رویداد به این صورت اتفاق افتاد که وجود عین به دیدن وصل و ارتباط در اینجا نیاز دارد.
همه درد دلم صورت بداند
که جز صورت کسی دیگرنداند
هوش مصنوعی: تمام غم و اندوه من فقط به چهره او می‌رسد و کسی دیگر از آن خبر ندارد.
همه درد است در صورت حقیقت
که بیشک اوست کل عین طبیعت
هوش مصنوعی: تمام مشکلات و رنج‌ها در وجود حقیقت نهفته است و به یقین او جوهر اصلی طبیعت است.
طبیعت بود اول آخر کار
حقیقت شد دلا اینجا پدیدار
هوش مصنوعی: در ابتدا، طبیعت وجود داشت و در نهایت، حقیقت آشکار شد. ای دل، این حقیقت در اینجا نمایان است.
حقیقت مرد از خود بینشان شد
یقین اینجایگه دیدار جان شد
هوش مصنوعی: مردان حقیقی از خودخواهی و خودپسندی فاصله می‌گیرند و به درک درستی از خود و جهان دست می‌یابند. در این حالت، در این مکان، تجربه‌ای از ملاقات با حقیقت و روح خود را به دست می‌آورند.
چو جان شد جسم دم دم باز آمد
دگر در کبر و نقش کار آمد
هوش مصنوعی: وقتی که روح وجود پیدا می‌کند، هر لحظه دوباره به وجود می‌آید و در قالب و شکل‌های مختلفی تجلی می‌کند.
دمادم جان شود اینجا طبیعت
طلب کردست راهی در حقیقت
هوش مصنوعی: این متن به تغییرات پیوسته و دائمی زندگی اشاره دارد و بیان می‌کند که هر لحظه روح و جان ما به دنبال حقیقت و مسیر واقعی خود هستند. در واقع، طبیعت و جوهر وجود ما همیشه به دنبال یافتن راهی برای اتصال به عمق حقیقت و معناست.
ولیکن گرچه بردار حقیقت
در انجامم خبردار طبیعت
هوش مصنوعی: با این حال، اگرچه من در نهایت واقعیت را درک می‌کنم، اما طبیعت به من خبر می‌دهد.
خبر دارد که جانانست با او
ولی در پرده پنهانست با او
هوش مصنوعی: او می‌داند که معشوقش با اوست، اما این حقیقت در پرده‌ای از راز و پنهانی قرار دارد.
دمادم عشقبازی میکند یار
ابا او تا شود از وی خبردار
هوش مصنوعی: دوست مدام در حال عشق بازی است تا محبوبش از عشق او باخبر شود.
اگریک دم ابی دلدار باشد
کجا از ذات برخوردار باشد
هوش مصنوعی: اگر حتی یک لحظه از وجود محبوبم تجربه‌ای داشته باشم، دیگر نیازی به هیچ چیز دیگر ندارم.
ورا دلدار میگوید دمادم
که باید شد ورا بیرون از این دم
هوش مصنوعی: معشوق به محبوبش می‌گوید که باید هر لحظه آماده جدا شدن باشد و از این لحظه‌ها خارج شود.
بخواهم کشتنت اینجا بزاری
ابا ما کن در اینجا پایداری
هوش مصنوعی: اگر بخواهم تو را اینجا از بین ببرم، بر من به خاطر این تصمیم وادار نکن و بگذار در اینجا باقی بمانم.
بخواهم کشتنت مانند حلاج
نهم بر فرقت اینجا همچو او تاج
هوش مصنوعی: می‌خواهم تو را بکشم، مانند حلاج که به خاطر جدایی‌اش بر اینجا تاج می‌نهد.
بخواهم کشتنت اینجا حقیقت
که با ما گردی از عین طبیعت
هوش مصنوعی: اگر بخواهم تو را در اینجا از بین ببرم، حقیقتی که با ما هست این است که تو به معنای واقعی بخشی از طبیعتی.
بخواهم کشتنت اینجا یقین دان
تو ما را ازنمودت پیش بین دان
هوش مصنوعی: اگر بخواهم تو را در اینجا بکشم، مطمئن باش که تو در پیش‌بینی ما، به ما نشان دادی.
بخواهم کشتنت در خون و درخاک
کز آلایش کنم اینجا ترا پاک
هوش مصنوعی: می‌خواهم تو را از بین ببرم، چه در آب و چه در خاک، تا بتوانم تو را از آلودگی پاک کنم.
بخواهم کشتنت تا رازیابی
مرا ناگاه کلی بازیابی
هوش مصنوعی: می‌خواهم تو را از بین ببرم تا ناگهان بپذیری که من چه کسی هستم و چه تاثیری رویت دارم.
چو من برگفت جانان سر نهادم
ازآن اینجا در معنی گشادم
هوش مصنوعی: وقتی محبوبم سخن می‌گوید، سرم را پایین می‌آورم و از آن لحظه به بعد، در عمق معنا غوطه‌ور می‌شوم.
منم امروز اندر دار معنی
خدا را یافته دردار دنیا
هوش مصنوعی: امروز من در دنیای مادی به درک و فهمی از معنای خدا دست یافته‌ام.
نه بینم هیچ جز دیدار جانان
نگویم هیچ جز اسرار جانان
هوش مصنوعی: جز دیدار معشوق چیزی نمی‌بینم و رازی جز اسرار معشوق نمی‌گویم.
