گنجور

بخش ۵۵ - سخن گفتن منصور با شیخ کبیر قدس سره

ز دار آنگاه منصور حقیقت
جوابی داد کای میر شریعت
توئی شیخ کبیر عالم خاک
که خدمتکار تست این چرخ و افلاک
تو ای شیخ جهان در پایداری
ستاده تن زده در پای داری
تو ای شیخ این زمان خاموش مانی
زمانی در مکان بیهوش مانی
نه این باشد وفا و مهربانی
که اسرار نکو را تو بدانی
تو میدانی مرا اسرار اینجا
تو کردستی مرا بردار اینجا
تو میدانی مرا اسرار تحقیق
که در کشتن مرا از اوست توفیق
تو میدانی که گفتستم ترا راز
دگر گفتم جنید اینجایگه باز
نمیدانید اینان گرچه دانند
که ایشان مردن از جان کی توانند
مرا زیبد ز خود رفتن درین راه
که هستم از حیات جمله آگاه
مرا زیبد که جان بازم برویت
که من راز توام آیم بسویت
چو ایشان در زمان در دهر هستند
حقیقت در خراباتم نشستند
منم اسرار ایشان درحقیقت
که گفتم این چنین از دید دیدت
منم اسرار ایشان از نمودار
همی گویم حقیقت بر سر دار
ببازی نیست اینجا مردن از خویش
مرا زیبد که جانان دیدم از پیش
ولی دانم که ایشان ناتمامند
درین سودای ما ناپخته خامند
ره شرعم اگرچه کرده ایشان
ولکین ماندهام در نزد ایشان
اگر این پرده از هم بردرانند
مرا اینجا به بینند و بدانند
اگرچه پختهٔ رازی در اینجا
ز راز من تو آگاهی در اینجا
تو دانی راز من در پردهٔ راز
که اینجا دیدهام انجام وآغاز
منزه دانم اینجا از همه چیز
مبرّاام در اینجا ایمنم نیز
توی اسرار ومن اسراردانم
تو برکاری و من بیکار از آنم
ترا زیبد کنون سلطان معنی
که برگویم ترا برهان معنی
که اینجا محو کن اسرار عالم
برانداز این زمان از پرده دردم
توانم کردن این اما حقیقت
درین معنی است ما را صد طریقت
کسی ای شیخ دین ما را نه بشناخت
بگو تا لاجرم بودم در این باخت
من اینجا بهر تو دیدار کردم
ز عشقم خویشتن بردار کردم
که هر خواری که هست اینجا مرا باد
که نقش خود دهم اینجایگه داد
مرا این آفرینش بهر این بود
مرا این سر یقین عین الیقین بود
کنون خواری نخواهم من دگر بس
مرا زیبد در اینجا گفتن و بس
مرا اینجا بباید خویشتن سوخت
حقیقت هم دل و هم جان و تن سوخت
نسوزانم کسی را خود بسوزم
جهان را شمع وحدت برفروزم
نخواهم کشت کس را خود کشم من
شراب صرف وحدت درکشم من
از آن خمخانه خوردستم شرابی
که دنیا مینمایم چون سرابی
از آن خمخانه کردم جرعهٔ نوش
که دنیا میشود کلی فراموش
از آن خمخانه شیخا نوش کن جام
که دیدستی یقین آغاز و انجام
از آن خمخانه من امروز مستم
بت خود را بیکباره شکستم
از اول بت پرستیدم در اینجا
ندیدم هیچ ازین بت دیدم اینجا
جمالت بت پرست خویش آخر
مرا او کرد مست خویش آخر
بدیرم درکشید از آخر کار
مرا او محو کرد اینجا بیکبار
بدیرم درکشید و مست کردم
حقیقت نیست کرد و هست کردم
کنون مست جلال جاودانم
عجب مست جمال بینشانم
چنان مستم که جانم پیش محو است
مرا دیدار اودر دید سهو است
مرا این مهلکات اینجا یقین است
که آخر این جهانم پیش بین است
هلاکی عاشقان دیدار یار است
از آن منصور اینجا برقرار است
همی خواهم قرار خود دگربار
که بردارم زجان خود دگر بار
مرا باریست صورت درمیانه
