گنجور

بخش ۳۲ - در صفت دل و اسرار توحید و حقایق فرماید

حقیقت ایدل اکنون چند گوئی
همی گوئی تو تا پیوند جوئی
ترا پیوند با جانست و جانان
توئی پیدا ولی در عشق پنهان
تو پیدائی و ناپیدای جانی
که میدانم تو راز خویش دانی
نمیداند کسی احوالت ای دل
تو میدانی دراینجا راز مشکل
تو میدانی که اندر عشق و هجران
چه بار غم کشیدستی ز جانان
مرا ای دل ابا تو جمله کار است
مرا با تو سخنها بیشمار است
مرا باتست اینجا گفت و گویم
که سرگردان تو مانند گویم
مرا عمریست ای دل تاتوانی
که تا من چند گفتم از معانی
ریاضت چند من از تو کشیدم
اگرچه با تو درگفت و شنیدم
بسی گفتم ترا ای دل ز جانان
که هم بنموده است اسرار پنهان
ز جوهر جوهرت دادم در اینجا
ترادر دانهها دادم در اینجا
دلا باتست هر راز نهانی
تو میگوئی دلا و هم تو خوانی
تو بینائی درون چشم مانده
کنون درجسم خود بی اسم مانده
منزه از دو عالم در وصالی
درین حضرت تجلی جمالی
درین عالم دو عالم از تو پیداست
همه شور و فغانها از تو برخاست
بسی شور از تو در روی جهان است
کسی سر تو جز تو کس ندانست
تو دانائی و جز تو کس نشاید
وگردانی کجا رازت گشاید
ز حل مشکل صدق و صفائی
تو بخشیدی جهانی را صفائی
نه در کون و مکان آیی پدیدار
که بیشک خواهی اینجا گاه دیدار
ترازآنحضرت اینجاگه خبر هست
ازین ذات تو اینجا باز پیوست
تو بیشک حضرتی و خانهٔ یار
ز دیداری توئی دیوانهٔ یار
از آن دیوانهٔ و بازمانده
که مستی دمبدم در راز مانده
ازین دیوانگی دربند ماندی
درآخر رخت در دریا فشاندی
دلا اینجا سخن بسیار و ده دور
گهی مستی ز عشق و گاه مخمور
زمانی مست عشقی در خرابات
زمانی مست شوقی در مناجات
زمانی گنج اندر پیش داری
زمانی عقل پیش اندیش داری
زمانی بر در خمّار مستی
زمانی سوی دیری بت پرستی
زمانی بر گذشته از دو عالم
زمانی شادی و دیگر تو در غم
دمی در گفتن اسرار واصل
دمی دیگر بماندستی تو غافل
دمی درکون ودیگر در مکانی
دمی در صورت و گه در نهانی
دمی در کافری زنّار بندی
دمی خود را بپای دار بندی
دمی واصل دمی عاشق درین راه
فزونی آخر از این هفت خرگاه
تو خواهی برد با خود جاودانی
که مرغ باغ عشق لامکانی
درین چندین عجایبهای اسرار
که تو دیدی کنون در عین پرگار
فزون از عقل و بیرون از ضمیر است
که جانانست و جانت دستگیر است
دلا چندانکه میگوئی ز ذاتش
کجا یابی تو اسرار صفاتش
در اینجادان که اینجا آشکار است
درون جان و دل پروردگار است
ازل را با ابد پیوند او ساخت
ترا در ذات خود از عشق بنواخت
در این صحن ز مرد رنگ افلاک
که گردانست اندر حقهٔ خاک
ازین چندین گل پر نور سوزان
که ایشانند در عالم فروزان
کمال صنع خود پرداخت از ذات
بهم پیوست اینجا دید ذرات
که داند حد آن بنگر در اینجا
تو بستی که گشاید این معما
ره اینجا هر که ره اینجاست گفتم
جمال شاه جان پیداست گفتم
جمال شاه اندر تو پدید است
همه کون ومکان در تو پدیداست
دو عالم در تو ای دل ناپدیدار
تو اینجائی و آنجاناپدیدار
زهی دل این همه گفتار از تست
حقیقت روشنی عطار از تست
مرا اینجا ابا تو سوی دنیا
خوش آمد لاجرم در عین مولا
دلا عطار باتست و نه در تست
ترا اینجا و او و مر ترا جست
بیابد چون مر اوراکشته بینی
بخون و خاک وی آغشته بینی
مرا با تو وصال و هم فراقست
بسی دیدار شوق و اشتیاقست
مرا باتو حدیث از شوق افتاد
سخن هر لحظهٔ با ذوق افتاد
رها کن زهد خشک و نام وناموس
