بخش ۴۱ - در نموداری سر توحید به هر نوع
تعالی الله منم منصور حلّاج
همه بر رحمت من گشته محتاج
تعالی الله منم خورشید و اختر
مرا گویند کل الله اکبر
تعالی الله منم اینجا خداوند
وجود خویش ازمن جمله پیوند
تعالی الله منم سرّ عیانی
ز من گویند هر شرح و بیانی
تعالی الله منم هم نفخ و هم ذات
همی آیم درون جمله ذرات
تعالی الله منم اسرار لائی
نموده درنمود خود خدائی
تعالی الله روح از ماست پیدا
بما پیوسته و یکتاست پیدا
زهی دیدارما با جان و دل حق
منم اینجا حقیقت واصل حق
نداند ذات ما جز ما کسی باز
صفات ماست هم انجام و آغاز
هم انجامم بآغازم سلامت
الست بربکم ما را پیامت
الست بربّکم گفتم بذرّات
دمیدم در تمامت نفخهٔ ذات
الست اندر ازل گفتم ابد را
نمایم چون نمودم نیک و بد را
هر آنکس را که خواهم من برانم
هر آنکس را که میخواهم بخوانم
نداند هیچ کس چون خواندهام من
حدیث عشق کلی راندهام من
خداوندی مرا زیبد که دانم
تمامت در یقین راز نهانم
خداوندی مرا زیبد به اسرار
که هستم آفرینش رانگهدار
ز صنعم آفرینش جمله پیداست
ز نور ذاتم اینجاگه هویداست
مه و خورشید و چرخم با ستاره
صفاتم جمله ذراتم نظاره
یکی ذانم منزه در همه من
فکنده در تمامت دمدمه من
بمن آمد تمامت آفرینش
منم در جملگی آثار بینش
ز کنه ذرات من اینجا نشان نیست
بجز از جان جان بر من نشان نیست
نشان دارم صور گر باز دانند
مرا بینند و از من راز دانند
دوئی نبود مرا کاینجا یکیام
حقیقت جزو با کل بیشکیام
صفاتم کس ندیده کس نه بیند
اگرچه عقل بسیاری نشیند
در اینجا بهر دیدن بر سر راه
کجا گردد دوی ز اسرار آگاه
منم اسرار خود اینجا نموده
درون جانها پیدا نموده
منم اسرار خود بنموده اینجا
ابا خود گفته و بشنوده اینجا
منم ذرات در خورشید عالم
دمیده از دم خود در همه دم
زهی فرد حضور نورذاتم
که آدم بود در عین صفاتم
حقیقت آدم آمد ذات ماراست
دراینجا علم الاسماء ما راست
حقیقت بایزید اینجا خبردار
تو بردار من و از من خبردار
اناالحق میزنم اینجای دیگر
مرا در مأمن و مأوای بنگر
اناالحق میزنم از جان گذشته
بساط جزو و کل را در نوشته
اناالحق میزنم در کایناتم
حقیقت ذاتم و عین صفاتم
اناالحق میزنم بیچون منم هان
که بنمودم حقیقت نص و برهان
چو حق در جان من گوید اناالحق
ترا میگوید اینجاراز مطلق
چو درجانست جانان بنگر اکنون
فکنده نور خود در هفت گردون
درون تو چو جانانست بنگر
وجوداوست آسانست بنگر
چه آسان تر ازین که جمله جانان
که تو اوئی که چه اسرار پنهان
در آن دم روی دریا باز بینی
که پرده از رخ جان باز بینی
چو پرده برگرفت از رخ بیکبار
جمال بینشان آید پدیدار
جمال بینشان اینست بنگر
درون جان هویدا است بنگر
از اول تا بآخر لا گرفته است
حقیقت لا همه الّا گرفته است
ز اول تا بآخر ذات بیچون
نمودی از صفاتش هفت گردون
از اول تا بآخر در یکی باز
نظر میکن بیاب انجام و آغاز
از اول تا بآخر در یکی بین
همه جانست اینجا بیشکی بین
ز اول تا بآخر یک دم آمد
کمال این حقیقت آدم آمد
از آن دم یافت آدم روشنائی
از اینجا دید زاندم آشنائی
از آن دم یافت آدم لام اینجا
از آن دم آدم آمد جام اینجا
چو جام معرفت را داد دادم
حقیقت بازدید اینجای آن دم
حقیقت باز بین اینجای ذاتم
که من مجموعهٔ ذات و صفاتم
حقیقت بایزید آن دم مرا بین
تو بیشک آن زمان آدم مرا بین
دمادم بازگشتم سوی آدم
دم من بد دراینجا نام آن دم
هزاران طور گشتم در زمانی
بمردم یافتم عین مکانی
از اول تا بآخر باز گشتم
در اینجا گاه صاحب راز گشتم
چودیدم باز آن دم در یقین من
شدم جمله در اشیا پیش بین من
چو اینجا پیش بین گشتم در اسرار
ز سر خود شدم اینجا خبردار
فراقم در وصال اینجا عیان بود
اگرچه نقشم اندر بی نشان بود
نشان را محو کردم بینشانی
حقیقت ماند جانم در نهانی
چوذات خویشتن کردم تماشا
حقیقت جزؤم و کلی هویدا
زجز واینجایگه اکنون شدم کل
بکردم اختیار خویشتن ذُلّ
چو ذاتم اختیار افتاد اینجا
از آن ای دوست یار افتاد اینجا
هر آنکو اختیار آمد درین راه
حقیقت دید یار آمد درین راه
چه به زین تا ترا جانان بود دوست
توئی تو درین ره بیشکی اوست
چو کل کردم دراینجا اختیارم
نه بیند هیچ جز دیدار یارم
همه مائیم اینجابا یزیدم
درونم با برون گفت وشنیدم
تو اکنون قطره شو در دید جانم
که من در ظاهر و باطن عیانم
تو اکنون قطره شو در دید دریا
تو جزوی کل شو از من هان هویدا
تو کل شو بایزید و جزو بگذار
تو جان بایزید وعضو بگذار
چو کل گردی چو من میگوی مطلق
در درون جان ما با ما اناالحق
اناالحق چون زدی بر راستی تو
همه بازار ما آراستی تو
درین بازار اگر زاری تو ما را
برون خویش بازاری تو ما را
اناالحق کردی و بیجان شو چو ماتو
یکی میبین در این عین فنا تو
چو اینجا گه بگفتی کل اناالحق
همین باشد حقیقت راژ مطلق
فنا باش و بقا میجوی اینجا
همی سرّ لقا میگوی اینجا
چو شد بر تو حقیقت راز ما فاش
تو در نقشی و ما باشیم نقاش
چو نقش خویش اینجا در فکندی
شوی آزاد از این مستمندی
تو حق باشی و من درحق یکی باز
ز من دریاب این عین الیقین باز
سرافرازی کن و سر را ببر تو
که هستی جوهر و هم بحرُ در تو
چو جانست این زمان جوهر درین راز
ز من دریاب این حق الیقین باز
چو جانت جوهر است و بحرمائیم
گه این جوهر درونت مینمائیم
درین بحری تو اکنون بازمانده
چو جوهر در صدفها باز مانده
صدف بشکن اگر جوهر تو خواهی
که بیشک بهره زو یابند و شاهی
چو بشکستی صدف جوهر ببینی
چنین کن هان اگر صاحب یقینی
بسی مردند وین جوهر ندیدند
چنین کن هان اگر صاحب یقینی
بسی مردند وین جوهر ندیدند
درون بحر مرده آرمیدند
هر آنکو یافت جوهر همچو ماشد
حقیقت جوهر اسرار لا شد
بصد قرن این چنین جوهر نیابند
بسی جویند خشک و تر نیابند
نه آنست این بیان که کس بداند
یقین منصور دیگر کس نداند
اگرچه من کنون منصور عشقم
حقیقت غرقه اندر نو رعشقم
حقیقت جوهر خودباز دیدم
چو جوهر بود خود را باز دیدم
چوجانت جوهر است اینجا حقیقت
نگر این بحر درغوغا حقیقت
چو جوهر جان بود اینجا به تحقیق
ز جان جان بدیده سر توفیق
رسیده سوی یار و او شده فاش
ز جسم و جان حقیقت دید نقاش
حقیقت دید جان دیدار یار است
در اینجا دیدن جانان بکار است
حقیقت دید جان دیدار جانست
در اینجا دید جانان باز دانست
در اینجا بازدید و یار شد او
ز بود خویشتن بیزار شد او
در اینجا یار دید و آشنا شد
عیانی محو کرد و کل خدا شد
خدا شد جان ابا منصور اینجا
خدا منصور را مهجور اینجا
خدا شد کرد او اسرار آفاق
که تا افتاد همچون بود او طاق
خدا شد این زمان منصور در عشق
درون جزو و کل مشهور در عشق
خدا شد این زمان تا بار دیده است
حقیقت خویش برخوردار دیده است
خدا شد در خدائی زد اناالحق
ابا ذرات گفت او راز مطلق
خدا شد تا مکان را بیمکان دید
همه جان بود و خود از جان جان دید
خدا شد تا یکی آمد پدیدار
خدای بیشکی آمد پدیدار
چودرعین خدائی پاکبازیم
حقیقت ما در اینجا پاک بازیم
ز عشق خویشتن خود آفریدیم
جمال خود هر آیینه بدیدیم
بعشق خود زهر آیینه دم دم
