بخش ۳ - در معراج حضرت خاتم صلی الله علیه و آله
شبی جبریل پاک آمد سوی خاک
بنزد مصطفی سلطان لولاک
که ای مهتر ازین زندان برون آی
در امشب انبیا را رهنمون آی
ستاده انبیا و مرسلیناند
به هر جانب جهانی حور عیناند
ز ماهی تابمه جوش و خروش است
همه کروبیان حلقه بگوش است
در امشب چون سوی حضرت شتابی
مراد خود در آن حضرت بیابی
بخواه از حق تعالی امت خود
که تا بخشد مر ایشان را همه بد
شب امشب ترا عین وصال است
وز آن حضرت تجلی جلال است
براق آورد آنگه پیش احمد
عنان او گرفته در کف خود
چه گویم وصف او چون کس ندیده است
بگفتا بهر تو حق آفریده است
نه چندان بودش آنجا اشتیاق او
نشست آنگاه بر پشت براق او
ز چار و پنج و شش آنجا برون شد
همه کون و مکان را رهنمون شد
علم زد بر فراز هفت افلاک
برون بنهاد پا از عرصهٔ پاک
به هر چیزی که آمد سوی او باز
حقیقت محو میکرد آن سرافراز
گذر میکرد و میشد تا رسید او
مقام انبیا در سدره دید او
تمامت انبیا را دید آنجا
سلامش کرد آدم گفت ابنا
شب آنست ای فرزند میمون
که آری جمله را ز اندیشه بیرون
یکایک در سلامش راز گفتند
غم دیرینهٔ خود بازگفتند
همه بشنفت از ایشان راز ایشان
نهاد آنگاه رخ را سوی جانان
بسی میدید اندر ره عجایب
گذر میکرد از چندان غرایب
چو رفرف سد ره را بگذشت از دور
حقیقت جبرئیلش ماند مهجور
ازو جبریل معظم دور افتاد
محمد در میان نور افتاد
همی شد تا بجائی کان نه جا بود
که آنجا گاه جای مقتدا بود
چو از نه پردهٔ نیلی گذر کرد
ورای پردهٔ غیبی سفر کرد
به هر پرده که میشد راز میجست
نمود بود خود را باز میجست
طلب میکرد طالب عین مطلوب
که کلی بازبیند روی محبوب
چو نور ذات آمد در صفاتش
حقیقت کشف شد اسرار ذاتش
چو میم احمد آنجا محو آمد
احد شد در میانه اسم احمد
حجاب صورت آنجامحو مانده
حقیقت مصطفی ز آن صحو مانده
خطابی کرد با وی صاحب راز
چرا در خویش ماندستی چنین باز
منم تو تو منی داری ز من هان
ترا زیبد ز ذات حق برهان
بگو کامشب چه میخواهی بگویم
که بیشک سرور و شاهی چگویم
بگویم تا چه میخواهی کنون تو
که کردم در میانه رهنمون تو
ترا من برگزیدم از مقامت
بتو بخشم همه روز قیامت
ترا کردم کنون بر جمله سالار
مر آن چیزی که میگویم نگهدار
خطاب ما شنو هر لحظه از جان
میان اهل دنیا خود مرنجان
تو از مائی وما از تو بدیدم
حقیقت خلق از تو آفریدم
توی سلطان و هر جمله گدایت
بر من بهتر آمد خاکپایت
در امشب حضرت ما یافتستی
ز ماهی تا بمه بشتافتستی
طلب کن تا ترا ای مهتر راز
چه بایستت آن با ما بگو باز
جوابش داد آن شب شاه جمله
چه گویم من توی آگاه جمله
تو میدانی که دانائی در اسرار
توی از خاطر موری خبردار
ترا زیبد که راز جمله دانی
مراد ما بر آوردن توانی
تو دانائی که در خاطر چه دارم
بنزدیک تو چون پاسخ گذارم
بفضل خود ببخشا امت من
تو افزودی تو از خود حرمت من
ببخشی امتم چون پرگناهند
درین حضرت ستاده عذر خواهند
چه باشد گر ببخشائی کف خاک
کف خاکند پیش صانع پاک
گناهانشان بمن بخشی سراسر
نیندازی مر ایشان را در آذر
چو فضل و رحمت تو بیشمار است
ترا بخشایش بیچاره کار است
چه باشد گر برحمت دست گیری
که تو افتادگان را دستگیری
نه چندانست فضل و رحمت تو
که داند هیچکس از قربت تو
توی اول توی آخر چه گویم
که در میدان حضرت همچو گویم
همه امت بتو دارند امید
که ایشان را کنی رحمت تو جاوید
بیامرزی مرایشان آخر کار
نگردانی بدوزخ شان گرفتار
بمیرانی بایمانشان تو جمله
نگهداری ز شیطانشان تو جمله
ترا دانند چیزی میندانند
ترا از جان و دل دانی که خوانند
خطاب آمد بدو از حضرت پاک
که شد آخر حقیقت زهر و تریاک
