گنجور

بخش ۲۳ - در معنی وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهوراً فرماید

چو جام ما خوری اندر خرابات
ترا من محو گردانم سوی ذات
چو جام ماخوری در عز و در ناز
نقاب هستی از پیشت برانداز
چو جام ما خوری و مست گردی
تو گردی نیست و آنگه هست گردی
مکن هستی و در عین ادب باش
مکن اسرار ما ای شیخ دین فاش
مکن اسرار ما فاش اندر اینجا
وگرنه این چنین باش اندر اینجا
بسی مردان ره اینجام خوردند
هم اندر جایگاه خویش مردند
تو گر اینجا خوری از خود بمیری
ولی در ذات من هرگز نمیری
چنین دان شیخ اندر جام هستی
ز آغازت به بین انجام هستی
شریعت گفتم آنگاهی حقیقت
نمودم جملگی دید دیدت
ادب داران ما در عز و در ناز
شدند اینجا زدید ما سرافراز
ادب داران ما در عین تقوی
مرا دیدند اندر عین دنیا
ادب داران ما در خود رسیدند
جمال ما در این معنی بدیدند
ادب داران ما واقف نبودند
یقین در عشق ما واصف نبودند
ادب داران ما در عین ذاتند
اگرچه بیشکی اندر صفاتند
که با ایشان یقین گفت و شنیدم
صفات و ذات ایشانست دیدم
صفات ذات ایشان جمله مائیم
که در ایشان جمال خود نمائیم
نبیند ذات ما جز مرد واصل
چو مقصودش بود اینجای حاصل
کسی کز ما در اینجا گاه دم زد
حقیقت کام دید از ما چو بستد
مراد خویش از ما اندر اینجا
حجابش برگرفت از پیش اینجا
منم در جمله پیدا و نهانی
چه در صورت چه در عین معانی
خداوند نهان و آشکارم
که درهر جایگه بی گفت یارم
احد خوانندم از جان ذات بینان
یکی دانند مر صاحب یقینان
ازل را با ابد پیوند دادم
نه زن نی یار و نی فرزند دارم
کنون از عشق خود اندر سردار
همی گویم دمادم سرّ اسرار
همه اسراربینان بیچه و چون
نمایم از عیانم ذات بیچون
کرا بنمایم اینجا گاه دیدار
که باشد با من اینجا صاحب اسرار
یکی داند مرا بی یار و پیوند
منزه از زن و از خویش و فرزند
یکی داند مرا در بینیازی
کنم او را حقیقت کارسازی
یکی داند مرا در بود جمله
یکی بیند مرا معبود جمله
یکی داند مرا در جمله پیدا
من او را باشم اینجا گاه پیدا
یکی داند مرا در پادشاهی
ورا بخشم من او را دستگاهی
یکی داند مرا جان بخش مطلق
حیات جاودانی بخشم الحق
یکی داند مرا بیجسم اینجا
حقیقت بینمود اسم اینجا
چنان دانم که من هستم دگر نیست
بجز من نفع و خیر و خیر و شر نیست
منزه ذاتم ومن بیچه و چون
مرا دارندهٔ این هفت گردون
منزه داندم از عین دیدار
مرا درجمله او داند پدیدار
حقیقت شیخ اینم راز بنگر
مرا بییار و بی انباز بنگر
حقیقت این شناس از من توواصل
که تا گردد ترا مقصود حاصل
چو مقصود تو اینجاگه عیانست
چنین اینجا درین شرح و بیانست
چو مقصود تو اندر اصل مائیم
که بود خویش در کل مینمائیم
بباید گفت تا تو هم بیابی
تو ریشی ریش را مرهم بیابی
منت مرهم نهم اندر دل ریش
من اکنون بیشکت بردارم از پیش
حجابت دور گردانم در اینجا
که من درد تو و درمانم اینجا
دوای درد تو عطار آمد
حقیقت مرد این اسرار آمد
دوای درد تو اینجا منم دان
دوای درد تو اینجا کنم هان
دوای درد عشاق جهانم
ازیرا من طبیب غمگنانم
دوای درد را درمان کنم من
ترا این درد عشق اسان کنم من
دوای درد تو خواهیم کردن
یقین فرمان تو خواهیم کردن
یقین ای شیخ دیندار خدائی
تو اینجا گاه هم درد و دوائی
ز معنی کن دوای درد اینجا
که تا آیی حقیقت فرد اینجا
ز معنی کن دوای خویش اینجا
که تا آیی حقیقت پیش اینجا
ز معنی کن دوای خویش ای شیخ
به بین اینجا خدای خویش ای شیخ
دواباتست و درد اینجای با تست
دواباتست و فرد اینجای با تست
دوا با تست اگر بینی حقیقت
دوای تو بود دید شریعت
دوای تو بود آن ماه رخسار
نماید اندر اینجا گاه دیدار
ترا دیدار بنمودست یارت
در اینجا گاه گشته آشکارت
ترا دیدار بنموده است آن ماه
دمادم میکند از خویش آگاه
ترا دیدار بنموده است جانان
درت اینجای بگشوده است جانان
ترا دیدار بنمود و تو دانی
ز هستی اندرین پرده نهانی
دوا کن در دو بنگر در درونت
که بنموده است یار رهنمونت
دوا کن درد و بنگر در رخ یار
که درمانت شود کلی پدیدار
دوا کن درد شیخاهم در اینجا
که جانانست در دید تو پیدا
دوا کن دردو اینجا روی او بین
ز روی او تو هر چیزی نکو بین
تو تا واصل نگردی در بر یار
دوای درد کی آید پدیدار
دوای درد تو دیدار یار است
که درجان و دل تو آشکاراست
دوای درد تو جان جهان است
کی اینجا گه ترا عین العیان است
دوای درد تو اویست بنگر
که در تو هست اینجا یار ناظر
دوای درد تو اویست الحق
که اینجا میزند در تو اناالحق
به از این دم دم دیگر دهد دست
که در دیدار تو یار است سرمست
دم بهتر از این دم مینیابی
که او با تست تو عین خدائی
به از این دم که جانانست با تو
یقین در پردهٔ اعیانست با تو
تو اینجا نقد داری شیخ دلدار
چرا یکدم نگردی شیخ بیدار
بنقد امروز داری روی جانان
ستادستی تو اندر سوی جانان
تو با یاری و یار اینجاست پیدا
ترادر جان نموده روی زیبا
از آن در دردیاری باز مانده
که بی او میشوی در آز مانده
از آن دردردیاری زار و مجروح
که نی دل بینی اینجا گاه و نه روح
دوایت آن زمان باشد به آفاق
که چون منصور گردی از همه طاق
دوایت آن زمان باشد حقیقت
که گردانی تو محو اینجا طبیعت
دوایت آن زمان آید ز توحید
که در یکی شوی از عین تقلید
دوایت آن زمان باشد ز اسرار
که گردی از وجودت ناپدیدار
دوایت آن زمان باشد که در ذات
حقیقت محو آری جمله ذرات
یکی بینی تو اندر جزو و در کل
برون آئی بیکباره ازین ذل
چنین کن شیخ این جا بادواگرد
چو من در بود کل کلی خدا گرد
در او گم شو دراینجا در عیان باز
که تا گرداندت از خود سرافراز
تو دراو گم شو آنگه پرده برگیر
پس آنگه یار را بیچون ببر گیر
