بخش ۴۹ - جواب دادن منصور مدعی را
بخندید آن زمان منصور و این گفت
که نتوانی به کُل خورشید بنهفت
منم خورشید و توذرات مائی
کجادرعین این آیات مائی
مرا زیبد که درکشتی و دریا
کنم اسرار خود این لحظه پیدا
مرا زیبد که اکنون اندر این بحر
روم نزد شما من اندرین بحر
بسی بیهوده گفتی اندر اینجا
بحل کردم ترا ای جام شیدا
توانم امشب اینجاگاه جانت
کنم محو و بمانم در نهانت
اگر نه شیخ اینجا گاه بودی
یقین منصور تو با او نمودی
یقین شیخا که من ازواصلانم
نه همچون این خزان و جاهلانم
کنون بد رود باش ای شیخ باداد
که تا با هم رسیم از سوی بغداد
مرا وصلی است شیخا باز دانی
به بغداد آنگه آن راز نهانی
بچشم خویش بینی شیخ آن دم
که تو منصور بینی اندر آن دم
بپا برخاست آن شوریدهٔ مست
میان خویشتن محکم فرو بست
بشد او تا لب کشتی و گفتا
مرا ای شیخ اعیانست پیدا
مرا اعیانست پیدا تا بدانی
نمود ما کنون یکتا بمانی
کنون خواهم شدن تا دید جانان
درون قعر در توحید جانان
در این بحر معانی غوطه آرم
نهان خواهم شد آن کو پایدارم
تو شیخ این نکته از ما بشنو اکنون
که تا من بازگویم بیچه و چون
در آن روزی که من خواهم ز شیراز
ترا در نزد خود ای صاحب راز
چو آئی و به بینی راز داری
کنی با ما زمانی پایداری
کنون ای شیخ اینجا غافلانند
کجا اسرار ما اینجا بدانند
کنون ای شیخ اینان عاقلانند
کجا اسرار ما اینجا بدانند
ز بهر عزت تو ای سر افراز
بماندم من در این گفتارها باز
ولیکن صبر دارم در حضورم
ز اسم من به بین اسم صبورم
صبوری پیشهٔ منصور آمد
از آن پیوسته غرق نور آمد
صبورم در همه آفاق گفته
میان سالکانم طاق گفته
صبورم بیزمان در کایناتم
بصورت ز آنکه معنی جمله ذاتم
کنون ذاتم که جانم یار گشته
ز سرّ عشق برخوردار گشته
کنون ذاتم که آگاهم ز اسرار
مرا جایست دمدم بر سردار
کنون یارم که آگاهم ز خورشید
که ذات ماست روشن مانده جاوید
کنون چون یار در جانست ما را
چو خورشید است جانانست ما را
کنون چون یار میگوید مراراز
یکی معنی بگویم هان بتو باز
در امشب سرّ ما بنگر یقین تو
درون جان و دل شو پیش بین تو
در امشب آنچه گویم گیر در یاد
که معلومت کنم در ملک بغداد
حقیقت دار و شرع فرع بگذار
بجز حق اصل و فرع شرع بگذار
چو از صورت گذشتی نیست تاوان
که خورشید یقین یکیست تابان
ریاضتها بسی اینجا کشیدی
چو من هم صحبت دیگر ندیدی
ابا تودم زدم کل از شریعت
ز هر رازی نمودم دید دیدت
در این معنی که میگوم بسنجی
ازین نقد گهر باید نرنجی
تو شیخا کل ز من واصل شد و جان
تو خود زین معنی اینجاگه مرنجان
تو اکنون واصل منصور هستی
که همچون دیگران بت می پرستی
نه همچون دیگران ای شیخ اکبر
توئی هم پیشوای دین و مهتر
تو اکنون پیشوای سالکانی
حقیقت هم خدای سالکانی
وصول واصلانی راز گوئی
وطن در مسکن شیراز جوئی
کنون دانی که کل منصور باشد
در این گفتارها معذور باشد
چو منصور است در جانت نظر کن
دل و جانت ز راز ما خبر کن
کنون تا این دمت من یار بودم
ترامن صاحب اسرار بودم
ترا معلوم کردم از ریاضت
ببخشیدم ترا عین هدایت
کنون چون از سلوک راه معنی
ترا کردم یقین آگاه معنی
ترا بخشیدم اینجا کل کرامات
رسانیدم ترا سوی مقامات
مقاماتی که توداری در امروز
کجا بیند بخود چرخ دلفروز
چو تو شاهی دگر بر تخت اسرار
که هستی در جهان جان نمودار
نه بیند چشم عالم تا بآخر
چو تو دیگر یقین ای قطب ظاهر
تو قطب عالمی و شاه عشاق
فکنده زمزمه در کل آفاق
تو قطب جملهٔ کون و مکانی
ز کون این لحظه در کون و مکانی
تو میدانی که یار تو که باشد
حقیقت غمگسار تو که باشد
چو بودم غمگسارت تا باکنون
کنون از پرده خواهم رفت بیرون
کنون از پرده خواهم رفت بر در
تو در پرده نشین اکنون و برخور
من از پرده کنون بیزارم اینجا
که بیشک صاحب اسرارم اینجا
مرا این پرده اکنون گشت پاره
چنین تقدیر بد بهر نظاره
کنون ای شیخ در عین الیقین باش
چو مردان هر زماین پیش بین باش
