بخش ۵۲ - سؤال کردن شیخ جنید از منصور در حقیقت شرع
بدو آنگه جنید پاک دین گفت
که ای ذات تو با عین الیقین جفت
دمی بگذار تا با هم بگوئیم
دوای درد خود از تو بجوییم
دمی بگذار مستی ز آنکه دلدار
تو میدانیم از این معنی خبردار
دمی هم گوش ما هاسوی ما کن
پس آنگه هرچه خواهی پیشوا کن
تو امروزی حقیقت رخ نموده
ابا دمبدم پاسخ نموده
گمان برداشتی عین الیقینی
میان جملگی تو پیش بینی
از آن در پیش بینی پادشاهی
که هم در عشق ذاتی تو الهی
توئی اصل و منت هم اصل ذاتم
حقیقت بود تو از وصل ذاتم
بدین معنی ترادیدم دل و جان
مرا در بود خوداکنون مرنجان
چو در بود توام معبود مائی
درین دنیا زبان و سود مائی
زیان و سود ما اندر بر تست
حقیقت ذات توهم درخور تست
کجا ما در خور ذات تو باشیم
بخاصه چونکه ذرات تو باشیم
تو در ذاتی و ما در عین افعال
که در افعال کی باشد یقین حال
حقیقت ذات تو در جمله پیداست
نمودت درهمه چیزی هویداست
یقین دانم که موجودی نه باطل
که ازتو میشود مقصود حاصل
حقت دانم که بر حقی تو بیچون
که کل میگوئی از کل بیچه و چون
حقت دانم که بیچونی و مطلق
دم کل میزنی اندر اناالحق
حقت دانم که دیدار الهی
حقیقت صاحب اسرار الهی
حقت دانم که گفتی راز سرباز
حقیقت با جنید خود سرافراز
تو حقی و یقین اینجا حقی تو
به معنی سر ذات مطلقی تو
کنون ای سرور و سلطان عالم
جوابی ده مرا ای جان عالم
کنون ای سرور و سلطان اسرار
جوابی ده مرا هان از سردار
بگویم هان جواب از روی معنی
کنون چون حاضری در کوی دنیا
بر تو جمله یکسانست دانم
مرا گوئی که تا راز است دانم
توئی در جمله پیدا و حقیقت
توئی بر جملگی دانا حقیقت
توئی در گفت وگوی جملگی دید
حقیقت در مکان عین توحید
تو هم جانی نمودی ساکن دل
درین آب و درین نار و در این گل
درین صورت نمودی روی ما را
حقیقت نیز از هر سوی ما را
یکی ذاتست با تو هرچه هستست
دل وجانم ز دیدار تو مست است
ندانم هیچ بیروی تو اینجا
فتاده جمله در کوی تو اینجا
تو خود آوردهٔ اینجا نمودت
تو خود دانی حقیقت بود بودت
تو اینجا دیدهٔ دیدار جانان
درین دیدار خود اسرار جانان
بدیدستی حقیقت کس نداند
بجز تودیده خود میبس نداند
تو بنهادی تو میدانی بصد راز
کجا یابد به جز تو سر تو باز
تو دانای زمین و آسمانی
تو مانی ذات و اینجاکس نمانی
ز دانائی خود بینا یقین است
که نور نور بودت پیش بین است
طلبکارت بدم تادیدمت من
مرا سر یقین از تست روشن
ز توراهست روشن همچو خورشید
بتو دارم حقیقت جمله امید
ره از تو روشن است و چون تو نوری
درون جملگی دایم حضوری
حضور از تست و آسایش حقیقت
کنی مان پاک از رنگ طبیعت
اگرچه رهنمون و آشنائی
ز عشق خویش درعین بلایی
یقین دانم که عشقت هست اینجا
نمودت نیز هم پاکست اینجا
ز بهر عاشقان اینجا توئی شاه
که تا ایشان کنی از راز آگاه
بقدر خویش ای دانای اکبر
ترا دانیم ای دانای سرور
جنید خویش را آزاد کن تو
از این معنی مرا دلشاد کن تو
بگو با من که اینجا چون یقین باز
همه یکیسیت در انجام و آغاز
همه از اصل تست اینجا پدیدار
یقین هم زشت و هم زیبا پدیدار
همه دیدار تست و غیر نبود
همه دیدار تو در سیر نبود
توئی جمله عیان و هم نهانی
توئی فی الجمله راز کل تو دانی
چرا هر یک نمودستی دگرسان
حقیقت اندرین دیدار ایشان
سخن ز انسانست نی حیوان درین راز
بگو با من که تادانم ز سرباز
یکی را انبیا ورده نمودی
مرایشان را دل آگه نمودی
اگر کافر وگر دیندار اینجا
مرا برگوی این اسرار اینجا
یکی را بت پرست خویش کردی
یکی را مؤمن و درویش کردی
دگر خونی و درزوداشت کردار
برآری همچو خویشش بر سردار
یکی را معتکف در کعبه داری
مراو را دمبدم پاسخ گذاری
