بخش ۶۶ - سخن گفتن شیخ کبیر با منصور از نموداری قصاص
بدو گفتا که ای شیخ جهان بین
نظر بگشای هان و جان جان بین
بفرما این زمان تاحق برین دار
نمایم تا بیابی بر سر دار
تو یاری راز ما دانی حقیقت
یکی ذاتی تو در نقش طبیعت
تو جانانی ولیکن جان مائی
ابا مائی و عین کل خدائی
سؤال تست اینجا در قصاصم
قصاصم ز آن بده کلی خلاصم
خلاصم ده ازین زندان صورت
که تادر جزو و کل باشم ضرورت
یکی کن دست و پایم را تو بردار
زبانم کن تو بیرون بر سر دار
بحکم شرع آنگه کل بسوزان
در آتش تا کنم از دل فروزان
بسوزانم درآتش پای تا سر
ز من بشنو چوهستی شاه و سرور
هر آنکو جان نبازد شیخ بایار
میان اهل دل خوانندش اغیار
هر آنکو نزد جانان جان نبازد
میان اهل دل با جان نسازد
بناز ما بسی جانها بناز است
نمود ما حقیقت در نیاز است
بسی در دارم از بحر معانی
درون جانت بنهادم نهانی
چو من خواهم ستد آنرا نگهدار
که تا باشی ز راز ما خبردار
کنون ای شیخ این اعوام مسکین
بصورت اندرین شورند و در کین
مراد این همه در کشتن ماست
مراد ما هم از برگشتن ماست
مراد ما یقین در کشتن آمد
مرادر سوی او برگشتن آمد
بصورت لیک درجان کردکارم
کنون در عشق باید کردکارم
کنون درعشق شادی مینماید
بسی را عین آزادی نماید
درین صورت گرفتارند جمله
چو من اینجای بردارند جمله
نمیدانند که ایشان را فنایست
ز بعد آن فنا در ما بقایست
فنا خواهد شدن اینجا تمامت
دگر ما راست آن روز قیامت
اگر نه عشق باشد باز ایمان
کجا یابد خلاصی در یقین جان
تمامت راه ما دارند در پیش
چه سلطان وچه دربان و چه درریش
همه در راه ما عین فنااند
کسانی کاندرین دار بقااند
کنون ما را فنای خویش آمد
در اینجا گه بقای خویش آمد
خدا دیدیم شیخا در دل و جان
ابا ما گفت هر دم را زجانان
اگرداری سر ما سرفشان تو
بجان و سر یقین اینجا ممان تو
اناالحق زد خود و خود عشق بازد
یقین در ذات خود سرمیفرازد
اناالحق زد خود و بشنید خودباز
ندیده ذات خود او نیک دیدار
چنان خود دید شیخا در زمانه
که جز او میندیدش جاودانه
چنان خود دید اندر ملک بغداد
که خواهد کرد اینجا جمله آزاد
چنان خود دید اینجا برسر دار
که جز او نیست چیزی نیز هشیار
خدا با ما و اینجا در بقایم
کنون با او حقیقت در لقایم
خدا با ما و در هر جا که بینی
خدامی بین اگر صاحب یقینی
مبین جز حق که حق گفتیم مطلق
از آن اینجا زنم هردم اناالحق
درین ره حق شدیم ازواصلانیم
از آن گفتیم تا جان برفشانیم
چه شه اینجاست و آنجا در میان باز
حقیقت صورتم انجام وآغاز
چو شه با ماست ما بردار کرده
بخواهد سوخت چون بدرید پرده
دریده پردهٔ مادر بر عام
که یابد همچو مادر عشق اتمام
مرا انعام جانان بس بود یار
که با ما عشق بازد بر سردار
مرا بردار کرد و جان جانم
به هر لحظه کند خود را عیانم
درونت هر دمی صد راز دیگر
یکی میبینمش اینجا مصور
مصور ساخته ترکیب جانها
نهاده پر صفت ترتیب جانها
درون جمله درگفتار مانده
در او حیران دلم بردار مانده
ابا او هر زمان در عین گفتار
همی گوید بیانها بر سردار
هر آن چیزی که دیدم جمله دید او
از آن بودم وجودم جمله شد او
همه بود وجودم یار بگرفت
دل و جانم همه دلدار بگرفت
زناگه او شدم زو بازگفتم
ازو اینجا ز سرّ راز گفتم
پس آنگه جان عیانی یار خود دید
کنونش بر سر این دار خوددید
در امروزش عیان میبینم اینجا
ابا خلق جهان میبینم اینجا
خطابم میکند مانند هر یار
که با ماهان درین بحرم گهربار
بسی شیخا نمودم یار اینجا
نمودخویشتن هر بار اینجا
ولی این بار جوهر آشکار است
صدف در پیش چشمم تازه بار است
صدف بشکست اندر عین دریا
فکندستم درون بحر غوغا
درین بحر عجائب راز بگشاد
دمادم سرّ جوهر باز بگشاد
بسی در بحر صورت باز دیدم
بآخر جوهر کل باز دیدم
مرا مقصود جوهر بود اینجا
که تا رویم یقین بنمود اینجا
مرا دان جوهر دریای اسرار
که در بغداد گشتم بر سر دار
منم آن جوهری کز هر دو عالم
حقیقت صورتم مشتق ازین دم
تو جوهر دان مرا شیخا در اینجا
که بنمودم حقیقت اندر اینجا
نمودم جوهر خود در میان من
نمودخویشتن از لامکان من
مکانم اندر اینجا آشکار است
نمود ما کنون دیدار یار است
نمایم راز اگر اینجا زبانم
برون آرم بیک ره ازدهانم
نمایم راز گردستم کنی باز
بدست تو دهم یار سرافراز
قدم بر بعد از آن در آتش انداز
