گنجور

بخش ۴۷ - راز گفتن شیخ کبیر پاسخ جنید از کار منصور

حقیقت از شب اندر کشتی این راز
مرا میگفت نزد آن کسان باز
من ای شیخا حقیقت چون خدایم
یقین گشتی جهان را رهنمایم
خدایم من که در کون و مکانم
بدان شیخا که برتر ز آسمانم
خدایم من نشسته سوی کشتی
در این اسرار شیخا چون گذشتی
فلک را با ملک در سوی دریا
من امشب دیدهام در خویش پیدا
همه از من پدیدارند امشب
ز من بیشک خریدارند امشب
همه در من من اندر خود نشسته
مهار عشق را بر جمله بسته
بدستم آسمانها و زمین است
مرا خورشید در مهر نگین است
مرا پیوسته اینجا آشنائی است
ابا ذراتم اینجاگه خدائی است
به بین شیخا درون بحر هستی
مرا اینجا خدایم در پرستی
حقیقت کافرم هم بت پرستم
حقیقت جوهری در بحر هستم
من اینجا بر سر کشتی اسرار
درون بحر هستم درّ شهوار
تودانی شیخ بنگر در بُن بحر
نظر کن درّ مابین اندر این قعر
نظر کن در من و بنگر در اینجا
حققت در ما را جوهر اینجا
همه ذراتاند از من پدیدار
منم در وصل خود خود را خریدار
خدای برّ و بحر جمله گانم
محیط جملهٔ کون و مکانم
چه باشد نزد من دیدار عقبی
منم اسرار وآن بر جمله مولا
درون جمله اینجا راز بینم
کجا در دار خود را باز بینم
کجا یابم حقیقت دار خود باز
که تا بردار خود گردم سرافراز
عجب ماندم در آن شب کو چنین گفت
در اسرار آن شب این چنین سفت
که بنگر هان چو تو شیخ کبیری
بمانده در کف صورت اسیری
مرا هم صورتست وذات و معنی
منم پیوسته در آیات و معنی
جلالم در جلالم بحر مانده
بسی دربحر خود کشتی برانده
کنون از بحر خواهم رفت بیرون
نمایم راز اینجا بیچه و چون
درین بحر فنا بودم گرفتار
دو روزی با تو در دریای اسرار
کنون شیخا چو وقت رفتن آمد
مرا اسرار با تو گفتن آمد
برون خواهم شدن دراندرونم
تمات بحریان راه نمونم
تو شیخا دل ابا ماراست میدار
که ما را باز بینی بر سر دار
در آن روزی که در بغداد آیی
ابا ما یک دمی دل شاد آیی
مرا آن روز بینی خوار و خسته
طناب ذُل اندر دست بسته
مرا آن روز یابی شاه عالم
مرا آن لحظه یاب آگاه عالم
چنین خواهد بدن گر باز بینی
مرادر عشق صاحب راز بینی
تو شیخا این زمان از ما نهانی
که مادانیم راز و تو ندانی
درین ره گرچه بیشک واصلانند
نه هر کس اصل کل اینجا بدانند
همانکس وصل یابد همچو من باز
که گردد سوی دریای فنا باز
بدریای فنا خواهم شدن من
بجوهر کل خدا خواهم بدن من
بدریای فنا خواهم شدن کل
که تا یابی چو ما در عین آن ذل
در این دریا کنون رفتیم و گفتیم
حقیقت را ز رخ را در نهفتیم
خدایم چند گویم من خدایم
حقیقت بیزوال و در بقایم
مگو ای ابله دیوانه این راز
وگرنه لایقی بر نفت و براز

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حقیقت از شب اندر کشتی این راز
مرا میگفت نزد آن کسان باز
هوش مصنوعی: حقیقت در تاریکی شب به من می‌گفت که این راز را به آن افراد بگویم.
من ای شیخا حقیقت چون خدایم
یقین گشتی جهان را رهنمایم
هوش مصنوعی: من ای شیخ، چون به حقیقت و معرفت رسیدم، به یقین مانند خداوند هستم و می‌توانم جهان را هدایت کنم.
خدایم من که در کون و مکانم
بدان شیخا که برتر ز آسمانم
هوش مصنوعی: خدای من، موجودی است که در تمامی جهان و جاهای مختلف حضور دارد، ای شیخ بزرگ، او بالاتر از آسمان‌ها است.
خدایم من نشسته سوی کشتی
در این اسرار شیخا چون گذشتی
هوش مصنوعی: خدای من در کنار کشتی نشسته و از این رازها آگاه است، ای شیخ، وقتی تو از این مسائل عبور کنی.