یکی دیوانه داری دایماً تو
نه بیند درجنون او جز ترا تو
یکی را ره دهی در وصل اینجا
نمائی مرورادر اصل اینجا
چو جمله خود توئی بس نیک و بد چیست
چو تو عشقی حقیقت جز تو خود کیست
عجب ماندستم ای جان من درین سر
که از هرگونه کردستی تو ظاهر
عجب ماندستم اینجا در حقیقت
که در ظاهر بود این دید صورت
عجائب مختلف افتاد احوال
که میبینم همه در قیل و در قال
بسی کردم ز تو در تو دمادم
حقیقت سرّها با تو در این دم
به هر نقشی که آمد در برم باز
ترا دیدم حقیقت ای سرافراز
بگو تا سر این معنی چگونه است
که این یک ره روان این ره نکویست
که داند ذات تو از سر بگویم
نمود باطن و ظاهر بگویم
ز ظاهر گویم اینجا چون تو دانی
که بیشک معنی بیرون تو دانی
ز ظاهر گویم اینجا در حقیقت
که در ظاهر بود حکم شریعت
بسی خون خوردهام شاها تودانی
تو میگوئی مرا هان لن ترانی
بسی خون خوردهام اندر ره تو
اگر کلی شوم من آگه تو
بسی خون خوردهام در پاکبازی
سؤالت کردهام از سرفرازی
نداری از جنید پاکبازت
کرم کن می بگوی اینجای رازت
حقیقت سر ببازم در ره تو
اگر کلی شوم من آگه تو
چه باشدجان چو میدانی بگویم
بزن شاها تو اینچوگان چو گویم
جنیدت سر چو گوئی پیش دارد
که ازتو عقل پیش اندیش دارد
اگرچه عشق او دارد کمالی
زند عقل از وصال تو مقالی
در این قال تو اینجا عقل شاد است
که با گفتن ورا این سر فتاده است
از آن اینجا نمیبیند یکی او
که دارد جز تو اینجا گه شکی تو
نه شک دارد اگرچه در یقین است
ولی در کفر و دینت پیش بین است
ره شرع تو بسپرده است عقلم
ز نور عقل دائم نور فعلم
ز قرآن گوی تا گوئی زنم من
ز قرآن سیر این روشن کنم من
ز قرآنست اسرارم در اینجا
ز قرآن من خبردارم در اینجا
مراین معنی ز قرآنم بگو تو
دوای دردم از قرآن بجو تو
ز قرآن گوی تا تحقیق یابم
بنورش شاه کل توفیق یابم
ز قرآنم بگوی و جان ستانم
توباقی مان که من باقی نمانم
تو باقی باش هم ساقی مرا دوست
که قرآن در حقیقت مغز بر پوست
تو بی منصور آنستی و گوئی
که در چوگان زلفش همچو گوئی
تو بی منصور دانستی و دانی
مرا زین گفتن اینجا گه رهانی
مرا مقصود ازین گفتار آنست
بدانم مختلفها کز چه سانست
مرا مقصود ازین گفتار این بود
که تو گفتی منم در اصل معبود
تو معبودی یقین در آفرینش
تمامت دادهٔ در عین بینش
بگو اسرارم و برقع برانداز
جنید امروز با عشاق بنواز
بگو اسرارم اینجادوست اینجا
که تا بیرون شوم از پوست اینجا
بگو اسرارم ای پاکیزه گوهر
مرا گوهر نما ای بحر اکبر
بگو اسرارم ای سلطان حقیقت
که تا بشناسم این برهان حقیقت
جنید اسرار میجوید در امروز
توئی هم تو بتو میگوید امروز
چه فرقست از میان ما حقیقت
که ماندستم در او شیدا حقیقت
من این دانم بسی و می ندانم
ولیکن درس در پیش تو خوانم
تو استاد تمامت کاملانی
که درس عشق نیکوتر تو دانی
تو استادی و ما هستیم مزدور
یقین نزدیک نی از صحبت دور
تو استادی و تلقین ده بیادم
پس آنگه ده ز عشق خود ببادم
تو استادی کنونم نکتهٔ گوی
که سرگردانم ای استاد چون گوی
تو استادی و ما را رهنمونی
گرفته هم درون و هم برونی
درون آگاهی و بیرون حقیقت
یکی دید است در دیدار دیدت
بگو اکنون مرا این راز مطلق
اگر بر راستی گوئی اناالحق
بخش ۵۱ - در عین العیان توحید گوید: تو ای شیخ کبیر و قطب عالمبخش ۵۳ - جواب منصور شیخ جنید را (قس): بدو منصور گفت ای راز دیده
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بدو آنگه جنید پاک دین گفت
که ای ذات تو با عین الیقین جفت
هوش مصنوعی: جنید پاک دین به او گفت: «تو با یقین واقعی به حقیقت خود آشنا هستی و این دو همواره در کنار هم هستند.»
