گنجور

بخش ۵۰ - جواب دادن شیخ جنید شیخ کبیر را

جنید راهبر گفت ای جهان بین
توئی در عصر ماراز عیان بین
جهان جان و دریای معانی
حقیقت جوهر دریای کانی
تو دادن آنچه ما اینجا نداریم
نهادی همچو تو پیدا نداریم
تو هستی قطب عالم اندر آفاق
حقیقت اوفتادستی تو خود طاق
بدین معنی که دیدستی ز منصور
بیانی گویمت میدار معذور
کنون در ملک عالم کن نظر باز
مشایخ چند هستند ای سرافراز
حقیقت انبیا بسیار بودند
حقیقت مؤمن دیدار بودند
همه واصل بُدند و کار دیده
در اینجا گه جمال یار دیده
همه در وصل خود صورت نگهدار
ز بهر دعوت ایشان نمودار
در اینجا آمدند از کارسازی
خدا بخشید هر یک سرفرازی
چو ایشان سرفراز راه بودند
ز بهر دعوتت آگاه بودند
نگفته هیچکس اینجا اناالحق
حقیقت جمله حق گفتند مطلق
همی دانیم ما ز اسرار اینجا
که نور اوست کل مشهور اینجا
همه دیدار جانانست دانیم
یقین خورشید تابانست دانیم
چو خورشید است او در نور اینجا
که نور اوست کل مشهور اینجا
محمد آفتاب و ما ستاره
یقین دعوتش عالم نظاره
کجا چون او دگر آید حقیقت
که مانندش بود اندر طریقت
که او سرخیل ما و پادشاهست
گدایانیم ما او پادشاه است
چو او شاهیست اندر لامکانی
ورا بُد جمله اسرار و معانی
نگفت این سرّ ودعوت کرد اینجا
از آنکه بود صاحبدرد اینجا
بدعوت یافت اینجا نعمت و ناز
میان انبیا آمد سرافراز
بدعوت شرع کرد اینجای بنیاد
که تا ناید ابر ذرات بیداد
سعادت مرورا بخشیده بد حق
در اینجا او بگفتهٔ بد اناالحق
اگر حق است حق در جمله راز است
حقیقت را همیشه چشمم باز است
ز بهر امر معروفست اینجا
که منکر نهی معروفست اینجا
هر آنکویی ادب آمد درین راه
سزای او دهد اینجایگه شاه
ادب داران ما اینجا بسی بین
به پیوسته همه با صاحب دین
شریعت بهر این بنهاد احمد
که تا پیدا نماید نیک از بد
چو نیکی همچوروز و شب بدآمد
مثل گوئی از این معنی تب آمد
چو میدانم که در شرع جهاندار
حقیقت گفت بد کردیم بردار
ورا زیرا که تا اهل جهان کل
ورا اینجا همی بینند و از دل
دگر کس مینگوید آنچه او گفت
که او بیشک درون خاک و خون خفت
حقیقت این چنین خواهد بدن راز
که این صورت نخواهد ماند کل باز
ازین ارکانها خارج شود او
حقیقت گفت ما خود بشنود او
نخواهد ماند صورت پایدارش
نباشد وصل اینجا در کنارش
طبایع محو خواهد شد وراهم
نخواهد رفت ازو ناگاه این دم
نخواهد بود اینجا با ادب او
ز روی شرع بد گفته‌ست بد او
در این ساعت که بردار است اینجا
کجا از ما خبر دارست اینجا
حقیقت این زمان چون بیزمانست
نزولش نیز دایم جان جانست
ز اول صورت آخر سرآید
حقیقت پنج روز اینجا برآید
خدادان ملک ملکش مالک آمد
حقیقت کل شئی هالک آمد
خدا پاک و مبرّا از کف خاک
چه نسبت داردآخر خاک باپاک
خدا پاک و منزه در حقیقت
کجا گنجد درین عین طبیعت
منزه آمد از گردون عالم
ولیکن صنع بنماید دمادم
نشاید این حقیقت پیشوائی
کجا او را بود دید خدائی
خدا جان دارد و دیگر ستاند
چو آسان دادم آسان ستاند
تمامت پادشاهان بندهٔ اوست
اگر نه اینچنین دانی نه نیکوست
تو شیخ از اعتقاد پاک مگذر
حقیقت زین بیان امروز برخور
چنان کاول مگو این راز هرگز
بقول مصطفی دین العجایز
نگه میدار گفتش در دل وجان
که عالم صورتت دادست جانان
اگر جانان حقیقت اوست تحقیق
که او دارد یقین در شرع توفیق
کسی کوپای بر بالا نهاده است
ز بالا ناگهی در سر فتاده است
محمد دان و جز ذات محمد
مخوان جز ذات و آیات محمد
محمد حق شناس اینجای منصور
مشو ای شیخ عالم زین سخن دور
محمد دان یقین ذات خداوند
که او آمد حقیقت ذات و پیوند
ز بهر دعوت کل امم بود
به معنی و بصورت محترم بود
نگفت این راز چون منصور سرباز
از آن دانم ورا من صاحب راز
حقیقت هر که آگاهست بروی
بنور شرع چون ماه است از وی
چو او بیشک نماید راه جمله
حقیقت او بود مر شاه جمله
خدا او را چنین عزّ جهان داد
ورا تمکین بر هر دو جهان داد
ابا حق گفت جمله لیک معراج
نهاده بر سر خود آن شب آن تاج
چو او را برگزید و آشنا کرد
میان انبیایش پیشوا کرد
بجز او پیشوادیگر نگیرم
یقین اینست ای شیخ کبیرم
محمد دانم و الله خدا من
محمد را شناسم پیشوا من
مرا او پیشوا و کس نخوانم
بجز او هیچکس دیگر نخواهم
ره حق یافتستم من ازو باز
حقیقت اوبود مر شاه را باز
خبردارم که ما را حق چه داده است
درون جان ما هرچه نهاد است
حقیقت گفت و گنجش یافتستم
بسوی گنج خود بشتافتستم
مرا گنج معانی آشکار است
مرا گفتار او ناپایدار است
حقیقت ذات ذاتم در صفاتم
حقیقت شد یقین چون نور ذاتم
اگر از ذات من ذاتم در اینجا
سراسر عین ذراتم در اینجا
چو او واصل شدست و کارسازم
از آن از گفتن او بینیازم
ره شرع محمد بسپریدم
بحمدالله که همچون بایزیدم
که چون او دید گفتار اناالحق
زند مانند او هر دم اناالحق
بگفت او چنان مغرور افتاد
چراغ وصل او شد کشته در باد
چنان دور است این ساعت زجانان
که ابر آید بر خورشید تابان
ضیا زو رفت ودرتاریکی افتاد
که از اعیان شرع او دور افتاد
ازین گفتارها اوغمزه آمد
ز خورشیدی بسوی ذره آمد
کنون شیخ کبیر و قطب اسرار
رهم شرعست میدان تو ز گفتار
هر آنکو مرد راه و آشنایست
همیشه راز دار مصطفایست
حقیقت سالهابر درگه او
نشستم تاشدستم آگه او
چو من آگاه گشتم از شریعت
حقیقت بود کل عین طریقت
حقیقت در شریعت دان یقین تو
شریعت دان یقین عین الیقین تو
بشرع احمد آور فخر زنهار
که اندر شرع کل یابی تو دلدار
هر آنکو پای در بیرون نهادست
قدم در خاک و او در خون نهاده است
ادب داری چو مردان بایدت کرد
شراب وصل آن دم بایدت خورد
ادب پیش آور اینجا همچو مردان
که دارد دوست اینجاگاه جانان
ادب داران راه او در اینجا
همیشه بودهاند نیکو در اینجا
اگرچه راز جانان بودشان بیش
نگفتند و برفتند با دل ریش
ادب اینجایگه میدار جانا
وگرنه جای بین بردار جانان
بحکم شرع آمد بی ادب او
بدارش کردم از بهر سبب او
سبب اینست بشنو شیخ تحقیق
که تا پیدا بود صدیق و زندیق
اگرچه جمله در تحقیق اویست
بدی بددان و نیکی خود نکویست
ازآن اصلی و فرعی کرده است دوست
که این مغز است بهتر بیشک از پوست
حقیقت اصل شرع احمد آمد
که در اسرار او نیک و بد آمد
وگر کافر بود همچو مسلمان
لکم دین گفت حق در سرّ قرآن
کسانی کاندرین معنی ندانند
ز خود تفسیرها بیهوده خوانند
که این جمله یکی گفته‌ست بیچون
منت گویم بیانی نی دگرگون
همه از کارگاه کردگاریم
همه از سرّ صنعش آشکاریم
همه از او شده پیدا در اینجا
همه از اوست گویا اندر اینجا
کمال قدرت او بیشمار است
همیشه جمله را پروردگاراست
همه از ذات اوست اینجای پیدا
چه پیدا و نهان چه زشت و زیبا
همه از اوست اندر شرع نی او
چنین دان تا بود اسرار نیکو
حقیقت دان تو حق نه آن دیگر
وگر باطل ز قرآن خوان و بنگر
یکی را گفت کافر دیگری دوست
مسلمان خواند و گفت این راه نیکوست
حقیقت فرقها اینجاست بسیار
بود عاقل از این معنی خبردار
از آن یک شمه گفتم شیخ عالم
نیارم زد بنزدیک تو این دم
که میدانم که تو اسرار شاهی
مراسم شاهی و هم جان پناهی
که منصور است مرد رازدیده
نمودی از حقیقت باز دیده
نمودند سروران اینجا نمودند
بیکره بود جانش در ربودند
که دارد ذات کل ورنه نگفتی
دُرِ اسرار اینجاگه نسفتی
اگر بودی حقیقت ذات اینجا
