گنجور

بخش ۲۲ - در نموداری عشق به هر انواع گوید

اگرچه سالک خوب ظریف است
دمادم در همه کاری لطیف است
نظام عالم از عقلست تحقیق
کسی کز عقل اینجا یافت توفیق
هدایت یابد اندر آخر کار
درو اسرار جان آید پدیدار
ممان در عقل گر تو مرد راهی
وگرنه اندرین منزل بکاهی
ممان در عقل خود با عشق میباش
که در اینجا نماید عشق نقاش
حقیقت عشق اینجا گه سفر کرد
چو باز آمد همه زیر و زبر کرد
حقیقت خانهٔ عقل اندر اینجا
نگیرد لیک او با نقل اینجا
چوباز آمد خرابی کرد آخر
که شد اسرارش اینجاگاه ظاهر
اگرچه خانه بردار است در عشق
کند در نقل در پیوستگی عشق
چو عشق خانه آمد در خرابی
ز بیت او بتابد آفتابی
شود روشن بنور عشق اینجا
ابا عشق آید اندر وصل یکتا
یکی گردد بنور عشق جانان
شود در عشق اینجا گاه پنهان
چو روشن گردد او دلدار گردد
ز دید و بود خود بیزار گردد
حقیقت وصلش اندر پاکبازیست
چنین اسرارها اینجا نه بازیست
تو اندر عشق شو محو هوالله
دمی زن هر زمان در ما سوی الله
چه کردی جام وحدت نوش بیعقل
مکن زنهار از تقلید ما نقل
زمانی بیعیان اینجا چه باشی
ابی عین العیان اینجا چه باشی
در ایمان کوش اندر جام مستی
چو بشکستی ز خویشت باز رستی
تو تا با خویش باشی حق نیابی
شود مطلق که حق مطلق نیابی
تو تا با خویش باشی در میانه
کجا بینی خدائی جاودانه
برون از تست هم با تست بنگر
درین اسرار فهمی آر و بنگر
برون ذات هم با تست جانان
یقین دیدار او بنگر ز پنهان
برون از تست هم با تست دلدار
همو کرد آمدت از خود خبردار
برون از تست هم با تست معشوق
ترا از خود بباید جست معشوق
برون از تست هم با تست الحق
خداوندت زند در خود اناالحق
برون هستیی خود را نظر کن
همه ذرات ازین هستی خبر کن
ازین هستی که باشی رواز اینجا
چو اندر عین کل داری خور اینجا
ازین هستی که داری برخور ای دوست
که هستی برتر از ماه و خور ای دوست
ازین مستی که داری شاد میباش
ز جزو و کل به کل آزاد میباش
ازین مستی که داری روی او بین
همه از روی او اینجا نکو بین
تو هستی این زمان در جسم و جانت
نظر کن هستی کون و مکانت
تو مستی این زمان بنگر رخ یار
حقیقت عمر خود ضایع بمگذار
مکن ضایع تو اینجا زندگانی
که تا قدر خود اینجا گه بدانی
بدان قدر خود اینجا همچو مردان
رخ از عشق کل اینجا برمگردان
بدان قدر خود اینجا گه چو عشاق
که هستی جوهری در جزو و کل طاق
چوداری اندر اینجا قربت یار
اگر ای جان توهستی سر هر کار
بدان قدر خود اینجا همچو منصور
تو نزدیک شهی چه میروی دور
تو از نزدیکیان شاه هستی
حقیقت از یقین آگاه هستی
از آگاهی در اینجا گاه برخور
تو محبوب شهی از شاه برخور
تو برخور این زمان از شاه اینجا
که گرداند ترا آگاه اینجا
تو برخور این زمان از وصل امروز
که بیشک داری اینجا اصل امروز
چو در خمخانهٔ عشقی فتاده
بماندستی عیانی هست باده
بمستی راست ناید دیدن دوست
که خوانندت همه اهل دلان پوست
دمی مستی خوش است ای شیخ عالم
وگرنه مستی اینجا گه دمادم
بنزد عارفان و پاکبازان
ابی مغزی بود اینجا یقین دان
دمادم سرّ عشق آید پدیدار
