بخش ۴۲ - در نموداری سر توحید حقیقت
حقیقت بایزید آن لحظه بگریست
بدو گفتا چو تو ای جان و دل کیست؟
بجز تو کیست اینجا تا به بینم
بجز تو کس نه بد صاحب یقینم
بجز تو نیست اینجا در خیالم
زهی جان دلم اندر وصالم
بجز تو نیست اینجا رهبر من
توئی چرخ فلک ساز ره من
تودارم این زمان و کس ندارم
بجز تو راه پیش و پس ندارم
کسی کو جز تو بینم دیده دوزم
ز سر تا پای در آتش بسوزم
اگر جز تو به بینم اندرین راه
مرا انداز جانا در بن چاه
بجز تو کس نبینم من بعالم
توئی در جسم من اینجا دمادم
ترادارم درون در آشنائی
مرا جان و دلی بین خدائی
ترا دارم دل و جانم ز تو شاد
نیارم جز تو من چیز دگر یاد
توئی جان و جهان جان عالم
که میگوئی مرا سرّ دمادم
دمادم راز من گوئی بخود باز
منم گنجشک و تو هستی چو شهباز
حقیقت بود من بود تو باشد
بجز تو دیدم من از چه باشد
همه جانا توئی دگر هبا شد
ز دیدارت ز دید خود فنا شد
خبر یافت آنکه ازخود باز پرداخت
وجودجان خود بهر تو پرداخت
خبر آن یافت کاینجا باز دیده است
بدید اینجا رخ شهباز دیده است
همه جویای وصل تو در این راه
همه گویای وصل تو درین راه
همه چون ذره و تو عین خورشید
وصالت را همی جویند جاوید
وصالت را همی جویند جانا
نه با تو راز میگویند جانا
تو خورشیدی همه اعما بمانده
بصر رفته سوی دنیا بمانده
کجا اعمی به بیند نور خود باز
کز آن شرحی دهد اینجا خبرباز
تو خورشیدی به جز نورم نه بینی
بجز دیدار منصورم نه بینی
تو خورشیدی بگرد چرخ گردان
کواکب در تومحو و مانده حیران
چو خورشید رخت پیداست امروز
از آن این شور و این غوغاست امروز
از آن ذرات اینجا پای کوبانست
که خورشید رخت امروز تابانست
از آن شور است امروز اندر اینجا
که در نه چرخ هم شور است و غوغا
فلک از شور عشقت گشته گردان
دلش از تف تو مانده است گریان
همه مردان اسرار حقیقت
ترا صاحب گرفتند و رفیقت
شد از جان و بجان اینجا نمانند
ابا تو جز بتو چیزی ندانند
کنون استاده نزد صاحب راز
اگر گوئی کنون گردند جانباز
مریدانم همه از جان غلامت
ترا ناپختگان و مانده خامت
همه خامند نزد پختهٔ عشق
زموری کو نشان از تختهٔ عشق
ز موری گوید اینجا هر کسی باز
مگر یابند از تو رشتهٔ باز
توئی سر رشته و ایشان طلبکار
همی سررشتهشان آور پدیدار
چه باشد گر تو این مشتی گدا را
کنی ازوصلت اینجا آشنا را
مر ایشان را ده اینجا روشنائی
ز ظلمت ده رهی در روشنائی
مرا دانی که ازجانت مریدم
غلام ذاتت ار چه بایزیدم
هر آن چیزی که گفتی مر مرا باز
بدانستم یقین ای صاحب راز
مرادیگر سؤالی ماند از تو
که جان و دل یقین شدمست با تو
چنان خواهم که با من راز گوئی
سؤالم در شریعت باز گوئی
چو من با شرع تو در نار وسوزم
ز نور شرع اینجا برفروزم
مرا ازتو همه نور و حضور است
مرا از تو کنون عین حضور است
حقیقت ازتودیدم مستی یار
حقیقت آئی اندر من پدیدار
حقیقت نیست جز تو صاحب شرع
که میدانی حقیقت شرع از فرع
دل اول چون بگفتی مرمرا باز
ز اصل و فرع اینجا صاحب راز
که جان اصلست اینجا راهبر اوست
حقیقت جان جانت هست پردوست
ز جان کردم حقیقت سیردر خویش
حقیقت جان بود از جشم درویش
بنور جانست زنده هرچه دیدم
