گنجور

بخش ۶۱ - اسرار گفتن عبدالسلام با شیخ جنید از حقیقت منصور

ورا عبدالسلام آنگه چنین گفت
که این مرد این همه عین الیقین گفت
که چشم من در این اسرار افتاد
شدم من از وجود خویش آزاد
چو دیدم روی اودیدم حقیقت
نمود سرّ بیچون در شریعت
سراپایش نظر کردم خدایست
ابا ذات حقیقت آشنایست
جلال اندر جمالش هست پیدا
در اینجا کرد رازم آشکارا
سخن کاینمرد میگوید همان است
که این بیچاره اندر جان عیانست
سخن کاین مرد گفت اینجا یقین باز
میان عاشقان آمد سرافراز
سخن کاین مرد گفت از بود بود است
که ذات جسم و جان در کل نموداست
سخن کاین مرد میگوید خدایست
همه ذرات اینجا رهنمایست
هر آنکو ره برد او را بداند
چو داند اندر و حیران بماند
من این دلدار میدانم که چونست
که از عقل خلایق آن برونست
تو اکنون ای جنید ار بازدانی
سزد کز پیر خود این راز دانی
سخن از عقل میگوئی دگر باز
کجا عقل این تواند گفت سرباز
سخن از عشق میگوید عیانی
بر هر کس یقین راز نهانی
سخن از عشق میگوید در اینجا
تو میدانی چه میجوید در اینجا
فراقی در وصال بازدیده است
وصال آنگاه کلّی باز دیده است
وصالش در فراق آمد پدیدار
نمیبینی همی جز دید دلدار
مرا بود این زمان این یار رهبر
تو نیز ار گفت او درعشق ره بر
حقیقت این زمانش گر بزندان
دل او را در اینجاگه بسوزان
مرنجان خویشتن گر بود اوئی
که با او این زمان در گفت و گوئی
تو اوئی او ترا و می ندانی
که من با او عیانم در نمانی
منم با او و او با من حقیقت
نمودش یافتم اندر شریعت
منم او را و او با من یقینست
که اودر من حقیقت رازبین است
ز بهر من در این بغداد آمد
که کل از جسم و جان آزاد آمد
ز جسم وجان طمع بریده است او
که صاحب درد و صاحب دیده است او
چو باشد آفتاب اندر درونش
همان خورشید اندر رهنمودنش
کسی دارد مثال آفتاب او
از آن اینجاست اندر تک و تاب او
از آن خورشید رهبر بود بر ذات
نهاده روی سوی جمله ذرات
همه ذرات گرد اوست اینجا
که میبینند با او دوست اینجا
حقیقت دوست با اودر میانست
اناالحق گوی با وی در بیانست
چو حق او راست پس مطلق چه گوید
بجز حق در درون او که گوید
خدا با اوست اینجا راز گفته
ابا ما و تو اینجا بازگفته
خدا با اوست میگوید که مائیم
اناالحق تا سراسر مینمائیم
خدا با اوست از بهر نمودار
بخواهد کردنش اینجای بردار
بخواهد سوختن در آخر کار
شود در آخر کار او خبردار
اگرچه هر خبر دارد بظاهر
خبر کل باز یابد او در آخر
بآخر هم بسوزانید او را
چنان باشد مر اورا گفتگو را
ولیکن چون کنند اینجای بردار
حقیقت گوید این سر صاحب اسرار
که من هستم خدا بیشک بدانید
حقیقت حق منم یک یک بدانید
از اول اندر اینجا گه زبانش
برون آرند اینجا از دهانش
ببرندش دگر دست و دگر پای
اناالحق چون بگوید جای بر جای
به آخر دست او بالا پذیرد
نمودش جمله اینجادست گیرد
بسوزانند آخر ظاهر یار
شود در آتش آنگه ناپدیدار
بگوئید آن زمان خاکستر او
اناالحق همچنان در گفت و درگو
بسی راز است او رااندر اینجا
بهل تا زود بگشاید در اینجا
جنید او را تو اکنون دان ز مندوست
حقیقت حق نگر او را که حق اوست
درون او نظر کن راز مطلق
