بخش ۵۴ - تحسین کردن جنید منصور را در اسرار عشق
جنیدا راهبر چون راز بشنید
تبسّم کرد و گفت آن صاحب دید
ترا زیبد که این گوئی چنین است
چنین خواهد بدن عین الیقین است
ولیکن این زمان معنی توداری
ابا این نفس کل دعوی توداری
یقین شیخ معظم ایستاده است
دو چشم اندر سوی حضرت نهادست
حقیقت آنچه او داند تودانی
که او را یار غاری و تودانی
که او اینجا چه است و در چه چیز است
که در آفاق همچون جان عزیز است
عزیز است این زمان در آفرینش
وزو روشن شده اسرار بینش
من اینجا گرچه شیخ و پیشوایم
تو سلطانی و من همچو گدایم
گدایم من تو سلطان کباری
تو تاج سلطنت بر فرق داری
تو تاج سلطنت داری ابر سر
حقیقت میدهی هم تاج و افسر
نداند هیچکس قدر حیاتت
مگر آنکس که او بشناخت ذاتت
هر آنکو ذات خود بشناخت اینجا
ز شادی جان و دل در باخت اینجا
عجایب جوهری تو باز دیدم
هم از جان و دل همراز دیدم
سرافرازی و سربازی درین راه
که از راز خودی ای شیخ آگاه
تو آگاه خودی در آفرینش
تو همراز خودی در کل بینش
ندیده چشم عالم چون تو شاهی
همه اینجا بکش چون پادشاهی
تو شاه آفرینش آمدی کل
چرا افکندهٔ خود را درین ذل
نهٔ این ذلّ و دیگر بس چه خواهی
نخواهم یافت چون تو جان پناهی
حقیقت جملگی را قهر گردان
برافکن از میان چرخ گردان
بماتا چند اینجا میکشی تو
گهی اندر خوشی گه ناخوشی تو
چو بود تو یکی بوده است اول
همی کن بود را اینجامعطل
برون انداز خود را از سردار
که تا چیزی نباشد لیس فی الدار
چو میدانم که کلی جوهری تو
حقیقت نور ذات و سروری تو
تو اصلی این همه فرع تو آمد
مصاحب نیز از شرع تو آمد
از آن اینجا کمال خویش بردار
نمودستی تو از بهر نمودار
ازل را با ابد پیوند داری
چراخود را تو اندر بندداری
چو خواهی رفت عالم را بسوزان
که هستت بخت و تاج نیک روزان
چو خواهی رفت ازین صورت تو بیرون
بگردان جمله را در خاک ودرخون
چوخواهی رفت چیزی را بمگذار
بجز ذات خود ای دانای اسرار
بشرع اقوال پاکت یافتستم
نمود خود ز خاکت یافتستم
من اندر اصل جوهر از تو بودم
بجز ذات تودرکلی نبودم
تماشا کردمت سری که گفتی
تو خود گفتی و هم از خود شنفتی
رهی بردم سوی اسرار ذاتت
نماندستم کنون اندر صفاتت
چو ذاتت در صفاتت هست موجود
همه ذات تو هست ونیست جز بود
جنیدا ذات تست اینجا حقیقت
ولیکن از صفات اینجا پدیدت
جنیدا ذات تست و خود تودانی
که میدانی که اندر جان نهانی
جنید امروز می چیزی نداند
بجز تو در همه حیران بماند
چه میدانم که چیزی می ندانم
صفاتی چند اینجا آگاه خوانم
صفاتت کی جنید اینجا بیابد
چو تو کی صید کی اینجا بیابد
چو تو مرغی که سیمرغ مکانی
نموده روی خود در لامکانی
که داند تا چه تو دانی در اینجا
که بگشادی صفات خوددر اینجا
وصالت اندرین فقر است اینجا
که در فقری همیشه بود تنها
اگر شیخم تو شیخی داریم دوست
وگر مغزم تو اینجا کردهٔ پوست
ز شیخی این زمان من فارغم یار
بجز تو نقش خود میبینم اغیار
ز شیخی فارغم و از زهد و سالوس
حقیقت جملگی میدارم افسوس
ز شیخی فارغم از عین فتوی
ترا میدانم ای دنیا و عقبی