من از جان اندرین گفت و شنیدم
یقین جانست دیدارت در اینجا
یقین شد کفر وایمانم در اینجا
درین معنی گه گفتی از عیانم
یکی بوده است اینجا جمله دانم
مرا این لحظه وصل دلگشایت
در اینجا شد حقیقت کلکسایت
حقیقت بایزدت اندر اسرار
ترا داند ترا بیند همه یار
توئی هم اصل و هم فرعی همیشه
حقیقت در یقین شرعی همیشه
ترا شرعست اصل شادکامی
که میخواهی در اینجا نیک نامی
حقیقت شرع میگوید بگویم
یکی نکته بود در گفتگویم
مرا ده از برای خود حقیقت
جوابی خوب در راه شریعت
گرامی انبیا همچون تو بردار
در اینجا آمد از بهرت نمودار
دگر گویم جوابی بهر بیچون
که چون پیداست اینجا هفت گردون
حقیقت آسمان و چرخ و افلاک
ز چه پیداست اندر حقّهٔ خاک
دراین معنی بگو تا چیست خورشید
مرا اینست اینجا گاه امید
چو جانان این همه پیدا نموده است
درون این همه غوغا نموده است
بگو تا سرّ رازت باز دانم
نهانی گفته رازت باز دانم
بخش ۴۱ - در نموداری سر توحید به هر نوع: تعالی الله منم منصور حلّاجبخش ۴۳ - جواب دادن منصور بایزید را: بدو منصور گفت ای راز دیده
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حقیقت بایزید آن لحظه بگریست
بدو گفتا چو تو ای جان و دل کیست؟
هوش مصنوعی: در آن لحظه، بایزید به شدت گریه کرد و گفت: کیست که مانند تو، ای جان و دل، وجود داشته باشد؟
بجز تو کیست اینجا تا به بینم
بجز تو کس نه بد صاحب یقینم
هوش مصنوعی: جز تو کسی در اینجا نیست که بتوانم او را ببینم، زیرا من یقین دارم که هیچکس دیگری وجود ندارد.
بجز تو نیست اینجا در خیالم
زهی جان دلم اندر وصالم
هوش مصنوعی: جز تو کسی در خیالم نیست، ای جان دلم، که در وصالت شادمانم.
بجز تو نیست اینجا رهبر من
توئی چرخ فلک ساز ره من
هوش مصنوعی: جز تو در اینجا کسی نیست که مرا هدایت کند، تو مانند چرخ فلک، مسیر زندگیام را رقم میزنی.
تودارم این زمان و کس ندارم
بجز تو راه پیش و پس ندارم
هوش مصنوعی: من اکنون تنها تو را دارم و هیچ کس دیگری در دلم نیست، نه راهی برای جلو رفتن دارم و نه راهی برای برگشتن.
کسی کو جز تو بینم دیده دوزم
ز سر تا پای در آتش بسوزم
هوش مصنوعی: وقتی کسی را جز تو میبینم، چشمانم را میبندم و از سر تا پا احساس میکنم که در آتش میسوزم.
اگر جز تو به بینم اندرین راه
مرا انداز جانا در بن چاه
هوش مصنوعی: اگر غیر از تو را در این مسیر ببینم، ای محبوب، مرا در اعماق چاه بینداز.
بجز تو کس نبینم من بعالم
توئی در جسم من اینجا دمادم
هوش مصنوعی: جز تو هیچکس دیگری را در جهان نمیبینم. تو در وجود من هستی و هر لحظه با من هستی.
ترادارم درون در آشنائی
مرا جان و دلی بین خدائی
هوش مصنوعی: در دل من، آشنایی تو همچون جان و دل است و من از این ارتباط، نشانهای از خداوند را میبینم.
ترا دارم دل و جانم ز تو شاد
نیارم جز تو من چیز دگر یاد
هوش مصنوعی: من تو را دارم و وجودم به خاطر تو شاد است و غیر از تو هیچ چیز دیگری در یادم نمیآید.
توئی جان و جهان جان عالم
که میگوئی مرا سرّ دمادم
هوش مصنوعی: تو هستی جان من و زندگی تمام موجودات، و وقتی که میگویی مرا به راز همیشگی خود باخبر کن.