دمی بگذار تا با هم بگوئیم
دوای درد خود از تو بجوییم
هوش مصنوعی: لحظهای وقت بگذار تا با یکدیگر صحبت کنیم و راه درمان دردهایمان را از تو بخواهیم.
دمی بگذار مستی ز آنکه دلدار
تو میدانیم از این معنی خبردار
هوش مصنوعی: لحظهای به خود بیایید و از سرمستی لذت ببرید، زیرا ما میدانیم که محبوب شما از این موضوع باخبر است.
دمی هم گوش ما هاسوی ما کن
پس آنگه هرچه خواهی پیشوا کن
هوش مصنوعی: لحظهای هم گوش ما را با خودت مشغول کن، سپس هر کاری که میخواهی انجام بده.
تو امروزی حقیقت رخ نموده
ابا دمبدم پاسخ نموده
هوش مصنوعی: تو در زمان حال حقیقت را نشان دادهای و به طور مداوم پاسخ میدهی.
گمان برداشتی عین الیقینی
میان جملگی تو پیش بینی
هوش مصنوعی: شما تصور کردید که یقین کامل دارید، در حالی که دیگران نیز به درستی و از روی پیش بینی به این موضوع واقف هستند.
از آن در پیش بینی پادشاهی
که هم در عشق ذاتی تو الهی
هوش مصنوعی: این جمله به بررسی ویژگیهای پادشاهی میپردازد که به طور طبیعی و ذاتی در عشق تو وجود دارد. به نوعی به این نکته اشاره دارد که محبت و عشق در وجود او مانند ویژگیهایی الهی و والا جلوهگر است.
توئی اصل و منت هم اصل ذاتم
حقیقت بود تو از وصل ذاتم
هوش مصنوعی: تو منبع و اساس وجود من هستی، حقیقت من از پیوند با تو شکل گرفته است.
بدین معنی ترادیدم دل و جان
مرا در بود خوداکنون مرنجان
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که من به این نتیجه رسیدهام که دل و جانم در دستان توست و اکنون مرا نرنجان.
چو در بود توام معبود مائی
درین دنیا زبان و سود مائی
هوش مصنوعی: وقتی در کنار تو هستم، تو مانند معبودی برای من هستی و در این دنیا، تو زبان و منفعت من هستی.
زیان و سود ما اندر بر تست
حقیقت ذات توهم درخور تست
هوش مصنوعی: زیان و سود ما وابسته به وجود توست و در حقیقت، حقیقت ما به تو بستگی دارد.
کجا ما در خور ذات تو باشیم
بخاصه چونکه ذرات تو باشیم
هوش مصنوعی: ما چگونه میتوانیم در حد و اندازهی وجود تو باشیم، بهویژه اینکه خود ذرات و اجزای تو هستیم؟
تو در ذاتی و ما در عین افعال
که در افعال کی باشد یقین حال
هوش مصنوعی: تو در ذات خود هستی و ما در ظاهر کارهایمان. آیا در کارها یقین وجود دارد؟
حقیقت ذات تو در جمله پیداست
نمودت درهمه چیزی هویداست
هوش مصنوعی: ذات واقعی تو در همه جا آشکار است و وجودت در هر چیزی به وضوح دیده میشود.
یقین دانم که موجودی نه باطل
که ازتو میشود مقصود حاصل
هوش مصنوعی: من به خوبی میدانم که وجودی که از تو ناشی میشود، واقعی و با ارزش است و نه بیمعنی، و میتوان به وسیلهات اهداف را به دست آورد.