نگفتی نیز با هر ذات اینجا
چو چیزی مرد را اینجا نمودند
بیک ره بود جانش در ربودند
سخن از عشق میگوید نه از عقل
کجا گنجد بنزد عشق از نقل
سخن بیعقل میگوید ز اسرار
شنفتم گفتن او بر سر دار
حقیقت گفت اندر سوی زندان
سخنها او بسی از سرجانان
ولیکن چون نه او درخانه باشد
بنزدم بیشکی دیوانه باشد
سراسر گفت او درعشق پیداست
ولیکن این سخن نی گفتهٔ ماست
نگوئیم این سخن ما نزد هر کس
ترا میگویم این اسرارها بس
عوام الناس یک سر همچو دیوند
ابا بانگ و خروش و باغریوند
وصول ما کجا هرگز بدانند
وگر می ره برند عاجز بمانند
ره وصلست نی راه مجازیست
نیفتادست این راه مجازیست
ره عشقست و دروی رازهاهست
در آن اندیشهٔ او رازها هست
ببازی راست ناید راز گفتن
بر هر کس اناالحق باز گفتن
اگر این مرد راه این کرده باشد
نه همچون دیگران در پرده باشد
حقیقت در رسیده سوی منزل
بود مقصود خود پیوسته حاصل
وصالش جزو و کلی هست داده
بود اینجا نباشد دوست و ساده
نه از دیوانگی میگوید این راز
که منصور از برابر داد آواز
که ای شیخ کبیر وعالم کل
ترا دانم حقیقت آدم کل
کجائی ای جُنید آخر دمی پیش
درآی و بهتر از آنم بیندیش
سخنها را مگو اینجا و پیش آی
چو نوشی این زمان بی عین پیش آی
سخن از شرع گفتی این زمانت
ایا شیخ جهان راز نهانت
همین بد جملگی من میستودم
که در عین ازل ذات تو بودم
بخاصه این زمان چون راز دارم
ترا زین گفت اکنون باز دارم
تو ای شیخ جهان و پیر آفاق
ز بهر دیدنت بودیم مشتاق
کنونت باز دیدم اندر اینجا
نظر کن بایزیدم اندر اینجا
رسیده در وصال ما بمعنی
بسیرت یافته دیدارمولی
حقیقت رازدار ماست اینجا
حقیقت آمد اینجا رهبر اینجا
ولیکن این جنید از ماست بر دور
ورا میدار قطب ذات معذور
که میداند ولیکن می نداند
کتاب هجر بر او چون بخواند
کتاب هجر میخواند ترا باز
خبردارد هم از انجام و آغاز
ولیکن پخته و بس نارسیده است
اگرچه شیخ و پیر بایزید است
تو گفتی راز بهر او در اینجا
شنفتم قصهٔ آن لیل و دریا
چه باشد آن عجایبهای دیگر
نمودستم بسی در بحر و در بر
تو گفتی راز بهر او در اینجا
بیا ای دلبر و ای یار زیبا
دوسال و نیم با هم یار بودیم
ز دید خویش در اسرار بودیم
نمود من تو چندین دیدهٔ باز
دگر چندی چنین بشنیدهٔ باز
بچشم خود در آن شب راز دیدی
دگر امروز ما را باز دیدی
هر آنچ آن رفت آن دیگر مجو تو
هر آنچه گم کنی دیگر مجو تو
سخن از نقد گوی و وصل جانان
هر آنجائی که گوئی وصل جانان
تو شیخا مر جنیدا رهبر کوی
که داری اندر انیجا چشم در کوی
تو گوئی عشق سرگردان بدیدی
ولیکن شاه در میدان ندیدی
ندیدی شاه در میدان ستاده
از آنی چشم در کویش نهاده
تو روی شاه بنگر تا بدانی
وگرنه قصهٔ هرزه چه رانی
توچندین رازها دیدی ز من باز
بماندستی کنون مانند زن باز
حقیقت شیخ دین و بینظیری
تو آن قطبی از آن شیخ کبیری
که میدانی از رازی که ما راست
در اینجاگه نمودستم من آنراست
تودانی این سخن از بحر گویان
سخنها با جنید و شاه میدان
ز تو پرسید و اوّل باز گفتی
ابا او از حقیقت راست گفتی
جوابت داد او از شرع و از فرع
مرا دیوانه میخوانید و در صرع
کسی کو من نه بیند اندر اسرار
ز ذات من نباشد او خبردار
تمامت انبیا و اولیائیم
ستادستند و درعین بقائیم
رسیدستم بعین منزل خویش
حجابی رفته اینجا گاه از پیش
حقیقت پردهام شد پاره پاره
تمامت اهل دل در من نظاره
ز هر جانب دو صد اینجا جنید است
ستاده مرغ دام ما و قید است
نمیگویند اینجا گه سخندان
که هستند صاحب تفسیر و برهان
سخندانان ما اینجا ستاده
دل وجان سوی مااینجا نهاده
چرا اینجا جنید اندر حقیقت
سخن میراند از عین طبیعت
نگویند کودکان زینگونه اسرار
که گفت ار نیز با تو نکته هشیار
چو من اینجا نمودار خدایم
حقیقت انبیا و اولیایم
درون جان من پیداست ایشان
نباشم یک دلی باشم پریشان
بحق گوئیم و با حق جمله گوئیم
حقیقت حق بود چون جمله اوئیم
خدا با من سخن میگوید اینجا
رضای ذات خود میجوید اینجا
حقیقت مینماید بود بودش
اگرچه جملگی کرده سجودش
حقیقت خود شناسایست خود را
برش یکسانست اینجا نیک و بد را
چو عشق خویشتن آورد با خویش
حقیقت نوش خواهد کرد مرنیش
حقیقت حق ز خود آمد خبردار
ز عشق خویش این لحظه است بردار
منزه از وجود و از طبایع
که پیدا است او ز هر صنع و صنایع
خدا بود و بود پیوسته هر جا
کنون در ذات با امروز پیدا
نه دیوانه بود او مر مرا او
کند اینجا بگفتاری جفا او
چو او در جان ماهمخانه باشد
کجامنصور کل دیوانه باشد
بود دیوانه او کاینجا نداند
نمود عشق ما دیوانه خواند
جنید اینجا محمّد داند و بس
بجز او مینداند نیز هر کس
تمامت کودکان دانند احمد
حقیقت رهنمای نیک یا بد
همه ذرات عالم ناسپاساند
محمد را زجان و دل شناسند
ولی کنه محمد آن بدانند
که با او گویندو با او بخوانند
محمد در درون ماست اینجا
حقیقت رهنمون ماست اینجا
محمّد در عیان ماست بینش
ازو پیدا خدای آفرینش
محمد میزند در ما اناالحق
همی گوید دمادم سر مطلق
محمد رهنمود اینجای حلاج
نهادم عاقبت بر سر از این تاج
چو من واصل ز ذات مصطفایم
یقین با انبیا و اولیایم
مرا هم رهبر و هم رهنمایست
حقیقت در درونم او خدایست
مرا او کرد واصل نزد عشاق
فکندم در نهاد جملگی طاق
ز وصل احمدم بردارمانده
ز عشق او چنین در کار مانده
وصال مصطفی در جان منصور
چو خورشید است کل نور علی نور
وصال مصطفی بخشید جانم
کنون بنمود کل عین عیانم
چو از او واصلم اینجا حقیقت
سپردم بیشکی راه شریعت
ره شرعش بجان اینجا سپردم
از آن گوی اناالحق بین که بردم
از آن گوی اناالحق بردهام من
که نی چون دیگری پی بردهام من
ره او کردم و منزل ندیدم
اگرچه هست منزل ناپدیدم
چو او دیدم چه خواهم کرد منزل
چو جان دیدم چه خواهم کرد بادل
چو او دیدم چه کارم با جنید است
مرا سیمرغ قدرت جمله صید است
ز حق اندرز حق گویم همیشه
ز حق دانم همه اسرار و پیشه
ز حق گویم که چون احمد حق آمد
ز سرّ من رآنی مطلق آمد
ورا این راز اینجا درعیانست
از این معنی به کل صاحب قرانست
از آن اینجا بگفت او همچو من راز
که دعوت خواست کرد آن سرافراز
چو دعوت مرورا بد در شریعت
از آن مخفی نمود اینجا حقیقت
ز بهر دعوت خود او نهان کرد
حقیقت راه شرع اینجا بیان کرد
بیان شرع کرد و راه بنمود
حقیقت مر علی را شاه بنمود
سخن بسیار از شیخ کبیر است
محمد در میانه بی نظیر است
هر آنکو راه او کرده است اینجا
حقیقت در پس پرده است اینجا
اگر اینجا جنید پاک دینم
بیابد یک زمان عین الیقینم
نمایم مصطفی او را درین دم
تمامت انبیا بادید آدم
اگر آید دمی او بر سر دار
کنم او را در این اعیان نمودار
ولیکن او بخود می باز ماندست
چو گنجشکی بدست بازمانده است
ندانست این دگر دم بر سردار
بدین شکرانه گردانم خبردار
دگر از سر ذاتم در حقیقت
که حق بیند ز ذرّاتم حقیقت
مرا او در درون جانانست پیدا
نمیداند ورا با تست پیدا
که هر انصاف ما اینجا دهد او
بجان خویشتن منت نهد او
که گفتارش ز نادانی بد از دوست
سخن بیمغز اینجا گفت از پوست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جنید راهبر گفت ای جهان بین
توئی در عصر ماراز عیان بین
هوش مصنوعی: جنید راهبر گفته است که ای انسان، تو در این زمان خود را ببین و حقایق را به وضوح درک کن.