تو در او گم شو و محو هوالله
حقیقت گرد و آنگه باش الله
تو در او گم شو و دیدار بنگر
درآ در خویشتن اسرار بنگر
تو در او گم شو و صورت رها کن
بجز او صورت اینجا گه فداکن
تو در او گم شوی نابود گردی
حقیقت درخدائی فرد گردی
دوائی این چنین است گر بدانی
یقین این از یقین است گر بدانی
فنا شو شیخ تا بینی دوایت
که این عین دوا آمد شفایت
فنا خواهی شد ای شیخ جهان تو
نمودم این زمانت جان جان تو
چو او با تست و تو با او چه جوئی
بگو عطار کآخر چند گوئی
بسی گفتیم و دل آرام نگرفت
ز ساقی دمبدم جز جام نگرفت
دوای درد ما یار است ای شیخ
که اندر ما پدیدار است ای شیخ
دوای درد ما دیدار اویست
که او درجان ما در گفت و گویست
دوای درد ما او بود دیدم
بسی در جان یقین گفت و شنیدم
دوای درد ما او بود اینجا
دوا کرد و رخم بنمود اینجا
دوا کردم در این دست بریده
بسی اسرارها زویم شنیده
دوا کردم در اینجا یار عشاق
حقیقت شیخ اندر دار عشاق
دوای درد مااکنون رخ اوست
قرار جانم اینجا پاسخ اوست
دوای درد ما اکنون پدیدار
شد ای شیخ جهان اندر سر دار
دوائی کردم از دست بریده
دل و جانم شد اینجا آرمیده
دل و جانم ازو اندر قراراست
که دیدارم در اینجا آشکار است
قراری یافت دل از روی جانان
یکی میبیند از هر سوی جانان
قراری یافت دل در نزد عشاق
که شد درجان جان امروز کلی طاق
قراری یافت دل از گفتگویش
که دید آن رخ که بددرآرزویش
قراری یافت دل در قربت او
که این دم واصفست از حضرت او
قراری یافت دل از دید دیدش
که در اینجا عیان جانان بدیدش
قراری یافت دل در سرّ بیچون
که جانان یافت اینجا بی چه و چون
قراری یافت دل تا واصل آمد
که جانانش همین جا حاصل آمد
قراری یافت دل از ذات پاکش
که بیرون رفت او از آب و خاکش
قرار دل ز دیدار است دیدیم
بسی اسرار از جانان شنیدیم
قرار جان یقین خواهد بدن زود
که گردد محو کل در ذات معبود
قرار جان بود اندر سوی ذات
چو فارغ گردد از دیدار ذرات
قرار جان بود محو هوالله
که گردد در یکی او بیشکی شاه
قرار جان بود آن دم ز دیدار
که منصورش بسوزد در تف نار
حقیقت ذات جمله بیقرارند
اگرچه جمله در دیدار یارند
زمین و آسمان هم بیقرار است
همه در گردش ناپایدار است
همه چیزی که بینی شیخ بیچون
ز دید خویش خواهد شد دگرگون
ز اول هرچه بینی هست آخر
ز اوّل جملهشان دلدار ظاهر
ز اول جمله در اینجاست بیشک
در آخرجان جان پیداست بیشک
زوالی گر نباشد آخر کار
کجا جانان شود اینجا پدیدار
زوالی گر نباشد در حقیقت
بماند جاودان عین طبیعت
محال است اینکه صورت بازماند
چو گردی محو آنگه راز داند
حقیقت محو خواهد گشت جمله
در اینجا تا چه خواهد گشت جمله
هر آن تخمی که کارند آن برآرد
ولی در عاقبت پائی ندارد
فنا به از چنین صورت نماندن
بجان باید در این حضرت بماندن
فنا به در ره مردان هوشیار
که یار اندر فنا آید پدیدار
فنا به در ره مردان رهبر
فنا بوده است اندر بود بنگر
فنا به هان فناشو آخر کار
نمود خود از این پرده برون آر
نخواهد بود چیزی تا ابد هان
حقیقت خوب و زشت و نیک و بدهان
دو روزی صبر کن در گردش دور
که آنگاهی رسی در جملهٔ غور
دو روزی صبر کن در بود و نابود
که در آخر بیابی جمله مقصود
دو روزی صبر کن در هجر جانان
که دیدارت دهد در آخر آن
دو روزی صبر کن در تنگدستی
که چون گردی فنا از غم برستی
دو روزی صبر کن تا جان برآید
ترا هر محنت و اندوه سرآید
دو روزی صبر کن تا نیست گردی
ز هستی جزو و کل اندر نوردی
دو روزی صبر کن کت بودنی نیست
در آخر چون به بینی جمله یکیست
دو روزی صبر کن در محنت یار
که در آخر بیابی قربت یار
دو روزی کاندرین روی جهانی
بکن صبری ز عشقش تا توانی
دو روزی کاندرین روی زمینی
قناعت کن اگر صاحب یقینی
قناعت کن در این دار فنا تو
که خواهی رفت در دار بقا تو
قناعت کن تو چون مردان عالم
میان غم در آن غم باش تو خرم
قناعت کن که تا گردی مصفا
چرا باشی تو در اسم و مسما
قناعت کن چو یارت در کنار است
مخور غم جان که جانان آشکار است
قناعت کن چو یارت هست در بر
تو با اوئی و او اندر برابر
قناعت کن بدین چیزی که داری
که این را نیست جانا پایداری
همه روی جهان در عین ماتم
همی بینم در اینجا گه دمادم
نه من در غم بماندستم گرفتار
نه هم در بند خود مانده است دلدار
نه من بردارم اینجا در حقیقت
که بردار غمند اهل طریقت
همه کار جهان بادرد و سوزاست
غم و اندوه نه یک دم نه دو روز است
غم و اندوه جاویدان نماند
نمود نیک و بد یکسان نماند
چرا غم میخوری ای شیخ در دهر
تو لطف یار بین وبگذر از قهر
ترا لطفست اینجا گه نموده
تو در قهری و در جهلی چه بوده
نه آخر علم به از جهل باشد
کسی داند که آنکس اهل باشد
خدابین باش ای شیخ جهان تو
مخور غم اندر این دور زمان تو
چو دردت با دوا آمد مخور غم
که ناچیز است این دوران عالم
حقیقت رو تو در عین شریعت
تو دنیا سر بسر میدان طبیعت
طبیعت دان همه دنیای غدار
که ماندند انبیا در وی گرفتار
طبیعت دان تو هر چیزی که بینی
بجز حق هیچ اگر صاحب یقینی
طبیعت مرد از حق دور دارد
کسی داند که عین نور دارد
که اینجا گاه هست اندر کمین تو
طبیعت دان عزازیل لعین تو
بدو مگرو که او مردودراهست
بمانده دور از نزدیک شاه است
ازو دوری گزین چون انبیا تو
که گرداند ز ناگه مبتلا تو
ازو دوری گزین مانند مردان
رخ از او تو بقول حق بگردان
ازو دوری کن و او را رها کن
رخ از دنیای دون سوی خدا کن

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو جام ما خوری اندر خرابات
ترا من محو گردانم سوی ذات
هوش مصنوعی: اگر در میخانه، جام می‌نوشی، من تو را به عمق وجودت متوجه می‌سازم و در مسیر حقیقت راهنمایی‌ات می‌کنم.
