گنجور

بخش ۳۱ - حکایت

بزرگی گفته است این سر مرا باز
بگویم بیشکی اینجا ترا باز
چنین گفت آن بزرگ صاحب اسرار
که صورت در فنا آمد پدیدار
حقیقت اصل کل اینجا فنا بود
فنا میدان که کل دید خدا بود
اگر دید خدا خواهی که بینی
فنا میبین اگر صاحب یقینی
حقیقت بود خود دیدم فنا من
فنا دیدم رسیدم در بقا من
بقا چون آخر کار است این راز
مبین این صورت و معنی بینداز
فنا چون کل شیئی هالک آمد
فنا اینجای راه سالک آمد
اگر سالک فنای خود بداند
شود واصل بقای خود بداند
سلوک تو در اینجا گه نمود است
فنا شو زانکه اینت بود بود است
اگر ز اینجا زنی دم در فنایت
شود دم کل بمانی در بقایت
بقای تو فنای آخر اینست
خدا خواهی شدن کل آخر این است
تو خواهی شد فنا در آخر کار
تو خواهی بد خدا در آخر کار
چو این صورت رود کل از میانه
بیابی کل بقای جاودانه
خداگردی چو صورت رفت از بر
زهر وصفی که خواهم کرد رهبر
تو این دم ماندهٔ اندر صور باز
نمانده بر سر این رهگذر باز
حقیقت بود دنیا رهگذار است
ترا با صورت دنیا چه کار است
یقین صورت ز باد و آب و آتش
درین خاکست آتش مانده سرکش
ترا تا آتش کبر است در سر
نخواهی یافت این صورت تو در سر
ترا تا باد پندار است اینجا
کجا جانت خبردار است اینجا
ترا تا آب اینجا گه روانست
ترا ذوقی ز روحت در روانست
تراتا خاک باشد روشنائی
نخواهی یافت درعین خدائی
بکش این آتش طبع و هوایت
مجو از یار در اینجا بقایت
مریز اینجایگه آب رخ دوست
اگرچه خاکی آمد مغز در پوست
میان هر چهاری باز مانده
توی رازی و اندر راز مانده
چهارت دشمن اینجا در کمین است
حقیقت جان بدیشان پیش بینست
ز جان گر ره بری در سوی جانان
بمانی زنده دل در کوی جانان
ز جان گر ره بری در سوی اول
نمانی تو در اینجا گه معطل
ز جان گر ره بری در حضرت یار
ترا آن جان جان آید خریدار
ز جان گر ره بری در جزو و در کل
برون آئی تو از پندار و از ذل
ولیکن چون کنم تو میندانی
وگر دانی عجب حیران بمانی
ترا این کار گه چون ساختستند
وزین هر چار چون پرداختستند
تو اندر این چهاری مانده سرمست
نمیدانی که این صورت که پیوست
ره تو دور و تو اندر سر راه
بمانده باز اینجا در بن چاه
رهت دور است و تو اینجا اسیری
که خواهد کردت اینجا دستگیری
ز من زادی تو اینجا گه بصورت
نماندستی در اینجا در کدورت
حضورت باید و اسرار دیدن
پس آنگاهی رخ دلدار دیدن
حضور ار آوری اینجا بکف تو
زنی تیر مرادی بر هدف تو
حضور اینجا طلب در عین طاعت
پس آنگه بین تو از عین عنایت
اگرچه شرح بسیارت بگویم
دوای دردت اینجا گه بجویم
اگرچه درد عشقت بی دوایست
دوایم عاقبت بیشک بقایست
دوائی جوی اینجا در فناتو
که بعد از مرگ یابی آن لقا تو
تو پیش از مرگ جوی اینجا دوا را
طلب میکن ز دیدار آن بقا را
بقا گر بیشتر داری بدانی
که جاناراضیست این زندگانی
اگر خواهی که بینی رهنمایت
حقیقت آنست اینجا گه بقایت
بقای توست جانت کز فنا نیست
ازین حبس وز زندانش رها نیست
در آخر باز بین و راز بنگر
چو شمعی سوز و میساز و بنه سر
بسوز ای همچو شمعی در فنا شو
برانداز این صور سر خداشو
چه میدانی تو ای دل تا چه چیزی
نکو بنگر که بس چیز عزیزی
همه باتست این اسرار بیچون
که اینجاماندهٔ در خاک و در خون
در آخر خاک آمد چون ترا هم
سزد گر دمبدم سازی تو ماتم
در آخرجای تو در شیب خاکست
دلامیدان که کاری صعبناک است
در آخر اول خود بازدان تو
ز پیش از رفتن خود باز دان تو
در آخر اول است و آخر اینجاست
حقیقت باطنست و ظاهر اینجاست
نمیدانم که این سر با که گویم
ابا که این زمان این راز گویم
که میداند صفات او تمامت
که بگرفتست غوغای قیامت
که میداند که تا خود راز چونست
همی انجام با آغاز چونست
ترا گر ره دهد دلدار اینجا
بسوی خود کند پندار اینجا
دو روزی کاندرین عالم تو باشی
بکن جهدی که با تو تو نباشی
از آن ماندی بدام خود گرفتار
که ماندی در سوی صورت به پندار
ترا تا هستی و پندار باشد
کجاجان تو برخوردار باشد
ز نور عشق تادر ظلمت تن
گرفتاری تو گوئی ما و یا من
ز ما و من نه بینی هیچ اینجا
مده دستار صورت پیچ اینجا
ببوی عشق جانت زنده گردان
چوخورشیدی دلت تابنده گردان
ترا تا عشق ننماید رخ خویش
حجاب اینجا کجا برخیزد از پیش
حجاب عقل صورت دان تو ای دل
که صورت هست و عقلت مانده غافل
ولیکن جان بود هم یار معنی
که اوست اینجای برخوردار معنی
یقین عشق است اسرار دو عالم
کزو منصور زد اینجایگه دم
حقیقت عشق را منصور زیبا است
بدو پیدا همه اسرار پیداست
ورا این سر شد اینجا آشکاره
ولی کردندش اینجا پاره پاره
بدید آنکه درینجا گه نهان بود
همه پنهان بُدند و او عیان بود
نظر کردند اینجا صاحب راز
همه درخود بدید اسرارها باز
چو در خود دید اینجا روی دلدار
ز جان بیگانه شد در کوی دلدار
چو درخود دید اینجا روی جانان
همه دیده ز خود پیدا و پنهان
حقیقت آمدن رادید رفتن
ورا واجب شد اینجا باز گفتن
چو او از آمدن اینجا خبر داشت
یکی را دید و یکی در نظر داشت
یکی را دید او اندر دوئی گم
همه چون قطره بد او عین قلزم
همه منصور دید و او خدا بود
نه از این و نه از آن او جدا بود
همه خود دید و کس اندر میان نه
نه بد او بود اصل جاودانه
همه خود دید و خود دید و خداوند
همه او بود هم ازخویش و پیوند
از اول تا بآخر ذات خود دید
سراسر نفخه آیات خود دید
چنان خود دید او را دوست اینجا
که یکی بوده مغز و پوست اینجا
همه بود خدائی دید وگرنه
بجز او در یکی و پیش و پس نه
همه اندر یکی دیده خدائی
یکی باشد که نبود زو جدائی
همه اندر فنا دید و بقا هم
خدا بود و خدا آمد خدا هم
چو اندر اصل نظره راهبر شد
یکی بد ذاتش و صاحب نظر شد
چو اصل قطرهٔ خود در فنا یافت
فنا کل دید و خود کلی فنا یافت
چو از آغاز و انجام خدائی
یکی را دید در جام خدائی
همه دنیا بر او بود ناچیز
چنانکه یافت اینجا گفت آن چیز
ولیکن شرح این بسیار آمد
ازو دیدار با عطار آمد
چه گویم شرح چون دور و دراز است
در این سرها بسی شیب و فراز است
بسی شرح است درهیلاج بنگر
مرو بیرون زخود حلاج بنگر
تو اندر عشق هیلاج جهانی
تو منصوری و حلاج جهانی
توئی منصور گر ره بردهٔ تو
چرا چندین چنین در پردهٔ تو
توی ای غافل اینجا گاه منصور
ولی از نزد او افتادهٔ دور
چرا دوری تو چون نزدیک یاری
شدی دیوانه و عقلی نداری
از آنت نیست عقل ای مانده غافل
که همچون او نمیگردی تو واصل
از آنت این همه تشویش بیش است
که چندینت غم دیدار خویش است
تو چندین غم چرا اینجا خوری تو
چه میدانی که آخر بگذری تو
ترا خواهد بُدن اینجا گذرگاه
حقیقت هم توئی در خلوت شاه
ترا از بهر آن اینجا خبر کرد
که جز از من همی باید گذر کرد
ترا اینجا بسی کرد او نمودار
مگر کاینجا شوی از خواب بیدار
تو گر بیدار گردی یک زمان دوست
یکی یابی در اینجا مغز با پوست
ولیکن مغز اینجا کار دارد
که او جان تو در تیمار دارد
بجان دانی تو ره اندر بریار
ولی در حضرت او نیست دیّار
همه غوغا در اینجایند خاموش
شنو این و بکن این جام را نوش
از اول پوست این جا کن نگاهی
که تا پیدا کنی در عشق راهی
نظر چون کرد اینجا گاه در پوست