جهان جان و دریای معانی
حقیقت جوهر دریای کانی
هوش مصنوعی: جهان مانند روح است و دریا پر از معانی، در حقیقت جوهر آن، همانند دریاهایی از سنگ و معدنی است.
تو دادن آنچه ما اینجا نداریم
نهادی همچو تو پیدا نداریم
هوش مصنوعی: تو آنچه را که ما در اینجا نداریم، به ما بخشیده‌ای و مانند تو را در این دنیا نمی‌توانیم پیدا کنیم.
تو هستی قطب عالم اندر آفاق
حقیقت اوفتادستی تو خود طاق
هوش مصنوعی: تو همان نقطه مرکزی جهان هستی و در گستره حقیقت به اعتدال و توازن رسیده‌ای.
بدین معنی که دیدستی ز منصور
بیانی گویمت میدار معذور
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که اگر از منصور سخنانی را شنیده‌ای، من نیز برایت می‌گویم که عذرخواهی نکن. در واقع، اشاره به این دارد که ممکن است برخی صحبت‌ها یا رفتارها نیاز به توضیح یا عذرخواهی نداشته باشند و درک متقابل میان افراد مهم‌تر است.
کنون در ملک عالم کن نظر باز
مشایخ چند هستند ای سرافراز
هوش مصنوعی: حالا در دنیای اطراف خود نگاه کنید، ببینید چند نفر از بزرگان و استادان هستند ای با افتخار.
حقیقت انبیا بسیار بودند
حقیقت مؤمن دیدار بودند
هوش مصنوعی: حقیقت پیامبران بسیار است، اما حقیقت مؤمنان تنها در دیدار و ملاقات نمایان می‌شود.
همه واصل بُدند و کار دیده
در اینجا گه جمال یار دیده
هوش مصنوعی: همه به مقام وصل رسیده بودند و در اینجا به تماشای زیبایی یار پرداخته بودند.
همه در وصل خود صورت نگهدار
ز بهر دعوت ایشان نمودار
هوش مصنوعی: همه برای این که در پیوند و نزدیکی خود با معشوق به خوبی ظاهر شوند، به خاطر این دعوت، خود را نشان می‌دهند.
در اینجا آمدند از کارسازی
خدا بخشید هر یک سرفرازی
هوش مصنوعی: در اینجا، خداوند به هر کدام از افراد به خاطر تلاش و کوشششان، مقام و اعتبار عطا کرده است.
چو ایشان سرفراز راه بودند
ز بهر دعوتت آگاه بودند
هوش مصنوعی: آنها با افتخار و سربلندی به راهی که مشخص کرده بودی رفتند و از دعوت تو باخبر بودند.
نگفته هیچکس اینجا اناالحق
حقیقت جمله حق گفتند مطلق
هوش مصنوعی: هیچ کس در اینجا به صراحت نگفته "من همان حقیقت هستم"، اما در حقیقت همه چیز به نوعی از حقیقت سخن می‌گوید و حقیقت خالص به طور مطلق بیان شده است.
همی دانیم ما ز اسرار اینجا
که نور اوست کل مشهور اینجا
هوش مصنوعی: ما از رازهای این مکان آگاهیم، زیرا نور او در اینجا به وضوح شناخته شده است.
همه دیدار جانانست دانیم
یقین خورشید تابانست دانیم
هوش مصنوعی: ما همه می‌دانیم که دیدار معشوق حقیقتی است و بدون شک، خورشید درخشان نیز وجود دارد.
چو خورشید است او در نور اینجا
که نور اوست کل مشهور اینجا
هوش مصنوعی: او مانند خورشید است که در اینجا نورش وجود دارد و همین نور او باعث معروفیت و شناخته شدن این مکان است.
محمد آفتاب و ما ستاره
یقین دعوتش عالم نظاره
هوش مصنوعی: محمد مانند خورشید می‌درخشد و ما مانند ستاره‌هایی هستیم که به یقین دعوت او را در جهان می‌بینیم و نظاره می‌کنیم.
کجا چون او دگر آید حقیقت
که مانندش بود اندر طریقت
هوش مصنوعی: کجا می‌توان کسی را پیدا کرد که در حقیقت و رفتار به اندازه او شایسته و بی‌نظیر باشد؟
که او سرخیل ما و پادشاهست
گدایانیم ما او پادشاه است
هوش مصنوعی: او رهبر و صاحب‌اختیار ماست و ما همچون درویشان به او خدمت می‌کنیم. او پادشاه ماست.
چو او شاهیست اندر لامکانی
ورا بُد جمله اسرار و معانی
هوش مصنوعی: او مانند پادشاهی است که در مکان نامحدود قرار دارد و تمام اسرار و معانی را در خود دارد.
نگفت این سرّ ودعوت کرد اینجا
از آنکه بود صاحبدرد اینجا
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که شخصی با یک امر نهان روبرو شده و از آن دعوت شده که در این مکان حضور داشته باشد، به دلیل اینکه در اینجا کسی وجود دارد که تجربه و درکی عمیق از این موضوع دارد.
بدعوت یافت اینجا نعمت و ناز
میان انبیا آمد سرافراز
هوش مصنوعی: در اینجا به دعوت، نعمت و زیبایی وجود دارد و در میان پیامبران، این فرد با عزت و افتخار وارد شده است.
بدعوت شرع کرد اینجای بنیاد
که تا ناید ابر ذرات بیداد
هوش مصنوعی: دعوت به اصول و قواعد دین در این زمین گذاشته شده است تا زمانی که ابر ظلم و بی‌عدالتی بر این جا نبارد.
سعادت مرورا بخشیده بد حق
در اینجا او بگفتهٔ بد اناالحق
هوش مصنوعی: سعادت در این دنیا به لطف و فرمان خداوند به ما داده شده است و او به ما این حقیقت را یادآوری کرده است.
اگر حق است حق در جمله راز است
حقیقت را همیشه چشمم باز است
هوش مصنوعی: اگر حقیقت وجود داشته باشد، در تمام اشکال آن راز و رمز دارد و من همیشه آماده‌ام تا آن را ببینم و درک کنم.
ز بهر امر معروفست اینجا
که منکر نهی معروفست اینجا
هوش مصنوعی: این جا برای ترویج کارهای نیک و پسندیده است و حتی اگر کسی به کارهای ناپسند دچار شود، باید او را به خوبی و کار نیک دعوت کرد.
هر آنکویی ادب آمد درین راه
سزای او دهد اینجایگه شاه
هوش مصنوعی: هر کسی که با ادب و احترام وارد این مسیر شود، در این مکان شایسته او مورد تقدیر و ارادت قرار می‌گیرد.
ادب داران ما اینجا بسی بین
به پیوسته همه با صاحب دین
هوش مصنوعی: در اینجا افرادی با ادب و فرهنگ بالا وجود دارند که همواره در کنار کسانی هستند که در دین و ایمان جستجو می‌کنند.
شریعت بهر این بنهاد احمد
که تا پیدا نماید نیک از بد
هوش مصنوعی: احمد (پیامبر) قوانین و دستورات دینی را تنظیم کرده تا بتواند خوبی را از بدی تشخیص دهد و نیکی را نمایان کند.
چو نیکی همچوروز و شب بدآمد
مثل گوئی از این معنی تب آمد
هوش مصنوعی: وقتی نیکی به مانند روز و شب بر انسان نازل می‌شود، به نظر می‌رسد که از درک این معنا دچار شگفتی و تعجب می‌شود.
چو میدانم که در شرع جهاندار
حقیقت گفت بد کردیم بردار
هوش مصنوعی: وقتی می‌دانم که در قوانین خداوند گفته شده که کار بدی انجام داده‌ام، باید این کار بد را کنار بگذارم.
ورا زیرا که تا اهل جهان کل
ورا اینجا همی بینند و از دل
هوش مصنوعی: او را می‌بینند، زیرا که همه افراد دنیا او را در اینجا مشاهده می‌کنند و از دل هم احساس می‌کنند.
دگر کس مینگوید آنچه او گفت
که او بیشک درون خاک و خون خفت
هوش مصنوعی: دیگر کسی سخنان او را بازگو نمی‌کند، چون او قطعاً در دل خاک و خون خوابیده است.
حقیقت این چنین خواهد بدن راز
که این صورت نخواهد ماند کل باز
هوش مصنوعی: حقیقت به این شکل خواهد بود که رازهای نهفته در آن، این ظاهر ماندگار نخواهد بود و در نهایت تغییر خواهد کرد.
ازین ارکانها خارج شود او
حقیقت گفت ما خود بشنود او
هوش مصنوعی: هر کسی که از این اصول و قواعد خارج شود، حقیقت را درک کرده و ما خود آن را می‌شنویم.
نخواهد ماند صورت پایدارش
نباشد وصل اینجا در کنارش
هوش مصنوعی: دوام نخواهد آورد این زیبایی، اگر وصالی در کنار آن نباشد.