بسوزان تا بیابی سر من باز
ز بعد سوختن اسرار مابین
درون جان و دل دیدار مابین
ز بعد سوختن بنمایمت راز
اناالحق گویمت بی جسم و جان باز
چوصورت مینباشد در میانه
اناالحق گویم اینجا جاودانه
هر آن رازی که میگویم بگفتار
ابی صورت عیان آرم پدیدار
گمانت گر نماید این بدانی
دگر اندر گمانی این بدانی
ابی صورت مرا زیبد اناالحق
که در خاکسترم گوید اناالحق
منم منصور از لا دیده الا
چو پنهانی شوم بینیم پیدا
به پنهانی نگر تا راز گویم
وگرنه چند معنی بازگویم
هر آن عاشق که چون من در فناشد
نهانش با عیان کلی خداشد
خدائی راتو از منصور دریاب
گشاده است این درم اکنون تو دریاب
دری بگشادهام ای شیخ اینجا
درون رو تا بیابی گنج ما را
من این گنج نهان میبخشم ای شیخ
نهم چون دیگران در نقشم ای شیخ
همه گنجست اینجا گه نهاده
بآخر این در گنجم گشاده
طلسم گنج، صورت دان وبشکن
که تو برخیزدت ای یار با من
اگر گنج بقا خواهی بده جان
که چون جان رفت کلی ماند جانان
ترا گنجیست اینجا آشکاره
طلسمت کن در اینجا پاره پاره
صدف بشکستهٔدر عین دریا
فکندم در میان بحر غوغا
نیابی گنج معنی رایگان تو
اگر اینجا نیابی جان جان تو
چه خواهی کرد صورت دشمن تست
که جان دیدار گنج روشن تست
اگر صورت نباشد جان نهبینی
ابی جان بیشکی جانان نه بینی
همه گفتار ما از بهر اینست
که بیصورت همه عین الیقین است
چو شد محو فنا از جسم و از جان
ابی صورت نماید روی جانان
حقیقت هر که اینجا جا بیابد
نمود جان جان پیدا بیابد
حقیقت حیرت آید آخر کار
مراو را اندر اینجاگه پدیدار
بسی حیرت خوری سالک بآخر
که اینجا مینه بینی یار ظاهر
بگو تا چند خواهی راه کردن
بخواهی خویشتن را شاه کردن
دل و جانت ازین آگاه کن تو
وجود خویشتن را شاه کن تو
وصال یار پیدا و تو آگاه
نهٔ کاندر درون تست آن شاه
زهی نادان که در جسمی بمانده
از ان اینجا تو بی اسمی بمانده
ترا هر لحظه منصور حقیقت
همی گوید رها کن این طبیعت
درون تست پیدا و ندانی
تو اورادایماً جویا ندانی
چو منصور است با تو کور دیده
ابا او گفته و از وی شنیده
دمادم راز میگوید ترا باز
ولیکن کی تو گردی صاحب راز
ولی باید که کلی جان شود او
که کلی میز خود پنهان شود او
چو دل پنهان شود صورت نماند
یقین جز عشق منصورت نماند
چو جان جانان شود آنگه بدانی
که وصل دوست یابی در نهانی
چو جانان جان شود در آخر کار
تو مر منصور بینی بر سردار
حدیث تو یقین واصلانست
هر آنکو شیخ گردد واصل آنست
اگر با تو بود عُجبی در این سر
نگردد هرگزت دلدار ظاهر
توئی درمانده بیرون وندانی
که کلی یار جانست ارتوانی
به بین او را که منصور است دیدت
حقیقت جملگی نوراست دیدت
توئی منصور امّا کی نماید
نمودت باوجودت درگشاید
زبانت محو خواهد کرد جانان
بنزد ناگهی بردار جانان
بخواهد سوخت در آخر وجودت
که تا آن دم نماید بودبودت
اگر گوئی و گرنه این به بینی
چنین میدان اگر صاحب یقینی
اگر اینجا سلوکت وصل گردد
سراپای تو کلّی اصل گردد
تو ای سالک مرو در خواب اینجا
تو وصل یار را دریاب اینجا
چنین تا چند در تقلید باشی
دمی آن کاندرین توحید باشی
دم توحید اینجا گاه زن تو
نه مردی لاف ازین دیگر مزن تو
ترا چون زهرهٔ مردان نباشد
طلسمی دانمت کان جان نباشد
طلسمی لیک جانت در طلسم است
از آن دیدار اعیان تو اسم است
سوی گنج حقیقت راه داری
بحمدالله دلی آگاه داری
بدان اسرار ما و گنج بستان
کز آن تست آن بیرنج بستان
اگرچه رنج میبینی ز صورت
ترا درمان بود آخر ضرورت
تو با منصور و منصور است با تو
نظر میکن که مشهور است باتو
تو بامنصور و منصور است درجان
دمادم روی می بنمایدت جان
چو بشناسی که راتاوان بود این
ترا تاوان یقین در جان بود این
دریغا چون ندانی چون کنم من
از آن هر لحظه جان بیرون کنم من
چو جانانست باعطار اینجا
نموده مرورا دیدار اینجا
بخش ۶۵ - در نموداری شیخ کبیر با منصور: نظر کردم آنگهی در سوی منصوربخش ۶۷ - شیخ فریدالدین عطار قدس سره درنموداری خود و اسرار منصور فرماید: حقیقت رنج دل دیده است عطار
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بدو گفتا که ای شیخ جهان بین
نظر بگشای هان و جان جان بین
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای شیخ آگاه و بینا، دیدگاه خود را باز کن و جان را بشناس.