حقت دانم که بر حقی تو بیچون
که کل میگوئی از کل بیچه و چون
هوش مصنوعی: من حق تو را میدانم و بر حق تو ایمان دارم؛ زیرا تو از کل جهان سخن میگویی و به حقیقت مطلق اشاره داری.
حقت دانم که بیچونی و مطلق
دم کل میزنی اندر اناالحق
هوش مصنوعی: من حق را میدانم که تو چیزی نیستی و در عین حال تمام در خودت اشاره میکنی که من هستم.
حقت دانم که دیدار الهی
حقیقت صاحب اسرار الهی
هوش مصنوعی: من تو را حقیقتی میشمارم که در ملاقات با خداوند، رازهای الهی را درک میکنی.
حقت دانم که گفتی راز سرباز
حقیقت با جنید خود سرافراز
هوش مصنوعی: من حق میدانم که تو گفتی راز را، چون جنید با افتخار از آن یاد کرد.
تو حقی و یقین اینجا حقی تو
به معنی سر ذات مطلقی تو
هوش مصنوعی: تو حقیقت هستی و به طور قطع، اینجا حقیقت تو به معنای وجود کامل و بینقص تو است.
کنون ای سرور و سلطان عالم
جوابی ده مرا ای جان عالم
هوش مصنوعی: اکنون ای پادشاه و سرور جهانی، به من پاسخ بده ای روح و جان جهان.
کنون ای سرور و سلطان اسرار
جوابی ده مرا هان از سردار
هوش مصنوعی: اکنون ای بزرگ و فرمانروای رازها، پاسخ من را بده، ای سردار!
بگویم هان جواب از روی معنی
کنون چون حاضری در کوی دنیا
هوش مصنوعی: بگویم که اکنون که در دنیای دنیا حاضر هستی، پاسخی را بر اساس مفهوم بیان کن.
بر تو جمله یکسانست دانم
مرا گوئی که تا راز است دانم
هوش مصنوعی: میدانم که همه چیز برای تو یکسان است، اما تو به من میگویی که تا زمانی که راز وجود دارد، من هم میدانم.
توئی در جمله پیدا و حقیقت
توئی بر جملگی دانا حقیقت
هوش مصنوعی: تو در همه جا وجود داری و حقیقت تو برای همه روشن و قابل درک است.
توئی در گفت وگوی جملگی دید
حقیقت در مکان عین توحید
هوش مصنوعی: تو در میان تمام گفتگوها و بحثها، حقیقت را در وجود خود، که نشاندهندهی یگانگی و توحید است، مشاهده میکنی.
تو هم جانی نمودی ساکن دل
درین آب و درین نار و در این گل
هوش مصنوعی: شما نیز روح و جانی به دل من بخشیدهاید و در این آب، آتش و گل زندگی کردهاید.
درین صورت نمودی روی ما را
حقیقت نیز از هر سوی ما را
هوش مصنوعی: اگر در این حالت چهرهات را به ما نشان دهی، حقیقت از هر طرف به ما نمایان خواهد شد.
یکی ذاتست با تو هرچه هستست
دل وجانم ز دیدار تو مست است
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود دارد به نوعی با تو مرتبط است و دل و جان من از دیدن تو بسیار شاد و سرشار از عشق و شوق است.
ندانم هیچ بیروی تو اینجا
فتاده جمله در کوی تو اینجا
هوش مصنوعی: نمیدانم چه زمانی و چگونه در اینجا کنارت قرار گرفتهام، اما میدانم که همهچیز به تو مربوط میشود و در مکان توست.
تو خود آوردهٔ اینجا نمودت
تو خود دانی حقیقت بود بودت
هوش مصنوعی: تو خود باعث آمدن به اینجا هستی و نشان میدهی. خودت میدانی که واقعیت وجودت چه بوده است.
تو اینجا دیدهٔ دیدار جانان
درین دیدار خود اسرار جانان
هوش مصنوعی: تو در اینجا دیدار معشوق را تجربه میکنی و در این دیدار، رازهای او را درک میکنی.
بدیدستی حقیقت کس نداند
بجز تودیده خود میبس نداند
هوش مصنوعی: هیچکس جز خودت از حقیقت آگاهی ندارد و دیگران نمیتوانند آن را ببینند.
تو بنهادی تو میدانی بصد راز
کجا یابد به جز تو سر تو باز
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که میدانی، و تنها خودت میدانی که کجا میتوانی به غیر از خودت، راز خودت را آشکار کنی.
تو دانای زمین و آسمانی
تو مانی ذات و اینجاکس نمانی
هوش مصنوعی: تو عالم و آگاه به همه چیز هستی و در این جهان باقی میمانی، اما ذات تو فراتر و جاودانه است و در اینجا نمیتواند محصور شود.
