گنجور

بخش ۵۷ - در سر صفات بعیان عین الیقین فرماید

لقای خالق الخلق قدیمم
که بسم الله الرحمن الرحیمم
مرا اینجا نباید خویش و پیوند
حقیقت نه زن و نی یار و فرزند
نمانم هیچکس را من به تحقیق
دهم هر کس که خواهم عین توفیق
صفاتم بین منزه از همه کس
مرا بنگر تو هم از پیش و از پس
نداند وصف من کردن به جز من
ز اسرارم حقیقت هست روشن
منم منصور شاه آفرینش
حققت عذر خواه آفرینش
بیان میگویم این اسرار سرباز
که خواهم باخت اینجا نیک و بد باز
وصالم آفرینش پایدار است
دلم با جان در اینجا بردبار است
سزای خود دهم اینجای با خود
برم یکسانست اینجا نیک یابد
کنون شیخا منم سلطان عالم
یقین هم جان و هم جانان عالم
منم جان در تن هر کس حقیقت
که باشدجز من اینجاگه حقیقت؟
منم جان در تن این جمله اینجا
همه نادان ومن درخویش دانا
منم جان در تن ونور دودیده
کسی وصلم در اینجا کل ندیده
که یابد وصل من گر جان شود باز
حقیقت بود ما باشد یقین باز
تو شیخا این چنین دان سرّ توحید
که در توحید موجود است تقلید
شنیدستی قیامت را که گویند
قیامت روز امروز است جویند
قیامت روز امروز است اینجا
از آنم بخت پیروز است اینجا
قیامت روز امروز است بنگر
همه ذرات من نزدیک آور
قیامت خویشتن داده است کل باز
اگرچه مانده اندر عین ذل باز
قیامت دیدهٔ امروز او بین
ز من بشنو حقیقت صاحب دین
مبین منصور جز دیدار بیچون
که بنموده است دانا بیچه وچون
ابی مثلست در آفاق میدان
فتاده اندرین سر طاق میدان
ندارد مثل در آفاق منصور
که بیشک اوفتاده طاق منصور
درین نه طاق روی او پدید است
ابا تو این زمان گفت و شنید است
مرا ای شیخ دین دیندار اینجا
که میگویم ترا در دار اینجا
جهان میبین تو شادان از رخ من
حقیقت گوش کن این پاسخ من
بود منصور ذات لایزالی
درین منزل تجلی جلالی
مرا زیبد که اینجا مینماید
در وصلت اینجا میگشاید
در وصلت گشادم می نه بینی
ترا منداد دادم می نه بینی
هنوز اندر کمال شیخ اینجا
نمیدانی یقین گفتار ما را
کمان بگذار و بنگر دید دیدم
که گویم درحقیقت ناپدیدم
کمان بردار و ما را پیشوا بین
چو منصور اندر اینجا گه خدابین
منم الله جز من نیست ای خلق
وجودذات من یکیست ای خلق
خلایق این زمان ما را پرستند
در اینجاهرکه استاداست هستند
خدای خویشتن منصور باشد
درونش بین همه پرنور باشد
خدای جمله منصور است حلاج
نهاده برسر شیخ جهان تاج
خدای جملگی منصور شیخ است
ولکین در میان منصور شیخ است
کجادانند این سرّ می ندانند
همه منصور را بینند وخوانند
همه منصور دانند از حقیقت
پرستندش همه اندر شریعت
بجز منصور اینجا نیست الله
که از اسرار رحمن است آگاه
خبر تا میدهد ز اسرار اینجا
نمودار است او بردار اینجا
نمودار است رویش باز بیند
پرستیدن اگر صاحب یقیناند
خدا منصور و منصوراست خالق
وصال اینست اینجا ای خلایق
خلایق جمله درگفتار ماندند
همه در پردهٔ پندار ماندند