طبایع محو خواهد شد وراهم
نخواهد رفت ازو ناگاه این دم
هوش مصنوعی: طبیعت‌ها ناپدید خواهند شد و او از کنار من نخواهد رفت، ناگهان در این لحظه.
نخواهد بود اینجا با ادب او
ز روی شرع بد گفته‌ست بد او
هوش مصنوعی: در اینجا کسی به خاطر رعایت آداب و ادب، مشکل خاصی نخواهد داشت، اما اگر به روش غیرقانونی یا نادرست صحبت کند، عواقب بدی در انتظار او خواهد بود.
در این ساعت که بردار است اینجا
کجا از ما خبر دارست اینجا
هوش مصنوعی: در این لحظه که در این مکان به سر می‌بریم، هیچ‌کسی از حال و احوال ما آگاه نیست.
حقیقت این زمان چون بیزمانست
نزولش نیز دایم جان جانست
هوش مصنوعی: حقیقت این دوران مثل زمانی است که از دست رفته و فراموش شده به نظر می‌رسد و بنابراین، حضور آن در هر لحظه از زندگی، به گونه‌ای عمیق و معنادار است.
ز اول صورت آخر سرآید
حقیقت پنج روز اینجا برآید
هوش مصنوعی: از ابتدا، پایان کار مشخص است و حقیقت در این پنج روز به وضوح ظهور می‌کند.
خدادان ملک ملکش مالک آمد
حقیقت کل شئی هالک آمد
هوش مصنوعی: خداوند، صاحب واقعی همه چیز است و هر چیزی در نهایت نابود می‌شود.
خدا پاک و مبرّا از کف خاک
چه نسبت داردآخر خاک باپاک
هوش مصنوعی: خداوند پاک و مبرّا از هر ناپاکی است و هیچ نسبتی با خاک و مواد دنیوی ندارد. خاک و ناپاکی‌ها نمی‌توانند به او ارتباطی داشته باشند.
خدا پاک و منزه در حقیقت
کجا گنجد درین عین طبیعت
هوش مصنوعی: خداوند پاک و بی‌نقص، در ذات خود چطور می‌تواند در این دنیای مادی و طبیعی جا بگیرد؟
منزه آمد از گردون عالم
ولیکن صنع بنماید دمادم
هوش مصنوعی: آسمان از هر آلودگی پاک است، اما با این حال، هر لحظه آثار خالق را به نمایش می‌گذارد.
نشاید این حقیقت پیشوائی
کجا او را بود دید خدائی
هوش مصنوعی: این حقیقت قابل قبول نیست که رهبری در جایی قرار گیرد که خدا را شناخته باشد.
خدا جان دارد و دیگر ستاند
چو آسان دادم آسان ستاند
هوش مصنوعی: خداوند روح و جان دارد و اگر او بخواهد، می‌تواند آن را از من بگیرد؛ چون من نیز به راحتی آن را به او داده‌ام.
تمامت پادشاهان بندهٔ اوست
اگر نه اینچنین دانی نه نیکوست
هوش مصنوعی: همهٔ پادشاهان زیر دست او هستند، اگر این را به درستی درک نکنی، خوب نیست.
تو شیخ از اعتقاد پاک مگذر
حقیقت زین بیان امروز برخور
هوش مصنوعی: شما به عنوان یک رهبر دینی، از ایمان پاک خود دست برندارید؛ زیرا امروز حقیقت را از این سخنان درک خواهید کرد.
چنان کاول مگو این راز هرگز
بقول مصطفی دین العجایز
هوش مصنوعی: هرگز رازهایی را که نمی‌دانی، مانند آغاز سخن نگویید، چرا که این ها از نکات باریک و خاص دین هستند.
نگه میدار گفتش در دل وجان
که عالم صورتت دادست جانان
هوش مصنوعی: او به من گفت که باید در دل و جانم تو را نگه دارم، زیرا زیبایی تو به من زندگی و روح داده است.
اگر جانان حقیقت اوست تحقیق
که او دارد یقین در شرع توفیق
هوش مصنوعی: اگر محبوب واقعیت را دارد، پس باید بدانیم که او در راه دین و موفقیت، اطمینان و یقین دارد.
کسی کوپای بر بالا نهاده است
ز بالا ناگهی در سر فتاده است
هوش مصنوعی: کسی که خود را بالا و برتر از دیگران می‌داند، ناگهانی به حالت فرود می‌آید و دچار مشکل می‌شود.
محمد دان و جز ذات محمد
مخوان جز ذات و آیات محمد
هوش مصنوعی: به محمد (ص) توجه کن و فراتر از او کسی را نخوان، زیرا فقط اوست که ذات و آیاتش الهی و بی‌نظیر است.
محمد حق شناس اینجای منصور
مشو ای شیخ عالم زین سخن دور
هوش مصنوعی: به محمد حق شناس بگو که در مورد منصور صحبت نکن و ای شیخ عالم، از این بحث دوری کن.
محمد دان یقین ذات خداوند
که او آمد حقیقت ذات و پیوند
هوش مصنوعی: محمد، به درستی می‌داند که ذات خداوند چیست؛ چرا که او تجلی واقعی ذات و ارتباط عمیق با اوست.
ز بهر دعوت کل امم بود
به معنی و بصورت محترم بود
هوش مصنوعی: به خاطر دعوت از تمام ملت‌ها، به صورت محترمانه و با مفهوم خاصی انجام شده است.
نگفت این راز چون منصور سرباز
از آن دانم ورا من صاحب راز
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به این دارد که من از راز و حقیقتی آگاه هستم که منصور هم به آن پی برده است، اما او از بیان آن خودداری می‌کند. من احساس می‌کنم که در این زمینه دانش و درک بیشتری دارم.
حقیقت هر که آگاهست بروی
بنور شرع چون ماه است از وی
هوش مصنوعی: هر کسی که به حقیقت آگاه باشد، نور شریعت برایش همانند ماه است.
چو او بیشک نماید راه جمله
حقیقت او بود مر شاه جمله
هوش مصنوعی: وقتی او حقیقت را به روشنی نشان دهد، بی‌تردید او لایق مقام والای رهبری و سروری است.
خدا او را چنین عزّ جهان داد
ورا تمکین بر هر دو جهان داد
هوش مصنوعی: خداوند به او چنین مقام والایی بخشید و به او قدرتی داد که بر تمام عالم تسلط داشته باشد.
ابا حق گفت جمله لیک معراج
نهاده بر سر خود آن شب آن تاج
هوش مصنوعی: تمامی کسانی که حق را مطرح کردند، اما در آن شب، او بر فراز خود تاجی را بر سر نهاد.
چو او را برگزید و آشنا کرد
میان انبیایش پیشوا کرد
هوش مصنوعی: زمانی که او را انتخاب کرد و به آشنایی رساند، او را به عنوان رهبری میان پیامبران قرار داد.
بجز او پیشوادیگر نگیرم
یقین اینست ای شیخ کبیرم
هوش مصنوعی: جز او هیچ پیشوایی را قبول ندارم، این را به خوبی می‌دانم ای شیخ بزرگ.
محمد دانم و الله خدا من
محمد را شناسم پیشوا من
هوش مصنوعی: من محمد را می‌شناسم و به خدا ایمان دارم، محمد پیشوای من است.
مرا او پیشوا و کس نخوانم
بجز او هیچکس دیگر نخواهم
هوش مصنوعی: من او را رهبر خود می‌دانم و هیچ کس دیگری را جز او نمی‌خواهم.
ره حق یافتستم من ازو باز
حقیقت اوبود مر شاه را باز
هوش مصنوعی: من راه حقیقت را از او پیدا کردم، و حقیقت او بود که دوباره مرا به سوی پادشاه راهنمایی کرد.
خبردارم که ما را حق چه داده است
درون جان ما هرچه نهاد است
هوش مصنوعی: میدانم که حق ما چه چیزی است؛ همه آنچه در وجود ما قرار دارد، نشان‌دهنده آن است.
حقیقت گفت و گنجش یافتستم
بسوی گنج خود بشتافتستم
هوش مصنوعی: حقیقت را بیان کردم و به گنج درون خود دست یافتم، بنابراین به سوی گنج خود شتابان رفتم.
مرا گنج معانی آشکار است
مرا گفتار او ناپایدار است
هوش مصنوعی: من منابع و معانی ارزشمند و روشنی دارم، اما سخنان او ناپایدار و بی‌ثبات است.
حقیقت ذات ذاتم در صفاتم
حقیقت شد یقین چون نور ذاتم
هوش مصنوعی: حقیقت وجود من در ویژگی‌هایم به روشنی آشکار شده است، مانند نوری که واقعیت وجودم را روشن می‌کند.
اگر از ذات من ذاتم در اینجا
سراسر عین ذراتم در اینجا
هوش مصنوعی: اگر به عمق وجود من نگاه کنی، می‌بینی که ماهیت من در اینجا پر از اجزای کوچک و بزرگ است.
چو او واصل شدست و کارسازم
از آن از گفتن او بینیازم
هوش مصنوعی: وقتی او به هدف و مقصود خود رسیده و برای رفع نیازهایم کارساز است، دیگر نیازی به گفتن و بیان حرف‌ها ندارم.
ره شرع محمد بسپریدم
بحمدالله که همچون بایزیدم
هوش مصنوعی: راه دین محمد را با تشکر و سپاس به پایان رساندم، زیرا اکنون مثل بایزید هستم.