که دایم مینمایم جاودانه
نخواهد جاودانه ماند صورت
مرا هم سوختن آمد ضرورت
کنون شیخ جهان لامکان تو
گذشته از زمین و از زمان تو
اگرچه پیر شبلی پیر راهست
در اول دیدمش او عذر خواهست
مرا گفت آشکارا این عیان او
حقیقت هست در دل بی نشان او
اگرچه او رسیده نارسیده است
ندیده است او و بیشک ناپدید است
هر آنکو ناپدید آمد در اینجا
در آخر او پدیدآمد در اینجا
هر آنکو ناپدید یار گردد
ز بود جسم و جان بیزار گردد
در آخر جان جان آید پدیدار
چوگردد جسم و جانش ناپدیدار
جمال یار اینجا بی نشان است
بجز منصور او را کس ندانست
ندیدم هیچکس اینجای دیدار
منم بی عشق خود از خود خریدار
توئی شیخ زمین و آسمان تو
گذشتستی هم از کون ومکان تو
بفرمایم که تا دست و زبانم
ببرید و ببین شرح و بیانم
قدم فرمای تا اینجا می جدایم
کنند و بنگری صنع خدایم
فلک را در ملک اینجا زنم من
حقیقت دور گردون بشکنم من
چنان راندستم اینجا گه قلم باز
که جسم اندازم از سوی عدم باز
عدم خواهم که دنیا دیدهام من
قدم خواهم قدم را دیدهام من
بنزدم جمله دنیا دیدهام من
که دنیا کنده پیری دیدهام من
در این ارزن کجا من شرح فردوس
کنم آرم کنون من فرع فردوس
نخواهم دم بدنیا کردن اینجا
که دنیا ازمن آمد خوب و زیبا
هر آنچه از کارگاه ماست امروز
حقیقت در بر چرخ دل افروز
همه نیکست اما در شریعت
بدی میدان گرفتار طبیعت
همه مردان ره گفتند این باز
چه به زین یافتند عین یقین باز
همه مردان ره دیدند خواری
ز دستانش بکرده پایداری
مرادنیا و بر دین برگ کاه است
که برتر زین مرا خود پایگاهست
چه صورت عین دنیا بود اینجا
یقین جان دید مولا بود اینجا
نه دنیا و نه مولا در بر من
مرا مغیست از اسرار روشن
بجز ذاتم همه اینجا هبا است
که ذاتم عین دیدار خدا است
همه عاشق همه دنیا سراب است
بر عاقل همه دنیا خراب است
تو ای شیخ کبیر جمله مردان
مرا زین نقشها آزاد گردان
چو دنیا سجن مؤمن آمد اینجا
که در اینجای ایمن آمد اینجا؟
حقیقت جایگاه دیو گردم
که من زین معنی اینجاگاه فردم
یکی باشم دوئی را من ندانم
دوی را از یکی اینجاجهانم
کنون صورت نمیخواهم ز دنیا
نخواهم ظلمت ازنور تجلا
مرا بس اندرینجا گاه دیوان
که کردستم عجایب در غریوان
همه مقصودم اینجاهست کشتن
وزین صورت همه آزاد گشتن
سخن از شرع گفتم در حقیقت
تو میدانی یقین پیر طریقت
جنیدم راهبر سلطان دین است
بجان پاک او صد آفرین است
ولی باید که بهتر زین نداند
مرا در کشتن خود راز داند
گذشتم این زمان از جسم و از جان
نمیباید مرا جز دید جانان
همه گفتارها از بهر اینست
همه کردارها از بهر این است
چه به زین چونکه جانان رخ نموده است
مرا امروز پاسخها نمود است
چرا میگوید ای منصور امروز
ترا با خود کنم مشهور امروز
ترا باید نمودن راز من باز
بیار این هر که تا گردم سرافراز
سرافرازی ترا خواهد بدن بس
نخواهد بود همچون تو دگر بس

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز دار آنگاه منصور حقیقت
جوابی داد کای میر شریعت
هوش مصنوعی: در آن لحظه که منصور، جویای حقیقت بود، پاسخی به میر شریعت داد.