دمی بی یاد ما اینجامزن تو
حقیقت مرد باش اینجا نه زن تو
که ما از اصل فطرت دوستانیم
بصورت هر دو اندر بوستانیم
چو ما در اصل کل هستیم ما ذات
کنون ذاتیم مادر عین ذرات
در اینجان آن ما بوده است پیدا
تو میدانی حقیقت شیخ دانا
توئی اکنون و من من هم تو باشم
به هرجائی که باشی با تو باشم
وفاداری کن آن روزی که دانی
مرا مگذار ضایع تا توانی
قدم رنجه کن اندر سوی بغداد
مرا بنگر تو اندر کوی بغداد
که قدرت دوستی صورت اینست
وگرنه کل ترا عین الیقین است
کنون عین الیقین داری در اینجا
مرا مگذار ضایع شیخ دانا
از آن تکرار میگویم دمادم
که تو داری حقیقت کل در آدم
چه گویم وصف تو تو بیش از آنی
که چون من توحقیقت جان جانی
حقیقت فرع ما اینست ای یار
که من خواهم شدن اندر سردار
تو صورت گوشدار و عین تقوی
که در وی نام قطبی سوی دنیا
حقیقت آخرت زان تو باشد
که این منصور قربان تو باشد
منت قربان را هم شیخ بیچون
که میریزم بپای دارتو خون
بریزم خون خود قربان راهت
نیندیشم ز جان عذر خواهت
منم اکنون شده در سوی بغداد
کنون بدرود باش و دار بریاد
بگفت این و فرو رفت او بدریا
فتاد اندر میان بحر غوغا
عجب آشوب اندر موجها زد
عجب کشتی ما بر فوجها زد
همه نزدیک ما اینجا دویدند
حقیقت جملگی عذر آوریدند
که ای شیخ جهان آخر دعائی
که جز تو نیست ما را پیشوائی
چه سر بود این چنین اسرار امشب
که اینخاکست بردیدار امشب
چنین شوری که اندر بحر افتاد
تو گوئی کشتی اندر قعر افتاد
کدامست این بزرگ و از کجا بود
ورا اینعزم بر سوی کجا بود
من این لحظه چو دیدم آنچنان راز
خدا راگفتم ای دانای هر راز
تو راز جملگی پیوسته دانی
که از غرقاب ما را وارهانی
رهانیدن کسی دیگر نداند
کسی دیگر بذات تو نداند
تو بیچونی و میدانی یقین راز
بدار این قوم بنده را زبان باز
تو ای منصور اکنون یاریی ده
مرا از راز برخورداریی ده
نگفته بودم ای جان این سخن من
که شد آن شب مثال روز روشن
تو گوئی بود آن شب صبحگاهی
همه عالم پر ازنور آلهی
چنین ز این مرد دیدم راز اینجا
دگر امروز دیگر باز اینجا
حقیقت این بزرگ پاکباز است
ز معنی و ز صورت بینیاز است
در این معنی که اودیده است گفتم
بچشم سر ازو اکنون شنفتم
همان دم کاندر آن دریای اعظم
همی زد میزند اینجا همان دم
هماندم میزند در پاکبازی
که دارد قرب ذات بینیازی
دم کل میزند آگاه گشته
سراپایش همه الله گشته
سراپایش همه ذرات گشته
همیشه در میان آیات گشته
سراپایش همه ذرات باشد
همه سر رشتهٔ هر ذات باشد
چو میداند زبان جمله این را
زبان اوست در عین الیقین را
یقین صرف دارد در معانی
که بیچونست در صاحبقرانی
من این دید دگر بسیار دیدم
ولیکن در یکی دلدار دیدم
جنید اینست بیشک عین دلدار
دگر او را در این معنی مپندار
که دارد هیچ آرامی دراینعام
وصال دوست دارد در سر انجام
مرانجامش چنین حرفست بردار
ز کون و ازمکان خود خبردار
رسیده است این زمان در اصل جانان
یقین داری یقین ازوصل جانان
چو وصل او را در اینجا منکشف شد
دل و جانش بجان متصف شد
چو جانش متصف شد گشت جانان
وز آن پیدائی آمد راز پنهان
بصورت لیک جانست او در اسرار
ز اسرار است او اینجا خبردار
کنون اینجاجنید پاک دین تو
درین رویت جمال او به بین تو
که روی او یقین فر الهی است
ورا در کل کمال پادشاهی است
کمال پادشاهی پر جبینش
گواهی میدهد عین الیقینش
گواهی میدهد بروی دل وجان
مرا بیشک که او رازاست و جانان
گواهی میدهد جانم باقرار
که این سرّ خدایست و نمودار
گواهی میدهد جانم ز معنی
که هست این مرد کل دیدار مولا
بخش ۴۸ - نکوهش کردن جاهل منصور را: یکی ز آن جمع نادان بود در حالبخش ۵۰ - جواب دادن شیخ جنید شیخ کبیر را: جنید راهبر گفت ای جهان بین
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بخندید آن زمان منصور و این گفت
که نتوانی به کُل خورشید بنهفت
هوش مصنوعی: منصور در آن زمان خندید و گفت که نمیتوانی به طور کامل خورشید را پنهان کنی.