همه در پردهاند و مانده کل باز
در اینجا گاه اندر عین ذل باز
منم در پردهٔ جانها حقیقت
پدیدارند جانهای حقیقت
تعالی این چه شور است و چه افغان
که تا افکندهام اندر دل و جان
خلایق من خدایم تا به بینند
نمودم مینمایم تا به بینند
خلایق من خدایم در نمودار
ز عشق خویش امروزم بر این دار
خلایق من خدایم چند گویم
همه خواهند تا پیوند جویم
منم پیوندتان اکنون خلایق
منم جان می ندانند این خلایق
صفات ذات من در جمله پیداست
درون جملگی دیدم هویداست
دگر با شیخ گفت ای پیر رهبر
زمانی باش و ما را باش غمخور
زمانی شیخ ما را بیوفا باش
تو بر ما این زمان تو پیشوا باش
بفرما این زمان کاینجا جُنید است
که سیمرغست اندر خویش صید است
بسی گفتم نخواهد بُرد فرمان
مرا امروز ای شیخ جهان بان
ز هر گونه ورا میگویمش باز
همی سوزد دلش بر من سرافراز
نمیدانم ورا معذور دارم
نمیخواهم که وی را دور دارم
اگر او عاشق کل پاکباز است
حقیقت بیشکی در پایدار است
بفرماید مرا اینجا قصاص او
که عام الناس را باشد مناص او
فتادستند و نادانان راهند
چوامروزی که در دیدار شاهند
نمیدانند شاه خود یقین باز
بماندستم درون جان و تن باز
مرا دانندصورت راز داند
ازین فکرت از ایشان باز ماند
چنان در فکر ماندستند اینجا
فتاده از خروش بانگ وغوغا
بخواهم کرد اکنون یادگارم
برای شیخ هان برروی دارم
خلایق را بپرس و عالمان باز
یقین از ما گمان از جاهلان باز
که منصور است اکنون راز گفته
حقیقت سر جانان بازگفته
چنان بنموده است امروز او باز
که خواهد گشت اندر عشق جانباز
نخواهد باخت جانان روی جانان
فکنده دمدمه درکوی جانان
بخواهد باخت جان و سرحقیقت
ندارد هیچ او سر بر حقیقت
چنین میگوید اینجا پیر حلاج
که امروزم کنید از عشق آماج
چو آیم این زمان اندر دل و جان
حقیقت میزنم من دم ز جانان
اگر از عاشقان راه مائید
همی امروز کل آگاه مائید
نخواهم جان و تن نی عز و نی ذل
بخواهم این زمان انداختن کل
دل وجان چون حجاب راه ما بود
کنون هم جان و دل آگاه ما بود
چو دل آگاه شد هم جان آگاه
شوید آگاه از ما خلق گمراه
کنون سر را بگفتم در قصاصم
نظر میکن تو درعین سپاسم
بگو ای شیخ اکنون چون کبیر است
در اینجا کردهام من بینظیر است
نظیرت نیست اندر روی آفاق
مرا این قطب در روی جهان طاق

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لقای خالق الخلق قدیمم
که بسم الله الرحمن الرحیمم
هوش مصنوعی: ملاقات با خالق موجودات جاودانه‌ای که آغاز هر چیزی با نام خداوند رحمان و رحیم است.
مرا اینجا نباید خویش و پیوند
حقیقت نه زن و نی یار و فرزند
هوش مصنوعی: من نباید در این مکان به وابستگی‌های خانوادگی و اجتماعی خود بپردازم، بلکه باید به واقعیت و حقیقت توجه کنم.
نمانم هیچکس را من به تحقیق
دهم هر کس که خواهم عین توفیق
هوش مصنوعی: من هیچ‌کس را باقی نمی‌گذارم و به طور یقین به هر کسی که بخواهم، موفقیت می‌بخشم.
