گنجور

بخش ۵۱ - در عین العیان توحید گوید

تو ای شیخ کبیر و قطب عالم
مرا دانی و میبینی در آن دم
چنان راهست سپردم تا بمنزل
که ما را دوست امروز است حاصل
مرا حاصل وصال جان جانست
چه جای این همه شرح و بیانست
جنید پاک با تو گفتم اسرار
ابا تو او بشرع آمد خبردار
بفرماید بحکم شرع جانان
که هر چیزی که باشد بدتر از آن
مرا امروز بنموده است اینجا
در من زین قفس بگشوده اینجا
حجابم هیچ نیست ای شیخ عالم
بجز صورت در اینجاگاه این دم
حجابم صورتست و آفرینش
وگرنه جملگی ذات از تو بینش
حجابم صورتست و جان جانست
ولیکن مرد را در ترجمانست
حقیقت دم ز دستم از خدائی
نخواهد بود با اویم جدایی
در او واصل کنم در خویش اینجا
حجابم برگرفت از پیش اینجا
اگرچه سالکست و دروصالست
ولی از دیدن خود در وبالست
همه رنج من است از بیم صورت
وگرنه نیست اینجا گه کدورت
همه خواهد مرا این صورت به اعزاز
که گردد بی نشان از بی نشان باز
چنان کاول نهادش بی نشان بود
ورا این آرزو اندر جهان بود
که تا منصور آید واصل کل
ورا دیدار باشد حاصل کل
کنون دو دست ما اینجا بینداز
زبان و پایم اینجا ای سرافراز
اگر با ما یکی ذاتی تو شیخا
بجان تو که با ما کن تو این را
بفرما تا دو دست و پایم اینجا
ببرند با زبانم شیخ دانا
قصاص شرع دان تا یار باشم
ز سرّ عشق برخوردار باشم
نمیخواهم من این دست و زبانم
کزین دست و زبان عین جهانم
نمیخواهم من این هر دو قدم را
قدم میخواهم امادر عدم را
نمیخواهم به جز دیدار جانان
چنین خواهد بدن اسرار جانان
درین دنیا ز صورت مبتلایم
فتاده در کف و چنگ قضایم
اگرچه خود قلم راندم بتحقیق
مرا از عین آمد عین توفیق
قلم راندیم و آنگه در کشیدیم
قلم بر نقش ذات خود کشیدیم
قلم راندیم ما در اصل اینجا
که بیصورت بیابم وصل اینجا
قلم راندیم و دیگر می چه ماندست
اناالحق میزنم دیگر چه مانده است
مرا جانست و جانان در خیالم
نموده این زمان عین وصالم
سخن کز وصل گوئی جمله سوز است
بآخر چون سخن از دلفروز است
چو جانان این چنین مر خویشتن راست
در این بغداد جان ما بیاراست
سرافراز است ودارد همچون جانم
همی داند یقین راز نهانم
تو ای دار این زمان میدار معذور
که یار تست اینجاگاه منصور
تو ای دار از حقیقت پایداری
ابا با یک نفس دیدار یاری
وصال عاشقان آمد سردار
که تا مر سالکان دارد خبردار
وصال عاشقان سربازی آمد
که منصور از یقین برداری آمد
وصال عاشقان درجان فشانی است
که عاشق در ازل راز نهانی است
وصال عاشقان خواهی ببر سر
که تا یابی مقام خویش آن سر
همه عشاق حیرانند و منصور
سخن از وصل راند نور علی نور
وصال ما فراق ماست ما را
که وصل کل فنای ماست ما را
وصال ما حقیقت در فنایست
وصال اینست و باقی کل هبایست
کنون شیخ جهان تا چند گویم
تو پیوندی چرا پیوند جویم
من این پیوند میخواهم خدائی
که تا یابم بکل سر خدائی
من این پیوند میسوزم در اینجا
چنی گو نه دل افروزم در اینجا
که با پیوند ما در سوی ما تو
بیابی راه خود در کوی ما تو
اگر در کوی خود خواهی قدم زد
قدم را اندر آن کو در عدم زد
نمود خویشتن بیدست و بیپا
که داری در درون خلوتم جا
زبان بردار اینجا بی زبان شو
چو گردی بیزبان در ما نهان شو
نهان شو تا عیان گردی چو منصور
بمانی جاودان نور علی نور
نهان شو همچو ما در بینشانی
بگو آخر که قصه چندخوانی
چنین میگویدم دلدار اینجا
خبر کردم ز هر اسرار اینجا
اناالحق میزند منصور بی دوست
که منصورم فنا گفتن هم از اوست
اناالحق کی زند منصور بردار
اناالحق حق زند اینجا بگفتار
اناالحق در زبانم اوست جمله
در اسرار اینجا اوست جمله
اناالحق میزند اینجای مطلق
نفس گفتار او حقّست الحق
چو حق گوید یقین هم حق بداند
نمود خویشتن مطلق بداند
بجز حق می نداند حق توان دید
که چشم جان تواند جان جان دید
خدا خود دید در دیدار منصور
نمود خویشتن راکرد مشهور
خدا دیدم در این آیینه اینجا
اناالحق زد به هر آیینه اینجا
هر آیینه در اینجا جایگه ساخت
که بود ذات خود منصور پرداخت
حقیقت جسم منصور است و جان حق
از آن جانان بهرجا زد اناالحق
چو منصور است حق حق جمله داند
بجز حق حق یقین اینجا که داند
از آن جام است خورده در ازل او
که هرگز می نه بیند بی خلل او
از آن جامی است خورده بر سر دار
که خود باشد نمود خود نگهدار
از آن جام است خورده در حقیقت
که جز حق می نه بیند در شریعت
از اول میزدم اینجا دم کل
که تا پیدا کنم من آدم کل
همه پیدا که بیشک هست منصور
شرابی خورده است ومست منصور
از آن مستم که روی شاه دیدم
من اندر نزد رویش ماه دیدم
از آن مستم که دارم جام اینجا
نمود آغاز با انجام اینجا
از آن مستم که در عین خرابات
نمیگنجد همی طاوس و طامات
از آن مستم که دانم در وصالم
وصال امروز در عین وبالم
از آن مستم که خواهد بود ما را
یکی ذات عیان معبود ما را
یقین میدان که من امروز مستم
بحمدالله که من نی بت پرستم
بت خود میبسوزانم در این نار
که تا بت در فنا گردد خبردار
بت خود گر بسوزم پاک گردد
نمود صانع افلاک گردد
بت خود می بسوزم اندر اینجا
به بیند خویشتن در جمله پیدا
بت خود چون بسوزم طاق گردد
نمود جمله عشاق گردد
بت خود چون بسوزم جان شود کل
ز بعد جان یقین جانان شود کل
بت خود چون بسوزانم حقیقت
خدا باشد حقیقت در طبیعت
دو روزی سیر با ما کرد اینجا
یقین خواهم بُدن نی فرد اینجا
بت من بافتیست این جان جانان
حقیقت میکند او خویش پنهان
نه کافر باشد این منصور شیخا
که بت سوز آمده است این شیخ دانا
حقیقت چون چنین افتادم ای شیخ
زبود خویشتن آزادم ای شیخ
سخن در صورت ومعنیست اینجا
یقین ای شیخ بی دعویست اینجا
بمعنی آمدستم نه بدعوی
که در معنی نگنجد هیچ دعوی
یقین دعوی و معنی آن بود شب
که در دردریا نمود آن شب ترا رب
دگر دعوی که دیدی بر سر دار
که غیری نیست جز دیدارمولا
چو دعوی باطل آمد اندرین راه
ز معنی باش و از اسرار آگه
همه مردان زدعوی بازگشتند
در این اسرار صاحب راز گشتند
حقیقت راز ما معنی است جانی
نمودستیم این راز نهانی
اگر دعوی بدی در ملک بغداد
فنا آورد می بیشک بیک باد
مرا معنی در اینجا پای بند است
در این اسرار عشقم اوفکند است
مرا معنی نخواهد سوخت در نار
حقیقت خرقه با تسبیح و زنّار
مرا معنی بجان جان رسانید
ز پیدائی سوی پنهان رسانید
مرا معنی در اینجا دید باز است
تنم در عشق در سوز وگداز است
مرا معنی چنین در دار آویخت
حقیقت عشقم اینجا فتنه انگیخت
همه مردان بلای یار دیدند
همی چندی خود اندر دار دیدند
همه مردان بلاکش در فراقند
ببوی وصل او در اشتیاقند
همه مردان بزیر خون چو درخاک
گناهی زین ندارد چرخ افلاک
همه مردان در اینجا در بلایند
چنین افتاده در دام قضایند
قضا را با بلا دیدند اینجا
بجان و سر بگردیدند اینجا
هر آن از جان خود ترسد درین راه
کجا گردد ز عشق دوست آگاه
هر آنکو لرزد او برجان خویشش
کجا بنماید اودیدار پیشش
سر و جان در فدای راه دلدار
کنم امروز بیشک بر سردار
سر و جان در فدای یار کردیم
حقیقت جام مالامال خوردیم
چو ما مستیم اینجا بر سر دار
همه مستند آخر کیست هشیار
که هشیار است اینجا تا بدانیم
کتاب وصل خود با اوبخوانیم
که هشیار است اینجا در خرابات
که با او راز بنمایم بطامات
همه مستندو اندر خواب رفته
عجایب بیخود اندر خواب خفته
همه مستند و هشیاری ندیدم
درین موضع وفاداری ندیدم
همه مستند و اندر حیرت اینجا
ندارندی ز مردی غیرت اینجا
همه مستند و اندر بند باقی
بده جام می اینجا زود ساقی
بده جامی دگر در حلق منصور
که تا از جان شود و از خویشتن دور
بده جامی دگر ما را در این دم
که برریشم بود یک جام مرهم
بده جامی دگر ز آن جام مطلق
که از مستی زنم دیگر اناالحق
بده جامی دگر از آن خرابات
که اینجا در نگنجد عین طامات
بده جامی دگر این جام بستان
که بی رویت نخواهم باغ و بستان
بده جامی دگر تا عین زنار
بسوزانم در اینجا گاه زنار
بده جامی دگر چون راز گفتم
اناالحق با همه سرباز گفتم
بده جامی و بربایم حقیقت
که تا پنهان شود عین طبیعت
چو جامت خوردهام اینجا دمادم
از آن اینجا زنم از ذات او دم
دم از ذاتت زدم کاینجا تو بودی
حقیقت جمله منصورت تو بودی
دم از ذاتت زدم در جان نمانی
تو سرجان و جسم و دل بدانی
دم از ذاتت زدم از سر اسرار
اگر ما را تو سوزانی ابر نار
دم از ذاتت زنم در عین توحید
نگنجد نزدم اینجاگاه تقلید
دم از ذاتت زدم چون انبیا من
اناالحق اندرین قرب بلا من
همی گویم یقین و گفت خواهم
همی جوهر حقیقت سفت خواهم
اگر من یادگاری یادگاری
که همچو تو نخواهم یافت یاری
نمیداند کسی جانا نمودت
اگرچه کردهاند اینجا سجودت
سجودت میکنم اندر سردار
که تا عشاق گردد ز آن خبردار
سجودت میکنم اینجا به تحقیق
که دارم از تو جان و سرّ توفیق
سجودت میکنم در پاکبازی
چنان خواهم که بود پاکبازی
سجودت میکنم اندر مکان باز
بشکر آنکه دیدم جان جان باز
سجودت میکنم مانند مردان