یقین از جان همی دان کاین همه اوست
ولی چون رفتی اینجا در سوی دل
نظر کن تاکنی مقصود حاصل
ولی چون دل بدانی بار خانت
نظر کن بین بدل راز نهانت
بدل دیدی و جان دیدی در اینجا
دوئی بگذار و بنگر ذات یکتا
چو اندر ذات یابی راز جانان
ز انجامت بدان آغاز جانان
چو اندر ذات آئی در یکی گم
شوی چون قطرهٔ در بحر قلزم
چو تو اندر یکی کردی نظاره
صفات جمله بینی پاره پاره
دوئی پیوستگی مییاب در وی
که پیوند است کل با دانش وی
چو اندر بود خود کردی نگاهت
نظر داری چه در ماهی و ماهت
تمامت آفرینش پیش بینی
که باشی چه پس و چه پیش بینی
همه اندر تو باشد تو نباشی
حقیقت در خدائی خویش باشی
تو باشی لیک این بسیار راز است
سفر کن گرچه ره دور و دراز است
چه گوید هرچه گوید خوب باشد
نماید طالب و مطلوب باشد
خطاب طالب اول یاب آخر
یکی بین اولین در سوی آخر
دوئی چون نیست اینجا آخر کار
یکی باشند چه نقطه چه پرگار
تو پنداری که خود اینجا شوی باز
تو اینجا میروی و میروی باز
تو آنجائی و آگاهی نداری
گدائی میکنی شاهی نداری
توئی شهزاده اینجا در گدائی
فتادستی و زرقی مینمائی
توئی شهزاده لیک از نسل آدم
که آدم هست اسرار دو عالم
ره خود گرچه گم هم خویش کردی
از آن جان و دلت باریش کردی
اگرچه آدم او را یافت اینجا
ولیکن در قفس او ماند تنها
حقیقت مرغ باغ لامکان بود
که معنی و صور هم جانجان بود
حقیقت بود صافی اندرین راه
از آن مقبول آمد در بر شاه
چو صافی شد مر او را صاف دادند
بهشت نقد در پیشش نهادند
از آن او را بود اینجاچنین صاف
که بیشک پاک شد در حضرت او صاف
چو او را جوهر جان وجودش
یکی شد جملگی کرده سجودش
حقیقت جوهر او بود بیچون
که اینجا صورت آمد بی چه و چون
چو اصل او ز ذات اندر مکان خاست
از آن این شورو افغان در جهان خاست
چراغی بود آدم از تجلا
فکنده پرتوی در عین دنیا
از آن پرتو که از اعلا نمودار
شد از اسفل یقین آمد پدیدار
از آن پرتو که او را بود آنجا
حقیقت یافت هم معبود هم آنجا
کرا برگویم این سر نهانی
نمیبینم یکی ای دل تو دانی
دلا باتست گفتارم در اینجا
که میدانی تو اسرارم در اینجا
دلا با تست گفتارم سراسر
همی داری یقین از من تو باور
در اینجاچون منم باتو یقین باز
ابا هم آمدستم صاحب راز
منم باتو تو با من هم جلیسی
چرا درمانده در نفس خسیسی
نه جای تست ای دل صورت اینجا
اگرچه ماندهٔ معذورت اینجا
همی دارم ولی تا آخر مرگ
چو من دنیا کن و هم آخرت ترک
حقیقت ترک خود کن گر توانی
که اندر ترک برگ خود بدانی
ترا داد ار ترکست و تو تاجیک
بمانده بر سر این راه باریک
ترا آن ترک مه رخ رخ نموده است
دمادم از خودت پاسخ نموده است
ترا چون آن مه خوبان عالم
حقیقت رازها گفته دمادم
چرا چندین تواندر بند خویشی
وز آن مجروح و دل افکار خویشی
نه چندین گفتم ای دل در جواهر
تراتا سر معنی گشت ظاهر
ترا چون کردم اینجا واصل یار
تو ماندستی حقیقت واصل یار
اگر غافل بمانی دل درین راه
چو روبه باز مانی در بن چاه
اگر غافل بمانی دل درین درد
کجا آخر بخوانی آیت فرد
اگر غافل بمانی دل درین گل
کجائی آخر اندر سوی منزل
اگر غافل بمانی وای بردل
بسی گرید ز سر تا پای این دل
اگر غافل بمانی باز مانی
چو گنجشکی بچنگ باز مانی
اگر غافل بمانی کافری تو
کجا در منزل خود رهبری تو
ترا مرگی حقیقت گور باشد
از اول گر نه چشمت کور باشد
ترامنزل چو درخاکست ای دل
درون خاک خواهی بود واصل
وصال ای دل ترا در روی خاکست
ترا هم رهگذر در سوی خاک است
وصالت ای دل آخر در فنایست
بشیب خاک ره بیمنتهایست
وصالت آخر است اندر دل خاک
که اندر خاک خواهی گشت کل پاک
دل خاک است در آخر وصالت
همین خواهد بدن در عین حالت
درین منزل تو آخر باز دانی
وگرنه سوی صورت با زمانی
فنا شو در دل خاک و عیان بین
پس آنگه شو محیط و جان جان بین
همی جوئی تو این ره اندر اینجا
دریغا نیست کس آگه در اینجا
از این منزل بسی رفتند و کس نیست
چه گویم کاندرین ره باز پس نیست
در این منزل همه مردان فنایند
اگرچه در فنا اینجا بقایند
در این منزل که آخر خاک و خونست
که میداند که سّر کار چونست
در این منزل نخواهی بود بیدار
در آخر گرد هان از عشق بیدار
اگر هشیاری و گر مست اویی
بآخر خاکی و هم پست اویی
ز هشیاری همی جوئی تو مستی
رها کن این خیال بت پرستی
بت صورت پرستی در میانه
نخواهد ماند این بت جاودانه
چنین است ایدل اینجا آنچه گفتم
دُر این راز کلی با تو سفتم
بخواهی مرد ای صورت در آخر
طلب کن بیش از آن این سر خانه
که پیش از مرگ یابی آنچه جوئی
که در دنیا تو بیشک ذات اوئی
که میداند چنین سر در چنین راز
چگونه آمده است و میرود باز
که میداند صفات او تمامت
که بگرفتست غوغای قیامت
چو اینجا آمد از آنجا حقیقت
فتاد اندر بلای این طبیعت
ز بهر آنکه دنیا کشت زاریست
گیاهی رسته اینجا برگذاریست
چودنیا دید آدم گشت زاری
که اورا بود بیشک رهگذاری
چو اینجا رهگذار آن جهان دید
از آن خود را حقیقت جان جان دید
اگرچه بود سالک اندر این راه
در اول باز دید اینجا رخ شاه
نفختُ فیه من روحی چو او بود
جمال خویشتن از عشق بنمود
دم آن دم چو آدم یافت اینجا
حقیقت باز آن دم یافت اینجا
دم آدم نفختُ فیه برخوان
اگر ره بسپری در سر جانان
نفختُ فیه من روحی چو خوانی
ز نفخ خود رسی اندر معانی
نفختُ فیه اینجا گه چه باشد
بگو معنی که این معنا چه باشد
همه اینست اگر این راز دانی
بدانی جمله اسرار معانی
همه اینست و اینجا جمله گویند
از این دم دمبدم در گفت و گویند
از این معنی بگویم شمّهٔ باز
مگر ره یابی اندر سوی او باز
ز خود جانان بتو اندر دمیده است
ابا تو راز گفته است و شنیده است
ابا او خود بخود او صورت خویش
نمود عشق را آورد در پیش
نمود عشق خود را کرد اظهار
که تا بنماید اندر پنج و درچار
نمود عشق خود اینجا نهان کرد
عیان برگفت وخود را داستان کرد
نمود عشق خود اندر دل و جان
عیان کرد و نهان پیدا نمود آن
حقیقت گفت صورت ساخت اینجا
طلسم بوالعجب پرداخت اینجا
ز بود خود نمود اینجا دم خود
نهادش نام اینجا آدم خود
ز ذات خود صفات خود نمود او
نهادش نام آدم در نمود او
چه میدانم که هم خود راز داند
خود اندر راه خود خود باز داند
چو عشق اوست اینجا آمده باز
رود در قرب خود با عزّ و اعزاز
چه عشق است اینکه این پاسخ نموده است
مگر دلدار اینجا رخ نموده است
نمیدانی تو ای عطار آخر
که اسرار است اندر عشق ظاهر
چه میگوئی که هرگز کس نگفته است
در اسرار این معنی که سفته است؟
تو میدانی که میدانی بتحقیق
ترا معشوق اینجاداد توفیق
حقیقت آنچه میگوئی یکی است
ترا این راز اینجا بیشکی است
که هر چیزی که گفتی درحقیقت
همه اسرار جانست و شریعت
عجب راز تو مشکل حالت افتاد
که آتش در پر و در بالت افتاد
در اینجا سر خود از عشق دانی
حقیقت جان جان در پیش دانی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بزرگی گفته است این سر مرا باز
بگویم بیشکی اینجا ترا باز
هوش مصنوعی: یک فرد بزرگوار گفته است که من این موضوع را دوباره برای تو بیان می‌کنم؛ چرا که ممکن است در اینجا دوباره به تو نیاز داشته باشم.