دمادم راز من گوئی بخود باز
منم گنجشک و تو هستی چو شهباز
هوش مصنوعی: مدام در حال گفتن اسرار من هستی، در حالی که خودم را نمیشناسی. من مثل یک گنجشک هستم و تو مانند یک شاهباز.
حقیقت بود من بود تو باشد
بجز تو دیدم من از چه باشد
هوش مصنوعی: واقعیت این است که من خودم را فقط در تو میبینم و جز تو چیزی در نظر من وجود ندارد.
همه جانا توئی دگر هبا شد
ز دیدارت ز دید خود فنا شد
هوش مصنوعی: تو ای جان من، تنها سبب زندگی منی. وقتی که به تو نگاه میکنم، تمام وجودم به فنا میرود و فقط زیبایی تو در ذهنم میماند.
خبر یافت آنکه ازخود باز پرداخت
وجودجان خود بهر تو پرداخت
هوش مصنوعی: کسی که از خود بیرون آمده و وجودش را برای تو تقدیم کرده، از این موضوع آگاه شد.
خبر آن یافت کاینجا باز دیده است
بدید اینجا رخ شهباز دیده است
هوش مصنوعی: خبر این است که کسی که به اینجا آمده، چشمش به جمال شهباز افتاده است.
همه جویای وصل تو در این راه
همه گویای وصل تو درین راه
هوش مصنوعی: همه در این مسیر در جستجوی تو هستند و همه درباره وصال تو صحبت میکنند.
همه چون ذره و تو عین خورشید
وصالت را همی جویند جاوید
هوش مصنوعی: همه مانند ذرات ریز هستند و تو همچون خورشید، همیشه در جستجوی وصال و نزدیکی خود هستی.
وصالت را همی جویند جانا
نه با تو راز میگویند جانا
هوش مصنوعی: عزیزم، فقط به دنبال وصال تو هستند و نه با تو صحبتهای پنهانی میکنند.
تو خورشیدی همه اعما بمانده
بصر رفته سوی دنیا بمانده
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی هستی که نورش همه جا را پر کرده و دیدگان به سوی دنیای باقی مانده مینگرند.
کجا اعمی به بیند نور خود باز
کز آن شرحی دهد اینجا خبرباز
هوش مصنوعی: کجا یک فرد نابینا میتواند نور خودش را ببیند تا بتواند دربارهاش صحبت کند و خبری از آنجا بدهد؟
تو خورشیدی به جز نورم نه بینی
بجز دیدار منصورم نه بینی
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی، که جز نور خود چیزی را نمیبینی و به جز دیدن من (منصور) هیچکس دیگری را نمیشناسی.
تو خورشیدی بگرد چرخ گردان
کواکب در تومحو و مانده حیران
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی در میان ستارهها میدرخشی و همهی آنها درخشندگی تو را مشاهده کرده و حیران ماندهاند.
چو خورشید رخت پیداست امروز
از آن این شور و این غوغاست امروز
هوش مصنوعی: امروز چهرهات مانند خورشید نمایان است و این باعث شده که شور و هیجان زیادی در فضا حاکم باشد.
از آن ذرات اینجا پای کوبانست
که خورشید رخت امروز تابانست
هوش مصنوعی: به خاطر وجود ذراتی که در اینجا هستند و به زمین میکوبند، امروز خورشید درخشان و تابان است.
از آن شور است امروز اندر اینجا
که در نه چرخ هم شور است و غوغا
هوش مصنوعی: امروز در اینجا جوی پر از شوق و هیجان حاکم است، به طوری که حتی در آسمان نیز حالتی شاداب و پر سر و صدا وجود دارد.
فلک از شور عشقت گشته گردان
دلش از تف تو مانده است گریان
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر عشق تو به شدت در حال چرخش است و دل آن از اشتیاق تو به شدت غمگین و گریان است.
همه مردان اسرار حقیقت
ترا صاحب گرفتند و رفیقت
هوش مصنوعی: همه مردان رازهای عمیق و واقعی را از تو آموختند و دوستانت نیز بهرهمند شدند.