چه خواهم کرد شیخی زین سپس من
ترا میبینم اندر جمله بس من
ز شیخی جانم آمد بر زبانم
بطاقت آمد از این کار جانم
کنون بودم درین سر عین پندار
ازین پندار جان من برون آر
تو گفتی آنچه اینجا گفتنی است
دلم زان تو از جمله مکین است
همه فعلند و تو عین صفاتی
صفاتند این همه تو بود ذاتی
من اینها را ندانم چون تو دیگر
کجا باشد صدف مانند گوهر
صدف را گرچه گوهردار باشد
کجا همچون در شهوار باشد
درین دریا که اینجا جوهر تست
حقیقت عقل اینجا رهبر تست
اگرچه عاشقی معشوقه گردی
ز عشق خود کنی این ره نوردی
دگر میبشکنی بت از وجودت
که ناپیدا نماید بود بودت
چه بود تو یقین هم پایدار است
جنیدت عاشق اندر پای دار است
ز چندین راز کاینجا گفتهٔ باز
در اسرارها هم سفتهٔ باز
توقع دارم از شیرین زبانت
که برگوئی بسی شرح و بیانت
بیانت دمبدم ذات خود آمد
از آنت نحن و آیات خود آمد
تو نزدیکی چرا دوری گزینی
ز ما امروز معذوری نه بینی
همه معذور راهیم ای سرافراز
تو از بهر چه میآئی سرانداز
چرا دست و زبانت دور داری
ازین گفتن مرا معذور داری
چرا خود را بسوزانی درآتش
چرا بیرون شوی از پنج و از شش
در این ترکیب رخسارت پدید است
درین صورت ترا گفت و شنید است
همه معنی ازین صورت عیانست
وزین صورت همه شرح و بیانست
در این صورت تو میبینند و آفاق
وزین صورت همه شرحست و مشتاق
ازین صورت ترا بردار بینند
حقیقت نقطهٔ پرگار بینند
چو ما ز این صورت اینجا آشنائیم
نمود تو در این صورت نمائیم
چرائی محو خواهی کرد صورت
چه افتاده است بر گوئی ضرورت
چو در اصل تو صورت هست پیدا
وجود جمله اندر لاوالّا
تو ذاتی از تو ظاهر هست ذاتم
وز آن سر نکته دیگر برانم
من این فتوی نخواهم داد اینجا
که بُرندت زبان با دست و با پا
اگر سر میرود ما را حقیقت
نخواهم ترک کردن دید دیدت
مرا این سرفرازی از سر تست
مرا بر سر حقیقت افسر تست
مرا بر دست دستان تو باشد
بخاصه چون قدم زان تو باشد
حقیقت خود بسوزانم درین راه
کجا هرگز توانم سوخت ای شاه
ترا اینجا اگر جمله بسوزم
از آن به کین وجودت برفروزم
حقیقت این چنین است ای یگانه
مرا زهره نباشد در زمانه
که کاری این چنین آرم پدیدار
تو باقی هرچه میخواهی پدید آر
تو اینجا حاکم بود و وجودی
کنی هر چیز اینجاگه که بودی
ولکین راز بسیار است دانم
ترازین کار بس بار است دانم
حقیقت شیخ دین شیخ کبیر است
که در معنی و صورت بی نظیر است
ببینم تا چه میگوید درین راز
پس آنگه این همی کن ای سرافراز
بخش ۵۳ - جواب منصور شیخ جنید را (قس): بدو منصور گفت ای راز دیدهبخش ۵۵ - سخن گفتن منصور با شیخ کبیر قدس سره: ز دار آنگاه منصور حقیقت
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جنیدا راهبر چون راز بشنید
تبسّم کرد و گفت آن صاحب دید
هوش مصنوعی: جنید، راهنمای بزرگان، وقتی راز را شنید، لبخند زد و گفت: آن شخص دارای بصیرت و بینش است.
ترا زیبد که این گوئی چنین است
چنین خواهد بدن عین الیقین است
هوش مصنوعی: برای تو مناسب است که بگویی وضعیت اینگونه است و این واقعیت به وضوح قابل مشاهده است.