چنین گفت آن بزرگ صاحب اسرار
که صورت در فنا آمد پدیدار
هوش مصنوعی: آن بزرگ صاحب اسرار گفت که در دنیای فانی، شکل و ظاهری ظهور کرده است.
حقیقت اصل کل اینجا فنا بود
فنا میدان که کل دید خدا بود
هوش مصنوعی: این بیت بیان می‌کند که حقیقت اساسی و بنیادی در اینجا در مسأله فنا و ناپدید شدن است، به طوری که وقتی به پایان برسیم، تمام وجود و هستی در دیدگاه خداوند قرار می‌گیرد. به عبارتی، از نظر حقیقی، همه چیز به نوعی به خدا و وجود او بازمی‌گردد.
اگر دید خدا خواهی که بینی
فنا میبین اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی خدا را ببینی، باید حقیقت وجود را درک کنی و به فنا و زوال دنیا پی ببری. اگر به یقین رسیده باشی، می‌توانی این راز را درک کنی.
حقیقت بود خود دیدم فنا من
فنا دیدم رسیدم در بقا من
هوش مصنوعی: من درک کردم که حقیقت چیست و خودم تجربه کردم که چگونه می‌توان به فنا رسید. در این فرآیند، به بقا نیز دست یافتم.
بقا چون آخر کار است این راز
مبین این صورت و معنی بینداز
هوش مصنوعی: زندگی در حقیقت به پایان کار مرتبط است، بنابراین این راز را فاش نکن و این ظاهر و باطن را کنار بگذار.
فنا چون کل شیئی هالک آمد
فنا اینجای راه سالک آمد
هوش مصنوعی: زوال و فناء، همچنان که بر هر چیزی حاکم است، بر سالک نیز حاکم شده و به او نشان می‌دهد که در این مسیر معنوی، چگونه باید حرکت کند.
اگر سالک فنای خود بداند
شود واصل بقای خود بداند
هوش مصنوعی: اگر کسی متوجه شود که باید خود را از بین ببرد و به مقام حقیقت برسد، در آن صورت به جاودانی واقعی خود دست پیدا می‌کند.
سلوک تو در اینجا گه نمود است
فنا شو زانکه اینت بود بود است
هوش مصنوعی: در اینجا، تمرین تو به نمایش گذاشته شده است، پس از خود بگذر و نابود شو، زیرا این حالت، حالت واقعی تو است.
اگر ز اینجا زنی دم در فنایت
شود دم کل بمانی در بقایت
هوش مصنوعی: اگر کسی از اینجا برود و در آستانه فنا قرار گیرد، تو به خاطر او در جاودانگی خود می‌مانی.
بقای تو فنای آخر اینست
خدا خواهی شدن کل آخر این است
هوش مصنوعی: برای وجود تو نابود شدن در نهایت این است؛ اگر بخواهی به خدا تبدیل شوی، نتیجه نهایی همین خواهد بود.
تو خواهی شد فنا در آخر کار
تو خواهی بد خدا در آخر کار
هوش مصنوعی: در نهایت، تو به نابودی خواهی رسید و بدی را از جانب خدا تجربه خواهی کرد.
چو این صورت رود کل از میانه
بیابی کل بقای جاودانه
هوش مصنوعی: زمانی که این شکل و ظاهر از میان برود، تمامی چیزهای موجود را به وضوح خواهی دید و بی‌پایانی و جاودانگی را درک خواهی کرد.
خداگردی چو صورت رفت از بر
زهر وصفی که خواهم کرد رهبر
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند در قالبِ صورت و شکل ظهور کرد، از بین تمام ویژگی‌ها و صفاتی که می‌خواهم در موردش بگویم، به عنوان راهنما و رهبری خاص دیده می‌شود.
تو این دم ماندهٔ اندر صور باز
نمانده بر سر این رهگذر باز
هوش مصنوعی: در این لحظه که زمان به پایان نزدیک شده است، فرصت برای کسانی که در این مسیر قرار دارند دیگر باقی نمانده است.
حقیقت بود دنیا رهگذار است
ترا با صورت دنیا چه کار است
هوش مصنوعی: حقیقت این است که دنیا جایگاهی موقتی است و تو نباید به ظواهر آن توجه زیادی داشته باشی.
یقین صورت ز باد و آب و آتش
درین خاکست آتش مانده سرکش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که حقیقت و ماهیت انسان از عناصر طبیعت یعنی باد، آب و آتش شکل گرفته، و این وجود فانی همچنان آتشینی سرکش و پر شور در دل دارد.
ترا تا آتش کبر است در سر
نخواهی یافت این صورت تو در سر
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دل خود احساس بزرگ‌منشی و خودخواهی داشته باشی، نمی‌توانی چهره واقعی و معنوی خود را بشناسی.
ترا تا باد پندار است اینجا
کجا جانت خبردار است اینجا
هوش مصنوعی: هر کجا که هستی، تنها به خیال و تصور خود از آنجا آگاه هستی، در حالی که حقیقت و وجود تو چیزی دیگر است.
ترا تا آب اینجا گه روانست
ترا ذوقی ز روحت در روانست
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصی اشاره می‌شود که در حال حاضر در جایی قرار دارد که آب در حال جریان است. او از وجود این آب احساس لذت و شادی می‌کند و این حس خوب از روح او ناشی می‌شود. به عبارتی، بودن در این مکان و زیبایی‌های آن باعث ایجاد شوق و انرژی در او شده است.
تراتا خاک باشد روشنائی
نخواهی یافت درعین خدائی
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دنیای خاکی زندگی می‌کنی، روشنایی و حقیقت را نخواهی یافت، حتی اگر به خدایی نزدیک باشی.
بکش این آتش طبع و هوایت
مجو از یار در اینجا بقایت
هوش مصنوعی: این شعری ناظر به حس عشق و جاذبه میان دو نفر است. در اینجا، شاعر از معشوق خود می‌خواهد که شعله‌های عشق و احساسات را در دلش کمرنگ نکند و همچنان نسبت به او وفادار بماند. به نوعی، اشاره دارد که غم دوری از معشوق را نباید تحمل کرد و ابراز علاقه و محبت باید در قلب او زنده بماند.
مریز اینجایگه آب رخ دوست
اگرچه خاکی آمد مغز در پوست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که حتی اگر عشق و زیبایی به ظاهر در دنیای مادی و خاکی قرار داشته باشد، نباید به سادگی از آن عبور کرد. زیبایی و جذابیت آن چنان عمیق است که نمی‌توان به راحتی از آن صرف‌نظر کرد. در واقع، محبت و عشق باید مورد توجه قرار گیرد و از آن به درستی محافظت کرد.
میان هر چهاری باز مانده
توی رازی و اندر راز مانده
هوش مصنوعی: در هر گوشه‌ای که باقی مانده‌ای، در دل یک راز نهفته‌ای و خودت نیز در درک آن راز ناتوانی.
چهارت دشمن اینجا در کمین است
حقیقت جان بدیشان پیش بینست
هوش مصنوعی: چهار دشمن در اینجا lurking (کمین کرده‌اند) و حقیقت جان انسان را در معرض خطر قرار داده‌اند.
ز جان گر ره بری در سوی جانان
بمانی زنده دل در کوی جانان
هوش مصنوعی: اگر از جان خود برای رسیدن به معشوق بگذاری، دل زنده‌ات در کوی معشوق باقی خواهد ماند.
ز جان گر ره بری در سوی اول
نمانی تو در اینجا گه معطل
هوش مصنوعی: اگر از جان خود برای رفتن به سوی اولین هدف تلاش کنی، در این مکان معطل نخواهی ماند.
ز جان گر ره بری در حضرت یار
ترا آن جان جان آید خریدار
هوش مصنوعی: اگر با تمام وجود به سوی محبوب بروی، آنجا جان تو به عنوان گرانبهاترین چیز خریده می‌شود.
ز جان گر ره بری در جزو و در کل
برون آئی تو از پندار و از ذل
هوش مصنوعی: اگر از دل و جان مسیر درست را دنبال کنی، می‌توانی از محدودیت‌ها و افکار منفی رهایی یابی و به حقیقت واقعی دست یابی.
ولیکن چون کنم تو میندانی
وگر دانی عجب حیران بمانی
هوش مصنوعی: اما اگرچه نمی‌دانی، اگر هم بدانی، باز هم شگفت‌زده و حیران خواهی شد.
ترا این کار گه چون ساختستند
وزین هر چار چون پرداختستند
هوش مصنوعی: تو را با این کار چگونه تربیت کرده‌اند و از این چهار چیز چگونه هدیه داده‌اند.
تو اندر این چهاری مانده سرمست
نمیدانی که این صورت که پیوست
هوش مصنوعی: تو در این چهارچوب که به آن گرفتار شده‌ای، در حالی که سرمست و شگفت‌زده‌ای، نمی‌دانی که این ظاهری که به آن چسبیده‌ای چیست و به چه معناست.