دمی مستی تو و یک لحظه هشیار
کسانی کاندرین ره مست اویند
از آن در مستی کل هست اویند
که قدر خویش میدانند اینجا
همه از پیش میدانند اینجا
حقیقت پیش بینی واصلی است
ورنه بیجنون بیحاصلی است
دمی در بیش بینی راهبر تو
مرو از بود خود اینجا بدر تو
چو بیرون و درون دیدار جانست
ترا اندر درون عین عیانست
چو میخوردی ز خود بیرون مشو تو
مر این اسرار کل نیکو شنو تو
درونت با برون هر دو یکی کن
نمود خویش اعیان بیشکی کن
که با عشقت در اینجا راز باشد
کسی باید که او دمساز باشد
که سرّ عشق اینجا گه بداند
یقین پنهانی از پیدا بداند
اگر مرد رهی او را چنین بین
تو عقل و عشق اینجا پیش بین بین
دو جوهر با یکی ذاتست در تو
عیان در عین ذراتست در تو
دو جوهر با تو اینجا هم جلیساند
بمانده اندرین نفس خسیساند
دو جوهر با تو اینجا در حقیقت
یکی با ذات دیگر در طبیعت
بر ایشانست سر کار گاهت
حقیقت در عیان دیدار شاهت
چو هر دو با تو همراهند اینجا
حقیقت هر دو دل خواهند اینجا
نکو گفتیم شرحی و شنیدی
یکی دیگر بکلی آن بدیدی
ز سر عقل دانی نیز چندی
ز عشقت میدهم ای شیخ پندی
حقیقت عشق ورزاندر مکانت
که عشق اینجا بماند جاودانت
نباشد جوهری زیباتر از عشق
مبین اینجا حقیقت برتر از عشق
حقیقت عشق مغز بود بوده است
که بهر عاشقان اندر نمود است
حقیقت عشق دان دیدار الله
که او از کنه ذات اوست آگاه
بود اینجا به جز جانان نهبیند
کسی مر عشق را اعیان نه بیند
از آن گوئی نشانست اندر اینجا
حقیقت جان جانست اندر اینجا
حقیقت متصل با ذات باشد
عیان جملهٔ ذرات باشد
گهی بر صورت حیوان نماید
گهی بیصورت کل جان نماید
گهی باشد حقیقت روشنائی
گهی در ظلمت و عین سیاهی
گهی در خویش واحد مینماید
گهی مر خویش زاهد مینماید
گهی در ظلمت است و گاه در نور
گهی پنهان بود او گاه مشهور
بود کارش همه رندی و مستی
گهی در ظلمت و گه بت پرستی
گهی در کعبه باشد در مناجات
گهی مستانه و گه در خرابات
ز هر نوعی که میخواهد دگرگون
برون او یقین بیچه و چون
درین نیرنگها یکرنگ باشد
همه اینجا ورا درجنگ باشد
که داند سرّ عشق اینجا تمامی
گهی درپختگی و گاه خامی
کمال عشق آن دم بازبینی
که در یکی تو او را راز بینی
دوئی را اندر اینجا منگر اینجا
زدید او حقیقت برخور اینجا
یکی دان سرّ عشق از مخرج ذات
ازو بگشای اینجا گه معمّات
حقیقت واصلی پاکیزه ناید
که تا مراین معمّا بر گشاید
نه چندانست وصف عشقبازی
که برگیری مر او را تو ببازی
نه چندانست وصف عشق کردن
که بتوانی بگلشن راه بردن
نه چندانست وصف عشق اینجا
که گردد بر تو اینجا گاه پیدا
نه چندانست وصف او حقیقت
که بتوان یافت در عین طبیعت
توانی یافت عشق اینجا به تحقیق
گرت معشوق بخشد عین توفق
توانی یافت عشق آنجا با عیان
اگر میبگذری از کسوت جان
توانی یافت عشق اینجا بدیدار
ار از خویش گردی ناپدیدار
توانی یافت عشق اینجا یقین تو
اگر از عشق باشی پیش بین تو
حقیقت عشق منصوری طلب کن
چو کاری کرد خواهی با ادب کن
بود عشق آنکه روی دوست بینی
همه یکی چو مغز و پوست بینی
همه یکی نگر اینجایگه دوست