ولیکن این زمان معنی توداری
ابا این نفس کل دعوی توداری
هوش مصنوعی: اما در این زمان، معنای پنهانی تو را نمیتوان با این نفس و خواهشهای درونیات حفظ کرد.
یقین شیخ معظم ایستاده است
دو چشم اندر سوی حضرت نهادست
هوش مصنوعی: شیخ بزرگوار به طور یقین در حال ایستادگی است و نگاهش را به سمت حضرت معطوف کرده است.
حقیقت آنچه او داند تودانی
که او را یار غاری و تودانی
هوش مصنوعی: حقیقت این است که آنچه او میداند، تو نیز میدانی که او دوست و همدم توست و تو نیز اطلاعاتی از او داری.
که او اینجا چه است و در چه چیز است
که در آفاق همچون جان عزیز است
هوش مصنوعی: اینجا شخصی به فکر این است که چه چیزی باعث ارزش و اهمیت او در عالم است، همانطور که جان انسان برایش عزیز و با ارزش است.
عزیز است این زمان در آفرینش
وزو روشن شده اسرار بینش
هوش مصنوعی: این زمان در خلقت بسیار ارزشمند است و در این دوره، رازهای درک و شناخت به وضوح نمایان شدهاند.
من اینجا گرچه شیخ و پیشوایم
تو سلطانی و من همچو گدایم
هوش مصنوعی: من هرچند در جایگاه روحانی و رهبری قرار دارم، اما تو به مقام سلطنت رسیدهای و من در مقابل تو به مانند یک گدا به نظر میرسم.
گدایم من تو سلطان کباری
تو تاج سلطنت بر فرق داری
هوش مصنوعی: من گدای تو هستم و تو پادشاه بزرگی. تو تاج سلطنت را بر سر داری.
تو تاج سلطنت داری ابر سر
حقیقت میدهی هم تاج و افسر
هوش مصنوعی: تو در جایگاه سلطنت قرار داری و همچون ابری، حقیقت را بر سر میگستری، هم تاج و هم افسر بر سر داری.
نداند هیچکس قدر حیاتت
مگر آنکس که او بشناخت ذاتت
هوش مصنوعی: هیچکس ارزش زندگی تو را نمیداند مگر آن کسی که ذات و حقیقت تو را شناخته است.
هر آنکو ذات خود بشناخت اینجا
ز شادی جان و دل در باخت اینجا
هوش مصنوعی: هر کسی که به شناخت واقعی خود دست پیدا کند، در اینجا به شوق و خوشحالی جان و دلش را فدای عشق میکند.
عجایب جوهری تو باز دیدم
هم از جان و دل همراز دیدم
هوش مصنوعی: من دوباره شگفتیهای درخشش تو را دیدم و همچنین رازهایی را که از جان و دل با تو در میان گذاشتهام.
سرافرازی و سربازی درین راه
که از راز خودی ای شیخ آگاه
هوش مصنوعی: در این مسیر، عزت و خدمت به همراهی هم آمده است، ای شیخ، به راز وجود خود آگاه باش.
تو آگاه خودی در آفرینش
تو همراز خودی در کل بینش
هوش مصنوعی: تو از خویش در خود آگاهی و در تمام هستی با ذاتی مشابه و همگون همراهی.
ندیده چشم عالم چون تو شاهی
همه اینجا بکش چون پادشاهی
هوش مصنوعی: هیچ کس در عالم زیبایی و مقام تو را ندیده است، بنابراین بر این دنیا فرمانروایی کن و آن را تحت سلطه خود درآور.
تو شاه آفرینش آمدی کل
چرا افکندهٔ خود را درین ذل
هوش مصنوعی: تو خالق هستی هستی و در زندگی، چرا خود را در این وضع نارضایتی قرار دادی؟
نهٔ این ذلّ و دیگر بس چه خواهی
نخواهم یافت چون تو جان پناهی
هوش مصنوعی: این بیتی به این معناست که من دیگر تسلیم نشدهام و به جز تو، هیچکس را به عنوان پناهگاه و پشتیبانی ندارم. وجود تو برایم ارزشمند و حیاتی است و بدون تو، هیچ چیز دیگر نمیتواند برایم اهمیت داشته باشد.
