بخش ۶۴ - پرسیدن عبدالسلام ازخضر از سرّ منصور
باو گفتم که او این دم کجایست
تو میدانی که این دم در چه جایست
اگر دانی بگویم تا بدانم
که بهر چیست این راز نهانم
ز پیغمبر یقین بهتر نباشد
چو او اینجایگه رهبر نباشد
تو دید انبیا و پیشوائی
حقیقت این زمان عین خدائی
بگو اسرار او تا من بدانم
در این سر نهان روشن بدانم
مرا گفتاندانی باش خاموش
سخن میران تو ازعقل وهم از هوش
کجا بینی وگربینی ندانی
چو بینی قول من بیشک بدانی
تو او را دید خواهی جاودانه
ازو بنگر رموزش در میانه
تو او را بینی اندر شهر بغداد
که خواهد داد من عشاق را داد
تو او را چون ببینی یارگردی
ازین مستی بکل هشیار گردی
بدان اورا چه میگوید اناالحق
که او دارد حقیقت سر مطلق
نمودی باز بین ازواصل راه
که او دیده است بیشک در مکان شاه
همه عشاق عالم شاهشان او
حقیقت سالکان آگاهشان او
اگر آگاه راهی از زمان تو
یقین منصور میبین جان جان تو
چه منصور است جان جان و رابین
حقیقت این زمان دید خدابین
خدا منصور را داده است مستی
که همچون دیگران نی بت پرستی
نیامد تا حقیقت یار شد او
ز دید عشق برخوردار شد او
چو سر عشق درمنصور آمد
از آن در آخر اومشهور آمد
چنان این دم دمی دارد در آفاق
که جز او نیست اندر جزو و کل طاق
چنانش وصل آنجادست دادست
که هم بادانش و با دین و داد است
همه علمی بر او راهست اعیان
نمیبیند حقیقت جز که جانان
همه جانان همی بیند جهان او
همه بادست و او اندر میان او
همه با دست اینجا در حقیقت
سپرده او یقین راه شریعت
همه یار است ره بسپرده اینجا
نه همچون دیگران در پرده اینجا
همه یار است و کل دلدار دارد
ز وصل حق دل هشیار دارد
چنان در سرّ قربت کامرانست
که اینجاگه بکلی جان جانست
چنان در سرّ قربت پایدار است
که گوئی دایماً برروی داراست
حقیقت ذات حق در اوست موجود
میان عاشقان کل اوست موجود
یقین منصور حق درکاینات اوست
نمود واصلان و سرّ ذات اوست
همه ذاتست اندر آفرینش
بدو روشن تمامت چشم بینش
تمامت سالکان را پیشوایست
همه ذرات عالم رهنمایست
که باشد همچو او دیگر نباشد
جز او همراز و هم رهبر نباشد
سوی منزل رسیده یار دیده
حقیقت قصهٔ بسیار دیده
ریاضت میکشد هر دم بدم او
طلب کل میکند عین عدم او
ازل را با ابد کردست پیوند
در آنجاگه گشاده بند از بند
همه بندش بصورت بازگشته
میان عارفان شهباز گشته
شد کونین عام مصطفایست
که بر کل امم او پیشوایست
هر آن قدری که آنجا یافت احمد
که بُد در عشق محمود و مؤید
از آن منصور احمد بود در راز
که اسرار یقینم گفته سرباز
نگفت او سر ما کس داشت پنهان
که بد بیشک حقیقت جان جانان
چو جانان بود امر کل عشاق
نگفت و شد درون جزو و کل طاق
از آن طاق دو ابرویش دو تابود
که اندر من رآنی کل خدا بود
خدا بود و بگفت از عزت یار
از آن کل گشت اندر قربت یار
خدا بود و نگفت اینجا اناالحق
از آن شد رهبر ذرات مطلق
خدا بود و خدا آن سرور دین
از آن آمد حقیقت رهبر دین
از آن اورا حقیقت کل معانی
که زد دم در یقین از من رآنی
حقیقت خضرش اینجا چاکر آمد
که او بر کل عالم سرور آمد
حیات جاودان بخشید او را
مرا ز آب حیات آن شاه بینا
حیات جاودان زو یافتستم
از آن در قرب اوبشتافتستم
چودیدم اوست بیشک شاه عالم
همودانم یقین آگاه عالم
چوآگاهی ازو دارد دل و جان
شدم بر درگه او همچو دربان
یقین منصور از وی گشت حاصل
مراوراجان جان در عشق واصل
ازو منصور راز خود بگوید
دوای عاشقان اینجا بجوید
ازو منصور گوید سر اسرار
نماید اندرو دیدار دلدار
ازو منصور اینجا در یقین است
خداگشته بکلی پیش بین است
ازو منصور دم زد آخر کار
کنون خواهد شدن در آخر کار
کنون منصور دریای یقین است
نمودم جملگی عین یقین است
در آن دریا من اورادوش دیدم
ز عشق او را به کل بیهوش دیدم
چنان بیهوش گشت ومست جانان
حقیقت بود و نیست و هست جانان
چنان مستغرق دریای لا بود
که گوئی در جهان عین فنا بود
عیانش منکشف دلدار گشته
ولیکن خویشتن بیزار گشته
چو او رادیدم اینجا ساکن یار
حقیقت بوده اینجا ساکن یار
دمی در بود او کردم قراری
باستادم در اینجا برکناری
چودیدم شاه دیدم بر رخ خاک
دمادم گفت از جان پاسخ پاک
نه چندان گفت آن شب سر توحید
که اعیان بودش آنجا گه بتقلید
همه توحید بیچون گفت اینجا
بسی درهای معنی سفت اینجا
به آخر تهنیت بسیار کرد او
چرا کاندر جهان بُد نیک فرد او
بسی بگریست دمدم شاه عشاق
صدازد آنگهی در کل آفاق
میان بحر آوازی برآورد
ز هر جانب صد آغازی برآورد
اناالحق میزد اندر روی دریا
تمامت ماهیان از سرّ دریا
اناالحق نیز ما با او هم بگفتند
صدفها درّ معنی هم بسفتند
دمی خوش من که خضرم اندراینجا
از آن بگشاد کل بر من در اینجا
درم بگشاد آن دم در نمودار
ز هر سو باز دیدم من رخ یار
مرا علم لدنّی بود اول
بر اسرار اوآمد معطل
معطل شد همه علم یقین باز
مرا بنمود اینجا ای سرافراز
زناگه روی در سوی من آورد
که ای خضر از چه هستی صاحب درد
بسی گشتی تو اندر گرد آفاق
بسی دیدی عجایبها توای طاق
یکی میجوی از ارزندهٔ تو
حیاتی یافتی و زندهٔ تو
بآبی گشتهٔ قانع در اینجا
کجا آخر توانی خورد دریا