مخور غم سیدا اندیشه بگذار
که بخشایم گناهانشان بیکبار
بتو بخشیدم ایشان را که دانند
ز بهر تو سوی جنت رسانند
لقای خود کنم روزی ایشان
دهم من بخت و پیروزی ایشان
محمد شاد شد از وعدهٔ دوست
خوشا آن وعدهٔ کان وعدهٔ اوست
نودالف سخن با حق بیان کرد
نودالف دگر نقش بیان کرد
حقیقت سی هزارش گفت بر گو
تو با این دوستان راهبر گو
مگو این سی هزار دیگر ای دوست
که یکسان باشد آنگه مغز با پوست
دگر سی گفت اگر خواهی بگو تو
دگر خواهی مگو و راز کم گو
حقیقت وعدهٔ او راست آمد
ترا امشب ز ما درخواست آمد
چو احمد رازها بشنید از یار
حقیقت سجده کرد از جان بیکبار
چو نزد دوست صاحب راز گردید
درآنجا سجده کرد و باز گردید
چنان در سیر عزت با خبر بود
که جانانش بکلی در نظر بود
به هر پرده که دیگر در نظر بود
ز جانان باز صاحب رازتر بود
حقیقت ذات پاکش بیشکی بود
نزولش با دخول آنجا یکی بود
چو باز آمد سوی دنیا حقیقت
یقین روز دگر شاه شریعت
همه یاران بر احمد شده باز
یقین هر یک چو بازی او چو شهباز
بعزت نزد احمد خوش نشستند
حقیقت بهر تسلیمی به بستند
زبان بگشود شاه آنگاه آنجا
که گرداند همه آگاه آنجا
بگفت آن سرّها کو بود دیده
بجز او هیچکس آن سر ندیده
امیرالمؤمنین حیدر که جان بود
رموز آشکارایش عیان بود
چنین گفتا مبارک بادت ای جان
که میبینم دل آبادت ای جان
از این پس هم توی هم میرو هم شاه
که هستی از کمال عشق آگاه
ترا این لحظه باید سوی دولت
گرائیدن که داری عز و قربت
ز درد امت خود یاد میدار
چو شه با تست جانت شاد میدار
منه بیرون زحد شرع خود پای
چو جنت عرصهٔ عالم به پیمای
سر بدخواه خود را کاستی تو
مکن هیچ دگر جز راستی تو
ترا بخشند اینجا راستی باز
کجا بازار حق آراستی باز
زهی مهتر که قرب تو فزونست
ز جمله انبیا این رهنمونست
ترا بر رهنمونی حق فرستاد
یقین این عزت و تمکین ترا داد
ترا عطار بیچاره غلام است
تمامش کن که مسکین ناتمام است
بتو امید دارد در شفاعت
کزین رنجش تو بخشائی براحت
نخواهد شد ترا بیرون ازین باب
بحق گیسویت کو بود در تاب
امیدی داشتم هست آن امیدم
که دل گشته سیاه و مو سپیدم
ضعیف و مبتلا و خوارمانده
عجایب خسته و غمخوار مانده
امید من توی در هر دو عالم
نظرها میکنی بر من دمادم
چنانی در میان جان عطار
که همچون نقطهٔ در عین پرگار
بتو نازانست اینجا انبیا کل
حقیقت بی شکی هم انبیا کل
دمی ای صدر دین عطار بنواز
ورا کلی تو از خاطر نینداز
دگرکز شاعرانم نشمری تو
بچشم شاعرانم ننگری تو
تو میدانی که این مسکین درویش
هوای روضهات دارد فراپیش
چو بیشک در میان جان نهانی
همی دانی همه راز نهانی
طلبکار تو بودم در جهان من
کنونت یافتستم رایگان من
چنانت عاشقم ای ماه اینجا
که بر گردون زنم خرگاه اینجا
تو میدانی که راز جان ما چیست
درین درد و بلا درمان ما چیست
بکن درمان درد ما حقیقت
که قوت یافت از هر سو طبیعت
فنا گردان مرا از بود خویشم
که دیدم در فنا معبود خویشم
فنا خواهد بدن اول بقاام
از آن پیوسته در عین فناام
در آخر این بود ما را سرانجام
بیاید خوردن آخر جمله آن جام
همه اینجام باید خورد آخر
که تا جانان شود آخر بظاهر
همه آنجام باید کردنت نوش
که گردانیم غمها را فراموش
بخش ۲ - در نعت حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و آله: ز بعد خالق کون و مکان رابخش ۴ - در مناقب حضرت امیرالمؤمنین سلام الله علیه: امیر دین و دنیا مرتضی دان
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شبی جبریل پاک آمد سوی خاک
بنزد مصطفی سلطان لولاک
هوش مصنوعی: شبی فرشتهای به سوی زمین آمد تا به پیامبر خدا، حضرت محمد (ص)، نزدیک شود.