منم خورشید و توذرات مائی
کجادرعین این آیات مائی
هوش مصنوعی: من شبیه خورشید هستم و تو ذراتی از منی، جایی که در این نشانهها وجود داریم.
مرا زیبد که درکشتی و دریا
کنم اسرار خود این لحظه پیدا
هوش مصنوعی: من باید در این کشتی باشم و در دریا، رازهایم را در این لحظه فاش کنم.
مرا زیبد که اکنون اندر این بحر
روم نزد شما من اندرین بحر
هوش مصنوعی: مناسب است که اکنون در این دریا به شما نزدیک باشم و خود را در این دریا غرق کنم.
بسی بیهوده گفتی اندر اینجا
بحل کردم ترا ای جام شیدا
هوش مصنوعی: شما بیهوده در اینجا صحبت کردید، من تو را از این وضعیت رها کردم، ای جام مستی.
توانم امشب اینجاگاه جانت
کنم محو و بمانم در نهانت
هوش مصنوعی: امشب میتوانم به تو عشق بورزم و آنقدر در وجود تو غرق شوم که در اسرارت باقی بمانم.
اگر نه شیخ اینجا گاه بودی
یقین منصور تو با او نمودی
هوش مصنوعی: اگر شیخ در اینجا حضور داشت، مطمئناً تو نیز مانند منصور خودت را به او نشان میدادی.
یقین شیخا که من ازواصلانم
نه همچون این خزان و جاهلانم
هوش مصنوعی: ای شیخ، من به یقین از کسانی هستم که به حقایق دست یافتهام و نه مانند این افراد نادان و فراموشکار.
کنون بد رود باش ای شیخ باداد
که تا با هم رسیم از سوی بغداد
هوش مصنوعی: اکنون باید بیدرنگ حرکت کنیم ای شیخ، تا زمانی که به سمت بغداد با هم برسیم.
مرا وصلی است شیخا باز دانی
به بغداد آنگه آن راز نهانی
هوش مصنوعی: من ارتباطی دارم که تو میدانی، ای شیخ، به بغداد برو و سپس آن راز پنهانی را بگو.
بچشم خویش بینی شیخ آن دم
که تو منصور بینی اندر آن دم
هوش مصنوعی: هنگامی که تو منصور را ببینی، آن لحظه را با چشمان خود مشاهده خواهی کرد که شیخ در آنجا حضور دارد.
بپا برخاست آن شوریدهٔ مست
میان خویشتن محکم فرو بست
هوش مصنوعی: شوریدهٔ مست به طور ناگهانی از جا برخاست و در درون خود به طور محکم و با قوتی درونش را سر و سامان داد.
بشد او تا لب کشتی و گفتا
مرا ای شیخ اعیانست پیدا
هوش مصنوعی: او به کنار کشتی رسید و گفت: "ای شیخ، حالا مشخص است که من چه جایگاهی دارم."
مرا اعیانست پیدا تا بدانی
نمود ما کنون یکتا بمانی
هوش مصنوعی: من به وضوح نمایان هستم تا تو بدانی که حالا من هستم و تنها تو در این لحظه باقی خواهی ماند.
کنون خواهم شدن تا دید جانان
درون قعر در توحید جانان
هوش مصنوعی: اکنون میخواهم به دیدار محبوب بروم، در عمق و ژرفای توحید او.
در این بحر معانی غوطه آرم
نهان خواهم شد آن کو پایدارم
هوش مصنوعی: در دل این دنیای گسترده و پر از معنا، من به深ایی میروم و در آن پنهان میشوم. آن کسی که ثابت و پایدار است، ماندگاری خواهد یافت.
تو شیخ این نکته از ما بشنو اکنون
که تا من بازگویم بیچه و چون
هوش مصنوعی: اکنون که من میخواهم این نکته را بگویم، تو به عنوان کارشناس و رهبر، به دقت به صحبتهای من گوش بده.
در آن روزی که من خواهم ز شیراز
ترا در نزد خود ای صاحب راز
هوش مصنوعی: در روزی که من تو را از شیراز نزد خود خواهم داشت، ای کسی که رازها را میدانی.