حقیقت بود او چه مغز و چه پوست
همه یکی نگر در حضرت ذات
چه خورشیدت یکی چه عین ذرات
همه یکی نگر از بود بیچون
در این حضرت در آنجایی چه و چون
همه یکی نگر گر کاردانی
بجز یکی در این حضرت ندانی
همه یکی است اینجا در حقیقت
ولی نادان و وی بیند طبیعت
همه اینجاست یکی در دم یار
در اینجا آمده از وی پدیدار
پدیدار است این جمله ز جانان
همه در حضرت خورشید تابان
پدیدار است این جمله ز بودی
در اینجا جملگی کرده سجودش
پدیدار است این جمله ز الله
همه ذرات او اینجای آگاه
یکی ذاتست بنگر لا بالا
همه ذرات در خورشید پیدا
چنان منصور در عشق است سرمست
که خود شد نیست میبیند بکل هست
چنان در عشق موصوفست منصور
که میبیند وجود خود همه نور
چنان در عشق منصور است واصل
که عالم جملگی جسم است و او دل
چنان از عشق شاها ناپدیدم
که با جانان درین گفت وشنیدم
چنان در عشق شاها زار و مستم
که جام پر می اینجاگه شکستم
چنان در عشق شیخا عین ذاتم
که جز او نیست در دید صفاتم
چنان در عشق شیخا بود گشتم
که در عین العیان معبود گشتم
چنان در عشق شیخا بردبارم
که محکوم اندر اینجا نزد یارم
چنان در عشق شاها مست ماندم
که در عشقش یقین بیدست ماندم
چنان شیخا سخن ازوصل گویم
که جز اصلش حقیقت مینجویم
چنین شیخا فتادستم چنین ز او
بخاک پایت اینجا سرنگونسار
که آتش بینم و منصور درهم
حقیقت سوز او در من دمادم
دمادم هستم و یک ذره در نیست
بر من هست اندر نیست یکیست
وصال احمدم در جانست پیدا
مرا آن ماه و خور تابانست اینجا
محمد رهنمای من در این سر
بود کو کرد سرّم جمله ظاهر
سراپایم از او در غرق نور است
دلم از نور او عین حضور است
حضور و نور من از مصطفایست
مرا او در درون جان صفای است
کمالم از محمد در یقین است
محمد در درون من یقین است
اگر وصلم نه ازوی باشد ای شیخ
یقین کارم نه نیکو باشد ای شیخ
چنان در مهر او مجروح ماندم
که جسمم رفت کلی روح ماندم
اناالحق گفتم و جان رفت دیگر
همه ذرات من شد در یقین خور
منم خورشید ذرات دو عالم
نهاده روی سوی من دمادم
منم خورشید و ذره پای کوبان
وصال ما در اینجاگاه جویان
چنان شد مست منصور اندرین راه
که میبیند عیان در خویشتن شاه
دمی بیجسم یک دم در وجودم
دمی جانم دمی اسرار بودم
دمی دردی کشم اندر خرابات
دمی صافی خورم اندر دم ذات
دمی بودم بود پیدا در این راه
زمانی محو گشته در بر شاه
بچشم من به جز جانان نیاید
که جمله نزد من جانان نماید
بچشم من به جز جانان پدیدار
نمیآید در اینجا بر سر دار
منم اسرار لاهوتی در این سر
که اندر قاف قربت گشت ظاهر
در این حضرت همه جویای مااند
حقیقت جملگی جویای ما اند
در این حضرت منم گم کردهٔ خویش
بغربت در پس این پردهٔ خویش
که داند راز من جز من حقیقت
که کردم راز خودروشن حقیقت
که داند راز من من خویش دانم
که بود خویشتن از پیش دانم
ندانم راز من جز من ندانند
کسانی کاندرین روی جهانند
جمال ما ندیدند اندر اینجا
که بگشاید در ایشان را در اینجا
در خود ما گشادستیم به تحقیق
دهیم آن را که ما خواهیم توفیق
در ما را نه بسته است در حقیقت