چو جام ماخوری در عز و در ناز
نقاب هستی از پیشت برانداز
هوش مصنوعی: در زندگی مانند جامی هستی که می‌توانی از آن بهره‌برداری کنی. اگر به خودت اجازه دهی که از ظلمت و زرق و برق‌های دنیا فاصله بگیری و نیازهایت را در نظر نگیری، می‌توانی به حقیقت عمیق‌تری دست یابی.
چو جام ما خوری و مست گردی
تو گردی نیست و آنگه هست گردی
هوش مصنوعی: وقتی که از جام ما بنوشی و در مستی غرق شوی، دیگر چیزی برای تو باقی نمی‌ماند و آن زمان است که واقعاً هستی وجود نداری.
مکن هستی و در عین ادب باش
مکن اسرار ما ای شیخ دین فاش
هوش مصنوعی: وجود خود را انکار نکن و در عین حال آداب و معاشرت را رعایت کن. ای استاد دین، اسرار ما را فاش مکن.
مکن اسرار ما فاش اندر اینجا
وگرنه این چنین باش اندر اینجا
هوش مصنوعی: در این مکان رازهای ما را فاش نکن، زیرا اگر این کار را انجام دهی، سرنوشتی مشابه به اینجا خواهی داشت.
بسی مردان ره اینجام خوردند
هم اندر جایگاه خویش مردند
هوش مصنوعی: بسیاری از مردان در این راه به سختی تلاش کردند و در نهایت در جایگاه خودشان از دنیا رفتند.
تو گر اینجا خوری از خود بمیری
ولی در ذات من هرگز نمیری
هوش مصنوعی: اگر در این مکان از خود لذت ببری، ممکن است بمیری، اما در حقیقت من هرگز از وجود تو محو نمی‌شوم.
چنین دان شیخ اندر جام هستی
ز آغازت به بین انجام هستی
هوش مصنوعی: این سخن به ما می‌آموزد که باید از آغاز وجود خود آگاه باشیم تا به درستی به پایان آن پی ببریم. یعنی شناختن مبدا و منشا زندگی می‌تواند به ما کمک کند تا دیگر لحظات آن را بهتر درک کنیم و مسیر خود را بیابیم.
شریعت گفتم آنگاهی حقیقت
نمودم جملگی دید دیدت
هوش مصنوعی: وقتی شریعت و قانون را بیان کردم، در آن زمان حقیقت را آشکار کردم و تمام وجودم را با نگاه تو دیدم.
ادب داران ما در عز و در ناز
شدند اینجا زدید ما سرافراز
هوش مصنوعی: فرهیختگان ما در اینجا به شرافت و زیبایی شناخته می‌شوند و از این بابت افتخار ماست.
ادب داران ما در عین تقوی
مرا دیدند اندر عین دنیا
هوش مصنوعی: افراد باادب ما، که دارای تقوا و دیانت هستند، مرا در حالی دیدند که در دنیا به سر می‌برم.
ادب داران ما در خود رسیدند
جمال ما در این معنی بدیدند
هوش مصنوعی: مردم با ادب ما به کمالات خود پی بردند و زیبایی ما را در این مفهوم مشاهده کردند.
ادب داران ما واقف نبودند
یقین در عشق ما واصف نبودند
هوش مصنوعی: آدم‌های باادب ما به خوبی نمی‌دانستند که عشق ما چگونه است و به وصف آن هم نپرداخته‌اند.
ادب داران ما در عین ذاتند
اگرچه بیشکی اندر صفاتند
هوش مصنوعی: فرزانگان ما دارای اصالت و درون‌مایه حقیقی هستند، گرچه ممکن است در ویژگی‌ها و صفات ظاهری تفاوت‌هایی داشته باشند.
که با ایشان یقین گفت و شنیدم
صفات و ذات ایشانست دیدم
هوش مصنوعی: من به وضوح شنیدم و دیدم که صفات و حقیقت آن‌ها چگونه است.
صفات ذات ایشان جمله مائیم
که در ایشان جمال خود نمائیم
هوش مصنوعی: ویژگی‌های اصلی آن‌ها همان ما هستیم که در آن‌ها زیبایی خود را نشان می‌دهیم.
نبیند ذات ما جز مرد واصل
چو مقصودش بود اینجای حاصل
هوش مصنوعی: فقط کسی که به کمال و حقیقت رسیده، می‌تواند ذات ما را درک کند، زیرا هدف او فقط رسیدن به این وضعیت است.
کسی کز ما در اینجا گاه دم زد
حقیقت کام دید از ما چو بستد
هوش مصنوعی: کسی که از ما در اینجا مدتی صحبت کرد و به حقیقت نزدیک شد، وقتی از ما دور شد، آن حقیقت را از دست داد.
مراد خویش از ما اندر اینجا
حجابش برگرفت از پیش اینجا
هوش مصنوعی: معنای این بیت این است که هدف او از ما در این مکان، حجاب و پرده‌ای را از جلوی چشمان ما برداشت و ما را با حقیقت خود آشنا کرد.
منم در جمله پیدا و نهانی
چه در صورت چه در عین معانی
هوش مصنوعی: من هم در ظاهر و هم در باطن وجود دارم و در همه چیز، چه در شکل و چه در عمق معنا، آشکار و پنهان هستم.
خداوند نهان و آشکارم
که درهر جایگه بی گفت یارم
هوش مصنوعی: خداوند هم در دل و درون من حضور دارد و هم در ظاهر و همه جا، و در هر لحظه و هر مکان، بدون اینکه نیازی به گفت و گو باشد، در کنارم است.
احد خوانندم از جان ذات بینان
یکی دانند مر صاحب یقینان
هوش مصنوعی: من یکی از بندگان خاص خدا هستم که به حقیقت و ذات او پی برده‌ام و کسانی که یقین دارند، مرا به عنوان یک فرد آگاه و با ایمان می‌شناسند.
ازل را با ابد پیوند دادم
نه زن نی یار و نی فرزند دارم
هوش مصنوعی: من از آغاز تا پایان زندگی را به هم پیوند زده‌ام و نه همسری دارم، نه یاری و نه فرزندی.
کنون از عشق خود اندر سردار
همی گویم دمادم سرّ اسرار
هوش مصنوعی: اکنون درباره عشق خود به طور مکرر صحبت می‌کنم و رازهای پنهان را بیان می‌کنم.
همه اسراربینان بیچه و چون
نمایم از عیانم ذات بیچون
هوش مصنوعی: تمام اسرار آفرینش را می‌بینم و چگونه می‌توانم از حقیقتی که خودم می‌دانم، سخن بگویم؟
کرا بنمایم اینجا گاه دیدار
که باشد با من اینجا صاحب اسرار
هوش مصنوعی: کسی را که بتوانم در این مکان ملاقات کنم و رازهایم را با او در میان بگذارم، کیست؟
یکی داند مرا بی یار و پیوند
منزه از زن و از خویش و فرزند
هوش مصنوعی: یکی از دلایل وجودی من را فقط خودم می‌دانم، و اینکه در پیوندی با کسی نیستم و از وابستگی به زن، خانواده و فرزندانی که ممکن است داشته باشم، دورم.