چو آئی و به بینی راز داری
کنی با ما زمانی پایداری
هوش مصنوعی: زمانی که به ما میآیی و رازهایی را کشف میکنی، میطلبی که مدتی با ما بمانی و همراهی کنی.
کنون ای شیخ اینجا غافلانند
کجا اسرار ما اینجا بدانند
هوش مصنوعی: اکنون ای شیخ، در اینجا افرادی نادان و بیخبر هستند که چگونه میتوانند به رازهای ما پی ببرند.
کنون ای شیخ اینان عاقلانند
کجا اسرار ما اینجا بدانند
هوش مصنوعی: حال ای شیخ، این افراد عاقل هستند و چگونه ممکن است که اسرار ما اینجا را بدانند؟
ز بهر عزت تو ای سر افراز
بماندم من در این گفتارها باز
هوش مصنوعی: برای حفظ احترام و بزرگی تو، من در این گفتگوها همچنان ایستادهام.
ولیکن صبر دارم در حضورم
ز اسم من به بین اسم صبورم
هوش مصنوعی: من صبر دارم و در حال حاضر اسمم را به عنوان صبور میبینم.
صبوری پیشهٔ منصور آمد
از آن پیوسته غرق نور آمد
هوش مصنوعی: صبوری و استقامت منصور به خاطر نورانی بودن و پرتوهایی که همیشه او را احاطه کرده بود، به وجود آمده است.
صبورم در همه آفاق گفته
میان سالکانم طاق گفته
هوش مصنوعی: در تمام دنیا با صبوری رفتار میکنم و در میان سالکان، فقط یک جمله خاص را بیان میکنم.
صبورم بیزمان در کایناتم
بصورت ز آنکه معنی جمله ذاتم
هوش مصنوعی: من صبوری میکنم بدون در نظر گرفتن زمان در این عالم، زیرا همهی وجودم به معنای واقعی خودم است.
کنون ذاتم که جانم یار گشته
ز سرّ عشق برخوردار گشته
هوش مصنوعی: اکنون وجود من به عشق جانم پیوسته و از راز عشق بهرهمند شده است.
کنون ذاتم که آگاهم ز اسرار
مرا جایست دمدم بر سردار
هوش مصنوعی: اکنون که از رازهای وجود خود آگاه شدهام، در لحظه به لحظه زندگی میتوانم بر سرنوشت و رفتار خود تأثیر بگذارم.
کنون یارم که آگاهم ز خورشید
که ذات ماست روشن مانده جاوید
هوش مصنوعی: اکنون محبوب من، که از وجودش آگاه هستم، مانند خورشیدی است که ذات ما را روشن کرده و همیشه درخشان باقی مانده است.
کنون چون یار در جانست ما را
چو خورشید است جانانست ما را
هوش مصنوعی: هماکنون که محبوب ما در قلبمان حاضر است، مانند خورشید روشنیبخش زندگیمان است.
کنون چون یار میگوید مراراز
یکی معنی بگویم هان بتو باز
هوش مصنوعی: اکنون که محبوب میگوید از من، یک معنا بگویم، بگذار پاسخ دهم.
در امشب سرّ ما بنگر یقین تو
درون جان و دل شو پیش بین تو
هوش مصنوعی: امشب به راز ما نگاه کن، مطمئن باش که درون وجود و احساسات تو وجود دارد.
در امشب آنچه گویم گیر در یاد
که معلومت کنم در ملک بغداد
هوش مصنوعی: در این شب، هرچه را که میگویم به یاد بسپارید؛ زیرا میخواهم شما را از چیزهایی در شهر بغداد آگاه کنم.
حقیقت دار و شرع فرع بگذار
بجز حق اصل و فرع شرع بگذار
هوش مصنوعی: حقیقت را در نظر داشته باش و به فروع و جزئیات شرع کمتر اهمیت بده. تنها به اصل حقیقت و پایههای دین توجه کن و از مسائل فرعی چشمپوشی کن.
چو از صورت گذشتی نیست تاوان
که خورشید یقین یکیست تابان
هوش مصنوعی: وقتی از ظاهر و شکلها عبور کنی، دیگر نیازی به پرداخت بهایی نیست، چرا که حقیقت روشن و یکپارچه مانند خورشید است و درخشش آن واضح و نمایان است.
ریاضتها بسی اینجا کشیدی
چو من هم صحبت دیگر ندیدی
هوش مصنوعی: تو در اینجا تمرینات سختی را گذراندهای و چون من، هم صحبت دیگری نداشتی.
ابا تودم زدم کل از شریعت
ز هر رازی نمودم دید دیدت
هوش مصنوعی: من از عشق تو با جانم سخن گفتم و رازهای شریعت را در حضور تو آشکار کردم.
در این معنی که میگوم بسنجی
ازین نقد گهر باید نرنجی
هوش مصنوعی: در این مضمون میگویم که باید با دقت و تأمل به مسائل نگاه کنی و از حرفها و افکار ناامیدکننده دلخور نشوی.