ره تو دور و تو اندر سر راه
بمانده باز اینجا در بن چاه
هوش مصنوعی: تو در راهی دوری و در میانه‌ی مسیر مانده‌ای، حالا دوباره به اینجا و در انتهای چاه برگرد.
رهت دور است و تو اینجا اسیری
که خواهد کردت اینجا دستگیری
هوش مصنوعی: راه تو دور است و تو در اینجا به دام افتاده‌ای؛ کسی که در اینجا به تو کمک می‌کند، تو را نجات خواهد داد.
ز من زادی تو اینجا گه بصورت
نماندستی در اینجا در کدورت
هوش مصنوعی: اینجا به وجود تو بوجود آمده، اما تو در اینجا به صورت نمانده‌ای و تنها در کدورت و تاریکی حضور داری.
حضورت باید و اسرار دیدن
پس آنگاهی رخ دلدار دیدن
هوش مصنوعی: حضور تو لازم است تا بتوانم رازها را ببینم، و سپس قادر به دیدن چهره محبوب خواهم بود.
حضور ار آوری اینجا بکف تو
زنی تیر مرادی بر هدف تو
هوش مصنوعی: اگر تو در اینجا حضوری داشته باشی، با دست خود می‌توانی تیر آرزوهایت را به نشانه بزنید.
حضور اینجا طلب در عین طاعت
پس آنگه بین تو از عین عنایت
هوش مصنوعی: در اینجا، وقتی که با درخواست و پذیرش در حضور تو هستم، سپس می‌توانی ببینی که در نتیجه این توجه و محبت از جانب تو به من چه می‌رسد.
اگرچه شرح بسیارت بگویم
دوای دردت اینجا گه بجویم
هوش مصنوعی: هرچند که در مورد تو زیاد صحبت کنم و توضیح دهم، اما برای درمان درد تو باید به اینجا بیایم و راه حلت را پیدا کنم.
اگرچه درد عشقت بی دوایست
دوایم عاقبت بیشک بقایست
هوش مصنوعی: با وجود این که عشق تو برایم دردناکه و هیچ درمانی ندارد، اما در نهایت درمان من قطعا در ماندگاری و استمرار این عشق خواهد بود.
دوائی جوی اینجا در فناتو
که بعد از مرگ یابی آن لقا تو
هوش مصنوعی: در اینجا به دنبال دارویی هستم که پس از مرگ، بتوانم به وصالت برسم و تو را ملاقات کنم.
تو پیش از مرگ جوی اینجا دوا را
طلب میکن ز دیدار آن بقا را
هوش مصنوعی: قبل از اینکه به مرگ نزدیک شوی، اینجا بجو دوا را و به خاطر دیدار آن زندگی جاودانه.
بقا گر بیشتر داری بدانی
که جاناراضیست این زندگانی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال پایداری و ماندگاری بیشتری هستی، باید بدانی که رضایت در زندگی، به خوشبختی وابسته است.
اگر خواهی که بینی رهنمایت
حقیقت آنست اینجا گه بقایت
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی حقیقت را ببینی، باید بدانید که نشانه‌ها و راهنماهای آن در همین مکان و زمان وجود دارند.
بقای توست جانت کز فنا نیست
ازین حبس وز زندانش رها نیست
هوش مصنوعی: وجود توست که باعث باقی ماندن جانت می‌شود، زیرا از این محدودیت و زندانی که در آن هستی، آزاد نخواهی شد.
در آخر باز بین و راز بنگر
چو شمعی سوز و میساز و بنه سر
هوش مصنوعی: در پایان، به درون خود نگریسته و به رازهای زندگی توجه کن؛ مانند شمعی که می‌سوزد و می‌درخشد، سعی کن که خودت را بسازی و به کمال برسانی.
بسوز ای همچو شمعی در فنا شو
برانداز این صور سر خداشو
هوش مصنوعی: ای شمع، بسوز و محو شو، این تصویرهای خدایی را کنار بزن.
چه میدانی تو ای دل تا چه چیزی
نکو بنگر که بس چیز عزیزی
هوش مصنوعی: ای دل، تو نمی‌دانی که چقدر چیزهای باارزش و نیکو در اطراف وجود دارد. بنابراین باید با دقت و توجه به آن‌ها نگاه کنی.
همه باتست این اسرار بیچون
که اینجاماندهٔ در خاک و در خون
هوش مصنوعی: تمام این رازها بی‌هیچ تردیدی در من وجود دارد، چون من هنوز در این خاک و در این خون زنده‌ام.
در آخر خاک آمد چون ترا هم
سزد گر دمبدم سازی تو ماتم
هوش مصنوعی: در پایان زندگی، زمانی که به خاک برمی‌گردیم، شایسته است که هر روز برای خود به یاد تو ماتم بگیریم.
در آخرجای تو در شیب خاکست
دلامیدان که کاری صعبناک است
هوش مصنوعی: در نهایت، جایی که تو در دل خاک قرار داری، می‌دانم که این موضوع کار سختی است.
در آخر اول خود بازدان تو
ز پیش از رفتن خود باز دان تو
هوش مصنوعی: قبل از این که به جایی بروی، ابتدا به خودت و اصل خودت نگاهی بینداز و به یاد بیاور که کی هستی و از کجا آمده‌ای.
در آخر اول است و آخر اینجاست
حقیقت باطنست و ظاهر اینجاست
هوش مصنوعی: در نهایت، آنچه که اول است در اینجا وجود دارد و حقیقت در عمق و باطن چیزها نهفته است، در حالی که ظاهر و نمود آن در همین جاست.
نمیدانم که این سر با که گویم
ابا که این زمان این راز گویم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم این افکارم را با چه کسی در میان بگذارم، زیرا در این لحظه نمی‌توانم این راز را فاش کنم.
که میداند صفات او تمامت
که بگرفتست غوغای قیامت
هوش مصنوعی: کسی که تمام ویژگی‌های او را می‌داند، به خوبی می‌داند که وقتی قیامت برپا می‌شود، چه هیاهویی به پا می‌کند.
که میداند که تا خود راز چونست
همی انجام با آغاز چونست
هوش مصنوعی: کسی که می‌داند رازها چگونه به پایان می‌رسند، به خوبی می‌فهمد که چگونه آغاز می‌شوند.
ترا گر ره دهد دلدار اینجا
بسوی خود کند پندار اینجا
هوش مصنوعی: اگر محبوب به تو توجه کند، در اینجا او را به سمت خود می‌خواند و تو را در این فکر فرو می‌برد.
دو روزی کاندرین عالم تو باشی
بکن جهدی که با تو تو نباشی
هوش مصنوعی: در این دنیا اگر دو روز زندگی کنی، تلاشی کن که خودت را به خوبی بشناسی و از خودطلبی دور شوی.
از آن ماندی بدام خود گرفتار
که ماندی در سوی صورت به پندار
هوش مصنوعی: تو به دام خودت گرفتار شده‌ای، چون فقط به ظاهر و ظواهر چیزها توجه کردی و از عمق و حقیقت آن‌ها غافل ماندی.
ترا تا هستی و پندار باشد
کجاجان تو برخوردار باشد
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو در این دنیا هستی و در ذهن خود با افکار و احساسات سر و کار داری، جایی که روح تو نیکی و خوشبختی را احساس می‌کند، وجود دارد.
ز نور عشق تادر ظلمت تن
گرفتاری تو گوئی ما و یا من
هوش مصنوعی: از نور عشق تا وقتی که در تاریکی وجود و جسم خود به مشکل افتاده‌ای، گویا ما هستیم یا فقط من هستم.
ز ما و من نه بینی هیچ اینجا
مده دستار صورت پیچ اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، نه از ما و نه از من چیزی نمی‌بینی. اینجا نیا، پرده‌ای که صورت را بپوشاند.
ببوی عشق جانت زنده گردان
چوخورشیدی دلت تابنده گردان
هوش مصنوعی: با عشق، جانت را زنده کن و همچون خورشید، دلت را روشن و درخشان کن.
ترا تا عشق ننماید رخ خویش
حجاب اینجا کجا برخیزد از پیش
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق، چهره‌ات را نشان ندهد، اینجا از کجا می‌توانی برآمدن و رفتن را آغاز کنی؟
حجاب عقل صورت دان تو ای دل
که صورت هست و عقلت مانده غافل
هوش مصنوعی: ای دل، عقل تو به خاطر ظواهر دنیا غافل شده است؛ حجاب عقل تو تنها ظاهری است که موجب نادانی‌ات شده.
ولیکن جان بود هم یار معنی
که اوست اینجای برخوردار معنی
هوش مصنوعی: اما جان، همان یار واقعی است که در اینجا از معنایی عمیق برخوردار است.
یقین عشق است اسرار دو عالم
کزو منصور زد اینجایگه دم
هوش مصنوعی: عشق، حقیقتی است که رازهای دو جهان را در خود دارد و همان چیزی است که منصور را به اوج معرفت و شناخت رساند.
حقیقت عشق را منصور زیبا است
بدو پیدا همه اسرار پیداست
هوش مصنوعی: خود عشق را منصور به زیبایی نشان می‌دهد و تمام رازها در او آشکار است.