که چون او دید گفتار اناالحق
زند مانند او هر دم اناالحق
هوش مصنوعی: وقتی او این را دید، گفت: "من حق را می‌گویم"، و هر لحظه مانند او این حقیقت را بیان می‌کند.
بگفت او چنان مغرور افتاد
چراغ وصل او شد کشته در باد
هوش مصنوعی: او گفت که چقدر مغرور شده است و عشقش مثل چراغی است که در باد خاموش شده و به فنا رفته است.
چنان دور است این ساعت زجانان
که ابر آید بر خورشید تابان
هوش مصنوعی: این ساعت به قدری از محبوب دور است که مانند ابر بر روی خورشید درخشان می‌آید و آن را می‌پوشاند.
ضیا زو رفت ودرتاریکی افتاد
که از اعیان شرع او دور افتاد
هوش مصنوعی: نور و روشنایی او از بین رفت و در تاریکی فرو رفت، به گونه‌ای که از اصول و قواعد دین دور شد.
ازین گفتارها اوغمزه آمد
ز خورشیدی بسوی ذره آمد
هوش مصنوعی: از این سخنان، زیبایی و دلربایی به سوی ذرات عالم، مانند تابش خورشید، سرازیر شد.
کنون شیخ کبیر و قطب اسرار
رهم شرعست میدان تو ز گفتار
هوش مصنوعی: اکنون بزرگ‌ترین روحانی و محور رازها، راهنمایی‌ام به دست تو است. تو باید از سخنان او آگاهی داشته باشی.
هر آنکو مرد راه و آشنایست
همیشه راز دار مصطفایست
هوش مصنوعی: هر کس که در مسیر درست قدم بردارد و با حقیقت آشنا باشد، همواره از اسرار و رازهای پیامبر بزرگ، مصطفی (ص)، آگاه و محافظت می‌کند.
حقیقت سالهابر درگه او
نشستم تاشدستم آگه او
هوش مصنوعی: سال‌ها در درگاه حق نشسته‌ام تا به معرفت و آگاهی او دست یابم.
چو من آگاه گشتم از شریعت
حقیقت بود کل عین طریقت
هوش مصنوعی: وقتی به دانش و فهم عمیق از اصول واقعی دست پیدا کردم، متوجه شدم که تمام اصول و روش‌های واقعی نیز در این آگاهی نهفته است.
حقیقت در شریعت دان یقین تو
شریعت دان یقین عین الیقین تو
هوش مصنوعی: در دین و قوانین آن، به راستی و حقیقت پی ببرید و این را بدانید که پیروی از این قوانین، خود یقین و آگاهی کامل است.
بشرع احمد آور فخر زنهار
که اندر شرع کل یابی تو دلدار
هوش مصنوعی: از احکام و قوانین اسلام تبعیت کن و به خود نبال که در تمام شرایع، تو معشوق و محبوبی.
هر آنکو پای در بیرون نهادست
قدم در خاک و او در خون نهاده است
هوش مصنوعی: هر کس که از مرز خود خارج شده و قدم در زمین گذاشته، باید آماده باشد که به قیمت جانش هم تمام شود.
ادب داری چو مردان بایدت کرد
شراب وصل آن دم بایدت خورد
هوش مصنوعی: اگر رفتار و آداب شایسته‌ای داری، باید مانند مردان رفتار کنی و در لحظه‌ی وصل، باید از خرم و شادی آن بهره‌مند شوی.
ادب پیش آور اینجا همچو مردان
که دارد دوست اینجاگاه جانان
هوش مصنوعی: در اینجا باید با احترام و نزاکت برخورد کنی، همانند مردان، زیرا در این مکان دوستی وجود دارد که روح و جان را می‌سازد.
ادب داران راه او در اینجا
همیشه بودهاند نیکو در اینجا
هوش مصنوعی: افرادی که با ادب و فرهنگ رشد کرده‌اند، همیشه در اینجا وجود داشته و به خوبی عمل کرده‌اند.
اگرچه راز جانان بودشان بیش
نگفتند و برفتند با دل ریش
هوش مصنوعی: هرچند که عاطفه‌ها و احساسات عمیقی نسبت به محبوب داشتند، اما سخنی در این زمینه نگفتند و با دل‌های شکسته خود، از کنار آن گذشتند.
ادب اینجایگه میدار جانا
وگرنه جای بین بردار جانان
هوش مصنوعی: در این مکان، ای محبوب، ادب و نزاکت را رعایت کن، وگرنه اینجا محل بازیگری و بی‌احترامی نیست.
بحکم شرع آمد بی ادب او
بدارش کردم از بهر سبب او
هوش مصنوعی: به خاطر قانون و رفتاری که در او دیدم، او را مؤدب نکردم و از او دوری کردم به خاطر دلیل خاصی که داشتم.
سبب اینست بشنو شیخ تحقیق
که تا پیدا بود صدیق و زندیق
هوش مصنوعی: علت این است که بشنو ای شیخ، چون حقیقت را دریابی، تا زمانی که صادق و کافر مشخص باشند.
اگرچه جمله در تحقیق اویست
بدی بددان و نیکی خود نکویست
هوش مصنوعی: هرچند که همه چیز به تحقیق و بررسی او مربوط می‌شود، اما در واقع بدی‌ها به خود او برمی‌گردد و نیکی‌ها از جانب اوست.
ازآن اصلی و فرعی کرده است دوست
که این مغز است بهتر بیشک از پوست
هوش مصنوعی: دوست به ما یادآوری کرده که آنچه در درون و مغز یک چیز وجود دارد، از ظاهر و پوست آن بسیار باارزش‌تر و مهم‌تر است.
حقیقت اصل شرع احمد آمد
که در اسرار او نیک و بد آمد
هوش مصنوعی: حقیقت و اصل دین پیامبر احمد (ص) به ما رسیده است و در رازهای آن، خوبی‌ها و بدی‌ها مشخص شده است.
وگر کافر بود همچو مسلمان
لکم دین گفت حق در سرّ قرآن
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند مسلمانان رفتار کند، اما کافر باشد، خداوند در دل قرآن به روشنی می‌گوید که شما را در دین خود آزاد گذاشته است.
کسانی کاندرین معنی ندانند
ز خود تفسیرها بیهوده خوانند
هوش مصنوعی: کسانی که به این معنا آگاه نیستند، از خود تفاسیر بی‌مورد و بی‌فایده ارائه می‌دهند.
که این جمله یکی گفته‌ست بیچون
منت گویم بیانی نی دگرگون
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی بدون هیچ شرط و قید و شرطی، نظری را بیان کرده و هیچ تغییر و تحولی در آن وجود ندارد.
همه از کارگاه کردگاریم
همه از سرّ صنعش آشکاریم
هوش مصنوعی: ما همه از دست‌ساخته‌های خدا هستیم و همه به نوعی از راز آفرینش او آگاهیم.
همه از او شده پیدا در اینجا
همه از اوست گویا اندر اینجا
هوش مصنوعی: همه چیز در این مکان از او شکل گرفته و آشکار است؛ به نظر می‌رسد همه چیز اینجا وابسته به اوست.
کمال قدرت او بیشمار است
همیشه جمله را پروردگاراست
هوش مصنوعی: قدرت او بی‌نهایت و کامل است و او همیشه پروردگار تمام موجودات است.
همه از ذات اوست اینجای پیدا
چه پیدا و نهان چه زشت و زیبا
هوش مصنوعی: همه چیز که در اینجا وجود دارد، از وجود او سرچشمه می‌گیرد؛ چه آنچه که آشکار است و چه آنچه که پنهان، چه زیبا و چه زشت.
همه از اوست اندر شرع نی او
چنین دان تا بود اسرار نیکو
هوش مصنوعی: تمام چیزها از اوست، در دین و قوانین هم باید این را بدانیم که اسرار خوب و زیبا به همین روش است.
حقیقت دان تو حق نه آن دیگر
وگر باطل ز قرآن خوان و بنگر
هوش مصنوعی: حقیقت را بشناس و بدان که حق چیست و نه چیز دیگر. اگر باطل را می‌خواهی، فقط قرآن را بخوان و به آن نگاه کن.
یکی را گفت کافر دیگری دوست
مسلمان خواند و گفت این راه نیکوست
هوش مصنوعی: یکی به دیگری گفت که کافر است، ولی دیگری او را مسلمان نامید و بیان کرد که این مسیر خوب و درستی است.
حقیقت فرقها اینجاست بسیار
بود عاقل از این معنی خبردار
هوش مصنوعی: این واقعیت که تفاوت‌ها در اینجا نهفته است، به طور واضح موجود است و ای کاش عاقلان از این حقیقت آگاه بودند.
از آن یک شمه گفتم شیخ عالم
نیارم زد بنزدیک تو این دم
هوش مصنوعی: به خاطر یک اشاره که به تو کردم، ای عارف بزرگ، این لحظه نمی‌توانم به نزد تو بیایم.
که میدانم که تو اسرار شاهی
مراسم شاهی و هم جان پناهی
هوش مصنوعی: می‌دانم که تو از رازهای سلطنت و تشریفات آن باخبر هستی و همچنین محافظ و پناه منی.
که منصور است مرد رازدیده
نمودی از حقیقت باز دیده
هوش مصنوعی: مرد رازدار را به حقیقت آشنا کردی و او را به آگاهی از واقعیت‌ها رساندی.