توئی شیخ کبیر عالم خاک
که خدمتکار تست این چرخ و افلاک
هوش مصنوعی: تو ای عالم بزرگ و پخته‌ای که این دنیا و همه‌ی عناصر آن زیر فرمان تو هستند.
تو ای شیخ جهان در پایداری
ستاده تن زده در پای داری
هوش مصنوعی: ای شیخ جهان، تو در ثبات و استقامت ایستاده‌ای و به زمین پای فشرده‌ای.
تو ای شیخ این زمان خاموش مانی
زمانی در مکان بیهوش مانی
هوش مصنوعی: ای شیخ، تو در این دوران بایستی سکوت کنی و مدتی را در مکانی بی‌خبر و بی‌حس بگذرانی.
نه این باشد وفا و مهربانی
که اسرار نکو را تو بدانی
هوش مصنوعی: این طور نیست که عشق و محبت واقعی به این باشد که فقط طرف مقابل رازهای خوب را بداند.
تو میدانی مرا اسرار اینجا
تو کردستی مرا بردار اینجا
هوش مصنوعی: تو از حال و روز من باخبری، اینجا چیزهای پنهانی وجود دارد که به خاطر تو افشا شده‌اند.
تو میدانی مرا اسرار تحقیق
که در کشتن مرا از اوست توفیق
هوش مصنوعی: تو خوب می‌دانی که من به دنبال حقیقت هستم و این که اوست که در به انجام رساندن کار کشتن من نقش دارد.
تو میدانی که گفتستم ترا راز
دگر گفتم جنید اینجایگه باز
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که به تو چه گفته‌ام و اکنون راز دیگری را برای تو بیان کرده‌ام، جنید، اینجا دوباره صحبت می‌کنم.
نمیدانید اینان گرچه دانند
که ایشان مردن از جان کی توانند
هوش مصنوعی: این افراد نمی‌دانند که با وجود آگاهی از توانایی مردن، در واقع چگونه می‌توانند از جان خود به راحتی بگذرند.
مرا زیبد ز خود رفتن درین راه
که هستم از حیات جمله آگاه
هوش مصنوعی: زیبنده من است که در این مسیر قدم بگذارم، زیرا از تمامی جوانب زندگی و حقیقت آن آگاهی دارم.
مرا زیبد که جان بازم برویت
که من راز توام آیم بسویت
هوش مصنوعی: برای من مناسب است که دوباره جانم را به تو تقدیم کنم، چون من راز تو هستم و به سوی تو می‌آیم.
چو ایشان در زمان در دهر هستند
حقیقت در خراباتم نشستند
هوش مصنوعی: آن افراد در این دنیا زندگی می‌کنند، ولی من حقیقت را در مکان‌های ناپسند پیدا کرده‌ام.
منم اسرار ایشان درحقیقت
که گفتم این چنین از دید دیدت
هوش مصنوعی: من خود رازهای آنها هستم که به حقیقت، از دید تو اینگونه سخن گفتم.
منم اسرار ایشان از نمودار
همی گویم حقیقت بر سر دار
هوش مصنوعی: من رازهای آن‌ها را از طریق نمادها بیان می‌کنم، در حالی که حقیقت را در برابر چشمان همه قرار می‌دهم.
ببازی نیست اینجا مردن از خویش
مرا زیبد که جانان دیدم از پیش
هوش مصنوعی: این جا مردن به خاطر خودم برایم مناسب نیست، چرا که معشوق را از قبل دیده‌ام.