سجود ما کنون بر قدر مردان
سجودت میکنم زیرا که ذاتی
حقیقت هم حیات و هم مماتی
در اینجا سجده خواهم کرد با تو
چه در عین فنا در پرده با تو
دمادم سجدهٔ دلدار باید
بگردن خاصه بر این دار باید
هر آنکو کرد چون ما سجده بردار
چو مادلدار بر اوشد نمودار
نمودار است دلدارم حقیقت
یقین اندر سر دارم حقیقت
نمودار است و میگوید بخود راز
که دیدستم دگر این راز خود باز
دگرباره مرا داراست ذرات
رسیده در چنین معنی سوی ذات
همه بیما و با ما ما ببینند
ابا ما در سوی خلوت نشینند
بخلوت بعد از این ما را به بین باز
همه ما بین تو درعین یقین باز
اگر عین یقین اینجا نباشد
دراین ره مرد دل دانا نباشد
دل دانا در این ره یار یابد
ره آخر سوی جان دلدار یابد
دل دانا کشد اینجا بلا او
که تا آید بکلی پیشو او
درین ره دل چه خون گردد حقیقت
برون آید بکلی از طبیعت
در این اسرار مردی باید و پاک
که خون گردد حقیقت در دل خاک
چو خون شد دل حقیقت خاک جوید
دگرباره صفات پاک جوید
چو در خون رفت دل مانند منصور
میان خون خود یابد یکی نور
از آن نور حقیقت بیطبیعت
بیابد با زنی نقش طبیعت
کند ازجزء و ره اندر سوی کل
بیابد او چو مردان آنگهی ذل
کشد خواری چو واصل شد درین راه
حقیقت همچو من اندر بر شاه
مرا خواری است در نزدیک بیچون
دلم یکبارگی افتاد در خون
دلم غرقست در خون تا بدانی
چو مادر خون فنا شو گر توانی
فنا در خون و در بیچون نظر کن
همه ذرات در خود بی بشر کن
بشر بردار تا یابی بشارت
بشارت باشدت دیدار یارت
چو اول در فنا باشی حقیقت
نشیب خاک و خون گردد طبیعت
از آن خون بعد از آن نور است پیدا
حقیقت دید منصور است پیدا
تو بردار آ اگرچه خودشناسی
وجود خود نه نیک و بد شناسی
توبرداری دمادم عقل با تو
کند اینجایگه هم نقل با تو
از آن هر عقل و هر راهی صفاتی
در آن عین صفت کلی تو ذاتی
از آن ذاتی که اصل تو وجود است
که اینجا با عیان دیدار بوده است
دمی در پوست میآیی عیان تو
دمی با دوست میآیی نهان تو
یکی با پوست دیگر در عیانت
ابی صورت بود آن جان نهانت
نهان تو بود پیدا درین باب
درین معنی ز پنهانی تو دریاب
هر آنکو شد ز خود پنهان جانان
همه جانان بود در عین پنهان
هر آنکو شد ز خود پنهان چو منصور
یکی گردد ز سر تا پای پر نور
چو پنهان نیست او را جمله پیدا
تودر پنهان و پیدا باش یکتا
چو در یکتائی جانان رسیدی
ز پیدائی ورا پنهان بدیدی
در آن دم چون شوی پنهان در اینجا
همه پیدائی و پنهان در اینجا
سخن بسیار ای شیخ حقیقت
ولی پنهان منصور از طبیعت
کنون پنهان شد و پیدا به بینش
در این دم شورش و غوغا به بینش
از آن پنهان شدم در پاکبازی
که در پنهانی آمد سرفرازی
از این پنهانی منصور بنگر
درون جملگی در نور بنگر
سراسر نور منصور است اینجا
که اندر جمله مشهور است اینجا
چو نورم در همه اینجا پدید است
از آن پنهانیم پیدا پدید است
همه نور منست و مینمایم
درون جملگی روشن نمایم
همه نور من است و من یقین جان
بودم هم جملگی هم نور جانان
همه نورمن است و هیچ نبود
حقیقت نقش بیجا هیچ نبود
چنان نقشی نهادم پیچ در پیچ
که بشکستم بدیدم هیچ بر هیچ
چنان نقشی نهادم در بر خود
که تا آن نقش آمد رهبر خود
چنان نقشی نهادم خوب و زیبا
که دیدارم درین نقشست پیدا
چنان نقشی نهادم در صفاتم
که تا پیداشود زو عکس ذاتم
چنان زین نقش ذات من هویداست
که در کون و مکان این نقش پیداست
چنان زین نقش مردان راز بینند
کزین نقشم حقیقت باز بینند
چنان زین نقش اینجادرنمودم
که گوئی اندر اینجا خود نبودم
طلبکارند نقشم جملگی راز
همی جویند ذاتم جملگی باز
منم با جمله لیکن میندانند
همه در نقش ایمن می ندانند
کجا هرگز بلا بینند و بر ما
که یک لحظه نه بنشستند با ما
جهانی در غم غمخوار مانده
میان خاک و خونم زار مانده
جهانی در غم جانها بداده
جهانی در پی شادی فتاده
جهانی منتظر تا کی نمایند
در پرده در اینجاکی گشایند
جهانی منتظر در دید دیدم
فتاده در پی گفت و شنیدم
جهانی منتظر در بیم و امید
شده تا بنده بر مانند خورشید
جهانی منتظر اندر دل خاک
که تاکیشان بود آن خاک ناپاک
جهانی منتظر بر رحمت من
که تا کی باز یابند قربت من
جهانی منتظر در عقل و گفتار
جهانی دیگر اندر کل طلبکار
جهانی دیگرم در جست و جویند
همی بینند ودیگر باز جویند
جهانی دیگرند اندر سر دار
همی بینند و ازماهان خبردار
خبرداران ما ها را بیابند
بکل در سوی ما اینجا شتابند
خبرداران ما یابند رازم
که در بود شما کل سرفرازم
جنید اگر خبر داری ز بودم
دمادم کن حقیقت مر سجودم
جنیدا روز امروز است پیروز
مرا در آتش عشقت بکل سوز
جنیدا سر بگفتارم بنه تو
منت منّت نهم منّت منه تو
جنیدا هر چه خواهی کن ز خواری
که ما را نیست هان زنهار خاری
جنیدا حکم شرع ما بران هان
که حاجت نیستم در نص وبرهان
جنیدا میزنم دم در حقیقت
نمودت مینیابم در شریعت
اناالحق میزنم درنزد عشاق
که من اندر خدای کل شدم طاق
جنید پاک دین پاک رهبر
چو من کن پاکبازی پاک و رهبر
که چندین سر که گفتم پاکبازم
از آن در پاکبازی بی نیازم
اگرچه من در اینجا پاکبازی
حقیقت پاکباز بی نیازی
هر آنکو پاکباز آمد درین راه
رسید از پاکبازی تا بر شاه
نشان مردعاشق پاکبازیست
که منصور اندر اینجا گه ببازیست
نشان عاشقان اینست بنگر
که اندر دار بیند مرد بی سر
نه سر دارم نه پای و پایدارم
بلای قرب خود را پایدارم
حقیقت من سریر سرورم من
از آن بر هر دو عالم سرورم من
شمارا سرورو هم پیشوایم
که اصل کل شما را مینمایم
شما را مینمایم تا بدانید
که بودم ذات حق است و بدانید
که من بود شمایم در حقیقت
که بنمودستم این راز شریعت
اگرچه رهبر دینی در اینجا
کجا بود یقین یابی در اینجا
تو بود من نه بینی زانکه اینجا
نه بینی سرّ بودم جمله در ما
مگر آنکه ندانی این خبر باز
که هم از ما کنی در ره نظر باز
نظر از ما هم اندر سوی ما کن
چو ما سرگشته خوددر کوی ماکن
چو ذره باش سرگردان بر ما
که تا کلی شوی اندر بر ما
تو اینجا گه اگرچه سوی مائی
ستاده این زمان در کوی مائی
منم با تو تو با من بیقراری
منم بر دار و تو بر پایداری
دلت شیخادر اینجا رازدار است
ز ما لیکن عجایب بیقرار است
دلت شیخا دراینجا راز ما باز
همی گردد که باشد زود سرباز
اگر با ما دمی بیدار آید
چو بیمار سرسزای دار آید
شود واصل چو مادر لامکانه
نشان عین گردد در نشانه
شود واصل چو ما اینجا یقین باز
چو ما آید یقین در عزت راز
برو اینجا نباشد هیچ پوشش
که این را هست اینجا گاه کوشش
نه عاشق باشد اینجاگه نه ازدوست
که معشوقست بیشک دید خود اوست
گه این سر مینماید بر سر دار
که با عشاق گرداند سردار
هر آن عاشق که اینجا آشنا شد
ز لیلی همچو مجنون در بلا شد
هر آن عاشق که اینجا دید دیدار
بجان شد دید جانان را خریدار
هر آن عاشق که چون من عاشق آمد
قبای دار بر وی لایق آمد
بلای قرب مردان راست اینجا
که چون عشّاق باشد راست اینجا
قبای قرب از دیدار برخاست
از آن منصور سوی دار برخواست
بلای قرب چون دیدار بنمود
مرا اینجایگه بردار بنمود
طریق عشق جانان بی بلا نیست
زمانی بی بلا بودن روا نیست
بلای دوست را به دان در اینجا
یقین عین سعادت دان در اینجا
بلای یارکش همچون صبوران
اگر نزدیک باشی نه ز دوران
تو از نزدیکیان بارگاهی
حقیقت این زمان نزدیک شاهی
جنیدا در بلایم سر برافراز
مرا امروز سر از تن بینداز
چو نتوانی تو اینجا گه فنایم
کشیدن کی توانی این بلایم
اگرچه من در این معنی حقیقت
کنم با تو درین دعوی حقیقت
بدان گفتم که میدانی تو رازم
کجا یابی درین معنی تو بازم
کجا یابی دگر یار اینچنین یار
که بردارت کند اینجا خبردار
خبردارت دمادم میکنم من
ترا اسرار گفتم جمله روشن
اگرچه سالکی هم گرد واصل
که از وصلم کنی مقصود حاصل
اگر از وصل من نابود گردی
از آن نابود کل معبود گردی
اگر از وصل من یابی فنا تو
از آن عین فنا گردی بقا تو
اگر وصل من اینجاگه بدانی
ترا روشن شود راز نهانی
ز وصلم برخور و هجران رهاکن
پس آنگه روی در درگاه ما کن
ز وصلم برخور اینجا دمبدم تو
یکی میبین وجودت با عدم تو
ز وصلم برخور اینجا در حقیقت
یکی گردانم از کفر طریقت
تو وصلم در حقیقت داری اینجا
ولی از نقش برخورداری اینجا
به هر نوعی است گفتم راز اینجا
مرا بین صاحب هر راز اینجا
منم اصل ومنم وصل و منم یار
که اینک با تو میگویم در این دار
مرا دان هیچ دیگر را مبین تو
حقیقت اینست می بین شیخ دین تو
هر آنکو دید دیداری یقین شد
نمود اولین و آخرین شد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو ای شیخ کبیر و قطب عالم
مرا دانی و میبینی در آن دم
هوش مصنوعی: ای بزرگوار و قطب عالم، آیا مرا می‌شناسی و در آن زمان مرا مشاهده می‌کنی؟
چنان راهست سپردم تا بمنزل
که ما را دوست امروز است حاصل
هوش مصنوعی: رهی را که انتخاب کرده‌ام، به سوی منزل است، جایی که امروز دوستی برای ما به بار نشسته است.