بفرما این زمان تاحق برین دار
نمایم تا بیابی بر سر دار
هوش مصنوعی: بفرما، اکنون که فرصتی فراهم شده، تا حقیقت را بر این دار آشکار کنم و تو هم آن را ببینی.
تو یاری راز ما دانی حقیقت
یکی ذاتی تو در نقش طبیعت
هوش مصنوعی: تو یاری میکنی که راز ما را بفهمیم. حقیقتی که در ذات تو نهفته است، در شکل و طبیعت تجلی پیدا کرده است.
تو جانانی ولیکن جان مائی
ابا مائی و عین کل خدائی
هوش مصنوعی: تو معشوق منی، اما خودت هم جان منی، تو برتر از همه چیز هستی و خالقی.
سؤال تست اینجا در قصاصم
قصاصم ز آن بده کلی خلاصم
هوش مصنوعی: سؤال اینجاست که در مورد انتقام و مجازات من اتفاقی افتاده و نیاز به توضیح دارم تا از این وضعیت نجات پیدا کنم.
خلاصم ده ازین زندان صورت
که تادر جزو و کل باشم ضرورت
هوش مصنوعی: مرا از این قید و بند ظاهری رها کن تا بتوانم در معنای کلی و جزئی وجود داشته باشم.
یکی کن دست و پایم را تو بردار
زبانم کن تو بیرون بر سر دار
هوش مصنوعی: این مصرع به درخواست فردی اشاره دارد که از دیگری میخواهد او را بهگونهای درهم بیامیزد یا به هم وصل کند که نتواند از خود ارادهای داشته باشد و در نهایت، او را به جایی ببرند که دیگر نتواند حرف بزند و در دست کسی باشد. به عبارتی، درخواست تسلیم کامل و بدون قدرت تصمیمگیری است.
بحکم شرع آنگه کل بسوزان
در آتش تا کنم از دل فروزان
هوش مصنوعی: به حکم قوانین دین، همه چیز را در آتش بسوزان تا آتش دل من فروکش کند.
بسوزانم درآتش پای تا سر
ز من بشنو چوهستی شاه و سرور
هوش مصنوعی: من خود را در آتش میسوزانم تا تو از من بشنوی که چه کسی هستم، ای شاه و سرور من.
هر آنکو جان نبازد شیخ بایار
میان اهل دل خوانندش اغیار
هوش مصنوعی: هر کسی که جان خود را در راه عشق و معنویت فدای نکند، در میان افرادی که دلهای پاک و بیدار دارند، از او به عنوان بیگانه یاد میشود.
هر آنکو نزد جانان جان نبازد
میان اهل دل با جان نسازد
هوش مصنوعی: هر کس که در عشق محبوب خود جان ندهد، در جمع دوستان عاطفی هم نمیتواند ارتباطی عمیق و واقعی برقرار کند.
بناز ما بسی جانها بناز است
نمود ما حقیقت در نیاز است
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت ما دلها را میرباید، زیرا نشاندهندهی حقیقتی است که در طلب و درخواست وجود دارد.
بسی در دارم از بحر معانی
درون جانت بنهادم نهانی
هوش مصنوعی: من تعداد زیادی از معانی را در دل خود دارم و این مفاهیم را به طور پنهانی در عمق جان تو قرار دادهام.
چو من خواهم ستد آنرا نگهدار
که تا باشی ز راز ما خبردار
هوش مصنوعی: اگر میخواهم چیزی را بگیرم، آن را نگهدار که تا تو از رازهای ما باخبر شوی.
کنون ای شیخ این اعوام مسکین
بصورت اندرین شورند و در کین
هوش مصنوعی: اکنون ای شیخ، در این سالها افراد نیازمند به شکل و حالتی از شور و هیجان در تنش و دشمنی هستند.
مراد این همه در کشتن ماست
مراد ما هم از برگشتن ماست
هوش مصنوعی: قصدمان از این همه سختی و درد، رسیدن به هدفی است که در دل داریم و هدف ما از بازگشت به گذشته نیز، مشخص کردن آن هدف است.
مراد ما یقین در کشتن آمد
مرادر سوی او برگشتن آمد
هوش مصنوعی: هدف ما از اوج کشتن، دستیابی به یقین است و این حقیقت ما را به سمت او بازمیگرداند.
بصورت لیک درجان کردکارم
کنون در عشق باید کردکارم
هوش مصنوعی: در ظاهر ممکن است که به نظر بیاید که در کارهای دیگر مشغولم، اما در واقع در جانم تنها عشق و محبت است که باید بر روی آن کار کنم.