نمودم سر عشق خود بآدم
بعشق خویش اینجا درنمودم
نمودم سر عشق خود بآدم
بعشق خویش اینجا در نمودم
درون جمله خود گفت و شنودم
چو در صنعم کنون پیدا در اینجا
یقین کردم چنین غوغا در اینجا
ره عشقم چنین است ار به بینی
همه تلخست اگر صاحب یقینی
فراقم دروصال آمد پدیدار
وصالم عاشق اینجا شد خبردار
حقیقت شرح جان گفتم ترا من
که تا شد سر جان ز اسرار روشن
ندارد نقش جان نقاش بشناس
جمال ماست اینجا فاش بشناس
از این ظلمت که تن خوانند بگریز
بنور ذات حق خود را در آویز
ازین ظلمت که تن خوانند برون آی
همه ذرات ما را رهنمون آی
از این ظلمت اگر آئی برون تو
ابا ما گردی اینجا خاک و خون تو
چو تن دیدی وجان بشناختی باز
تنت در سوی جان انداختی باز
تن اینجا ظلمت و جانت ز نوراست
نفور است این تن وجان کل حضور است
حضور جان طلب نی ظلمت تن
که جان آمد حقیقت نور روشن
چو نور افروزد اینجا صبحگاهان
نظر میکن تو در خورشید تابان
نه چندانی که چونخور میبرآید
کجا ظلمت در اینجاگه نماید
نماید هیچ ظلمت نزد خورشید
حقیقت محو گردد سایه جاوید
چو خورشید عیان آید پدیدار
حقیقت سایه گردد ناپدیدار
حقیقت سایهٔ صورت برافتد
نقاب از روی منصورت برافتد
تو از جانان بیابی راز منصور
یکی گردی بکل نور علی نور
اگر این سر بدانی بایزیدی
از این اسرارها هل من مزیدی
حقیقت در خدائی رهبری تو
هم از کون و مکانت بگذری تو
مرا پایت یکی گردد باسرار
ترا اسرار ما آید پدیدار
سراپایت یکی گردد چو فرموک
چو مردان ترک گیری پنبهٔ دوک
سراپایت یکی گردد چو خورشید
بمانی تو ز ذات اینجا تو جاوید
سراپایت یکی گردد چو ماهی
زنی بر هفت گردون پایگاهی
سراپایت یکی گردد ز بینش
تو باشی مغز کل آفرینش
سراپایت یکی گردد چو من پاک
نماند هیچ نار و آب با خاک
سراپایت یکی باشد به هر چار
بوصل خود بوند ایشان گرفتار
سراپایت یکی باشد نهانی
تو باشی بود خود اما چه دانی
چو در یکی جمال خود بدیدی
چو ما اینجا وصال خود بدیدی
چو در یکی تو باشی خود یقین دان
تو بود خویش از ما بیشکی دان
یکی دانست بود ما همه را
نهاده در درونه دمدمه را
چو شور است آنکه خود را راست کردم
بدار عشق خود را راست کردم
چه شور است اینکه درجانها فکندیم
که در هر قطره طوفانها فکندیم
چه شور است آن که این فانیست بنگر
بجز ما جسم و جانت نیست بنگر
بعشق خویش شور انگیز خویشم
حیققت نیک و بد یکیست پیشم
چو یکسانست پیشم نیک یا بد
هر آنچیزی که کردم کردهام خود
یکی جانم گهی جسم و گهی دل
مرا مقصود هر چیز است حاصل
چو مقصود من اینجا ذات آمد
یکی ذاتم که این آیات آمد
بیان این معانی کرد آگاه
صفات ذات پاکم قل هوالله
منم در قل هو الله راز دیده
در اینجا گه هوالله باز دیده
منم در قل هوالله راز گفته
اناالحق در عیانم باز گفته
چو ذاتم قل هوالله است بنگر
نمود من هوالله است بنگر
نموم از هوالله است پیدا
عیانم قل هوالله است پیدا
یکی ذاتست کاین راز است بیچون
که من گفتم ابا تو بیچه و چون
چو جان از نور من در روشنائی است
درآ در عاقبت دیدخدائی است
چو جان از نور من در قربت آمد
از آن درحضرت و در غربت آمد
گهی گردد فلک گه مهر و گه ماه
گهی باشد زمین گه کوه و گه کاه
گهی نور است و گاهی عین ظلمت
گهی دریاست گاهی عز و قربت
گهی جان و دل آید گه بود جان
دل وجان شد یقین امروز جانان
منم جانان یقین اینست رازم
ز هر نوعی یقینت گفته بازم
منم جانان تو کاینجا بدیدم
ترا اسمای اعظم بایزیدم
منم جانان تو از جان آگاه
بکردستم ز جان و دل مرا خواه
دمی زد بعد از آن خاموش گشته
ز عشق ذات خود بیهوش گشته
چنان بیهوش و باهوشی از آن داشت
که بیشک در صور کون و مکان داشت
چنان در قربت او راه دیده
دراینجاگه جمال شاه دیده
در اینجا در برون و دردرون راز
که اینجا آمده در عشق شهباز
دمی دیگر بزد پس گفت الله
اناالحق گفت و دیگر قل هوالله
بخواند و کرد خوداندر دمیدش
جوابی داد بیشک بایزیدش
بدو گفتا چرا خاموش گشتی
چو من اینجا عجب مدهوش گشتی
چنان خواهم که با من راز گوئی
سؤالم در شریعت بازگوئی
بپرس آنچه ندانی تا بگویم
دوای دردت اینجاگه بجویم
دمی کین جایگه از عمر مانده است
بصورت لیک دایم جان بمانده است
سؤالی کن ز وحدت گر توانی
تو منگر سوی کثرت گر توانی
همه ذرات خود را دان تو کثرت
ز کثرت در گذر شو سوی وحدت
که در حضرت بیابی آنچه خواهی
ترا بخشد کمال پادشاهی
هر آنکو سوی دنیا باز ماند
ز کثرت هر کجا اوراز داند
همه دنیا پر از کثرت نمودم
درین کثرت یقین وحدت نمودم
کسانی چند کثرت راز وحدت
یکی دانند در اسرار قربت
ولیکن صاحب شرع اندر اینجا
توئی گفتهست اصل و فرع اینجا
حقیقت اصل اینجا بهتر آمد
حقیقت شرع اینجا برتر آمد
از آن گفتم که فرع صورت خود
چو مردان دیدهام در راه جان بد
بد از خود دور کردم تا بدانند
کنون در عشق فردم تا بدانند
بد و نیکم کنون یکسانست در عشق
کنون اسرار مادرجانست در عشق
ز کثرت درگذر وحدت نظر کن
نظر اینجا سوی صاحب خبر کن
همه دنیا بیک جو زر نیرزد
چو یک جوزر که خاکستر نیرزد
چو دنیا نزد من چون برگ کاهست
مرا دنیا حقیقت عذر خواه است
درین دنیا نمانم تا بدانی
که من بودم همه راز نهانی
درین دنیاست بیشک عاشقان را
که بیشک صورتی بیند آن را
در این دنیاست دیدار خدائی
اگر نبود چو منصورت جدائی
در این دنیاست بیشک شور و غوغا
حقیقت گفتن بیهوده پیدا
ز پر گفتهست اندر دار دنیا
نیرزد نزد عاشق یار دنیا
بیک ارزن که دنیا ارزنی هست
بنزد عقل کین دنیا زنی هست
تو این دنیا زنی دان ای برادر
یقین چون ارزنی دان ای برادر
همه دنیا کف خاکست بنگر
چه غم چون حضرت پاکست بنگر
حقیقت درگه پروردگار است
مرین دنیا اگرچه رهگذار است
چو مردان زن قدم در آشنائی
که باشد آشنائی روشنائی
چو گشتی آشنای یار اینجا
تو منگر برجفای یار اینجا
حقیقت برجفای او وفایست
وفای تو یقین عین لقایست
اگر می واصلی خواهی در اینجا
که بگشاید ترا بیشک در اینجا
دمی اینجا قدم بی او مزن تو
وگر بی او زنی باشی چو زن تو
زنی باشد که او خود دم زند باز
کجا گردد چو مردان او سرافراز
سرافرازی عالم مرد دارد
عیان عشق صاحب درد دارد
هر آنکو درد دارد اندرین دار
درونت درد او گیرد بیکبار
چو در دردت یقین در ما نماید
از اول جان و دل شیدا نماید
ز درد عشق اگر جانت خبر یافت
همه در یک حقیقت در نظر یافت
همه مردان ز درد اوست دایم
برون جسته چو مغز از پوست دایم
ز درد اینجا شوند از خویش بیزار
نماند تن بماند جان و دیدار
حقیقت بایزیدا دردداری
ترا گویم که جان خرد داری
نکو بشنو تو و باطن سخنگوی
که بودم بیشکی اندر سخن گوی
بخش ۴۰ - جواب گفتن منصور سلطان بایزید را قدس سره: جوابش داد شاه آفرینشبخش ۴۲ - در نموداری سر توحید حقیقت: حقیقت بایزید آن لحظه بگریست
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تعالی الله منم منصور حلّاج
همه بر رحمت من گشته محتاج
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ، من همانند منصور حلاج هستم که همه به رحمت و بخشش من نیازمند شدهاند.