مرا حاصل وصال جان جانست
چه جای این همه شرح و بیانست
هوش مصنوعی: من از وصال محبوب به اوج زندگی دست یافته‌ام؛ بنابراین، نیازی به توضیحات و تحلیل‌های بیشمار نیست.
جنید پاک با تو گفتم اسرار
ابا تو او بشرع آمد خبردار
هوش مصنوعی: جنید به طور خالص و بی‌پرده با تو در مورد رازهایی که مربوط به دیدگاه‌های ابا است صحبت کرده است و او از راه شرع و شریعت باخبر شده است.
بفرماید بحکم شرع جانان
که هر چیزی که باشد بدتر از آن
هوش مصنوعی: به حکم عشق و شرع معشوق، هر چیزی که وجود دارد، از آن بدتر است.
مرا امروز بنموده است اینجا
در من زین قفس بگشوده اینجا
هوش مصنوعی: امروز در اینجا به من نشان داده‌اند که از این قفس رها شده‌ام.
حجابم هیچ نیست ای شیخ عالم
بجز صورت در اینجاگاه این دم
هوش مصنوعی: ای عالم بزرگ، هیچ چیز نمی‌تواند مانع من شود جز ظاهری که در اینجا دارم در این لحظه.
حجابم صورتست و آفرینش
وگرنه جملگی ذات از تو بینش
هوش مصنوعی: حجاب من شکل و ظاهر است و خلق و خوی من، اما در واقع تمام وجودم و شناخت من از توست.
حجابم صورتست و جان جانست
ولیکن مرد را در ترجمانست
هوش مصنوعی: حجاب من تنها ظاهرم است، اما درون من جان و روحی وجود دارد. با این حال، این درک و فهم مردان است که می‌تواند عمق و واقعیت وجود من را کشف کند.
حقیقت دم ز دستم از خدائی
نخواهد بود با اویم جدایی
هوش مصنوعی: حقیقتی که من از خدا می‌گویم هرگز از من جدا نخواهد شد؛ چون من همیشه در کنار او هستم.
در او واصل کنم در خویش اینجا
حجابم برگرفت از پیش اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گوید که من در وجود او به سر می‌برم و در واقع حجاب و موانع از جلویم کنار رفته است. در این فضا، ارتباطم با او واضح و روشن شده است.
اگرچه سالکست و دروصالست
ولی از دیدن خود در وبالست
هوش مصنوعی: اگرچه او در مسیر سلوک و نزدیکی به معشوق قرار دارد، اما به خاطر توجه به خود و غرور، در درد و سختی به سر می‌برد.
همه رنج من است از بیم صورت
وگرنه نیست اینجا گه کدورت
هوش مصنوعی: تمام مشکلات من به خاطر ترس از چهره است، وگرنه اینجا جایی برای غم و غصه نیست.
همه خواهد مرا این صورت به اعزاز
که گردد بی نشان از بی نشان باز
هوش مصنوعی: همه می‌خواهند که این زیبایی مرا به احترامی بزرگ بشناسند، تا اینکه بدون هیچ‌گونه نشانی از خودم دوباره دیده شوم.
چنان کاول نهادش بی نشان بود
ورا این آرزو اندر جهان بود
هوش مصنوعی: آنقدر به طور ناشناخته و بدون نشانه ای به دنیا آمده که آرزویش در این جهان باقی مانده است.
که تا منصور آید واصل کل
ورا دیدار باشد حاصل کل
هوش مصنوعی: تا زمانی که منصور بیاید، ملاقات با او برتری و تمامیت را به همراه خواهد داشت.
کنون دو دست ما اینجا بینداز
زبان و پایم اینجا ای سرافراز
هوش مصنوعی: اکنون دو دست من را اینجا بگذار و زبان و پایم نیز همین‌جا باشد، ای بزرگوار!
اگر با ما یکی ذاتی تو شیخا
بجان تو که با ما کن تو این را
هوش مصنوعی: اگر تو هم‌نفس و هم‌ذاتی ما باشی، ای شیخ، زندگی‌ات را به ما متصل کن و این را بدان.
بفرما تا دو دست و پایم اینجا
ببرند با زبانم شیخ دانا
هوش مصنوعی: بفرما تا دو دست و پایم را ببرند، ولی با زبانم، ای شیخ دانا، سخن می‌گویم.
قصاص شرع دان تا یار باشم
ز سرّ عشق برخوردار باشم
هوش مصنوعی: برای اینکه در عشق به محبوبم نزدیک‌تر شوم و از رازهای آن بهره‌مند گردم، باید به قوانین و اصول آن پایبند باشم.
نمیخواهم من این دست و زبانم
کزین دست و زبان عین جهانم
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم که دست و زبانی داشته باشم که مانند این دست و زبان، تمام جهان را نشان دهند.
نمیخواهم من این هر دو قدم را
قدم میخواهم امادر عدم را
هوش مصنوعی: من فقط یک قدم می‌خواهم، نه این دو قدم. اما این قدم باید در جایی باشد که هیچ چیز وجود ندارد.
نمیخواهم به جز دیدار جانان
چنین خواهد بدن اسرار جانان
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم چیزی جز دیدار معشوق را، این به این معناست که وجود و رازهای دل تنها به خاطر اوست.
درین دنیا ز صورت مبتلایم
فتاده در کف و چنگ قضایم
هوش مصنوعی: در این دنیا به دام سرنوشت افتاده‌ام و از واقعیت‌ها و چالش‌های زندگی رنج می‌برم.
اگرچه خود قلم راندم بتحقیق
مرا از عین آمد عین توفیق
هوش مصنوعی: هرچند خودم در نوشتن تلاش کردم، ولی حقیقتاً موفقیت واقعی از وجود تو ناشی می‌شود.
قلم راندیم و آنگه در کشیدیم
قلم بر نقش ذات خود کشیدیم
هوش مصنوعی: ما قلم را به حرکت درآوردیم و سپس آن را بازگرداندیم؛ قلمی که بر تصویر وجود خود رسم کردیم.
قلم راندیم ما در اصل اینجا
که بیصورت بیابم وصل اینجا
هوش مصنوعی: ما در اینجا به نوشتن مشغولیم، جایی که می‌توانم بی‌چهره و بدون شکل به وصال و ارتباط برسم.
قلم راندیم و دیگر می چه ماندست
اناالحق میزنم دیگر چه مانده است
هوش مصنوعی: ما قلم را به حرکت درآورده‌ایم و دیگر چیزی برای گفتن نمی‌ماند. حقیقت را بیان می‌کنم و دیگر چه چیزی باقی است؟
مرا جانست و جانان در خیالم
نموده این زمان عین وصالم
هوش مصنوعی: بیاورده‌ای که وجودم پر از عشق و محبت است و در حال حاضر، محبوبم را در ذهنم به وضوح حس می‌کنم.
سخن کز وصل گوئی جمله سوز است
بآخر چون سخن از دلفروز است
هوش مصنوعی: هر گفتاری که درباره وصال و دوستی باشد، همواره حس سوز و اشتیاق را در دل می‌نشاند، اما در انتها، وقتی صحبت از دل‌نوازی و محبت باشد، احساس شیرینی و شادابی را ایجاد می‌کند.
چو جانان این چنین مر خویشتن راست
در این بغداد جان ما بیاراست
هوش مصنوعی: وقتی محبوب این‌چنین در بغداد دل ما را آرایش می‌دهد، خود را هم به این شکل در می‌آورد.
سرافراز است ودارد همچون جانم
همی داند یقین راز نهانم
هوش مصنوعی: آن شخص محترم و با عزت است و به خوبی می‌فهمد که در عمق وجودم چه رازی نهفته است.
تو ای دار این زمان میدار معذور
که یار تست اینجاگاه منصور
هوش مصنوعی: ای دارِ زمان، مرا در حالتی ملامت نکن، زیرا یار تو در این مکان، همانند منصور است.
تو ای دار از حقیقت پایداری
ابا با یک نفس دیدار یاری
هوش مصنوعی: ای درختی که حقیقت و ثبات را نماد می‌زنی، با یک نفس می‌توانی دیدار یاری را رقم بزنی.
وصال عاشقان آمد سردار
که تا مر سالکان دارد خبردار
هوش مصنوعی: در اینجا به تحقق و رسیدن به محبوب و معشوق اشاره شده است، به گونه‌ای که محبوب به طور مداوم و با توجه به حال و وضعیت عاشقان و سالکان در ارتباط است. این ارتباط به نوعی آگاهی و نظارت بر حال و احوال آنان را می‌رساند. این عشق و وصال به‌اندازه‌ای مهم و دل‌نشین است که مایه تحرک و دلگرمی سالکان می‌شود.
وصال عاشقان سربازی آمد
که منصور از یقین برداری آمد
هوش مصنوعی: عاشقان به هم رسیدند و مانند سربازان آماده هستند، که منصور به خاطر یقین و ایمانش، به آسمان نزدیک شده است.
وصال عاشقان درجان فشانی است
که عاشق در ازل راز نهانی است
هوش مصنوعی: پیوند عاشقان با جان فشانی و فدای عشق همراه است؛ چرا که عاشق از روز ازل به یک راز عمیق و پنهان آگاه است.
وصال عاشقان خواهی ببر سر
که تا یابی مقام خویش آن سر
هوش مصنوعی: اگر خواهان رسیدن به وصل عاشقان هستی، باید از خود بگذری و آماده‌ای که مقام و جایگاه واقعی خود را پیدا کنی.
همه عشاق حیرانند و منصور
سخن از وصل راند نور علی نور
هوش مصنوعی: تمام عاشقان در حیرت و سردرگمی هستند و منصور در صحبت‌های خود از پیوند و ارتباطی عمیق و روشن سخن می‌گوید.
وصال ما فراق ماست ما را
که وصل کل فنای ماست ما را
هوش مصنوعی: ارتباط ما با یکدیگر به جدایی تبدیل شده است، زیرا همه وجود ما در همان ارتباط محو می‌شود.
وصال ما حقیقت در فنایست
وصال اینست و باقی کل هبایست
هوش مصنوعی: پیوند و نزدیکی ما در فانی شدن است؛ حقیقت وصال در همین فانی شدن نهفته است و باقی‌ماندن هرچی دیگر، فقط شبیه سرگشتگی و بیهوده‌گی است.
کنون شیخ جهان تا چند گویم
تو پیوندی چرا پیوند جویم
هوش مصنوعی: اکنون که شیخ و عالمان در حال صحبت هستند، چرا من باید به دنبال پیوند و ارتباط باشم؟
من این پیوند میخواهم خدائی
که تا یابم بکل سر خدائی
هوش مصنوعی: من این ارتباط را می‌خواهم، خدایی که اگر به او برسم، به کلی به خداوندی می‌رسم.
من این پیوند میسوزم در اینجا
چنی گو نه دل افروزم در اینجا
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به احساس عمیق و سوزشی که در دل وجود دارد. گوینده می‌گوید که او به رابطه‌ای عمیق و پیچیده attached شده است و در این مکان، نمی‌تواند احساست خود را پنهان کند. در واقع، او در اینجا نمی‌تواند فقط به آرامش یا شادی فکر کند، بلکه با شعله‌ای درونش می‌سوزد.
که با پیوند ما در سوی ما تو
بیابی راه خود در کوی ما تو
هوش مصنوعی: با پیوند و ارتباطی که بین ما وجود دارد، تو می‌توانی به سادگی راه خود را در دنیای ما پیدا کنی.