حقیقت جملگی را قهر گردان
برافکن از میان چرخ گردان
هوش مصنوعی: حقیقت را از همه چیز دور کن و از میانهی این گرداب رهایی یاب.
بماتا چند اینجا میکشی تو
گهی اندر خوشی گه ناخوشی تو
هوش مصنوعی: چرا اینجا به سر میکنی؟ گاهی در حال شادابی و گاهی در حال غم و ناراحتی هستی.
چو بود تو یکی بوده است اول
همی کن بود را اینجامعطل
هوش مصنوعی: وقتی تو وجود داری، دیگر هیچ چیز بیمعنا نیست. ابتدا هم اینگونه بوده که وجود تو همه چیز را کامل میکند.
برون انداز خود را از سردار
که تا چیزی نباشد لیس فی الدار
هوش مصنوعی: از مقام و جایگاه خود دور شو، زیرا وقتی هیچ چیز در خانه نیست، نزد سردار فضیلتی نخواهد بود.
چو میدانم که کلی جوهری تو
حقیقت نور ذات و سروری تو
هوش مصنوعی: وقتی میدانم که تو جوهر تمام خوبیها هستی و حقیقت وجودت مانند نوری درخشان و بالاتر از همه چیز است، از وجودت آگاه میشوم.
تو اصلی این همه فرع تو آمد
مصاحب نیز از شرع تو آمد
هوش مصنوعی: تو اصل و بنیاد این همه فروع هستی و همچنین دوستی و همراهی نیز از اصول تو نشأت میگیرد.
از آن اینجا کمال خویش بردار
نمودستی تو از بهر نمودار
هوش مصنوعی: چون به کمال خود رسیدی، باید آن را برای نشان دادن و نمایاندن دیگران به کار ببری.
ازل را با ابد پیوند داری
چراخود را تو اندر بندداری
هوش مصنوعی: چرا خود را در قید و بند قرار دادهای در حالی که ازل و ابد به هم متصل هستند؟
چو خواهی رفت عالم را بسوزان
که هستت بخت و تاج نیک روزان
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به سرانجام برسی، تمام موانع و مشکلات را از بین ببر و با ارادهای قوی به سوی آیندهای روشن و پر از خوشبختی گام بردار.
چو خواهی رفت ازین صورت تو بیرون
بگردان جمله را در خاک ودرخون
هوش مصنوعی: زمانی که بخواهی از این شکل و ظاهر جدا شوی، همه چیز را در خاک و خون به دور انداز.
چوخواهی رفت چیزی را بمگذار
بجز ذات خود ای دانای اسرار
هوش مصنوعی: اگر بخواهی چیزی را ترک کنی، فقط ذات خودت را نگهدار، ای کسی که به رازها آگاه هستی.
بشرع اقوال پاکت یافتستم
نمود خود ز خاکت یافتستم
هوش مصنوعی: با توجه به افکار و نظرات پاک تو، وجود حقیقیام را از خاکی که تو از آن سرشته شدهای، دریافتم.
من اندر اصل جوهر از تو بودم
بجز ذات تودرکلی نبودم
هوش مصنوعی: من از ابتدا جوهرهام از توست و جز ذات تو هیچچیز دیگری وجود ندارد.
تماشا کردمت سری که گفتی
تو خود گفتی و هم از خود شنفتی
هوش مصنوعی: تو را تماشا کردم، سرت را که به من گفتی، خودت هم گفتی و از خودت شنیدی.
رهی بردم سوی اسرار ذاتت
نماندستم کنون اندر صفاتت
هوش مصنوعی: در راه شناخت حقیقت وجود تو پیش رفتم، اما اکنون در صفات و ویژگیهایت متوقف ماندهام.
چو ذاتت در صفاتت هست موجود
همه ذات تو هست ونیست جز بود
هوش مصنوعی: وجود تو در ویژگیهایت به وضوح نمایان است. همهی وجود تو در این صفاتت تجلی دارد و جز وجود خودت چیزی نیست.
جنیدا ذات تست اینجا حقیقت
ولیکن از صفات اینجا پدیدت
هوش مصنوعی: اینجا حقیقت تو در ذاتت نهفته است، اما صفاتی که از تو دیده میشود، در اینجا نمایان شدهاند.