تو شیخا کل ز من واصل شد و جان
تو خود زین معنی اینجاگه مرنجان
هوش مصنوعی: تو، ای شیخ، همه چیز را از من گرفتهای و جان تو نیز به خاطر این معنا در اینجا ناراحت نباش.
تو اکنون واصل منصور هستی
که همچون دیگران بت می پرستی
هوش مصنوعی: تو اکنون مانند منصور به روشنی در درستی و حقیقت هستی، ولی هنوز مانند دیگران به چیزهای بیارزش و پوچ وابستهای.
نه همچون دیگران ای شیخ اکبر
توئی هم پیشوای دین و مهتر
هوش مصنوعی: ای شیخ اکبر، تو همچون دیگران نیستی؛ تو هم رهبر دین هستی و هم بزرگتر از آنها.
تو اکنون پیشوای سالکانی
حقیقت هم خدای سالکانی
هوش مصنوعی: اکنون تو سرآمد رهروانی هستی که به جستجوی حقیقت میپردازند و همچنین برترینِ آنها در نزد خداوند هستی.
وصول واصلانی راز گوئی
وطن در مسکن شیراز جوئی
هوش مصنوعی: رسیدن به حال و هوای کسانی که به حقیقت نزدیک شدهاند، بهترین راه برای کشف رازهای زندگی و دلتنگی وطن، در فضایی آرام مثل شیراز است.
کنون دانی که کل منصور باشد
در این گفتارها معذور باشد
هوش مصنوعی: اکنون متوجه شدهای که تمامی حقایق و معانی این سخنان به نوعی به منصور مربوط میشود و او در این زمینه آزاد و معذور است.
چو منصور است در جانت نظر کن
دل و جانت ز راز ما خبر کن
هوش مصنوعی: نگاهی به درون خود بینداز و متوجه شو که حقیقت وجودت چیست. دل و جانت را از اسرار ما آگاه کن.
کنون تا این دمت من یار بودم
ترامن صاحب اسرار بودم
هوش مصنوعی: اکنون که تو در کنارم هستی، من نیز به عنوان همراه و دوست تو، به رازها و اسرار تو آشنا هستم.
ترا معلوم کردم از ریاضت
ببخشیدم ترا عین هدایت
هوش مصنوعی: من تو را با زحمت و تلاشهای خود شناختم و این شناخت باعث شد که من تو را مورد رحمت و هدایت قرار دهم.
کنون چون از سلوک راه معنی
ترا کردم یقین آگاه معنی
هوش مصنوعی: اکنون که من به درک و فهم عمیق از سلوک معنوی رسیدم، به خوبی به مفهوم واقعی آن آگاه شدهام.
ترا بخشیدم اینجا کل کرامات
رسانیدم ترا سوی مقامات
هوش مصنوعی: من تو را در این مکان بخشیدم و تمام ویژگیهای برجسته خود را به تو عطا کردم تا به درجات بالاتری برسی.
مقاماتی که توداری در امروز
کجا بیند بخود چرخ دلفروز
هوش مصنوعی: مقاماتی که امروز به دست میآوری، در کجا به چشم خود چرخ خوشبختی را خواهی دید؟
چو تو شاهی دگر بر تخت اسرار
که هستی در جهان جان نمودار
هوش مصنوعی: زمانی که تو به مقام پادشاهی دست یافتهای، دیگر کسی وجود ندارد که در عالم راز و اسرار مانند تو دیده شود.
نه بیند چشم عالم تا بآخر
چو تو دیگر یقین ای قطب ظاهر
هوش مصنوعی: هیچ چشمی به جز تو نمیتواند در نهایت، مانند تو یقین و یقینداری را ببیند. ای قطب نمایان، تو یگانهای.
تو قطب عالمی و شاه عشاق
فکنده زمزمه در کل آفاق
هوش مصنوعی: تو در مرکز عالم هستی و پادشاه عاشقان هستی که صدای تو در سراسر جهان پیچیده است.
تو قطب جملهٔ کون و مکانی
ز کون این لحظه در کون و مکانی
هوش مصنوعی: تو مرکز و محور تمام موجودات هستی و در این لحظه در مقام و موقعیت خود در عالم وجود قرار داری.
تو میدانی که یار تو که باشد
حقیقت غمگسار تو که باشد
هوش مصنوعی: تو به خوبی میدانی که محبوبت کیست و کسی که غمهای تو را تسکین میدهد، چه کسی است.
چو بودم غمگسارت تا باکنون
کنون از پرده خواهم رفت بیرون
هوش مصنوعی: وقتی که من غمگساری داشتم، تا این لحظه در کنارم بودی. اکنون میخواهم از پنهان بیرون بیایم.
کنون از پرده خواهم رفت بر در
تو در پرده نشین اکنون و برخور
هوش مصنوعی: اکنون میخواهم پشت پرده را کنار بزنم و به درگاه تو بیایم. چون تو در پس پرده نشستهای، اکنون با تو ملاقات میکنم.