یکی داند مرا در بینیازی
کنم او را حقیقت کارسازی
هوش مصنوعی: فقط یک نفر می‌داند که چگونه می‌تواند من را از نیاز و وابستگی آزاد کند و او کسی است که می‌تواند واقعاً به من کمک کند.
یکی داند مرا در بود جمله
یکی بیند مرا معبود جمله
هوش مصنوعی: فقط یک نفر مرا می‌شناسد و در وجود من، همه چیز را به یک وجه می‌بیند. همچنین، همه به معبود خودشان، نگاه و حس یکسان دارند.
یکی داند مرا در جمله پیدا
من او را باشم اینجا گاه پیدا
هوش مصنوعی: کسی هست که من را در همه جا می‌شناسد و من نیز در این مکان با او آشنا هستم.
یکی داند مرا در پادشاهی
ورا بخشم من او را دستگاهی
هوش مصنوعی: تنها یک نفر هست که مرا در پادشاهی می‌شناسد و او را به خاطر این شناخت، من به او یک مقام و قدرت می‌دهم.
یکی داند مرا جان بخش مطلق
حیات جاودانی بخشم الحق
هوش مصنوعی: فقط یک نفر می‌داند که من چگونه می‌توانم زندگی جاودانی را به کسی عطا کنم.
یکی داند مرا بیجسم اینجا
حقیقت بینمود اسم اینجا
هوش مصنوعی: کسی هست که بدون جسم، وجود حقیقی من را در اینجا می‌بیند و نام این مکان را می‌فهمد.
چنان دانم که من هستم دگر نیست
بجز من نفع و خیر و خیر و شر نیست
هوش مصنوعی: من به خوبی می‌دانم که وجود من تنهاست و هیچ چیز دیگری جز من وجود ندارد؛ نه نفعی هست نه خیری و نه بدی.
منزه ذاتم ومن بیچه و چون
مرا دارندهٔ این هفت گردون
هوش مصنوعی: من پاک و خالص هستم و از هیچگونه عیب و نقصی به دورم، زیرا من صاحب و مالک این هفت آسمان هستم.
منزه داندم از عین دیدار
مرا درجمله او داند پدیدار
هوش مصنوعی: من خود را از دیدن حقیقت و واقعیت پاک می‌دانم، زیرا او (یعنی خدا یا حقیقت) به خوبی همه چیز را می‌داند و می‌بیند.
حقیقت شیخ اینم راز بنگر
مرا بییار و بی انباز بنگر
هوش مصنوعی: حقیقت شیخ این است که راز مرا ببینی و بدون هیچ رفیق و همدمی به من نگاه کنی.
حقیقت این شناس از من توواصل
که تا گردد ترا مقصود حاصل
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به حقیقت پی ببری، باید از من بپرسی و ارتباط برقرار کنی تا به خواسته‌ات برسی.
چو مقصود تو اینجاگه عیانست
چنین اینجا درین شرح و بیانست
هوش مصنوعی: اگر هدف تو در این مکان واضح است، پس اینجا در این توضیح و شرح بیان شده است.
چو مقصود تو اندر اصل مائیم
که بود خویش در کل مینمائیم
هوش مصنوعی: چون هدف تو در اصل وجود ما هستیم، نشان می‌دهیم که چگونه باید خود را در کل به نمایش بگذاریم.
بباید گفت تا تو هم بیابی
تو ریشی ریش را مرهم بیابی
هوش مصنوعی: باید بیان شود تا تو نیز بفهمی و به آرامش برسی، و دردی را که در دل داری، تسکین دهی.
منت مرهم نهم اندر دل ریش
من اکنون بیشکت بردارم از پیش
هوش مصنوعی: اکنون من به خاطر زخم دل‌ام به تو نیاز دارم و از تو می‌خواهم که مرهمی بر آن بگذاری. اگر تو مرهم را از من بگیری، من دیگر نمی‌توانم تحمل کنم.
حجابت دور گردانم در اینجا
که من درد تو و درمانم اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، من از مشکلات و رنج‌های تو آگاه هستم و تلاش می‌کنم به تو کمک کنم و درمانی برای آن‌ها پیدا کنم.
دوای درد تو عطار آمد
حقیقت مرد این اسرار آمد
هوش مصنوعی: در این بیت به این نکته اشاره شده است که عطار، شاعر و عارف بزرگ فارسی، برای درمان دردها و مشکلات روحی و روانی انسان‌ها آمده است. او به عنوان یک فرد راستین و عقل‌گرا به حقایق عمیق زندگی و اسرار آن پرداخته است.
دوای درد تو اینجا منم دان
دوای درد تو اینجا کنم هان
هوش مصنوعی: من هنا هستم تا درد تو را درمان کنم، بدان که تنها من می‌توانم تو را آرام کنم.
دوای درد عشاق جهانم
ازیرا من طبیب غمگنانم
هوش مصنوعی: درد و اندوه عاشقان را درمان می‌کنم، زیرا من خود پزشک کسانی هستم که غمگین هستند.
دوای درد را درمان کنم من
ترا این درد عشق اسان کنم من
هوش مصنوعی: من تو را درمان می‌کنم و درد عشقت را برایت آسان می‌کنم.
دوای درد تو خواهیم کردن
یقین فرمان تو خواهیم کردن
هوش مصنوعی: ما حتماً برای درد تو درمانی پیدا خواهیم کرد و از تو پیروی خواهیم کرد.
یقین ای شیخ دیندار خدائی
تو اینجا گاه هم درد و دوائی
هوش مصنوعی: به راستی ای شیخ دیندار، تو در اینجا هم مظهر دردها هستی و هم درمانی برای آن‌ها.
ز معنی کن دوای درد اینجا
که تا آیی حقیقت فرد اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا به علت درد و غم خود پناه آورده‌ام، تا زمانی که تو بیایی و واقعیت را برای من روشن کنی.
ز معنی کن دوای خویش اینجا
که تا آیی حقیقت پیش اینجا
هوش مصنوعی: به معنای خود توجه کن و از آن بهره‌برداری کن، زیرا زمانی که به درستی برسد، حقیقت را در اینجا خواهی یافت.
ز معنی کن دوای خویش ای شیخ
به بین اینجا خدای خویش ای شیخ
هوش مصنوعی: ای شیخ، به معنای عمیق درون خود توجه کن و ببین که در اینجا، خداوند را چگونه می‌توانی پیدا کنی.
دواباتست و درد اینجای با تست
دواباتست و فرد اینجای با تست
هوش مصنوعی: بیا و دردی که در دل دارم را با تو تقسیم کنم. اینجا تنها نیستم، چرا که تو نیز در کنارم هستی و با هم می‌توانیم به این احساسات برسیم.
دوا با تست اگر بینی حقیقت
دوای تو بود دید شریعت
هوش مصنوعی: اگر حقیقت داروی تو باشد، آن را با آزمایش و بررسی ببین؛ زیرا این شریعت و قانون تو را مشخص می‌کند.
دوای تو بود آن ماه رخسار
نماید اندر اینجا گاه دیدار
هوش مصنوعی: دوای تو همان چهره زیبای تو است که در اینجا هنگام دیدار به چشم می‌آید.
ترا دیدار بنمودست یارت
در اینجا گاه گشته آشکارت
هوش مصنوعی: دیدار تو نشان داده است که دوستت در اینجا زیاد شده و خودش را به وضوح نشان می‌دهد.