حق است اینجا و میگوید اناالحق
اناالحق میزند در دید یار است
مر اورا ذات جانان آشکار است
جنیدا این نگهدار و نگو راز
تو این اسرار جز با صاحب راز
چو این مرد است از مردان دیندار
میان عاشقان صاحب اسرار
بخواهد یافتن او سرفرازی
حقیقت دان تو او را بینیازی
بپرسیدم دگر از پیر خود من
ترا این سر کرا کردست روشن
بگو تا من چو تو این راز دانند
حقیقت سرّ کلی بازدانند
تو این از خویش میگوئی مرا راز
و یا از دیگری بشنیدهٔ باز
بگو این مرد را تا من بدانم
که من بر تو حقیقت مهربانم
جوابم داد کای شیخ سرافراز
مرا مر خضر گفته‌ست این سخن باز
شبی در خلوت اسرار بودم
دمی دم دیدهٔ دیدار بودم
چنانم وجد بُد یا حضرت ذات
که گوئی جان شدم مر جمله ذرات
دل وجانم چنان درآشنائی
دل آن شب یافت اسرار خدائی
فرو رفتم درون خود حقیقت
برستم من ز نیک و بد حقیقت
حقیقت وقت من خوش بد در آن دم
نمودم راز جانان من چودیدم
دمادم رخ نمودم سر اسرار
شدم ازدیدن دم ناپدیدار
چو درعین عیان من راز دیدم
وصال یار آن شب باز دیدم
عیانم منکشف شد اندر اینجا
خدا را یافتم من در همه جا
درونم با برون حق یافتم من
حقیقت سرّ مطلق یافتم من
نبودم من همه کلی خدا بود
که ما را اندر آن دیدار بنمود
دمی خوش خوش درآن حالت فتادم
زمانی بر زمین من رخ نهادم
چو با خویش آمدم اینجا یقین من
بدیدم در زمان خورشید روشن
یکی پیری بدیدم ماه رفتار
که شد در خلوت من او پدیدار
چنان پیری که نورش بود در روی
ابا من بود اینجا روی در روی
چو آن حالت بدیدم من در آن شب
که پیری آنچنان آمد در آن شب
چو با خویش آمدم کردم سلامی
بر من کرد پیر دین قوامی
دمی خاموش بودم بعد از آن پیر
مرا گفتا درین حالت چه تدبیر
دمی خوش دست دادت در زمانه
طلب کردی وصال جاودانه
طلب کردی ندانندت یقین دوست
کجایابی ازین عین الیقین دوست
ترا آن دم دل و جان محو باشد
که مکرت را بآخر صحو باشد
اگر ازجان درین ره بگذری تو
جمال یار اینجا بنگری تو
جمال یار میجوئی و با تست
کجا یابی چنین کاری چنین سست
زمانی با وصال او نبودت
خیالی ازوصال اینجا نمودت
خیالی دیدی و حیران شدی تو
چنین در عشق سرگردان شوی تو
وصال یار را تابی نداری
که اینجا این توانی پای داری
نمودت همچو منصور حقیقی
که یارد کرد با او هم رفیقی
تو این دم حالتی خوش دست دادت
ولی کلی ندیدی نور ذاتت
دل از جان دور کن تا یار یابی
درون جان به کل دلدار یابی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ورا عبدالسلام آنگه چنین گفت
که این مرد این همه عین الیقین گفت
هوش مصنوعی: او گفت که این مرد این همه حقایق را با یقین کامل بیان کرد.
که چشم من در این اسرار افتاد
شدم من از وجود خویش آزاد
هوش مصنوعی: چشمانم به این رازها نگریست و من از قید و بند وجود خود رها شدم.
چو دیدم روی اودیدم حقیقت
نمود سرّ بیچون در شریعت
هوش مصنوعی: وقتی چهره او را دیدم، حقیقت را درک کردم، و راز بدون هیچ شک و تردیدی را در دین مشاهده کردم.
سراپایش نظر کردم خدایست
ابا ذات حقیقت آشنایست
هوش مصنوعی: به تمامی وجود او نگریستم، او خود خداست و در وجودش نشانه‌های حقیقت شناخته شده است.