من از پرده کنون بیزارم اینجا
که بیشک صاحب اسرارم اینجا
هوش مصنوعی: اکنون من از محدودیتها و پردههای پنهانی خستهام، زیرا در اینجا معتقدم که دانش و معرفت عمیقتری دارم.
مرا این پرده اکنون گشت پاره
چنین تقدیر بد بهر نظاره
هوش مصنوعی: این پردهای که میدیدم، اکنون پاره شده و به همین دلیل، سرنوشتم اینگونه رقم خورده است.
کنون ای شیخ در عین الیقین باش
چو مردان هر زماین پیش بین باش
هوش مصنوعی: اکنون ای شیخ، در حالی که به حقیقت نزدیک هستی، مانند مردان نیکو کردار، پیشبینی کن و به آینده بنگر.
دمی بی یاد ما اینجامزن تو
حقیقت مرد باش اینجا نه زن تو
هوش مصنوعی: لحظهای بدون یاد ما نباش، زیرا برای اینکه واقعاً مرد باشی، باید در اینجا حضور داشته باشی و نه به شیوهی زنانه.
که ما از اصل فطرت دوستانیم
بصورت هر دو اندر بوستانیم
هوش مصنوعی: ما از اساس و در ذات خود به دوستی گرایش داریم و به نوعی در کنار هم در یک فضای مشترک و دوستانه زندگی میکنیم.
چو ما در اصل کل هستیم ما ذات
کنون ذاتیم مادر عین ذرات
هوش مصنوعی: ما در اصل وجود، بخشی از کل هستیم و اکنون نیز در ذات خودمان، مادر و منبع تمامی ذرات هستیم.
در اینجان آن ما بوده است پیدا
تو میدانی حقیقت شیخ دانا
هوش مصنوعی: در اینجا ما واقعاً وجود داریم و تو از حقیقت آگاهی داری، مانند دانایی که شیخ مینامند.
توئی اکنون و من من هم تو باشم
به هرجائی که باشی با تو باشم
هوش مصنوعی: تو اکنون هستی و من هم در هر مکانی که تو باشی، میخواهم با تو همراه باشم.
وفاداری کن آن روزی که دانی
مرا مگذار ضایع تا توانی
هوش مصنوعی: به روزی که میدانی باید به من وفادار بمانی، از رها کردنم خودداری کن و تا جایی که میتوانی، از آسیب رساندن به من پرهیز کن.
قدم رنجه کن اندر سوی بغداد
مرا بنگر تو اندر کوی بغداد
هوش مصنوعی: لطفاً قدمی به سوی بغداد بردار و به من نگاه کن؛ تو را در کوچههای بغداد میبینم.
که قدرت دوستی صورت اینست
وگرنه کل ترا عین الیقین است
هوش مصنوعی: قدرت واقعی دوستی به خاطر محبتی است که در آن نهفته است و در غیر این صورت، همه چیز را به وضوح مشاهده میکنیم.
کنون عین الیقین داری در اینجا
مرا مگذار ضایع شیخ دانا
هوش مصنوعی: اکنون به حقیقت مطمئن هستی، پس من را در اینجا رها نکن و ضایع مکن ای شیخ خردمند.
از آن تکرار میگویم دمادم
که تو داری حقیقت کل در آدم
هوش مصنوعی: من مدام تأکید میکنم که تو تمام حقیقت هستی در وجود انسان.
چه گویم وصف تو تو بیش از آنی
که چون من توحقیقت جان جانی
هوش مصنوعی: چه بگویم از تو و صفاتت، تو بزرگتر از آنی که بتوان برایت توصیف کرد، تو حقیقت جان و زندگی هستی.
حقیقت فرع ما اینست ای یار
که من خواهم شدن اندر سردار
هوش مصنوعی: دوست من، واقعیت اصلی این است که من میخواهم در میان بزرگان و سرداران قرار بگیرم.
تو صورت گوشدار و عین تقوی
که در وی نام قطبی سوی دنیا
هوش مصنوعی: تو تجسم زیبایی و نشانهای از تقوا هستی که نام تو به سمت دنیا میتابد.
حقیقت آخرت زان تو باشد
که این منصور قربان تو باشد
هوش مصنوعی: حقیقت زندگی پس از مرگ بر اساس رفتار و عمل تو شکل میگیرد؛ یعنی این که تو باید در راه قربانی کردن خود و خدمت به دیگران تلاش کنی.
منت قربان را هم شیخ بیچون
که میریزم بپای دارتو خون
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که من به خاطر محبت و نزدیکی به تو، حتی بهترین چیزهایم را فدای تو میکنم، به همین دلایل برای من اهمیت ندارد که چه بهایی باید بپردازم. زیرا عشق و ارادت به تو برایم مهمتر از هر چیز دیگری است.