صفاتم بین منزه از همه کس
مرا بنگر تو هم از پیش و از پس
هوش مصنوعی: به جای اینکه به دیگران نگاه کنی و قضاوت کنی، سعی کن خودت را به گونه‌ای ببینی که متفاوت از دیگران هستی و از زوایای مختلف خودت را بشناسی.
نداند وصف من کردن به جز من
ز اسرارم حقیقت هست روشن
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز خودم نمی‌تواند توصیف درستی از وضعیت من داشته باشد، زیرا اسرار من برایم روشن است.
منم منصور شاه آفرینش
حققت عذر خواه آفرینش
هوش مصنوعی: من منصور، شاه آفرینش هستم و به خاطر وجود حقیقی‌ام از آفرینش سپاسگزارم.
بیان میگویم این اسرار سرباز
که خواهم باخت اینجا نیک و بد باز
هوش مصنوعی: من این رازهای پنهان را برای تو می‌گویم، زیرا می‌دانم که در اینجا، نتیجه‌ی نیک و بد را به وضوح خواهیم دید.
وصالم آفرینش پایدار است
دلم با جان در اینجا بردبار است
هوش مصنوعی: دوستیم آنچنان عمیق و ماندگار است که قلبم با جانم در این مکان آرام و صبور است.
سزای خود دهم اینجای با خود
برم یکسانست اینجا نیک یابد
هوش مصنوعی: من در اینجا مجازات خود را می‌پذیرم و با خودم به همان اندازه رفتار می‌کنم. در این مکان، آنچه خوب است به دست می‌آید.
کنون شیخا منم سلطان عالم
یقین هم جان و هم جانان عالم
هوش مصنوعی: اکنون ای شیخ، من حاکم مطمئن بر جهان هستی هستم؛ هم روح من و هم محبوب من در این عالم وجود دارند.
منم جان در تن هر کس حقیقت
که باشدجز من اینجاگه حقیقت؟
هوش مصنوعی: من روح و جان وجود هر کسی هستم، حقیقتی که جز من در اینجا وجود ندارد.
منم جان در تن این جمله اینجا
همه نادان ومن درخویش دانا
هوش مصنوعی: من در اینجا به مانند جان در بدن هستم، در حالی که همه دیگران نادان‌اند و من در درون خودم دانا هستم.
منم جان در تن ونور دودیده
کسی وصلم در اینجا کل ندیده
هوش مصنوعی: من در این دنیا مانند روحی در بدن هستم و هیچ کس مرا به درستی نمی شناسد.
که یابد وصل من گر جان شود باز
حقیقت بود ما باشد یقین باز
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند به وصال من برسد، حتی اگر جانش را هم از دست بدهد، این واقعیتی است که حقیقت دارد و ما به آن اطمینان داریم.
تو شیخا این چنین دان سرّ توحید
که در توحید موجود است تقلید
هوش مصنوعی: ای شیخ، بدان که راز توحید را باید آن‌چنان که در توحید وجود دارد، شناخت و از تقلید دوری جست.
شنیدستی قیامت را که گویند
قیامت روز امروز است جویند
هوش مصنوعی: آیا از قیامت چیزی شنیده‌ای که می‌گویند آن روز، همین امروز است که به دنبال آن هستند؟
قیامت روز امروز است اینجا
از آنم بخت پیروز است اینجا
هوش مصنوعی: امروز، روز سرنوشت و حساب است و من از این وضعیت خوشبختم و شانس خوبی دارم.
قیامت روز امروز است بنگر
همه ذرات من نزدیک آور
هوش مصنوعی: روز قیامت همین امروز است، به همه جزئیات وجودم دقت کن و نزدیک شو.
قیامت خویشتن داده است کل باز
اگرچه مانده اندر عین ذل باز
هوش مصنوعی: روز قیامت به خودی خود، همه چیز نشان داده شده است، حتی اگر در نگاه کسی بماند و نتواند آن را ببیند.