نمودند سروران اینجا نمودند
بیکره بود جانش در ربودند
هوش مصنوعی: سروران در اینجا ظاهر شدند و جان او را که بیکره و بی‌نقص بود، ربودند.
که دارد ذات کل ورنه نگفتی
دُرِ اسرار اینجاگه نسفتی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر وجود مطلق (حقیقت) در اینجا نبود، هرگز نمی‌توانستی رازهای عمیق و ارزشمند را در این مکان ابراز کنی.
اگر بودی حقیقت ذات اینجا
نگفتی نیز با هر ذات اینجا
هوش مصنوعی: اگر حقیقت اصلی وجود در این مکان بود، حتی با وجود آن، نمی‌توانستی چیزی را به زبان بیاوری.
چو چیزی مرد را اینجا نمودند
بیک ره بود جانش در ربودند
هوش مصنوعی: وقتی که چیزی را به انسان نشان دادند، جانش را به یک مسیر کشیدند و از او گرفتند.
سخن از عشق میگوید نه از عقل
کجا گنجد بنزد عشق از نقل
هوش مصنوعی: عشق موضوعی است که در مورد آن صحبت می‌شود، نه عقل. عقل نمی‌تواند به درستی درک کند که عشق چه معنایی دارد.
سخن بیعقل میگوید ز اسرار
شنفتم گفتن او بر سر دار
هوش مصنوعی: سخن بی‌عقل از رازها می‌گوید و حقیقت را نمی‌فهمد، اما هر چه را می‌داند با صدای بلند بیان می‌کند، حتی اگر به ضررش باشد.
حقیقت گفت اندر سوی زندان
سخنها او بسی از سرجانان
هوش مصنوعی: حقیقت در دنیای زندان به بیان چیزهای زیادی می‌پردازد که از دل جان‌ها برمی‌آید.
ولیکن چون نه او درخانه باشد
بنزدم بیشکی دیوانه باشد
هوش مصنوعی: اما وقتی او در خانه نیست، قطعاً با من دیوانه‌وار رفتار می‌کند.
سراسر گفت او درعشق پیداست
ولیکن این سخن نی گفتهٔ ماست
هوش مصنوعی: او در تمام سخنانش عشق را نمایان کرده است، اما باید بگویم که این حرف‌ها از ما نیست.
نگوئیم این سخن ما نزد هر کس
ترا میگویم این اسرارها بس
هوش مصنوعی: نگو که این حرف‌ها را برای همه می‌زنم، من فقط این رازها را به تو می‌گویم و بس.
عوام الناس یک سر همچو دیوند
ابا بانگ و خروش و باغریوند
هوش مصنوعی: مردم عادی مانند دیوانگی هستند که با صدای بلند و هیاهو به هر سو می‌روند.
وصول ما کجا هرگز بدانند
وگر می ره برند عاجز بمانند
هوش مصنوعی: به جایی که ما رسیده‌ایم، هیچ‌کس نمی‌تواند درک کند و اگر بخواهند به آنجا برسند، ناتوان می‌مانند.
ره وصلست نی راه مجازیست
نیفتادست این راه مجازیست
هوش مصنوعی: راه رسیدن به وصال حقیقی است و این مسیر، یک راه موقتی و غیرواقعی نیست. کلمه "نیفتادست" نشان می‌دهد که این مسیر معتبر و درست است و به جایگاه واقعی می‌رسد.
ره عشقست و دروی رازهاهست
در آن اندیشهٔ او رازها هست
هوش مصنوعی: راه عشق راهی است پر از راز و رازگویی، و در دل این راه، اندیشه او پر از اسرار نهفته است.
ببازی راست ناید راز گفتن
بر هر کس اناالحق باز گفتن
هوش مصنوعی: بازیگر واقعی نمی‌تواند رازهایش را به هرکسی بگوید، او فقط می‌تواند حقیقت خود را با کسی که لایق آن است در میان بگذارد.
اگر این مرد راه این کرده باشد
نه همچون دیگران در پرده باشد
هوش مصنوعی: اگر این فرد به این راه رفته باشد، باید مانند دیگران در خفا عمل نکرده باشد.
حقیقت در رسیده سوی منزل
بود مقصود خود پیوسته حاصل
هوش مصنوعی: حقیقت به مقصدی رسیده است و آنچه که هدف او بود، همواره به دست آمده است.
وصالش جزو و کلی هست داده
بود اینجا نباشد دوست و ساده
هوش مصنوعی: دوستی و وصال او یک حالت کاملاً خاص و در عین حال عمومی دارد. اینجا جایی برای دوستی نیست و همه چیز به سادگی بیان شده است.
نه از دیوانگی میگوید این راز
که منصور از برابر داد آواز
هوش مصنوعی: این جمله به مفهوم این اشاره دارد که رازی که مطرح می‌شود، نشانه‌ای از دیوانگی نیست، بلکه یادآور قهرمانی است که با شجاعت و صدای بلند حقیقت را فریاد می‌زند، همان‌طور که منصور در برابر ظلم ایستاد. او نشان می‌دهد که در مواقع سخت، بیان حقیقت و ایستادگی در برابر ستم‌ها نشانه‌ی عقل و هوش است، نه دیوانگی.
که ای شیخ کبیر وعالم کل
ترا دانم حقیقت آدم کل
هوش مصنوعی: ای شیخ بزرگ و عارف کامل، من حقیقت وجود انسان را در تو می‌شناسم.
کجائی ای جُنید آخر دمی پیش
درآی و بهتر از آنم بیندیش
هوش مصنوعی: کجایی ای جُنید، بیامدی و لحظه‌ای برایم حاضر شو تا بهتر از آنچه که هستم را درک کنی.
سخنها را مگو اینجا و پیش آی
چو نوشی این زمان بی عین پیش آی
هوش مصنوعی: در اینجا نیازی به گفتن حرف‌ها نیست، به جلو بیا و از این لحظه لذت ببر، مانند نوشیدنی که بدون هیچ مانعی در دسترس است.
سخن از شرع گفتی این زمانت
ایا شیخ جهان راز نهانت
هوش مصنوعی: سخن از مقررات دینی می‌گویی، اما ای شیخ، آیا به رازهای پنهانت آگاه هستی؟
همین بد جملگی من میستودم
که در عین ازل ذات تو بودم
هوش مصنوعی: من همیشه همه‌ی خوبی‌ها و زیبایی‌هایم را از تو می‌دانستم، چون از ابتدا وجود حقیقی من به تو وابسته است.
بخاصه این زمان چون راز دارم
ترا زین گفت اکنون باز دارم
هوش مصنوعی: در این زمان خاص، چون به تو راز دارم، از این سخن اکنون تو را نگه می‌دارم.
تو ای شیخ جهان و پیر آفاق
ز بهر دیدنت بودیم مشتاق
هوش مصنوعی: ای شیخ و ریش سفید جهان، ما به خاطر دیدن تو مشتاق و بی‌صبر بودیم.
کنونت باز دیدم اندر اینجا
نظر کن بایزیدم اندر اینجا
هوش مصنوعی: اکنون شما را در اینجا دیدم، توجه کن که بایزید هم در اینجا حضور دارد.
رسیده در وصال ما بمعنی
بسیرت یافته دیدارمولی
هوش مصنوعی: این بیت به این معنا است که کسی که به زندگی و ارتباط با ما رسیده، در واقع به درک و بینشی عمیق دست یافته و قادر است مولایش را ملاقات کند.
حقیقت رازدار ماست اینجا
حقیقت آمد اینجا رهبر اینجا
هوش مصنوعی: حقیقت همیشه با ماست و در اینجا ظهور کرده و هدایتگر ماست.
ولیکن این جنید از ماست بر دور
ورا میدار قطب ذات معذور
هوش مصنوعی: اما این جنید از ماست، پس دور او را نگه‌دار که قطب ذات معذور است.
که میداند ولیکن می نداند
کتاب هجر بر او چون بخواند
هوش مصنوعی: کسی که می‌داند ولی نمی‌داند، وقتی کتاب جدایی را بخواند حالش چه خواهد شد.
کتاب هجر میخواند ترا باز
خبردارد هم از انجام و آغاز
هوش مصنوعی: کتاب عشق تو را به یاد می‌آورد و از هر دو طرف این عشق، یعنی شروع و پایان آن، خبر می‌دهد.
ولیکن پخته و بس نارسیده است
اگرچه شیخ و پیر بایزید است
هوش مصنوعی: ولی هرچند فردی با تجربه و سن بالا باشد، اگر هنوز به کمال نرسیده و آماده نباشد، ارزش چندانی نخواهد داشت.
تو گفتی راز بهر او در اینجا
شنفتم قصهٔ آن لیل و دریا
هوش مصنوعی: تو به من گفتی که راز عشق را همین‌جا شنیدم، داستان لیل و دریا.
چه باشد آن عجایبهای دیگر
نمودستم بسی در بحر و در بر
هوش مصنوعی: چه چیزهایی که در دریا و در پیش رو نشان ندادم، از شگفتی‌ها و عجایب دیگر.
تو گفتی راز بهر او در اینجا
بیا ای دلبر و ای یار زیبا
هوش مصنوعی: تو به من گفتی که برای او راز را اینجا بگو، ای دوست زیبا و دوست‌داشتنی.
دوسال و نیم با هم یار بودیم
ز دید خویش در اسرار بودیم
هوش مصنوعی: ما دو سال و نیم با یکدیگر در کنار هم بودیم و در پنهانی‌های عشق و رازهای یکدیگر شریک بودیم.