جلال اندر جمالش هست پیدا
در اینجا کرد رازم آشکارا
هوش مصنوعی: جلال و عظمت او در زیبایی‌هایش به وضوح دیده می‌شود و در اینجا رازهایش به روشنی روشن شده است.
سخن کاینمرد میگوید همان است
که این بیچاره اندر جان عیانست
هوش مصنوعی: این مرد چیزی می‌گوید که در حقیقت، همان چیزی است که این بیچاره در درونش به وضوح حس می‌کند.
سخن کاین مرد گفت اینجا یقین باز
میان عاشقان آمد سرافراز
هوش مصنوعی: این مرد در اینجا گفته است که یقیناً صحبت او موجب افتخار و سرفرازی در میان عاشقان شده است.
سخن کاین مرد گفت از بود بود است
که ذات جسم و جان در کل نموداست
هوش مصنوعی: این مرد در سخنش اشاره می‌کند که آنچه که وجود دارد، از جوهر و حقیقت خود جسم و روح در یک کلیت نمایان می‌شود.
سخن کاین مرد میگوید خدایست
همه ذرات اینجا رهنمایست
هوش مصنوعی: این مردی که سخن می‌گوید، کلامش الهی است و تمامی ذرات این مکان و دنیای اطراف ما، به نوعی راهنما هستند.
هر آنکو ره برد او را بداند
چو داند اندر و حیران بماند
هوش مصنوعی: هر کس که راه حق را بشناسد، وقتی به عمق آن پی ببرد، در حیرت و شگفتی خواهد ماند.
من این دلدار میدانم که چونست
که از عقل خلایق آن برونست
هوش مصنوعی: من می‌دانم که محبوب من چه کسی است، چرا که او فراتر از تفکر و عقل مردم عادی است.
تو اکنون ای جنید ار بازدانی
سزد کز پیر خود این راز دانی
هوش مصنوعی: اگر تو اکنون ای جنید، باخبر و آگاه هستی، شایسته است که این راز را از استاد خود بیاموزی.
سخن از عقل میگوئی دگر باز
کجا عقل این تواند گفت سرباز
هوش مصنوعی: وقتی از عقل صحبت می‌کنی، باید بگویی که عقل در چنین موضوعاتی چگونه می‌تواند فرماندهی کند.
سخن از عشق میگوید عیانی
بر هر کس یقین راز نهانی
هوش مصنوعی: این جمله به بیان تجربه یا احساسی عمیق در مورد عشق اشاره دارد که برای هر کسی به وضوح قابل درک است. در عین حال، این احساسات شامل رازی پنهان و غیرقابل بیان هستند که تنها برخی افراد می‌توانند به آن دسترسی پیدا کنند. عشق ممکن است عمیق و پیچیده باشد و زوایای پنهانی داشته باشد که فقط با تجربه آن فهمیده می‌شود.
سخن از عشق میگوید در اینجا
تو میدانی چه میجوید در اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا درباره عشق صحبت می‌شود و تو می‌دانی که در این گفت‌وگو چه چیزی مورد نظر است.
فراقی در وصال بازدیده است
وصال آنگاه کلّی باز دیده است
هوش مصنوعی: فراق در هنگامی که به هم پیوسته‌ایم، خود را نشان می‌دهد و در حقیقت، پیوستگی کامل و حقیقی را تنها زمانی می‌توان دید که جدایی وجود داشته باشد.
وصالش در فراق آمد پدیدار
نمیبینی همی جز دید دلدار
هوش مصنوعی: در جدایی، محبت او به وضوح ظاهر می‌شود و جز عشق و زیبایی معشوق، چیز دیگری دیده نمی‌شود.
مرا بود این زمان این یار رهبر
تو نیز ار گفت او درعشق ره بر
هوش مصنوعی: در این لحظه، من یاری دارم که اگر او در عشق به راهنمایی بپردازد، تو نیز باید از او پیروی کنی.