ز دانائی خود بینا یقین است
که نور نور بودت پیش بین است
هوش مصنوعی: از دانایی، انسان به روشنی و علم میرسد و این روشنی، فرایند شناخت و آگاهی را تسهیل میکند. بنابراین، آگاهی و بینش به ما کمک میکند تا چیزها را بهتر درک کنیم.
طلبکارت بدم تادیدمت من
مرا سر یقین از تست روشن
هوش مصنوعی: من برای دیدن تو به تو میطلبم؛ یقین دارم که روشنی و روشنایی از تو ناشی میشود.
ز توراهست روشن همچو خورشید
بتو دارم حقیقت جمله امید
هوش مصنوعی: از راه تو روشن شدهام مانند خورشید و به همین خاطر تمام امیدهای خود را به تو سپردهام.
ره از تو روشن است و چون تو نوری
درون جملگی دایم حضوری
هوش مصنوعی: راه تو روشن است و به خاطر وجود تو، همیشه نوری در زندگی همه وجود دارد.
حضور از تست و آسایش حقیقت
کنی مان پاک از رنگ طبیعت
هوش مصنوعی: حضور تو در اینجا باعث میشود تا آسایش واقعی را تجربه کنم و از هرگونه آلودگی دنیوی دور شوم.
اگرچه رهنمون و آشنائی
ز عشق خویش درعین بلایی
هوش مصنوعی: هرچند که عشق و شناخت تو میتواند منجر به مشکلات شود، اما من هنوز به آن راهنمایی و آشنایی وابستهام.
یقین دانم که عشقت هست اینجا
نمودت نیز هم پاکست اینجا
هوش مصنوعی: من به خوبی میدانم که عشق تو در اینجا حضور دارد و همچنین حضورت نیز در اینجا پاک و بیآلایش است.
ز بهر عاشقان اینجا توئی شاه
که تا ایشان کنی از راز آگاه
هوش مصنوعی: به خاطر عاشقان، تو ای پادشاه، در اینجا حضور داری تا آنها را از رازها مطلع کنی.
بقدر خویش ای دانای اکبر
ترا دانیم ای دانای سرور
هوش مصنوعی: به اندازه خودت، ای بزرگ دانا، تو را میشناسیم، ای دانای بزرگ.
جنید خویش را آزاد کن تو
از این معنی مرا دلشاد کن تو
هوش مصنوعی: خودت را از این مفهوم آزاد کن، تا من با دل خوش شوم.
بگو با من که اینجا چون یقین باز
همه یکیسیت در انجام و آغاز
هوش مصنوعی: بگو با من که اینجا در اغاز و انجام، همه چیز به یک حقیقت واحد برمیگردد.
همه از اصل تست اینجا پدیدار
یقین هم زشت و هم زیبا پدیدار
هوش مصنوعی: همه چیز در این دنیا از یک منبع اصلی سرچشمه میگیرد و در نتیجه، هم چیزهای زیبا و هم چیزهای زشت در اینجا نمایان میشوند.
همه دیدار تست و غیر نبود
همه دیدار تو در سیر نبود
هوش مصنوعی: تمام ملاقاتها و دیدارها به خاطر تو بود و غیر از تو هیچ دیداری در سفر نبود.
توئی جمله عیان و هم نهانی
توئی فی الجمله راز کل تو دانی
هوش مصنوعی: تو تمامی وجود باقی را نشان میدهی و در عین حال در پس این ظاهر، اسرار زیادی نهفته است که تنها تو از آنها باخبری.
چرا هر یک نمودستی دگرسان
حقیقت اندرین دیدار ایشان
هوش مصنوعی: چرا هر کس در این دیدار، حقیقت را به شکلی متفاوت میبیند؟
سخن ز انسانست نی حیوان درین راز
بگو با من که تادانم ز سرباز
هوش مصنوعی: موضوع صحبت از انسان است، نه حیوان. در این موضوع با من صحبت کن تا من نیز از سربازان آگاه شوم.
یکی را انبیا ورده نمودی
مرایشان را دل آگه نمودی
هوش مصنوعی: شما یکی را نشان دادی و دل او را با علم انبیا آشنا کردی.
اگر کافر وگر دیندار اینجا
مرا برگوی این اسرار اینجا
هوش مصنوعی: هرکس در اینجا، چه کافر باشد و چه دیندار، میتواند رازی را که در این مکان وجود دارد بگوید.