ترا دیدار بنموده است آن ماه
دمادم میکند از خویش آگاه
هوش مصنوعی: هر لحظه که به تو نگاه می‌کنم، گویی آن ماه درخشان، مرا از خودم آگاه می‌کند.
ترا دیدار بنموده است جانان
درت اینجای بگشوده است جانان
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شده که معشوق به من روبه‌رو شود و اکنون در خانه‌ام در را برای ورود او باز کرده‌ام.
ترا دیدار بنمود و تو دانی
ز هستی اندرین پرده نهانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تو در دیدار او متوجه حقیقت وجود خودت می‌شوی و می‌دانی که در این جهان، واقعیت‌های پنهانی وجود دارند.
دوا کن در دو بنگر در درونت
که بنموده است یار رهنمونت
هوش مصنوعی: در خودت نگاه کن و ببین که چه چیزی در درونت به تو نشان داده شده است. اینجا اشاره به آن دارد که ممکن است راهنمایی درونی برای تو وجود داشته باشد.
دوا کن درد و بنگر در رخ یار
که درمانت شود کلی پدیدار
هوش مصنوعی: درمان کن درد خود را و به چهره محبوب نگاه کن، که این کار می‌تواند بهبودی کاملت را نمایان کند.
دوا کن درد شیخاهم در اینجا
که جانانست در دید تو پیدا
هوش مصنوعی: در اینجا به کسی گفته می‌شود که درمان درد و نگرانی‌اش را در حضورت بیابد، زیرا زیبایی و جذابیت معشوق در چشمان تو آشکار است.
دوا کن دردو اینجا روی او بین
ز روی او تو هر چیزی نکو بین
هوش مصنوعی: در اینجا به درد و رنج خود را درمان کن و چهره او را بنگر. از روی او، هر چیز نیکو و زیبایی را می‌توانی ببینی.
تو تا واصل نگردی در بر یار
دوای درد کی آید پدیدار
هوش مصنوعی: تا زمانی که به وصال محبوب نرسی، درمان دردهای تو چگونه آشکار خواهد شد؟
دوای درد تو دیدار یار است
که درجان و دل تو آشکاراست
هوش مصنوعی: درمان درد تو ملاقات با محبوب است که در قلب و جان تو به وضوح احساس می‌شود.
دوای درد تو جان جهان است
کی اینجا گه ترا عین العیان است
هوش مصنوعی: درد تو مایه حیات و سرزندگی جهان است. آیا نمی‌بینی که اینجا، خودت از نزدیک شاهد این حقیقت هستی؟
دوای درد تو اویست بنگر
که در تو هست اینجا یار ناظر
هوش مصنوعی: در تو تنها درمان درد تو وجود دارد، به این نکته توجه کن که یار آگاه و ناظر در درون توست.
دوای درد تو اویست الحق
که اینجا میزند در تو اناالحق
هوش مصنوعی: درمان درد تو در حقیقت خود اوست که در وجود تو به حضور آمده است.
به از این دم دم دیگر دهد دست
که در دیدار تو یار است سرمست
هوش مصنوعی: بهتر از این لحظه، لحظه‌ای دیگر نیست که در آن ملاقات تو، محبوبم در شوق و شادی باشد.
دم بهتر از این دم مینیابی
که او با تست تو عین خدائی
هوش مصنوعی: این لحظه که تو به آن فخر می‌کنی، از بهترین زمان‌هاست و از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است، زیرا با وجود تو همچون خدایی جلوه می‌کند.
به از این دم که جانانست با تو
یقین در پردهٔ اعیانست با تو
هوش مصنوعی: بهتر از این لحظه که محبوب در کنار توست، یقیناً در دنیای واقعی چیزی وجود ندارد که اینقدر نزدیکی و حضور تو را نشان دهد.
تو اینجا نقد داری شیخ دلدار
چرا یکدم نگردی شیخ بیدار
هوش مصنوعی: چرا در اینجا که دلبر را به صورت واقعی در دست داری، لحظه‌ای هم به خودت نیاندیشی و بیدار نشوی؟
بنقد امروز داری روی جانان
ستادستی تو اندر سوی جانان
هوش مصنوعی: امروز تو در کنار محبوب نشسته‌ای و به او توجه داری.
تو با یاری و یار اینجاست پیدا
ترادر جان نموده روی زیبا
هوش مصنوعی: تو با کمک و همدمی که داری، در دل و جانت بیشتر از همیشه نمایان شده‌ای و زیبایی‌ات بیشتر به چشم می‌آید.
از آن در دردیاری باز مانده
که بی او میشوی در آز مانده
هوش مصنوعی: در مکانی هستی که نمی‌توانی به کسی دسترسی پیدا کنی و بدون او در حال تحمل درد و سختی هستی.
از آن دردردیاری زار و مجروح
که نی دل بینی اینجا گاه و نه روح
هوش مصنوعی: از آن کسی که در اینجا درد و رنج زیادی را تحمل کرده و زخم خورده است، نه دلش را می‌بینی و نه نشانی از روح او.
دوایت آن زمان باشد به آفاق
که چون منصور گردی از همه طاق
هوش مصنوعی: زمانی که نامت در جهان طنین‌انداز شود و به بلندای مقام و اعتبار برسی، باید به دنبال کسب علم و فضیلت باشی.
دوایت آن زمان باشد حقیقت
که گردانی تو محو اینجا طبیعت
هوش مصنوعی: زمانی حقیقت را به خوبی درک می‌کنی که بتوانی از جذابیت‌های دنیای مادی و طبیعی دور شوی و محو زیبایی‌های آن نشوی.
دوایت آن زمان آید ز توحید
که در یکی شوی از عین تقلید
هوش مصنوعی: زمانی به حقیقت توحید و یکتایی پی خواهی برد که از تقلید و پیروی از دیگران بیرون بیایی و به یکی شدن با حقیقت برسید.
دوایت آن زمان باشد ز اسرار
که گردی از وجودت ناپدیدار
هوش مصنوعی: در آن زمان که از حقایق و رازهای درونی خود مطلع شوی، وجودت به گونه‌ای تغییر می‌کند که پنهان می‌شود و دیگر خود را نمی‌توانی به وضوح حس کنی.
دوایت آن زمان باشد که در ذات
حقیقت محو آری جمله ذرات
هوش مصنوعی: زمانی که تمام اجزاء وجود را در عمق حقیقتی که در آن غرق هستی مشاهده کنی.
یکی بینی تو اندر جزو و در کل
برون آئی بیکباره ازین ذل
هوش مصنوعی: تو را در جزئیات می‌بینی، اما وقتی به کل نگاه کنی، ناگهان از این ذلت و قید رهایی می‌یابی.
چنین کن شیخ این جا بادواگرد
چو من در بود کل کلی خدا گرد
هوش مصنوعی: ای شیخ، مثل من خود را در این مکان شگفت‌انگیز بساز و به سوی خداوند بزرگ بگرد.
در او گم شو دراینجا در عیان باز
که تا گرداندت از خود سرافراز
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که خود را در این ناشناخته غرق کن، زیرا این راه تو را به وضعیتی برتر و با افتخار می‌رساند.
تو دراو گم شو آنگه پرده برگیر
پس آنگه یار را بیچون ببر گیر
هوش مصنوعی: در درون خود غرق شو تا رازها را کشف کنی، سپس بدون هیچ تردید معشوق را در آغوش بگیر.