حقیقت این زمانش گر بزندان
دل او را در اینجاگه بسوزان
هوش مصنوعی: اگر دل او را در اینجا بسوزانی، حقیقت این زمان را به خوبی درک خواهی کرد.
مرنجان خویشتن گر بود اوئی
که با او این زمان در گفت و گوئی
هوش مصنوعی: با کسی که در حال حاضر با او در حال صحبت هستی، خودت را ناراحت نکن و به خودت آسیب نزن.
تو اوئی او ترا و می ندانی
که من با او عیانم در نمانی
هوش مصنوعی: تو او هستی و او تو را نمی‌شناسد، در حالی که من با او در حال ارتباط هستم و تو از این موضوع بی‌خبر هستی.
منم با او و او با من حقیقت
نمودش یافتم اندر شریعت
هوش مصنوعی: من و او همیشه در کنار هم هستیم و در حقیقت، او را در عمق تعالیم و قواعد دینی پیدا کردم.
منم او را و او با من یقینست
که اودر من حقیقت رازبین است
هوش مصنوعی: من و او یکی هستیم و او به خوبی می‌داند که در من حقیقت نهفته است.
ز بهر من در این بغداد آمد
که کل از جسم و جان آزاد آمد
هوش مصنوعی: به خاطر من به بغداد آمد تا همه از قید جسم و جان رها شوند.
ز جسم وجان طمع بریده است او
که صاحب درد و صاحب دیده است او
هوش مصنوعی: او که از جسم و جان خود چشم‌پوشی کرده و از درد و بینایی برخوردار است، دیگر به دنیاست واهی وابسته نیست.
چو باشد آفتاب اندر درونش
همان خورشید اندر رهنمودنش
هوش مصنوعی: وقتی که درونش مانند آفتاب روشنی داشته باشد، به معنای آن است که او همانند خورشید در هدایت و راهنمایی دیگران است.
کسی دارد مثال آفتاب او
از آن اینجاست اندر تک و تاب او
هوش مصنوعی: کسی وجود دارد که مانند آفتاب درخشان است و به خاطر نور و روشنی‌اش در اینجا توجه همه را جلب کرده است.
از آن خورشید رهبر بود بر ذات
نهاده روی سوی جمله ذرات
هوش مصنوعی: خورشید که فرمانروای جهان است، بر اساس ماهیت خود، به سمت همه ذرات کائنات می‌تابد.
همه ذرات گرد اوست اینجا
که میبینند با او دوست اینجا
هوش مصنوعی: همه چیز در این مکان به دور او می‌چرخد و کسانی که اینجا هستند، با او ارتباطی نزدیک و دوستانه دارند.
حقیقت دوست با اودر میانست
اناالحق گوی با وی در بیانست
هوش مصنوعی: حقیقت عشق الهی با او است و کسی که به این حقیقت پی برده، می‌تواند با او به گفتگو بنشیند و از رازهای عشق و وجود بگوید.
چو حق او راست پس مطلق چه گوید
بجز حق در درون او که گوید
هوش مصنوعی: اگر حقیقت او درست باشد، پس هیچ چیزی غیر از حقیقت در درون او وجود ندارد که بتواند صحبت کند.
خدا با اوست اینجا راز گفته
ابا ما و تو اینجا بازگفته
هوش مصنوعی: خداوند در اینجا حضور دارد و رازهایی را با او در میان گذاشته، اما ما و تو نیز در اینجا درباره آن صحبت کرده‌ایم.
خدا با اوست میگوید که مائیم
اناالحق تا سراسر مینمائیم
هوش مصنوعی: خداوند با اوست و او بیان می‌کند که ما حقیقت مطلق هستیم و در هر جهتی که نگاه کنید، نشانه‌هایی از وجود ما را خواهید دید.
خدا با اوست از بهر نمودار
بخواهد کردنش اینجای بردار
هوش مصنوعی: خداوند در کنار اوست و به خاطر اینکه او را به نمایش بگذارد، می‌خواهد او را به این مکان بیاورد.
بخواهد سوختن در آخر کار
شود در آخر کار او خبردار
هوش مصنوعی: اگر بخواهد در پایان مدت زندگی‌اش بسوزد، در نهایت از آنچه که بر او گذشته با خبر خواهد شد.