اگر در کوی خود خواهی قدم زد
قدم را اندر آن کو در عدم زد
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در دنیای خود قدم بزنی، باید بدان که وجود خود را در آن دنیا به‌خاطر هدفت نادیده بگیری.
نمود خویشتن بیدست و بیپا
که داری در درون خلوتم جا
هوش مصنوعی: خودت را بدون ابزار و وسایل نشان نده، چون در درون وجودت فضایی برای حقیقتی عمیق‌تر وجود دارد.
زبان بردار اینجا بی زبان شو
چو گردی بیزبان در ما نهان شو
هوش مصنوعی: ساکت باش و افزوده به گفتار نکن، مثل گردی که در خاموشی در دل ما پنهان است.
نهان شو تا عیان گردی چو منصور
بمانی جاودان نور علی نور
هوش مصنوعی: خود را پنهان کن تا آشکار شوی، مانند منصور، و به این ترتیب همیشه درخشان و جاودانه باقی خواهی ماند.
نهان شو همچو ما در بینشانی
بگو آخر که قصه چندخوانی
هوش مصنوعی: پنهان شو مانند ما و در میان جمع بی‌صدا بمان، حالا بگو که داستان چه مدت ادامه دارد؟
چنین میگویدم دلدار اینجا
خبر کردم ز هر اسرار اینجا
هوش مصنوعی: عشق من در اینجا می‌گوید که من از تمامی رازها و مسائل پنهانی خبر دارم.
اناالحق میزند منصور بی دوست
که منصورم فنا گفتن هم از اوست
هوش مصنوعی: منصور بدون دوست نیست و می‌گوید که حقیقت او را می‌زند. این نشان می‌دهد که در درک حقیقت، فنا و ناپایداری وجود دارد و همه چیز از اوست.
اناالحق کی زند منصور بردار
اناالحق حق زند اینجا بگفتار
هوش مصنوعی: منصور حلاج می‌گوید که من حقیقت را درک کرده‌ام و به همین خاطر جان خود را فدای آن می‌کنم. او بیان می‌کند که وقتی حقیقت را درک می‌کنی، باید جرات بیان آن را داشته باشی، حتی اگر به قیمت جانت تمام شود.
اناالحق در زبانم اوست جمله
در اسرار اینجا اوست جمله
هوش مصنوعی: من فقط به حقایق با زبان خود اشاره می‌کنم و تمامی رازها و معانی در اینجا، او و حقیقت او هست.
اناالحق میزند اینجای مطلق
نفس گفتار او حقّست الحق
هوش مصنوعی: در اینجا به بیان این نکته پرداخته می‌شود که حقیقت مطلق در کلامی که بیان می‌شود، نهفته است. این جمله تأکید دارد بر این که سخن خودش، حقیقتی راست و درست است.
چو حق گوید یقین هم حق بداند
نمود خویشتن مطلق بداند
هوش مصنوعی: وقتی که خدا حقیقت را بیان کند، انسان نیز باید حق را بشناسد و خود را در حالت مطلق و بدون قید و شرط بداند.
بجز حق می نداند حق توان دید
که چشم جان تواند جان جان دید
هوش مصنوعی: فقط حقیقت را می‌توان شناخت و جز آن، باقی چیزها را نمی‌توان به درستی دید. چشم دل می‌تواند حقیقت را ببیند و جان را درک کند.
خدا خود دید در دیدار منصور
نمود خویشتن راکرد مشهور
هوش مصنوعی: خداوند خود را در ملاقات با منصور مشاهده کرد و به این ترتیب خود را معروف و شناخته شده ساخت.
خدا دیدم در این آیینه اینجا
اناالحق زد به هر آیینه اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر اشاره به وجود خداوند در هر جایی دارد و از این طریق بیان می‌کند که حقیقت الهی در همه جا قابل مشاهده است. او احساس می‌کند که خداوند در این آیینه، نمایان است و این نشانه‌ای است از وجود حق در هر نقطه و هر ذاتی. این تصویر نشان‌دهنده آگاهی و شناخت عمیق او از ذات الهی است.
هر آیینه در اینجا جایگه ساخت
که بود ذات خود منصور پرداخت
هوش مصنوعی: هر آینه در اینجا مکانی را فراهم کرده که ذات خودش را به منصور نشان دهد.
حقیقت جسم منصور است و جان حق
از آن جانان بهرجا زد اناالحق
هوش مصنوعی: حقیقت به جسم منصور تشبیه شده و روح حق از آن جانان، در هر مکانی با عبارت "من هستم حق" ظهور پیدا می‌کند.
چو منصور است حق حق جمله داند
بجز حق حق یقین اینجا که داند
هوش مصنوعی: هر کس به حقیقت وجودی حق آگاه باشد، به جز او هیچ کس دیگری نمی تواند به طور یقین این حقیقت را درک کند.
از آن جام است خورده در ازل او
که هرگز می نه بیند بی خلل او
هوش مصنوعی: او از جامی نوشیده است که هیچ کس نمی‌تواند بدون نقص و عیب از آن بنوشد.
از آن جامی است خورده بر سر دار
که خود باشد نمود خود نگهدار
هوش مصنوعی: به خاطر آن جامی که بر دار خورده شده است، خود را حفظ کن، چون آن جام تجلی خود را نشان می‌دهد.
از آن جام است خورده در حقیقت
که جز حق می نه بیند در شریعت
هوش مصنوعی: آن کسی که از آن جام می‌نوشد، تنها حق را می‌بیند و در دین چیزی جز حق نمی‌بیند.
از اول میزدم اینجا دم کل
که تا پیدا کنم من آدم کل
هوش مصنوعی: من از همان ابتدا شروع به صحبت کردن کردم تا بتوانم کسی را پیدا کنم که کامل و درست باشد.
همه پیدا که بیشک هست منصور
شرابی خورده است ومست منصور
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که همه معلوم است که منصور در حال نوشیدن شراب بوده و تحت تأثیر آن قرار گرفته است.
از آن مستم که روی شاه دیدم
من اندر نزد رویش ماه دیدم
هوش مصنوعی: من از خوشحالی مست و شگفت‌زده‌ام که وقتی چهرهٔ شاه را دیدم، در نزدیکی‌اش چهرهٔ ماه را نیز مشاهده کردم.
از آن مستم که دارم جام اینجا
نمود آغاز با انجام اینجا
هوش مصنوعی: من به خاطر نوشیدن این جام، در اینجا حالتی سرمست و شاداب دارم که آغاز و انجام کارهایم در این نقطه‌ است.
از آن مستم که در عین خرابات
نمیگنجد همی طاوس و طامات
هوش مصنوعی: من به قدری در جهان شفافیت و فهم عمیق هستم که در میخانه و میان شلوغی‌ها و سر و صداها، نمی‌توانم به سادگی خودم را بپذیرم و به چیزهای بی‌مقدار متمایل شوم.
از آن مستم که دانم در وصالم
وصال امروز در عین وبالم
هوش مصنوعی: من به خاطر آگاهی از حال و احوال خود، حالتی سرمست و شاد دارم، زیرا می‌دانم که در حالتی عاشقانه و وصل بودن، با وجود تمام مشکلات و سختی‌ها، امروز هم به عشق خود نزدیک‌تر هستم.
از آن مستم که خواهد بود ما را
یکی ذات عیان معبود ما را
هوش مصنوعی: به قدری در عشق و حال و سرمستی غرق شده‌ام که هیچ چیز جز ذات عینی و روشن معبودمان برایم مهم نیست.
یقین میدان که من امروز مستم
بحمدالله که من نی بت پرستم
هوش مصنوعی: امروز به خوبی می‌دانم که مستی دارم و خوشحالم که از پرستش بت‌ها دور شده‌ام.
بت خود میبسوزانم در این نار
که تا بت در فنا گردد خبردار
هوش مصنوعی: من مجدد بت خود را در این آتش می‌سوزانم تا آن بت در نابودی‌اش آگاه شود.
بت خود گر بسوزم پاک گردد
نمود صانع افلاک گردد
هوش مصنوعی: اگر بت محبوبم را بسوزانم، تمام نمای ظاهری آفرینش از بین می‌رود و کیهانی جدید شکل می‌گیرد.
بت خود می بسوزم اندر اینجا
به بیند خویشتن در جمله پیدا
هوش مصنوعی: من در اینجا به خاطر عشق به معشوق خود می‌سوزم و در این حال، می‌توانم خودم را در تمام عالم ببینم.
بت خود چون بسوزم طاق گردد
نمود جمله عشاق گردد
هوش مصنوعی: اگر بت خود را بسوزانم، همه زیبایی‌ها خراب خواهد شد و همه عاشقان در غم و اندوه خواهند افتاد.
بت خود چون بسوزم جان شود کل
ز بعد جان یقین جانان شود کل
هوش مصنوعی: اگر بت خود را بسوزانم، روح من به تمامی متحول خواهد شد و بعد از آن، یقیناً جانان برای من تمام وجود می‌شود.
بت خود چون بسوزانم حقیقت
خدا باشد حقیقت در طبیعت
هوش مصنوعی: وقتی که بت خود را بسوزانم، واقعیت خدا خواهد بود و حقیقت در طبیعت نمایان خواهد شد.
دو روزی سیر با ما کرد اینجا
یقین خواهم بُدن نی فرد اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که اگر کسی در این مکان دو روز با ما گذرانده باشد، مطمئن هستم که در آینده در اینجا دیگر نخواهد بود.
بت من بافتیست این جان جانان
حقیقت میکند او خویش پنهان
هوش مصنوعی: بت من، که نماد عشق و معشوقی است، در حقیقت جان من را بافت و شکل می‌دهد. او به گونه‌ای است که خود را از دیده‌ها پنهان می‌سازد.
نه کافر باشد این منصور شیخا
که بت سوز آمده است این شیخ دانا
هوش مصنوعی: این منصور، که شیخی عاقل است، نه کافر است و نه کسی که به بت‌پرستی باور داشته باشد؛ بلکه او برای سوزاندن بت‌ها آمده است.
حقیقت چون چنین افتادم ای شیخ
زبود خویشتن آزادم ای شیخ
هوش مصنوعی: وقتی به این وضعیت رسیدم، ای شیخ، دیگر از خودم رها شدم و به حقیقت نزدیک شدم.
سخن در صورت ومعنیست اینجا
یقین ای شیخ بی دعویست اینجا
هوش مصنوعی: در این مکان، کلام تنها به ظاهر و معنا محدود نیست. اینجا دیگر نیازی به ادعا و نمایش نیست، ای شیخ.
بمعنی آمدستم نه بدعوی
که در معنی نگنجد هیچ دعوی
هوش مصنوعی: من به خاطر حقیقت و معنا آمده‌ام، نه به خاطر اینکه در میان جدال‌ها قرار بگیرم؛ چون هیچ دعوی و تنازع نمی‌تواند به خوبی به معنی پردازد.
یقین دعوی و معنی آن بود شب
که در دردریا نمود آن شب ترا رب
هوش مصنوعی: در شب، آسمان به زیبایی در دریا تجلی کرده بود و این زیبایی تو را فریب داده بود.
دگر دعوی که دیدی بر سر دار
که غیری نیست جز دیدارمولا
هوش مصنوعی: اگر دیگر در دنیا دعوایی دیدی که بر سر دار است، بدان که هیچ چیزی نیست مگر ملاقات با مولای خود.