ولی دانم که ایشان ناتمامند
درین سودای ما ناپخته خامند
هوش مصنوعی: اما می‌دانم که آن‌ها در این آرزوی ما هنوز به کمال نرسیده‌اند و نارس و ناپخته هستند.
ره شرعم اگرچه کرده ایشان
ولکین ماندهام در نزد ایشان
هوش مصنوعی: هرچند که آنها به سرزمین شرعی خود رفته‌اند، اما من هنوز در نزد آنها باقی مانده‌ام.
اگر این پرده از هم بردرانند
مرا اینجا به بینند و بدانند
هوش مصنوعی: اگر این پرده را کنار بزنند، مرا در اینجا خواهند دید و خواهند فهمید.
اگرچه پختهٔ رازی در اینجا
ز راز من تو آگاهی در اینجا
هوش مصنوعی: اگرچه من رازهایی دارم و آن‌ها را در دل نگه‌داشته‌ام، اما تو از آن رازها خبر داری و به خوبی به آن‌ها واقفی.
تو دانی راز من در پردهٔ راز
که اینجا دیدهام انجام وآغاز
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که حقیقت من در دل رمز و راز پنهان است، زیرا من در اینجا به پایان و شروع همه چیز نگاهی کرده‌ام.
منزه دانم اینجا از همه چیز
مبرّاام در اینجا ایمنم نیز
هوش مصنوعی: من در اینجا از تمام آلودگی‌ها و مشکلات پاک هستم و احساس امنیت می‌کنم.
توی اسرار ومن اسراردانم
تو برکاری و من بیکار از آنم
هوش مصنوعی: من از رازها باخبرم و تو مشغول کارهای خود هستی، در حالی که من بیکار و بی‌خبر از کارهای تو هستم.
ترا زیبد کنون سلطان معنی
که برگویم ترا برهان معنی
هوش مصنوعی: تو به مقام والای فهم و درک شایسته‌ای رسیده‌ای، پس من می‌خواهم به تو رمز و راز حقایق را بگویم و تو را از بندهای نادرستی رها کنم.
که اینجا محو کن اسرار عالم
برانداز این زمان از پرده دردم
هوش مصنوعی: اینجا به دنیای ناشناخته و اسرارآمیز که در پرده‌ای پنهان است اشاره می‌شود. گویا در این زمان، دردی وجود دارد که باید از میان برداشته شود تا رازهای عالم به وضوح نمایان شوند. به نوعی، خواسته می‌شود که این پرده کنار برود و حقایق آسمانی و جهانی روشن شود.
توانم کردن این اما حقیقت
درین معنی است ما را صد طریقت
هوش مصنوعی: من می‌توانم این کار را انجام دهم، اما حقیقت در این معنا برای ما صدها روش و راه وجود دارد.
کسی ای شیخ دین ما را نه بشناخت
بگو تا لاجرم بودم در این باخت
هوش مصنوعی: اگر کسی ای شیخ، دین ما را نشناخته باشد، بگو که من ناچار در این باخت قرار گرفتم.
من اینجا بهر تو دیدار کردم
ز عشقم خویشتن بردار کردم
هوش مصنوعی: من به خاطر تو به اینجا آمده‌ام و از عشق‌ام خودم را جدا کرده‌ام.
که هر خواری که هست اینجا مرا باد
که نقش خود دهم اینجایگه داد
هوش مصنوعی: در اینجا به من اجازه بده تا هر عیبی که دارم را نشان دهم، زیرا می‌خواهم حقیقت وجودم را در این مکان نمایان کنم.
مرا این آفرینش بهر این بود
مرا این سر یقین عین الیقین بود
هوش مصنوعی: این آفرینش برای من به گونه‌ای طراحی شده است که یقین و آگاهی عمیق نسبت به حقیقت را تجربه کنم.
کنون خواری نخواهم من دگر بس
مرا زیبد در اینجا گفتن و بس
هوش مصنوعی: اکنون دیگر نمی‌خواهم تحقیر شوم. برایم کافی است که در اینجا صحبت کنم و بس.