اگرچه هر خبر دارد بظاهر
خبر کل باز یابد او در آخر
هوش مصنوعی: هرچند که هر خبری به ظاهر خود حاوی اطلاعاتی است، اما در نهایت حقیقت و واقعیت چیز دیگری است که در انتها مشخص می‌شود.
بآخر هم بسوزانید او را
چنان باشد مر اورا گفتگو را
هوش مصنوعی: در نهایت، او را به گونه‌ای بسوزانید که این گفت‌وگو نیز این‌گونه خواهد بود.
ولیکن چون کنند اینجای بردار
حقیقت گوید این سر صاحب اسرار
هوش مصنوعی: اما چگونه می‌توانند در اینجا حقیقت را بیان کنند، در حالی که این سرّ، صاحب اسرار است؟
که من هستم خدا بیشک بدانید
حقیقت حق منم یک یک بدانید
هوش مصنوعی: من هستم خدا، یقیناً شما باید بدانید که حقیقت، من هستم و هر کسی به تنهایی باید این را درک کند.
از اول اندر اینجا گه زبانش
برون آرند اینجا از دهانش
هوش مصنوعی: از ابتدا در اینجا، گاهی زبانش را بیرون می‌آورند و گاهی از دهانش می‌افتد.
ببرندش دگر دست و دگر پای
اناالحق چون بگوید جای بر جای
هوش مصنوعی: اگر او را به دستان و پاهای دیگر ببرند، چون که بگوید من حقیقت هستم، در مکانی دیگر قرار می‌گیرد و به آن جایگاه توجه می‌کند.
به آخر دست او بالا پذیرد
نمودش جمله اینجادست گیرد
هوش مصنوعی: در نهایت، دست او بالا می‌رود و همه چیز به وضوح نمایان می‌شود.
بسوزانند آخر ظاهر یار
شود در آتش آنگه ناپدیدار
هوش مصنوعی: اگر در آتش سوزانند، یار ظاهر می‌شود و بعد از آن ناپدید می‌شود.
بگوئید آن زمان خاکستر او
اناالحق همچنان در گفت و درگو
هوش مصنوعی: بگویید در آن زمان که خاکستر او به حقیقت وجودش تبدیل شده، همچنان در گفت وگو باقی مانده است.
بسی راز است او رااندر اینجا
بهل تا زود بگشاید در اینجا
هوش مصنوعی: بسیاری از اسرار و نکات مهم در اینجا وجود دارد که باید آنها را در نظر گرفت تا به زودی روشن و آشکار شوند.
جنید او را تو اکنون دان ز مندوست
حقیقت حق نگر او را که حق اوست
هوش مصنوعی: این شعر می‌گوید: اکنون تو باید حقیقت او را بشناسی و از دوست واقعی‌اش آگاه شوی. او را با عمق وجودت درک کن، چون حقیقت و واقعیت وجود او همان حقیقت الهی است.
درون او نظر کن راز مطلق
حق است اینجا و میگوید اناالحق
هوش مصنوعی: در قلب او نگاه کن که حقیقت مطلق وجود دارد و او به وضوح می‌گوید "من حقیقت هستم".
اناالحق میزند در دید یار است
مر اورا ذات جانان آشکار است
هوش مصنوعی: حقیقت در برابر چشم یار جلوه‌گر است و وجود پروردگار به وضوح برای او نمایان شده است.
جنیدا این نگهدار و نگو راز
تو این اسرار جز با صاحب راز
هوش مصنوعی: نگهداری از این اسرار را به عهده بگیر و رازداری کن، مگر با کسی که صاحب این اسرار است.
چو این مرد است از مردان دیندار
میان عاشقان صاحب اسرار
هوش مصنوعی: این مرد از دینداران است و در میان عاشقان، دارای اسرار و دانایی خاصی می‌باشد.
بخواهد یافتن او سرفرازی
حقیقت دان تو او را بینیازی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی او را پیدا کنی، به حقیقت واقعی خود آگاه باش، زیرا او نیاز به هیچ چیز ندارد.