شد از جان و بجان اینجا نمانند
ابا تو جز بتو چیزی ندانند
هوش مصنوعی: جز تو هیچ چیز دیگری برای ما باقی نمانده است و از جان و دل به تو وصل شدهایم.
کنون استاده نزد صاحب راز
اگر گوئی کنون گردند جانباز
هوش مصنوعی: اکنون در برابر صاحب راز ایستادهام، اگر بگویی، این لحظه جانبازان در میآیند.
مریدانم همه از جان غلامت
ترا ناپختگان و مانده خامت
هوش مصنوعی: پیروان من همه جان خود را فدای تو میکنند، اما برخی هنوز نرسیده و ناپختهاند.
همه خامند نزد پختهٔ عشق
زموری کو نشان از تختهٔ عشق
هوش مصنوعی: همه در عشق بیتجربهاند، اما کسی که درک عمیقی از عشق دارد، نشانههایی از آن را بر روی دل نشان میدهد.
ز موری گوید اینجا هر کسی باز
مگر یابند از تو رشتهٔ باز
هوش مصنوعی: هر کس در این جا از موری صحبت میکند، اما اگر دقت کنی، تنها یک رشتهٔ ارتباطی از تو باقی مانده است.
توئی سر رشته و ایشان طلبکار
همی سررشتهشان آور پدیدار
هوش مصنوعی: تو اصل و منبع همه چیز هستی و آنها به نوعی خواهان چیزی هستند که از تو نشأت میگیرد.
چه باشد گر تو این مشتی گدا را
کنی ازوصلت اینجا آشنا را
هوش مصنوعی: چه اشکالی دارد اگر تو این گروه گدایان را به آشنایی با خود از پیوندت دعوت کنی؟
مر ایشان را ده اینجا روشنائی
ز ظلمت ده رهی در روشنائی
هوش مصنوعی: منبعی برای روشنی و آگاهی از تاریکی برای آنها فراهم کن؛ که از ظلمت به سوی نور و روشنایی هدایت شوند.
مرا دانی که ازجانت مریدم
غلام ذاتت ار چه بایزیدم
هوش مصنوعی: من عاشق تو هستم و جانم را برای تو فدای تو کردهام، حتی اگر مقام و منزلت من مانند بایزید باشد.
هر آن چیزی که گفتی مر مرا باز
بدانستم یقین ای صاحب راز
هوش مصنوعی: هر چیزی که تو گفتی، باعث شد که من دوباره آن را با یقین و اطمینان بفهمم، ای کسی که رازها را میدانی.
مرادیگر سؤالی ماند از تو
که جان و دل یقین شدمست با تو
هوش مصنوعی: در حال حاضر هیچ سوالی از تو باقی نمانده که جان و دل من به وضوح با تو پیوند خورده باشد.
چنان خواهم که با من راز گوئی
سؤالم در شریعت باز گوئی
هوش مصنوعی: میخواهم که با من در دل خودت سخن بگویی و سوالاتم را در مورد دین و دستورات آن پاسخ دهی.
چو من با شرع تو در نار وسوزم
ز نور شرع اینجا برفروزم
هوش مصنوعی: اگر من بر اساس اصول تو در آتش و رنج باشم، از نور این اصول در اینجا شعلهور میشوم.
مرا ازتو همه نور و حضور است
مرا از تو کنون عین حضور است
هوش مصنوعی: تمام وجود و روشنایی من از توست و اکنون حضور واقعیام فقط به خاطر توست.
حقیقت ازتودیدم مستی یار
حقیقت آئی اندر من پدیدار
هوش مصنوعی: من از حقیقت تو در حال سرمستی هستم، چون محبوب واقعی تو در درون من آشکار شده است.
حقیقت نیست جز تو صاحب شرع
که میدانی حقیقت شرع از فرع
هوش مصنوعی: هیچ حقیقتی جز تو وجود ندارد، ای صاحب شریعت، که میدانی حقیقت شریعت از تابع آن جداست.
دل اول چون بگفتی مرمرا باز
ز اصل و فرع اینجا صاحب راز
هوش مصنوعی: دل در ابتدا وقتی تو را صدا زد، مرا دوباره از ریشه و شاخهات در اینجا صاحب معرفت و اسرار قرار داد.