که ای مهتر ازین زندان برون آی
در امشب انبیا را رهنمون آی
هوش مصنوعی: ای سرور، از این زندان بیرون بیا و در این شب، پیامبران را هدایت کن.
ستاده انبیا و مرسلیناند
به هر جانب جهانی حور عیناند
هوش مصنوعی: پیامبران و فرستادگان خدا در هر طرف دنیا به پا ایستادهاند و مانند حوریان زیبا و دلربا هستند.
ز ماهی تابمه جوش و خروش است
همه کروبیان حلقه بگوش است
هوش مصنوعی: از ماهی تابنده، جنبش و شور و شوق زیادی وجود دارد و همهٔ فرشتگان در اطراف آن جمع شدهاند و به آن گوش فرا دادهاند.
در امشب چون سوی حضرت شتابی
مراد خود در آن حضرت بیابی
هوش مصنوعی: امشب اگر به سوی آن معصوم بروی، خواستهات را به آسانی به دست خواهی آورد.
بخواه از حق تعالی امت خود
که تا بخشد مر ایشان را همه بد
هوش مصنوعی: از خداوند بخواه که برای امت خود، همهی بدیها را ببخشد و به آنها رحمت کند.
شب امشب ترا عین وصال است
وز آن حضرت تجلی جلال است
هوش مصنوعی: امشب شب وصال و نزدیکی توست و از آن وجود مقدس، درخششی از عظمت و زیبایی منتشر شده است.
براق آورد آنگه پیش احمد
عنان او گرفته در کف خود
هوش مصنوعی: براق را آوردند و در برابر احمد نگه داشتند، او هم کنترل آن را با دستان خود در اختیار گرفت.
چه گویم وصف او چون کس ندیده است
بگفتا بهر تو حق آفریده است
هوش مصنوعی: نمیتوانم توصیفی از او داشته باشم چون هیچکس او را ندیده است. او به خاطر تو حق را آفریده است.
نه چندان بودش آنجا اشتیاق او
نشست آنگاه بر پشت براق او
هوش مصنوعی: او در آنجا به شدت امیدوار و مشتاق نبود، سپس بر پشت براق سوار شد.
ز چار و پنج و شش آنجا برون شد
همه کون و مکان را رهنمون شد
هوش مصنوعی: از چهار و پنج و شش به آنجا بیرون رفت و همه وجود و فضا را هدایت کرد.
علم زد بر فراز هفت افلاک
برون بنهاد پا از عرصهٔ پاک
هوش مصنوعی: علم بر بلندای آسمانها درخشید و از فضای پاک جدا شد.
به هر چیزی که آمد سوی او باز
حقیقت محو میکرد آن سرافراز
هوش مصنوعی: هر زمان که کسی به چیزی توجه میکرد، آن سرافراز به گونهای حقیقت را ناپدید میکرد.
گذر میکرد و میشد تا رسید او
مقام انبیا در سدره دید او
هوش مصنوعی: او در حال عبور بود و به جایی رسید که مقام پیامبران را در سدره مشاهده کرد.
تمامت انبیا را دید آنجا
سلامش کرد آدم گفت ابنا
هوش مصنوعی: آدم در آن مکان، همه پیامبران را دید و به آنها سلام کرد و گفت که همه آنها فرزندان او هستند.
شب آنست ای فرزند میمون
که آری جمله را ز اندیشه بیرون
هوش مصنوعی: شب زمانی است که ای پسر میمون، همه افراد از فکر و اندیشه آزاد میشوند.
یکایک در سلامش راز گفتند
غم دیرینهٔ خود بازگفتند
هوش مصنوعی: هر یک از حاضران در حضور او به او سلام کردند و در دل خود رازهای پنهانی و غمهای قدیمیشان را فاش کردند.