تعالی الله منم خورشید و اختر
مرا گویند کل الله اکبر
هوش مصنوعی: خداوند بزرگتر است و من مانند خورشید و ستارهای میمانم که به من میگویند.
تعالی الله منم اینجا خداوند
وجود خویش ازمن جمله پیوند
هوش مصنوعی: من در اینجا نماینده خداوند هستم و وجود او را میتوان در من مشاهده کرد.
تعالی الله منم سرّ عیانی
ز من گویند هر شرح و بیانی
هوش مصنوعی: خداوند بلندمرتبه است و من نشان آشکار او هستم، مردم درباره من هر توضیح و تحلیلی ارائه میدهند.
تعالی الله منم هم نفخ و هم ذات
همی آیم درون جمله ذرات
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ من هستم؛ هم نفس و هم وجود. من در همه ذرات جهان حضور دارم.
تعالی الله منم اسرار لائی
نموده درنمود خود خدائی
هوش مصنوعی: خداوند متعال است و من رازهای او را در وجود خود به نمایش گذاشتهام.
تعالی الله روح از ماست پیدا
بما پیوسته و یکتاست پیدا
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ، روح ما از اوست و همیشه به ما نزدیک و یکی است.
زهی دیدارما با جان و دل حق
منم اینجا حقیقت واصل حق
هوش مصنوعی: خوشا دیدار ما که با جان و دل است؛ من در اینجا حقیقت را تجربه میکنم و حق را شناختهام.
نداند ذات ما جز ما کسی باز
صفات ماست هم انجام و آغاز
هوش مصنوعی: هیچکس جز خود ما نمیداند که وجود ما چگونه است، زیرا ویژگیهای ما هم در آغاز و هم در پایان فقط در درون خود ما نهفته است.
هم انجامم بآغازم سلامت
الست بربکم ما را پیامت
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از آغاز و پایان زندگی است. شاعر با اشاره به عهدی که در آغازین روزهای وجود خود بسته، به دنبال سلامتی و پیامی است که از سوی معبودی به او رسیده است. این عهد به نوعی نشاندهنده رابطه عمیق و معنوی با خداوند است، و شاعر به آن استناد میکند تا به جریان زندگی و هدف آن پی ببرد.
الست بربّکم گفتم بذرّات
دمیدم در تمامت نفخهٔ ذات
هوش مصنوعی: آیا من پروردگار شما نیستم؟ این سوال را در نفسی که از وجودم دمیدم مطرح کردم.
الست اندر ازل گفتم ابد را
نمایم چون نمودم نیک و بد را
هوش مصنوعی: در عالم ازل، من گفتم که ابد را به من نشان دهند. حالا که خوبیها و بدیها را دیدم.
هر آنکس را که خواهم من برانم
هر آنکس را که میخواهم بخوانم
هوش مصنوعی: هر کسی را که بخواهم دور میکنم و هر کسی را که بخواهم به نزدیک خود میآورم.
نداند هیچ کس چون خواندهام من
حدیث عشق کلی راندهام من
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازه من از داستان عشق باخبر نیست، من از عشق کلی دوری کردهام.
خداوندی مرا زیبد که دانم
تمامت در یقین راز نهانم
هوش مصنوعی: خداوندی که من شایسته او هستم، کسی است که میدانم همهچیز را به طور قطع میشناسد و رازهای نهان من را درک میکند.
خداوندی مرا زیبد به اسرار
که هستم آفرینش رانگهدار
هوش مصنوعی: خداوندی که من را شایسته دانسته، به رازها و اسرار آگاه است، چرا که من خود نگهدار آفرینش هستم.
ز صنعم آفرینش جمله پیداست
ز نور ذاتم اینجاگه هویداست
هوش مصنوعی: از ساخته من همه چیز پیداست و از نور وجود من اینجا روشن است.
مه و خورشید و چرخم با ستاره
صفاتم جمله ذراتم نظاره
هوش مصنوعی: من مانند ماه و خورشید و چرخهی ستارهها هستم و خصوصیاتم در این ذرات تجلی یافته است. همهی ذرات وجودم در حال تماشای این زیباییها هستند.
یکی ذانم منزه در همه من
فکنده در تمامت دمدمه من
هوش مصنوعی: یک نفر را میشناسم که در همه جا پاک و بیعیب است و در تمام وجود من نفوذ کرده است.
بمن آمد تمامت آفرینش
منم در جملگی آثار بینش
هوش مصنوعی: من تمام آفرینش را در خود احساس میکنم و در تمامی نشانهها و آثار، خود را میبینم.
ز کنه ذرات من اینجا نشان نیست
بجز از جان جان بر من نشان نیست
هوش مصنوعی: در عمق وجود من هیچ نشانی وجود ندارد، جز جانم که خود را در من نشان میدهد.
نشان دارم صور گر باز دانند
مرا بینند و از من راز دانند
هوش مصنوعی: من نشانههایی دارم که اگر افراد با بصیرت مرا بشناسند و به عمق وجودم پی ببرند، خواهند فهمید که چه رازهایی در دل دارم.
دوئی نبود مرا کاینجا یکیام
حقیقت جزو با کل بیشکیام
هوش مصنوعی: در دلم هیچ دوگانگی وجود ندارد، زیرا در این جا من حقیقت را میدانم و جزئی از کل هستم.
صفاتم کس ندیده کس نه بیند
اگرچه عقل بسیاری نشیند
هوش مصنوعی: هیچکس صفات من را نمیبیند و هیچکس نمیتواند آنها را درک کند، هرچند که عقل و خرد زیادی داشته باشد.
در اینجا بهر دیدن بر سر راه
کجا گردد دوی ز اسرار آگاه
هوش مصنوعی: در اینجا، به خاطر تماشای کسی، سر راه کجا خواهد رفت و از رازها باخبر میشود.
منم اسرار خود اینجا نموده
درون جانها پیدا نموده
هوش مصنوعی: من در اینجا رازهای درون خود را نمایش دادهام و در عمق جانها آنها را آشکار کردهام.
منم اسرار خود بنموده اینجا
ابا خود گفته و بشنوده اینجا
هوش مصنوعی: من در اینجا رازهای خود را بیان کردهام و با خودم در مورد آنها صحبت کرده و شنیدهام.
منم ذرات در خورشید عالم
دمیده از دم خود در همه دم
هوش مصنوعی: من ذراتی هستم که مانند نور خورشید در جهان منتشر شدهام و در هر دم از زندگیام تاثیر میگذارم.
زهی فرد حضور نورذاتم
که آدم بود در عین صفاتم
هوش مصنوعی: خوشا به حال فردی که در وجود خود نور خالص را دارد و به نحوی از صفات انسانی برخوردار است.
حقیقت آدم آمد ذات ماراست
دراینجا علم الاسماء ما راست
هوش مصنوعی: آدم به حقیقت به وجود آمده و وجود او همانند مار است. در اینجا دانش نامها به ما ارتباط دارد.
حقیقت بایزید اینجا خبردار
تو بردار من و از من خبردار
هوش مصنوعی: بزرگی به نام بایزید اینجا موجود است. تو باید من را بشناسی و از وجود من آگاه شوی.
اناالحق میزنم اینجای دیگر
مرا در مأمن و مأوای بنگر
هوش مصنوعی: من به حقیقت میزنم، در جایی دیگر مرا در پناه و آرامش ببین.
اناالحق میزنم از جان گذشته
بساط جزو و کل را در نوشته
هوش مصنوعی: من با تمام وجود و از عمق جانم، اصول و قواعد را به چالش میکشم و به قلم میزنم.
اناالحق میزنم در کایناتم
حقیقت ذاتم و عین صفاتم
هوش مصنوعی: من حقیقت وجودم را در کائنات نمایش میدهم و نشاندهندهی صفات واقعی خودم هستم.
اناالحق میزنم بیچون منم هان
که بنمودم حقیقت نص و برهان
هوش مصنوعی: من به حقیقت بیچون و چرا اشاره میکنم، زیرا من خود آن حقیقت را نشان دادهام و دلایل و دلایلش را معرفی کردهام.
چو حق در جان من گوید اناالحق
ترا میگوید اینجاراز مطلق
هوش مصنوعی: وقتی حق در وجود من میگوید "من حقیقت هستم"، این پیام را به تو میرساند که حقیقت مطلق در اینجا حضور دارد.
چو درجانست جانان بنگر اکنون
فکنده نور خود در هفت گردون
هوش مصنوعی: وقتی که محبوب در جان انسان است، حالا میتوان دید که او نور خود را در هفت آسمان میتاباند.