کنون درعشق شادی مینماید
بسی را عین آزادی نماید
هوش مصنوعی: اکنون عشق شادی بسیاری را نشان میدهد و عین آزادی را نمایان میسازد.
درین صورت گرفتارند جمله
چو من اینجای بردارند جمله
هوش مصنوعی: در این حالت همه مانند من در اینجا گرفتارند و همه باید رنج این وضعیت را بردارند.
نمیدانند که ایشان را فنایست
ز بعد آن فنا در ما بقایست
هوش مصنوعی: آنها نمیدانند که پس از زوال و فنا، وجود حقیقی و جاودانه در ما باقی خواهد ماند.
فنا خواهد شدن اینجا تمامت
دگر ما راست آن روز قیامت
هوش مصنوعی: تمام وجود تو در این دنیا به زودی از بین خواهد رفت و تنها در روز قیامت است که ما حقیقتاً خواهیم بود.
اگر نه عشق باشد باز ایمان
کجا یابد خلاصی در یقین جان
هوش مصنوعی: اگر عشق وجود نداشته باشد، دیگر ایمان چگونه میتواند در یقین جان رهایی پیدا کند؟
تمامت راه ما دارند در پیش
چه سلطان وچه دربان و چه درریش
هوش مصنوعی: همه افرادی که در مسیر ما قرار دارند، چه دارای مقام و قدرت باشند و چه خدمتکاران یا افراد معمولی، در نهایت در برابر ما قرار میگیرند.
همه در راه ما عین فنااند
کسانی کاندرین دار بقااند
هوش مصنوعی: همه کسانی که در مسیر ما قرار دارند، در واقع به نوعی از بین رفتهاند، و تنها افرادی که در این سرزمین جاودان زندگی میکنند، وجود واقعی دارند.
کنون ما را فنای خویش آمد
در اینجا گه بقای خویش آمد
هوش مصنوعی: اکنون ما به مرحلهای رسیدهایم که خود را فراموش کرده و در این مکان به معنای واقعی زندگی و جاودانگی دست یافتهایم.
خدا دیدیم شیخا در دل و جان
ابا ما گفت هر دم را زجانان
هوش مصنوعی: ما در دل و جان ریاکاری را دیدیم که خداوند به ما گفت هر روز از دوستان خود یاد کنیم.
اگرداری سر ما سرفشان تو
بجان و سر یقین اینجا ممان تو
هوش مصنوعی: اگر بر تندی و بزرگی، سر ما را میافزایی، با جان و از یقین، اینجا ماندن تو جایی ندارد.
اناالحق زد خود و خود عشق بازد
یقین در ذات خود سرمیفرازد
هوش مصنوعی: من حق را در خود مییابم و عشق را در وجود خود میشناسم و به یقین در درون خود به اوج میرسم.
اناالحق زد خود و بشنید خودباز
ندیده ذات خود او نیک دیدار
هوش مصنوعی: من حقیقت را گفتم و خود را زدم و خود را شنیدم. او که ذات خود را ندیده، اما نیکو میبیند.
چنان خود دید شیخا در زمانه
که جز او میندیدش جاودانه
هوش مصنوعی: شیخ به قدری در خود و جایگاهش غرق بود که در دنیای اطرافش جز خودش، هیچ چیز دیگری را نمیدید که پایدار و ماندگار باشد.
چنان خود دید اندر ملک بغداد
که خواهد کرد اینجا جمله آزاد
هوش مصنوعی: او در بغداد، به گونهای خود را مشاهده کرد که آرزو میکند همه در اینجا آزاد باشند.
چنان خود دید اینجا برسر دار
که جز او نیست چیزی نیز هشیار
هوش مصنوعی: او به قدری به خود مشغول شده که در این موقعیت خطرناک، فقط خودش را میبیند و هیچ چیز دیگری را نمیخواهد.
خدا با ما و اینجا در بقایم
کنون با او حقیقت در لقایم
هوش مصنوعی: خدا همراه ماست و اکنون در اینجا با حقیقت خود روبهرو میشویم و با او وصال داریم.
خدا با ما و در هر جا که بینی
خدامی بین اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: اگر به یقین برسی، میتوانی ببینی که خدا همیشه با ماست و در هر کجا که نگاه کنی، نشانههای خدا را مشاهده خواهی کرد.
مبین جز حق که حق گفتیم مطلق
از آن اینجا زنم هردم اناالحق
هوش مصنوعی: جز حقیقت را بیان نکن، زیرا حق را مطلق میدانیم و از اینجا هر لحظه میگویم: "من حق هستم."
درین ره حق شدیم ازواصلانیم
از آن گفتیم تا جان برفشانیم
هوش مصنوعی: در این مسیر به حقیقت رسیدیم و از افرادی هستیم که به آن اشاره کردیم، تا جایی که جانمان را در این راه فدای آن کنیم.
چه شه اینجاست و آنجا در میان باز
حقیقت صورتم انجام وآغاز
هوش مصنوعی: این چه شاهی است که هم اینجا حضور دارد و هم در آنجا، و در حقیقت، آغاز و انجام کار من در میان اوست.
چو شه با ماست ما بردار کرده
بخواهد سوخت چون بدرید پرده
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه با ماست، ما از خودمان دست میکشیم؛ اگر بخواهد ما را به آتش بکشد، همچون پردهای که پاره شده، به راحتی در هم میشکنیم.