بریزم خون خود قربان راهت
نیندیشم ز جان عذر خواهت
هوش مصنوعی: من برای تو آمادهام تا جان خود را فدای راهت کنم و حتی به سلامتی خودم فکر نمیکنم. به خاطر تو عذرخواهی میکنم.
منم اکنون شده در سوی بغداد
کنون بدرود باش و دار بریاد
هوش مصنوعی: من اکنون در راه بغداد هستم، پس خداحافظی میکنم و تو هم مرا به یاد داشته باش.
بگفت این و فرو رفت او بدریا
فتاد اندر میان بحر غوغا
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و سپس به دریا رفت و در میان امواج طوفانی دریا فرو رفت.
عجب آشوب اندر موجها زد
عجب کشتی ما بر فوجها زد
هوش مصنوعی: عجب! در امواج دریا چه غوغایی به پا شده است و کشتی ما در میان این امواج به طرز شگفتانگیزی در حرکت است.
همه نزدیک ما اینجا دویدند
حقیقت جملگی عذر آوریدند
هوش مصنوعی: همه کسانی که دور و بر ما هستند به سرعت به سمت ما آمدند و همگی سعی کردند که دلیل و عذری برای خود بیاورند.
که ای شیخ جهان آخر دعائی
که جز تو نیست ما را پیشوائی
هوش مصنوعی: ای شیخ، در این دنیا، آخرین دعای ما این است که هیچکس جز تو، راهنمایی برای ما نیست.
چه سر بود این چنین اسرار امشب
که اینخاکست بردیدار امشب
هوش مصنوعی: این شب چه رازی در دل دارد که خاکستری که بر سر است، در این دیدار خاص احساس میشود.
چنین شوری که اندر بحر افتاد
تو گوئی کشتی اندر قعر افتاد
هوش مصنوعی: چنان هیجانی در دریا ایجاد شده که گویی کشتی به عمق آبها فرو رفته است.
کدامست این بزرگ و از کجا بود
ورا اینعزم بر سوی کجا بود
هوش مصنوعی: کدام فرد بزرگ و ارزشمند است و از کجا آمده و این ارادهاش به کجا میرسد؟
من این لحظه چو دیدم آنچنان راز
خدا راگفتم ای دانای هر راز
هوش مصنوعی: در این لحظه که راز خدا را مشاهده کردم، به دانای همهی رازها گفتم.
تو راز جملگی پیوسته دانی
که از غرقاب ما را وارهانی
هوش مصنوعی: تو به تمامی رازهای زندگی آگاه هستی و میتوانی ما را از مشکلات سخت نجات دهی.
رهانیدن کسی دیگر نداند
کسی دیگر بذات تو نداند
هوش مصنوعی: آزاد کردن و نجات دادن دیگران، کار هر کسی نیست و تنها خود آن فرد میداند که چه ویژگیهایی دارد.
تو بیچونی و میدانی یقین راز
بدار این قوم بنده را زبان باز
هوش مصنوعی: تو در حالی که هیچ حالت و سر و شکلی نداری، اما خوب میدانی که راز این ملت را برای این بندهات حفظ کن و زبانت را بسته نگهدار.
تو ای منصور اکنون یاریی ده
مرا از راز برخورداریی ده
هوش مصنوعی: ای منصور، اکنون به من کمکی کن و مرا از رازهای برخورداری آگاه کن.
نگفته بودم ای جان این سخن من
که شد آن شب مثال روز روشن
هوش مصنوعی: من هرگز به تو نگفته بودم، ای عزیز، که این حرف من شبیه به روشنایی روز است.
تو گوئی بود آن شب صبحگاهی
همه عالم پر ازنور آلهی
هوش مصنوعی: گویی در آن شب، صبحی بر پا بود که تمام دنیا پر از نور الهی شده بود.
چنین ز این مرد دیدم راز اینجا
دگر امروز دیگر باز اینجا
هوش مصنوعی: من از این مرد چیزهایی را دیدم که امروز دیگر در اینجا بازگو نمیکنم.
حقیقت این بزرگ پاکباز است
ز معنی و ز صورت بینیاز است
هوش مصنوعی: واقعیت این بزرگوار، انسانی پاک و عاری از نقص است و نه تنها از نظر معنوی بلکه از نظر ظاهری نیز هیچ نیازی ندارد.
در این معنی که اودیده است گفتم
بچشم سر ازو اکنون شنفتم
هوش مصنوعی: من به او اشاره کردم که آنچه را دیدهام به چشمانم نشان دهم، حالا از خود او این را شنیدم.
همان دم کاندر آن دریای اعظم
همی زد میزند اینجا همان دم
هوش مصنوعی: در آن لحظه که در دریای بزرگ واقعیت و زندگی، ما در حال تجربه هستیم، همینطور در اینجا و اکنون نیز در حال تجربه و زندگی کردن هستیم.