اگردریا فرو نوشی تمامی
دگر کی پخته گردی و تو خامی
تو اینجا گه حیات خویش هستی
حیات جاودان مسکین نجستی
حیات جاودان اینجا طلب کن
حقیقت جان جان اینجا طلب کن
در این ظلمات اینجاگه خوش آمد
مقامت عین آب و آتش آمد
در این آتشکده مغرور گشتی
نخورده آبی از وی دورگشتی
از آن دوری که اندر نزد عشاق
قبولی کردهٔ خود را بآفاق
نظر کن تا ترا بخشم حقیقت
اگر بسپردهٔ راه طریقت
اگر ره کردهٔ در سوی منزل
رسیدستی بگو اینجا تو از دل
اگر آری خبر از جان جانان
نظر کن بحر کل در عشق عیان
تو خضراکنون بدان اسرار منصور
که هستی بر یقین دردار منصور
ترا کار است دایم در سر بحر
کجا دانی شدن تو اندرین قصر
اگر ره بردهٔ اندر سر آب
درون رو در میان بحر غرقاب
اگر فردا شبت باشد کناری
سوی بغداد ما را هست یاری
در آن خلوت چو بینی روی او باز
سلام ما رسان او را سرافراز
بگو اینک رسیدم هست نزدیک
که تا روشن کنم این راه تاریک
بگو اسرار او با ما در اینجا
که ترا میگوید منصور دانا
درین اسرار ار اگر باشی خبردار
ز تو هستیم میدان پیر هشیار
در این سر فنا بنگر بقایم
مگردان صورت اینجا جابجایم
چنان باش اندر اینجا لابالّا
که باشد در یکی عین تولا
خابین باش نه خودبین مطلق
اگر از کل زنی دم از اناالحق
خدابین باش طاعت دمبدم کن
وجود بود خود کلی عدم کن
عدم کن بود خود تا باز بینی
در اینجا بود آندل بازبینی
بیکباره یکی شودر حقیقت
وصال یار میبین در طریقت
چنان خود بازکن کاینجا مراتو
همی گویم چو هستی پیشوا تو
بجز حق را مبین و حق شو آنگه
حقیقت ذرهٔ مطلق شو آنگه
وصال یار میخواهی چو ما باش
بکل یکبارگی عین لقا باش
چو نتوانی بذات او رسیدن
ترا بایدجمال ما بدیدن
کنون خواهیم آمد سوی بغداد
که خواهیم از عیان ما دادخودداد
یکی دیدیم خواهیم آمدن باز
که بنمائیم اینجا عز و اعزاز
تو فتوی ده چو بینی یار مطلق
که تا ازجان زنیم اینجا اناالحق
همه خصمان ما خوشنود گردان
وجود ما بکلی بود گردان
بده فتوی عوام الناس ای یار
که باید کرد مرمنصور بردار
مرا بردار کن تا سر نمایم
ترا اسرار کل ظاهر نمایم
مرا بردار کن کز پیش گفتم
ترا این درّ معنی کل بسفتم
کنون ای خضر ما را بازبین تو
ز باغ عشق برخوردار بین تو
چنان گردد و یکی در دهر فانی
که باشد باز در عین عیانی
منم امروز کل دلدارگشته
بخاک و خون بزیر دار گشته
نداند قصّهٔ من جز خداوند
که اودارد ابا او خویش و پیوند
مرا پیوند اکنون کردگاراست
مرا با عشق او بسیارکار است
همی گویم اناالحق در جهان من
دمی گویم اناالحق راز جان من
دم خود را حقیقت یار بینم
دم من لیس فی الدیار بینم
شب وصل است امشب خضر دیگر
در امشب از عیان ما تو برخور
شب وصلست و روز وصل دیگر
حقیقت روز وصلم میشود سر
شب وصل است و روز اصل بینی
تو در بغداد ما را وصل بینی
شب وصلست و جانانست پیدا
مرا خورشید تابانست پیدا
شب وصلست و ما را روز آمد
در اینجا یار جان افروز آمد
شب وصل است خضرا راه کن تو
مر آن دلدار آگاه کن تو
همی گوئیم بالجمله خدائیم
نه چون سالوسیان بیوفائیم
خدا با ماست و با تو گفت اسرار
به بینی بعد از آتش برسر دار
تو بردارش شناساگرد آخر
چو اسرارش شود در عشق ظاهر
که دارد در عیان صاحبقرانی
تو بردارش نظر کن تا بدانی
ز دید احمد مختار دارد
سراپایش حقیقت یاردارد
کنون خضر از محمد گشت واصل
کزو مقصود کل بینی تو حاصل
ز احمد بردار از من عیان شو
ز احمد راز دان و در نهان شو
چو من از سرّ او گشتم فنا کل
حقیقت گشتهام عین لقا کل
سراپایم محمد شد حقیقت
چو بسپردم ورا راه شریعت
حقیقت مصطفی عین خدا بود
از آن منصور شد در عشق معبود
بگفت این و بشد در قعر دریا
فتاد اندر میان بحر غوغا
دمادم موج میزد بحر الحق
در اینجا شورش او بود الحق
اناالحق در درون بحر دیدم
نظر کردم ورا در قعر دیدم
درون بحردیدم دید منصور
مرا ازگفتن این دار معذور
بجز جانان نخواهد بود اینجا
که او خواهد بُدن معبود اینجا
همیشه بود و باشد جاودانه
نماید سرها اندر زمانه
همه اسرار او پنهان نباشد
سخن با عاشقان درجان نباشد
اگر جزوی تو میبینی در اینجا
کجا بگشایدت کلی در اینجا
اگر اینجا گشاید در بتحقیق
بود بیشک بنزد عشق توفیق
ترا توفیق اینجا بایدت یافت
دراینجاراز یکتا بایدت یافت
کنون ای شیخ اینجا گه سخن دان
که منصور است دایم بود جانان
چو از عبدالسلام اسرار دیدم
کنون منصوررا بر دار دیدم
همه اسرار دان لامکانست
که امروز اندرین روی جهانست
نداند جز من او را شیخ دریاب
همی منصور بحرتست دریاب
خدا با اوست دید یار دارد
در اینجا بیشکی دیدار دارد
تو باقی حاکمی ای شیخ اعظم
چه فرمائی جنیدت را درین دم
هر آن چیزی که فرمائی در اینجا
حقیقت آن کنیم ای پیردانا
بخش ۶۳ - جواب دادن شیخ جنید عبدالسلام را: جوابم داد و گفتا عبداللهبخش ۶۵ - در نموداری شیخ کبیر با منصور: نظر کردم آنگهی در سوی منصور
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باو گفتم که او این دم کجایست
تو میدانی که این دم در چه جایست
هوش مصنوعی: به او گفتم که او در این لحظه کجاست، و تو میدانی که در این لحظه چه اتفاقی در حال رخ دادن است.