دریده پردهٔ مادر بر عام
که یابد همچو مادر عشق اتمام
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر کسی پرده و حجاب مادرش را کنار بزند و او را در معرض دید عموم قرار دهد، دیگر نمیتواند مانند مادرش عشق حقیقی را تجربه کند و احساس کامل را بیابد. در واقع، این بیان به اهمیت و احترام به حریم خصوصی و ارتباط عاطفی اشاره دارد.
مرا انعام جانان بس بود یار
که با ما عشق بازد بر سردار
هوش مصنوعی: من از محبت و لطف محبوبم راضیام، زیرا یاری دارم که با ما در عشق و محبت بازی کند و بر ما افتخار کند.
مرا بردار کرد و جان جانم
به هر لحظه کند خود را عیانم
هوش مصنوعی: مرا در آغوش خود گرفت و در هر لحظه روح من را به وضوح نمایان میکند.
درونت هر دمی صد راز دیگر
یکی میبینمش اینجا مصور
هوش مصنوعی: در درون تو هر لحظه رازهای جدیدی وجود دارد که من آنها را در اینجا میبینم.
مصور ساخته ترکیب جانها
نهاده پر صفت ترتیب جانها
هوش مصنوعی: آفریننده، روحها را به زیبایی ترکیب کرده و آنها را با ویژگیهایی خاص تنظیم کرده است.
درون جمله درگفتار مانده
در او حیران دلم بردار مانده
هوش مصنوعی: دل من از تأمل در این صحبتها حیران و گیج شده است. میخواهم از این سردرگمی رها شوم.
ابا او هر زمان در عین گفتار
همی گوید بیانها بر سردار
هوش مصنوعی: او همواره در زمان گفتگو، سخنانش را به روشنی و با تأکید بیان میکند.
هر آن چیزی که دیدم جمله دید او
از آن بودم وجودم جمله شد او
هوش مصنوعی: هر چیزی که من مشاهده کردم، از دید او بود؛ وجود من تماماً به خاطر او شکل گرفت.
همه بود وجودم یار بگرفت
دل و جانم همه دلدار بگرفت
هوش مصنوعی: تمام وجود من متعلق به یار است، دل و جانم نیز در اختیار اوست و فقط دلدار من را در آغوش گرفته است.
زناگه او شدم زو بازگفتم
ازو اینجا ز سرّ راز گفتم
هوش مصنوعی: من به دنبال او رفتم و از او بازگشتم و اکنون در اینجا از رمز و رازی که در دل داشتم سخن میگویم.
پس آنگه جان عیانی یار خود دید
کنونش بر سر این دار خوددید
هوش مصنوعی: سپس جان عاشق خود را به وضوح مشاهده کرد و اکنون او را در میان زندگیاش دید.
در امروزش عیان میبینم اینجا
ابا خلق جهان میبینم اینجا
هوش مصنوعی: من امروز به وضوح میبینم که در اینجا چه غوغایی از مردم و فعالیتهای آنها وجود دارد.
خطابم میکند مانند هر یار
که با ماهان درین بحرم گهربار
هوش مصنوعی: او مانند هر دوستی که با ماهیها در این دریاچه پر از گوهری صحبت میکند، با من صحبت میکند.
بسی شیخا نمودم یار اینجا
نمودخویشتن هر بار اینجا
هوش مصنوعی: من بارها به پیش شما آمدهام و خود را در اینجا نشان دادهام.
ولی این بار جوهر آشکار است
صدف در پیش چشمم تازه بار است
هوش مصنوعی: این بار چیزی که درونش نهفته بود، به وضوح نمایش داده شده و ظاهر شده است. صدفی که در اندیشه دارم، اکنون به تازگی بارور و رسیده است.
صدف بشکست اندر عین دریا
فکندستم درون بحر غوغا
هوش مصنوعی: صدف درون دریا شکست و من را در میان امواج و tumult آن رها کردند.
درین بحر عجائب راز بگشاد
دمادم سرّ جوهر باز بگشاد
هوش مصنوعی: در این دریا پر از شگفتیها، رازهایی یکی پس از دیگری فاش میشود و حقیقت هایی نمایان میگردد.
بسی در بحر صورت باز دیدم
بآخر جوهر کل باز دیدم
هوش مصنوعی: در میان ظواهر و ظاهرها، چیزهای زیادی را مشاهده کردم، اما در نهایت به عمق و حقیقت اصلی دست یافتم.
مرا مقصود جوهر بود اینجا
که تا رویم یقین بنمود اینجا
هوش مصنوعی: مقصود من در اینجا اصل و ذات چیزهاست، به طوری که وقتی میروم، هر چیزی به وضوح و یقین خود را نشان میدهد.
مرا دان جوهر دریای اسرار
که در بغداد گشتم بر سر دار
هوش مصنوعی: من از عمق حقیقت و رازهای عمیق آگاهی دارم، چرا که در بغداد تجربههای زیادی را پشت سر گذاشتهام.
منم آن جوهری کز هر دو عالم
حقیقت صورتم مشتق ازین دم
هوش مصنوعی: من همان جوهری هستم که از حقیقت هر دو جهان تشکیل شدهام و وجودم از همین لحظه ناشی میشود.