تو در او گم شو و محو هوالله
حقیقت گرد و آنگه باش الله
هوش مصنوعی: خود را در عشق الهی غرق کن و با حقیقت آن یکی شو، سپس به طور کامل وجود خداوند را در خود احساس کن.
تو در او گم شو و دیدار بنگر
درآ در خویشتن اسرار بنگر
هوش مصنوعی: خودت را در وجود او گم کن و با نگریستن به درونت، به رازها و اسرارت پی ببر.
تو در او گم شو و صورت رها کن
بجز او صورت اینجا گه فداکن
هوش مصنوعی: در ارتباط با او به حدی غرق شو که به خودت فکر نکنی و از هر گونه ظاهر و ظواهر دنیا بگذر. جز او هیچ چیز را در اینجا قربانی نکن.
تو در او گم شوی نابود گردی
حقیقت درخدائی فرد گردی
هوش مصنوعی: وقتی در عشق و عشق‌ورزی غرق می‌شوی، هویت و خودت را نادیده می‌گیری و در وجود محبوب ذوب می‌شوی، اینگونه به یک حقیقت والاتر دست پیدا می‌کنی.
دوائی این چنین است گر بدانی
یقین این از یقین است گر بدانی
هوش مصنوعی: اگر تو بدانی که این دارو این چنین است، به یقین می‌رسد که این از همان علم و یقین است که تو می‌دانی.
فنا شو شیخ تا بینی دوایت
که این عین دوا آمد شفایت
هوش مصنوعی: برای بهبود و درمان خود، خود را از دنیای مادی جدا کن و به فنا برو؛ زیرا در این حالت می‌توانی به حقیقتی دست یابی که خود درمانی است.
فنا خواهی شد ای شیخ جهان تو
نمودم این زمانت جان جان تو
هوش مصنوعی: ای شیخ، تو به فنا خواهی رفت و من در این لحظه جان تو را به تو نشان دادم.
چو او با تست و تو با او چه جوئی
بگو عطار کآخر چند گوئی
هوش مصنوعی: وقتی او با توست و تو هم با او، چه چیزی را می‌کوشی پیدا کنی؟ بگو، ای عطار، آخر چقدر می‌خواهی بگویی؟
بسی گفتیم و دل آرام نگرفت
ز ساقی دمبدم جز جام نگرفت
هوش مصنوعی: ما بارها صحبت کردیم، اما دل ما آرام نشد و جز نوشیدن از جام، چیزی به دل نگرفتیم.
دوای درد ما یار است ای شیخ
که اندر ما پدیدار است ای شیخ
هوش مصنوعی: یار ما که سبب شفا و آرامش دردهای ماست، در وجود ما ظاهر شده است. ای شیخ، او درون ما و در زندگی‌مان حاضر و ناظر است.
دوای درد ما دیدار اویست
که او درجان ما در گفت و گویست
هوش مصنوعی: درمان درد ما تنها در ملاقات اوست؛ چرا که او در عمق وجود ما با ما در حال گفتگو است.
دوای درد ما او بود دیدم
بسی در جان یقین گفت و شنیدم
هوش مصنوعی: آنچه دردِ ما را درمان می‌کند، اوست. من بارها در وجودم این حقیقت را احساس کرده‌ام و با اطمینان شنیده‌ام.
دوای درد ما او بود اینجا
دوا کرد و رخم بنمود اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا کسی به ما کمک کرد و دردهای ما را درمان کرد و حالتی از خود نشان داد.
دوا کردم در این دست بریده
بسی اسرارها زویم شنیده
هوش مصنوعی: در این دست بریده، من دارویی آماده کرده‌ام و از او رازهای زیادی شنیده‌ام.
دوا کردم در اینجا یار عشاق
حقیقت شیخ اندر دار عشاق
هوش مصنوعی: من در اینجا برای عاشقان حقیقت، دارویی فراهم کردم که به وسیله آن می‌توانند به عشق واقعی دست یابند.
دوای درد مااکنون رخ اوست
قرار جانم اینجا پاسخ اوست
هوش مصنوعی: داروی درد ما حالا چهره اوست و آرامش جان من همین‌جا به پاسخ او بستگی دارد.
دوای درد ما اکنون پدیدار
شد ای شیخ جهان اندر سر دار
هوش مصنوعی: علاج مشکلات و رنج‌های ما الآن نمایان شده است، ای پیشوای جهان، در عرصه‌ای که باید به آن توجه کرد.
دوائی کردم از دست بریده
دل و جانم شد اینجا آرمیده
هوش مصنوعی: من برای دل و جانم که رنجیده و آسیب‌دیده‌اند، درمانی پیدا کردم و اکنون در اینجا آرامش یافته‌ام.
دل و جانم ازو اندر قراراست
که دیدارم در اینجا آشکار است
هوش مصنوعی: دل و جانم به خاطر او در آرامش است، زیرا دیدارش در اینجا به وضوح و روشنی وجود دارد.
قراری یافت دل از روی جانان
یکی میبیند از هر سوی جانان
هوش مصنوعی: دل به خاطر زیبایی و魅魅ی معشوقش، در همه جا او را می‌بیند و در هر لحظه به یاد اوست.
قراری یافت دل در نزد عشاق
که شد درجان جان امروز کلی طاق
هوش مصنوعی: دل بین عاشقان به توافقی رسید که امروز جان به شدت شاد و خوشحال است.
قراری یافت دل از گفتگویش
که دید آن رخ که بددرآرزویش
هوش مصنوعی: دل به دل‌گویی و مکالمه‌ای رسید که آن چهره‌ای را دید که همیشه در آرزویش بود.
قراری یافت دل در قربت او
که این دم واصفست از حضرت او
هوش مصنوعی: دل در دوری معشوق به آرامشی رسید که اکنون وصف حال او را می‌کنم.
قراری یافت دل از دید دیدش
که در اینجا عیان جانان بدیدش
هوش مصنوعی: دل بر سر قرار و آرامش خاصی از دیدن او به دست آورد و در اینجا جانان را به طور واضح مشاهده کرد.
قراری یافت دل در سرّ بیچون
که جانان یافت اینجا بی چه و چون
هوش مصنوعی: دل در یک راز بدون دلیل قرار گرفت، چون معشوق را در اینجا یافت که نه سؤال و شبهه‌ای وجود داشت.
قراری یافت دل تا واصل آمد
که جانانش همین جا حاصل آمد
هوش مصنوعی: دل به آرامش و قرار رسید، زیرا عشق و محبوبش در همین جا و در همین لحظه در دسترس شد.
قراری یافت دل از ذات پاکش
که بیرون رفت او از آب و خاکش
هوش مصنوعی: دل به یک توافق با وجود پاک او رسید که از زندگی مادی و دنیای خاکی خود جدا شد.
قرار دل ز دیدار است دیدیم
بسی اسرار از جانان شنیدیم
هوش مصنوعی: آرامش دل به خاطر دیدار است و در این دیدار، رازهای زیادی از معشوق را متوجه شدیم.
قرار جان یقین خواهد بدن زود
که گردد محو کل در ذات معبود
هوش مصنوعی: روح انسان به زودی به آرامش و قرار خواهد رسید، زمانی که تمام چیزها در ذات خداوند محو شوند.