درون تو چو جانانست بنگر
وجوداوست آسانست بنگر
هوش مصنوعی: درون تو همانند محبوبی است. به وجود او توجه کن، زیرا که درک و فهم او آسان است.
چه آسان تر ازین که جمله جانان
که تو اوئی که چه اسرار پنهان
هوش مصنوعی: چقدر ساده است که تمام محبوبان و معشوقان در وجود تو جمع شدهاند، تو که خود رازهای پنهانی را در دل داری.
در آن دم روی دریا باز بینی
که پرده از رخ جان باز بینی
هوش مصنوعی: در آن لحظه که به دریا نگاه میکنی، متوجه میشوی که راز و زیبایی وجود در آنجا نمایان میشود.
چو پرده برگرفت از رخ بیکبار
جمال بینشان آید پدیدار
هوش مصنوعی: زمانی که پرده کنار میرود، زیبایی او ناگهان نمایان میشود.
جمال بینشان اینست بنگر
درون جان هویدا است بنگر
هوش مصنوعی: زیبایی آنها در درونشان است، تنها کافیست به عمق جانشان نگاه کنی تا آن را ببینی.
از اول تا بآخر لا گرفته است
حقیقت لا همه الّا گرفته است
هوش مصنوعی: از ابتدا تا انتها، حقیقت به گونهای است که هیچ چیزی وجود ندارد جز آن. تمام آنچه که هست، تنها به «عدم» اشاره دارد.
ز اول تا بآخر ذات بیچون
نمودی از صفاتش هفت گردون
هوش مصنوعی: از آغاز تا انتها، وجود بینهایت خود را با صفاتش به نمایش گذاشت، همچنان که هفت آسمان وجود دارند.
از اول تا بآخر در یکی باز
نظر میکن بیاب انجام و آغاز
هوش مصنوعی: از ابتدای کار تا پایان، باید با دقت به آنچه میگذرد نگاه کرد و در نهایت نتیجه و شروع را در نظر گرفت.
از اول تا بآخر در یکی بین
همه جانست اینجا بیشکی بین
هوش مصنوعی: این دنیا از ابتدا تا انتها یک حقیقت واحد دارد و تمام جانها در این حقیقت مشترک هستند. در اینجا هیچ چیز جز این یگانگی وجود ندارد.
ز اول تا بآخر یک دم آمد
کمال این حقیقت آدم آمد
هوش مصنوعی: از آغاز تا پایان، در هر لحظه، ظهور کمال این حقیقت، وجود انسان است.
از آن دم یافت آدم روشنائی
از اینجا دید زاندم آشنائی
هوش مصنوعی: از آن لحظه، آدم روشنایی را پیدا کرد و از اینجا با آن آشنا شد.
از آن دم یافت آدم لام اینجا
از آن دم آدم آمد جام اینجا
هوش مصنوعی: از آن لحظه که انسان به آگاهی رسید و فهمید، از همان زمان وجود جام و نشانههای آن در اینجا نمایان شد.
چو جام معرفت را داد دادم
حقیقت بازدید اینجای آن دم
هوش مصنوعی: وقتی که جام معرفت را به کسی دادم، در آن لحظه حقیقت را دیدم.
حقیقت باز بین اینجای ذاتم
که من مجموعهٔ ذات و صفاتم
هوش مصنوعی: حقیقت در من نهفته است و من ترکیبی از ویژگیها و وجود خودم هستم.
حقیقت بایزید آن دم مرا بین
تو بیشک آن زمان آدم مرا بین
هوش مصنوعی: در آن لحظه که بایزید حقیقتی را تجربه میکرد، تو نیز میتوانی آن را مشاهده کنی. در واقع، در آن زمان، آدم نیز مثل من در آن حالت بود.
دمادم بازگشتم سوی آدم
دم من بد دراینجا نام آن دم
هوش مصنوعی: هر لحظه به سوی انسان برمیگردم، چون نفس من در اینجا به خوبی نمیکشد، نام آن نفس این است.
هزاران طور گشتم در زمانی
بمردم یافتم عین مکانی
هوش مصنوعی: مدتهای طولانی با شکلهای مختلف گشتم و در نهایت دریافتم که حقیقتی در مکان و زمان وجود دارد که به آن پی بردم.
از اول تا بآخر باز گشتم
در اینجا گاه صاحب راز گشتم
هوش مصنوعی: از ابتدا تا انتها، بارها به اینجا آمدم و در این مسیر به راز و رمزهایی پی بردم.
چودیدم باز آن دم در یقین من
شدم جمله در اشیا پیش بین من
هوش مصنوعی: وقتی دوباره آن لحظه را دیدم، به یقین رسیدم که همه چیز را در موجودات میبینم.
چو اینجا پیش بین گشتم در اسرار
ز سر خود شدم اینجا خبردار
هوش مصنوعی: وقتی که در اینجا به رازها فکر کردم، به خودم توجه کردم و متوجه شدم که در اینجا چه خبر است.
فراقم در وصال اینجا عیان بود
اگرچه نقشم اندر بی نشان بود
هوش مصنوعی: فراق من در حالتی که با هم بودیم کاملاً واضح بود، هرچند که نشانهای از آن نمیدیدم.
نشان را محو کردم بینشانی
حقیقت ماند جانم در نهانی
هوش مصنوعی: من نشانهها را از بین بردم و به حقیقت رسیدم؛ جانم در پنهان باقی مانده است.
چوذات خویشتن کردم تماشا
حقیقت جزؤم و کلی هویدا
هوش مصنوعی: وقتی به خودم نگریستم، حقیقت را دیدم که جزئی از من و در عین حال کل وجودم را نمایان کرد.
زجز واینجایگه اکنون شدم کل
بکردم اختیار خویشتن ذُلّ
هوش مصنوعی: از آزار و سختی به این نقطه رسیدهام که اختیار و ارادهام را کاملاً از دست دادهام و به حالت تسلیم درآمدهام.
چو ذاتم اختیار افتاد اینجا
از آن ای دوست یار افتاد اینجا
هوش مصنوعی: وقتی که وجود من به اینجا رسید، دوست و یارم نیز به اینجا آمد.
هر آنکو اختیار آمد درین راه
حقیقت دید یار آمد درین راه
هوش مصنوعی: هر کسی که در این مسیر انتخاب کرده و به جستجوی حقیقت برود، در این راه با دوست و یار واقعی خود روبهرو خواهد شد.
چه به زین تا ترا جانان بود دوست
توئی تو درین ره بیشکی اوست
هوش مصنوعی: تا تو جانان خود را داری، تو در این راه بهتر از هر چیز دیگر هستی.
چو کل کردم دراینجا اختیارم
نه بیند هیچ جز دیدار یارم
هوش مصنوعی: وقتی به اینجا رسیدم، دیگر هیچ اختیاری ندارم و فقط دیدار محبوبم برایم مهم است.
همه مائیم اینجابا یزیدم
درونم با برون گفت وشنیدم
هوش مصنوعی: همه ما در اینجا حضور داریم، اما در دل من، یزید وجود دارد. من با خودم و دیگران صحبت کردهام و آن را درک کردهام.
تو اکنون قطره شو در دید جانم
که من در ظاهر و باطن عیانم
هوش مصنوعی: اکنون خود را همچون قطرهای در وجود من بیانداز، زیرا من در هر دو جنبه ظاهری و باطنیام به وضوح نمایان هستم.
تو اکنون قطره شو در دید دریا
تو جزوی کل شو از من هان هویدا
هوش مصنوعی: هماینک به مانند یک قطره در دریای بزرگ تبدیل شو و به یکی از اجزای کل این دریا تبدیل گرد. تو باید به وضوح و روشنی خود را در این جمع آشکار کنی.
تو کل شو بایزید و جزو بگذار
تو جان بایزید وعضو بگذار
هوش مصنوعی: تمام وجودت را در خدمت حق بگذار و از خودت چیزی جدا نکن. تمام جان و روح خود را در راه او قرار بده و هیچ چیز از وجودت را کم نکن.
چو کل گردی چو من میگوی مطلق
در درون جان ما با ما اناالحق
هوش مصنوعی: اگر به جایگاه و وجود خود پی ببری و به حقیقت عمیق درونت دست یابی، آنگاه میتوانی بگویی که همه چیز یکی است و حقیقت را بایستی در جان خود جستجو کنی. این شناخت میتواند به تو احساس اتحاد با هستی بدهد.
اناالحق چون زدی بر راستی تو
همه بازار ما آراستی تو
هوش مصنوعی: وقتی که حقیقت را به درستی بیان کردی، تمام جنبههای زندگی ما زیبا و منظم شد.
درین بازار اگر زاری تو ما را
برون خویش بازاری تو ما را
هوش مصنوعی: اگر در این بازار زندگی تو زاری کنی، ما هم در درون تو همچون بازاری خواهیم بود.
اناالحق کردی و بیجان شو چو ماتو
یکی میبین در این عین فنا تو
هوش مصنوعی: وقتی که به حقیقت میرسی و دلت را خالی میکنی، مانند کسی میشوی که در حال مرگ است، اما در عین حال، در اوج فنا، یکی را میبینی که هنوز وجود دارد.