نمود من تو چندین دیدهٔ باز
دگر چندی چنین بشنیدهٔ باز
هوش مصنوعی: من به چشم‌های باز تو، بارها و بارها نگاه کرده‌ام و این را از دیگران نیز بارها شنیده‌ام.
بچشم خود در آن شب راز دیدی
دگر امروز ما را باز دیدی
هوش مصنوعی: در آن شب، تو رازهایی را با چشمانت مشاهده کردی و حالا امروز دوباره ما را ملاقات می‌کنی.
هر آنچ آن رفت آن دیگر مجو تو
هر آنچه گم کنی دیگر مجو تو
هوش مصنوعی: هر چیزی که از دست داده‌ای، دوباره به‌دست نخواهد آمد. هر آنچه را گم کنی، دیگر نمی‌توانی پیدا کنی.
سخن از نقد گوی و وصل جانان
هر آنجائی که گوئی وصل جانان
هوش مصنوعی: هر جا که صحبت از نقد و بررسی باشد، درباره وصال معشوق نیز باید سخن بگویی.
تو شیخا مر جنیدا رهبر کوی
که داری اندر انیجا چشم در کوی
هوش مصنوعی: تو ای شیخ، مانند جنید، رهبر راهی هستی که در این مکان، چشمانت به آن کوی دوخته شده است.
تو گوئی عشق سرگردان بدیدی
ولیکن شاه در میدان ندیدی
هوش مصنوعی: انگار فقط عشق سرگردان را دیده‌ای، اما شاه را در میدان نمی‌بینی.
ندیدی شاه در میدان ستاده
از آنی چشم در کویش نهاده
هوش مصنوعی: تو هیچ وقت ندیدی که سلطان در میدان ایستاده و چشمش به راه توست؟
تو روی شاه بنگر تا بدانی
وگرنه قصهٔ هرزه چه رانی
هوش مصنوعی: به چهره‌ی پادشاه نگاه کن تا حقیقت را درک کنی، وگرنه داستان بیهوده‌ای را دنبال خواهی کرد.
توچندین رازها دیدی ز من باز
بماندستی کنون مانند زن باز
هوش مصنوعی: تو رازهای زیادی از من دیده‌ای که حالا مثل یک پرنده که در قفس است، نمی‌توانی از آنها آزاد شوی.
حقیقت شیخ دین و بینظیری
تو آن قطبی از آن شیخ کبیری
هوش مصنوعی: حقیقت دین و علم تو، همانند یک قطب است که به دور آن نیروهای عظیم معنوی می‌چرخند. تو را می‌توان به عنوان یک مقام بزرگ و بی‌نظیر در نظر گرفت.
که میدانی از رازی که ما راست
در اینجاگه نمودستم من آنراست
هوش مصنوعی: نمی‌دانی که از چه رازی صحبت می‌کنیم، اما من آن را به وضوح در اینجا بیان کرده‌ام.
تودانی این سخن از بحر گویان
سخنها با جنید و شاه میدان
هوش مصنوعی: تو می‌دانی این گفته از زبان شاعران است که در کنار جنید و شاه میدان به بیان سخن پرداخته‌اند.
ز تو پرسید و اوّل باز گفتی
ابا او از حقیقت راست گفتی
هوش مصنوعی: از تو پرسید و تو اول این طور جواب دادی که به خاطر او، حقیقت را به درستی بیان کرده‌ای.
جوابت داد او از شرع و از فرع
مرا دیوانه میخوانید و در صرع
هوش مصنوعی: او با استناد به اصول دینی و مسائل فرعی به من پاسخ می‌دهد، اما مرا دیوانه می‌خواند و از من فاصله می‌گیرد.
کسی کو من نه بیند اندر اسرار
ز ذات من نباشد او خبردار
هوش مصنوعی: کسی که من را در عمق وجود خود نمی‌بیند، از ویژگی‌ها و رازهای درون من مطلع نیست.
تمامت انبیا و اولیائیم
ستادستند و درعین بقائیم
هوش مصنوعی: تمام پیامبران و اولیای الهی در یک صف ایستاده‌اند و همچنان در حال حاضر باقی‌مانده‌اند.
رسیدستم بعین منزل خویش
حجابی رفته اینجا گاه از پیش
هوش مصنوعی: تنها چند قدم دیگر به نقطه‌ای که باید برسم مانده و حالا حجاب من از بین رفته و به اینجا رسیده‌ام، گویی از گذشته دور شده‌ام.
حقیقت پردهام شد پاره پاره
تمامت اهل دل در من نظاره
هوش مصنوعی: حقیقتی که در دل دارم، به قدری درونم را نمایان کرده که همه انسان‌های زنده و بیدار، زیبایی آن را تماشا می‌کنند.
ز هر جانب دو صد اینجا جنید است
ستاده مرغ دام ما و قید است
هوش مصنوعی: از هر سو، دوصد جنید که به معنای عارف یار و خوش‌دل است، در اینجا حضور دارند؛ مانند پرنده‌ای که در دام ما گرفتار شده و به قید و بند درآمده است.
نمیگویند اینجا گه سخندان
که هستند صاحب تفسیر و برهان
هوش مصنوعی: در اینجا نمی‌گویند که اهل سخن و گفت‌وگو هستند، چون افرادی که در اینجا حضور دارند، دانش و دلیل کافی برای تفسیر مسائل را دارند.
سخندانان ما اینجا ستاده
دل وجان سوی مااینجا نهاده
هوش مصنوعی: سخن‌گویان ما در اینجا حاضر شده‌اند و دل و جان خود را به سمت ما آورده‌اند.
چرا اینجا جنید اندر حقیقت
سخن میراند از عین طبیعت
هوش مصنوعی: چرا جنید در اینجا درباره حقیقت صحبت می‌کند، از جوهر طبیعت برداشت می‌کند؟
نگویند کودکان زینگونه اسرار
که گفت ار نیز با تو نکته هشیار
هوش مصنوعی: کودکان هرگز از چنین رازهایی سخن نمی‌گویند. اگر هم چیزی بگویند، این احوال نشان‌دهنده‌ی کیفیت دانایی آن‌هاست.
چو من اینجا نمودار خدایم
حقیقت انبیا و اولیایم
هوش مصنوعی: من در اینجا نشان‌دهنده حقیقت خداوند هستم و نماد پیامبران و دوستان خدا.
درون جان من پیداست ایشان
نباشم یک دلی باشم پریشان
هوش مصنوعی: در درون من، حالتی از وجود دارد که نشان می‌دهد من خودم نیستم و به عبارتی، در عمیق‌ترین قسمت وجودم، حالتی از ناامیدی و پریشانی احساس می‌کنم.
بحق گوئیم و با حق جمله گوئیم
حقیقت حق بود چون جمله اوئیم
هوش مصنوعی: ما به حق سخن می‌گوییم و با حق همه چیز را بیان می‌کنیم. حقیقت حق همان است که ما همه جزئی از آن هستیم.
خدا با من سخن میگوید اینجا
رضای ذات خود میجوید اینجا
هوش مصنوعی: خدا در اینجا با من صحبت می‌کند و می‌خواهد که من به خواسته‌های او راضی باشم.
حقیقت مینماید بود بودش
اگرچه جملگی کرده سجودش
هوش مصنوعی: حقیقت آن است که وجود او را نشان می‌دهد، هرچند همه به او احترام می‌گذارند و در برابرش خضوع می‌کنند.
حقیقت خود شناسایست خود را
برش یکسانست اینجا نیک و بد را
هوش مصنوعی: حقیقت، خود را می‌شناسد و درک می‌کند که چگونه باید باشد. در این دنیا، خوب و بد به یک اندازه وجود دارند.
چو عشق خویشتن آورد با خویش
حقیقت نوش خواهد کرد مرنیش
هوش مصنوعی: وقتی انسان عشق واقعی را با خود همراه کند، به حقیقتی خواهد رسید که از آن لذت می‌برد و مرگ او را نمی‌ترساند.
حقیقت حق ز خود آمد خبردار
ز عشق خویش این لحظه است بردار
هوش مصنوعی: حقیقت وجود حق به خود آگاه شد و از عشق خودش در این لحظه پرده برمی‌دارد.
منزه از وجود و از طبایع
که پیدا است او ز هر صنع و صنایع
هوش مصنوعی: او از هر گونه وجود و طبیعت پاک است، زیرا آشکار است که او فراتر از هر خلق و آفرینش است.
خدا بود و بود پیوسته هر جا
کنون در ذات با امروز پیدا
هوش مصنوعی: خدا همیشه و در هر جا وجود دارد و حالا نیز در ذات خود با امروز آشکار است.
نه دیوانه بود او مر مرا او
کند اینجا بگفتاری جفا او
هوش مصنوعی: او نه دیوانه بود، بلکه در اینجا به من جفا می‌کند و این را با کلامش به من می‌گوید.
چو او در جان ماهمخانه باشد
کجامنصور کل دیوانه باشد
هوش مصنوعی: وقتی که او در دل ما سکونت دارد، دیگر کجا می‌تواند منصور دیوانه باشد؟
بود دیوانه او کاینجا نداند
نمود عشق ما دیوانه خواند
هوش مصنوعی: او دیوانه است؛ زیرا در اینجا نمی‌داند که عشق ما او را دیوانه خطاب کرده است.