اگر دانی بگویم تا بدانم
که بهر چیست این راز نهانم
هوش مصنوعی: اگر میدانی، بگو تا من نیز بدانم که این راز پنهان برای چیست.
ز پیغمبر یقین بهتر نباشد
چو او اینجایگه رهبر نباشد
هوش مصنوعی: قطعا هیچ شخصی بالاتر از پیامبر نیست، چون اگر او در این مقام نباشد، دیگر هیچ رهبری در اینجا وجود نخواهد داشت.
تو دید انبیا و پیشوائی
حقیقت این زمان عین خدائی
هوش مصنوعی: تو دیدی که پیامبران و رهبران، حقیقت این زمان را به روشنی و بزرگی خدایی نمایان کردهاند.
بگو اسرار او تا من بدانم
در این سر نهان روشن بدانم
هوش مصنوعی: از تو خواهش میکنم که رازهای او را بگوی تا من بتوانم آنچه را در این سرِ پنهان وجود دارد، به روشنی درک کنم.
مرا گفتاندانی باش خاموش
سخن میران تو ازعقل وهم از هوش
هوش مصنوعی: به من گفتند که باید بیصدا باشم و سخن نگویم، چرا که این کار به عقل و درک من آسیب میزند.
کجا بینی وگربینی ندانی
چو بینی قول من بیشک بدانی
هوش مصنوعی: اگر جایی را ببینی و کسی را ببینی، ندانسته در مییابی که وقتی من سخن میگویم، حتماً به حقیقت پی خواهی برد.
تو او را دید خواهی جاودانه
ازو بنگر رموزش در میانه
هوش مصنوعی: وقتی او را مشاهده کنی، به طور بیپایان به او توجه کن و از رازهای وجودش در دل داستانها آگاه شو.
تو او را بینی اندر شهر بغداد
که خواهد داد من عشاق را داد
هوش مصنوعی: در شهر بغداد، او را خواهی دید که به عاشقان رسیدگی میکند و حق آنها را میدهد.
تو او را چون ببینی یارگردی
ازین مستی بکل هشیار گردی
هوش مصنوعی: وقتی او را ببینی، به قدری شیفتهاش میشوی که تمام بیخودی و مستیات از بین میرود و به حال هوشیاری برمیگردی.
بدان اورا چه میگوید اناالحق
که او دارد حقیقت سر مطلق
هوش مصنوعی: بدان که او به چه چیزی اشاره میکند وقتی میگوید "من حقیقت هستم"، چون او دارای حقیقتی است که کامل و مطلق میباشد.
نمودی باز بین ازواصل راه
که او دیده است بیشک در مکان شاه
هوش مصنوعی: به خوبی میتوانی ببینی که او از راههای دور آمده و به یقین در مکان شاه قرار دارد.
همه عشاق عالم شاهشان او
حقیقت سالکان آگاهشان او
هوش مصنوعی: تمام عاشقان در دنیا، او سلطان آنهاست و حقیقتی است که سالکان و seekers از آن آگاهند.
اگر آگاه راهی از زمان تو
یقین منصور میبین جان جان تو
هوش مصنوعی: اگر از طریق شناخت و آگاهی به مسیر درست بروی، به یقین میتوانی به مقصدی عالی و روشن برسی که جان تو را به کمال میرساند.
چه منصور است جان جان و رابین
حقیقت این زمان دید خدابین
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی اشاره دارد به وجود حقیقتی الهی و معنوی در زندگی، که فراتر از جنبههای ظاهری آن است. جان جان، به معنای روح و ذات انسان، به همراه واقعیتی عمیق و قوی از خداوند، در این عصر و زمانه به وضوح نمایان است. این بیان میتواند نشاندهندهی آگاهی و بینش عمیق از مکان و زمان خاصی باشد که در آن، حقیقت الهی قابل مشاهده است.
خدا منصور را داده است مستی
که همچون دیگران نی بت پرستی
هوش مصنوعی: خداوند به منصور حالتی از شوق و حال خوش بخشیده است که او را از راستی دور نکرده و به پرستش بتها مانند دیگران نیفتاده است.
نیامد تا حقیقت یار شد او
ز دید عشق برخوردار شد او
هوش مصنوعی: او هرگز به حقیقت یاری نرسید تا زمانی که عشق را تجربه کرد و به درک واقعی از آن رسید.
چو سر عشق درمنصور آمد
از آن در آخر اومشهور آمد
هوش مصنوعی: زمانی که عشق در دل منصور جا گرفت، در پایان او به شهرت زیادی دست یافت.
چنان این دم دمی دارد در آفاق
که جز او نیست اندر جزو و کل طاق
هوش مصنوعی: این لحظه چنان ویژگی خاصی دارد که در سراسر جهان، چیزی جز آن وجود ندارد و همه چیز به آن وابسته است.
چنانش وصل آنجادست دادست
که هم بادانش و با دین و داد است
هوش مصنوعی: او در جایی قرار دارد که به قدری به او نزدیک شدهاند که همگان با عقل و دین و انصاف به او احترام میگذارند.
همه علمی بر او راهست اعیان
نمیبیند حقیقت جز که جانان
هوش مصنوعی: همه دانشها و آگاهیها در دست اوست، اما فقط کسانی که با دل و جان به حقیقت نزدیک میشوند، میتوانند آن را درک کنند.
همه جانان همی بیند جهان او
همه بادست و او اندر میان او
هوش مصنوعی: همه محبوبان فقط به دلیل وجود او، به دنیا نگاه میکنند و او بهعنوان محور همه چیز در میان آنها قرار دارد.
همه با دست اینجا در حقیقت
سپرده او یقین راه شریعت
هوش مصنوعی: همه در اینجا به واقعیات و حقیقتهایی اشاره دارند که با دست خود فراهم آمدهاند و در واقع راه و روش صحیح و درست زندگی را دنبال میکنند.