جنیدا ذات تست و خود تودانی
که میدانی که اندر جان نهانی
هوش مصنوعی: تو ذات پاکی هستی و خودت میدانی که در درونت چه چیزی نهفته است.
جنید امروز می چیزی نداند
بجز تو در همه حیران بماند
هوش مصنوعی: جنید امروز چیزی نمیداند و فقط تو را میشناسد، اما بقیه در حیرت و سردرگمی باقی ماندهاند.
چه میدانم که چیزی می ندانم
صفاتی چند اینجا آگاه خوانم
هوش مصنوعی: نمیدانم چه چیزهایی را نمیدانم، اما به هر حال چند ویژگی را که میدانم، اینجا بیان میکنم.
صفاتت کی جنید اینجا بیابد
چو تو کی صید کی اینجا بیابد
هوش مصنوعی: صفات تو مانند شخصیت جنید در اینجا پیدا نمیشود، چه کسی میتواند مانند تو به چنین فضائلی دست یابد؟
چو تو مرغی که سیمرغ مکانی
نموده روی خود در لامکانی
هوش مصنوعی: تو مانند پرندهای هستی که در دنیای بینهایت، مقام و منزلتی بزرگ دارد.
که داند تا چه تو دانی در اینجا
که بگشادی صفات خوددر اینجا
هوش مصنوعی: اینجا کسی نمیداند که تو چه میدانی و آگاهیات چقدر است، زیرا تو خودت ویژگیها و صفاتت را آشکار کردهای.
وصالت اندرین فقر است اینجا
که در فقری همیشه بود تنها
هوش مصنوعی: در اینجا، پیوند و نزدیکی به معشوق در حالتی از فقر و کمبود امکانپذیر است، جایی که فرد همیشه در تنهایی و غربت به سر میبرد.
اگر شیخم تو شیخی داریم دوست
وگر مغزم تو اینجا کردهٔ پوست
هوش مصنوعی: اگر تو، ای شیخ، دارای مقام و مرتبهای هستی، ما هم دوست داریم و با هم هستیم. و اگر من هم به خاطر باغهای هوس و زیادخواهی، به حال خودم اصالت و شخصیت را از دست دادهام، این دیگر به شما مربوط نیست.
ز شیخی این زمان من فارغم یار
بجز تو نقش خود میبینم اغیار
هوش مصنوعی: در این زمان از دست شیخ گذشتهام و جز تو هیچکس را در زندگیام نمیبیند که به یادش بیفتم.
ز شیخی فارغم و از زهد و سالوس
حقیقت جملگی میدارم افسوس
هوش مصنوعی: از ریاکاری و ظاهرسازی پرهیز میکنم و تنها به واقعیتها توجه دارم و از این که نتوانستم به عمق روحانیات برسم متأسفم.
ز شیخی فارغم از عین فتوی
ترا میدانم ای دنیا و عقبی
هوش مصنوعی: از نظر من، هر دو دنیا و آخرت را تحت نظر دارم و به نظرات و راهنماییهای شیخ بیاعتنا هستم.
چه خواهم کرد شیخی زین سپس من
ترا میبینم اندر جمله بس من
هوش مصنوعی: چه کار میتوانم بکنم که اکنون به یاد تو هستم و در هر لحظه تو را در ذهنم میبینم؟
ز شیخی جانم آمد بر زبانم
بطاقت آمد از این کار جانم
هوش مصنوعی: از وجود شیخ در وجودم تأثیر زیادی احساس کردم و از این کار باعث غنای روح و جانم شدم.
کنون بودم درین سر عین پندار
ازین پندار جان من برون آر
هوش مصنوعی: اکنون در این وضعیت افکارم غرق شدهام، از این افکار جان مرا خارج کن.
تو گفتی آنچه اینجا گفتنی است
دلم زان تو از جمله مکین است
هوش مصنوعی: تو گفتی هر چیزی که اینجا باید گفته شود، دل من به خاطر تو از همه چیز جداست.
همه فعلند و تو عین صفاتی
صفاتند این همه تو بود ذاتی
هوش مصنوعی: همه موجودات بهعنوان عملکننده هستند و تو خود جوهر صفات هستی. تمام این ویژگیها در واقع ذات تو هستند.