قیامت دیدهٔ امروز او بین
ز من بشنو حقیقت صاحب دین
هوش مصنوعی: امروز او با چشمش قیامت را دیده است، پس از من حقیقت دین را بشنود.
مبین منصور جز دیدار بیچون
که بنموده است دانا بیچه وچون
هوش مصنوعی: مبنای اصلی و حقیقتی که منصور مطرح کرده فقط دیدار بدون قید و شرط است، زیرا دانا و عالم به این حقیقت آگاه است و آن را نشان داده است.
ابی مثلست در آفاق میدان
فتاده اندرین سر طاق میدان
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای از افق، مثالی روشن قرار دارد و در این مکان، زیر سقف میدان، هر چیزی خود را به نمایش گذاشته است.
ندارد مثل در آفاق منصور
که بیشک اوفتاده طاق منصور
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در جهان مانند منصور نیست، زیرا او به‌راستی بر دار آویخته شد و سرنوشتش مشخص شد.
درین نه طاق روی او پدید است
ابا تو این زمان گفت و شنید است
هوش مصنوعی: در اینجا هیچ نشانی از زیبایی او وجود ندارد، بدون تو، فقط در این زمان حرف‌ها و گفتگوها هست.
مرا ای شیخ دین دیندار اینجا
که میگویم ترا در دار اینجا
هوش مصنوعی: ای شیخ دین و دیندار، در اینجا که من صحبت می‌کنم، تو را در این دار و دیار می‌بینم.
جهان میبین تو شادان از رخ من
حقیقت گوش کن این پاسخ من
هوش مصنوعی: دنیا را ببین که به خاطر چهره‌ام شاد است، حقیقت را بشنو که این پاسخ من است.
بود منصور ذات لایزالی
درین منزل تجلی جلالی
هوش مصنوعی: منصور وجودِ بی‌نهایتی است که در این جهان، جلوه‌ای از عظمت و شکوه را به نمایش می‌گذارد.
مرا زیبد که اینجا مینماید
در وصلت اینجا میگشاید
هوش مصنوعی: من شایسته‌ام که در این مکان با عشق و محبت به اینجا بیایم و احساسات و ارتباطات عمیقی را تجربه کنم.
در وصلت گشادم می نه بینی
ترا منداد دادم می نه بینی
هوش مصنوعی: در پیوندی که بین ما ایجاد شد، من به تو عشق و محبت هدیه دادم، اما تو این احساس را درک نمی‌کنی.
هنوز اندر کمال شیخ اینجا
نمیدانی یقین گفتار ما را
هوش مصنوعی: هنوز به طور کامل نمی‌دانی که ما چه می‌گوییم و به یقین نمی‌توانی به سخنان ما اعتماد کنی.
کمان بگذار و بنگر دید دیدم
که گویم درحقیقت ناپدیدم
هوش مصنوعی: سلاح را کنار بگذار و نگاه کن، چون دیده‌ام که در واقعیت خودم را از دست داده‌ام و ناپدید شده‌ام.
کمان بردار و ما را پیشوا بین
چو منصور اندر اینجا گه خدابین
هوش مصنوعی: کمان را بردار و ما را رهبر و پیشتاز قرار بده، مانند منصور که در این مکان و زمان خدا را می‌بیند.
منم الله جز من نیست ای خلق
وجودذات من یکیست ای خلق
هوش مصنوعی: من تنها خدا هستم و غیر از من وجودی نیست، ای مردم. وجود من یکی است و هیچ کس دیگری نیست.
خلایق این زمان ما را پرستند
در اینجاهرکه استاداست هستند
هوش مصنوعی: مردم در این زمان ما را می‌پرستند و در هر جایی که برای آموزش و یادگیری وجود داشته باشد، به ما مراجعه می‌کنند.
خدای خویشتن منصور باشد
درونش بین همه پرنور باشد
هوش مصنوعی: انسانی که حقیقت وجودی خود را در نظر بگیرد، باید به خداوند اعتماد کند و درونش را روشن ببیند.