بپرسیدم دگر از پیر خود من
ترا این سر کرا کردست روشن
هوش مصنوعی: از پیر و دانای خود سوال کردم که چه چیزی باعث روشنی و روشن‌فکری من شده است؟
بگو تا من چو تو این راز دانند
حقیقت سرّ کلی بازدانند
هوش مصنوعی: بگو تا من هم مانند تو این راز را بدانم، آن وقت حقیقت اسرار کلی برایم روشن خواهد شد.
تو این از خویش میگوئی مرا راز
و یا از دیگری بشنیدهٔ باز
هوش مصنوعی: تو از خودت چیزی درباره من می‌گویی یا اینکه این صحبت را از کسی دیگر شنیده‌ای؟
بگو این مرد را تا من بدانم
که من بر تو حقیقت مهربانم
هوش مصنوعی: به او بگو که من می‌خواهم بدانم آیا واقعاً به تو محبت می‌کنم یا نه.
جوابم داد کای شیخ سرافراز
مرا مر خضر گفته‌ست این سخن باز
هوش مصنوعی: او به من پاسخ داد: ای شیخ بزرگوار، مرا گفتند که خضر این سخن را بار دیگر به من گفته است.
شبی در خلوت اسرار بودم
دمی دم دیدهٔ دیدار بودم
هوش مصنوعی: یک شب در تنهایی و سکوت به سر می‌بردم و در آن لحظه، چشمی به تماشای آنچه دلخواه بود، داشتم.
چنانم وجد بُد یا حضرت ذات
که گوئی جان شدم مر جمله ذرات
هوش مصنوعی: احساس می‌کنم چنان به وجد آمده‌ام که گویی همه وجودم در هر ذره‌ای از هستی تجلی کرده است.
دل وجانم چنان درآشنائی
دل آن شب یافت اسرار خدائی
هوش مصنوعی: در دل و جان من، عشق به آشنائی به اندازه‌ای عمیق بود که در آن شب، رازهای الهی را کشف کردم.
فرو رفتم درون خود حقیقت
برستم من ز نیک و بد حقیقت
هوش مصنوعی: من در عمق وجود خود فرو رفتم و به درک واقعیاتی رسیدم که فرای خوبی و بدی است.
حقیقت وقت من خوش بد در آن دم
نمودم راز جانان من چودیدم
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ای که خوشحال بودم، راز محبوبم را دریافتم.
دمادم رخ نمودم سر اسرار
شدم ازدیدن دم ناپدیدار
هوش مصنوعی: هر لحظه نمایان می‌شوم و به رازهای عمیق دست پیدا می‌کنم، اما از دیدن لحظه‌ای که در آن هستم، ناپدید می‌شوم.
چو درعین عیان من راز دیدم
وصال یار آن شب باز دیدم
هوش مصنوعی: در آن شب که یارم را به وضوح دیدم، من راز عشق را نیز درک کردم.
عیانم منکشف شد اندر اینجا
خدا را یافتم من در همه جا
هوش مصنوعی: من خودم را در اینجا آشکار کردم و در همه جا خدا را یافته‌ام.
درونم با برون حق یافتم من
حقیقت سرّ مطلق یافتم من
هوش مصنوعی: در درون من با دنیای بیرون هماهنگی و حقایق را کشف کردم و به عمق حقیقتی که همیشه وجود داشته، پی بردم.
نبودم من همه کلی خدا بود
که ما را اندر آن دیدار بنمود
هوش مصنوعی: من قبلاً وجود نداشتم و فقط خدا بود که ما را در آن دیدار به نمایش گذاشت.
دمی خوش خوش درآن حالت فتادم
زمانی بر زمین من رخ نهادم
هوش مصنوعی: مدتی در حال خوشی بودم و در آن لحظه‌ای که احساس خوبی داشتم، به زمین نشستم و صورتم را روی زمین گذاشتم.
چو با خویش آمدم اینجا یقین من
بدیدم در زمان خورشید روشن
هوش مصنوعی: وقتی که به درون خودم نگریستم، به حقیقتی رسیدم که در زمان روشنایی خورشید به وضوح قابل مشاهده بود.