جنید اینجا محمّد داند و بس
بجز او مینداند نیز هر کس
هوش مصنوعی: جنید می‌گوید که فقط محمد (پیامبر اسلام) در اینجا دانش و حقیقت را می‌شناسد و هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند به این درک برسد.
تمامت کودکان دانند احمد
حقیقت رهنمای نیک یا بد
هوش مصنوعی: تمام کودکان می‌دانند که احمد راهنمای درستی در انتخاب خوب و بد است.
همه ذرات عالم ناسپاساند
محمد را زجان و دل شناسند
هوش مصنوعی: تمامی عناصر و موجودات عالم، به طور ناخودآگاه به وجود محمد توجه دارند و او را از عمق جان و دل می‌شناسند.
ولی کنه محمد آن بدانند
که با او گویندو با او بخوانند
هوش مصنوعی: ولی کنه محمد کسانی هستند که او را درک کرده و با او صحبت می‌کنند و با او هم‌راستا هستند.
محمد در درون ماست اینجا
حقیقت رهنمون ماست اینجا
هوش مصنوعی: محمد در وجود ماست و اینجا حقیقتی وجود دارد که ما را هدایت می‌کند.
محمّد در عیان ماست بینش
ازو پیدا خدای آفرینش
هوش مصنوعی: محمد در برابر ما به وضوح قرار دارد و از او درک می‌شود خدای آفرینش.
محمد میزند در ما اناالحق
همی گوید دمادم سر مطلق
هوش مصنوعی: محمد با صدای بلند می‌گوید که من حقیقت را بیان می‌کنم و این سخنان را مداوم و پیوسته تکرار می‌کند.
محمد رهنمود اینجای حلاج
نهادم عاقبت بر سر از این تاج
هوش مصنوعی: من به پیامبری و هدایت محمد (ص) رهنمود پیدا کردم و در انتها، بلاخره به این نتیجه رسیدم که سرم را بر اثر این تاج (قدرت و مقام) حاضر کنم.
چو من واصل ز ذات مصطفایم
یقین با انبیا و اولیایم
هوش مصنوعی: من به مقام و ویژگی‌های مقدس پیامبر گرامی و اولیای الهی رسیده‌ام و از آن‌ها جدا نیستم.
مرا هم رهبر و هم رهنمایست
حقیقت در درونم او خدایست
هوش مصنوعی: حقیقت در درون من وجود دارد و به من راهنمایی و هدایت می‌کند. این حقیقت همان خداوند است که مرا راهبری می‌کند.
مرا او کرد واصل نزد عشاق
فکندم در نهاد جملگی طاق
هوش مصنوعی: او مرا به مقام و منزلتی رساند و در دل همه عاشقان، عشق و شوقی عمیق گذاشت.
ز وصل احمدم بردارمانده
ز عشق او چنین در کار مانده
هوش مصنوعی: من از وصال احمد سرشارم و به خاطر عشق او در این حالت باقی مانده‌ام.
وصال مصطفی در جان منصور
چو خورشید است کل نور علی نور
هوش مصنوعی: نزدیکی و ارتباط با پیامبر مانند خورشید است که همه نورها از آن می‌تابد و در جان منصور حضوری درخشان و فراگیر دارد.
وصال مصطفی بخشید جانم
کنون بنمود کل عین عیانم
هوش مصنوعی: من اکنون با رسیدن به وصال پیامبر، جانم در حال تجلی کامل است و همه چیز به وضوح برایم نمایان شده است.
چو از او واصلم اینجا حقیقت
سپردم بیشکی راه شریعت
هوش مصنوعی: زمانی که از او به حقیقت رسیدم، فهمیدم که باید بیشتر به اصول و قوانین شریعت پایبند باشم.
ره شرعش بجان اینجا سپردم
از آن گوی اناالحق بین که بردم
هوش مصنوعی: من به راه دین و آموزه‌های آن پایبند شدم و از آن گوی معروف که می‌گوید "من حق‌ام" آگاه شدم و آن را با خود بردم.
از آن گوی اناالحق بردهام من
که نی چون دیگری پی بردهام من
هوش مصنوعی: من به حقیقتی عمیق دست یافته‌ام که دیگران قادر به درک آن نیستند، و این آگاهی ویژه مرا از دیگران متمایز می‌کند.
ره او کردم و منزل ندیدم
اگرچه هست منزل ناپدیدم
هوش مصنوعی: من در مسیری قدم گذاشتم که هیچ مقصدی ندیدم، هرچند که مقاصد پنهانی وجود دارند.
چو او دیدم چه خواهم کرد منزل
چو جان دیدم چه خواهم کرد بادل
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدم، نمی‌دانم باید چه کار کنم. وقتی جان را دیدم، نمی‌دانم با دل خود چه باید کرد.
چو او دیدم چه کارم با جنید است
مرا سیمرغ قدرت جمله صید است
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدم، متوجه شدم که کارم با جنید چیست. من مثل سیمرغ، قدرتی دارم که همه چیز را به دام می‌اندازد.
ز حق اندرز حق گویم همیشه
ز حق دانم همه اسرار و پیشه
هوش مصنوعی: من همیشه از حق نصیحت می‌کنم چون از حق همه رازها و حرفه‌ها را می‌دانم.
ز حق گویم که چون احمد حق آمد
ز سرّ من رآنی مطلق آمد
هوش مصنوعی: من از حقیقت سخن می‌گویم که چگونه احمد (پیامبر اسلام) به درستی و به طور کامل ظهور کرد و از باطن من به وضوح دیده شد.
ورا این راز اینجا درعیانست
از این معنی به کل صاحب قرانست
هوش مصنوعی: این راز در اینجا به وضوح نشان داده شده است و اساساً این معنا متعلق به تمامی کسانی است که صاحب قرآن هستند.
از آن اینجا بگفت او همچو من راز
که دعوت خواست کرد آن سرافراز
هوش مصنوعی: او از اینجا اشاره کرد که مانند من راز و رمزهایی را افشا کرده است، زیرا دعوت او از آن سرافرازی بود که خواسته شده بود.
چو دعوت مرورا بد در شریعت
از آن مخفی نمود اینجا حقیقت
هوش مصنوعی: وقتی که دعوت تو را در شریعت بد دید، حقیقت را در اینجا پنهان کرد.
ز بهر دعوت خود او نهان کرد
حقیقت راه شرع اینجا بیان کرد
هوش مصنوعی: به خاطر دعوت خودش، حقیقت راه شرع را در اینجا پنهان کرد و بیان نمود.
بیان شرع کرد و راه بنمود
حقیقت مر علی را شاه بنمود
هوش مصنوعی: با دستور دین، راه راست را نشان داد و حقیقت علی را به عنوان پادشاه معرفی کرد.
سخن بسیار از شیخ کبیر است
محمد در میانه بی نظیر است
هوش مصنوعی: شیخ بزرگ، محمد، در میان دیگران بی‌نظیر و برجسته است و در گفتار خود بسیار سخن دارد.
هر آنکو راه او کرده است اینجا
حقیقت در پس پرده است اینجا
هوش مصنوعی: هر کسی که بر شیوه او گام برداشته، بداند که در اینجا حقیقت در پس پرده‌ای پنهان است.
اگر اینجا جنید پاک دینم
بیابد یک زمان عین الیقینم
هوش مصنوعی: اگر جنید، یکی از بزرگ‌ترین عرفا و صوفیان، در این مکان حضور یابد، به یقین کامل به حقیقت پی می‌برم.
نمایم مصطفی او را درین دم
تمامت انبیا بادید آدم
هوش مصنوعی: در این لحظه، من تمام پیامبران را از طریق دیدن آدم به تصویر می‌کشم و نشان می‌دهم که پیامبر مصطفی چگونه است.
اگر آید دمی او بر سر دار
کنم او را در این اعیان نمودار
هوش مصنوعی: اگر او یک لحظه بر من ظاهر شود، در این صورت او را در این زیبایی‌ها به تصویر می‌کشم.
ولیکن او بخود می باز ماندست
چو گنجشکی بدست بازمانده است
هوش مصنوعی: اما او به خامی خود باقی مانده است، مانند گنجشکی که در دست کسی گرفتار شده و نمی‌تواند پرواز کند.
ندانست این دگر دم بر سردار
بدین شکرانه گردانم خبردار
هوش مصنوعی: نمی‌دانم که این بار دیگر باید به سردار چه بگویم، اما به خاطر این نعمت، خود را از خواب بیدار می‌کنم و متوجه می‌شوم.
دگر از سر ذاتم در حقیقت
که حق بیند ز ذرّاتم حقیقت
هوش مصنوعی: من از اصل و ذات خود به این نتیجه می‌رسم که حقیقت الهی در جزئیات وجود من نمایان است.
مرا او در درون جانانست پیدا
نمیداند ورا با تست پیدا
هوش مصنوعی: من او را در درون وجود خودم می‌بینم، اما او نمی‌داند که منچقدر به او نزدیک هستم.
که هر انصاف ما اینجا دهد او
بجان خویشتن منت نهد او
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا انصاف می‌دهد، بر خود اخلاق و محبت را می‌نهد.
که گفتارش ز نادانی بد از دوست
سخن بیمغز اینجا گفت از پوست
هوش مصنوعی: کسی که از روی نادانی با دوستی صحبت می‌کند، تنها حرف‌های بی‌معنا و سطحی می‌زند و در واقع چیزی از عقل و درک نمی‌فهمد.