چو دعوی باطل آمد اندرین راه
ز معنی باش و از اسرار آگه
هوش مصنوعی: وقتی ادعای نادرستی در این مسیر مطرح می‌شود، به معنی عمیق آن توجه کن و از رازها و نکات پنهان آگاه باش.
همه مردان زدعوی بازگشتند
در این اسرار صاحب راز گشتند
هوش مصنوعی: همه مردان از ادعاها و حرف‌های بی‌اساس بازگشتند و به حقایق عمیق‌تری رسیدند، به گونه‌ای که به درک اسرار و رازهای واقعی دست پیدا کردند.
حقیقت راز ما معنی است جانی
نمودستیم این راز نهانی
هوش مصنوعی: حقیقتی که ما داریم، معنای واقعی زندگی‌مان است و ما به این حقیقت جان تازه‌ای بخشیده‌ایم. این راز درونی ما به صورت نهانی وجود دارد.
اگر دعوی بدی در ملک بغداد
فنا آورد می بیشک بیک باد
هوش مصنوعی: اگر کسی در سرزمین بغداد بخواهد ادعای بدی کند، بدون شک آن ادعا به سرعت از بین می‌رود و به فراموشی سپرده می‌شود.
مرا معنی در اینجا پای بند است
در این اسرار عشقم اوفکند است
هوش مصنوعی: من در اینجا به معنی عشق و اسرار آن گرفتار شده‌ام و این عشق مرا به خودش وابسته کرده است.
مرا معنی نخواهد سوخت در نار
حقیقت خرقه با تسبیح و زنّار
هوش مصنوعی: در آتش واقعیت، ارزش ظاهری و نمادهایی مانند لباس و تسبیح برای من اهمیت نخواهد داشت.
مرا معنی بجان جان رسانید
ز پیدائی سوی پنهان رسانید
هوش مصنوعی: مرا مفهوم و درک عمیق، جانم را به زندگی تازه‌ای رساند و از دنیای ظاهر و آشکار به سوی عالم باطن و نهانی هدایت کرد.
مرا معنی در اینجا دید باز است
تنم در عشق در سوز وگداز است
هوش مصنوعی: من در اینجا معنای عشق را درک می‌کنم، اما بدنم در حال سوختن و عذاب کشیدن به خاطر عشق است.
مرا معنی چنین در دار آویخت
حقیقت عشقم اینجا فتنه انگیخت
هوش مصنوعی: من به خاطر مفهوم عمیق عشق در وجودم، به نوعی در وضعیت دشواری قرار گرفته‌ام که باعث ایجاد مشکلات و تنش‌ها در اطرافم شده است.
همه مردان بلای یار دیدند
همی چندی خود اندر دار دیدند
هوش مصنوعی: همه مردان سختی و مشکلات ناشی از عشق یار را تجربه کردند و مدتی هم خود را در دچار گرفتاری و مشکلات دیده‌اند.
همه مردان بلاکش در فراقند
ببوی وصل او در اشتیاقند
هوش مصنوعی: همه مردان در دشواری‌ها و مشکلاتی که دارند، به خاطر جدایی از او در انتظار و اشتیاق هستند و بوی وصال او را می‌جویند.
همه مردان بزیر خون چو درخاک
گناهی زین ندارد چرخ افلاک
هوش مصنوعی: همه مردان در زیر خاک قرار دارند و مانند این نیست که چرخ زمان بر آن‌ها گناهی داشته باشد.
همه مردان در اینجا در بلایند
چنین افتاده در دام قضایند
هوش مصنوعی: همه مردان در اینجا در درد و رنج هستند و در دام سرنوشت گرفتار شده‌اند.
قضا را با بلا دیدند اینجا
بجان و سر بگردیدند اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، برگزیدگی سرنوشت و سختی‌ها را تجربه کردند و برای مواجهه با آن، جان و دل خود را آماده کردند و به حرکت در آمدند.
هر آن از جان خود ترسد درین راه
کجا گردد ز عشق دوست آگاه
هوش مصنوعی: هر کسی که از جان خود در این مسیر بترسد، چگونه می‌تواند به حقیقت عشق دوست پی ببرد؟
هر آنکو لرزد او برجان خویشش
کجا بنماید اودیدار پیشش
هوش مصنوعی: هر کسی که از ترس، جانش بلرزد، چگونه می‌تواند در برابر محبوب خود حاضر شود و او را ببیند؟
سر و جان در فدای راه دلدار
کنم امروز بیشک بر سردار
هوش مصنوعی: امروز تمام وجودم را برای عشق و معشوق فدای می‌کنم و به یقین در این راه قدم برمی‌دارم.
سر و جان در فدای یار کردیم
حقیقت جام مالامال خوردیم
هوش مصنوعی: جان و تمام وجودمان را برای معشوق فدای او کردیم و در واقع، حقیقت را به طور کامل درک کردیم.
چو ما مستیم اینجا بر سر دار
همه مستند آخر کیست هشیار
هوش مصنوعی: وقتی ما اینجا در حال مستی هستیم و در آستانه جدال هستیم، همه در حالت مستی به سر می‌برند و در این میان، آیا کسی هست که هوشیار باشد؟
که هشیار است اینجا تا بدانیم
کتاب وصل خود با اوبخوانیم
هوش مصنوعی: در اینجا کسی هوشیار و آگاه است تا به ما کمک کند که کتاب ارتباط خود با او را بخوانیم.
که هشیار است اینجا در خرابات
که با او راز بنمایم بطامات
هوش مصنوعی: اینجا در خرابات کسی هست که هشیار و باخبر است، و من می‌توانم با او به راحتی رازهایم را در میان بگذارم.
همه مستندو اندر خواب رفته
عجایب بیخود اندر خواب خفته
هوش مصنوعی: همه در حال مستی هستند و در خواب فرورفته‌اند، و شگفتی‌ها نیز بی‌دلیل در خواب استراحت می‌کند.
همه مستند و هشیاری ندیدم
درین موضع وفاداری ندیدم
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که در این موقعیت، افراد را در حال مستی یا بی‌توجهی دیدم و وفاداری واقعی را از کسی مشاهده نکردم.
همه مستند و اندر حیرت اینجا
ندارندی ز مردی غیرت اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا همه غرق در حیرت و شگفتی هستند و هیچ‌کس به جز مردان با غیرت، جایگاه و شخصیت خود را نمی‌شناسد.
همه مستند و اندر بند باقی
بده جام می اینجا زود ساقی
هوش مصنوعی: همه در حال مستی و گرفتار دنیا هستند، زود بیا و اینجا جام می را پر کن، ای ساقی.
بده جامی دگر در حلق منصور
که تا از جان شود و از خویشتن دور
هوش مصنوعی: به من جام دیگری بده تا از جان خود آزاد شوم و از خودم فاصله بگیرم.
بده جامی دگر ما را در این دم
که برریشم بود یک جام مرهم
هوش مصنوعی: به ما جامی دیگر بده، زیرا در این لحظه که روح‌مان آشفته است، به یک جام آرامش نیاز داریم.
بده جامی دگر ز آن جام مطلق
که از مستی زنم دیگر اناالحق
هوش مصنوعی: یک جام دیگر به من بده از آن جام بی‌نظیر، زیرا از حال مستی‌ام می‌گویم که دیگر به حقیقت رسیدم.
بده جامی دگر از آن خرابات
که اینجا در نگنجد عین طامات
هوش مصنوعی: یک جام دیگر از میخانه به من بده، زیرا آن چه در این جا وجود دارد، به اندازه حیرت‌انگیز است که در کلام نمی‌گنجد.
بده جامی دگر این جام بستان
که بی رویت نخواهم باغ و بستان
هوش مصنوعی: یک جام دیگر به من بده و آن جام قبلی را بگیر، چون بدون دیدن تو، هیچ علاقه‌ای به باغ و بستان ندارم.
بده جامی دگر تا عین زنار
بسوزانم در اینجا گاه زنار
هوش مصنوعی: به من جامی دیگر بده تا بتوانم گردن‌بند خود را در این مکان بسوزانم.
بده جامی دگر چون راز گفتم
اناالحق با همه سرباز گفتم
هوش مصنوعی: به من یک جام دیگر بده، چون رازهای عمیقی را بیان کرده‌ام و حقیقت را با همگان در میان گذاشته‌ام.
بده جامی و بربایم حقیقت
که تا پنهان شود عین طبیعت
هوش مصنوعی: به من یک لیوان نوشیدنی بده تا بتوانم حقیقت را بربایم و طبیعت را پنهان کنم.
چو جامت خوردهام اینجا دمادم
از آن اینجا زنم از ذات او دم
هوش مصنوعی: هر زمان که جامی را نوشیده باشم، به تدریج از آن حالت و سرشت او سخن می‌گویم.
دم از ذاتت زدم کاینجا تو بودی
حقیقت جمله منصورت تو بودی
هوش مصنوعی: من از حقیقت وجود تو سخن گفتم، زیرا در اینجا تو بودی که تجلی تمام عشق و محبت هستی.
دم از ذاتت زدم در جان نمانی
تو سرجان و جسم و دل بدانی
هوش مصنوعی: من از ذات تو سخن می‌گویم، در حالی که تو به عنوان یک موجود زنده و با روح و جسم، خود را نمی‌شناسی.
دم از ذاتت زدم از سر اسرار
اگر ما را تو سوزانی ابر نار
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به عشق و علاقه خود به معشوق اشاره دارد. او می‌گوید که از عمق وجود او سخن می‌گوید و اگر معشوق بخواهد می‌تواند با احساساتش او را بسوزاند مانند آبی که از ابر می‌ریزد. در واقع، این جمله به ارتباط عمیق و اثرگذاری عشق اشاره دارد.
دم از ذاتت زنم در عین توحید
نگنجد نزدم اینجاگاه تقلید
هوش مصنوعی: من از درون وجود تو سخن می‌گویم، اما در عین حال، نمی‌توانم خود را به الگوهای تکراری محدود کنم.
دم از ذاتت زدم چون انبیا من
اناالحق اندرین قرب بلا من
هوش مصنوعی: من از ماهیت تو سخن گفتم، مانند پیامبران که به حقیقت می‌رسند و در این نزدیکی به خداوند، خود را با صدای بلند معرفی می‌کنم.
همی گویم یقین و گفت خواهم
همی جوهر حقیقت سفت خواهم
هوش مصنوعی: می‌گویم که به حقیقت اطمینان دارم و می‌خواهم جوهر واقعیات را درک کنم.
اگر من یادگاری یادگاری
که همچو تو نخواهم یافت یاری
هوش مصنوعی: من به یادگاری نیاز دارم که چون تو دیگر نخواهم یافت.
نمیداند کسی جانا نمودت
اگرچه کردهاند اینجا سجودت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند ای محبوب، اینکه وجود تو چه نمایشی دارد، هرچند بسیاری در اینجا به خاطر تو تعظیم کرده‌اند.
سجودت میکنم اندر سردار
که تا عشاق گردد ز آن خبردار
هوش مصنوعی: به خاطر تو تنها به فرماندهی که باعث شود عاشقان از آن آگاه شوند، سر به زمین می‌گذارم.
سجودت میکنم اینجا به تحقیق
که دارم از تو جان و سرّ توفیق
هوش مصنوعی: من در اینجا به تو احترام می‌گذارم و از ته دل فرمان‌بردار تو هستم، چون به خوبی می‌دانم که زندگی و موفقیت من به تو بستگی دارد.