همه بشنفت از ایشان راز ایشان
نهاد آنگاه رخ را سوی جانان
هوش مصنوعی: همه از راز این افراد باخبر شدند و سپس روی خود را به سمت معشوق برگرداندند.
بسی میدید اندر ره عجایب
گذر میکرد از چندان غرایب
هوش مصنوعی: در راه، بسیار چیزهای عجیب و غریب را میدید و از کنار آنها عبور میکرد.
چو رفرف سد ره را بگذشت از دور
حقیقت جبرئیلش ماند مهجور
هوش مصنوعی: وقتی که پردهبرداری از حقیقت آغاز میشود، آنگاه فرشتهای که به او وحی شده بود، از دور، به حالتی تنها و بیساز و برگشت میماند.
ازو جبریل معظم دور افتاد
محمد در میان نور افتاد
هوش مصنوعی: جبریل بزرگ از او دور شد و محمد در میانهی نور قرار گرفت.
همی شد تا بجائی کان نه جا بود
که آنجا گاه جای مقتدا بود
هوش مصنوعی: به دنبال مکانی بود که آنجا هیچ مکانی وجود نداشت، ولی آنجا در عین حال موقعیتی برای رهبری و پیشوایی بود.
چو از نه پردهٔ نیلی گذر کرد
ورای پردهٔ غیبی سفر کرد
هوش مصنوعی: وقتی از محدودیتها و پردههای تیره و تار عبور کرد و به عالم بالاتر و ناشناختهای سفر کرد.
به هر پرده که میشد راز میجست
نمود بود خود را باز میجست
هوش مصنوعی: هر بار که پردهای کنار میرفت، به دنبال کشف رازها میرفت و دوباره از نو به جستجوی خود میپرداخت.
طلب میکرد طالب عین مطلوب
که کلی بازبیند روی محبوب
هوش مصنوعی: کسی که در جستجوی چیزی است، آرزو دارد که آن را به طور کامل و روشن ببیند و درک کند. او میخواهد چهره محبوب خود را به وضوح مشاهده کند.
چو نور ذات آمد در صفاتش
حقیقت کشف شد اسرار ذاتش
هوش مصنوعی: وقتی که نور وجودش در ویژگیهایش نمایان شد، حقیقت اسرار وجودش آشکار گردید.
چو میم احمد آنجا محو آمد
احد شد در میانه اسم احمد
هوش مصنوعی: زمانی که احمد نمایان شد، در بین او و خداوند یگانه، نام احمد برجسته گردید.
حجاب صورت آنجامحو مانده
حقیقت مصطفی ز آن صحو مانده
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به این موضوع اشاره دارد که ظواهر و جلوههای ظاهری میتوانند مانع فهم و درک حقیقت عمیقتر شوند. در اینجا، اشاره به حجاب یا پردهای است که روی زیبایی و حقیقت حضرت مصطفی (ص) قرار گرفته است. در واقع، ممکن است به این نکته پرداخته شود که کسانی که در ظواهر متوقف میشوند، حقیقت را نمیبینند و به درک عمیقتری از وجود و مقام پیامبر نمیرسند.
خطابی کرد با وی صاحب راز
چرا در خویش ماندستی چنین باز
هوش مصنوعی: چرا ای دوست، رازها را با خود نگه داشتی و به دیگران نگفتی؟
منم تو تو منی داری ز من هان
ترا زیبد ز ذات حق برهان
هوش مصنوعی: من و تو یکی هستیم، تو از من هستی و من از تو. حواست به این است که از من فاصله نگیری؛ زیرا این ارتباط از ذات خداوند نشأت میگیرد.
بگو کامشب چه میخواهی بگویم
که بیشک سرور و شاهی چگویم
هوش مصنوعی: بگو امشب چه چیزی میخواهی، تا من هم بگویم که به یقین تو بهترین و مقتدرتری.
بگویم تا چه میخواهی کنون تو
که کردم در میانه رهنمون تو
هوش مصنوعی: بگویید تا ببینم چه میخواهی، اکنون که من تو را در وسط راه هدایت کردهام.
ترا من برگزیدم از مقامت
بتو بخشم همه روز قیامت
هوش مصنوعی: من تو را از میان همه انتخاب کردم و در روز قیامت تمامی نعمتها و مقامهایت را به تو میدهم.
ترا کردم کنون بر جمله سالار
مر آن چیزی که میگویم نگهدار
هوش مصنوعی: اکنون تو را به عنوان سرور و رهبر همه قرار دادم، آنچه که میگویم را در دل خود نگهدار.