چو اینجا گه بگفتی کل اناالحق
همین باشد حقیقت راژ مطلق
هوش مصنوعی: وقتی در اینجا گفتی که من حقیقت مطلق هستم، همانطور باید بدانیم که حقیقت به طور کامل و بدون نقص همین است.
فنا باش و بقا میجوی اینجا
همی سرّ لقا میگوی اینجا
هوش مصنوعی: در این دنیا به دنبال جاودانگی و بقا نباش، بلکه به فنا و زوال توجه کن. در اینجا راز ملاقات و وصالی وجود دارد که باید آن را بشنوی و درک کنی.
چو شد بر تو حقیقت راز ما فاش
تو در نقشی و ما باشیم نقاش
هوش مصنوعی: وقتی که حقیقت راز ما بر تو روشن شد، تو به صورت یک تصویر درآمدی و ما در نقش نقاش هستیم.
چو نقش خویش اینجا در فکندی
شوی آزاد از این مستمندی
هوش مصنوعی: وقتی که اثرت را در اینجا بگذاری، از این وابستگی رها میشوی.
تو حق باشی و من درحق یکی باز
ز من دریاب این عین الیقین باز
هوش مصنوعی: تو حقیقت هستی و من در برابر تو، باز از من بپذیر که این حقیقت را به طور کامل درک کردهام.
سرافرازی کن و سر را ببر تو
که هستی جوهر و هم بحرُ در تو
هوش مصنوعی: با سر بلند باش و خودت را معرفی کن، چرا که تو اصل و جوهر هستی و تمام ویژگیها در وجود تو نهفته است.
چو جانست این زمان جوهر درین راز
ز من دریاب این حق الیقین باز
هوش مصنوعی: در این لحظه، مانند جان در جسم، جوهر و حقیقت نهفتهای وجود دارد. از من بخواه که این حقیقت واضح و روشن را برایت بیان کنم.
چو جانت جوهر است و بحرمائیم
گه این جوهر درونت مینمائیم
هوش مصنوعی: وقتی روح تو مانند جوهری ارزشمند است، ما این جوهر درون تو را نمایش میدهیم.
درین بحری تو اکنون بازمانده
چو جوهر در صدفها باز مانده
هوش مصنوعی: در این دریا تو اکنون مانند جواهری هستی که در صدفها باقی ماندهای.
صدف بشکن اگر جوهر تو خواهی
که بیشک بهره زو یابند و شاهی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به ارزش و ذاتی خود پی ببری و از آن بهرهمند شوی، باید خجالت را کنار گذاشته و خودت را نشان بدهی، زیرا دیگران هم از وجود تو بهرهمند خواهند شد.
چو بشکستی صدف جوهر ببینی
چنین کن هان اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: اگر صدف را بشکنی، مروارید درون آن را خواهی دید. پس اگر به حقیقت و واقعیت اطمینان داری، این کار را انجام بده.
بسی مردند وین جوهر ندیدند
چنین کن هان اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد مردند و نتوانستند این گوهر ارزشمند را ببینند. پس تو هم اگر یقین داری، به همین شکل عمل کن.
بسی مردند وین جوهر ندیدند
درون بحر مرده آرمیدند
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد جان خود را از دست دادند و نتوانستند جوهر و زلال حقیقی را ببینند. آنها در عمق دریای مرده غرق شدند و از یافتن حقیقت باز ماندند.
هر آنکو یافت جوهر همچو ماشد
حقیقت جوهر اسرار لا شد
هوش مصنوعی: هر کسی که به جوهر و حقیقت وجودی مانند ما دست یابد، به رازهای نهفته و عمیق پی خواهد برد.
بصد قرن این چنین جوهر نیابند
بسی جویند خشک و تر نیابند
هوش مصنوعی: در این بند به این موضوع اشاره شده است که در طول زمانهای بسیار طولانی، چیزهای ارزشمند و اصل مانند جوهر سخت به دست نمیآیند و افراد زیاد تلاش میکنند، اما موفق به یافتن چیزهای باارزش نمیشوند. بنابراین، به نوعی به سختیِ دستیابی به خواستههای واقعی و ارزشمند در زندگی اشاره دارد.
نه آنست این بیان که کس بداند
یقین منصور دیگر کس نداند
هوش مصنوعی: این سخن به این معناست که این صحبت به گونهای نیست که کسی به طور قطع مطمئن باشد که منصور (شخصی خاص) دیگر کسی را نمیشناسد یا نمیداند. در واقع، این بیان اشاره به نادرستی یا ابهامی دارد که ممکن است درک دقیقی از موضوع ایجاد نکند.
اگرچه من کنون منصور عشقم
حقیقت غرقه اندر نو رعشقم
هوش مصنوعی: اگرچه اکنون من مانند منصور به عشق خود باور دارم، اما حقیقتاً در عمق بینهایت شوق و عشق خود غرق شدهام.
حقیقت جوهر خودباز دیدم
چو جوهر بود خود را باز دیدم
هوش مصنوعی: وقتی به جستجوی حقیقت پرداختم، درون خودم را پیدا کردم و فهمیدم که اصل وجودم چیست.
چوجانت جوهر است اینجا حقیقت
نگر این بحر درغوغا حقیقت
هوش مصنوعی: وجود تو اصل و گوهر است، به همین دلیل به حقیقت توجه کن. این موج و شور و هیاهو در این دریا، حقیقت را نمایان میکند.
چو جوهر جان بود اینجا به تحقیق
ز جان جان بدیده سر توفیق
هوش مصنوعی: اگر حقیقت را درک کنی، جان تو مانند جوهری ارزشمند خواهد بود و به این وسیله به سرنوشت خود پی خواهی برد.
رسیده سوی یار و او شده فاش
ز جسم و جان حقیقت دید نقاش
هوش مصنوعی: به محبوب نزدیک شده و او با اشتیاق تمام، روح و جسم را به روشنی آشکار کرده است؛ به طوری که حقیقت را همانند یک نقاش دیده است.
حقیقت دید جان دیدار یار است
در اینجا دیدن جانان بکار است
هوش مصنوعی: حقیقت این است که مشاهدهی واقعی و عمیق، در ارتباط با معشوق نهفته است و در این مکان، نگاه به محبوب اهمیت دارد.
حقیقت دید جان دیدار جانست
در اینجا دید جانان باز دانست
هوش مصنوعی: حقیقت این است که دیدن و درک معنوی، همانند دیدن جان یا حقیقتی از جانان است. در اینجا، تمایل به شناخت و درک معانی عمیق وجود دارد.
در اینجا بازدید و یار شد او
ز بود خویشتن بیزار شد او
هوش مصنوعی: او در این مکان با دیگران ملاقات کرد و از وجود خود و حالتی که داشت، دلزده و ناآرام شد.
در اینجا یار دید و آشنا شد
عیانی محو کرد و کل خدا شد
هوش مصنوعی: در این مکان، محبوبی را دید و با او آشنا شد. او با زیبایی و جذابیتش تمام وجودش را فراگرفت و به گونهای او را در بر گرفت که گویی همهی هستی به خداوند تبدیل شده است.
خدا شد جان ابا منصور اینجا
خدا منصور را مهجور اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، خداوند به ابا منصور نزدیک شده است و بر او رحمت و توجه دارد، اما در همین حال، منصور از رحمت و حمایت الهی دور افتاده است.
خدا شد کرد او اسرار آفاق
که تا افتاد همچون بود او طاق
هوش مصنوعی: خداوند اسرار جهان را به او نشان داد، به طوریکه او در هر وضعیتی به مانند یک طاق قوی و محکم باقی ماند.
خدا شد این زمان منصور در عشق
درون جزو و کل مشهور در عشق
هوش مصنوعی: در این زمان، عشق به قدری در دلها ریشه دوانده که خداوند به شکل منصور جلوهگر شده و در این عشق، جزئی و کلی (هر دو) شناخته شده است.
خدا شد این زمان تا بار دیده است
حقیقت خویش برخوردار دیده است
هوش مصنوعی: در این زمان که خداوند به حقیقت خود نگریسته، بار سنگین وجود را به دوش کشیده و از آن بهرهمند شده است.
خدا شد در خدائی زد اناالحق
ابا ذرات گفت او راز مطلق
هوش مصنوعی: خداوند در مقام خود، حقیقتی عمیق را بیان کرد و به ذرات جهان گفت که او، رازهای بینهایت و مطلق را میداند.
خدا شد تا مکان را بیمکان دید
همه جان بود و خود از جان جان دید
هوش مصنوعی: خدا وقتی مکان را بینهایت و فراتر از مرزهای آن مشاهده کرد، تمام جانها را در وجود خود احساس کرد و از روح وجود خود آگاهی پیدا کرد.
خدا شد تا یکی آمد پدیدار
خدای بیشکی آمد پدیدار
هوش مصنوعی: خداوند به خاطر ظهور یک انسان آشکار شد و از آن زمان که او آمده، خداوند به شکل و جلوهای مشخص نمایان شده است.