که دنیا جملگی ملکی است افسوس
همه دنیا نیرزد پرّ کاهی
بنزد عاقلان دنیاست راهی
همه دنیا مثال حقّهٔ دان
درون حقه در خورشید تابان
همه دنیا مثال یک چراغست
فتاده بر کنارش پر ز زاغ است
نظر کن سوی دنیا دمبدم تو
دگر بشتاب در عین عدم تو
نظر کن درجهان و جان همی بین
دگر یک لحظه هر جانان همی بین
چو جانان دمبدم رخ مینماید
ز وصل خویش پاسخ مینماید
ز ماهی تا بمه در صنع بیچون
که پیدا کرد در تو بیچه و چون
نظر میکن تواندر جمله ذرات
که گویانند در تسبیح و آیات
همه در زمزمه در ذکر الله
همه اینجایگه از راز آگاه
همه با او در اینجا در مناجات
طلب دارند از دیدار حاجات
همی خواهند تا او را به بینند
همه در سر او صاحب یقینند
همه بی او و با اویند در راه
حقیقت مرد معنی زوست آگاه
زمانی گوش کن هان تا بدانی
که پنهان نیست اسرار عیانی
همه عالم پر از خورشید بنگر
حقیقت سایهٔ جاوید بنگر
نظر کن بامدادان سوی خورتو
دراین معنی که گویم در نگر تو
به بین آن لحظه اندر صنع باری
که نوری میدمد در صیح تاری
عجب نوریست از آن حضرت ذات
حقیقت تابد آن بر جمله ذرات
منور میکند آن نور عالم
فزاید روشنی اینجا دمادم
دمادم روشنی آید پدیدار
برآید بعد از آن خورشید انوار
شود عالم منور از حضورش
شود روشن جهان از عکس نورش
رود تاریکی ظلمت د اینجا
نماند سایه جز نور مصفا
چنان دان اندر آن پاکی تو ای دل
که نور خورشوی زین راز مشکل
برآیی تا جهان جان منور
کنی ماندن یکبارگی خور
جهان جان دمادم روشنائی
همی ده تا یقین عین خدائی
ترا پیدا شود در آخر کار
بگوئی سر خود اینجا بیکبار
بیکباره چو دل بر این نهادی
در معنی در اینجا برگشادی
تو صبحی ای دل آشفته مانده
چرا در صبح باشی خفته مانده
بوقت صبح اینجا بین یکی راز
که اندر تست کل انجام و آغاز
ترا انجام و آغاز است اینجا
تراکل دیدهها باز است اینجا
نظر کن در نگر آغاز و انجام
بنوش از دست جانان آنگهی جام
دمادم نوش کن از جرعهٔ یار
که تا مستت کند در عین پندار
تو خورشیدی و مست راه جانی
چرا چندین بسر خود را دوانی
گهی زردی و گاهی شرح هستی
دمی در عین بالا گاه پستی
گهی اینجا ز اول آخر روز
بود در شغل و خوش میباش و میسوز
بدانی اول و تا آخر کار
شوی آخر در اینجا ناپدیدار
چووقت شام میآید پدیدار
نمیگردد نموده نانمودار
همه عالم چو شب آیند بیهوش
شوند وجام حضرت راکند نوش
همه مست جمال جان فزایند
مثال اولین حیران نمایند
شوند از خود نماند عقل در تن
برون آیند کلی از ما و از من
عدم باشد در آن دم هرچه بینند
کسانی کاندرین صاحب یقینند
یکی خوابست بیداری ایشان
ولی کی داند این مرد پریشان
هر آنجا کاشکار او نهانست
به بیداری نشین عین نشانست
همان در خواب باشد در ولایت
که ایشان راست در عین هدایت
ز بعد آن حیات و زندگانی
چو رفتی از صور بیشک بدانی
نه مرگی کوچک است اینجایگه خواب
رموزی دیگر است این نکته دریاب
مثال مردهٔ آن دم که خفتی
نه بیداری نظر کن خویش و رفتی
تو اندر خانهٔ خویشی بمانده
عجب با خویش در پیشی بمانده
توئی اما وصالت نیست حاصل
نمیدانی از آنی مانده غافل
در آن دم وصل آنکس باز بیند
که اندر خواب بیشک راز بیند

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حقیقت ایدل اکنون چند گوئی
همی گوئی تو تا پیوند جوئی
هوش مصنوعی: حقیقت مطلوب را چه اندازه می‌خواهی بیان کنی؟ هرچه بیشتر می‌گویی، بیشتر به دنبال ارتباط و پیوند آن هستی.