تو جوهر دان مرا شیخا در اینجا
که بنمودم حقیقت اندر اینجا
هوش مصنوعی: ای شیخ، تو مرا به خوبی میشناسی، چرا که در اینجا حقیقت خود را برایت روشن کردهام.
نمودم جوهر خود در میان من
نمودخویشتن از لامکان من
هوش مصنوعی: من وجود اصیل خود را به نمایش گذاشتم و در حضور خود، حقیقت وجودیام را از جایی فراتر از مکان نشان دادم.
مکانم اندر اینجا آشکار است
نمود ما کنون دیدار یار است
هوش مصنوعی: محل من در اینجا مشخص است و اکنون لحظهای است که یارم را ملاقات میکنم.
نمایم راز اگر اینجا زبانم
برون آرم بیک ره ازدهانم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم راز خود را بگویم، زبانم را از دهانم خارج میکنم و به یک روش خاص بیان میکنم.
نمایم راز گردستم کنی باز
بدست تو دهم یار سرافراز
هوش مصنوعی: من راز خود را برای تو فاش میکنم، تا دوباره به تو بازگردم و یار ارزشمند تو باشم.
قدم بر بعد از آن در آتش انداز
بسوزان تا بیابی سر من باز
هوش مصنوعی: بعد از آن، پاهای خود را در آتش بگذار و بسوزان تا بتوانی دوباره سر من را پیدا کنی.
ز بعد سوختن اسرار مابین
درون جان و دل دیدار مابین
هوش مصنوعی: پس از اینکه رازها در دل و جان ما سوزانده شدند، دیدارها و ارتباطات بین ما تأثیر خود را نشان میدهد.
ز بعد سوختن بنمایمت راز
اناالحق گویمت بی جسم و جان باز
هوش مصنوعی: بعد از سوختن و گذر از سختیها، رمزی را به تو نشان میدهم که حقیقت را به تو میگوید و این را بدون نیاز به جسم و جان تو بیان میکنم.
چوصورت مینباشد در میانه
اناالحق گویم اینجا جاودانه
هوش مصنوعی: وقتی چهرهام در میانه هست، اینجا را جاودانه میدانم و حقیقتی بزرگ را بیان میکنم.
هر آن رازی که میگویم بگفتار
ابی صورت عیان آرم پدیدار
هوش مصنوعی: هر رازی که بیان میکنم، به شیوهای واضح و روشن ارائه میدهم.
گمانت گر نماید این بدانی
دگر اندر گمانی این بدانی
هوش مصنوعی: اگر فکر کنی که این موضوع را میدانی، بدان که در واقع در گمانی دیگر هستی و اطلاعاتت ناقص است.
ابی صورت مرا زیبد اناالحق
که در خاکسترم گوید اناالحق
هوش مصنوعی: چهرهام با مقام حق و حقیقت سازگار است، چرا که در خاکسترم، صدای حق میپیچد و میگوید: من حقیقت هستم.
منم منصور از لا دیده الا
چو پنهانی شوم بینیم پیدا
هوش مصنوعی: من منصور هستم که در دل تاریکی وجودم، اگر پنهان شوم، نیز خود را مییابم.
به پنهانی نگر تا راز گویم
وگرنه چند معنی بازگویم
هوش مصنوعی: به آرامی و با دقت گوش کن تا بتوانم رازی را برایت بگویم، وگرنه میتوانم معانی زیادی را بیان کنم.
هر آن عاشق که چون من در فناشد
نهانش با عیان کلی خداشد
هوش مصنوعی: هر عاشقی که مانند من در مسیر زوال و فنا قرار گیرد، نهایتاً به حقیقت کلی و آشکار خداوند دست مییابد.
خدائی راتو از منصور دریاب
گشاده است این درم اکنون تو دریاب
هوش مصنوعی: خداوند رحمت و بخشش خود را به سوی تو گشوده و دروازهای برایت فراهم کرده است، حالا تو باید از این فرصت بهرهبرداری کنی.
دری بگشادهام ای شیخ اینجا
درون رو تا بیابی گنج ما را
هوش مصنوعی: ای شیخ، در اینجا در را برایت باز کردهام، بیا داخل تا گنجینه ما را ببینی.
من این گنج نهان میبخشم ای شیخ
نهم چون دیگران در نقشم ای شیخ
هوش مصنوعی: من این راز گرانبها را به تو میدهم، ای شیخ نهم، و مانند دیگران در ظاهر و شکل خود نمیخواهم باشم، ای شیخ.
همه گنجست اینجا گه نهاده
بآخر این در گنجم گشاده
هوش مصنوعی: در این مکان همه چیز باارزش و بااهمیت وجود دارد. در انتهای این در، من آنچه را که میخواهم به راحتی دسترسی دارم و میتوانم آن را پیدا کنم.
طلسم گنج، صورت دان وبشکن
که تو برخیزدت ای یار با من
هوش مصنوعی: طلسم گنج را بشکن و به من بپیوند، ای یار که تو با من برمیخیزی.
اگر گنج بقا خواهی بده جان
که چون جان رفت کلی ماند جانان
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن زندگی جاوید، باید جانت را فدای آن کنی، زیرا وقتی جان از بدن برود، تنها یاد و نام محبوب باقی میماند.
ترا گنجیست اینجا آشکاره
طلسمت کن در اینجا پاره پاره
هوش مصنوعی: در این مکان، گنجی در دسترس توست، اما برای دستیابی به آن باید معماها و مشکلاتی را پشت سر بگذاری.