مرا اینجا بباید خویشتن سوخت
حقیقت هم دل و هم جان و تن سوخت
هوش مصنوعی: من باید در اینجا خودم را فدا کنم؛ حقیقت به گونه‌ای است که هم دل و هم جان و هم بدنم را می‌سوزاند.
نسوزانم کسی را خود بسوزم
جهان را شمع وحدت برفروزم
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم کسی را آزار بدهم، بلکه خودم را فدای عشق و اتحاد می‌کنم و نور وحدت را در جهان می‌تابانم.
نخواهم کشت کس را خود کشم من
شراب صرف وحدت درکشم من
هوش مصنوعی: من کسی را نخواهم کشت، خودم به سراغ شراب خالص وحدت می‌روم و آن را با جان خود می‌نوشم.
از آن خمخانه خوردستم شرابی
که دنیا مینمایم چون سرابی
هوش مصنوعی: از آن میخانه نوشیدم شرابی که به خاطر آن دنیا را مانند سرابی می‌بینم.
از آن خمخانه کردم جرعهٔ نوش
که دنیا میشود کلی فراموش
هوش مصنوعی: من از آن میخانه جرعه‌ای نوشیدم تا دنیا را فراموش کنم و همه چیز را کنار بگذارم.
از آن خمخانه شیخا نوش کن جام
که دیدستی یقین آغاز و انجام
هوش مصنوعی: از آن میخانه‌ی شیخ، جامی بنوش که به حقیقت آغاز و پایان را دیده‌ای.
از آن خمخانه من امروز مستم
بت خود را بیکباره شکستم
هوش مصنوعی: امروز در خمخانه، حالتی مست دارم و ناگهان بت زیبای خود را شکستم.
از اول بت پرستیدم در اینجا
ندیدم هیچ ازین بت دیدم اینجا
هوش مصنوعی: من از ابتدا به بت‌پرستی پرداختم و در این مکان چیزی از آن بت ندیدم، اما حالا از آن بت آگاه شدم.
جمالت بت پرست خویش آخر
مرا او کرد مست خویش آخر
هوش مصنوعی: زیبایی تو باعث شد که به عشق تو دچار شوم و دیوانه‌وار به سمت تو کشیده شوم.
بدیرم درکشید از آخر کار
مرا او محو کرد اینجا بیکبار
هوش مصنوعی: او در آخر کار مرا به طوری تحت تأثیر قرار داد که به یکباره همه چیز را در اینجا فراموش کردم.
بدیرم درکشید و مست کردم
حقیقت نیست کرد و هست کردم
هوش مصنوعی: به تاخیر انداخت و مرا به حالت مستی درآورد، حقیقت را تغییر داد و وجود را به وجود آورد.
کنون مست جلال جاودانم
عجب مست جمال بینشانم
هوش مصنوعی: حالا به شدت تحت تأثیر جلال بی‌پایان هستم و این برایم عجیب است که در زیبایی‌های آن‌ها گیر کرده‌ام.
چنان مستم که جانم پیش محو است
مرا دیدار اودر دید سهو است
هوش مصنوعی: من چنان سرمست و شگفت‌زده‌ام که وجودم در برابر زیبایی او محو شده است و از آنجا که این حالتی فراتر از هوش و عقل من است، دیدن او برایم تقریباً به‌صورت تصادفی و اتفاقی است.
مرا این مهلکات اینجا یقین است
که آخر این جهانم پیش بین است
هوش مصنوعی: این وقایع خطرناک برای من واضح است که پایان این دنیا را می‌توانم پیش‌بینی کنم.
هلاکی عاشقان دیدار یار است
از آن منصور اینجا برقرار است
هوش مصنوعی: عاشقان با دیدن یارشان به سعادت و آرامش می‌رسند، و به همین دلیل است که منصور در اینجا حضور دارد.
همی خواهم قرار خود دگربار
که بردارم زجان خود دگر بار
هوش مصنوعی: من دوباره می‌خواهم آرامش خود را به دست آورم تا بتوانم زندگی‌ام را از نو آغاز کنم.