همه یار است ره بسپرده اینجا
نه همچون دیگران در پرده اینجا
هوش مصنوعی: همه به اینجا آمدهاند و مسیر را به دست سپردهاند، نه مانند دیگران که پنهان هستند.
همه یار است و کل دلدار دارد
ز وصل حق دل هشیار دارد
هوش مصنوعی: همه در اینجا دوستان و همراهان هستند و هر کسی محبوب و معشوقی دارد. کسانی که با حقیقت پیوند دارند، دل و ذهنی بیدار و آگاه دارند.
چنان در سرّ قربت کامرانست
که اینجاگه بکلی جان جانست
هوش مصنوعی: چنان در راز نزدیکی و محبت قرار دارد که این مکان به تمام معنا زندگی و روح اوست.
چنان در سرّ قربت پایدار است
که گوئی دایماً برروی داراست
هوش مصنوعی: او به قدری در نزدیکی و صمیمیت خود ثابت قدم و استوار است که گویی همیشه در حال مشاهده ی این نزدیکی است.
حقیقت ذات حق در اوست موجود
میان عاشقان کل اوست موجود
هوش مصنوعی: حقیقت وجود خداوند در میان عشق ورزان حضور دارد و او بهطور کامل در دل آنها قرار دارد.
یقین منصور حق درکاینات اوست
نمود واصلان و سرّ ذات اوست
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این نکته میپردازد که حقیقتی بزرگ و واقعی در جهان وجود دارد که به وضوح نمایانگر ذات و واقعیت عمیقتری است. به عبارت دیگر، این واقعیت نشاندهنده وجود خالص و ناب یک حقیقت جاودان است.
همه ذاتست اندر آفرینش
بدو روشن تمامت چشم بینش
هوش مصنوعی: تمامی موجودات در آفرینش به وسیلهٔ او هستند و تمام درک و بینش ما به روشنی از وجود او نشأت میگیرد.
تمامت سالکان را پیشوایست
همه ذرات عالم رهنمایست
هوش مصنوعی: همه کسانی که در مسیر سیر و سلوک هستند، یک رهبری دارند و هر جزء از عالم هم آن را هدایت میکند.
که باشد همچو او دیگر نباشد
جز او همراز و هم رهبر نباشد
هوش مصنوعی: کسی مانند او وجود ندارد و هیچکس دیگر نمیتواند برای او همدل و راهنما باشد.
سوی منزل رسیده یار دیده
حقیقت قصهٔ بسیار دیده
هوش مصنوعی: به منزل محبوب رسیدهام و حقیقت داستانهای زیادی را دیدهام.
ریاضت میکشد هر دم بدم او
طلب کل میکند عین عدم او
هوش مصنوعی: هر لحظه در حال تلاش است و در عین حال جدایی را طلب میکند.
ازل را با ابد کردست پیوند
در آنجاگه گشاده بند از بند
هوش مصنوعی: خداوند ازلی و ابدی را به یکدیگر متصل کرده و در این نقطه، زنجیرها و محدودیتها را آزاد کرده است.
همه بندش بصورت بازگشته
میان عارفان شهباز گشته
هوش مصنوعی: همه کسانی که در بند و اسارت بودند، اکنون آزاد شده و به حالت عارفانه رسیدهاند و مانند پرندهای بزرگ (شهباز) آزاد و اسیر گشتند.
شد کونین عام مصطفایست
که بر کل امم او پیشوایست
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسیده است که پیامبر منتخب، یعنی حضرت محمد (ص)، رهبری تمامی امم و اقوام را بر عهده دارد.
هر آن قدری که آنجا یافت احمد
که بُد در عشق محمود و مؤید
هوش مصنوعی: هر اندازه که احمد در عشق محمود و مؤید احساس کرد و یافت، همان اندازه او را در آنجا دید.
از آن منصور احمد بود در راز
که اسرار یقینم گفته سرباز
هوش مصنوعی: منصور احمد در دلش رازهایی دارد که به من از یقینهایم خبر داده است و من را در این اسرار یاری کرده است.
نگفت او سر ما کس داشت پنهان
که بد بیشک حقیقت جان جانان
هوش مصنوعی: او نگفت که کسی در دل ما وجود داشت و این پنهانی بود؛ زیرا بهراستی، حقیقت وجود جان ما، خود جانان است.
چو جانان بود امر کل عشاق
نگفت و شد درون جزو و کل طاق
هوش مصنوعی: وقتی که محبوب بر تمام امور عاشقان فرمان میرانَد، هیچکس چیزی نمیگوید و در نتیجه همه در دل آنچه که بهعنوان جزء و کل میشناسند، ناپدید میشوند.
از آن طاق دو ابرویش دو تابود
که اندر من رآنی کل خدا بود
هوش مصنوعی: از زیباییهای ابروی او، دو تابش پرنور وجود دارد که چنان تأثیری بر من گذاشته که گویی تمام وجود خدا را در خود حس میکنم.
خدا بود و بگفت از عزت یار
از آن کل گشت اندر قربت یار
هوش مصنوعی: خدا وجود داشت و از مقام و عزت دوستانش سخن گفت، و از آن زمان همه چیز به محبت و نزدیکی آن دوستان متمایل شد.
خدا بود و نگفت اینجا اناالحق
از آن شد رهبر ذرات مطلق
هوش مصنوعی: خداوند حاضر بود و به ما نگفت که من حقیقت مطلق هستم، اما همین وجود او باعث شد که همه اجزای جهان به او پیوسته و تحت سرپرستی او قرار گیرند.
خدا بود و خدا آن سرور دین
از آن آمد حقیقت رهبر دین
هوش مصنوعی: خدا وجود داشت و آن سرور دین، از سوی خداوند آمده است که حقیقتاً هدایتگر دین است.
از آن اورا حقیقت کل معانی
که زد دم در یقین از من رآنی
هوش مصنوعی: او به من نشان داد که حقیقت تمامی معانی در اوست، زیرا او با اطمینان به من گفت که مرا میبیند.
حقیقت خضرش اینجا چاکر آمد
که او بر کل عالم سرور آمد
هوش مصنوعی: حقیقت خضر، که نماد دانش و حکمت است، در اینجا به عنوان خدمتگزار آمده است و او به عنوان سرور و بزرگتر بر تمام جهان تسلط دارد.
حیات جاودان بخشید او را
مرا ز آب حیات آن شاه بینا
هوش مصنوعی: او به من حیات جاودانهای بخشید، از آب حیات آن پادشاه بینا.
حیات جاودان زو یافتستم
از آن در قرب اوبشتافتستم
هوش مصنوعی: از آنجایی که به نزد او نزدیک شدم، زندگی ابدی را بدست آوردم.