سجودت میکنم در پاکبازی
چنان خواهم که بود پاکبازی
هوش مصنوعی: به تو احترام می‌گذارم و در خلوص و پاکی با تو هم‌راز می‌شوم، چنان که می‌خواهم در پاکی و صداقت باشم.
سجودت میکنم اندر مکان باز
بشکر آنکه دیدم جان جان باز
هوش مصنوعی: من در برابر تو فروتنی می‌کنم و به خاطر این که جان خود را در آغوش جان تو می‌بینم، شکرگزارم.
سجودت میکنم مانند مردان
سجود ما کنون بر قدر مردان
هوش مصنوعی: من به تو احترام می‌گذارم و مانند مردان در برابر تو زانو می‌زنم، اکنون باید تو نیز برتری و ارزش مردان را بشناسی و ارج نهی.
سجودت میکنم زیرا که ذاتی
حقیقت هم حیات و هم مماتی
هوش مصنوعی: من به تو خضوع می‌کنم چون تو ذات حقیقی هستی که هم زندگی را به ارمغان می‌آوری و هم مرگ را.
در اینجا سجده خواهم کرد با تو
چه در عین فنا در پرده با تو
هوش مصنوعی: در این مکان با تو به عبادت می‌پردازم، چه به صورت وجودی و چه در عالم جذب و ناپیدایی.
دمادم سجدهٔ دلدار باید
بگردن خاصه بر این دار باید
هوش مصنوعی: هر لحظه باید در برابر محبوب سجده کرد، به ویژه بر این زمین.
هر آنکو کرد چون ما سجده بردار
چو مادلدار بر اوشد نمودار
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند ما در برابر محبوب خود سجده کند، به همان اندازه که مادل‌دار (صاحب زیبایی) به او نگاه کند، او هم نمایان‌تر و زیباتر می‌شود.
نمودار است دلدارم حقیقت
یقین اندر سر دارم حقیقت
هوش مصنوعی: دلدار من نشان‌دهنده احساسم است و یقین دارم که حقیقت را در دل دارم.
نمودار است و میگوید بخود راز
که دیدستم دگر این راز خود باز
هوش مصنوعی: این جمله به ما می‌گوید که کسی در حال به اشتراک گذاشتن یک راز با خود است و به این فکر می‌کند که آیا بهتر است این راز را دوباره برای دیگران افشا کند یا خیر. او تجربه‌ای را که داشت، مرور می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که این راز نباید دوباره گفته شود.
دگرباره مرا داراست ذرات
رسیده در چنین معنی سوی ذات
هوش مصنوعی: دوباره موجودی از من تحت تأثیر ذراتی قرار دارد که به معنای خاصی به ذات من می‌رسند.
همه بیما و با ما ما ببینند
ابا ما در سوی خلوت نشینند
هوش مصنوعی: همه بیمارند و فقط ما را می‌بینند و در کنار ما، تنها در مکانی خلوت نشسته‌اند.
بخلوت بعد از این ما را به بین باز
همه ما بین تو درعین یقین باز
هوش مصنوعی: پس از این در خلوت ما را به تماشا بپرداز، چرا که همه ما در میان تو هستیم و این را به طور کامل می‌دانیم.
اگر عین یقین اینجا نباشد
دراین ره مرد دل دانا نباشد
هوش مصنوعی: اگر یقین واقعی در این مسیر وجود نداشته باشد، در این راه کسی که دلش آگاه و داناست نمی‌تواند حضور داشته باشد.
دل دانا در این ره یار یابد
ره آخر سوی جان دلدار یابد
هوش مصنوعی: دل آگاه در این مسیر، در نهایت رفیقی را پیدا می‌کند که به سوی جان محبوبش برسد.
دل دانا کشد اینجا بلا او
که تا آید بکلی پیشو او
هوش مصنوعی: دل آگاه اینجا درد و رنج می‌آورد، کسی که به‌طور کامل به او راهنمایی نشود.
درین ره دل چه خون گردد حقیقت
برون آید بکلی از طبیعت
هوش مصنوعی: در این مسیر، دل به شدت آسیب می‌بیند و در نهایت حقیقت به طور کامل از ویژگی‌های طبیعی خود خارج می‌شود.
در این اسرار مردی باید و پاک
که خون گردد حقیقت در دل خاک
هوش مصنوعی: برای درک این اسرار، نیاز به مردی پاک و باصداقت است تا حقیقت در دل خاک به وجود آید و شناخته شود.
چو خون شد دل حقیقت خاک جوید
دگرباره صفات پاک جوید
هوش مصنوعی: وقتی دل مانند خون به درد می‌آید، دیگر بار به دنبال یافتن حقیقت و صفات نیکو می‌گردد.
چو در خون رفت دل مانند منصور
میان خون خود یابد یکی نور
هوش مصنوعی: زمانی که دل در درد و رنج عمیق غوطه‌ور باشد، مانند منصور که در میان خون خود به نور و روشنایی دست پیدا کرد، ممکن است انسان هم در چنین شرایطی به درک و بینش تازه‌ای برسد.
از آن نور حقیقت بیطبیعت
بیابد با زنی نقش طبیعت
هوش مصنوعی: از نور حقیقت که فراتر از طبیعت است، با زنی که نمایانگر طبیعت است، پیوندی برقرار می‌کند.
کند ازجزء و ره اندر سوی کل
بیابد او چو مردان آنگهی ذل
هوش مصنوعی: از جزئیات و مراحل کوچک که بگذرد و به سمت کلیات برود، به حقیقتی عمیق می‌رسد. در این مسیر، مانند مردان بزرگ و اندیشمند، بر بسیاری از موانع فائق می‌آید.
کشد خواری چو واصل شد درین راه
حقیقت همچو من اندر بر شاه
هوش مصنوعی: وقتی که انسان به حقیقت واقعی دست پیدا کند، ممکن است به ذلت و افسوس دچار شود؛ همچنان که من در پیشگاه پادشاه به چنین حالتی مبتلا شدم.
مرا خواری است در نزدیک بیچون
دلم یکبارگی افتاد در خون
هوش مصنوعی: من در نزدیکی کسی که هیچ‌چیزی ندارد، احساس خجالت و پشیمانی می‌کنم؛ چون ناگهان دلم پر از غم و اندوه شد و در درد و رنج غرق گشتم.
دلم غرقست در خون تا بدانی
چو مادر خون فنا شو گر توانی
هوش مصنوعی: دل من آکنده از درد و رنج است تا بدانی، مانند مادری که برای فرزندش جانش را فدای او می‌کند، اگر بتوانی فدای عشق و احساساتت شو.
فنا در خون و در بیچون نظر کن
همه ذرات در خود بی بشر کن
هوش مصنوعی: به خودت نگاه کن که چقدر در وجودت عشق و تسلیم جای دارد. تمام وجودت را از هر نوع محدودیت و تعلق به بشریت خالی کن، تا به اصل و ماهیت وجودی خود پی ببری.
بشر بردار تا یابی بشارت
بشارت باشدت دیدار یارت
هوش مصنوعی: انسان را به حال خود رها کن تا خوش خبری را تجربه کند؛ خوش خبری در دیدار محبوب است.
چو اول در فنا باشی حقیقت
نشیب خاک و خون گردد طبیعت
هوش مصنوعی: اگر از ابتدا در زوال و نابودی باشی، واقعیت طبیعت به خاک و خون تبدیل خواهد شد.
از آن خون بعد از آن نور است پیدا
حقیقت دید منصور است پیدا
هوش مصنوعی: بعد از آنکه خون ریخته شد، نور و روشنی نمایان می‌شود و حقیقتی که منصور (یکی از عارفان و شخصیت‌های تاریخی) به آن دست یافته، آشکار می‌گردد.
تو بردار آ اگرچه خودشناسی
وجود خود نه نیک و بد شناسی
هوش مصنوعی: اگرچه شناخت خود و درک نیکی و بدی می‌تواند کار آسانی به نظر برسد، اما تو باید بر خود مسلط شوی و از این چالش برآیی.
توبرداری دمادم عقل با تو
کند اینجایگه هم نقل با تو
هوش مصنوعی: اگر با تو باشم، هر لحظه خرد و اندیشه‌ام با تو هماهنگ می‌شود و در این مکان، همواره صحبت و گفتگو با تو ادامه دارد.
از آن هر عقل و هر راهی صفاتی
در آن عین صفت کلی تو ذاتی
هوش مصنوعی: هر عقل و هر طریقی ویژگی‌هایی دارند که در اصل به ذات تو بازمی‌گردد و این صفات در حقیقت به تو تعلق دارند.
از آن ذاتی که اصل تو وجود است
که اینجا با عیان دیدار بوده است
هوش مصنوعی: وجود تو از یک اصل و ذات برخوردار است که در اینجا به وضوح قابل مشاهده و درک بوده است.
دمی در پوست میآیی عیان تو
دمی با دوست میآیی نهان تو
هوش مصنوعی: هر گاه به دنیا و موجودات آن قدم می‌گذاری، در یک لحظه به روشنی و آشکار می‌آیی و در لحظه‌ای دیگر در کنار دوستانت به طور پنهانی حاضر می‌شوی.
یکی با پوست دیگر در عیانت
ابی صورت بود آن جان نهانت
هوش مصنوعی: یکی را در ظاهر، با چهره‌ای دیگر می‌بینی، اما در باطن، جان او مخفی است.
نهان تو بود پیدا درین باب
درین معنی ز پنهانی تو دریاب
هوش مصنوعی: وجود پنهان تو در این موضوع آشکار شده است؛ به این معنا که از پنهان بودن تو بهره‌برداری کن.
هر آنکو شد ز خود پنهان جانان
همه جانان بود در عین پنهان
هوش مصنوعی: هر کسی که از خود فاصله بگیرد و به محبوبش توجه کند، در حقیقت، همه چیز را در وجود محبوبش می‌یابد، حتی اگر آن محبوب در پنهان باشد.
هر آنکو شد ز خود پنهان چو منصور
یکی گردد ز سر تا پای پر نور
هوش مصنوعی: هر کسی که از خود و زوایا و غفلت‌های درونش فاصله بگیرد و به حقیقت وجودش نپردازد، مانند منصور حلاج می‌شود؛ به گونه‌ای که تمام وجودش پر از نور و روشنایی می‌گردد.
چو پنهان نیست او را جمله پیدا
تودر پنهان و پیدا باش یکتا
هوش مصنوعی: اگر او برای همه پیدا و آشکار است، تو نیز باید در پنهان و پیدا به یکتایی خود ادامه دهی.
چو در یکتائی جانان رسیدی
ز پیدائی ورا پنهان بدیدی
هوش مصنوعی: وقتی به یگانگی و وحدت معشوق دست یابی، در آن لحظه دیگر وجود او را به شکل ظاهری نمی‌بینی و او را به شکل پنهان و باطنی درک می‌کنی.
در آن دم چون شوی پنهان در اینجا
همه پیدائی و پنهان در اینجا
هوش مصنوعی: زمانی که در اینجا حضور داری، همه چیز در عین دیدن و نادیدنی است؛ تو به نوعی در این مکان گم می‌شوی.
سخن بسیار ای شیخ حقیقت
ولی پنهان منصور از طبیعت
هوش مصنوعی: ای شیخ، سخن بسیار است، اما حقیقت در دل آن نهفته و از طبیعت مخفی است.
کنون پنهان شد و پیدا به بینش
در این دم شورش و غوغا به بینش
هوش مصنوعی: اکنون در این لحظه، در حالی که شور و هیاهویی وجود دارد، او به صورت پنهان و آشکار دیده می‌شود.