من اینها را ندانم چون تو دیگر
کجا باشد صدف مانند گوهر
هوش مصنوعی: من نمیدانم، چون تو دیگر کجا میتوانی مانند صدفی برای گوهر پیدا کنی.
صدف را گرچه گوهردار باشد
کجا همچون در شهوار باشد
هوش مصنوعی: اگرچه صدف دارای گوهر باشد، اما هیچگاه به زیبایی و ارزش درون دریای شهوار نخواهد بود.
درین دریا که اینجا جوهر تست
حقیقت عقل اینجا رهبر تست
هوش مصنوعی: در این دریا، جوهر وجود توست و حقیقت و عقل به عنوان راهنما در اینجا حضور دارند.
اگرچه عاشقی معشوقه گردی
ز عشق خود کنی این ره نوردی
هوش مصنوعی: اگرچه در عشق به معشوق خود شتاب میکنی، اما باید بدانید که این مسیر، راهی سخت و پرچالش است.
دگر میبشکنی بت از وجودت
که ناپیدا نماید بود بودت
هوش مصنوعی: تو دیگر به وسیله زیبایی خود، وجودت را پنهان میکنی تا حقیقت وجودیت نامحسوس بماند.
چه بود تو یقین هم پایدار است
جنیدت عاشق اندر پای دار است
هوش مصنوعی: هر چیزی که تو به آن ایمان داری، برای همیشه ثابت و پایدار است و عشق تو به آن به قدری عمیق است که مانند یک پایه محکم و استوار خواهد بود.
ز چندین راز کاینجا گفتهٔ باز
در اسرارها هم سفتهٔ باز
هوش مصنوعی: از میان رازهایی که اینجا بیان شده، در عمیقترین اسرار نیز حقیقتی قابل کشف وجود دارد.
توقع دارم از شیرین زبانت
که برگوئی بسی شرح و بیانت
هوش مصنوعی: از تو انتظار دارم که با لحن شیرین و زیبا سخن بگویی و چیزهای زیادی را برایم توضیح دهی.
بیانت دمبدم ذات خود آمد
از آنت نحن و آیات خود آمد
هوش مصنوعی: پیوسته وجود تو خود را به نمایش میگذارد و نشانههای وجودیات را نمایان میکند.
تو نزدیکی چرا دوری گزینی
ز ما امروز معذوری نه بینی
هوش مصنوعی: چرا با وجود اینکه به ما نزدیک هستی، خودت را از ما دور میکنی؟ امروز که هیچ معذوریتی نداری، چرا این کار را میکنی؟
همه معذور راهیم ای سرافراز
تو از بهر چه میآئی سرانداز
هوش مصنوعی: ما همگی به خاطر تو توجیه شدهایم، ای عزیر و گرامی، پس برای چه به سرزمین ما میآمدی؟
چرا دست و زبانت دور داری
ازین گفتن مرا معذور داری
هوش مصنوعی: چرا از گفتن این موضوع خودداری میکنی و من را معذور میدانی؟
چرا خود را بسوزانی درآتش
چرا بیرون شوی از پنج و از شش
هوش مصنوعی: چرا خودت را در آتش بسوزانی؟ چرا از حالت طبیعی و آرامش خود خارج شوی و به دنبال مشکلات بروی؟
در این ترکیب رخسارت پدید است
درین صورت ترا گفت و شنید است
هوش مصنوعی: در این چهرهی زیبایت، نشانههایی از خودت به وضوح دیده میشود و در این ظاهر، سخن و گوشدادن تو حس میشود.
همه معنی ازین صورت عیانست
وزین صورت همه شرح و بیانست
هوش مصنوعی: همه مفهومها از این ظاهر مشخص است و از این ظاهر، همه توضیح و تفسیرها پیدا میشود.
در این صورت تو میبینند و آفاق
وزین صورت همه شرحست و مشتاق
هوش مصنوعی: در این حالت، تو را خواهند دید و در اطراف همه چیز بیان شده است و همه به آن شوق و علاقه دارند.