چودیدم اوست بیشک شاه عالم
همودانم یقین آگاه عالم
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدم، به یقین میدانم که او شاه جهان است و من به طور قطع از این موضوع آگاه هستم.
چوآگاهی ازو دارد دل و جان
شدم بر درگه او همچو دربان
هوش مصنوعی: وقتی که دل و جانم آگاه شد، به درگاه او رفتم و چون نگهبان در اینجا ایستادم.
یقین منصور از وی گشت حاصل
مراوراجان جان در عشق واصل
هوش مصنوعی: مطمئناً به دست آوردن حقیقت از طریق عشق و اتصال به جانان ممکن است.
ازو منصور راز خود بگوید
دوای عاشقان اینجا بجوید
هوش مصنوعی: منصور از او رازی را فاش میکند، و درمان عاشقان در اینجا جستجو میشود.
ازو منصور گوید سر اسرار
نماید اندرو دیدار دلدار
هوش مصنوعی: از او، منصور میگوید که سرّ و رمزهایی را روشن میکند، و در این دیدار، عشق و محبوب واقعی را مشاهده میکند.
ازو منصور اینجا در یقین است
خداگشته بکلی پیش بین است
هوش مصنوعی: منصور به اینجا آمده و کاملاً مطمئن است که خداوند به همه چیز آگاه است و همه چیز را میبیند.
ازو منصور دم زد آخر کار
کنون خواهد شدن در آخر کار
هوش مصنوعی: او در آخر کار به مقام و مرتبهای دست خواهد یافت که در ابتدا به نظر نمیرسید.
کنون منصور دریای یقین است
نمودم جملگی عین یقین است
هوش مصنوعی: اکنون منصور به مانند دریایی از یقین است، من تمامی حقایق را به وضوح نمایان کردهام.
در آن دریا من اورادوش دیدم
ز عشق او را به کل بیهوش دیدم
هوش مصنوعی: در آن دریا، من محبوبم را دیدم که به خاطر عشق او کاملاً گیج و بیخود شده بود.
چنان بیهوش گشت ومست جانان
حقیقت بود و نیست و هست جانان
هوش مصنوعی: شخصی آنقدر تحت تأثیر قرار میگیرد و غرق در احساسات میشود که دنیای واقعی و غیرواقعی برایش به هم آمیخته میشود و نمیتواند تفکیک کند که چه چیز وجود دارد و چه چیز وجود ندارد.
چنان مستغرق دریای لا بود
که گوئی در جهان عین فنا بود
هوش مصنوعی: او چنان غرق در آبهای بیپایان بود که گویی در این جهان هیچ چیز باقی نمانده است.
عیانش منکشف دلدار گشته
ولیکن خویشتن بیزار گشته
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی محبوب به وضوح نمایان شده است، اما من از خودم و وجودم دور شدهام و از خودم بیزارم.
چو او رادیدم اینجا ساکن یار
حقیقت بوده اینجا ساکن یار
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدم، متوجه شدم که اینجا تنها محبوب واقعیام ساکن است.
دمی در بود او کردم قراری
باستادم در اینجا برکناری
هوش مصنوعی: لحظهای در کنار او ایستادم و برای خودم تصمیمی گرفتم که در اینجا بایستم و از او جدا شوم.
چودیدم شاه دیدم بر رخ خاک
دمادم گفت از جان پاسخ پاک
هوش مصنوعی: وقتی شاه را دیدم، متوجه شدم که بر روی خاک به طور مداوم میدمد و میگوید که از عمق جان، پاسخی پاک و خالص دارد.
نه چندان گفت آن شب سر توحید
که اعیان بودش آنجا گه بتقلید
هوش مصنوعی: در آن شب، سخنان زیادی درباره یکتاپرستی گفته نشد، زیرا در آنجا افرادی بودند که فقط از روی تقلید و بدون درک واقعی، حضور داشتند.
همه توحید بیچون گفت اینجا
بسی درهای معنی سفت اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، تمام مفاهیم و معانی عمیق و واقعی دربارهی یکتایی خداوند به وضوح بیان شده و درهای مختلفی به سوی فهم و درک این معانی به روی ما گشوده است.
به آخر تهنیت بسیار کرد او
چرا کاندر جهان بُد نیک فرد او
هوش مصنوعی: او به خاطر نیکیهایش در دنیا، بسیار مورد تحسین و congratulate قرار گرفت.
بسی بگریست دمدم شاه عشاق
صدازد آنگهی در کل آفاق
هوش مصنوعی: عشق و محبت در دل شاه عشق چنان قوی است که او بارها اشک میریزد و با صدایی بلند تمام عالم را به این عشق آگاه میسازد.
میان بحر آوازی برآورد
ز هر جانب صد آغازی برآورد
هوش مصنوعی: در میان دریا، صدای نیایش و نداهایی از هر سو به گوش میرسد، که هر کدام نشانهای از آغاز جدیدی هستند.
اناالحق میزد اندر روی دریا
تمامت ماهیان از سرّ دریا
هوش مصنوعی: "من حقیقت هستم" بر روی دریا طنینانداز شد و تمام ماهیان از رازهای دریا آگاه شدند.
اناالحق نیز ما با او هم بگفتند
صدفها درّ معنی هم بسفتند
هوش مصنوعی: ما نیز مانند امام حلاج که گفت "من حق هستم"، با او همصدا شدیم؛ مثل صدفهایی که به دور مروارید (معنی عمیق) خود را محکم میبندند.
دمی خوش من که خضرم اندراینجا
از آن بگشاد کل بر من در اینجا
هوش مصنوعی: لحظهای خوشحالم که در اینجا خضر (نماد زندگی و جوانی) به من لبخند زد و در اینجا همه چیز برایم روشن و واضح شد.
درم بگشاد آن دم در نمودار
ز هر سو باز دیدم من رخ یار
هوش مصنوعی: در آن لحظه که در قلبم باز شد، از هر طرف چهره محبوبم را دیدم.
مرا علم لدنّی بود اول
بر اسرار اوآمد معطل
هوش مصنوعی: من به دانشی از باطن و اسرار او دست یافتهام که به من الهام شده و این علم مرا از دیگران متمایز کرده است.
معطل شد همه علم یقین باز
مرا بنمود اینجا ای سرافراز
هوش مصنوعی: تمام دانش و یقین من متوقف شد و حالا در اینجا برای من نمایان شدهای، ای شخص محترم و برجسته.