ورا این سر شد اینجا آشکاره
ولی کردندش اینجا پاره پاره
هوش مصنوعی: او در اینجا به وضوح وجود دارد، اما برخی او را به تکه‌های مختلف تقسیم کردند.
بدید آنکه درینجا گه نهان بود
همه پنهان بُدند و او عیان بود
هوش مصنوعی: دید که در اینجا کسی که پنهان بود، همه در خفا و نامرئی بودند، اما او به وضوح و آشکارا وجود داشت.
نظر کردند اینجا صاحب راز
همه درخود بدید اسرارها باز
هوش مصنوعی: در این مکان، نگاهشان به کسی افتاد که تمام رموز و اسرار را در خود دارد و رازها را فاش می‌کند.
چو در خود دید اینجا روی دلدار
ز جان بیگانه شد در کوی دلدار
هوش مصنوعی: وقتی که در این مکان چهره معشوق را دید، از خود بی خود شد و در کوی عاشقانه ی او به سر برد.
چو درخود دید اینجا روی جانان
همه دیده ز خود پیدا و پنهان
هوش مصنوعی: زمانی که به زیبایی‌های محبوبم نگاه می‌کنم، همه چشم‌ها از خودم دور شده و فقط به او خیره شده‌اند، در حالی که وجود من هم در این حالت آشکار و هم پنهان است.
حقیقت آمدن رادید رفتن
ورا واجب شد اینجا باز گفتن
هوش مصنوعی: حقیقت وقتی خود را نشان داد، رفتن او ضروری شد و اینجا دوباره باید صحبت کنیم.
چو او از آمدن اینجا خبر داشت
یکی را دید و یکی در نظر داشت
هوش مصنوعی: او از حضور خود در این مکان آگاه بود، یکی را ملاقات کرد و به دیگری فکر می‌کرد.
یکی را دید او اندر دوئی گم
همه چون قطره بد او عین قلزم
هوش مصنوعی: شخصی را دید که در دوگانگی و جدایی گرفتار است، همان‌طور که قطره‌ای از دریا جدا شده و به تنهایی وجود دارد، در حالی که او در واقع بخشی از دریا (یعنی یک کل بزرگتر) است.
همه منصور دید و او خدا بود
نه از این و نه از آن او جدا بود
هوش مصنوعی: همه او را دیدند و او به خداوند تشبیه شد، نه به این دنیا تعلق داشت و نه به آن دنیا، بلکه از همه چیز جدا بود.
همه خود دید و کس اندر میان نه
نه بد او بود اصل جاودانه
هوش مصنوعی: همه افراد خود را می‌بینند و در این میان کسی نیست که بر دیگری برتری داشته باشد. در واقع، این دنیا و زندگی اساسی پایدار و جاودانه دارند.
همه خود دید و خود دید و خداوند
همه او بود هم ازخویش و پیوند
هوش مصنوعی: همه چیز از دید و نظر خود شخص است و خداوند نیز در تمامی ابعاد وجود او حاضر است؛ او از خود و ارتباطاتش با دیگران آگاه است.
از اول تا بآخر ذات خود دید
سراسر نفخه آیات خود دید
هوش مصنوعی: از ابتدا تا پایان، او تمام ویژگی‌های خود را مشاهده کرد و به طور کامل نشانه‌های خود را در همه جا دید.
چنان خود دید او را دوست اینجا
که یکی بوده مغز و پوست اینجا
هوش مصنوعی: او اینقدر با دوستش یکی شده بود که مانند مغز و پوست که در یکدیگر نفوذ کرده‌اند، از هم جدا نیستند.
همه بود خدائی دید وگرنه
بجز او در یکی و پیش و پس نه
هوش مصنوعی: همه چیز در جهان وجود خدا را مشاهده می‌کند و اگر او نبود، هیچ‌کس و هیچ چیز دیگری به لحاظ وجودی معنی ندارد.
همه اندر یکی دیده خدائی
یکی باشد که نبود زو جدائی
هوش مصنوعی: همه چیز در یک وجود حضور دارد و آن وجود خداوند است، پس هیچ جدایی از او وجود ندارد.
همه اندر فنا دید و بقا هم
خدا بود و خدا آمد خدا هم
هوش مصنوعی: همه چیز در حال زوال و نابودی است و تنها چیزی که باقی می‌ماند، خداوند است و در واقع، خداوند در همه جا حضور دارد و می‌آید.
چو اندر اصل نظره راهبر شد
یکی بد ذاتش و صاحب نظر شد
هوش مصنوعی: وقتی کسی در ابتدای بینش خود راهنمایی می‌شود، ممکن است که فرد ناقص‌الخلقه‌ یا بی‌اصالت دیگری او را به سمت خود جذب کند و به همین دلیل، او به دانشی نادرست دست یابد.
چو اصل قطرهٔ خود در فنا یافت
فنا کل دید و خود کلی فنا یافت
هوش مصنوعی: زمانی که انسان جوهر وجود خود را در نابود شدن یافت، تمام هستی را در حال فنا دید و خود نیز به طور کامل در فنا غرق شد.
چو از آغاز و انجام خدائی
یکی را دید در جام خدائی
هوش مصنوعی: زمانی که به بررسی ابتدایی و پایانی وجود می‌پردازیم، یکی را در مقام خدایی مشاهده می‌کنیم.
همه دنیا بر او بود ناچیز
چنانکه یافت اینجا گفت آن چیز
هوش مصنوعی: تمام دنیا بر او بی‌اهمیت بود، همان‌طور که وقتی به اینجا رسید، گفت: "آن چیز".
ولیکن شرح این بسیار آمد
ازو دیدار با عطار آمد
هوش مصنوعی: اما توضیحات زیادی درباره‌اش وجود دارد و این به خاطر ملاقات با عطار است.
چه گویم شرح چون دور و دراز است
در این سرها بسی شیب و فراز است
هوش مصنوعی: چه بگویم از داستان‌هایی که دارم؟ زیرا راه و چاه‌های زیادی در ذهنم وجود دارد.
بسی شرح است درهیلاج بنگر
مرو بیرون زخود حلاج بنگر
هوش مصنوعی: بسیاری از مسائل و رازها در وجود حلاج وجود دارد. خود را از دنیای بیرون جدا کن و در عمق وجود حلاج تفکر کن.
تو اندر عشق هیلاج جهانی
تو منصوری و حلاج جهانی
هوش مصنوعی: تو در عشق مانند حلاج هستی و جهانی از عشق را در خود داری و به همگان نشان می‌دهی.
توئی منصور گر ره بردهٔ تو
چرا چندین چنین در پردهٔ تو
هوش مصنوعی: شما مانند منصور هستید؛ اگر هدایتگر هستید، پس چرا این‌قدر در پس پرده باقی مانده‌اید؟
توی ای غافل اینجا گاه منصور
ولی از نزد او افتادهٔ دور
هوش مصنوعی: ای غافل، توجه کن که در اینجا ممکن است منصور (منصور حلاج) باشد، اما تو از او دور افتاده‌ای.
چرا دوری تو چون نزدیک یاری
شدی دیوانه و عقلی نداری
هوش مصنوعی: چرا دوری تو باعث شده که من دیوانه شوم و عقل از دست بدهم؟
از آنت نیست عقل ای مانده غافل
که همچون او نمیگردی تو واصل
هوش مصنوعی: تو که در بی‌خبری، از عقل و آگاهی دوری. بدان که نمی‌توانی مانند او به حقیقت و حقیقت‌جویی دست یابی.
از آنت این همه تشویش بیش است
که چندینت غم دیدار خویش است
هوش مصنوعی: این همه نگرانی و اضطراب تو به خاطر این است که تو بارها و بارها از دیدار خودت غمگین شده‌ای.
تو چندین غم چرا اینجا خوری تو
چه میدانی که آخر بگذری تو
هوش مصنوعی: چرا اینجا در غم‌ها غرق شده‌ای؟ آیا نمی‌دانی که در نهایت باید از اینجا بروی؟
ترا خواهد بُدن اینجا گذرگاه
حقیقت هم توئی در خلوت شاه
هوش مصنوعی: تو در اینجا در مسیر حقیقت قرار داری و در عین حال، خودت هم در سکوت و تنهایی، همچون یک پادشاه می‌درخشی.
ترا از بهر آن اینجا خبر کرد
که جز از من همی باید گذر کرد
هوش مصنوعی: به خاطر تو اینجا سخن گفتند که باید از من هم عبور کنی.
ترا اینجا بسی کرد او نمودار
مگر کاینجا شوی از خواب بیدار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخص را در این مکان به خوبی آماده کرده‌اند و به او نشان داده‌اند که باید از خواب غفلت بیدار شود.
تو گر بیدار گردی یک زمان دوست
یکی یابی در اینجا مغز با پوست
هوش مصنوعی: اگر برای یک لحظه بیدار و آگاه شوی، می‌توانی دوستی را در اینجا پیدا کنی که تنها ظاهری نداشته باشد و عمقی در وجودش باشد.
ولیکن مغز اینجا کار دارد
که او جان تو در تیمار دارد
هوش مصنوعی: اما در اینجا عقل و اندیشه مهم است؛ زیرا که او به نفع جان تو مشغول مراقبت و تدبیر است.