خدای جمله منصور است حلاج
نهاده برسر شیخ جهان تاج
هوش مصنوعی: خدای همه موجودات، منصور است و حلاج تاجی بر سر شیخ جهان گذاشته است.
خدای جملگی منصور شیخ است
ولکین در میان منصور شیخ است
هوش مصنوعی: خداوند همه موجودات و آفرینش‌هاست، اما در واقعیت، اصل و ریشه همه آنها در وجود منصور شیخ نهفته است.
کجادانند این سرّ می ندانند
همه منصور را بینند وخوانند
هوش مصنوعی: همه می‌دانند که منصور را می‌بینند و نامش را می‌گویند، اما در حقیقت معنای عمیق و راز این ماجراها را نمی‌فهمند.
همه منصور دانند از حقیقت
پرستندش همه اندر شریعت
هوش مصنوعی: همه می‌دانند که منصور (یک شخصیت مهم) از حقیقت آگاه است و بر همین اساس، خضوع و پرستش او در چارچوب دین انجام می‌شود.
بجز منصور اینجا نیست الله
که از اسرار رحمن است آگاه
هوش مصنوعی: علاوه بر منصور، در این مکان کسی نیست که به رازهای خداوند بخشنده آگاه باشد.
خبر تا میدهد ز اسرار اینجا
نمودار است او بردار اینجا
هوش مصنوعی: خبرهایی که از رازها می‌رسد، در اینجا نمایان است. او که این رازها را برمی‌دارد، در اینجا حضور دارد.
نمودار است رویش باز بیند
پرستیدن اگر صاحب یقیناند
هوش مصنوعی: اگر کسانی که به یقین دست یافته‌اند، به حقیقت نزدیک شوند، می‌توانند زیبایی و رشد را به وضوح ببینند و درک کنند.
خدا منصور و منصوراست خالق
وصال اینست اینجا ای خلایق
هوش مصنوعی: خداوند خود منصور است و او خالق اتحاد و پیوند است. این نکته را در این مکان، ای انسان‌ها، به خاطر داشته باشید.
خلایق جمله درگفتار ماندند
همه در پردهٔ پندار ماندند
هوش مصنوعی: همه مردم در حرف‌ها و گفتگوهای خود درگیر و تحت تأثیر افکار و تصورات خود هستند و از واقعیت‌ها فاصله دارند.
همه در پردهاند و مانده کل باز
در اینجا گاه اندر عین ذل باز
هوش مصنوعی: همه چیز در حالت پنهانی قرار دارد و در این مکان، همه چیز به نوعی در وضعیتی مشوش و ناامید باقی مانده است.
منم در پردهٔ جانها حقیقت
پدیدارند جانهای حقیقت
هوش مصنوعی: من در باطن و اعماق جان‌ها وجودی راستین و واله را می‌بینم که حقیقت را نمایان می‌سازد.
تعالی این چه شور است و چه افغان
که تا افکندهام اندر دل و جان
هوش مصنوعی: این چه شوری است و چه فریادی است که در دل و جانم اثر گذاشته و مرا فراگرفته است.
خلایق من خدایم تا به بینند
نمودم مینمایم تا به بینند
هوش مصنوعی: مردم، من خدای خود را به چشم خود مشاهده می‌کنند. من به‌گونه‌ای ظاهر می‌شوم که آن‌ها بتوانند این را ببینند.
خلایق من خدایم در نمودار
ز عشق خویش امروزم بر این دار
هوش مصنوعی: مردم، من خدای خودم هستم و در ظاهر زندگی، به خاطر عشق خودم امروز بر این دار (به معنی زندگی) هستم.