یکی را بت پرست خویش کردی
یکی را مؤمن و درویش کردی
هوش مصنوعی: یکی از افراد را به پرستش بت واداشتی و دیگری را به دینی درست و خضوع و فروتنی دعوت کردی.
دگر خونی و درزوداشت کردار
برآری همچو خویشش بر سردار
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در کارهای خود به نیکی و خیر عمل کنی، باید مانند کسانی که به درستی پیشوای تو هستند، عمل کنی و در رفتار و کردار خود توجه به اصول صحیح داشته باشی.
یکی را معتکف در کعبه داری
مراو را دمبدم پاسخ گذاری
هوش مصنوعی: شما در کعبه فردی را دارید که در حال عبادت است و به او پاسخ میدهید.
یکی دیوانه داری دایماً تو
نه بیند درجنون او جز ترا تو
هوش مصنوعی: تو یک دیوانهای داری که همیشه در حال جنون است و جز تو هیچکس را نمیبیند.
یکی را ره دهی در وصل اینجا
نمائی مرورادر اصل اینجا
هوش مصنوعی: اگر به کسی در رسیدن به وصال یاری کنی، او را در حقیقت به ذات خودت معرفی میکنی.
چو جمله خود توئی بس نیک و بد چیست
چو تو عشقی حقیقت جز تو خود کیست
هوش مصنوعی: هر چیزی که هستی، خود تویی و بنابراین نیک و بد چه تفاوتی دارد؟ عشق حقیقی فقط تویی و جز تو هیچ حقیقتی وجود ندارد.
عجب ماندستم ای جان من درین سر
که از هرگونه کردستی تو ظاهر
هوش مصنوعی: عجب میکنم ای جان من که در این سر، تو به هر شکل و صورتی خود را نشان میدهی.
عجب ماندستم اینجا در حقیقت
که در ظاهر بود این دید صورت
هوش مصنوعی: عجب است که من اینجا ماندهام؛ در حالی که در حقیقت این جلوهها و ظاهرها بود که مرا فریب دادهاند.
عجائب مختلف افتاد احوال
که میبینم همه در قیل و در قال
هوش مصنوعی: حال و روز عجیبی پیش آمده که میبینم همه در صحبت و جدل هستند.
بسی کردم ز تو در تو دمادم
حقیقت سرّها با تو در این دم
هوش مصنوعی: من پیوسته به یاد تو هستم و در این لحظه، حقیقت رازها را با تو در میان میگذارم.
به هر نقشی که آمد در برم باز
ترا دیدم حقیقت ای سرافراز
هوش مصنوعی: در هر حالی که بودم و در هر وضعیتی که به سر میبردم، همیشه تو را جلوی خودم مشاهده کردم. تو حقیقتی هستی قابل احترام و بزرگ.
بگو تا سر این معنی چگونه است
که این یک ره روان این ره نکویست
هوش مصنوعی: بگو ببینیم دلیل این موضوع چیست که این راهی که در پیش داریم، راه خوبی است؟
که داند ذات تو از سر بگویم
نمود باطن و ظاهر بگویم
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم دربارهی حقیقت وجود تو صحبت کنم، در حالی که نمیتوانم باطن و ظاهر تو را بهدرستی بیان کنم؟
ز ظاهر گویم اینجا چون تو دانی
که بیشک معنی بیرون تو دانی
هوش مصنوعی: من از ظاهر سخن میگویم، اما تو خود میدانی که حقیقت درون تو را بهتر میشناسی.
ز ظاهر گویم اینجا در حقیقت
که در ظاهر بود حکم شریعت
هوش مصنوعی: ظاهر را در اینجا به زبان میآورم، اما حقیقت آن است که در ظاهر، قانون شریعت وجود دارد.
بسی خون خوردهام شاها تودانی
تو میگوئی مرا هان لن ترانی
هوش مصنوعی: من بارها جانم را به خطر انداختهام و تو از آن آگاه هستی، اما تو میگویی که مرا نخواهی دید.
بسی خون خوردهام اندر ره تو
اگر کلی شوم من آگه تو
هوش مصنوعی: من در راه تو خونهای زیادی ریختم، اگر به طور کامل شوم، تو از این موضوع آگاه خواهی شد.
بسی خون خوردهام در پاکبازی
سؤالت کردهام از سرفرازی
هوش مصنوعی: من در زمینه پاکی و صداقت خیلی زحمت کشیدهام و گنجینهای از تجربیات تلخ را پشت سر گذاشتهام. حالا از تو میپرسم که آیا من لیاقت و سرافرازی دارم یا نه.