قرار جان بود اندر سوی ذات
چو فارغ گردد از دیدار ذرات
هوش مصنوعی: روح در آرامش و آسایش است زمانی که از مشغولیت‌های دنیوی و تجلیات مادی فاصله بگیرد و به ذات حقیقی و اصل خود نزدیک شود.
قرار جان بود محو هوالله
که گردد در یکی او بیشکی شاه
هوش مصنوعی: دل انسان در راز و عشق خداوند غرق است، و هنگامی که این عشق به اوج خود برسد، روح در یکپارچگی و یکی شدن با معبود احساس می‌کند، به‌گونه‌ای که در این حالت او برتری مطلق و مقام والایی را تجربه می‌کند.
قرار جان بود آن دم ز دیدار
که منصورش بسوزد در تف نار
هوش مصنوعی: در آن لحظه که محبوب رخ نمایان می‌کند، جان آدمی به حسرت می‌سوزد و دل در آتش عشق می‌افتد.
حقیقت ذات جمله بیقرارند
اگرچه جمله در دیدار یارند
هوش مصنوعی: همه چیز در واقعیت دارای ناآرامی و بیقراری است، حتی اگر همگی در حال ملاقات با محبوب خود باشند.
زمین و آسمان هم بیقرار است
همه در گردش ناپایدار است
هوش مصنوعی: تمام موجودات در زمین و آسمان در حال حرکت و تغییر هستند و هیچ چیزی ثابت و پایدار نیست.
همه چیزی که بینی شیخ بیچون
ز دید خویش خواهد شد دگرگون
هوش مصنوعی: هر چیزی را که ببینی، شیخ بی‌چون بر اساس دیدگاه خود، آن را دگرگون خواهد کرد.
ز اول هرچه بینی هست آخر
ز اوّل جملهشان دلدار ظاهر
هوش مصنوعی: هر چیزی که از ابتدا مشاهده می‌کنی، در انتها نیز از همان ابتدا پیداست. تمام چیزها از همان آغاز به وضوح عشق و محبوب را نشان می‌دهند.
ز اول جمله در اینجاست بیشک
در آخرجان جان پیداست بیشک
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از آغاز زندگی و همه فعالیت‌ها، حقیقت وجودی انسان در درونش مشهود است و در پایان نیز این حقیقت به وضوح دیده می‌شود. به عبارتی، آنچه در ابتدا وجود داشته، در انتها نیز به وضوح نمایان می‌شود.
زوالی گر نباشد آخر کار
کجا جانان شود اینجا پدیدار
هوش مصنوعی: اگر پایان و زوال وجود نداشته باشد، پس چگونه معشوق در اینجا ظهور خواهد کرد؟
زوالی گر نباشد در حقیقت
بماند جاودان عین طبیعت
هوش مصنوعی: اگر در واقعیت زوالی وجود نداشته باشد، حقیقت همیشه و به طور جاودانه باقی خواهد ماند.
محال است اینکه صورت بازماند
چو گردی محو آنگه راز داند
هوش مصنوعی: امکان ندارد که چهره‌ای باقی بماند، مانند گردی که محو می‌شود، سپس راز را درک کند.
حقیقت محو خواهد گشت جمله
در اینجا تا چه خواهد گشت جمله
هوش مصنوعی: تمامی حقایق و واقعیت‌ها در اینجا ناپدید خواهند شد و باید دید که در آینده چه تغییراتی به وقوع خواهد پیوست.
هر آن تخمی که کارند آن برآرد
ولی در عاقبت پائی ندارد
هوش مصنوعی: هر چیزی که انسان در زندگی‌اش می‌کارد، نتیجه‌اش را خواهد دید، اما در نهایت ممکن است آن تلاش‌ها به نتیجه‌ای پایدار و ماندگار نرسند.
فنا به از چنین صورت نماندن
بجان باید در این حضرت بماندن
هوش مصنوعی: بهتر است که به جای اینکه به این شکل باقی بمانیم و دچار زوال شویم، باید با تمام وجود در این حالت و در این شرایط بمانیم و تلاش کنیم که جان را حفظ کنیم.
فنا به در ره مردان هوشیار
که یار اندر فنا آید پدیدار
هوش مصنوعی: فنا و نابودی جزو مسیرهای مردان زیرک و هوشیار است، چرا که در لحظه نابودی، دوستان و همراهان واقعی به روشنی نمایان می‌شوند.
فنا به در ره مردان رهبر
فنا بوده است اندر بود بنگر
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، افرادی که به مقام رهبری و ارشاد می‌رسند، باید با از خودگذشتگی و فناء در مسیر حق قدم بردارند. در واقع، آن‌ها باید به عمق وجود و ماهیت خود توجه کنند و این موضوع را دریابند.
فنا به هان فناشو آخر کار
نمود خود از این پرده برون آر
هوش مصنوعی: بگذار تا در نهایت نابودی، خود را از این دنیا رها سازم و پرده‌های ظاهر را کنار بزنم.
نخواهد بود چیزی تا ابد هان
حقیقت خوب و زشت و نیک و بدهان
هوش مصنوعی: هیچ چیز تا ابد باقی نخواهد ماند؛ این حقیقت وجود دارد که خوبی و بدی، زشت و زیبا همه گذرا هستند.
دو روزی صبر کن در گردش دور
که آنگاهی رسی در جملهٔ غور
هوش مصنوعی: برای مدتی کوتاه صبر کن تا چرخ روزگار به گردش ادامه دهد، سپس به همهٔ اهداف و خواسته‌هایت خواهی رسید.
دو روزی صبر کن در بود و نابود
که در آخر بیابی جمله مقصود
هوش مصنوعی: دل را آرام کن و چند روزی صبر کن. در این مدت که در حال تغییر و تحول است، در نهایت به آنچه که خواسته‌ای خواهی رسید و دست‌یابی به اهداف خود را تجربه خواهی کرد.
دو روزی صبر کن در هجر جانان
که دیدارت دهد در آخر آن
هوش مصنوعی: کمی صبر کن تا جدایی از محبوب به پایان برسد، زیرا در نهایت می‌توانی او را ملاقات کنی.
دو روزی صبر کن در تنگدستی
که چون گردی فنا از غم برستی
هوش مصنوعی: اندکی صبر کن در روزهای سختی، زیرا که این مشکلات مانند غبار زودگذر هستند و به زودی از بین خواهند رفت.
دو روزی صبر کن تا جان برآید
ترا هر محنت و اندوه سرآید
هوش مصنوعی: کمی صبر کن تا زمانی که روح تو به آرامش برسد، در این صورت هر نوع سختی و نگرانی‌ای که داری، به پایان می‌رسد.
دو روزی صبر کن تا نیست گردی
ز هستی جزو و کل اندر نوردی
هوش مصنوعی: دو روز صبر کن تا چیزی از وجود و هستی باقی نماند و به عمق وجود و حقیقت راه پیدا کنی.
دو روزی صبر کن کت بودنی نیست
در آخر چون به بینی جمله یکیست
هوش مصنوعی: کمی صبر کن، چون مشکلات و سختی‌ها دائمی نیستند. در نهایت، همه چیز در یک راستا قرار می‌گیرد و به یک حقیقت روشن می‌رسد.
دو روزی صبر کن در محنت یار
که در آخر بیابی قربت یار
هوش مصنوعی: دو روز صبر کن در سختی و غم بودن با یار، زیرا در نهایت به وصال و نزدیکی او خواهی رسید.