خلایق من خدایم چند گویم
همه خواهند تا پیوند جویم
هوش مصنوعی: مردم، من پروردگار شما هستم، چقدر باید بگویم تا همه شما به هم پیوند بخورید؟
منم پیوندتان اکنون خلایق
منم جان می ندانند این خلایق
هوش مصنوعی: من اکنون پیوند میان شما هستم، اما مردم نمی‌دانند که جان و وجودشان به من وابسته است.
صفات ذات من در جمله پیداست
درون جملگی دیدم هویداست
هوش مصنوعی: ویژگی‌های وجود من به وضوح در همه چیز مشخص است و در درون همه موجودات، آن را به روشنی مشاهده می‌کنم.
دگر با شیخ گفت ای پیر رهبر
زمانی باش و ما را باش غمخور
هوش مصنوعی: به شیخ بگو ای پیشوای پیر، فرصت بیاور و کمی به ما توجه کن و به درد و غم‌های ما رسیدگی کن.
زمانی شیخ ما را بیوفا باش
تو بر ما این زمان تو پیشوا باش
هوش مصنوعی: شیخ ما در گذشته به ما وفادار نبوده، اما اکنون تو باید پیشوای ما باشی و به ما وفا کنی.
بفرما این زمان کاینجا جُنید است
که سیمرغست اندر خویش صید است
هوش مصنوعی: بفرما! این زمان برای توست، زیرا در این جا حال و هوای جُنید (یکی از بزرگترین عارفان) حاکم است و در دل هر کس سیمرغ (نماد کمال و معنویت) در حال شکار است.
بسی گفتم نخواهد بُرد فرمان
مرا امروز ای شیخ جهان بان
هوش مصنوعی: زیاد گفته‌ام که دیگر این بار، ای شیخ جهان، نمی‌توانی بر من تسلط پیدا کنی.
ز هر گونه ورا میگویمش باز
همی سوزد دلش بر من سرافراز
هوش مصنوعی: من هر چه بگویم و هر نوع صحبتی داشته باشم، او همچنان دلش برای من که سرافراز هستم، میسوزد.
نمیدانم ورا معذور دارم
نمیخواهم که وی را دور دارم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چرا او را ببخشم، اما نمی‌خواهم که از خودم دورش کنم.
اگر او عاشق کل پاکباز است
حقیقت بیشکی در پایدار است
هوش مصنوعی: اگر او به عشق واقعی و خالصانه‌ای که از پاکی وجودش سرچشمه می‌گیرد، علاقه‌مند باشد، در این صورت حقیقتی جاودانه و پایدار وجود دارد.
بفرماید مرا اینجا قصاص او
که عام الناس را باشد مناص او
هوش مصنوعی: اجازه دهید اینجا به تلافی عمل او اقدام کنم، چرا که این حق من است که بتوانم از ظلمی که به من شده است، انتقام بگیرم و حق مردم نیز در این امر است.
فتادستند و نادانان راهند
چوامروزی که در دیدار شاهند
هوش مصنوعی: افرادی که نادان هستند، به آسانی و بدون در نظر گرفتن حقیقت، به دنبال مسیرهای نادرستی می‌روند. چون امروز در حال دیدار با یک پادشاه هستند و فکر می‌کنند که می‌توانند به نوعی به خواسته‌های خود برسند.
نمیدانند شاه خود یقین باز
بماندستم درون جان و تن باز
هوش مصنوعی: آن‌ها نمی‌دانند که من به یقین هنوز در دل و جانم ایستاده‌ام.
مرا دانندصورت راز داند
ازین فکرت از ایشان باز ماند
هوش مصنوعی: مرا به عنوان انسانی که از راز و حقیقت آگاه است، می‌شناسند، اما دیگران از این تفکر و اندیشه من بی‌خبرند.
چنان در فکر ماندستند اینجا
فتاده از خروش بانگ وغوغا
هوش مصنوعی: اینجا مردم به شدت در فکر و خیال هستند و صدای همهمه و هیاهو آن‌ها را به خود مشغول کرده است.