ترا پیوند با جانست و جانان
توئی پیدا ولی در عشق پنهان
هوش مصنوعی: تو با روح و جان پیوندی، و خودت را پیدا می‌کنی، اما در عشق، این ارتباط و راز به طور پنهانی وجود دارد.
تو پیدائی و ناپیدای جانی
که میدانم تو راز خویش دانی
هوش مصنوعی: تو آشکار و پنهان هستی، و من می‌دانم که تو از راز خود آگاهی.
نمیداند کسی احوالت ای دل
تو میدانی دراینجا راز مشکل
هوش مصنوعی: کسی از وضعیت تو خبر ندارد، اما تو خودت می‌دانی که در اینجا چه راز سختی نهفته است.
تو میدانی که اندر عشق و هجران
چه بار غم کشیدستی ز جانان
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که در عشق و جدایی چه درد و رنجی از محبوب به دوش کشیدم.
مرا ای دل ابا تو جمله کار است
مرا با تو سخنها بیشمار است
هوش مصنوعی: ای دل، همه امور من به تو وابسته است و با تو گفتگوهای فراوانی دارم.
مرا باتست اینجا گفت و گویم
که سرگردان تو مانند گویم
هوش مصنوعی: من اینجا به تماشا نشسته‌ام و درباره تو صحبت می‌کنم، همان‌طور که تو هم در دنیای خودت گم شده‌ای.
مرا عمریست ای دل تاتوانی
که تا من چند گفتم از معانی
هوش مصنوعی: سال‌هاست که دل من در جستجوی فهم و معانی است، اما من هنوز نتوانسته‌ام به اندازه‌ای که باید، در این باره صحبت کنم.
ریاضت چند من از تو کشیدم
اگرچه با تو درگفت و شنیدم
هوش مصنوعی: من سختی‌های زیادی را به خاطر تو تحمل کردم، هرچند که در صحبت و گفتگو با تو بودم.
بسی گفتم ترا ای دل ز جانان
که هم بنموده است اسرار پنهان
هوش مصنوعی: من بارها به تو، ای دل، گفته‌ام که محبوب، رازهای پنهان را به ما نشان داده است.
ز جوهر جوهرت دادم در اینجا
ترادر دانهها دادم در اینجا
هوش مصنوعی: من از اصل و ذات خودت چیزی را به تو هدیه کرده‌ام و در این مکان، دانه‌هایی از آن را برای تو گذاشته‌ام.
دلا باتست هر راز نهانی
تو میگوئی دلا و هم تو خوانی
هوش مصنوعی: ای دل، تو رازهای پنهان را می‌گویی و خود را نیز می‌خوانی.
تو بینائی درون چشم مانده
کنون درجسم خود بی اسم مانده
هوش مصنوعی: تو از نعمت بینایی برخورداری، اما این بینایی درون چشمانت محبوس مانده و در واقعیت خود، بی‌هویت و نام است.
منزه از دو عالم در وصالی
درین حضرت تجلی جمالی
هوش مصنوعی: در این مقام، وجودم از هر دو جهان پاک و دور است و در ارتباط با این جمال الهی، روشنایی و زیبایی خاصی را احساس می‌کنم.
درین عالم دو عالم از تو پیداست
همه شور و فغانها از تو برخاست
هوش مصنوعی: در این دنیا، دو دنیای مختلف از تو نمایان است و تمام آشفتگی‌ها و ناله‌ها از وجود تو نشأت می‌گیرد.
بسی شور از تو در روی جهان است
کسی سر تو جز تو کس ندانست
هوش مصنوعی: شور و هیجانی که برای تو در دنیا وجود دارد، بسیار زیاد است و هیچ کس جز خود تو از این حال و هوای تو خبر ندارد.
تو دانائی و جز تو کس نشاید
وگردانی کجا رازت گشاید
هوش مصنوعی: تو تنها فرد آگاهی و کسی دیگر به این اندازه دانا نیست، بنابراین تو می‌توانی هر رازی را که می‌خواهی آشکار کنی.