بجان دانی تو ره اندر بریار
ولی در حضرت او نیست دیّار
هوش مصنوعی: در وجود تو راهی به حقیقت وجود دارد، اما در محضر او جایی نیست که بتوان به آنجا رفت.
همه غوغا در اینجایند خاموش
شنو این و بکن این جام را نوش
هوش مصنوعی: در اینجا همه سر و صدا و هیاهو دارند، اما تو به سکوت گوش بده و این جام را بنوش.
از اول پوست این جا کن نگاهی
که تا پیدا کنی در عشق راهی
هوش مصنوعی: به ابتدا دقت کن و نگاهی به دور و برت بینداز تا راهی برای درک عشق پیدا کنی.
نظر چون کرد اینجا گاه در پوست
یقین از جان همی دان کاین همه اوست
هوش مصنوعی: وقتی که به اینجا نگاه می‌کنم، متوجه می‌شوم که تمام این حقیقت‌ها از جان من نشأت می‌گیرد و همه چیز در واقع از اوست.
ولی چون رفتی اینجا در سوی دل
نظر کن تاکنی مقصود حاصل
هوش مصنوعی: اما وقتی رفتی، به دل خود نگاه کن تا به خواسته‌ات برسی.
ولی چون دل بدانی بار خانت
نظر کن بین بدل راز نهانت
هوش مصنوعی: اما وقتی دل تو را بشناسم، به خانت نگاه می‌کنم و در درونت، رازهای نهانت را می‌بینم.
بدل دیدی و جان دیدی در اینجا
دوئی بگذار و بنگر ذات یکتا
هوش مصنوعی: اگر در اینجا اختلاف و دوگانگی را دیده‌ای، باید از آن گذر کنی و به یکبود و یگانگی واقعی نگاه کنی.
چو اندر ذات یابی راز جانان
ز انجامت بدان آغاز جانان
هوش مصنوعی: اگر در درون خود به شناخت معشوق بپردازی، از پایان کار تو می‌توان به آغاز عشق او پی برد.
چو اندر ذات آئی در یکی گم
شوی چون قطرهٔ در بحر قلزم
هوش مصنوعی: وقتی که به عمق وجود خود بروی، در یکپارچگی غرق می‌شوی، مانند قطره‌ای که در دریا ناپدید می‌شود.
چو تو اندر یکی کردی نظاره
صفات جمله بینی پاره پاره
هوش مصنوعی: وقتی که تو به یکجا یکجا به صفات نگاه کنی، همه چیز را به صورت جداگانه می‌بینی.
دوئی پیوستگی مییاب در وی
که پیوند است کل با دانش وی
هوش مصنوعی: پیوند دو چیز زمانی برقرار می‌شود که دانش و آگاهی آن‌ها را به هم متصل کند.
چو اندر بود خود کردی نگاهت
نظر داری چه در ماهی و ماهت
هوش مصنوعی: وقتی به درون خود نگریسته‌ای، باید توجه کنی که چه چیزهایی در دلت و در زمان تو وجود دارد.
تمامت آفرینش پیش بینی
که باشی چه پس و چه پیش بینی
هوش مصنوعی: تمام آفرینش به نوعی تحت تسلط پیش‌بینی است؛ چه آینده و چه گذشته.
همه اندر تو باشد تو نباشی
حقیقت در خدائی خویش باشی
هوش مصنوعی: همه چیز در وجود تو قرار دارد، اما تو خودت وجود نداری. حقیقت واقعی در ذات خداوند را پیدا کن و به آن پایبند باش.
تو باشی لیک این بسیار راز است
سفر کن گرچه ره دور و دراز است
هوش مصنوعی: اگر تو هستی، این موضوع خیلی پیچیده و پنهان است؛ بنابراین سفر کن، هرچند که مسیرش طولانی و دشوار باشد.
چه گوید هرچه گوید خوب باشد
نماید طالب و مطلوب باشد
هوش مصنوعی: هر چه گفته شود خوب است و آنچه که خواسته می‌شود، خود را نشان می‌دهد.
خطاب طالب اول یاب آخر
یکی بین اولین در سوی آخر
هوش مصنوعی: در ابتدا کسی که در جستجوی علم و حقیقت است، باید به آخر راه نیز توجه کند. باید به یاد داشته باشد که آغازی وجود دارد و آنچه در انتها نهفته است را دریابد. به نوعی، بین آغاز و پایان ارتباط و پیوندی وجود دارد که باید آن را درک کند.
دوئی چون نیست اینجا آخر کار
یکی باشند چه نقطه چه پرگار
هوش مصنوعی: وقتی که در اینجا دوگانگی وجود ندارد، در پایان کار همه چیز به یک چیز بدل می‌شود، چه در نقطه و چه در پرگار.
تو پنداری که خود اینجا شوی باز
تو اینجا میروی و میروی باز
هوش مصنوعی: شما فکر می‌کنید که می‌توانید در اینجا بمانید، اما در واقع شما به طور مداوم در حال رفتن و دور شدن هستید.
تو آنجائی و آگاهی نداری
گدائی میکنی شاهی نداری
هوش مصنوعی: تو در جایگاه بالایی هستی و از این موضوع بی‌خبری، در حالی که در حقیقت، در حال درخواست چیزهایی هستی که شایسته‌ات نیست.
توئی شهزاده اینجا در گدائی
فتادستی و زرقی مینمائی
هوش مصنوعی: تو، شاهزاده‌ای هستی که در اینجا به گدایی افتاده‌ای و ظاهرت نشان می‌دهد که در حال نمایش زرق و برق هستی.
توئی شهزاده لیک از نسل آدم
که آدم هست اسرار دو عالم
هوش مصنوعی: تو شاهزاده‌ای از نسل آدمی و آدم خود حامل رازهای دو دنیای وجود است.
ره خود گرچه گم هم خویش کردی
از آن جان و دلت باریش کردی
هوش مصنوعی: اگرچه راه خود را گم کرده‌ای، اما از آن عشق و دلۀ خود، به آن سمت رفته‌ای.
اگرچه آدم او را یافت اینجا
ولیکن در قفس او ماند تنها
هوش مصنوعی: هرچند که آدم او را در این مکان پیدا کرد، اما او همچنان در قفس خود تنها باقی ماند.
حقیقت مرغ باغ لامکان بود
که معنی و صور هم جانجان بود
هوش مصنوعی: حقیقت همانند پرنده‌ای است که در باغی از عالم وجود ندارد و تمامی معانی و اشکال در او و با او زندگی می‌کنند.
حقیقت بود صافی اندرین راه
از آن مقبول آمد در بر شاه
هوش مصنوعی: در این مسیر، حقیقت مانند آیینه‌ای صاف است که به همین دلیل مورد پذیرش و استقبال شاه قرار گرفته است.
چو صافی شد مر او را صاف دادند
بهشت نقد در پیشش نهادند
هوش مصنوعی: وقتی که او پاک و خالص شد، به او بهشت را به‌صورت واقعی و آماده با همه نعمت‌هایش عرضه کردند.
از آن او را بود اینجاچنین صاف
که بیشک پاک شد در حضرت او صاف
هوش مصنوعی: این شخص به دلایلی در این مکان بسیار روشن و پاک است، زیرا در حضور او از هر گونه آلودگی و ناپاکی پاک شده است.
چو او را جوهر جان وجودش
یکی شد جملگی کرده سجودش
هوش مصنوعی: هنگامی که جوهر و روح وجود او یکی می‌شود، همه چیز در برابر او به حالت سجده درمی‌آید.
حقیقت جوهر او بود بیچون
که اینجا صورت آمد بی چه و چون
هوش مصنوعی: جوهر حقیقت بدون هیچ کمال و نقصی است و هنگامی که به این دنیا می‌آید، شکل و ظاهری پیدا می‌کند بدون اینکه تغییر واقعی در ذاتش ایجاد شود.
چو اصل او ز ذات اندر مکان خاست
از آن این شورو افغان در جهان خاست
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقت او از ذات خود در مکان ظهور کرد، از آنجا این شور و هیجان در جهان پدید آمد.
چراغی بود آدم از تجلا
فکنده پرتوی در عین دنیا
هوش مصنوعی: آدمی همچون چراغی بود که نور خود را از درخشندگی‌اش گرفته و در دنیای مادی می‌تاباند.
از آن پرتو که از اعلا نمودار
شد از اسفل یقین آمد پدیدار
هوش مصنوعی: نور و درخشش که از بالاترین مقام و مرتبه تابیدن گرفته است، به طور حتم از جاهای پایین‌تر و دنیایی که در آن هستیم، نمایان می‌شود.
از آن پرتو که او را بود آنجا
حقیقت یافت هم معبود هم آنجا
هوش مصنوعی: سخن از نوری است که به واسطه آن انسان می‌تواند حقیقت را بشناسد و درک کند. این نور به او کمک می‌کند که هم محبوب و معبود خود را بشناسد و هم به حقیقتی وجودی در آن مکان دست یابد. به عبارت دیگر، با اکتفا به این نور، او به شناخت عمیق‌تری از مسائل معنوی و وجودیش دست می‌یابد.