مرا باریست صورت درمیانه
که دایم مینمایم جاودانه
هوش مصنوعی: من همیشه در پی یک تصویر خاص هستم که برایم تداعی‌گر جاودانه‌هاست.
نخواهد جاودانه ماند صورت
مرا هم سوختن آمد ضرورت
هوش مصنوعی: صورت من هرگز به طور ابدی باقی نخواهد ماند و نیاز به سوختن هم وجود دارد.
کنون شیخ جهان لامکان تو
گذشته از زمین و از زمان تو
هوش مصنوعی: اکنون پیشوای جهان از محدودیت‌های زمین و زمان فراتر رفته است.
اگرچه پیر شبلی پیر راهست
در اول دیدمش او عذر خواهست
هوش مصنوعی: اگرچه شبلی د مسیر عرفان تجربه‌ای دارد و به سن و سالی رسیده است، اما زمانی که او را برای اولین بار دیدم، برخوردش همراه با عذرخواهی بود.
مرا گفت آشکارا این عیان او
حقیقت هست در دل بی نشان او
هوش مصنوعی: او به روشنی به من گفت که این حقیقت در دل او نهانی است.
اگرچه او رسیده نارسیده است
ندیده است او و بیشک ناپدید است
هوش مصنوعی: هرچند او به مقصد رسیده، اما به درستی نمی‌تواند چیزی را ببیند و به یقین، وجودش در خطر ناپدید شدن است.
هر آنکو ناپدید آمد در اینجا
در آخر او پدیدآمد در اینجا
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا ناپدید می‌شود، در نهایت در همینجا به ظهور می‌رسد.
هر آنکو ناپدید یار گردد
ز بود جسم و جان بیزار گردد
هوش مصنوعی: هرکسی که یارش غایب شود، از وجود جسم و جان خود دلزده می‌شود.
در آخر جان جان آید پدیدار
چوگردد جسم و جانش ناپدیدار
هوش مصنوعی: در پایان، روح درخشان و نمایان می‌شود، زمانی که بدن و جانش از دید پنهان می‌شوند.
جمال یار اینجا بی نشان است
بجز منصور او را کس ندانست
هوش مصنوعی: زیبایی و جمال معشوق در اینجا به وضوح دیده نمی‌شود و هیچ‌کس جز منصور او را نمی‌شناسد.
ندیدم هیچکس اینجای دیدار
منم بی عشق خود از خود خریدار
هوش مصنوعی: من هیچ کس را در این مکان ملاقات نکردم جز خودم که بدون عشق خودم، از خودم خریدارم.
توئی شیخ زمین و آسمان تو
گذشتستی هم از کون ومکان تو
هوش مصنوعی: تو، ای شیخ، سرآمد عالم زمین و آسمانی. تو از تمام محدودیت‌های وجود فراتر رفته‌ای.
بفرمایم که تا دست و زبانم
ببرید و ببین شرح و بیانم
هوش مصنوعی: بگویم که اگر دست و زبانم را هم ببرند، باز هم می‌توانی که توضیحات و شرح من را ببینی.
قدم فرمای تا اینجا می جدایم
کنند و بنگری صنع خدایم
هوش مصنوعی: بیایید قدم بگذارید تا از اینجا دور شوم و تماشا کنید که چه آثاری از خلاقیت خداوند وجود دارد.
فلک را در ملک اینجا زنم من
حقیقت دور گردون بشکنم من
هوش مصنوعی: من در اینجا دنیای بزرگ و پر قدرت آسمان را به هم می‌زنم و حقیقت چرخش زمان را تغییر می‌دهم.
چنان راندستم اینجا گه قلم باز
که جسم اندازم از سوی عدم باز
هوش مصنوعی: من آن‌چنان در اینجا قلم را به حرکت درآورده‌ام که می‌توانم جسم خود را از جایی که وجود ندارد، به نمایش بگذارم.