ز حل مشکل صدق و صفائی
تو بخشیدی جهانی را صفائی
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و صداقت تو، جهانیان از آرامش و پاکی بهره‌مند شدند.
نه در کون و مکان آیی پدیدار
که بیشک خواهی اینجا گاه دیدار
هوش مصنوعی: تو در فضا و مکان ظاهر نمی‌شوی، اما قطعا اینجا جایی برای دیدار تو هست.
ترازآنحضرت اینجاگه خبر هست
ازین ذات تو اینجا باز پیوست
هوش مصنوعی: در اینجا خبری از آن مقام والا موجود است و اینجا نیز ارتباط به تو ادامه دارد.
تو بیشک حضرتی و خانهٔ یار
ز دیداری توئی دیوانهٔ یار
هوش مصنوعی: تو به یقین موجودی بزرگ و محترم هستی و به خاطر دیدار تو، به عشق و دیوانگی نسبت به معشوقه‌ات دچار شده‌ای.
از آن دیوانهٔ و بازمانده
که مستی دمبدم در راز مانده
هوش مصنوعی: در مورد فردی صحبت می‌کند که به شدت دچار جنون و پریشانی است و به طور مداوم تحت تأثیر حالتی از مستی و سرخوشی قرار دارد، به طوری که رازهای زندگی‌اش برایش پنهان مانده‌اند.
ازین دیوانگی دربند ماندی
درآخر رخت در دریا فشاندی
هوش مصنوعی: به خاطر دیوانگی‌ات در آخر کار، خود را در دریا رها کردی و از همه چیز فاصله گرفتی.
دلا اینجا سخن بسیار و ده دور
گهی مستی ز عشق و گاه مخمور
هوش مصنوعی: ای دل، در اینجا گفتگوهای زیادی هست و همه جا پر از لحظات مستی ناشی از عشق و گاه هیجان‌های شاداب.
زمانی مست عشقی در خرابات
زمانی مست شوقی در مناجات
هوش مصنوعی: در زمانی غرق در عشق بودم و در روزهایی دیگر شوری را در دعا و راز و نیاز تجربه کردم.
زمانی گنج اندر پیش داری
زمانی عقل پیش اندیش داری
هوش مصنوعی: در دوران‌هایی از زندگی، گاه ثروت و مال و دارایی در دست توست و در زمان‌هایی دیگر، دانش و قدرت تفکر و بصیرت تو برتر است.
زمانی بر در خمّار مستی
زمانی سوی دیری بت پرستی
هوش مصنوعی: گاهی در خانه‌ی می‌فروشی در حال نوشیدن هستم و گاهی دیگر به معبدی می‌روم که در آن بت‌ها را پرستش می‌کنم.
زمانی بر گذشته از دو عالم
زمانی شادی و دیگر تو در غم
هوش مصنوعی: یک زمانی بود که هر دو دنیا را فراموش کرده و تنها در شادی غوطه‌ور بودی، اما اکنون در اندوه و غم به سر می‌بری.
دمی در گفتن اسرار واصل
دمی دیگر بماندستی تو غافل
هوش مصنوعی: لحظه‌ای در بیان رازها تأمل کن و لحظه‌ای دیگر به خود بیا، که تو در غفلت هستی.
دمی درکون ودیگر در مکانی
دمی در صورت و گه در نهانی
هوش مصنوعی: لحظه‌ای در جهان مادی و لحظه‌ای در فضایی دیگر، گاهی در ظاهر و گاهی در باطن.
دمی در کافری زنّار بندی
دمی خود را بپای دار بندی
هوش مصنوعی: لحظه‌ای به کافری نگاه کن و از اصالت او عبرت بگیر، و لحظه‌ای دیگر خود را به پای حقیقت و ایمان بسپار.
دمی واصل دمی عاشق درین راه
فزونی آخر از این هفت خرگاه
هوش مصنوعی: لحظه‌ای به وصال می‌رسی و لحظه‌ای عاشق می‌شوی. در این راه دقت کن که در نهایت همه چیز به این هفت مکان محدود ختم می‌شود.
تو خواهی برد با خود جاودانی
که مرغ باغ عشق لامکانی
هوش مصنوعی: اگر تو عشق را در دل خود پرورش دهی، به جاودانگی و بی‌نهایتی دست خواهی یافت، زیرا عشق همچون پرنده‌ای است که در باغی بدون مرز و محدودیت پرواز می‌کند.