ولی نتوان درون آمد طبیعت
طبیعت تا نگردد همچو ما پاک
که بالایش بیابد اندر این خاک
کجا آید بسوی ما روانه
وگرنه گفتنش باشد بهانه
کجا یارد زد ازما عقل کل دم
که در ما مینگنجد عقل آدم
که اوره کرده گم در پردهٔ ماست
بمانده در سر او پرده ماست
حقیقت شیخ توحید است این سر
یقین میدان ز تقلیدست این سر
ره تحقیق اینجا این چنین یاب
چو ما زین دم زن و عین یقین یاب
ازین عین یقین ما توبردار
که هستی راه بین ما تو بردار
جمال ماست پیدا در همه کل
فرستادیم در تو دمدمه کل
تو از ما زندهٔ در جسم و در جان
منم اینجا ترا دیدار جانان
تو از ما زندهٔ در عین صورت
ترا بخشیدهایم اینجا حضورت
تو از ما زندهٔ در حضرت ما
زمانی باش اندر قربت ما
ز ما مگذر که ما ذاتیم اینجا
ترا اعیان ذراتیم اینجا
نمود بود ما در تست موجود
از آن اینجا ترا هستیم معبود
منزه بین مرا در جسم و جانت
که بنمایم همه راز نهانت
ترا این عز و دولت هم ز ما هست
که جسم وجان تو در ما بقاهست
نمیری گر بما تو هست گردی
بذات ما یقین پیوست گردی
نمیری گر تو از ما زنده باشی
ولی باید که از جان بنده باشی
اگر در بندگی اینجا حقیقت
نمایم اندر اینجادید دیدت
اگر در بندگی ما را بخواهی
رسانیمت بعز و پادشاهی
اگر در بندگی ما را بدانی
ترا بخشیم ما صاحب زمانی
اگر در بندگی آری سجودم
بمعنی در درونت بود بودم
ز ما بگذر که پیدائیم در تو
جمال خویش بنمائیم در تو
اگر در بندگی فرمان بری تو
برفعت از همه کل بگذری تو
اگر در بندگی بینی لقایم
لقایم مر ترا اینجا نمایم
چو آیی در خراباتم حقیقت
نظر کن در سوی ذاتم حقیقت
چو آیی در خراباتم ز هستی
چو نوشی جرعهٔ از خود برستی
چو آیی در خراباتم یقین تو
بجز من هیچ اینجا گه مبین تو
چو آیی در خراباتم فنا گرد
که گردانم ترا اندر فنا فرد
چو آیی در خراباتم چو مردان
یکی باش و رخ از هر سو مگردان
چو آیی در خراباتم مرا بین
درون خویش بیچون و چرابین
چو من جامی وهم از دست من نوش
دو عالم کن بیک جامم فراموش
منم ساقی ایا شیخ جهان بین
مرا ساقی جمله عاشقان بین
منم ساقی تو جام از دست من خور
که تا گردم بکل بودم تو بنگر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگرچه سالک خوب ظریف است
دمادم در همه کاری لطیف است
هوش مصنوعی: سالی که در حرکت است، فردی که در سفر و راهیابی به دنبال حقیقت و یادگیری است، دارای ویژگی‌های ظریف و حساس است. او در هر لحظه و در هر کار، نکات لطیف و ظرافت‌های زندگی را در نظر می‌گیرد.
نظام عالم از عقلست تحقیق
کسی کز عقل اینجا یافت توفیق
هوش مصنوعی: نظم و ترتیب جهان به واسطه عقل است. کسی که در اینجا به درک عقل رسیده، موفقیت را بدست آورده است.
هدایت یابد اندر آخر کار
درو اسرار جان آید پدیدار
هوش مصنوعی: در پایان کار، راهنمایی و روشنایی به انسان کمک می‌کند تا رازهای وجود و جانش آشکار شود.
ممان در عقل گر تو مرد راهی
وگرنه اندرین منزل بکاهی
هوش مصنوعی: اگر در عقل و خرد خود، توانایی و قدرت داری، در این مسیر قدم بردار، وگرنه در این راه به بن‌بست خواهی رسید.