زناگه روی در سوی من آورد
که ای خضر از چه هستی صاحب درد
هوش مصنوعی: وقتی که آن معشوقه با روی خود به سوی من برگشت، گویی از من پرسید: ای خضر، دلیل اینکه همیشه در مشکلات و دردها به سر میبری چیست؟
بسی گشتی تو اندر گرد آفاق
بسی دیدی عجایبها توای طاق
هوش مصنوعی: تو در سفرهایت به دور دنیا زیاد گشتی و شگفتیهای زیادی را دیدی، اما تو همچنان نیاز به تجربههای بیشتری داری.
یکی میجوی از ارزندهٔ تو
حیاتی یافتی و زندهٔ تو
هوش مصنوعی: کسی از ارزش وجود تو زندگی و حیات را پیدا کرده و با تو زنده است.
بآبی گشتهٔ قانع در اینجا
کجا آخر توانی خورد دریا
هوش مصنوعی: در اینجا به کسی اشاره میشود که به محدودیتهای خود راضی شده و از چشیدن نعمتهای فراوان دریا محروم است. به عبارتی دیگر، اگر کسی به همین مقدار قناعت کند، چگونه میتواند از وسعت و فراخی دریا بهرهمند شود؟
اگردریا فرو نوشی تمامی
دگر کی پخته گردی و تو خامی
هوش مصنوعی: اگر دریا را نوش جان کنی، دیگر چه زمانی پخته میشوی و تو هنوز در حال ناپختگی؟
تو اینجا گه حیات خویش هستی
حیات جاودان مسکین نجستی
هوش مصنوعی: تو در اینجا در حال زندگی کردن هستی، اما حیات واقعی و جاودانی را که شایستهات است، در نیافتهای.
حیات جاودان اینجا طلب کن
حقیقت جان جان اینجا طلب کن
هوش مصنوعی: به دنبال زندگی ابدی و پایدار در اینجا باش و حقیقت وجود خود را در اینجا جستجو کن.
در این ظلمات اینجاگه خوش آمد
مقامت عین آب و آتش آمد
هوش مصنوعی: در این تاریکی، خوش آمدی به این جایگاه؛ جایی که جایگاه تو همچون آب و آتش است.
در این آتشکده مغرور گشتی
نخورده آبی از وی دورگشتی
هوش مصنوعی: در این آتشکده، به خاطر غرور و خودرایی، همچون آتش گرفتار شدی و از آب و صفا دور ماندی.
از آن دوری که اندر نزد عشاق
قبولی کردهٔ خود را بآفاق
هوش مصنوعی: دوری که از آن صحبت میشود، به قدری بر دل عاشقان تأثیر گذاشته که باعث شده است تا موفقیت و خوشبختی خود را در دوردستها ببینند.
نظر کن تا ترا بخشم حقیقت
اگر بسپردهٔ راه طریقت
هوش مصنوعی: به دقت بنگر تا بتوانم حقیقت را به تو ببخشم، اگر خود را در مسیر سلوک و راه معنوی قرار دهی.
اگر ره کردهٔ در سوی منزل
رسیدستی بگو اینجا تو از دل
هوش مصنوعی: اگر راهی به سوی خانه پیدا کردی، بگو که اینجا از دل توست.
اگر آری خبر از جان جانان
نظر کن بحر کل در عشق عیان
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از عشق محبوب آگاه شوی، به عمق و وسعت عشق نگاهی بنداز.
تو خضراکنون بدان اسرار منصور
که هستی بر یقین دردار منصور
هوش مصنوعی: به اوج رموز و حقیقتهای عمیق پی ببر، که تو اکنون در بارگاه و مقام منصور قرار داری.
ترا کار است دایم در سر بحر
کجا دانی شدن تو اندرین قصر
هوش مصنوعی: تو همواره در حال تلاش و کوشش هستی، اما نمیدانی که در این دنیای وسیع و پراز ناشناختهها، چگونه باید به هدف خود برسی و در این قصر زندگی موفق شوی.
اگر ره بردهٔ اندر سر آب
درون رو در میان بحر غرقاب
هوش مصنوعی: اگر کسی که در سر آب (یا جوی) در حال شنا کردن است به درون دریا برود، ممکن است غرق شود.
اگر فردا شبت باشد کناری
سوی بغداد ما را هست یاری
هوش مصنوعی: اگر فردا شب تاریکی باشد، در کنار ما، یاری برای سفر به بغداد وجود دارد.
در آن خلوت چو بینی روی او باز
سلام ما رسان او را سرافراز
هوش مصنوعی: وقتی که در تنهایی و خلوت، چهرهاش را ببینی، سلام من را به او برسان و بگو که او را بهخوبی میشناسم و ارج مینهم.
بگو اینک رسیدم هست نزدیک
که تا روشن کنم این راه تاریک
هوش مصنوعی: بگو اکنون من به اینجا رسیدم، نزدیک است تا بتوانم این مسیر تاریک را روشن کنم.
بگو اسرار او با ما در اینجا
که ترا میگوید منصور دانا
هوش مصنوعی: بگو که رازهای او در اینجا به ما گفته میشود؛ جایی که او تو را به عنوان فردی دانا و آگاه معرفی میکند.
درین اسرار ار اگر باشی خبردار
ز تو هستیم میدان پیر هشیار
هوش مصنوعی: اگر در این اسرار آگاهی و خبر داری، ما از وضع تو باخبر هستیم، ای پیر دانا و آگاه.
در این سر فنا بنگر بقایم
مگردان صورت اینجا جابجایم
هوش مصنوعی: به این دنیا که زوال و نابودی در آن حاکم است نگاه کن، من از بین نمیروم. آنچه در اینجا دیده میشود، تنها ظاهر است و من در واقع نمیتوانم جابجا شوم.
چنان باش اندر اینجا لابالّا
که باشد در یکی عین تولا
هوش مصنوعی: به گونهای در اینجا رفتار کن که مانند آینهای صاف و بینقص باشی.
خابین باش نه خودبین مطلق
اگر از کل زنی دم از اناالحق
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن و از غرور و خودپسندی بپرهیز. اگر از حقیقت و واقعیت سخن میگویی، باید به آنچه بزرگتر از خودت است، احترام بگذاری و خود را کوچکتر ببینی.
خدابین باش طاعت دمبدم کن
وجود بود خود کلی عدم کن
هوش مصنوعی: به خدا نگاه کن و در هر لحظه به او خدمت کن؛ که وجود حقیقی فقط در خداوند است و باقی چیزها هیچند.