عدم خواهم که دنیا دیدهام من
قدم خواهم قدم را دیدهام من
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم که دنیا را ببینم، زیرا من خودم تجربه کرده‌ام که چه قدمی را باید بردارم.
بنزدم جمله دنیا دیدهام من
که دنیا کنده پیری دیدهام من
هوش مصنوعی: من به خوبی دنیا را از نزدیک دیده‌ام و تجربیات زندگی مرا به پیرسالی رسانده است.
در این ارزن کجا من شرح فردوس
کنم آرم کنون من فرع فردوس
هوش مصنوعی: در این مکان کم‌ارج، چگونه می‌توانم از بهشت سخن بگویم؟ اکنون من مانند شاخه‌ای از بهشت هستم.
نخواهم دم بدنیا کردن اینجا
که دنیا ازمن آمد خوب و زیبا
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم در این دنیا به دنیا بیایم، زیرا که دنیا در نظر من خوب و زیبا نیست.
هر آنچه از کارگاه ماست امروز
حقیقت در بر چرخ دل افروز
هوش مصنوعی: هر چیزی که امروز از دست ما ساخته می‌شود، حقیقتی دارد که بر دل‌ها نور می‌افشاند.
همه نیکست اما در شریعت
بدی میدان گرفتار طبیعت
هوش مصنوعی: همه چیز در ظاهر خوب و مناسب به نظر می‌رسد، اما در قوانین و اصول دینی، بی‌نظمی و آسیب‌هایی وجود دارد که انسان را در دام طبیعت و ویژگی‌های آن گرفتار می‌کند.
همه مردان ره گفتند این باز
چه به زین یافتند عین یقین باز
هوش مصنوعی: همه مردان در مسیر گفتند که این پرنده چگونه از زین به یقین رسیده است.
همه مردان ره دیدند خواری
ز دستانش بکرده پایداری
هوش مصنوعی: همه مردان در مسیر زندگی، سختی و ذلت را از دستان او شاهد بودند که او به خاطر آن، استقامت و پایداری را از خود نشان داد.
مرادنیا و بر دین برگ کاه است
که برتر زین مرا خود پایگاهست
هوش مصنوعی: مراد من و هدفم چیزی است که شاید به نظر کم‌اهمیت بیاید، اما برای من ارزش بسیار زیادی دارد و از آنجایی که این هدف برای من بسیار مهم است، جایگاه ویژه‌ای در زندگی‌ام دارد.
چه صورت عین دنیا بود اینجا
یقین جان دید مولا بود اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، زیبایی و حقیقت دنیا به وضوح قابل مشاهده است و درک عمیق از وجود و روحانیّت از جانب مقام والا و پروردگار نمایان شده است.
نه دنیا و نه مولا در بر من
مرا مغیست از اسرار روشن
هوش مصنوعی: نه دنیا و نه مقام و شخصیتی در کنار من نیست که مرا از رازهای روشنی باخبر کند.
بجز ذاتم همه اینجا هبا است
که ذاتم عین دیدار خدا است
هوش مصنوعی: به غیر از وجود واقعی‌ام، همه چیز در این‌جا بی‌ارزش و بی‌معنا است، زیرا وجود من همانند تجلی خداوند است.
همه عاشق همه دنیا سراب است
بر عاقل همه دنیا خراب است
هوش مصنوعی: تمام عشق‌ها و زیبایی‌های دنیا تنها یک خیال و توهم هستند و کسی که عاقل است، می‌داند که همه دنیا در هم و برهم و خراب است.
تو ای شیخ کبیر جمله مردان
مرا زین نقشها آزاد گردان
هوش مصنوعی: ای شیخ بزرگ، همه مردان مرا از این نقش‌ها و دلبستگی‌ها آزاد کن.