صدف بشکستهٔدر عین دریا
فکندم در میان بحر غوغا
هوش مصنوعی: صدف شکستهای را در وسط دریای پرهیاهو انداختم.
نیابی گنج معنی رایگان تو
اگر اینجا نیابی جان جان تو
هوش مصنوعی: اگر اینجا به گنج و معنای حقیقی نرسی، هرگز نمیتوانی ارزش وجودی خود را پیدا کنی.
چه خواهی کرد صورت دشمن تست
که جان دیدار گنج روشن تست
هوش مصنوعی: چه میخواهی انجام دهی با چهره دشمن؟ چون جان تو در دیدار با گنجی روشنی است.
اگر صورت نباشد جان نهبینی
ابی جان بیشکی جانان نه بینی
هوش مصنوعی: اگر ظاهری نباشد، جان را نخواهی دید؛ عشق حقیقی را نیز به آسانی نخواهی شناخت.
همه گفتار ما از بهر اینست
که بیصورت همه عین الیقین است
هوش مصنوعی: همهی حرفهای ما به خاطر این است که حقیقت بدون شکل و ظاهر، کاملاً روشن و واضح است.
چو شد محو فنا از جسم و از جان
ابی صورت نماید روی جانان
هوش مصنوعی: زمانی که وجود مادی و روحی از میان برود، آنگاه زیبایی حقیقی و واقعی مانند چهره محبوب نمایان میشود.
حقیقت هر که اینجا جا بیابد
نمود جان جان پیدا بیابد
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا جای بگیرد، حقیقت او نمایان میشود و روح او آشکار میگردد.
حقیقت حیرت آید آخر کار
مراو را اندر اینجاگه پدیدار
هوش مصنوعی: در پایان کار، حقیقت برای من آشکار خواهد شد و در اینجا خود را نشان خواهد داد.
بسی حیرت خوری سالک بآخر
که اینجا مینه بینی یار ظاهر
هوش مصنوعی: سالک (پیمانگرد) بسیار شگفتزده میشود در پایان سفر خود، زیرا در اینجا عشق و دوست را به وضوح میبیند.
بگو تا چند خواهی راه کردن
بخواهی خویشتن را شاه کردن
هوش مصنوعی: بگو تا چه زمانی میخواهی در راه رفتن باشی، اگر میخواهی خودت را به مقام بلند برسانی.
دل و جانت ازین آگاه کن تو
وجود خویشتن را شاه کن تو
هوش مصنوعی: دل و جانت را از این موضوع مطلع کن و خودت را به یک پادشاه تبدیل کن.
وصال یار پیدا و تو آگاه
نهٔ کاندر درون تست آن شاه
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیکی به معشوق محقق شده و تو از آن بیخبری، زیرا او در دل و جان تو قرار دارد و تو خود از وجودش آگاه نیستی.
زهی نادان که در جسمی بمانده
از ان اینجا تو بی اسمی بمانده
هوش مصنوعی: آری، نادان کسی است که در بدنی مادی باقی مانده و از آن جدا نشده است. تو در اینجا بدون هویت و اسم ماندهای.
ترا هر لحظه منصور حقیقت
همی گوید رها کن این طبیعت
هوش مصنوعی: هر لحظه حقیقت به تو میگوید که این دنیای مادی را رها کن و به معنای واقعی زندگی بپرداز.
درون تست پیدا و ندانی
تو اورادایماً جویا ندانی
هوش مصنوعی: درون تو چیزهایی وجود دارد که خودت از آنها بیخبری، در حالی که دائماً در جستجوی آنها هستی و نمیدانی.
چو منصور است با تو کور دیده
ابا او گفته و از وی شنیده
هوش مصنوعی: وقتی که منصور با تو صحبت میکند، چشمانش به سوی تو بسته است. او از دیگران چیزهایی شنیده و فقط بر اساس آنها با تو گفتوگو میکند.
دمادم راز میگوید ترا باز
ولیکن کی تو گردی صاحب راز
هوش مصنوعی: همواره رازهایی به تو گفته میشود، اما آیا تو وقتی به این رازها پی خواهید برد؟
ولی باید که کلی جان شود او
که کلی میز خود پنهان شود او
هوش مصنوعی: برای اینکه کسی به کمال برسد، باید خود را به طور کامل پنهان کند و در عین حال، همه جانش را برای هدفش بگذارد.
چو دل پنهان شود صورت نماند
یقین جز عشق منصورت نماند
هوش مصنوعی: زمانی که دل پنهان میشود، دیگر از ظاهر چیزی نمیماند و تنها عشق تو باقی میماند.
چو جان جانان شود آنگه بدانی
که وصل دوست یابی در نهانی
هوش مصنوعی: زمانی که جان تو به عشق معشوق جان میگیرد، آن زمان میفهمی که میتوانی به طور پنهانی به وصال دوست برسی.
چو جانان جان شود در آخر کار
تو مر منصور بینی بر سردار
هوش مصنوعی: وقتی محبوب نهایی جان خود را به تو میدهد، تو منصور را بر بالای سردار خواهی دید.
حدیث تو یقین واصلانست
هر آنکو شیخ گردد واصل آنست
هوش مصنوعی: داستان تو حقیقتی است که به افراد کامل میرسد؛ هر کسی که به مقام شیخیت برسد، به حقیقت تو دست یافته است.