فلک را با ملک در سوی دریا
من امشب دیدهام در خویش پیدا
هوش مصنوعی: امشب متوجه شدم که آسمان و زمین را به سمت دریا در وجود خودم می‌بینم.
همه از من پدیدارند امشب
ز من بیشک خریدارند امشب
هوش مصنوعی: امشب همه از وجود من و صفتم آراسته‌اند و به یقین می‌دانم که امشب همه به دنبال من و خواسته‌هایم هستند.
همه در من من اندر خود نشسته
مهار عشق را بر جمله بسته
هوش مصنوعی: همه چیز در درون من قرار دارد و عشق را بر همه چیز کنترل کرده‌ام.
بدستم آسمانها و زمین است
مرا خورشید در مهر نگین است
هوش مصنوعی: در دستان من تمامی عالم از آسمان تا زمین قرار دارد و خورشید به عنوان جواهر و نمادی از محبت و عشق در دل من نشسته است.
مرا پیوسته اینجا آشنائی است
ابا ذراتم اینجاگه خدائی است
هوش مصنوعی: من همیشه در اینجا یک آشنایی دارم، که با وجود ذراتم، این مکان گویی محل خدایی است.
به بین شیخا درون بحر هستی
مرا اینجا خدایم در پرستی
هوش مصنوعی: ببین ای شیخ، در عمق وجودم حقیقتی جاریست که به من می‌گوید خدایم در اینجا به پرستش مشغول است.
حقیقت کافرم هم بت پرستم
حقیقت جوهری در بحر هستم
هوش مصنوعی: من در واقع کافر هستم و به بت‌پرستی اعتقاد دارم، اما واقعیت این است که جوهر وجودم در عمق دریا قرار دارد.
من اینجا بر سر کشتی اسرار
درون بحر هستم درّ شهوار
هوش مصنوعی: من در اینجا در کشتی مشغول جستجوی اسرار در عمق دریا هستم که بسیار جذاب و دلربا است.
تودانی شیخ بنگر در بُن بحر
نظر کن درّ مابین اندر این قعر
هوش مصنوعی: به نظرت می‌رسد که ای شیخ، در عمق دریا نگاه کن و آن گوهر با ارزش را که در این اعماق مخفی شده است، ببین.
نظر کن در من و بنگر در اینجا
حققت در ما را جوهر اینجا
هوش مصنوعی: به من نگاه کن و ببین که حقیقت تو در ما چطور تجلی یافته است.
همه ذراتاند از من پدیدار
منم در وصل خود خود را خریدار
هوش مصنوعی: تمامی موجودات و ذرات از من شکل گرفته‌اند و من در حالتی که به وصل خود می‌رسم، به دنبال شناخت و خرید خود هستم.
خدای برّ و بحر جمله گانم
محیط جملهٔ کون و مکانم
هوش مصنوعی: خدای من، که بر دشتی وسیع و دریا حاکم است، بر تمام جهان و هر آنچه در آن وجود دارد، احاطه دارد.
چه باشد نزد من دیدار عقبی
منم اسرار وآن بر جمله مولا
هوش مصنوعی: دیدار آخرت برای من چه اهمیتی دارد، زیرا من اسرار را می‌دانم و این دانش به مولا مربوط می‌شود.
درون جمله اینجا راز بینم
کجا در دار خود را باز بینم
هوش مصنوعی: در اینجا درون صحبت‌ها، رازی را می‌بینم که در کجا می‌توانم در قلب خود را باز کنم و حقیقت را درک کنم.
کجا یابم حقیقت دار خود باز
که تا بردار خود گردم سرافراز
هوش مصنوعی: کجا می‌توانم حقیقت وجودم را پیدا کنم تا بتوانم آن را بیابم و به عظمت و افتخار برسم؟
عجب ماندم در آن شب کو چنین گفت
در اسرار آن شب این چنین سفت
هوش مصنوعی: در آن شب شگفت‌انگیز، حیرت‌زده بودم که چه کسی اینگونه در رازهای آن شب سخن گفت و به وضوح بیان کرد.
که بنگر هان چو تو شیخ کبیری
بمانده در کف صورت اسیری
هوش مصنوعی: بنگر، ای آن کسی که مانند شیخی بزرگ در دست یک فرد اسیر مانده‌ای.
مرا هم صورتست وذات و معنی
منم پیوسته در آیات و معنی
هوش مصنوعی: من نیز ظاهری دارم و ذات و معنایی که همواره در آیات و معانی جاری‌ام.