خطاب ما شنو هر لحظه از جان
میان اهل دنیا خود مرنجان
هوش مصنوعی: به هر لحظه از دل و جان به دیگران گوشزد کن که در میان آدمهای این دنیا، خودت را ناراحت نکن.
تو از مائی وما از تو بدیدم
حقیقت خلق از تو آفریدم
هوش مصنوعی: تو از ما هستی و ما از تو دیدهایم، حقیقت خلق را از تو آفریدم.
توی سلطان و هر جمله گدایت
بر من بهتر آمد خاکپایت
هوش مصنوعی: تو ای پادشاه، هر چه داری و هرچه هستی، برای من بهتر از خاک پای توست.
در امشب حضرت ما یافتستی
ز ماهی تا بمه بشتافتستی
هوش مصنوعی: امشب تو را دیدم که مانند ماه درخشان و زیبا بودی و به سوی من نزدیک میشدی.
طلب کن تا ترا ای مهتر راز
چه بایستت آن با ما بگو باز
هوش مصنوعی: از سرور بزرگوار درخواست کن که راز و رمز نیازهایت را با ما در میان بگذارد.
جوابش داد آن شب شاه جمله
چه گویم من توی آگاه جمله
هوش مصنوعی: آن شب شاه به او پاسخ داد که چه بگویم وقتی تو همه چیز را میدانی.
تو میدانی که دانائی در اسرار
توی از خاطر موری خبردار
هوش مصنوعی: تو میدانی که آگاهی به رازهای تو، از یاد مورچگان هم خبردارتر است.
ترا زیبد که راز جمله دانی
مراد ما بر آوردن توانی
هوش مصنوعی: تو شایسته است که تمام اسرار را بدانی و بتوانی آرزوی ما را برآورده کنی.
تو دانائی که در خاطر چه دارم
بنزدیک تو چون پاسخ گذارم
هوش مصنوعی: تو میدانی که در ذهنم چه فکرهایی هست و وقتی نزد تو میآیم، چگونه به آنها پاسخ میدهم.
بفضل خود ببخشا امت من
تو افزودی تو از خود حرمت من
هوش مصنوعی: به لطف و مهربانی خود، ای پروردگار، به امت من رحمت عطا کردی و به من که بنده توام، فضیلت و احترام بیشتری بخشیدی.
ببخشی امتم چون پرگناهند
درین حضرت ستاده عذر خواهند
هوش مصنوعی: ای خدا، چون امت من پر از خطا و گناهند، لطفاً آنها را ببخش. آنها در حضور تو ایستادهاند و از تو عذرخواهی میکنند.
چه باشد گر ببخشائی کف خاک
کف خاکند پیش صانع پاک
هوش مصنوعی: اگر تو این خاک را ببخشی، در حقیقت آن کف خاکی بیش نیستند در برابر خداوندی که پاک و بینظیر است.
گناهانشان بمن بخشی سراسر
نیندازی مر ایشان را در آذر
هوش مصنوعی: گناهانشان را به من واگذار نکن، و همهاش را بر سر ایشان نریزان.
چو فضل و رحمت تو بیشمار است
ترا بخشایش بیچاره کار است
هوش مصنوعی: چون نعمتها و رحمتهای تو فراوان است، برای تو آسان است که به بیچارگان بخشایش کنی.
چه باشد گر برحمت دست گیری
که تو افتادگان را دستگیری
هوش مصنوعی: چه اشکالی دارد اگر با عنایت و محبت، به یاری کسانی بشتابی که در سختی و مشکلات به زمین افتادهاند؟
نه چندانست فضل و رحمت تو
که داند هیچکس از قربت تو
هوش مصنوعی: فضل و رحمت تو به حدی نیست که کسی بتواند حقیقت آن را بشناسد و از نزدیکی تو آگاه شود.
توی اول توی آخر چه گویم
که در میدان حضرت همچو گویم
هوش مصنوعی: در ابتدای کار و در پایان آن، چه بگویم که در میدان عشق و محبت، چنان سخن میگویم.
همه امت بتو دارند امید
که ایشان را کنی رحمت تو جاوید
هوش مصنوعی: همه مردم به رحمت همیشگی تو امیدوارند و انتظار دارند که تو به آنها لطف کنی.
بیامرزی مرایشان آخر کار
نگردانی بدوزخ شان گرفتار
هوش مصنوعی: اگر از گناهان و خطاهایشان بگذری و آنها را ببخشی، در نهایت سرنوشتشان به جهنم خواهد انجامید.
بمیرانی بایمانشان تو جمله
نگهداری ز شیطانشان تو جمله
هوش مصنوعی: اگر تو بر ایمانشان فائق آیی، همه را از چنگ شیطان حفظ میکنی.