یکی پیری بدیدم ماه رفتار
که شد در خلوت من او پدیدار
هوش مصنوعی: یک پیرمردی را دیدم که رفتاری چون ماه داشت و در تنهایی من آشکار شد.
چنان پیری که نورش بود در روی
ابا من بود اینجا روی در روی
هوش مصنوعی: چنان پیرمردی که نورش در چهره‌اش نمایان است، در اینجا رو در روی من قرار دارد.
چو آن حالت بدیدم من در آن شب
که پیری آنچنان آمد در آن شب
هوش مصنوعی: وقتی آن وضعیت را در شب دیدم که پیرمردی به‌همان‌صورت به آنجا آمد.
چو با خویش آمدم کردم سلامی
بر من کرد پیر دین قوامی
هوش مصنوعی: وقتی که به تنهایی به جایی رسیدم، با سلامی از من استقبال کرد، که آن شخص فرد با تجربه و متدینی بود.
دمی خاموش بودم بعد از آن پیر
مرا گفتا درین حالت چه تدبیر
هوش مصنوعی: مدتی سکوت کردم و بعد از آن، آن مرد سالخورده به من گفت: در این حالت چه کار باید کنم؟
دمی خوش دست دادت در زمانه
طلب کردی وصال جاودانه
هوش مصنوعی: برای لحظه‌ای خوشی به دست آوردی، در زمانی که خواستار پیوندی دائمی بودی.
طلب کردی ندانندت یقین دوست
کجایابی ازین عین الیقین دوست
هوش مصنوعی: اگر خواستی که کسی نفهمد تو کیستی، بدان که پیدا کردن دوست واقعی از این یقین پیدا کردن مطمئن‌تر است.
ترا آن دم دل و جان محو باشد
که مکرت را بآخر صحو باشد
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ای که تو به وضوح و صداقت خود را نشان دهی، دل و جان من به شدت تحت تأثیر قرار خواهد گرفت. زمانی که کلک‌ها و حقه‌های تو تا پایان از بین برود و به حالت طبیعی برگردی، من به شدت متوجه تو خواهم شد.
اگر ازجان درین ره بگذری تو
جمال یار اینجا بنگری تو
هوش مصنوعی: اگر در این راه جان خود را فدای عشق کنی، حقیقت زیبایی محبوب را در اینجا خواهی دید.
جمال یار میجوئی و با تست
کجا یابی چنین کاری چنین سست
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی محبوب می‌نگری و با او هستی، چگونه می‌توانی چنین وضعیتی را با این ضعف و سستی بپذیری؟
زمانی با وصال او نبودت
خیالی ازوصال اینجا نمودت
هوش مصنوعی: در گذشته که به محبوب دسترسی داشتم، هیچ تصوری از دوری و جدایی نداشتم.
خیالی دیدی و حیران شدی تو
چنین در عشق سرگردان شوی تو
هوش مصنوعی: وقتی تصوری را دیدی که تو را شگفت‌زده کرد، در عشق به وضعیت سرگردانی و سردرگمی دچار خواهی شد.
وصال یار را تابی نداری
که اینجا این توانی پای داری
هوش مصنوعی: دوستت را نمی‌توانی به راحتی در آغوش بگیری، چون در اینجا تحمل و قدرت نداریم.
نمودت همچو منصور حقیقی
که یارد کرد با او هم رفیقی
هوش مصنوعی: ظاهر تو مانند منصور حقیقی است که می‌تواند با او هم‌صحبت و هم‌نشین شود.
تو این دم حالتی خوش دست دادت
ولی کلی ندیدی نور ذاتت
هوش مصنوعی: در این لحظه حالتی خوش به تو دست داده است، اما تو هنوز به روشنی وجود خودت آگاه نشده‌ای.
دل از جان دور کن تا یار یابی
درون جان به کل دلدار یابی
هوش مصنوعی: احساسات و وابستگی‌های قلبی را کنار بگذار تا بتوانی معشوق واقعی‌ات را بیابی و به عمق عشق دست پیدا کنی.