عدم کن بود خود تا باز بینی
در اینجا بود آندل بازبینی
هوش مصنوعی: وجود و هستی را به عدم وابسته کن تا بار دیگر اینجا را ببینی، زیرا در این حالت میتوانی دوباره به آنجا نگاه کنی.
بیکباره یکی شودر حقیقت
وصال یار میبین در طریقت
هوش مصنوعی: ناگهان میبینی که در واقعیت، این اتحاد و پیوستگی با محبوب به وجود میآید، و در مسیر سیر و سلوک معنوی این امر را تجربه میکنی.
چنان خود بازکن کاینجا مراتو
همی گویم چو هستی پیشوا تو
هوش مصنوعی: خودت را به گونهای باز کن که من اینجا به تو میگویم، چون تو رهبر و پیشوای هستی.
بجز حق را مبین و حق شو آنگه
حقیقت ذرهٔ مطلق شو آنگه
هوش مصنوعی: به جز حقیقت را نبین و خود به حقیقت تبدیل شو، سپس به اقیانوس وجود و ذات مطلق بپیوند.
وصال یار میخواهی چو ما باش
بکل یکبارگی عین لقا باش
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به وصال محبوب برسی، مانند ما یکبارگی و تمام و کمال به او بپیوند.
چو نتوانی بذات او رسیدن
ترا بایدجمال ما بدیدن
هوش مصنوعی: اگر نتوانی به ذات و حقیقت او دسترسی پیدا کنی، باید به تماشای زیبایی ما بپردازی.
کنون خواهیم آمد سوی بغداد
که خواهیم از عیان ما دادخودداد
هوش مصنوعی: اکنون به سوی بغداد خواهیم رفت تا آنچه را که از حقیقت و واقعیت میدانیم، به نمایش بگذاریم.
یکی دیدیم خواهیم آمدن باز
که بنمائیم اینجا عز و اعزاز
هوش مصنوعی: ما کسی را دیدیم که خواهد آمد و در اینجا نشانههای احترام و بزرگی را نشان خواهد داد.
تو فتوی ده چو بینی یار مطلق
که تا ازجان زنیم اینجا اناالحق
هوش مصنوعی: وقتی که تو محبوب واقعی را ببینی، میتوانی به دیگران توصیه کنی که برای عشق و دوستی ابدی، باید از جان خود بگذرند و به حقایق عمیق وجودی برسند.
همه خصمان ما خوشنود گردان
وجود ما بکلی بود گردان
هوش مصنوعی: تمام دشمنان ما را خوشحال کن و وجود ما را به کلی از بین ببر.
بده فتوی عوام الناس ای یار
که باید کرد مرمنصور بردار
هوش مصنوعی: ای دوست، به مردم عام فتوا بده که باید برای منصور (حاکم) اقدام کرد و او را بردار.
مرا بردار کن تا سر نمایم
ترا اسرار کل ظاهر نمایم
هوش مصنوعی: از من بخواه که تو را به جلو ببرم تا بتوانم اسرار بزرگ و عمیق را به تو نشان دهم.
مرا بردار کن کز پیش گفتم
ترا این درّ معنی کل بسفتم
هوش مصنوعی: من را از خودت دور کن، چون قبلاً به تو گفتم که این حقیقت بسیار ارزشمند را برایت بیان کردم.
کنون ای خضر ما را بازبین تو
ز باغ عشق برخوردار بین تو
هوش مصنوعی: اکنون ای خضر، ما را دوباره بنگر و از باغ عشق، ما را بهرهمند ببین.
چنان گردد و یکی در دهر فانی
که باشد باز در عین عیانی
هوش مصنوعی: آنگونه خواهد شد که اگر در این دنیای فانی کسی را به وضوح ببینی، او دوباره در همان حالت و شکل مشاهده خواهد شد.
منم امروز کل دلدارگشته
بخاک و خون بزیر دار گشته
هوش مصنوعی: من امروز به خاطر عشق و محبوبم، دلم پر از غم و اندوه شده و در بهت و ناامیدی غرق شدم.
نداند قصّهٔ من جز خداوند
که اودارد ابا او خویش و پیوند
هوش مصنوعی: جز خداوند، کسی از قصهٔ من خبر ندارد. اوست که با من ارتباط و پیوندی ویژه دارد.
مرا پیوند اکنون کردگاراست
مرا با عشق او بسیارکار است
هوش مصنوعی: خداوند اکنون مرا به عشق خود پیوند زده است و این عشق برای من فعالیتهای زیادی را به همراه دارد.
همی گویم اناالحق در جهان من
دمی گویم اناالحق راز جان من
هوش مصنوعی: من در این دنیا به حق و حقیقت اشاره میکنم و میگویم که حقیقت وجود من در یک لحظه مشخص است.
دم خود را حقیقت یار بینم
دم من لیس فی الدیار بینم
هوش مصنوعی: من نشانههای واقعی یار را در نفس خود میبینم، اما نمیتوانم او را در این دیار پیدا کنم.
شب وصل است امشب خضر دیگر
در امشب از عیان ما تو برخور
هوش مصنوعی: امشب شب وصال است، که خضر دیگری در این شب وجود دارد و تو از ظهور ما بهرهمند شو.
شب وصلست و روز وصل دیگر
حقیقت روز وصلم میشود سر
هوش مصنوعی: در شبی که به وصال محبوب میرسیم، روز دیگر حقیقت و واقعیت این وصال درک خواهد شد.
شب وصل است و روز اصل بینی
تو در بغداد ما را وصل بینی
هوش مصنوعی: در شب وصال، تو میتوانی زیباییها و حقیقتهای عمیق زندگی را ببینی؛ در حالی که روز، به واقعیتهای عادی و اولیه اشاره دارد. تو در بغداد، ما را در پیوندی عمیق و معنوی مشاهده میکنی.
شب وصلست و جانانست پیدا
مرا خورشید تابانست پیدا
هوش مصنوعی: در این شب که شب وصال است، معشوق به وضوح در کنار من است و مانند خورشید درخشان و تابان در سمتم میتابد.
شب وصلست و ما را روز آمد
در اینجا یار جان افروز آمد
هوش مصنوعی: شبی است که وصل و همدلی در آن برقرار شده است، اما ما در اینجا روز را تجربه میکنیم و یار دلپذیری که جان را شاداب میکند، در کنار ماست.
شب وصل است خضرا راه کن تو
مر آن دلدار آگاه کن تو
هوش مصنوعی: شب وصال فرارسیده است، تو باید راه را برای قلبت بگشایی و محبوب خود را آگاه کنی.