ترا دانند چیزی میندانند
ترا از جان و دل دانی که خوانند
هوش مصنوعی: تو را میشناسند، اما نمیدانند که چه معنایی برایشان داری. آیا خودت نمیدانی که چگونه به تو عشق میورزند و تو را از جان و دل میخوانند؟
خطاب آمد بدو از حضرت پاک
که شد آخر حقیقت زهر و تریاک
هوش مصنوعی: پیامی از سوی خداوند پاک به او رسید که حقیقت زهر و تریاک چه شد.
مخور غم سیدا اندیشه بگذار
که بخشایم گناهانشان بیکبار
هوش مصنوعی: نگران نباش و فکری به دل راه نده، چون من حاضرم همه گناهان آنها را یکجا ببخشم.
بتو بخشیدم ایشان را که دانند
ز بهر تو سوی جنت رسانند
هوش مصنوعی: من آنها را به تو بخشیدم تا بدانند که برای تو آنها را به بهشت میبرند.
لقای خود کنم روزی ایشان
دهم من بخت و پیروزی ایشان
هوش مصنوعی: روزی به آنها دیدار خود را هدیه میزنم و به این ترتیب به آنها موفقیت و کامیابی میدهم.
محمد شاد شد از وعدهٔ دوست
خوشا آن وعدهٔ کان وعدهٔ اوست
هوش مصنوعی: محمد با شنیدن وعدهٔ دوست خوشحال شد; چه خوب است که آن وعده، وعدهای است که از سوی او صادر شده است.
نودالف سخن با حق بیان کرد
نودالف دگر نقش بیان کرد
هوش مصنوعی: نودالف با زبان خود به حقایق گوناگون اشاره کرد و در عین حال معانی و مفاهیم تازهای را نیز بیان نمود.
حقیقت سی هزارش گفت بر گو
تو با این دوستان راهبر گو
هوش مصنوعی: سی هزار حقیقت را با این دوستان درمیان بگذار و آنها را راهنما ساز.
مگو این سی هزار دیگر ای دوست
که یکسان باشد آنگه مغز با پوست
هوش مصنوعی: ای دوست، نگو که این سی هزار آدم دیگر مانند یکدیگرند، زیرا در حقیقت مانند این است که مغز را با پوست یکی بدانیم.
دگر سی گفت اگر خواهی بگو تو
دگر خواهی مگو و راز کم گو
هوش مصنوعی: اگر باز هم میخواهی بگویی، بگو؛ اما اگر نمیخواهی، دیگر چیزی نگو و راز خود را کمتر فاش کن.
حقیقت وعدهٔ او راست آمد
ترا امشب ز ما درخواست آمد
هوش مصنوعی: امشب، درخواست تو به حقیقت به ما رسید و وعدهای که داده شده بود، در اینجا به تحقق پیوست.
چو احمد رازها بشنید از یار
حقیقت سجده کرد از جان بیکبار
هوش مصنوعی: احمد وقتی رازهای عمیق را از دوست واقعیاش شنید، با تمام وجود و با عشق و احترام، یکبار به زمین افتاد و سجده کرد.
چو نزد دوست صاحب راز گردید
درآنجا سجده کرد و باز گردید
هوش مصنوعی: وقتی نزد دوست که رازها را میداند رفت، در آنجا سجده کرد و سپس بازگشت.
چنان در سیر عزت با خبر بود
که جانانش بکلی در نظر بود
هوش مصنوعی: او آنقدر در جستجوی عزت و بزرگی بود که محبوبش تمام توجهش را به خود جلب کرده بود.
به هر پرده که دیگر در نظر بود
ز جانان باز صاحب رازتر بود
هوش مصنوعی: در هر مرحلهای که به تصویر دیگری از معشوق مینگرم، او بیشتر از قبل برای من رازآلود و mysterious میشود.
حقیقت ذات پاکش بیشکی بود
نزولش با دخول آنجا یکی بود
هوش مصنوعی: حقیقت وجود او از هر آلودگی پاک است و نشستن او در آنجا و وارد شدنش به آن مکان، هر دو یکسان و بدون تفاوت هستند.
چو باز آمد سوی دنیا حقیقت
یقین روز دگر شاه شریعت
هوش مصنوعی: وقتی که انسان به سوی دنیا باز میگردد و به حقیقت واقعیات پی میبرد، روز دیگری خواهد آمد که در آن، رهنمودهای دین و شریعت برای او مشخص میشود.