نداری از جنید پاکبازت
کرم کن می بگوی اینجای رازت
هوش مصنوعی: اگر از جنید پاکباز، مهربانی یا بخشش نداری، لااقل بگذار بگوید که راز تو در اینجا چیست.
حقیقت سر ببازم در ره تو
اگر کلی شوم من آگه تو
هوش مصنوعی: اگر برای تو حقیقت را فاش کنم و تمام وجودم را در این راه بگذارم، آیا تو از من باخبری؟
چه باشدجان چو میدانی بگویم
بزن شاها تو اینچوگان چو گویم
هوش مصنوعی: به چه درد و فایدهای است که بخواهم درباره جانم صحبت کنم، وقتی که تو میدانی؛ پس هر زمان که بگویم، تو اقدام کن و عمل کن.
جنیدت سر چو گوئی پیش دارد
که ازتو عقل پیش اندیش دارد
هوش مصنوعی: جنید با اندیشه و تفکر خود، سرش را به سمت تو میآورد، بهطوری که عقل و خرد او از تو الهام میگیرد و پیشرفت میکند.
اگرچه عشق او دارد کمالی
زند عقل از وصال تو مقالی
هوش مصنوعی: هرچند عشق او به کمال رسیده، اما از ملاقات تو، عقل دیگر چیزی نمیتواند بگوید.
در این قال تو اینجا عقل شاد است
که با گفتن ورا این سر فتاده است
هوش مصنوعی: در این محیط، عقل شاد و خوشحال است زیرا با صحبت کردن در این موضوع، این سر در دستان ما افتاده و به ما رسیده است.
از آن اینجا نمیبیند یکی او
که دارد جز تو اینجا گه شکی تو
هوش مصنوعی: هیچ کس جز تو اینجا نمیبیند که دیگران چه چیزی دارند و چه تردیدهایی دارند.
نه شک دارد اگرچه در یقین است
ولی در کفر و دینت پیش بین است
هوش مصنوعی: هرچند که او به یقین اعتقاد دارد و شک ندارد، اما در مورد اعتقادات مذهبی و کفر، دیدگاه روشن و پیشبینی دقیقی دارد.
ره شرع تو بسپرده است عقلم
ز نور عقل دائم نور فعلم
هوش مصنوعی: عقل من تحت تأثیر راهنماییهای دین قرار گرفته است و از روشنایی عقل دائمی بهرهمند شدهام.
ز قرآن گوی تا گوئی زنم من
ز قرآن سیر این روشن کنم من
هوش مصنوعی: از قرآن بگو تا بگویم، من از قرآن سیر نشستهام و این نکته را روشنی میبخشم.
ز قرآنست اسرارم در اینجا
ز قرآن من خبردارم در اینجا
هوش مصنوعی: من از قرآن آگاهی دارم و رازهای آن را در این مکان میشناسم.
مراین معنی ز قرآنم بگو تو
دوای دردم از قرآن بجو تو
هوش مصنوعی: بیا و بگو این مفهوم را از قرآن، که من درمان دردهایم را از قرآن طالب هستم.
ز قرآن گوی تا تحقیق یابم
بنورش شاه کل توفیق یابم
هوش مصنوعی: من از قرآن بگو تا به حقیقت برسم و با نور آن به موفقیت دست یابم.
ز قرآنم بگوی و جان ستانم
توباقی مان که من باقی نمانم
هوش مصنوعی: از قرآن بگو و جانم را بگیر؛ تو باقی هستی و من نخواهم ماند.
تو باقی باش هم ساقی مرا دوست
که قرآن در حقیقت مغز بر پوست
هوش مصنوعی: در اینجا پیام تو اشاره به این دارد که عشق و محبت واقعی باید در عمق وجود انسان باقی بماند. همچنین مانند قرآن که به ظاهرش توجه نمیشود بلکه معنای عمیق و حقیقت آن مورد اهمیت است، عشق نیز باید از ظواهر فراتر رفته و به عمق روح و جان انسان نفوذ کند.
تو بی منصور آنستی و گوئی
که در چوگان زلفش همچو گوئی
هوش مصنوعی: تو بدون منصور، در حالی که میگویی در بازی زلف او مانند یک مهره هستی.
تو بی منصور دانستی و دانی
مرا زین گفتن اینجا گه رهانی
هوش مصنوعی: تو میدانستی که من بدون منصور چه احساسی دارم و اکنون از گفتن این موضوع در اینجا مرا آزاد کن.