جلالم در جلالم بحر مانده
بسی دربحر خود کشتی برانده
هوش مصنوعی: من در اوج شکوه و عظمت خودم قرار دارم، ولی همچنان در دریای پرعمق وجودم غرق شدم و مانند یک کشتی در این دریا در حال حرکت هستم.
کنون از بحر خواهم رفت بیرون
نمایم راز اینجا بیچه و چون
هوش مصنوعی: حالا می‌خواهم از دریا بیرون بروم تا راز این مکان را آشکار کنم و از آنجا بگذرم.
درین بحر فنا بودم گرفتار
دو روزی با تو در دریای اسرار
هوش مصنوعی: در این دنیای فانی، به مدت دو روز در کنار تو در عمق رازها غرق شدم.
کنون شیخا چو وقت رفتن آمد
مرا اسرار با تو گفتن آمد
هوش مصنوعی: اکنون ای شیخ، وقتی که زمان رفتن فرا رسیده، برایم مناسب است که رازها را با تو در میان بگذارم.
برون خواهم شدن دراندرونم
تمات بحریان راه نمونم
هوش مصنوعی: من از درون خود بیرون می‌روم و در تمام راه‌هایم، مرزها را رد می‌کنم.
تو شیخا دل ابا ماراست میدار
که ما را باز بینی بر سر دار
هوش مصنوعی: ای شیخ بزرگ، دل‌سوزی برای ما کن و نگذار که دوباره ما را بر دار ببینی.
در آن روزی که در بغداد آیی
ابا ما یک دمی دل شاد آیی
هوش مصنوعی: روزی که به بغداد بیایی، ای پدر، یک لحظه هم که شده با دل شاد نزد ما خواهی آمد.
مرا آن روز بینی خوار و خسته
طناب ذُل اندر دست بسته
هوش مصنوعی: اگر روزی مرا ببینی که خوار و ناتوان هستم و طناب ذلت در دستم است، بدان که در آن روز به شدت رنج می‌برم.
مرا آن روز یابی شاه عالم
مرا آن لحظه یاب آگاه عالم
هوش مصنوعی: روزی تو را ملاقات می‌کنم که در آن روز، خود را شاه عالم می‌دانم و در آن لحظه، همه چیز را برای تو روشن و واضح خواهم کرد.
چنین خواهد بدن گر باز بینی
مرادر عشق صاحب راز بینی
هوش مصنوعی: اگر دوباره به من نگاه کنی، خواهی دید که بدنم چگونه خواهد شد و در عشق، رازهای عمیق‌تری از من را درک خواهی کرد.
تو شیخا این زمان از ما نهانی
که مادانیم راز و تو ندانی
هوش مصنوعی: ای پیر بزرگوار، در این زمان تو از ما پنهانی، در حالی که ما از رازها باخبر هستیم و تو از آن‌ها بی‌خبری.
درین ره گرچه بیشک واصلانند
نه هر کس اصل کل اینجا بدانند
هوش مصنوعی: در این مسیر افرادی هستند که به هدف رسیده‌اند، اما هر کسی نمی‌تواند از اصل و ریشه این موضوع آگاه شود.
همانکس وصل یابد همچو من باز
که گردد سوی دریای فنا باز
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند من به وصال برسد، دوباره به سمت دریای فنا بازمی‌گردد.
بدریای فنا خواهم شدن من
بجوهر کل خدا خواهم بدن من
هوش مصنوعی: من می‌خواهم به دریاى فنا برسم و وجودم را در جوهر کلی خداوند نابود کنم.
بدریای فنا خواهم شدن کل
که تا یابی چو ما در عین آن ذل
هوش مصنوعی: من قصد دارم به عمق فنا بروم تا شاید تو هم مانند من در همان جا به ذلت و ناپایداری پی ببری.
در این دریا کنون رفتیم و گفتیم
حقیقت را ز رخ را در نهفتیم
هوش مصنوعی: امروز در این دریا قدم گذاشتیم و تصمیم گرفتیم که حقیقت را از چهره‌مان پنهان کنیم.
خدایم چند گویم من خدایم
حقیقت بیزوال و در بقایم
هوش مصنوعی: من چند بار بگویم که خداوند من است؟ حقیقتی که همیشه وجود دارد و در جاودانگی است.
مگو ای ابله دیوانه این راز
وگرنه لایقی بر نفت و براز
هوش مصنوعی: ای نادان و دیوانه، این راز را فاش نکن، وگرنه بر تو ننگ و عیب خواهد بود.