درین چندین عجایبهای اسرار
که تو دیدی کنون در عین پرگار
هوش مصنوعی: در اینجا به عجایب و اسرار زیادی که مشاهده کردی اشاره می‌شود و اکنون آن‌ها را در دایره‌ای از دانش و فهم می‌بینی.
فزون از عقل و بیرون از ضمیر است
که جانانست و جانت دستگیر است
هوش مصنوعی: از عقل و تفکر فراتر است و خارج از دنیای درونی انسان می‌باشد، زیرا آنچه مورد نظر است، محبوبی است که روح و جانت را در بر می‌گیرد.
دلا چندانکه میگوئی ز ذاتش
کجا یابی تو اسرار صفاتش
هوش مصنوعی: ای دل، هرچقدر هم درباره ذات پروردگار صحبت کنی و او را وصف کنی، باز هم نمی‌توانی به رازهای صفات او پی ببری.
در اینجادان که اینجا آشکار است
درون جان و دل پروردگار است
هوش مصنوعی: در اینجا حقیقتی واضح وجود دارد که در عمق جان و دل خداوند نهفته است.
ازل را با ابد پیوند او ساخت
ترا در ذات خود از عشق بنواخت
هوش مصنوعی: خداوند از ابتدا تا انتها را به هم پیوند داد و عشق را در وجود تو جاری ساخت.
در این صحن ز مرد رنگ افلاک
که گردانست اندر حقهٔ خاک
هوش مصنوعی: در این مکان، از انسان‌هایی که به رنگ‌های آسمانی شبیه هستند، صحبت می‌شود که در دام خاک و دنیا گرفتار شده‌اند.
ازین چندین گل پر نور سوزان
که ایشانند در عالم فروزان
هوش مصنوعی: از این همه گل‌های درخشان و زیبا که در جهان درخشندگی دارند و زندگی را روشن می‌کنند.
کمال صنع خود پرداخت از ذات
بهم پیوست اینجا دید ذرات
هوش مصنوعی: خداوند هنر خود را به کمال رسانده و از وجود خود، همه چیز را شکل داده است. در اینجا، همه اجزاء و ذرات جهان را به هم متصل و مرتبط می‌بیند.
که داند حد آن بنگر در اینجا
تو بستی که گشاید این معما
هوش مصنوعی: کسی نمی‌داند چه مقداری از این موضوع را می‌توان فهمید، پس تو در اینجا قرار داری تا ببینی چه چیزی می‌تواند این راز را روشن کند.
ره اینجا هر که ره اینجاست گفتم
جمال شاه جان پیداست گفتم
هوش مصنوعی: هر که به اینجا رسیده، مسیرش را یافته‌است، همان‌طور که زیبایی و جذابیت شاه قلب‌ها مشهود است.
جمال شاه اندر تو پدید است
همه کون ومکان در تو پدیداست
هوش مصنوعی: زیبایی پادشاه در وجود تو ظهور کرده و تمام موجودات و مکان‌ها نیز در تو نمایان هستند.
دو عالم در تو ای دل ناپدیدار
تو اینجائی و آنجاناپدیدار
هوش مصنوعی: ای دل، تو در دو جهان به طوری پنهانی هستی که هم اینجا حضور داری و هم در جایی نامشخص.
زهی دل این همه گفتار از تست
حقیقت روشنی عطار از تست
هوش مصنوعی: ای دل، چه زیباست این همه سخن که تو می‌گویی! حقیقتی روشن و روشن‌گر که عطار از تو الهام گرفته است.
مرا اینجا ابا تو سوی دنیا
خوش آمد لاجرم در عین مولا
هوش مصنوعی: من در اینجا با وجود تو به دنیا خوشامد می‌گویم، زیرا در کنار تو احساس آرامش و حضور مولا دارم.
دلا عطار باتست و نه در تست
ترا اینجا و او و مر ترا جست
هوش مصنوعی: ای دل، تو عطار هستی و نه ماده‌ای بی‌ارزش. تو در این دنیا به دنبال او می‌گردی، اما حقیقتاً او در وجود توست.
بیابد چون مر اوراکشته بینی
بخون و خاک وی آغشته بینی
هوش مصنوعی: اگر کسی را به گناه ببیند و به سرنوشت او دقت کند، متوجه می‌شود که چقدر خون و خاک او در هم آمیخته است.
مرا با تو وصال و هم فراقست
بسی دیدار شوق و اشتیاقست
هوش مصنوعی: من با تو هم در وصال هستم و هم در جدایی، دیدار با تو برایم پر از شوق و اشتیاق است.