چودرعین خدائی پاکبازیم
حقیقت ما در اینجا پاک بازیم
هوش مصنوعی: ما در حقیقت و در اینجا افرادی مستقل و خالص هستیم، مانند خداوند که پاک و دور از هر گونه آلودگی است.
ز عشق خویشتن خود آفریدیم
جمال خود هر آیینه بدیدیم
هوش مصنوعی: از عشق به خود، زیباییام را خلق کردم و هر بار در آینه، خودم را مشاهده کردم.
بعشق خود زهر آیینه دم دم
نمودم سر عشق خود بآدم
هوش مصنوعی: من به عشق خود به صورت مداوم از زهر و تلخیهای زندگی سخن میگویم و در این مسیر، احساسات و عشق خود را به آدمیان نشان میدهم.
بعشق خویش اینجا درنمودم
نمودم سر عشق خود بآدم
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق خودم اینجا حضور یافتم و عشق خود را به بشریت نشان دادم.
بعشق خویش اینجا در نمودم
درون جمله خود گفت و شنودم
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق خودم در اینجا ظاهر شدم و در بین همه، راز و رازگویی خود را بیان کردم.
چو در صنعم کنون پیدا در اینجا
یقین کردم چنین غوغا در اینجا
هوش مصنوعی: وقتی در محبوبم الآن وجودش را در اینجا میبینم، به درستی دریافتم که این شور و هیجان در اینجا بیدلیل نیست.
ره عشقم چنین است ار به بینی
همه تلخست اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: راه عشق من به این صورت است که اگر به آن نگاه کنی، همه چیز ناخوشایند به نظر میرسد، اما اگر به یقین باور داشته باشی، متفاوت خواهد بود.
فراقم دروصال آمد پدیدار
وصالم عاشق اینجا شد خبردار
هوش مصنوعی: هنگامی که از هم دور شدهام، لحظهای که به وصال میرسم، عشق و محبت من به وضوح نمایان میشود و اکنون عاشق اینجا متوجه شده است.
حقیقت شرح جان گفتم ترا من
که تا شد سر جان ز اسرار روشن
هوش مصنوعی: من به تو حقیقت وجودم را بیان کردم تا زمانی که روح من از رازهای روشن آگاه شد.
ندارد نقش جان نقاش بشناس
جمال ماست اینجا فاش بشناس
هوش مصنوعی: نقش جان و روح در اینجا چیزی ندارد، زیبایی ما بهوضوح و آشکار است، آن را بشناس.
از این ظلمت که تن خوانند بگریز
بنور ذات حق خود را در آویز
هوش مصنوعی: از این تاریکی که به آن زندگی میگویند دور شو و به نور حقیقت الهی پناه بیاور.
ازین ظلمت که تن خوانند برون آی
همه ذرات ما را رهنمون آی
هوش مصنوعی: از این تاریکی که به آن جسم میگویند خارج شو، و همه ذرات وجود ما را راهنمایی کن.
از این ظلمت اگر آئی برون تو
ابا ما گردی اینجا خاک و خون تو
هوش مصنوعی: اگر از این تاریکی بیرون بیایی، دیگر نخواهی توانست به اینجا بازگردی، جایی که خاک و خون در آن است.
چو تن دیدی وجان بشناختی باز
تنت در سوی جان انداختی باز
هوش مصنوعی: وقتی که جسم را دیدی و جان را شناختهای، دوباره به سوی جانِ خود توجه کن.
تن اینجا ظلمت و جانت ز نوراست
نفور است این تن وجان کل حضور است
هوش مصنوعی: بدن در اینجا ظلمت و تاریکی است، در حالی که روح تو پر از نور است. این بدن و روح در واقع جزء کل وجود هستند.
حضور جان طلب نی ظلمت تن
که جان آمد حقیقت نور روشن
هوش مصنوعی: برای دستیابی به حقیقت و روشنایی، باید به روح و وجود واقعی خود توجه کنیم و از قید و بندهای جسمانی و ظلمات آن رهایی یابیم. روح، حقیقتی درخشان و نورانی است که فراتر از محدودیتهای بدن قرار دارد.
چو نور افروزد اینجا صبحگاهان
نظر میکن تو در خورشید تابان
هوش مصنوعی: وقتی که صبحگاهان نور میتابد و روشنایی در اینجا میافتد، تو به خورشید درخشان نگاه کن.
نه چندانی که چونخور میبرآید
کجا ظلمت در اینجاگه نماید
هوش مصنوعی: آیا میتوان گفت که نور و روشنی به قدری است که هیچ تاریکی نمیتواند در این مکان وجود داشته باشد؟
نماید هیچ ظلمت نزد خورشید
حقیقت محو گردد سایه جاوید
هوش مصنوعی: هیچ تاری سایهای در برابر روشنایی خورشید حقیقت باقی نمیماند و از بین میرود.
چو خورشید عیان آید پدیدار
حقیقت سایه گردد ناپدیدار
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقت همانند خورشید روشن و نمایان شود، سایه آن ناپدید میشود.
حقیقت سایهٔ صورت برافتد
نقاب از روی منصورت برافتد
هوش مصنوعی: وقتی حقیقت روشن شود، نقاب از چهرهی محبوب برمیافتد و چهرهی واقعی او نمایان میشود.
تو از جانان بیابی راز منصور
یکی گردی بکل نور علی نور
هوش مصنوعی: اگر از محبوب آگاهی پیدا کنی، به مانند منصور، به یکپارچگی و روشنایی میرسی، که همهجا درخشان است.
اگر این سر بدانی بایزیدی
از این اسرارها هل من مزیدی
هوش مصنوعی: اگر تو این سر و راز را بدانی، آیا بایزید (یکی از عارفان بزرگ) از این اسرار بیشتر نیز نمیخواهد؟
حقیقت در خدائی رهبری تو
هم از کون و مکانت بگذری تو
هوش مصنوعی: حقیقت در خداوندی تو به قدری بالاست که از تمامی مادیات و جایگاههای مادی فراتر میروی.
مرا پایت یکی گردد باسرار
ترا اسرار ما آید پدیدار
هوش مصنوعی: اگر تو با من همقدم شوی و از رازهای تو آگاه شوم، رازهای خودم هم برایت روشن خواهد شد.
سراپایت یکی گردد چو فرموک
چو مردان ترک گیری پنبهٔ دوک
هوش مصنوعی: سرتاسر وجودت به یکدستی و زیبایی میرسد، مانند فرموک که در دستان مردان ترک، پنبه را به دوک میپیچند.
سراپایت یکی گردد چو خورشید
بمانی تو ز ذات اینجا تو جاوید
هوش مصنوعی: تمام وجود تو به یکدلی و روشنایی خورشید تبدیل میشود، اگر همچنان در این جهان از وجود خودت نماندی و به جاودانگی دست یابی.
سراپایت یکی گردد چو ماهی
زنی بر هفت گردون پایگاهی
هوش مصنوعی: وقتی که به آسمانها دست پیدا کنی و به مقام والایی برسی، تمام وجودت همچون ماهی در دریا یکی میشود و در این شرایط، به شکوه و اعتبار میرسی.
سراپایت یکی گردد ز بینش
تو باشی مغز کل آفرینش
هوش مصنوعی: اگر با دیدگاه و نگرش درست به اطراف نگاه کنی، تمام وجودت به هم میپیوندد و میتوانی به عمق خالقیت پی ببری.
سراپایت یکی گردد چو من پاک
نماند هیچ نار و آب با خاک
هوش مصنوعی: وقتی تمام وجودت با من یکی شود، هیچ چیز ناپاک و آلودهای باقی نمیماند؛ نه آتش و نه آب با خاک.
سراپایت یکی باشد به هر چار
بوصل خود بوند ایشان گرفتار
هوش مصنوعی: به طور کلی، بیت به این معناست که تمام وجود یک شخص باید با هم هماهنگ باشد و در هر مرحله از زندگی، ارتباط و پیوستگی با دیگران اهمیت دارد. در اینجا اشاره به این است که کسی نمیتواند به راحتی از مشکلات فرار کند و در نهایت در دام آنها خواهد افتاد.
سراپایت یکی باشد نهانی
تو باشی بود خود اما چه دانی
هوش مصنوعی: تمام وجودت باید یکپارچه و هماهنگ باشد، در حالی که در درون، خود را پنهان کردهای. اما تو چه میدانی از این موضوع؟
چو در یکی جمال خود بدیدی
چو ما اینجا وصال خود بدیدی
هوش مصنوعی: هرگاه که زیبایی خود را مشاهده کردی، مانند ما اینجا اتحاد و نزدیکیات را تجربه خواهی کرد.
چو در یکی تو باشی خود یقین دان
تو بود خویش از ما بیشکی دان
هوش مصنوعی: وقتی که در وجود تو یکپارچگی و یگانگی وجود داشته باشد، مطمئن باش که خود واقعیات از ما و دیگران فراتر است.