از آن پنهان شدم در پاکبازی
که در پنهانی آمد سرفرازی
هوش مصنوعی: در تلاش برای پاکی و دوری از ناپاکی، به صورت پنهانی به مقام بلندی دست یافتم.
از این پنهانی منصور بنگر
درون جملگی در نور بنگر
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از منصور است که باید به جست‌وجوی حقیقت بپردازیم و از درون همه چیز، به روشنایی و آگاهی برسیم. با دقت و درک عمیق، می‌توانیم به معنای واقعی زندگی و وجود پی ببریم.
سراسر نور منصور است اینجا
که اندر جمله مشهور است اینجا
هوش مصنوعی: اینجا پر از نور و روشنی است و همه جا نام منصور برزبان‌هاست.
چو نورم در همه اینجا پدید است
از آن پنهانیم پیدا پدید است
هوش مصنوعی: نور من در همه جا روشن است، و به همین دلیل که برای دیگران قابل دیدن نیست، در واقع وجودم آشکار است.
همه نور منست و مینمایم
درون جملگی روشن نمایم
هوش مصنوعی: همه نورها از من سرچشمه می‌گیرند و من درون خودم را نشان می‌دهم تا همه چیز را روشن کنم.
همه نور من است و من یقین جان
بودم هم جملگی هم نور جانان
هوش مصنوعی: همه نور وجود من از جان حقیقی است و من با اطمینان می‌گویم که تمام وجودم وابسته به نور محبوبم است.
همه نورمن است و هیچ نبود
حقیقت نقش بیجا هیچ نبود
هوش مصنوعی: همه چیز نور و روشنی است و هیچ چیز دیگری وجود ندارد، حقیقت و واقعیت به جز این نور، بی‌مورد و بی‌فایده است.
چنان نقشی نهادم پیچ در پیچ
که بشکستم بدیدم هیچ بر هیچ
هوش مصنوعی: من آنقدر به شکل و شمایل خودم پیچیدگی اضافه کردم که وقتی آن را شکستم، دیدم چیزی در آن نیست.
چنان نقشی نهادم در بر خود
که تا آن نقش آمد رهبر خود
هوش مصنوعی: من آن‌گونه تصویری بر دلم نقش کردم که تا آن تصویر درونم آمد، رهبری‌ام کرد.
چنان نقشی نهادم خوب و زیبا
که دیدارم درین نقشست پیدا
هوش مصنوعی: چنان تصویری از خود بر جای گذاشتم که وجودم در آن تصویر مشخص است.
چنان نقشی نهادم در صفاتم
که تا پیداشود زو عکس ذاتم
هوش مصنوعی: به گونه‌ای ویژگی‌ها و صفات خود را شکل دادم که وقتی به آن‌ها نگاه می‌شود، تصویری از ذات اصلی‌ام قابل تشخیص باشد.
چنان زین نقش ذات من هویداست
که در کون و مکان این نقش پیداست
هوش مصنوعی: وجود من به قدری واضح و نمایان است که همه جا و در هر مکان می‌توان آن را دید.
چنان زین نقش مردان راز بینند
کزین نقشم حقیقت باز بینند
هوش مصنوعی: مردان با درک و بصیرت به شکلی عمیق‌تر از تصویر و ظاهر، واقعیت‌ها را مشاهده می‌کنند و به حقیقتی دست می‌یابند که فراتر از ظاهر است.
چنان زین نقش اینجادرنمودم
که گوئی اندر اینجا خود نبودم
هوش مصنوعی: من به قدری غرق در این تصویر شدم که انگار خودم در اینجا حضور ندارم.
طلبکارند نقشم جملگی راز
همی جویند ذاتم جملگی باز
هوش مصنوعی: همه بر من طلبکارند و هر کدام در پی کشف راز وجود من هستند.
منم با جمله لیکن میندانند
همه در نقش ایمن می ندانند
هوش مصنوعی: هرچند من در جمع هستم و با دیگران در تعامل، اما هیچ‌کس به واقعیت درونی من آگاه نیست. در ظاهر همه چیز خوب به نظر می‌رسد، اما در درون، نگران و ناآرامم.
کجا هرگز بلا بینند و بر ما
که یک لحظه نه بنشستند با ما
هوش مصنوعی: کجا کسی دچار مصیبت می‌شود و ما که حتی یک لحظه هم آرامش نداشتیم.
جهانی در غم غمخوار مانده
میان خاک و خونم زار مانده
هوش مصنوعی: دنیا در درد و غم فرو رفته و من در میان خاک و خون، به حالت زاری و اندوه نشسته‌ام.
جهانی در غم جانها بداده
جهانی در پی شادی فتاده
هوش مصنوعی: در این دنیا، عده‌ای در درد و غم زندگی می‌کنند و عده‌ای دیگر در تلاش برای یافتن شادی و خوشحالی هستند.
جهانی منتظر تا کی نمایند
در پرده در اینجاکی گشایند
هوش مصنوعی: جهانی در انتظار است که کی پرده‌ها کنار بروند و واقعیت‌ها آشکار شوند.
جهانی منتظر در دید دیدم
فتاده در پی گفت و شنیدم
هوش مصنوعی: در دنیایی که دیدم، افرادی را دیدم که در حال انتظار بودند و به دنبال گفتگو و تبادل نظر بودند.
جهانی منتظر در بیم و امید
شده تا بنده بر مانند خورشید
هوش مصنوعی: جهان در نگرانی و امید به سر می‌برد، در حالی که بنده به جایگاه بلندی همچون خورشید رسیده است.
جهانی منتظر اندر دل خاک
که تاکیشان بود آن خاک ناپاک
هوش مصنوعی: جهانی در دل زمین منتظر است، زیرا آن خاکی که در آن قرار دارد، ناپاک است و باید تغییر کند.
جهانی منتظر بر رحمت من
که تا کی باز یابند قربت من
هوش مصنوعی: جهان در انتظار لطف و رحمت من است و نمی‌داند که تا چه زمانی می‌تواند به نزدیکی و محبت من دست یابد.
جهانی منتظر در عقل و گفتار
جهانی دیگر اندر کل طلبکار
هوش مصنوعی: جهانی که در فکر و سخن است، منتظر جهانی دیگر است که در همه جا در جستجوی چیزی است.
جهانی دیگرم در جست و جویند
همی بینند ودیگر باز جویند
هوش مصنوعی: در دنیای دیگر، آن‌ها به جستجوی من می‌پردازند و دوباره در پی یافتن من خواهند بود.
جهانی دیگرند اندر سر دار
همی بینند و ازماهان خبردار
هوش مصنوعی: در جهانی دیگر، افرادی وجود دارند که در ذهن خود به تماشای چیزهایی مشغولند و از ما، اخبار و اطلاعاتی را دریافت می‌کنند.
خبرداران ما ها را بیابند
بکل در سوی ما اینجا شتابند
هوش مصنوعی: خبرچینان ما به سرعت به سمت ما می‌آیند تا ما را پیدا کنند.
خبرداران ما یابند رازم
که در بود شما کل سرفرازم
هوش مصنوعی: خبرنگاران ما راز من را درک می‌کنند، زیرا در وجود شما احساس سربلندی و افتخار می‌کنم.
جنید اگر خبر داری ز بودم
دمادم کن حقیقت مر سجودم
هوش مصنوعی: اگر جنید از حال من مطلع هستی، هر لحظه حقیقت سجود و عبادتم را به من یادآور شو.
جنیدا روز امروز است پیروز
مرا در آتش عشقت بکل سوز
هوش مصنوعی: امروز روزی است که من در آتش عشق تو کاملاً پر از سوز و گداز هستم و پیروزی را تجربه می‌کنم.
جنیدا سر بگفتارم بنه تو
منت منّت نهم منّت منه تو
هوش مصنوعی: بهتر است که من سخن را به تو بسپارم، تو نیز لطف مرا به خود نستان.
جنیدا هر چه خواهی کن ز خواری
که ما را نیست هان زنهار خاری
هوش مصنوعی: هر چه می‌خواهی انجام بده، ولی از پست و ذلت بپرهیز؛ زیرا ما در این وضعیت نیستیم که به تو هشدار دهیم.
جنیدا حکم شرع ما بران هان
که حاجت نیستم در نص وبرهان
هوش مصنوعی: جنید می‌گوید: حکم شرع بر این است که نیازی به نشانه و دلیل ندارم.
جنیدا میزنم دم در حقیقت
نمودت مینیابم در شریعت
هوش مصنوعی: من در آستانه حقیقتی که تو را نشان می‌دهد، قرار می‌زنم و در قوانین و اصول شرع به دنبال تو هستم.
اناالحق میزنم درنزد عشاق
که من اندر خدای کل شدم طاق
هوش مصنوعی: من در حضور عاشقان اعلام می‌کنم که در عشق، به نهایت جلال و حقیقت رسیده‌ام و با تمام وجودم به خداوند متصل شده‌ام.
جنید پاک دین پاک رهبر
چو من کن پاکبازی پاک و رهبر
هوش مصنوعی: جنید، که انسانی پاک و با ایمان است، می‌گوید که کسی مانند من باید در مسیر پاکی و رهبری قرار گیرد؛ یعنی باید به دور از هر گونه آلودگی و ناپاکی زندگی کند و به دیگران نیز هدایت کند.
که چندین سر که گفتم پاکبازم
از آن در پاکبازی بی نیازم
هوش مصنوعی: من به افرادی اشاره کردم که در شجاعت و فداکاری مشهورند، اما من خود را از آن ویژگی‌ها بی‌نیاز می‌دانم و در این زمینه خود را مستقل و بی‌نیاز می‌دانم.
اگرچه من در اینجا پاکبازی
حقیقت پاکباز بی نیازی
هوش مصنوعی: اگرچه من در اینجا باطن و حقیقت را می‌جویم، اما خود را از نیازها فارغ می‌بینم.
هر آنکو پاکباز آمد درین راه
رسید از پاکبازی تا بر شاه
هوش مصنوعی: هر کسی که با صداقت و پاکیزگی در این مسیر قدم گذاشته، به مقام والایی دست پیدا کرده و از همین پاکبازی به جایگاه پادشاهی رسیده است.
نشان مردعاشق پاکبازیست
که منصور اندر اینجا گه ببازیست
هوش مصنوعی: نشان‌دهنده عشق واقعی و خالصانه است که در اینجا بویی از صداقت و فداکاری دارد.
نشان عاشقان اینست بنگر
که اندر دار بیند مرد بی سر
هوش مصنوعی: عاشقان را نشانه‌ای خاص است؛ به نحوی که او به خاطر عشق خود، حتی در شرایط سخت و دشوار هم عشق و محبت را می‌بیند، مانند کسی که بدون سر، زندگی را مشاهده می‌کند.
نه سر دارم نه پای و پایدارم
بلای قرب خود را پایدارم
هوش مصنوعی: من نه سر و پا دارم و نه به جایی وابسته‌ام، اما عشق و درد نزدیک شدن به معشوق، برایم ثابت و پایدار است.
حقیقت من سریر سرورم من
از آن بر هر دو عالم سرورم من
هوش مصنوعی: من حقیقتی هستم که بر تخت سلطنت نشسته‌ام و به همین خاطر در نظر من، هر دو جهان در خدمت من هستند.
شمارا سرورو هم پیشوایم
که اصل کل شما را مینمایم
هوش مصنوعی: شما را به عنوان رهبری بزرگ و پیشوای خود می‌دانم که من به خاطر شما به حقیقت وجودتان پی می‌برم.