همه یاران بر احمد شده باز
یقین هر یک چو بازی او چو شهباز
هوش مصنوعی: همه دوستان به احمد ایمان آوردند و هر کدام مانند پرندهای بزرگ و قوی هستند که از او پیروی میکنند.
بعزت نزد احمد خوش نشستند
حقیقت بهر تسلیمی به بستند
هوش مصنوعی: به احترام احمد، خوب نشستهاند و حقیقت را برای آرامش در دل خود پذیرفتهاند.
زبان بگشود شاه آنگاه آنجا
که گرداند همه آگاه آنجا
هوش مصنوعی: سخن آغاز شد از زبان شاه، در زمانی که همه در آن مکان آگاهی پیدا کردند.
بگفت آن سرّها کو بود دیده
بجز او هیچکس آن سر ندیده
هوش مصنوعی: گفت آن رازها که فقط او دیده است و هیچ کس دیگری آن رازها را نمیبیند.
امیرالمؤمنین حیدر که جان بود
رموز آشکارایش عیان بود
هوش مصنوعی: امام علی (علیهالسلام) که پیشوای مؤمنان است، جان و حقیقت او روشن و ماندگار است. رازهای وجودش به وضوح دیده میشود.
چنین گفتا مبارک بادت ای جان
که میبینم دل آبادت ای جان
هوش مصنوعی: این پیام نشان از شادی و خوشحالی دارد. گویا گوینده به شخصی میگوید که خوشا به حال تو، چون دل شاد و آبادت را میبینم. به نوعی این کلمات بیانگر امید و آرزوی خوشبختی برای آن فرد است.
از این پس هم توی هم میرو هم شاه
که هستی از کمال عشق آگاه
هوش مصنوعی: از این به بعد هم تو با من هستی و هم پادشاه، زیرا از عمق عشق آگاهی.
ترا این لحظه باید سوی دولت
گرائیدن که داری عز و قربت
هوش مصنوعی: این لحظه مناسب است که به سوی موفقیت و خوشبختی حرکت کنی، زیرا تو مقام و منزلت بالایی داری.
ز درد امت خود یاد میدار
چو شه با تست جانت شاد میدار
هوش مصنوعی: به خاطر درد و رنج مردمانت غمگین نباش، زیرا مانند پادشاهی که برایت اهمیت دارد، زندگیات را شاد نگه دار.
منه بیرون زحد شرع خود پای
چو جنت عرصهٔ عالم به پیمای
هوش مصنوعی: از چهارچوب قوانین دینی خود خارج نشو، زیرا که بهشت در دنیاست و میتوانی آن را در همین دنیا تجربه کنی.
سر بدخواه خود را کاستی تو
مکن هیچ دگر جز راستی تو
هوش مصنوعی: هرگز در برابر دشمنی خود، دست از صداقت و راستگویی برندار. همچنین نه تنها به او آسیب نزن، بلکه همیشه در کلام و عمل راستگو باش.
ترا بخشند اینجا راستی باز
کجا بازار حق آراستی باز
هوش مصنوعی: اگر اینجا درستی و صداقت را به تو هدیه میدهند، پس در کجا میتوانی بازاری برای حق و حقیقت پیدا کنی؟
زهی مهتر که قرب تو فزونست
ز جمله انبیا این رهنمونست
هوش مصنوعی: ای خوشاب حال کسی که نزد تو مقامش برتر از همه پیامبران است و این خود نشانهای است از رهنمونی که به او شده است.
ترا بر رهنمونی حق فرستاد
یقین این عزت و تمکین ترا داد
هوش مصنوعی: یقیناً تو را به راهنمایی حق فرستادهاند و همین باعث شده است که این مقام و عزت را به تو عطا کنند.
ترا عطار بیچاره غلام است
تمامش کن که مسکین ناتمام است
هوش مصنوعی: عطار، که فردی آسیبدیده و کمنواخت است، در تمام وجودش به تو وابسته است. بنابراین، او را تمام کن، زیرا او دچار نقص و بیکفایتی است.
بتو امید دارد در شفاعت
کزین رنجش تو بخشائی براحت
هوش مصنوعی: به تو امید میرود که در شفاعت، از این ناراحتی رهایی یابی و آرامشی به دست آوری.
نخواهد شد ترا بیرون ازین باب
بحق گیسویت کو بود در تاب
هوش مصنوعی: تو نمیتوانی از این در بیرون بروی، زیرا موهایت که در پیچ و تاب است، تو را به حق به اینجا متصل کرده است.
امیدی داشتم هست آن امیدم
که دل گشته سیاه و مو سپیدم
هوش مصنوعی: امید داشتم که چیزی در نظر دارم، اما اکنون دل من غمگین و موهایم سفید شدهاند.