اگر با تو بود عُجبی در این سر
نگردد هرگزت دلدار ظاهر
هوش مصنوعی: اگر تو با من باشی، هیچ شگفتی در این دنیا وجود نخواهد داشت. هرگز عشق و محبت تو به من پنهان نخواهد ماند.
توئی درمانده بیرون وندانی
که کلی یار جانست ارتوانی
هوش مصنوعی: تو در حالتی ناتوان و درماندهای و نمیدانی که چقدر یار و پشتیبان در کنار توست.
به بین او را که منصور است دیدت
حقیقت جملگی نوراست دیدت
هوش مصنوعی: ببین آن کسی که منصور است، حقیقت را در تمام نورها مشاهده کردی.
توئی منصور امّا کی نماید
نمودت باوجودت درگشاید
هوش مصنوعی: تو همان منصوری، اما چه کسی میتواند وجود تو را بهوضوح نشان دهد و درهای وجودت را بگشاید؟
زبانت محو خواهد کرد جانان
بنزد ناگهی بردار جانان
هوش مصنوعی: زبان تو به قدری شیرین و دلنشین است که میتواند محبوب را شگفتزده کند و ناگهان او را به همراه خود ببرد.
بخواهد سوخت در آخر وجودت
که تا آن دم نماید بودبودت
هوش مصنوعی: در نهایت، وجود تو از بین خواهد رفت و به این ترتیب، حقیقت وجودی تو خود را نشان خواهد داد.
اگر گوئی و گرنه این به بینی
چنین میدان اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: اگر بگویی یا نگویی، فرقی ندارد؛ چون اگر به حقیقتی پی ببری، باز هم این را درک میکنی.
اگر اینجا سلوکت وصل گردد
سراپای تو کلّی اصل گردد
هوش مصنوعی: اگر در اینجا به حقیقت وصل شوی، تمام وجود تو به اصل و بنیاد خویش بازمیگردد.
تو ای سالک مرو در خواب اینجا
تو وصل یار را دریاب اینجا
هوش مصنوعی: ای مسافر، در اینجا غفلت نکن و خواب نباش، زیرا در این مکان میتوانی به وصل محبوب دست یابی.
چنین تا چند در تقلید باشی
دمی آن کاندرین توحید باشی
هوش مصنوعی: چقدر دیگر میخواهی از دیگران تقلید کنی؟ زمانی فرابرسد که خودت در عمق توحید و یکتایی خداوند قرار بگیری.
دم توحید اینجا گاه زن تو
نه مردی لاف ازین دیگر مزن تو
هوش مصنوعی: در اینجا زمان و مکان خاصی وجود دارد که در آن فقط حقیقت واحد وجود دارد، بنابراین دیگر نیازی به خودنمایی و ادعای مردانه نیست.
ترا چون زهرهٔ مردان نباشد
طلسمی دانمت کان جان نباشد
هوش مصنوعی: تو را همچون زهرهٔ سرفراز مردان نمیدانم که به تو جادو و طلسمی تعلق ندارد، زیرا جان تو چون جان است و بینیاز از این قید و بندهاست.
طلسمی لیک جانت در طلسم است
از آن دیدار اعیان تو اسم است
هوش مصنوعی: روح تو اسیر یک طلسم است، اما آن دیدار و حضور تو، رمز و نشانهای برای شناخت توست.
سوی گنج حقیقت راه داری
بحمدالله دلی آگاه داری
هوش مصنوعی: خوشبختانه تو به مسیر دانایی و حقیقت هدایت شدهای و قلبت فهم خوبی دارد.
بدان اسرار ما و گنج بستان
کز آن تست آن بیرنج بستان
هوش مصنوعی: بدان که رازهای ما و گنجی که در باغ نهفته است از آن توست و این باغ سرشار از نعمتها و ظرافتهاست.
اگرچه رنج میبینی ز صورت
ترا درمان بود آخر ضرورت
هوش مصنوعی: اگرچه از چهرهات رنج میبینی، اما در نهایت درمانی وجود دارد و این موضوع ضرورت دارد.
تو با منصور و منصور است با تو
نظر میکن که مشهور است باتو
هوش مصنوعی: تو با منصور هستی و او نیز به تو توجه دارد، چرا که اسم تو معروف و شناخته شده است.
تو بامنصور و منصور است درجان
دمادم روی می بنمایدت جان
هوش مصنوعی: تو همانند منصور در دل من هستی و هر لحظه از جانم، خود را به من نشان میدهی.
چو بشناسی که راتاوان بود این
ترا تاوان یقین در جان بود این
هوش مصنوعی: وقتی متوجه شوی که چه چیزی به پاداش میانجامد، این آگاهی برای تو بهایی خواهد داشت که به یقین در وجودت تاثیر میگذارد.
دریغا چون ندانی چون کنم من
از آن هر لحظه جان بیرون کنم من
هوش مصنوعی: ای کاش میدانستی چقدر برای من دشوار است، زیرا هر لحظه جانم را به خاطر آن میزنم.
چو جانانست باعطار اینجا
نموده مرورا دیدار اینجا
هوش مصنوعی: چون معشوق در اینجا با عطار است، دیدار او را در این مکان بینظیر میدانم.

عطار