مرا باتو حدیث از شوق افتاد
سخن هر لحظهٔ با ذوق افتاد
هوش مصنوعی: می‌خواهم از عشق و شوقی که به تو دارم صحبت کنم، در هر لحظه با اشتیاق رخ می‌دهد.
رها کن زهد خشک و نام وناموس
که دنیا جملگی ملکی است افسوس
هوش مصنوعی: از زهد و دینداری خشک و بی‌روح دست بردار و به دنیا و امکانات آن توجه کن، چون تمام این دنیا تنها یک ملک و دارایی است و افسوس که انسان‌ها به آن توجه کافی ندارند.
همه دنیا نیرزد پرّ کاهی
بنزد عاقلان دنیاست راهی
هوش مصنوعی: در زندگی، ارزش چیزهای مادی و دنیوی بسیار کم است و فقط عاقلانی که به عمق مسائل آگاهند، می‌دانند که این دنیای فانی هیچ ارزشی ندارد.
همه دنیا مثال حقّهٔ دان
درون حقه در خورشید تابان
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک توپ کوچک است که درون آن یک توپ دیگر وجود دارد و همه چیز به نور خورشید وابسته است. این تصویر نشان‌دهندهٔ رابطهٔ میان جهان و حقیقتی بزرگ‌تر است که در پس آن نهفته است.
همه دنیا مثال یک چراغست
فتاده بر کنارش پر ز زاغ است
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک چراغ است که در کنار آن پر از سیاهی و مشکلات است.
نظر کن سوی دنیا دمبدم تو
دگر بشتاب در عین عدم تو
هوش مصنوعی: به دنیا نگاه کن و هر لحظه به آن توجه کن، چون در اصل وجودی نداریم.
نظر کن درجهان و جان همی بین
دگر یک لحظه هر جانان همی بین
هوش مصنوعی: به جهان نگاه کن و در دل‌های مردم تأمل کن، زیرا هر لحظه می‌توانی تماشاگر جان‌های مختلف و حالات آن‌ها باشی.
چو جانان دمبدم رخ مینماید
ز وصل خویش پاسخ مینماید
هوش مصنوعی: هر لحظه معشوق رخ خود را نشان می‌دهد و از محبت و وصالی که دارد، پاسخ می‌دهد.
ز ماهی تا بمه در صنع بیچون
که پیدا کرد در تو بیچه و چون
هوش مصنوعی: از ماهی تا به صبح در کار بی‌چون، آنچه در تو پیدا شد، بین و ببین.
نظر میکن تواندر جمله ذرات
که گویانند در تسبیح و آیات
هوش مصنوعی: در نگاه عمیق به همه ذرات جهان، می‌توان نشانه‌هایی از تسبیح و آیات الهی را مشاهده کرد که در حال سخن گفتن هستند.
همه در زمزمه در ذکر الله
همه اینجایگه از راز آگاه
هوش مصنوعی: همه در حال صحبت در مورد خداوند هستند و همه اینجا از اسرار او مطلع هستند.
همه با او در اینجا در مناجات
طلب دارند از دیدار حاجات
هوش مصنوعی: همه در اینجا به عبادت و درخواست از او مشغولند و از او می‌خواهند که نیازهایشان را برآورده کند.
همی خواهند تا او را به بینند
همه در سر او صاحب یقینند
هوش مصنوعی: همه در دل می‌خواهند او را ببینند و به یقین در مورد شخصیت او اعتقاد دارند.
همه بی او و با اویند در راه
حقیقت مرد معنی زوست آگاه
هوش مصنوعی: همه در جستجوی حقیقت یا در کنار او هستند یا تحت تأثیر او. مردانی که به معنای واقعی آگاه هستند، از وجود او آگاهند.
زمانی گوش کن هان تا بدانی
که پنهان نیست اسرار عیانی
هوش مصنوعی: به زمانی توجه کن که به تو نشان می‌دهد اسرار و حقایق عمیق زندگی هرگز کاملاً پنهان نیستند.
همه عالم پر از خورشید بنگر
حقیقت سایهٔ جاوید بنگر
هوش مصنوعی: به همه جای دنیا که نگاه کنی، نور و روشنایی وجود دارد؛ اما باید به واقعیت عمیق‌تری توجه کرد که همیشه و در هر زمانی باقی است.