ضعیف و مبتلا و خوارمانده
عجایب خسته و غمخوار مانده
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از کسانی است که به خاطر ناتوانی و مشکلاتشان در زندگی، احساس خستگی و غم دارند و به نوعی به حال و روز خود افسوس میخورند. آنها در شرایطی ضعیف و ناتوان به سر میبرند و احساس میکنند که در این دنیا تحت فشار و بیاعتنایی قرار دارند.
امید من توی در هر دو عالم
نظرها میکنی بر من دمادم
هوش مصنوعی: امید دارم که تو در هر دو دنیا، دائم به من توجه میکنی و به من نگاه میکنی.
چنانی در میان جان عطار
که همچون نقطهٔ در عین پرگار
هوش مصنوعی: تو به قدری در دل عطار جای داری که مانند یک نقطه در مرکز پرگار هستی.
بتو نازانست اینجا انبیا کل
حقیقت بی شکی هم انبیا کل
هوش مصنوعی: در اینجا، کسانی که به حقیقت دست یافتهاند و پیامبرانی که با یقین و صداقت سخن میگویند، وجود دارند. اما تو در این مکان به خودتان میبالید و ناز میکنید.
دمی ای صدر دین عطار بنواز
ورا کلی تو از خاطر نینداز
هوش مصنوعی: هی ای بزرگترین و مهمترین شخصیت دین، عطار را مدتی نوازش کن و او را از یاد نبر.
دگرکز شاعرانم نشمری تو
بچشم شاعرانم ننگری تو
هوش مصنوعی: از شاعران دیگری که وجود دارند، مرا حساب نکن و به آثار آنان هم نگاه نکن.
تو میدانی که این مسکین درویش
هوای روضهات دارد فراپیش
هوش مصنوعی: تو میدانی که این فرد بینوا و درویش مشتاق دیدار و قربت توست.
چو بیشک در میان جان نهانی
همی دانی همه راز نهانی
هوش مصنوعی: وقتی که در عمق جان خود معانی پنهان را میدانی، تمام اسرار نهان را درک میکنی.
طلبکار تو بودم در جهان من
کنونت یافتستم رایگان من
هوش مصنوعی: من در گذشته خواهان تو بودم و حالا که به تو دست یافتهام، دیگر نیازی به پرداخت هیچ بهایی برای رسیدنت ندارم.
چنانت عاشقم ای ماه اینجا
که بر گردون زنم خرگاه اینجا
هوش مصنوعی: من چنان به تو عشق ورزیدم ای ماه، که در این مکان، چادری برای تو برپا میکنم.
تو میدانی که راز جان ما چیست
درین درد و بلا درمان ما چیست
هوش مصنوعی: تو به خوبی میدانی که چه چیزی در دل ما نهفته است و در این درد و گرفتاری ما چه چیزی وجود دارد که درمانی برایش پیدا نمیشود.
بکن درمان درد ما حقیقت
که قوت یافت از هر سو طبیعت
هوش مصنوعی: درمان دردهای ما را انجام ده، زیرا حقیقت به اندازهای از طبیعت قوت گرفته است که از همه جهات به ما کمک میکند.
فنا گردان مرا از بود خویشم
که دیدم در فنا معبود خویشم
هوش مصنوعی: مرا از وجود خودم ناپدید کن، چرا که در ناپدید شدن، معبود و محبوب واقعیام را یافتم.
فنا خواهد بدن اول بقاام
از آن پیوسته در عین فناام
هوش مصنوعی: جسم انسان در ابتدا از بین میرود، اما هویت واقعی انسان حیات ابدی دارد و در عین این فانی بودن، وجودش پایدار است.
در آخر این بود ما را سرانجام
بیاید خوردن آخر جمله آن جام
هوش مصنوعی: در نهایت، ما به جایی میرسیم که باید از غنای زندگی و خوشیها لذت ببریم و به سراغ آخرین قطرههای زندگی برویم.
همه اینجام باید خورد آخر
که تا جانان شود آخر بظاهر
هوش مصنوعی: همه ما اینجا هستیم تا در نهایت از زیباییهای زندگی بهرهمند شویم، زیرا در نهایت همه چیز به نمایان شدن حقیقت و یک عشق حقیقی میانجامد.
همه آنجام باید کردنت نوش
که گردانیم غمها را فراموش
هوش مصنوعی: هر کاری که انجام دهی باید با خوشحالی و لذت باشد تا بتوانیم غمها و ناراحتیهایمان را فراموش کنیم.