کرا برگویم این سر نهانی
نمیبینم یکی ای دل تو دانی
هوش مصنوعی: هر کسی را که بخواهم بگویم، این راز پنهان را نمی‌بینم. ای دل، تو خود می‌دانی.
دلا باتست گفتارم در اینجا
که میدانی تو اسرارم در اینجا
هوش مصنوعی: ای دل، من در اینجا برای تو سخن می‌گویم، زیرا تو از رازهایم در این مکان باخبری.
دلا با تست گفتارم سراسر
همی داری یقین از من تو باور
هوش مصنوعی: ای دل، با تو سخن می‌گویم و یقین دارم که از حرف‌هایم به خوبی باخبر هستی.
در اینجاچون منم باتو یقین باز
ابا هم آمدستم صاحب راز
هوش مصنوعی: شما در اینجا با من هستید و از آنجا که من با شما هستم، به یقین می‌توانم به راز و حقیقت دست پیدا کنم.
منم باتو تو با من هم جلیسی
چرا درمانده در نفس خسیسی
هوش مصنوعی: من با تو هستم و تو با من هستی، پس چرا در درون خودت احساس ناتوانی می‌کنی؟
نه جای تست ای دل صورت اینجا
اگرچه ماندهٔ معذورت اینجا
هوش مصنوعی: دل، اینجا جایی برای تو نیست؛ هرچند که ظاهرت در اینجا مانده، اما تو نباید در این مکان بمانی.
همی دارم ولی تا آخر مرگ
چو من دنیا کن و هم آخرت ترک
هوش مصنوعی: من تا پایان عمر دنیایی دارم، اما به خاطر من دنیا را به حال خود بگذار و به آخرت فکر کن.
حقیقت ترک خود کن گر توانی
که اندر ترک برگ خود بدانی
هوش مصنوعی: اگر می‌توانی، از خودخواهی و وابستگی به خود دست بردار و به حقیقت بپرداز، زیرا در این جدا شدن از خود، می‌توانی به عمق واقعیات پی ببری.
ترا داد ار ترکست و تو تاجیک
بمانده بر سر این راه باریک
هوش مصنوعی: اگرچه تو تاجیک هستی و او ترک، اما در این مسیر باریک همواره به هم وابسته‌اید و باید با هم پیش بروید.
ترا آن ترک مه رخ رخ نموده است
دمادم از خودت پاسخ نموده است
هوش مصنوعی: چهره زیبای تو، شبیه به چهره یک ترک، همیشه در ذهن من است و من به خاطر تو، هر لحظه به خودم پاسخ می‌دهم.
ترا چون آن مه خوبان عالم
حقیقت رازها گفته دمادم
هوش مصنوعی: تو را مانند آن ماه زیبای دلبرانی که در دنیا حقیقت را می‌دانند، به طور مکرر سخن می‌گویم.
چرا چندین تواندر بند خویشی
وز آن مجروح و دل افکار خویشی
هوش مصنوعی: چرا این همه در بند خود هستی و دل و فکر خود را آزرده می‌کنی؟
نه چندین گفتم ای دل در جواهر
تراتا سر معنی گشت ظاهر
هوش مصنوعی: ای دل، بارها برای تو گفتم که در زیبایی و ارزش تو چقدر معنی نهفته است و این معنی اکنون به وضوح آشکار شده است.
ترا چون کردم اینجا واصل یار
تو ماندستی حقیقت واصل یار
هوش مصنوعی: وقتی تو را به اینجا آوردن، تو در کنار محبوبت باقی ماندی و حقیقتی که در تو وجود دارد، محبوب واقعی است.
اگر غافل بمانی دل درین راه
چو روبه باز مانی در بن چاه
هوش مصنوعی: اگر غافل بمانی، دل‌ات در این مسیر مانند روباهی خواهد بود که در انتهای چاهی به دام افتاده است.
اگر غافل بمانی دل درین درد
کجا آخر بخوانی آیت فرد
هوش مصنوعی: اگر بی‌توجه بمانی، در این مشکل و درد، نهایتاً کجا می‌خواهی دعا کنی یا به کمک دعوت کنی.
اگر غافل بمانی دل درین گل
کجائی آخر اندر سوی منزل
هوش مصنوعی: اگر بی‌توجه باشی، باید بگویی این دل تو در میان این گل‌ها چه می‌کند و در نهایت به کجا می‌رسد؟
اگر غافل بمانی وای بردل
بسی گرید ز سر تا پای این دل
هوش مصنوعی: اگر از واقعیت‌ها غافل باشی، دل تو به شدت دلتنگ و ناراحت خواهد شد.
اگر غافل بمانی باز مانی
چو گنجشکی بچنگ باز مانی
هوش مصنوعی: اگر از واقعیت‌ها و حقایق زندگی غافل شوی، مانند گنجشکی خواهی ماند که در دام شکارچی گرفتار شده است و نمی‌تواند فرار کند.
اگر غافل بمانی کافری تو
کجا در منزل خود رهبری تو
هوش مصنوعی: اگر بی‌خیال باشی و به حقیقت توجه نکنی، در واقع خود را از مسیر درست دور کرده‌ای و در زندگی‌ات دچار سردرگمی می‌شوی.
ترا مرگی حقیقت گور باشد
از اول گر نه چشمت کور باشد
هوش مصنوعی: اگر از ابتدا نگاهت نگاهی از حقیقت باشد، مرگ تو به نوعی حقیقتی از قبر خواهد بود؛ اما اگر نگاهت نادیده بماند، چشمت از فهم و درک کور خواهد بود.
ترامنزل چو درخاکست ای دل
درون خاک خواهی بود واصل
هوش مصنوعی: ای دل، وقتی به خانه خاکی می‌رسی، در دل این خاک خواهی بود و جاودانه خواهی ماند.
وصال ای دل ترا در روی خاکست
ترا هم رهگذر در سوی خاک است
هوش مصنوعی: ای دل، در خاک می‌کوشی تا به وصال برسی، اما بدان که هم‌چنان در مسیر زندگی، به سرنوشت و تقدیر خود وابسته‌ای.
وصالت ای دل آخر در فنایست
بشیب خاک ره بیمنتهایست
هوش مصنوعی: عشق و وصال تو ای دل در نهایت به خاک و نابودی می‌انجامد و راهی که به آن می‌رسد، بی‌پایان و بی‌انتهایی است.
وصالت آخر است اندر دل خاک
که اندر خاک خواهی گشت کل پاک
هوش مصنوعی: آخرین خوشبختی در نزدیکی محبوب است، زیرا در نهایت هر انسان به خاک برمی‌گردد و در آنجا باید خالص و پاک باشد.
دل خاک است در آخر وصالت
همین خواهد بدن در عین حالت
هوش مصنوعی: دل مانند خاکی است که در نهایت به وصال تو خواهد رسید و همین طور بدن هم در همان حالت خواهد بود.
درین منزل تو آخر باز دانی
وگرنه سوی صورت با زمانی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در این دنیا، سرانجام حقیقت را خواهی شناخت، و اگر نتوانی، تنها به ظاهر و شکل‌های گذرا توجه کرده‌ای.
فنا شو در دل خاک و عیان بین
پس آنگه شو محیط و جان جان بین
هوش مصنوعی: در دل خاک محو شو و سپس حقیقت را ببین، آنگاه به گنجینه وجودت نگریسته و جان واقعی را درک کن.
همی جوئی تو این ره اندر اینجا
دریغا نیست کس آگه در اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا به دنبال حقیقتی هستی، اما متأسفانه هیچ‌کس در این مکان آگاهی و دانشی ندارد.
از این منزل بسی رفتند و کس نیست
چه گویم کاندرین ره باز پس نیست
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم از این منزل رفته‌اند و حالا کسی در اینجا نیست. چه بگویم وقتی که در این مسیر دیگر راه بازگشتی نیست؟
در این منزل همه مردان فنایند
اگرچه در فنا اینجا بقایند
هوش مصنوعی: در اینجا، همه افراد در نهایت از بین می‌روند، حتی اگر در این مرگ، ادامه و بقایی برایشان وجود داشته باشد.
در این منزل که آخر خاک و خونست
که میداند که سّر کار چونست
هوش مصنوعی: در این مکان که سرانجام به خاک و خون ختم می‌شود، چه کسی می‌تواند بگوید واقعیت کار چیست؟
در این منزل نخواهی بود بیدار
در آخر گرد هان از عشق بیدار
هوش مصنوعی: در این جا همیشه بیدار نخواهی ماند؛ در نهایت بیداری از عشق به تو خواهد رسید.
اگر هشیاری و گر مست اویی
بآخر خاکی و هم پست اویی
هوش مصنوعی: اگر هشیار باشی یا مست از عشق او، در نهایت به خاک و ریشه‌ای پست برمی‌گردی.
ز هشیاری همی جوئی تو مستی
رها کن این خیال بت پرستی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال هشیاری و آگاهی هستی، باید از مستی و اوهام رها شوی و دیگر بر تصورهای نادرست و خرافی تأکید نکن.
بت صورت پرستی در میانه
نخواهد ماند این بت جاودانه
هوش مصنوعی: نتیجه‌گیری این است که پرستش بت‌ها و نمادهای دنیوی نمی‌تواند پایدار بماند، زیرا آنچه واقعاً جاودانه و ماندگار است، فراتر از این ظواهر است.