مرا مقصود ازین گفتار آنست
بدانم مختلفها کز چه سانست
هوش مصنوعی: من هدفم از این سخن این است که بفهمم تفاوتها از چه ناشی میشوند.
مرا مقصود ازین گفتار این بود
که تو گفتی منم در اصل معبود
هوش مصنوعی: من هدفم از این صحبت این بود که تو گفتی من در اصل معبود هستم.
تو معبودی یقین در آفرینش
تمامت دادهٔ در عین بینش
هوش مصنوعی: تو خالق و معبود هستی که در تمام آفرینش، به وضوح و بصیرت دیده میشوی.
بگو اسرارم و برقع برانداز
جنید امروز با عشاق بنواز
هوش مصنوعی: بفرما رازهای دل را بگو و پرده را کنار بزن، امروز با عاشقان همنوا شو.
بگو اسرارم اینجادوست اینجا
که تا بیرون شوم از پوست اینجا
هوش مصنوعی: بگو که رازهایم را اینجا با تو میگویم، تا زمانی که از این دنیا و جسمم جدا شوم.
بگو اسرارم ای پاکیزه گوهر
مرا گوهر نما ای بحر اکبر
هوش مصنوعی: ببخشید که اسرار من را برایت بازگو کنم، ای موجود باارزش. مرا مانند دریا پر از گوهر کن.
بگو اسرارم ای سلطان حقیقت
که تا بشناسم این برهان حقیقت
هوش مصنوعی: ای سلطان حقیقت، بگو به من اسرار وجودم را تا بتوانم برهان حقیقت را درک کنم.
جنید اسرار میجوید در امروز
توئی هم تو بتو میگوید امروز
هوش مصنوعی: جنید در جستجوی اسرار است و در این لحظه تو نیز همانند او هستی، این بیان به خود تو میگوید که در همین امروز قرار داری.
چه فرقست از میان ما حقیقت
که ماندستم در او شیدا حقیقت
هوش مصنوعی: بین ما چه تفاوتی وجود دارد، در حالی که من به شدت به حقیقتی که باقی مانده وابسته هستم.
من این دانم بسی و می ندانم
ولیکن درس در پیش تو خوانم
هوش مصنوعی: من اطلاعات زیادی دارم و چیزهای زیادی میدانم، اما هنوز هم نمیدانم. با این حال، در حضورت تو، درسی را میآموزم.
تو استاد تمامت کاملانی
که درس عشق نیکوتر تو دانی
هوش مصنوعی: تو از همه کسانی که در آموختن عشق مهارت دارند، به بهترین شکل آگاهی و دانش بیشتری داری.
تو استادی و ما هستیم مزدور
یقین نزدیک نی از صحبت دور
هوش مصنوعی: تو در دانش و علم ماهر هستی و ما به نوعی در خدمت تو قرار داریم. یقیناً به تو نزدیک نیستیم و از گفتگو و صحبت با تو دوریم.
تو استادی و تلقین ده بیادم
پس آنگه ده ز عشق خود ببادم
هوش مصنوعی: تو معلمی و باید به من یاد بدهی، بعد از آن عشق خود را به من بسپاری.
تو استادی کنونم نکتهٔ گوی
که سرگردانم ای استاد چون گوی
هوش مصنوعی: ای استاد، تو هنرپیشهای با دانش و تجربه، من اکنون در حالتی سرگردان و گیج هستم. میخواهم از تو نکتههای ناب بیاموزم تا بتوانم مثل تو در مسیر درست حرکت کنم.
تو استادی و ما را رهنمونی
گرفته هم درون و هم برونی
هوش مصنوعی: شما معلم و راهنمای ما هستید، و ما از آموزشهای شما هم در درون خود و هم در ظاهرمان بهره میبریم.
درون آگاهی و بیرون حقیقت
یکی دید است در دیدار دیدت
هوش مصنوعی: آگاهی و واقعیت در درون و بیرون، به یک شکل دیده میشوند و این به تجربه و مشاهدهی تو بستگی دارد.
بگو اکنون مرا این راز مطلق
اگر بر راستی گوئی اناالحق
هوش مصنوعی: بگو اکنون اگر صداقت را بگویی، این راز مطلق چیست؟ من حق را بیان میکنم.
حاشیه ها
1399/01/23 14:03
یوسف
بسی خون خوردهام شاها تو دانی(اشتباه تایپی)
1399/01/23 14:03
یوسف
سه بیت بسی خون خوردهام اشتباه تایپی در "خون خورده ام"داره...

عطار