دو روزی کاندرین روی جهانی
بکن صبری ز عشقش تا توانی
هوش مصنوعی: دو روزی که در این دنیا زندگی می‌کنی، صبر کن و به خاطر عشق او تا جایی که می‌توانی تحمّل کن.
دو روزی کاندرین روی زمینی
قناعت کن اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: اگر یقین داری که در این دنیا فقط دو روز زندگی خواهی کرد، پس به قناعت و بسندگی راضی باش.
قناعت کن در این دار فنا تو
که خواهی رفت در دار بقا تو
هوش مصنوعی: در این دنیا که با گذشت زمان از بین می‌رود، به مقدار نیازت راضی باش، زیرا تو نیز روزی به دنیای ابدی خواهی رفت.
قناعت کن تو چون مردان عالم
میان غم در آن غم باش تو خرم
هوش مصنوعی: به سادگی و با وقار زندگی کن، مانند مردان با دانش. حتی در شایعات یا مشکلات، با دل خوش و آرام باقی بمان.
قناعت کن که تا گردی مصفا
چرا باشی تو در اسم و مسما
هوش مصنوعی: رضایت و قناعت کن، زیرا اگر این گونه باشی، تا زمانی که به روحانیات و معانی پاک نزدیک شوی، نیازی به نام و القاب نخواهی داشت.
قناعت کن چو یارت در کنار است
مخور غم جان که جانان آشکار است
هوش مصنوعی: برای راضی بودن به داشته‌هایت تلاش کن، زیرا یار و همدم تو در کنارت است. دل‌نگران نباش، چرا که محبوب و عزیزت به وضوح در دسترس است.
قناعت کن چو یارت هست در بر
تو با اوئی و او اندر برابر
هوش مصنوعی: به ساده‌ترین شکل ممکن، به خودت قناعت کن، زیرا اگر یاری داری که در کنارت است، با او باش و او نیز در مقابل تو قرار دارد.
قناعت کن بدین چیزی که داری
که این را نیست جانا پایداری
هوش مصنوعی: با آنچه که داری قناعت کن، زیرا هیچ چیز در این دنیا پایدار نیست.
همه روی جهان در عین ماتم
همی بینم در اینجا گه دمادم
هوش مصنوعی: در اینجا مشاهده می‌کنم که حتی با وجود غم و اندوه، همه چیز در جهان در حال تحول و تغییر است.
نه من در غم بماندستم گرفتار
نه هم در بند خود مانده است دلدار
هوش مصنوعی: من نه در غم و اندوهی به سر می‌برم و نه دلدارم در قید و بند خود گرفتار است.
نه من بردارم اینجا در حقیقت
که بردار غمند اهل طریقت
هوش مصنوعی: من در اینجا نمی‌توانم خودم را به عنوان کسی که در حقیقت و واقعیات معنوی آگاهی دارد، معرفی کنم؛ زیرا حقیقت و معنای واقعی فقط در دست کسانی است که از مسیر معنوی عبور کرده و تجربیات عمیق‌تری دارند.
همه کار جهان بادرد و سوزاست
غم و اندوه نه یک دم نه دو روز است
هوش مصنوعی: تمامی فعالیت‌ها و امور دنیا با درد و رنج همراه است و غم و اندوه تنها مربوط به یک لحظه یا چند روز نیست، بلکه یک وضعیت پایدار و همیشگی است.
غم و اندوه جاویدان نماند
نمود نیک و بد یکسان نماند
هوش مصنوعی: غم و اندوه همیشگی نخواهد ماند و در نهایت، خوبی و بدی هم به یک اندازه باقی نخواهند ماند.
چرا غم میخوری ای شیخ در دهر
تو لطف یار بین وبگذر از قهر
هوش مصنوعی: چرا در این دنیا غمگین هستی ای شیخ؟ به نیکی و مهربانی یار نگاه کن و از تلخی‌ها و ناملایمات بگذر.
ترا لطفست اینجا گه نموده
تو در قهری و در جهلی چه بوده
هوش مصنوعی: تو با مهربانی خود، در اینجا باعث شده‌ای که گاه خشمگین و گاه نادان به نظر بیایم. چه شده که به این حال افتاده‌ام؟
نه آخر علم به از جهل باشد
کسی داند که آنکس اهل باشد
هوش مصنوعی: آگاهی و دانش از نادانی بهتر است، اما فقط کسی که به علم واقعی دست یافته باشد، می‌تواند به درستی این موضوع را درک کند.
خدابین باش ای شیخ جهان تو
مخور غم اندر این دور زمان تو
هوش مصنوعی: ای شیخ، در این دنیا به خدا توجه کن و نگران نباش. غم و اندوه را کنار بگذار و به دنیای کنونی بی‌اعتنا باش.
چو دردت با دوا آمد مخور غم
که ناچیز است این دوران عالم
هوش مصنوعی: وقتی دردی که داری با درمانی همراه می‌شود، نگران نباش و غصه نخور که این دوره و زمانه، بی‌ارزش و گذراست.
حقیقت رو تو در عین شریعت
تو دنیا سر بسر میدان طبیعت
هوش مصنوعی: حقیقت را در کنار قوانین و اصول دینی خود در دنیا و در میان طبیعت می‌توان پیدا کرد.
طبیعت دان همه دنیای غدار
که ماندند انبیا در وی گرفتار
هوش مصنوعی: طبیعت و جهان فریبنده‌ است و انبیا در این دنیا به دام افتاده‌اند.
طبیعت دان تو هر چیزی که بینی
بجز حق هیچ اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: هر چیزی که می‌بینی، جز حقیقت، به خاطر طبیعت توست و اگر به یقین رسیده باشی، می‌دانی که هیچ‌چیز دیگری ارزش درک ندارد.
طبیعت مرد از حق دور دارد
کسی داند که عین نور دارد
هوش مصنوعی: کسی که به حقیقت و روشنایی نزدیک است، از طبیعت و حقیقت انسانی دور نمی‌شود. این فرد همواره در مسیر درست و صحیح قرار دارد و از اصول واقعی زندگی فاصله نمی‌گیرد.
که اینجا گاه هست اندر کمین تو
طبیعت دان عزازیل لعین تو
هوش مصنوعی: در این مکان، همیشه در حال انتظار است تا به تو آسیب برساند، این طبیعت شیطانی که درون تو وجود دارد.
بدو مگرو که او مردودراهست
بمانده دور از نزدیک شاه است
هوش مصنوعی: به او نزدیک نشو که او مردود و نامعتبر است، در حالی که تو از مقام و نزدیکی شاه فاصله داری.
ازو دوری گزین چون انبیا تو
که گرداند ز ناگه مبتلا تو
هوش مصنوعی: از او فاصله بگیر، مانند پیامبران، زیرا که ناگهانی تو را دچار مشکل می‌کند.
ازو دوری گزین مانند مردان
رخ از او تو بقول حق بگردان
هوش مصنوعی: از او فاصله بگیر و مانند مردان با رویی خنثی از او دوری کن. به حرف خدا عمل کن و از او دور شو.
ازو دوری کن و او را رها کن
رخ از دنیای دون سوی خدا کن
هوش مصنوعی: از او فاصله بگیر و او را رها کن؛ از دنیای پست به سوی خدا برو.