شما را مینمایم تا بدانید
که بودم ذات حق است و بدانید
هوش مصنوعی: من به شما نشان می‌دهم تا درک کنید که من، ذات حق را به خوبی می‌شناسم و آگاهید.
که من بود شمایم در حقیقت
که بنمودستم این راز شریعت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در واقع من همان شمایم، و آنچه را که تاکنون نشان داده‌ام، راز دین و حقیقت است.
اگرچه رهبر دینی در اینجا
کجا بود یقین یابی در اینجا
هوش مصنوعی: هر چند که در این مکان رهبر دینی حاضر نیست، اما تو می‌توانی با اطمینان به اصل موضوع پی‌ ببری.
تو بود من نه بینی زانکه اینجا
نه بینی سرّ بودم جمله در ما
هوش مصنوعی: تو نمی‌توانی من را ببینی، چون در اینجا راز وجودم پنهان است و همه چیز در ما نهفته است.
مگر آنکه ندانی این خبر باز
که هم از ما کنی در ره نظر باز
هوش مصنوعی: اگر نمی‌دانی، این خبر را به خودت نگو که در راه دیدار از ما فاصله نگیری.
نظر از ما هم اندر سوی ما کن
چو ما سرگشته خوددر کوی ماکن
هوش مصنوعی: به ما توجه کن و به سوی ما نظر بیفکن، مانند ما که در عاشقانه‌ها و در کوی عشق سرگردان هستیم.
چو ذره باش سرگردان بر ما
که تا کلی شوی اندر بر ما
هوش مصنوعی: مثل ذرّه‌ای باش که در فضا سرگردان است تا اینکه به کمال و تمامیت برسد و در ما حل شود.
تو اینجا گه اگرچه سوی مائی
ستاده این زمان در کوی مائی
هوش مصنوعی: هرچند که تو در اینجا ایستاده‌ای، اما در واقع به سوی ما هستی و در محله‌ی ما قرار داری.
منم با تو تو با من بیقراری
منم بر دار و تو بر پایداری
هوش مصنوعی: من از دوری تو ناآرامم و تو در انتظار من هستی؛ من سراغ تو را می‌زنم و تو همچنان به ایستادگی و وفاداری‌ات ادامه می‌دهی.
دلت شیخادر اینجا رازدار است
ز ما لیکن عجایب بیقرار است
هوش مصنوعی: دل تو در اینجا امانت‌دار رازهاست، اما در عین حال شگفتی‌ها و بی‌قراری‌ها هم حضور دارند.
دلت شیخا دراینجا راز ما باز
همی گردد که باشد زود سرباز
هوش مصنوعی: دل تو در اینجا همیشه به فکر ماست و این راز را با زود برمی‌گرداند.
اگر با ما دمی بیدار آید
چو بیمار سرسزای دار آید
هوش مصنوعی: اگر کسی لحظه‌ای بیدار و هوشیار شود، به حالت شگفت‌انگیزی نزدیک می‌شود که مانند بیماران به حقیقت یا سرنوشت خود پی می‌برد.
شود واصل چو مادر لامکانه
نشان عین گردد در نشانه
هوش مصنوعی: وقتی به مقام و مرتبه‌ی والا برسد، مانند مادری که فرزندی را به دنیا می‌آورد، وجودش به وضوح و روشنی خود را نشان می‌دهد.
شود واصل چو ما اینجا یقین باز
چو ما آید یقین در عزت راز
هوش مصنوعی: وقتی ما به یقین و حقیقت دست یابیم، آن زمان است که راز و احترام واقعی وارد زندگی‌مان می‌شود.
برو اینجا نباشد هیچ پوشش
که این را هست اینجا گاه کوشش
هوش مصنوعی: برو به جایی که هیچ چیز مانع نباشد، زیرا اینجا زمانی برای تلاش و کوشش وجود دارد.
نه عاشق باشد اینجاگه نه ازدوست
که معشوقست بیشک دید خود اوست
هوش مصنوعی: اینجا نه عشقی وجود دارد و نه دوستی، زیرا حقیقتاً آنچه که برای ما مهم است، خود اوست که می‌بینیم.
گه این سر مینماید بر سر دار
که با عشاق گرداند سردار
هوش مصنوعی: هر از گاهی، سر این شخص بر دار (دار این است که به دار آویخته شود) نمایان می‌شود، همان‌طور که سردار (فرمانده) با عاشقان رفتار می‌کند.
هر آن عاشق که اینجا آشنا شد
ز لیلی همچو مجنون در بلا شد
هوش مصنوعی: هر عاشقی که در این مکان با عشق آشنا شود، مانند مجنون که به خاطر لیلی دچار درد و رنج شد، گرفتار عذاب و سختی خواهد شد.
هر آن عاشق که اینجا دید دیدار
بجان شد دید جانان را خریدار
هوش مصنوعی: هر عاشقی که در اینجا حاضر است، با دیدن معشوقش جانش را فدای او می‌کند و دلش در برابر دیدار او مشتاق و بی‌تاب است.
هر آن عاشق که چون من عاشق آمد
قبای دار بر وی لایق آمد
هوش مصنوعی: هر عاشقی که مانند من عاشق شود، شایسته پوشیدن لباس عشق و محبت خواهد بود.
بلای قرب مردان راست اینجا
که چون عشّاق باشد راست اینجا
هوش مصنوعی: مشکلات و سختی‌های نزدیک شدن به مردان بزرگ و واقعی در این مکان مانند حال عشاق است.
قبای قرب از دیدار برخاست
از آن منصور سوی دار برخواست
هوش مصنوعی: لباس قرب و نزدیکی به خداوند از دیدار محبوب به وجود آمد و منصور، به خاطر این عشق و احساس، به سوی دار (محل اعدام) رفت.
بلای قرب چون دیدار بنمود
مرا اینجایگه بردار بنمود
هوش مصنوعی: وقتی بلای عشق و نزدیکی به محبوب خود را احساس کردم، به من نشان داد که باید در این مکان قرار بگیرم.
طریق عشق جانان بی بلا نیست
زمانی بی بلا بودن روا نیست
هوش مصنوعی: راه عشق معشوق همواره بدون دردسر نیست و در برخی مواقع نمی‌توان انتظار داشت که در این مسیر از مشکلات و سختی‌ها بی‌نصیب بمانیم.
بلای دوست را به دان در اینجا
یقین عین سعادت دان در اینجا
هوش مصنوعی: مصیبت و مشکلات ناشی از دوستی را در اینجا به عنوان واقعی‌ترین سعادت تلقی کن.
بلای یارکش همچون صبوران
اگر نزدیک باشی نه ز دوران
هوش مصنوعی: اگر نزدیک یاری صبور باشی، درد و رنج او مانند غم و اندوه زندگی تو نخواهد بود.
تو از نزدیکیان بارگاهی
حقیقت این زمان نزدیک شاهی
هوش مصنوعی: تو از نزدیکان به حقیقتی هستی که این روزها به مقام شاهی نزدیک شده است.
جنیدا در بلایم سر برافراز
مرا امروز سر از تن بینداز
هوش مصنوعی: جنیدا، در سختی‌ها و مشکلاتی که به من رسیده، به من اجازه بده امروز جانم را از بدنم جدا کنم.
چو نتوانی تو اینجا گه فنایم
کشیدن کی توانی این بلایم
هوش مصنوعی: اگر نمی‌توانی اینجا از من دوری کنی، پس چگونه می‌توانی از این درد و مشکلاتی که ایجاد کرده‌ام، خلاص شوی؟
اگرچه من در این معنی حقیقت
کنم با تو درین دعوی حقیقت
هوش مصنوعی: من به تو می‌گویم که اگرچه در این موضوع راست می‌گویم، اما در این بحث دیگر نمی‌توان حقیقت را به وضوح بیان کرد.
بدان گفتم که میدانی تو رازم
کجا یابی درین معنی تو بازم
هوش مصنوعی: بدان که گفتم می‌دانی کجا می‌توانی راز من را پیدا کنی، در این موضوع تو دوباره به آن رجوع می‌کنی.
کجا یابی دگر یار اینچنین یار
که بردارت کند اینجا خبردار
هوش مصنوعی: کجا می‌توانی دوست دیگری پیدا کنی مانند این دوست که همواره از حال تو باخبر باشد و برایت اهمیت قائل شود؟
خبردارت دمادم میکنم من
ترا اسرار گفتم جمله روشن
هوش مصنوعی: من دائماً تو را از حال و احوال باخبر می‌کنم و تمام رازهایم را به طور واضح به تو بیان می‌کنم.
اگرچه سالکی هم گرد واصل
که از وصلم کنی مقصود حاصل
هوش مصنوعی: اگرچه سالکی به مقصد نزدیک شده باشد، اما اگر به وصال نرسی، به هدف نخواستی رسید.
اگر از وصل من نابود گردی
از آن نابود کل معبود گردی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر وصالم از بین بروی، بدان که در این نابودی، تمام معبودها را هم از بین می‌بری.
اگر از وصل من یابی فنا تو
از آن عین فنا گردی بقا تو
هوش مصنوعی: اگر از پیوند من به نابودی برسی، در واقع به واسطه آن نابودی به جاودانگی خواهی رسید.
اگر وصل من اینجاگه بدانی
ترا روشن شود راز نهانی
هوش مصنوعی: اگر بدانی که وصل من در اینجا چه معنایی دارد، رازهای پنهانی برایت روشن خواهد شد.
ز وصلم برخور و هجران رهاکن
پس آنگه روی در درگاه ما کن
هوش مصنوعی: به من وصل شو و از جدایی دست بردار، سپس به درگاه ما روی بیاور.
ز وصلم برخور اینجا دمبدم تو
یکی میبین وجودت با عدم تو
هوش مصنوعی: از ارتباط نزدیک من با تو، هر لحظه اینجا می‌بینم که وجودت چگونه با عدم تو درآمیخته است.
ز وصلم برخور اینجا در حقیقت
یکی گردانم از کفر طریقت
هوش مصنوعی: از پیوستگی‌ام با تو، در حقیقت به یک حقیقت مشترک می‌رسیم که مرزهای کفر و ایمان را در طریقت کنار می‌زند.
تو وصلم در حقیقت داری اینجا
ولی از نقش برخورداری اینجا
هوش مصنوعی: شما در واقع حضور دارید و ارتباط نزدیکی با من دارید، ولی فقط از طریق تصویر و نشانه‌ها می‌توانید این را احساس کنید.
به هر نوعی است گفتم راز اینجا
مرا بین صاحب هر راز اینجا
هوش مصنوعی: به هر طریقی که بخواهم بگویم، راز من را اینجا ببینید، یعنی نزد کسی که خود مالک رازهاست.
منم اصل ومنم وصل و منم یار
که اینک با تو میگویم در این دار
هوش مصنوعی: من خودِ حقیقت و پیوندی که تو به آن نیاز داری هستم و اکنون با تو در این سرزمین صحبت می‌کنم.
مرا دان هیچ دیگر را مبین تو
حقیقت اینست می بین شیخ دین تو
هوش مصنوعی: به من نگو که دیگران چه می‌دانند، زیرا حقیقت این است که فقط تویی که باید ببینی و درک کنی.
هر آنکو دید دیداری یقین شد
نمود اولین و آخرین شد
هوش مصنوعی: هر کسی که تجربه‌ای واقعی و عمیق از دیدار داشته باشد، به درستی می‌رسد و درک می‌کند که این دیدار از آغاز تا پایان، حقیقتی واضح و روشن است.