یکی دانست بود ما همه را
نهاده در درونه دمدمه را
هوش مصنوعی: یک نفر همه ما را خوب شناخته و در درون ما را به مانند یک طوفان توصیف کرده است.
چو شور است آنکه خود را راست کردم
بدار عشق خود را راست کردم
هوش مصنوعی: آنگاه که عشق به جوانب وجودم چیره شد، خود را برای آن راست و استوار کردم.
چه شور است اینکه درجانها فکندیم
که در هر قطره طوفانها فکندیم
هوش مصنوعی: چه هیجانی است که ما در دلهایمان قرار دادهایم، به طوری که هر یک از ما میتواند طوفانی را به پا کند.
چه شور است آن که این فانیست بنگر
بجز ما جسم و جانت نیست بنگر
هوش مصنوعی: چه شور و حال عجیبی است که این دنیا فانی است! به دور و برت نگاه کن، جز ما هیچ چیز، نه جسم و نه جان، وجود ندارد. نگاه کن!
بعشق خویش شور انگیز خویشم
حیققت نیک و بد یکیست پیشم
هوش مصنوعی: من به عشق خودم شور و شوق دارم، و برای من حقیقت نیک و بد، در نزد من یکی است.
چو یکسانست پیشم نیک یا بد
هر آنچیزی که کردم کردهام خود
هوش مصنوعی: هر چیزی که من انجام دادهام، چه خوب و چه بد، برای من برابر است و به نوعی به خودم بازمیگردد.
یکی جانم گهی جسم و گهی دل
مرا مقصود هر چیز است حاصل
هوش مصنوعی: من یک وجود دارم که گاهی جسمم است و گاهی دلم. هدف من از هر چیزی، رسیدن به نتیجهای است.
چو مقصود من اینجا ذات آمد
یکی ذاتم که این آیات آمد
هوش مصنوعی: وقتی که هدف من در اینجا حضور همان ذات است، پس من هم به نوعی همان ذات هستم که این نشانهها و آیات ظهور پیدا کردهاند.
بیان این معانی کرد آگاه
صفات ذات پاکم قل هوالله
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به بیان ویژگیهای خداوند دارد و او را به عنوان ذات پاک و بینظیر توصیف میکند. در واقع، میگوید که برای شناخت صفات خداوند باید به نوعی به او اشاره کرد و این ویژگیها را شناخت.
منم در قل هو الله راز دیده
در اینجا گه هوالله باز دیده
هوش مصنوعی: من در این مکان به راز وجود خدا پی بردهام و در اینجا به حقیقت او نگاهی دوباره دارم.
منم در قل هوالله راز گفته
اناالحق در عیانم باز گفته
هوش مصنوعی: من در حقیقت، در حال بیان و افشای رازهایی هستم که به آنها اشاره شده است.
چو ذاتم قل هوالله است بنگر
نمود من هوالله است بنگر
هوش مصنوعی: وجود من نمایانگر ذات خداوند است، پس بر من بنگر که تجلی و نمود او به حساب میآیم.
نموم از هوالله است پیدا
عیانم قل هوالله است پیدا
هوش مصنوعی: ظاهر من از وجود الهی سرچشمه میگیرد و حقیقت من همان "او" است که در آشکار است.
یکی ذاتست کاین راز است بیچون
که من گفتم ابا تو بیچه و چون
هوش مصنوعی: در اینجا به وجود یک حقیقت یا ذات اشاره میشود که از فهم و توضیح فراتر است. به عبارت دیگر، این ذات را نمیتوان بهطور کامل بیان کرد و تنها وقتی دربارهاش صحبت میکنیم که از آن دوریم. در نتیجه، درک کامل این ذات ممکن نیست و هر تلاشی برای توضیح آن ناقص به نظر میرسد.
چو جان از نور من در روشنائی است
درآ در عاقبت دیدخدائی است
هوش مصنوعی: چنانچه روح من در روشنایی قرار دارد، در نهایت میتوانی به حقیقت خداوندی نزدیک شوی.
چو جان از نور من در قربت آمد
از آن درحضرت و در غربت آمد
هوش مصنوعی: وقتی جان من به نزدیکی و حضور میآید، با نور من به جایی دور و دورتر نیز میرسد.
گهی گردد فلک گه مهر و گه ماه
گهی باشد زمین گه کوه و گه کاه
هوش مصنوعی: زمانی آسمان به شکلهای مختلفی در میآید؛ گاهی خورشید و گاهی ماه را به نمایش میگذارد. همچنین زمین نیز گاه به صورت کوه و گاه به صورت کاه دیده میشود.
گهی نور است و گاهی عین ظلمت
گهی دریاست گاهی عز و قربت
هوش مصنوعی: گاهی زندگی روشن و سرشار از نور است، و گاهی هم تاریکی و ظلمت را تجربه میکنیم. گاهی همچون دریای وسیع و عمیق است، و گاهی به اوج عزت و نزدیکی میرسیم.
گهی جان و دل آید گه بود جان
دل وجان شد یقین امروز جانان
هوش مصنوعی: گاهی جان و دل به عشق میآید و گاهی عشق به جان و دل. امروز یقیناً محبوب در جان من است.
منم جانان یقین اینست رازم
ز هر نوعی یقینت گفته بازم
هوش مصنوعی: منظور از این بیت این است که من همان محبوب واقعی هستم و راز من را به طور مطمئن میدانم. یقیناً از هر نوعی از عشق و محبت، عشق تو را به وضوح بیان کردهام.
منم جانان تو کاینجا بدیدم
ترا اسمای اعظم بایزیدم
هوش مصنوعی: من همان محبوب تو هستم که در اینجا تو را دیدم و اسامی بزرگ را در خود یافتم.
منم جانان تو از جان آگاه
بکردستم ز جان و دل مرا خواه
هوش مصنوعی: من محبوب تو هستم که از باطن تو آگاه هستم. خود را از وجود و احساساتم به تو تقدیم میکنم.
دمی زد بعد از آن خاموش گشته
ز عشق ذات خود بیهوش گشته
هوش مصنوعی: لحظهای سخن گفت و سپس خاموش شد، زیرا به عشق وجود خود، بیهوش و مدهوش گردید.
چنان بیهوش و باهوشی از آن داشت
که بیشک در صور کون و مکان داشت
هوش مصنوعی: او چنان حالتی از بیخبری و آگاهی در خود داشت که به وضوح میتوانست در عالم وجود و مکانها حضور داشته باشد.
چنان در قربت او راه دیده
دراینجاگه جمال شاه دیده
هوش مصنوعی: هر قدر که به او نزدیک شوم، بیشتر حس میکنم که زیبایی و جاذبهاش را در اینجا احساس میکنم.
در اینجا در برون و دردرون راز
که اینجا آمده در عشق شهباز
هوش مصنوعی: در این مکان، چه در ظاهر و چه در باطن، رازی وجود دارد که به عشق پرندگان بلندپرواز مربوط میشود.
دمی دیگر بزد پس گفت الله
اناالحق گفت و دیگر قل هوالله
هوش مصنوعی: مدتی بعد، او نیز به زبان آورد که "من حقیقت هستم" و سپس این آیه را ذکر کرد که "بگو خداوند واحد است."
بخواند و کرد خوداندر دمیدش
جوابی داد بیشک بایزیدش
هوش مصنوعی: او خواند و در دلش اندیشید، و به یقین پاسخی به بایزید داد.
بدو گفتا چرا خاموش گشتی
چو من اینجا عجب مدهوش گشتی
هوش مصنوعی: او به او گفت: چرا ساکت شدهای؟ مانند من چرا اینجا حیرتزده و گیج شدهای؟
چنان خواهم که با من راز گوئی
سؤالم در شریعت بازگوئی
هوش مصنوعی: میخواهم که با من به طور صمیمانه صحبت کنی و پاسخ سؤالم را در مورد دین و شریعت بدهی.
بپرس آنچه ندانی تا بگویم
دوای دردت اینجاگه بجویم
هوش مصنوعی: اگر چیزی را نمیدانی، بپرس تا بتوانم درمان مشکل تو را پیدا کنم.
دمی کین جایگه از عمر مانده است
بصورت لیک دایم جان بمانده است
هوش مصنوعی: در زندگی ما تنها یک لحظه باقی مانده است که در آنجا میتوانیم از عمر خود بهرهبرداری کنیم. اما روح و جان ما همیشه باقی مانده و همچنان ادامه دارد.
سؤالی کن ز وحدت گر توانی
تو منگر سوی کثرت گر توانی
هوش مصنوعی: اگر میتوانی از وحدت بپرس، اما اگر نمیتوانی، به کثرت نگاه نکن.
همه ذرات خود را دان تو کثرت
ز کثرت در گذر شو سوی وحدت
هوش مصنوعی: به همه اجزای وجودت آگاهی و از تنوع و تعدد بگذر تا به یگانگی و اتحاد برسی.
که در حضرت بیابی آنچه خواهی
ترا بخشد کمال پادشاهی
هوش مصنوعی: اگر در نزد آن مقام الهی بروی، هر چه را که بخواهی به تو عطا خواهد کرد و این نشانهی تمام کمال پادشاهی است.