ازین صورت ترا بردار بینند
حقیقت نقطهٔ پرگار بینند
هوش مصنوعی: از این ظاهر و جلوهات دست بردار تا حقیقت وجودت را ببینند، مانند نقطهای که پرگار فقط نشان میدهد.
چو ما ز این صورت اینجا آشنائیم
نمود تو در این صورت نمائیم
هوش مصنوعی: ما از این صورت در اینجا آشنا هستیم، تو نیز در این چهره ما را نشان بده.
چرائی محو خواهی کرد صورت
چه افتاده است بر گوئی ضرورت
هوش مصنوعی: چرا میخواهی چهرهات را پنهان کنی، در حالی که با توجه به شرایط، لازم است خودت را نشان دهی؟
چو در اصل تو صورت هست پیدا
وجود جمله اندر لاوالّا
هوش مصنوعی: از آنجا که در حقیقت تو شکل و نمود پیدا هستی، وجود همه چیز در عدم محض نهفته است.
تو ذاتی از تو ظاهر هست ذاتم
وز آن سر نکته دیگر برانم
هوش مصنوعی: تو وجودی دارایی که از آن میتوانم جوهر خود را بشناسم و از آن به نکتهای دیگر اشاره کنم.
من این فتوی نخواهم داد اینجا
که بُرندت زبان با دست و با پا
هوش مصنوعی: من اینجا نمیتوانم نظری بدهم که زبانت را با دست و پا از دهانت ببرند.
اگر سر میرود ما را حقیقت
نخواهم ترک کردن دید دیدت
هوش مصنوعی: اگر چه جانم را فدای عشق تو میکنم، اما هرگز نمیتوانم دیدن تو را فراموش کنم.
مرا این سرفرازی از سر تست
مرا بر سر حقیقت افسر تست
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که افتخار و شرافت من ناشی از تو و وجود توست و تمام ارزشها و حقیقتها را به خاطر تو در سر دارم. حضور تو به من عظمت و مقام بخشیده و من به واسطه تو به حقیقت واقعی دست یافتهام.
مرا بر دست دستان تو باشد
بخاصه چون قدم زان تو باشد
هوش مصنوعی: به خاطر تو و عشق تو همیشه در دستان تو هستم، به ویژه وقتی که قدم از پیش تو بردارم.
حقیقت خود بسوزانم درین راه
کجا هرگز توانم سوخت ای شاه
هوش مصنوعی: در این راه، به خاطر حقیقتی که دارم، خود را میسوزانم و هیچگاه در این مسیر بهدست نمیآورم، ای پادشا.
ترا اینجا اگر جمله بسوزم
از آن به کین وجودت برفروزم
هوش مصنوعی: اگر من اینجا همه چیز را به آتش بکشم، دلیلش این است که میخواهم از کینه وجود تو شعلهور شوم.
حقیقت این چنین است ای یگانه
مرا زهره نباشد در زمانه
هوش مصنوعی: حقیقت این است که ای تنها، من در این دنیا جرات بیان احساساتم را ندارم.
که کاری این چنین آرم پدیدار
تو باقی هرچه میخواهی پدید آر
هوش مصنوعی: هر کاری که میخواهی انجام بده و نشان بده، من نیز کار خود را به گونهای انجام میدهم که نمایان شود.
تو اینجا حاکم بود و وجودی
کنی هر چیز اینجاگه که بودی
هوش مصنوعی: تو در اینجا مقام و قدرت داری و هر چیزی که در اینجا وجود دارد، به خاطر توست.
ولکین راز بسیار است دانم
ترازین کار بس بار است دانم
هوش مصنوعی: در زندگی نکتههای زیادی وجود دارد که من به آنها واقف هستم، اما این کارها و مسئولیتها بسیار سنگین و دشوار هستند که از آنها آگاه هستم.
حقیقت شیخ دین شیخ کبیر است
که در معنی و صورت بی نظیر است
هوش مصنوعی: حقیقت دین، رهبری بزرگ و بینظیر است که در خود معانی و اشکالی منحصر به فرد دارد.
ببینم تا چه میگوید درین راز
پس آنگه این همی کن ای سرافراز
هوش مصنوعی: بگذار ببینم او در این راز چه میگوید، سپس تو ای بزرگوار، همین کار را انجام بده.

عطار