چنین است ایدل اینجا آنچه گفتم
دُر این راز کلی با تو سفتم
هوش مصنوعی: ای دل، اینجا با تو می‌گویم که آنچه گفتم، همانند جواهر و راز بزرگ و کلی است.
بخواهی مرد ای صورت در آخر
طلب کن بیش از آن این سر خانه
هوش مصنوعی: اگر خواستی که از کسی خواسته‌ای فراتر از آنچه که هستی داشته باشی، باید آخرین تقاضایت را از همین جا آغاز کنی.
که پیش از مرگ یابی آنچه جوئی
که در دنیا تو بیشک ذات اوئی
هوش مصنوعی: پیش از اینکه به مرگ برسی، آنچه را که در جستجوی آنی، پیدا کن؛ زیرا در این دنیا، تو به‌راستی خود او هستی.
که میداند چنین سر در چنین راز
چگونه آمده است و میرود باز
هوش مصنوعی: کسی نیست که بداند این راز چطور به وجود آمده و چگونه از بین می‌رود.
که میداند صفات او تمامت
که بگرفتست غوغای قیامت
هوش مصنوعی: کسی که تمام صفات او را می‌داند، وقتی به عظمت و هیاهوی قیامت پی ببرد، درک می‌کند که او چه قدرتی دارد.
چو اینجا آمد از آنجا حقیقت
فتاد اندر بلای این طبیعت
هوش مصنوعی: وقتی حقیقت از آنجا به اینجا آمد، در دنیای مادی و طبیعی دچار مشکلات و چالش‌ها شد.
ز بهر آنکه دنیا کشت زاریست
گیاهی رسته اینجا برگذاریست
هوش مصنوعی: برای اینکه دنیا مانند یک مزرعه است و زندگی در آن همچون گیاهانی است که در این زمین رشد می‌کنند.
چودنیا دید آدم گشت زاری
که اورا بود بیشک رهگذاری
هوش مصنوعی: وقتی آدمی در دنیا با دیدن دردها و رنج‌ها، احساس ناراحتی و گریز می‌کند، به این نتیجه می‌رسد که حتماً راهی برای رهایی از این مشکلات وجود دارد.
چو اینجا رهگذار آن جهان دید
از آن خود را حقیقت جان جان دید
هوش مصنوعی: وقتی که در اینجا به حقیقت وجود در آن جهان نظر می‌کند، در می‌یابد که اصل وجودش، حقیقت جان اوست.
اگرچه بود سالک اندر این راه
در اول باز دید اینجا رخ شاه
هوش مصنوعی: با وجود اینکه سالک در آغاز سفر خود در این مسیر، چهره‌ی شاه را در اینجا دید، اما او همچنان در ادامه راه خود پیش می‌رود.
نفختُ فیه من روحی چو او بود
جمال خویشتن از عشق بنمود
هوش مصنوعی: من از روح خود در او دمیدم، چون او زیبایی خود را از عشق نشان داد.
دم آن دم چو آدم یافت اینجا
حقیقت باز آن دم یافت اینجا
هوش مصنوعی: زمانی که آدمی از دم (لحظه‌ای) که به حقیقت در اینجا دست یافت، متوجه شد که حقیقت در اینجا وجود دارد.
دم آدم نفختُ فیه برخوان
اگر ره بسپری در سر جانان
هوش مصنوعی: اگر در دل عشق و محبت به معشوق بیفتی، در حقیقت زندگی‌ات بهتر خواهد شد و می‌توانی به آرامش و خوشبختی دست یابی.
نفختُ فیه من روحی چو خوانی
ز نفخ خود رسی اندر معانی
هوش مصنوعی: من از روح خود در آن دمیدم، هنگامیکه از نفسم خواندی، به معانی و مفاهیم عمیق می‌رسی.
نفختُ فیه اینجا گه چه باشد
بگو معنی که این معنا چه باشد
هوش مصنوعی: من در آن دمیدم، حالا بگو که چه باید بگویم، این معنا چه خواهد بود؟
همه اینست اگر این راز دانی
بدانی جمله اسرار معانی
هوش مصنوعی: اگر این راز را بفهمی، تمام معانی و رازهای دیگر را نیز درک خواهی کرد.
همه اینست و اینجا جمله گویند
از این دم دمبدم در گفت و گویند
هوش مصنوعی: در اینجا همه چیز به همین حالت است و همه به این موضوع اشاره می‌کنند، در حالی که در هر لحظه از زمان، در حال صحبت و گفتمان هستند.
از این معنی بگویم شمّهٔ باز
مگر ره یابی اندر سوی او باز
هوش مصنوعی: از این مفهوم به طور مختصر بگویم، شاید با این توضیحات بتوانی راهی به سوی او پیدا کنی.
ز خود جانان بتو اندر دمیده است
ابا تو راز گفته است و شنیده است
هوش مصنوعی: پروردگار عشق، روح خود را در وجود تو دمیده و با تو رازهایی دارد که فقط تو از آن‌ها باخبری.
ابا او خود بخود او صورت خویش
نمود عشق را آورد در پیش
هوش مصنوعی: او خود به خود عشق را به نمایش گذاشت و عشق را به ما نشان داد.
نمود عشق خود را کرد اظهار
که تا بنماید اندر پنج و درچار
هوش مصنوعی: عشق خود را به نمایش گذاشت تا در قالبی مشخص و واضح قرار گیرد.
نمود عشق خود اینجا نهان کرد
عیان برگفت وخود را داستان کرد
هوش مصنوعی: عشق خود را به طور پنهانی در اینجا نشان داد و با وضوح بیان کرد و داستان خود را تعریف کرد.
نمود عشق خود اندر دل و جان
عیان کرد و نهان پیدا نمود آن
هوش مصنوعی: عشق او را در دل و جانش به وضوح نشان داد و به گونه‌ای آشکار کرد که در عین حال پنهان است.
حقیقت گفت صورت ساخت اینجا
طلسم بوالعجب پرداخت اینجا
هوش مصنوعی: حقیقت بیان می‌کند که در اینجا نمایی خلق شده و جادوئی شگفت‌آور شکل گرفته است.
ز بود خود نمود اینجا دم خود
نهادش نام اینجا آدم خود
هوش مصنوعی: از وجود خود نشان و آثارش را در اینجا گذاشت و به همین دلیل اینجا را آدمی نامید.
ز ذات خود صفات خود نمود او
نهادش نام آدم در نمود او
هوش مصنوعی: ویژگی‌های خود را از وجود خود نمایان کرد و به این دلیل او را آدم نامیدند.
چه میدانم که هم خود راز داند
خود اندر راه خود خود باز داند
هوش مصنوعی: نمی‌دانم که او چه چیزی را می‌داند، اما خود او در مسیر خود، به خوبی از حقایق و رازهایش مطلع است.
چو عشق اوست اینجا آمده باز
رود در قرب خود با عزّ و اعزاز
هوش مصنوعی: عشق او باعث شده که دوباره به اینجا بیاید و به همراهی و احترام نزد خودش بازگردد.
چه عشق است اینکه این پاسخ نموده است
مگر دلدار اینجا رخ نموده است
هوش مصنوعی: عشق چه حالتی دارد که این پاسخ را داده است، مگر اینکه محبوب در اینجا حضور داشته باشد.
نمیدانی تو ای عطار آخر
که اسرار است اندر عشق ظاهر
هوش مصنوعی: تو ای عطاری که در عشق به جستجوی حقیقت مشغولی، نمی‌دانی که اسرار عمیق و پنهانی در این عشق نهفته است.
چه میگوئی که هرگز کس نگفته است
در اسرار این معنی که سفته است؟
هوش مصنوعی: چه می‌گویی که هیچ‌کس تا به حال درباره‌ی این رمز و راز، چیزی نگفته است و آنچه به آن اشاره می‌شود، به نوعی ابهام‌آمیز و زیرکانه است؟
تو میدانی که میدانی بتحقیق
ترا معشوق اینجاداد توفیق
هوش مصنوعی: تو خوب می‌دانی که خودت می‌دانی و به راستی در اینجا توفیق عشق تو نصیب من شده است.
حقیقت آنچه میگوئی یکی است
ترا این راز اینجا بیشکی است
هوش مصنوعی: حقیقت آنچه که می‌گویی یکی است، اما تو این راز را به خوبی می‌دانی.
که هر چیزی که گفتی درحقیقت
همه اسرار جانست و شریعت
هوش مصنوعی: هر چیزی که بیان می‌شود، در واقع عمیق‌ترین رازهای وجود و اصول زندگی را در بر دارد.
عجب راز تو مشکل حالت افتاد
که آتش در پر و در بالت افتاد
هوش مصنوعی: عجب است که راز تو به گونه‌ای پیچیده شده که آتش در پر و بال تو افتاده است.
در اینجا سر خود از عشق دانی
حقیقت جان جان در پیش دانی
هوش مصنوعی: در اینجا درباره عشق صحبت می‌شود و بیان می‌کند که اگر خود را به خاطر عشق سرشار از احساسات و ارتباطات عمیق بدانیم، می‌توانیم به حقیقت وجودمان و اهمیت زندگی پی ببریم.