هماندم میزند در پاکبازی
که دارد قرب ذات بینیازی
هوش مصنوعی: در کنار من کسی به بازی صاف و بیریا مشغول است که او به مقام و عظمت پروردگار نزدیک شده و بینیاز از هر چیز است.
دم کل میزند آگاه گشته
سراپایش همه الله گشته
هوش مصنوعی: هوا در حال تغییر است و همه جا در حالتی مدام به سمت خداوند میرود.
سراپایش همه ذرات گشته
همیشه در میان آیات گشته
هوش مصنوعی: تمام وجود او از ذرات تشکیل شده و همیشه در وسط آیات الهی قرار دارد.
سراپایش همه ذرات باشد
همه سر رشتهٔ هر ذات باشد
هوش مصنوعی: وجود او به گونهای است که تمام اجزای آن با هم در ارتباطند و همه چیز به او وابسته است.
چو میداند زبان جمله این را
زبان اوست در عین الیقین را
هوش مصنوعی: وقتی میداند که زبان همه چیز همین است، در حقیقت او در عمیقترین یقین است.
یقین صرف دارد در معانی
که بیچونست در صاحبقرانی
هوش مصنوعی: به یقین، معانی حقیقی تنها در وجود افرادی که بیهیچ شرطی و با صداقت کامل به مقام رهبری میرسند، وجود دارد.
من این دید دگر بسیار دیدم
ولیکن در یکی دلدار دیدم
هوش مصنوعی: من بارها و بارها این نوع دیدگاه را تجربه کردهام، اما در میان تمام آنها، فقط در یک مورد با معشوق واقعی مواجه شدم.
جنید اینست بیشک عین دلدار
دگر او را در این معنی مپندار
هوش مصنوعی: جنید میگوید: این حقیقت را بدان که محبوب واقعی، خود دلیلی بر عشق است و او را در این موضوع به چیز دیگری نباید تشبیه کنی.
که دارد هیچ آرامی دراینعام
وصال دوست دارد در سر انجام
هوش مصنوعی: کسی که در انتظار وصال دوست است، هیچ آرامش و آسایشی در زندگی ندارد و همیشه در پی رسیدن به اوست.
مرانجامش چنین حرفست بردار
ز کون و ازمکان خود خبردار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نتیجه کار و رفتار انسان به گونهای است که باید از عوامل محیطی و موقعیت خود آگاه باشد و درک کند که نتایج کارهایش چگونه به وجود میآید. به عبارتی، باید توجه داشته باشد که اعمالش در کجا و چگونه اثر میگذارد.
رسیده است این زمان در اصل جانان
یقین داری یقین ازوصل جانان
هوش مصنوعی: این زمان به نقطهای رسیده که به حقیقت محبوب نزدیک شدهای، و در این نزدیکی به روشنی میدانی که با محبوب ارتباطی واقعی و مطمئن داری.
چو وصل او را در اینجا منکشف شد
دل و جانش بجان متصف شد
هوش مصنوعی: هنگامی که به وصال او رسید، دل و جانش به طور کامل درک کردند و به نوعی به او تعلق گرفتند.
چو جانش متصف شد گشت جانان
وز آن پیدائی آمد راز پنهان
هوش مصنوعی: وقتی که روح او به وصف و ویژگیهای خاصی دست یافت، جانان (مطلوب) او نیز مشخص شد و از این ظاهر شدن، رازی که پنهان بود، نمایان گردید.
بصورت لیک جانست او در اسرار
ز اسرار است او اینجا خبردار
هوش مصنوعی: ظاهرش مانند یک انسان است، اما حقیقتش جان و روح است. او از اسرار آگاه است و در اینجا به دقت مراقب و حواسجمع است.
کنون اینجاجنید پاک دین تو
درین رویت جمال او به بین تو
هوش مصنوعی: هماکنون در اینجا معنای نیکو و راستین دین تو در چهرهات جلوهگر است؛ زیبایی او را در تو تماشا کن.
که روی او یقین فر الهی است
ورا در کل کمال پادشاهی است
هوش مصنوعی: چهره او به وضوح نشاندهنده عنایت الهی است و او در تمامی جوانب، مظهر کمال و اقتدار است.
کمال پادشاهی پر جبینش
گواهی میدهد عین الیقینش
هوش مصنوعی: عظمت و جلال پادشاهی او با پیشانی بلندش نمایان است و این موضوع نشاندهنده یقین اوست.
گواهی میدهد بروی دل وجان
مرا بیشک که او رازاست و جانان
هوش مصنوعی: دل و جان من به وضوح گواهی میدهند که او حقیقت و محبوب من است.
گواهی میدهد جانم باقرار
که این سرّ خدایست و نمودار
هوش مصنوعی: جان من با آرامش گواهی میدهد که این راز الهی است و نمایانگر آن.
گواهی میدهد جانم ز معنی
که هست این مرد کل دیدار مولا
هوش مصنوعی: جان من شهادت میدهد بر این که این مرد، تجلی تمام خوبیها و مقامهای الهی است.

عطار