نظر کن بامدادان سوی خورتو
دراین معنی که گویم در نگر تو
هوش مصنوعی: در صبح، به آفتاب نگاه کن و به این معنا که من درباره‌اش صحبت می‌کنم، خوب بیندیش.
به بین آن لحظه اندر صنع باری
که نوری میدمد در صیح تاری
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد در آن لحظه خاص، نوری در روز همزمان با تاریکی صبح می‌تابد.
عجب نوریست از آن حضرت ذات
حقیقت تابد آن بر جمله ذرات
هوش مصنوعی: چه نوری است که از آن وجود حقیقی می‌تابد و بر تمام ذرات جهان روشنایی می‌بخشد.
منور میکند آن نور عالم
فزاید روشنی اینجا دمادم
هوش مصنوعی: آن نور جهانی می‌تابد و باعث می‌شود که روشنی اینجا به طور مداوم افزایش یابد.
دمادم روشنی آید پدیدار
برآید بعد از آن خورشید انوار
هوش مصنوعی: به تدریج نور و روشنی نمایان می‌شود و بعد از آن، خورشید با پرتوهایش ظهور می‌کند.
شود عالم منور از حضورش
شود روشن جهان از عکس نورش
هوش مصنوعی: وجود او باعث روشنی و روشنگری عالم می‌شود و جهان به واسطه نور او روشن‌تر می‌گردد.
رود تاریکی ظلمت د اینجا
نماند سایه جز نور مصفا
هوش مصنوعی: در اینجا هیچ‌گونه سایه‌ای از تاریکی و ظلمت باقی نمی‌ماند و تنها نور پاک و روشن حاکم است.
چنان دان اندر آن پاکی تو ای دل
که نور خورشوی زین راز مشکل
هوش مصنوعی: ای دل، به درستی بدان که در این پاکی، رازهایی نهفته است که مانند نور خورشید وضوح دارد و یافتن آن‌ها دشوار است.
برآیی تا جهان جان منور
کنی ماندن یکبارگی خور
هوش مصنوعی: با آمدنت، این جهان را روشن و پر از زندگی می‌کنی؛ مانند خورشید که یک‌باره طلوع می‌کند.
جهان جان دمادم روشنائی
همی ده تا یقین عین خدائی
هوش مصنوعی: جهان به طور مداوم نور و روشنی را به ما می‌بخشد تا ما به وجود خداوند پی ببریم و یقین پیدا کنیم.
ترا پیدا شود در آخر کار
بگوئی سر خود اینجا بیکبار
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی کار به سرانجام می‌رسد، تو می‌گویی که سرانجام به یاد تو آمده‌ایم.
بیکباره چو دل بر این نهادی
در معنی در اینجا برگشادی
هوش مصنوعی: زمانی که ناگهان دل را به این معنا توجه کردی، در این مکان به درک و روشنی رسیدی.
تو صبحی ای دل آشفته مانده
چرا در صبح باشی خفته مانده
هوش مصنوعی: ای دل، چرا در این صبح زیبا بیدار نیستی و هنوز در خواب به سر می‌بری؟
بوقت صبح اینجا بین یکی راز
که اندر تست کل انجام و آغاز
هوش مصنوعی: در صبح زود در اینجا، میان یک راز هست که در وجود تو تمامی آغاز و پایانِ امور نهفته است.
ترا انجام و آغاز است اینجا
تراکل دیدهها باز است اینجا
هوش مصنوعی: تو در اینجا هم آغاز و هم پایان هستی، اینجا چشمانت به روی همه چیز باز است.
نظر کن در نگر آغاز و انجام
بنوش از دست جانان آنگهی جام
هوش مصنوعی: به دقت به آغاز و پایان کارها نگاه کن و سپس از دست محبوب، جامی بنوش.
دمادم نوش کن از جرعهٔ یار
که تا مستت کند در عین پندار
هوش مصنوعی: هر لحظه از جام معشوق بنوش که او تو را در عین حالتی که به نظر می‌رسد، مست کند.
تو خورشیدی و مست راه جانی
چرا چندین بسر خود را دوانی
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی و در حال شادمانی، پس چرا آنقدر بی‌هدف و به این سو و آن سو می‌روی؟
گهی زردی و گاهی شرح هستی
دمی در عین بالا گاه پستی
هوش مصنوعی: گاهی انسان دچار احساس ناراحتی و دلتنگی می‌شود و گاهی دیگران را به تفکر درباره زندگی و وجود خود وا می‌دارد. همچنان که در زندگی، اوقاتی بالا و اوقاتی دیگر پایین داریم، این تغییرات طبیعی است و بخشی از تجربه انسانی به شمار می‌رود.