که جان اصلست اینجا راهبر اوست
حقیقت جان جانت هست پردوست
هوش مصنوعی: جان، اصل و اساس اینجا است و او است که حقیقت را رهبری میکند. روح تو نیز حقیقت جانت را در آغوش دارد.
ز جان کردم حقیقت سیردر خویش
حقیقت جان بود از جشم درویش
هوش مصنوعی: من از عمق جانم به حقیقت رسیدم، و در حقیقت، جان من در نگاه یک درویش به تماشا درآمده است.
بنور جانست زنده هرچه دیدم
من از جان اندرین گفت و شنیدم
هوش مصنوعی: با نور جان، هر چیزی که دیدهام زنده است و از این جان در گفتگو و شنیدار تجربه کردهام.
یقین جانست دیدارت در اینجا
یقین شد کفر وایمانم در اینجا
هوش مصنوعی: دیدن تو در اینجا برای من به معنای واقعی اطمینان است و این احساس باعث شده که شک و تردید در ایمانم تقبل و کفر من به هم گره بخورد.
درین معنی گه گفتی از عیانم
یکی بوده است اینجا جمله دانم
هوش مصنوعی: در این موضوع که گفتی، من از حقیقت آگاه هستم و همه چیز را به خوبی درک میکنم.
مرا این لحظه وصل دلگشایت
در اینجا شد حقیقت کلکسایت
هوش مصنوعی: این لحظهای که درست در اینجا در کنار تو هستم، برای من تمام حقیقت و واقعیت زیبای زندگیام شده است.
حقیقت بایزدت اندر اسرار
ترا داند ترا بیند همه یار
هوش مصنوعی: حقیقت همه رازهای تو را میداند و همیشه تو را میبیند، حتی اگر دیگران نبینند.
توئی هم اصل و هم فرعی همیشه
حقیقت در یقین شرعی همیشه
هوش مصنوعی: تو هم اصل هستی و هم فرع، همیشه حقیقت در یقین و در قوانین شرعی وجود دارد.
ترا شرعست اصل شادکامی
که میخواهی در اینجا نیک نامی
هوش مصنوعی: شما باید با پیروی از اصول دینی و اخلاقی به شادی واقعی دست یابید و اگر به دنبال مطرح شدن و داشتن نام نیک در این دنیا هستید، باید به این اصول پایبند باشید.
حقیقت شرع میگوید بگویم
یکی نکته بود در گفتگویم
هوش مصنوعی: حقیقت دیانت میگوید که باید نکتهای را در گفتوگوی خود بگویم.
مرا ده از برای خود حقیقت
جوابی خوب در راه شریعت
هوش مصنوعی: به من پاسخ خوبی برای حقیقت بده که در مسیر دین و شریعت باشد.
گرامی انبیا همچون تو بردار
در اینجا آمد از بهرت نمودار
هوش مصنوعی: ای پیامبر عزیز، تو در اینجا نمایان شدهای و از برکت وجود تو، این مکان ارزشمند شده است.
دگر گویم جوابی بهر بیچون
که چون پیداست اینجا هفت گردون
هوش مصنوعی: من پاسخ دیگری میدهم بیهیچ دلیل، چون معلوم است که اینجا هفت آسمان وجود دارد.
حقیقت آسمان و چرخ و افلاک
ز چه پیداست اندر حقّهٔ خاک
هوش مصنوعی: حقیقت آسمان و جهان و ستارهها از چه چیزی در عمق خاک پیدا میشود؟
دراین معنی بگو تا چیست خورشید
مرا اینست اینجا گاه امید
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از امید و روشنایی است. خورشید به معنای روشنی و زندگی است و شخص گوینده در جستجوی معنا و امیدی در زندگی خود است. او میخواهد بداند که منبع این امید و روشنایی کجاست.
چو جانان این همه پیدا نموده است
درون این همه غوغا نموده است
هوش مصنوعی: وقتی محبوب اینقدر واضح و مشخص است، پس چرا در میان این همه هیاهو و شلوغی حضور ندارد؟
بگو تا سرّ رازت باز دانم
نهانی گفته رازت باز دانم
هوش مصنوعی: بیا و به من بگو که رازت چیست، تا من هم بتوانم این راز را که در دل داری، بهتر درک کنم.

عطار