بخواهم کرد اکنون یادگارم
برای شیخ هان برروی دارم
هوش مصنوعی: اکنون تصمیم دارم که یادگاری برای شیخ هان روی دارم (به نمایش بگذارم).
خلایق را بپرس و عالمان باز
یقین از ما گمان از جاهلان باز
هوش مصنوعی: از مردم بپرس و از دانشمندان با یقین آگاهی بگیر، اما از نادان‌ها فقط گمان نداشته باش.
که منصور است اکنون راز گفته
حقیقت سر جانان بازگفته
هوش مصنوعی: منصور اکنون حقیقتی را که در دل دارد، به طور واضح بیان کرده و راز خود را فاش ساخته است.
چنان بنموده است امروز او باز
که خواهد گشت اندر عشق جانباز
هوش مصنوعی: امروز او به گونه‌ای رفتار می‌کند که گویی می‌خواهد دوباره به عشق برگردد و خود را فدای آن کند.
نخواهد باخت جانان روی جانان
فکنده دمدمه درکوی جانان
هوش مصنوعی: عاشق محبوبش را که برایش ارزشمند است هرگز نمی‌گذارد از دست برود، چرا که در خیابان و کوچه محبوب، همه جا بوی او را حس می‌کند و در عطر وجودش غرق شده است.
بخواهد باخت جان و سرحقیقت
ندارد هیچ او سر بر حقیقت
هوش مصنوعی: اگر بخواهد جان و سرش را که هیچ، بر حقیقت صادق است. او بر حقیقت می‌بالد.
چنین میگوید اینجا پیر حلاج
که امروزم کنید از عشق آماج
هوش مصنوعی: پیر حلاج در اینجا می‌گوید که من امروز را با عشق پر از جوش و خروش سپری کنید.
چو آیم این زمان اندر دل و جان
حقیقت میزنم من دم ز جانان
هوش مصنوعی: وقتی به این لحظه وارد می‌شوم، تمام وجودم را به حقیقت وصل می‌کنم و از محبوب سخن می‌گویم.
اگر از عاشقان راه مائید
همی امروز کل آگاه مائید
هوش مصنوعی: اگر از عاشقان هستید، امروز همه جا آگاهی و شناخت دارید.
نخواهم جان و تن نی عز و نی ذل
بخواهم این زمان انداختن کل
هوش مصنوعی: من نه به زندگی و نه به بدن اهمیت می‌دهم، نه به مقام و نه به ذلت. فقط می‌خواهم که این زمان را بگذرانم و بر همه چیز مسلط شوم.
دل وجان چون حجاب راه ما بود
کنون هم جان و دل آگاه ما بود
هوش مصنوعی: دل و جان ما مانع راه ما بودند، اما اکنون هم دل و جان ما از حقیقت آگاه هستند.
چو دل آگاه شد هم جان آگاه
شوید آگاه از ما خلق گمراه
هوش مصنوعی: وقتی دل به حقیقتی پی ببرد، جان نیز آن را درک می‌کند؛ پس از ما، افراد گمراه آگاه شوید.
کنون سر را بگفتم در قصاصم
نظر میکن تو درعین سپاسم
هوش مصنوعی: هم اکنون سرم را در مورد قصاص گفتم، تو هم در عین حال به محافظتم توجه کن.
بگو ای شیخ اکنون چون کبیر است
در اینجا کردهام من بینظیر است
هوش مصنوعی: بگو ای استاد، اکنون که بزرگ‌تر و باتجربه‌تر شده‌ام، در اینجا کارهایی کرده‌ام که بی‌نظیر و منحصر به فرد هستند.
نظیرت نیست اندر روی آفاق
مرا این قطب در روی جهان طاق
هوش مصنوعی: هیچ کس در عالم به اندازه تو منحصربه‌فرد نیست؛ تو مانند ستاره‌ای در آسمان جهانی، درخشان و بی‌همتا هستی.