گهی اینجا ز اول آخر روز
بود در شغل و خوش میباش و میسوز
هوش مصنوعی: گاهی اینجا در ابتدای روز، کار و فعالیت وجود دارد، پس خوش باش و از زندگی لذت ببر.
بدانی اول و تا آخر کار
شوی آخر در اینجا ناپدیدار
هوش مصنوعی: درک کنی که از ابتدا تا انتهای مسیر، در نهایت آنچه را که هست، نخواهی دید.
چووقت شام میآید پدیدار
نمیگردد نموده نانمودار
هوش مصنوعی: وقتی غروب می‌شود، آنچه که در دسترس است، قابل مشاهده نیست.
همه عالم چو شب آیند بیهوش
شوند وجام حضرت راکند نوش
هوش مصنوعی: اگر همه جهان مانند شب شوند و بی‌خبر از حال، شهد زندگی را از دست دهند، تنها خود را مست از جام خاصی می‌یابند.
همه مست جمال جان فزایند
مثال اولین حیران نمایند
هوش مصنوعی: همه تحت تأثیر زیبایی جان‌افزای او قرار دارند و مانند نخستین افراد حیرت‌زده و شگفت‌زده به نظر می‌رسند.
شوند از خود نماند عقل در تن
برون آیند کلی از ما و از من
هوش مصنوعی: زمانی که خود را فراموش کنیم، عقل و درک ما از بین می‌رود و به نوعی از وجود خود خارج می‌شویم و همه چیز به کلی از ما و از من می‌شود.
عدم باشد در آن دم هرچه بینند
کسانی کاندرین صاحب یقینند
هوش مصنوعی: در آن لحظه، کسانی که از یقین برخوردارند، هر چه را ببینند، تنها عدم و نبود است.
یکی خوابست بیداری ایشان
ولی کی داند این مرد پریشان
هوش مصنوعی: یک نفر در خواب است و بیداری دیگران را نمی‌بیند، اما کسی نمی‌داند که این مرد در حالتی آشفته به سر می‌برد.
هر آنجا کاشکار او نهانست
به بیداری نشین عین نشانست
هوش مصنوعی: هر جا که صدای دل‌نشینی از دوست بلند است، در حال بیداری می‌توان نشانه‌های او را به روشنی دید.
همان در خواب باشد در ولایت
که ایشان راست در عین هدایت
هوش مصنوعی: در اینجا به معنای این است که کسی که در مسیر هدایت قرار دارد، باید به خواب و آرامش خود ادامه دهد و از نگرانی‌ها و اضطراب‌ها دور باشد. او در حقیقت در حالتی از آگاهی و تسلیم در برابر هدایت قرار دارد.
ز بعد آن حیات و زندگانی
چو رفتی از صور بیشک بدانی
هوش مصنوعی: پس از آنکه از دنیا و زندگی رفتی، حتماً با حقیقت‌ها و معانی دیگری آشنا خواهی شد.
نه مرگی کوچک است اینجایگه خواب
رموزی دیگر است این نکته دریاب
هوش مصنوعی: این مکان نه تنها جایی برای خوابیدن است، بلکه رازهای دیگری در آن نهفته است که باید به آن توجه کرد.
مثال مردهٔ آن دم که خفتی
نه بیداری نظر کن خویش و رفتی
هوش مصنوعی: مثل یک مرده‌ای هستی وقتی که در خواب هستی، نه بیدار. به خودت نگاه کن و ببین که چگونه رفته‌ای و کجا هستی.
تو اندر خانهٔ خویشی بمانده
عجب با خویش در پیشی بمانده
هوش مصنوعی: تو در خانهٔ خود نشسته‌ای، و جالب اینجاست که خودت از خودت فاصله گرفته‌ای.
توئی اما وصالت نیست حاصل
نمیدانی از آنی مانده غافل
هوش مصنوعی: تو هستی، اما نتوانسته‌ای به وصالت دست پیدا کنی و از آنچه که باقی مانده غافل هستی.
در آن دم وصل آنکس باز بیند
که اندر خواب بیشک راز بیند
هوش مصنوعی: در لحظه وصال، تنها کسی می‌تواند حقیقت را ببیند که در خواب نیز درک عمیقی از رازها داشته باشد.