چو دنیا سجن مؤمن آمد اینجا
که در اینجای ایمن آمد اینجا؟
هوش مصنوعی: وقتی دنیا به یک زندان برای مؤمن تبدیل شده، پس چرا او در اینجا که از خطرات و ناامنی‌ها در امان است، وجود دارد؟
حقیقت جایگاه دیو گردم
که من زین معنی اینجاگاه فردم
هوش مصنوعی: من در نگاه دیگران به دیوی تبدیل شده‌ام، اما در درونم به جمعیتم و انسانیتم ادامه می‌دهم.
یکی باشم دوئی را من ندانم
دوی را از یکی اینجاجهانم
هوش مصنوعی: من باید یکپارچه و واحد باشم و هیچ چیزی جز یکی را نشناسم؛ تفاوت دو چیز را از یک حقیقت درک نکنم. در این حالت، حقیقت جهان را می‌توانم بفهمم.
کنون صورت نمیخواهم ز دنیا
نخواهم ظلمت ازنور تجلا
هوش مصنوعی: اکنون دیگر به زیبایی‌های ظاهری دنیا نیاز ندارم و از تاریکی و ظلمت نیز دوری می‌کنم؛ بلکه به روشنی و حقیقت آنچه در باطن است می‌اندیشم.
مرا بس اندرینجا گاه دیوان
که کردستم عجایب در غریوان
هوش مصنوعی: اینجا در این مکان، دچار خیالات و افکار عجیبی شده‌ام که تجربه‌های شگفت‌انگیزی را به وجود آورده است.
همه مقصودم اینجاهست کشتن
وزین صورت همه آزاد گشتن
هوش مصنوعی: من تنها به این منظور صحبت می‌کنم که بگذارید از این قید و بندها رها شویم و آزادانه زندگی کنیم.
سخن از شرع گفتم در حقیقت
تو میدانی یقین پیر طریقت
هوش مصنوعی: من درباره‌ی قوانین دینی صحبت کردم؛ اما تو خودت به خوبی می‌دانی که حقیقت واقعیت چیست و کجا باید بروی.
جنیدم راهبر سلطان دین است
بجان پاک او صد آفرین است
هوش مصنوعی: جنید رهبری است که در راه دین حرکت می‌کند و به خاطر روح پاک او، باید او را بسیار ستایش کرد.
ولی باید که بهتر زین نداند
مرا در کشتن خود راز داند
هوش مصنوعی: اما باید کسی باشد که از من بهتر بداند و در راه کشتن خود، رازهایی را بشناسد.
گذشتم این زمان از جسم و از جان
نمیباید مرا جز دید جانان
هوش مصنوعی: در این لحظه، نه به جسم و نه به روح خود وابسته هستم و جز دیدن معشوق نیازی ندارم.
همه گفتارها از بهر اینست
همه کردارها از بهر این است
هوش مصنوعی: تمام حرف‌ها و سخن‌ها به دلیل رسیدن به هدفی خاص است و همه‌ی رفتارها نیز برای دستیابی به همان هدف صورت می‌گیرد.
چه به زین چونکه جانان رخ نموده است
مرا امروز پاسخها نمود است
هوش مصنوعی: امروز وقتی که چهره محبوبم را دیدم، تمام سوالات و تردیدهایم پاسخ داده شد.
چرا میگوید ای منصور امروز
ترا با خود کنم مشهور امروز
هوش مصنوعی: چرا امروز می‌خواهد نام تو را مشهور سازد و همه جا درباره‌ات صحبت کنند؟
ترا باید نمودن راز من باز
بیار این هر که تا گردم سرافراز
هوش مصنوعی: می‌خواهم رازهایم را به تو نشان دهم، پس هر کسی که می‌تواند، باید به من کمک کند تا سرافراز و سربلند شوم.
سرافرازی ترا خواهد بدن بس
نخواهد بود همچون تو دگر بس
هوش مصنوعی: تو به قدری بزرگ و باعظمت هستی که هیچ‌کس دیگری مانند تو نخواهد بود. بنابراین، نیازی به نگرانی درباره‌ی تأثیر تو بر دنیا نیست.