بجز جانان ندیدم اندر اینجا
مرا بگشاده او کلی در اینجا
هوش مصنوعی: به جز معشوق، کسی را در این مکان نمی‌بینم که به من آرامش و گشایش داده باشد. فقط اوست که در اینجا به من کمک کرده است.
همه جانان شدم چون او بدیدم
ازو میگویم و از وی شنیدم
هوش مصنوعی: من به خاطر دیدن او، تمام وجودم را به او اختصاص دادم و اکنون هر چه می‌گویم از اوست و هر چه می‌شنوم از اوست.
تو هم جانان منصوری درین راه
همی گویم که تا گردی تو آگاه
هوش مصنوعی: به تو می‌گویم که در این مسیر، تو نیز محبوب من هستی و تا زمانی که آگاه شوی، سخنانم را درک خواهی کرد.
خبرداری ولیکن می ندانی
که اندر بود خود جان جهانی
هوش مصنوعی: تو آگاه هستی، اما نمی‌دانی که در درون خود، جان و جهانی نهفته است.
تو جانانی ولیکن برسر دار
همی خواهم که تاگردی خبردار
هوش مصنوعی: تو محبوب من هستی، اما می‌خواهم بدانم که در روز سختی و در لحظه‌های بحرانی، چه واکنشی نشان خواهی داد.
توجانانی که این توفیق یابی
که اینجا عالم تحقیق یابی
هوش مصنوعی: ای کسانی که در اینجا به موفقیت و دستاوردهایی دست می‌یابید، به دنیای علم و تحقیق وارد می‌شوید.
ترا آنگه نماید روی جانان
که یکی بینی از هر روی جانان
هوش مصنوعی: وقتی که چهره محبوب را با یک دید حقیقتاً می‌بینی، در آن صورت تو را به شناخت واقعی او می‌رساند.
یکی بین باش و در یکی نظر کن
تو یک بینی وجودت را خبر کن
هوش مصنوعی: باش تا به یکتایی نزدیک شوی و در این یکتایی با دقت نظر کن. وجود خود را به درستی بشناس و از آن آگاه باش.
یکی بین باش و زثانی برون شو
همه ذرات عالم رهنمون شو
هوش مصنوعی: در این دنیا تلاش کن تا به تنها بودن و یگانگی دست یابی؛ و از دیگران فاصله بگیر تا بتوانی به حقیقت و معنای موجودات دسترسی پیدا کنی.
بجز یکی مبین در پرده اینجا
مشو آخر همی گم کرده اینجا
هوش مصنوعی: جز یک نفر، در اینجا کسی را نبین. اینجا نرو که در نهایت گم شده‌ای.
رهت اینست وهر راه دگر نیست
دریغا کز نمود خود خبر نیست
هوش مصنوعی: این مسیر، تنها راه توست و هیچ راه دیگری وجود ندارد. افسوس که از واقعیت وجود خود آگاهی نداری.
ترا ای جان من مانند عطار
که تا چیزی نه بینی جز رخ یار
هوش مصنوعی: ای جان من، تو مانند عطار هستی که در زندگی‌اش جز چهره یار را نمی‌بیند و به هیچ چیز دیگر توجه نمی‌کند.
اگر واصل چو من گردی در اینجا
ترا اسرارگردد روشن اینجا
هوش مصنوعی: اگر مانند من به حقیقت و وصل دست یابی، در اینجا رازها برایت روشن و نمایان خواهد شد.
اگرواصل شوی در جسم و جانت
یکی بینی تمامت جان جانت
هوش مصنوعی: اگر توانستی در جسم و جان خود را یکی کنی، تمام وجودت به زندگی و جانت متصل خواهد شد.
وصالت اندر اینجا رخ نماید
نه غیری را چنین پاسخ نماید
هوش مصنوعی: محبت و پیوند در این مکان خود را نشان می‌دهد و کسی دیگر را به این شکل پاسخی نمی‌دهد.
همه باتست و تو اندر یکی هان
همه با تست اینجا نص وبرهان
هوش مصنوعی: همه چیز به تو مربوط است و تو در میان آنها قرار داری. اینجا همه چیز به تو مربوط می‌شود و شاهدی بر این مطلب وجود دارد.
تو ای عطار اکنون چندگوئی
تو منصوری و دیگر می چه جوئی
هوش مصنوعی: ای عطار، چه نیازی به سخن گفتن داری؟ تو خود منصوری هستی و دیگر به چه چیزی نیاز داری؟
اگر با خود به بینی اوست یاخود
که میگوید ترا اسرار با خود
هوش مصنوعی: اگر با خودت در نظر بگیری که او کیست یا خود او که می‌گوید اسرار را با خودت دارد.
مرو بیرون تو ازمنصور گو باز
که اوآمد ترا سررشتهٔ راز
هوش مصنوعی: برخیز و از من بپرس که منصور به تو خبر داده است، زیرا او می‌تواند به تو اطلاعاتی از رازها و حقیقت‌ها را واگوید.
کنون از دید منصور است گفتار
که تادیگر چه گوید برسردار
هوش مصنوعی: اکنون سخنان منصور به طور واضح‌تر بیان می‌شود تا دیگران ببینند چه نظری در مورد سردار دارند.