هر آنکو سوی دنیا باز ماند
ز کثرت هر کجا اوراز داند
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر زیاد شدن مشغلهها و مشاهدات دنیوی نتوانسته به خودشناسی و عمق وجودش پناه ببرد، هر جا که بتواند، نیاز به آگاهی از وجود خود را حس میکند.
همه دنیا پر از کثرت نمودم
درین کثرت یقین وحدت نمودم
هوش مصنوعی: من در این دنیای پر از تنوع و اختلاف، به حقیقتی رسیدهام که نشاندهندهی یگانگی است.
کسانی چند کثرت راز وحدت
یکی دانند در اسرار قربت
هوش مصنوعی: برخی افراد به رغم تفاوتهای ظاهری، به این حقیقت پی بردهاند که در اصل، همه ما به یک منبع و حقیقت واحد تعلق داریم و این نزدیکی و ارتباط عمیق را در درک خود از روابط انسانی و معنوی حس میکنند.
ولیکن صاحب شرع اندر اینجا
توئی گفتهست اصل و فرع اینجا
هوش مصنوعی: اما در این جا تویی که صاحب شریعت هستی، در اینجا صحبت از اصول و فروع انجام میشود.
حقیقت اصل اینجا بهتر آمد
حقیقت شرع اینجا برتر آمد
هوش مصنوعی: حقیقت و اصل موضوع در اینجا به وضوح و بهتری جلوه میکند و قوانین و قواعد شریعت نیز در این مکان بالاتر و برجستهتر به نظر میرسد.
از آن گفتم که فرع صورت خود
چو مردان دیدهام در راه جان بد
هوش مصنوعی: من از این سخن میگویم که چون مردان، در مسیر زندگی و عشق، فقط به ظاهر و چهره خود وقوف ندارم و به عمق جان و روح نیز توجه میکنم.
بد از خود دور کردم تا بدانند
کنون در عشق فردم تا بدانند
هوش مصنوعی: من خود را از بدیها دور کردم تا دیگران بفهمند که اکنون در عشق به فردی خاص قرار دارم و این موضوع را درک کنند.
بد و نیکم کنون یکسانست در عشق
کنون اسرار مادرجانست در عشق
هوش مصنوعی: در عشق، خوب و بد به یک اندازه ارزش دارند و اکنون رازهای عمیق و مهمی نهفته است.
ز کثرت درگذر وحدت نظر کن
نظر اینجا سوی صاحب خبر کن
هوش مصنوعی: به خاطر وجود تنوع زیاد، به یکتایی و وحدت فکر کن و توجهت را به کسی معطوف کن که از حقیقت الأمور آگاه است.
همه دنیا بیک جو زر نیرزد
چو یک جوزر که خاکستر نیرزد
هوش مصنوعی: دنیا به اندازه یک دانه طلا ارزش ندارد، همانطور که یک دانه خاکستر ارزشی ندارد.
چو دنیا نزد من چون برگ کاهست
مرا دنیا حقیقت عذر خواه است
هوش مصنوعی: برای من دنیا مانند برگ کاهی است، بنابراین دنیا به نظر من فقط بهانهای برای عذرخواهی است.
درین دنیا نمانم تا بدانی
که من بودم همه راز نهانی
هوش مصنوعی: در این دنیا نمیخواهم بمانم تا زمانی که بفهمی من چه کسی بودم و تمام اسرار پنهانی را برایت آشکار کنم.
درین دنیاست بیشک عاشقان را
که بیشک صورتی بیند آن را
هوش مصنوعی: در این دنیا بدون شک عاشقان وجود دارند که یقیناً به زیبایی خاصی مینگرند.
در این دنیاست دیدار خدائی
اگر نبود چو منصورت جدائی
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا دیدار خدا نبود، مانند جدایی منصور از معشوقش، همه چیز معنا و زیبایی خود را از دست میداد.
در این دنیاست بیشک شور و غوغا
حقیقت گفتن بیهوده پیدا
هوش مصنوعی: در این دنیا، به طور قطع هیاهو و شلوغی وجود دارد و بیان حقیقت به نظر بیفایده است.
ز پر گفتهست اندر دار دنیا
نیرزد نزد عاشق یار دنیا
هوش مصنوعی: در این دنیا، صحبتها و حرفها ارزشی ندارند و برای عاشق، محبوب واقعی او ارزشمندتر از تمام چیزهای این جهان است.
بیک ارزن که دنیا ارزنی هست
بنزد عقل کین دنیا زنی هست
هوش مصنوعی: در اینجا تاکید شده است که دنیا با ارزش واقعی خود، در نظر عقل و خرد انسان، چیزی به اندازه یک دانه ارزن هم ارزش ندارد. به عبارت دیگر، دنیا و اموری که به آن تعلق دارند، زودگذر و کمارزش به نظر میرسند.
تو این دنیا زنی دان ای برادر
یقین چون ارزنی دان ای برادر
هوش مصنوعی: ای برادر، در این دنیا تو مانند یک دارایی ارزشمند و با اهمیت هستی، پس بدان که جایگاه تو چقدر ویژه و قابل توجه است.
همه دنیا کف خاکست بنگر
چه غم چون حضرت پاکست بنگر
هوش مصنوعی: به تمام دنیا نگاه کن، مانند خاکستری است که غم آن را نمیپوشاند، زیرا روح پاک و بیغم در آن وجود دارد.
حقیقت درگه پروردگار است
مرین دنیا اگرچه رهگذار است
هوش مصنوعی: حقیقت تنها در پیشگاه خداوند وجود دارد و این دنیا هرچند که زیباست، فقط گذرگاهی است.
چو مردان زن قدم در آشنائی
که باشد آشنائی روشنائی
هوش مصنوعی: وقتی که انسانها به دنیای آشنایی و ارتباطات میپیوندند، این آشنایی هم چون روشنایی است که مسیر را برایشان روشن میکند.
چو گشتی آشنای یار اینجا
تو منگر برجفای یار اینجا
هوش مصنوعی: وقتی که با دوست آشنا شدی، به زحمات و تلاشهای او توجه نکن.
حقیقت برجفای او وفایست
وفای تو یقین عین لقایست
هوش مصنوعی: حقیقتی که در عشق او وجود دارد، همان وفاداری است. وفای تو نیز نشان از دیدار و ارتباط حقیقی با اوست.
اگر می واصلی خواهی در اینجا
که بگشاید ترا بیشک در اینجا
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به جایی برسی و در آنجا موقعیتی برایت فراهم شود، حتماً باید در این مسیر گام برداری.
دمی اینجا قدم بی او مزن تو
وگر بی او زنی باشی چو زن تو
هوش مصنوعی: لحظهای در اینجا قدم نزن به دور از او، زیرا اگر بدون او باشی، مانند زنی خواهی شد که بینواست.
زنی باشد که او خود دم زند باز
کجا گردد چو مردان او سرافراز
هوش مصنوعی: زنی وجود دارد که خود به تنهایی میتواند به سخن بیافتد، چه چیزی میتواند او را از جایگاه شرافتمندانهای که مردان دارند، دور کند؟
سرافرازی عالم مرد دارد
عیان عشق صاحب درد دارد
هوش مصنوعی: عظمت و شکوه جهان به مردانی است که عشق واقعی و درد را در دل دارند و این احساسات را به وضوح در رفتار و زندگیشان نشان میدهند.
هر آنکو درد دارد اندرین دار
درونت درد او گیرد بیکبار
هوش مصنوعی: هر کس که در دلش درد و رنجی وجود دارد، پول و ثروت نمیتواند آن درد را یک بار برای همیشه از قلبش دور کند.
چو در دردت یقین در ما نماید
از اول جان و دل شیدا نماید
هوش مصنوعی: زمانی که درد تو در قلب ما نمایان میشود، از همان ابتدا جان و دل ما شیفته و حیرتزده میشوند.
ز درد عشق اگر جانت خبر یافت
همه در یک حقیقت در نظر یافت
هوش مصنوعی: اگر جانت از درد عشق آگاه شود، تمام چیزها در یک واقعیت برایت روشن خواهد شد.
همه مردان ز درد اوست دایم
برون جسته چو مغز از پوست دایم
هوش مصنوعی: همه مردان به خاطر درد او همیشه مانند مغز که از پوست بیرون میآید، در تلاش و کوشایند.
ز درد اینجا شوند از خویش بیزار
نماند تن بماند جان و دیدار
هوش مصنوعی: از شدت درد، انسان از خود بیزار میشود و تنها جسمش باقی میماند، در حالی که روح و خاطرش به دیگر دیدارها و حالاتی که میخواهد میپردازد.
حقیقت بایزیدا دردداری
ترا گویم که جان خرد داری
هوش مصنوعی: من میخواهم داستانی از بایزید به تو بگویم که تو انسانی خردمند و بصیر هستی.
نکو بشنو تو و باطن سخنگوی
که بودم بیشکی اندر سخن گوی
هوش مصنوعی: خوب را از سخنگوی بشنو و تامل کن که من همیشه در کلام گفتهام.

عطار