همی گوئیم بالجمله خدائیم
نه چون سالوسیان بیوفائیم
هوش مصنوعی: ما میگوییم که ما بندگان خدا هستیم و نه مانند دوروها و حیلهگران که به وعدههای خود وفا نمیکنند.
خدا با ماست و با تو گفت اسرار
به بینی بعد از آتش برسر دار
هوش مصنوعی: خداوند در کنار ماست و به تو گفته است که رازها را بعد از تحمل سختیها و مشکلها متوجه خواهی شد.
تو بردارش شناساگرد آخر
چو اسرارش شود در عشق ظاهر
هوش مصنوعی: بیا و او را بشناس، وقتی که رازهایش در عشق نمایان شود.
که دارد در عیان صاحبقرانی
تو بردارش نظر کن تا بدانی
هوش مصنوعی: ببین چگونه در ظاهر، نشانههای سلطنت تو خود را نشان میدهد. فقط کافی است به آن نگاه کنی تا متوجه شوی.
ز دید احمد مختار دارد
سراپایش حقیقت یاردارد
هوش مصنوعی: احمد مختار به گونهای عمیق و روشن حقیقت را درک کرده و تمام وجودش پر از آن است.
کنون خضر از محمد گشت واصل
کزو مقصود کل بینی تو حاصل
هوش مصنوعی: اکنون خضر، که نماد علم و معرفت است، از محمد به مقصود و کمال رسید که همه آرزوها و اهداف تو را به تحقق میرساند.
ز احمد بردار از من عیان شو
ز احمد راز دان و در نهان شو
هوش مصنوعی: از احمد به من یاد بده، خودت را آشکار کن و اسرار را از او یاد بگیر و در دل نگهدار.
چو من از سرّ او گشتم فنا کل
حقیقت گشتهام عین لقا کل
هوش مصنوعی: وقتی که من به عمق وجود او رسیدم و خودم را فراموش کردم، تمام حقیقت به گونهای در آغوش او قرار گرفت که همه چیز در ملاقات با او جلوهگر شد.
سراپایم محمد شد حقیقت
چو بسپردم ورا راه شریعت
هوش مصنوعی: تمام وجودم تحت تأثیر شخصیت محمد قرار گرفت، زمانی که به او سپردم زندگیام را بر اساس اصول و مقررات دینی هدایت کنم.
حقیقت مصطفی عین خدا بود
از آن منصور شد در عشق معبود
هوش مصنوعی: حقیقت پیامبر اسلام تجلی خداوند بود و به همین دلیل، منصور (یعنی منصور حلاج) در عشق به خدا به اوج رسید.
بگفت این و بشد در قعر دریا
فتاد اندر میان بحر غوغا
هوش مصنوعی: او این را گفت و در عمق دریا غرق شد و در میان امواج پرسر و صدا غوطهور گشت.
دمادم موج میزد بحر الحق
در اینجا شورش او بود الحق
هوش مصنوعی: هر لحظه در اینجا دریای حقیقت به خروش درآمده و شور و شوقی از آن به وجود آمده است.
اناالحق در درون بحر دیدم
نظر کردم ورا در قعر دیدم
هوش مصنوعی: من در دل دریا به جستجوی حقیقت پرداختم و او را در عمق آن مشاهده کردم.
درون بحردیدم دید منصور
مرا ازگفتن این دار معذور
هوش مصنوعی: در دل دریا به منصور برخورد کردم و او به من گفت که به خاطر این وضعیت نمیتواند چیزی بگوید.
بجز جانان نخواهد بود اینجا
که او خواهد بُدن معبود اینجا
هوش مصنوعی: جز محبوب هیچکس دیگری در این مکان نخواهد بود، چرا که او خود خواسته است که معبود در اینجا باشد.
همیشه بود و باشد جاودانه
نماید سرها اندر زمانه
هوش مصنوعی: همواره وجود دارد و ابدی است و در طول زمان، برتری و عظمت سرها را نشان میدهد.
همه اسرار او پنهان نباشد
سخن با عاشقان درجان نباشد
هوش مصنوعی: همه رازهای او پنهان نیست و وقتی با عاشقان صحبت میشود، این رازها در وجودشان آشکار میشود و درک میشود.
اگر جزوی تو میبینی در اینجا
کجا بگشایدت کلی در اینجا
هوش مصنوعی: اگر بخشی از وجود تو را در اینجا میبینی، پس جایی برای گشایش و ظهور تمام وجودت در اینجا کجاست؟
اگر اینجا گشاید در بتحقیق
بود بیشک بنزد عشق توفیق
هوش مصنوعی: اگر اینجا در دل باز شود، در واقع درک عمیقتری از عشق تو حاصل خواهد شد.
ترا توفیق اینجا بایدت یافت
دراینجاراز یکتا بایدت یافت
هوش مصنوعی: برای اینکه در اینجا موفق شوی، باید از یک منبع یکتا و خاص بهرهمند شوی.
کنون ای شیخ اینجا گه سخن دان
که منصور است دایم بود جانان
هوش مصنوعی: اکنون ای شیخ، در اینجا که محل گفتوگوست، باید بدانید که دائماً جانان، منصور است.
چو از عبدالسلام اسرار دیدم
کنون منصوررا بر دار دیدم
هوش مصنوعی: وقتی به رازهای عبدالسلام پی بردم، حالا منصور را بر دار (چوبهدار) مشاهده کردم.
همه اسرار دان لامکانست
که امروز اندرین روی جهانست
هوش مصنوعی: تمام رازها و حقایق در عالم بیمکان وجود دارد و امروز در این دنیای مادی به نمایش درآمدهاند.
نداند جز من او را شیخ دریاب
همی منصور بحرتست دریاب
هوش مصنوعی: فقط من میدانم که او چه کسی است. ای شیخ، دریاب که منصور حد و مرز تو را میشناسد.
خدا با اوست دید یار دارد
در اینجا بیشکی دیدار دارد
هوش مصنوعی: خداوند همیشه در کنار اوست و در این مکان، او با یار خود دیدار و ارتباطی دارد.
تو باقی حاکمی ای شیخ اعظم
چه فرمائی جنیدت را درین دم
هوش مصنوعی: ای شیخ بزرگ، تو همواره حاکم باقی هستی. در این لحظه، چه نصیحتی به جنید میکنی؟
هر آن چیزی که فرمائی در اینجا
حقیقت آن کنیم ای پیردانا
هوش مصنوعی: هر چه تو بگویی، ما آن را در اینجا به حقیقت تبدیل میکنیم، ای حکیم سالخورده.

عطار