ممان در عقل خود با عشق میباش
که در اینجا نماید عشق نقاش
هوش مصنوعی: به خودت اجازه نده که با عشق در مخالفت باشی، چون در اینجا عشق به مانند یک نقاش عمل می‌کند و تصویر زیبایی می‌آفریند.
حقیقت عشق اینجا گه سفر کرد
چو باز آمد همه زیر و زبر کرد
هوش مصنوعی: حقیقت عشق در این جا مانند سفری است که وقتی برمی‌گردد، همه چیز را دچار تغییر و تحول می‌کند.
حقیقت خانهٔ عقل اندر اینجا
نگیرد لیک او با نقل اینجا
هوش مصنوعی: عقل نمی‌تواند به حقیقت به طور مستقیم دست یابد، اما با استفاده از نقل و قول‌ها و دانسته‌های دیگران می‌توان به این حقیقت نزدیک شد.
چوباز آمد خرابی کرد آخر
که شد اسرارش اینجاگاه ظاهر
هوش مصنوعی: در نهایت، آنچه که پنهان بود، آشکار شد و نابودی و ویرانی به دنبال آن آمد.
اگرچه خانه بردار است در عشق
کند در نقل در پیوستگی عشق
هوش مصنوعی: هرچند که عشق ممکن است در ظاهر بی‌ثبات و ناپایدار به نظر برسد، اما در عمق خود پیوستگی و ارتباط عمیقی دارد که قابل درک و احساس است.
چو عشق خانه آمد در خرابی
ز بیت او بتابد آفتابی
هوش مصنوعی: وقتی عشق به دل انسان وارد می‌شود، حتی در شرایط نابسامان و خرابی هم، نور و روشنی به زندگی او می‌تابد.
شود روشن بنور عشق اینجا
ابا عشق آید اندر وصل یکتا
هوش مصنوعی: این مکان با نور عشق تابناک می‌شود و عشق در اینجا در کنار وصال یگانه نمایان می‌گردد.
یکی گردد بنور عشق جانان
شود در عشق اینجا گاه پنهان
هوش مصنوعی: در این دنیا، هنگامی که فرد به نور عشق معشوق خود می‌رسد، در عشق به معشوق غرق می‌شود و این حالت عشق ممکن است گهگاه پنهان باشد.
چو روشن گردد او دلدار گردد
ز دید و بود خود بیزار گردد
هوش مصنوعی: وقتی دل برای محبوب روشن و روشن می‌شود، او نیز از دیدن و وجود خود دلزده و بی‌زار می‌شود.
حقیقت وصلش اندر پاکبازیست
چنین اسرارها اینجا نه بازیست
هوش مصنوعی: حقیقت ارتباط با او در خلوص و پاکی است و این رازها در اینجا بازیچه نیستند.
تو اندر عشق شو محو هوالله
دمی زن هر زمان در ما سوی الله
هوش مصنوعی: در عشق غرق شو و لحظه‌ای در یاد خدا باش، هر لحظه به یاد غیر خدا نباش.
چه کردی جام وحدت نوش بیعقل
مکن زنهار از تقلید ما نقل
هوش مصنوعی: چه کردی، که شراب وحدت را نوشیدی؟ بی‌عقل باش، زنهار! از تقلید ما خودداری کن.
زمانی بیعیان اینجا چه باشی
ابی عین العیان اینجا چه باشی
هوش مصنوعی: در گذشته در این مکان، چه کسی بوده‌ای و حالا چه کسی هستی که به وضوح قابل مشاهده است؟
در ایمان کوش اندر جام مستی
چو بشکستی ز خویشت باز رستی
هوش مصنوعی: در ایمان و اعتقادات خود تلاش کن و همچون شرابی که می‌نوشی، خود را از قید و بندهایت آزاد کن. وقتی از خودت رها شوی، به حقیقت و وجود واقعی‌ات نزدیک‌تر می‌شوی.
تو تا با خویش باشی حق نیابی
شود مطلق که حق مطلق نیابی
هوش مصنوعی: وقتی که در کنار خودت و در دنیای درونت هستی، نمی‌توانی به حقیقت واقعی دست پیدا کنی، چرا که حقیقت مطلق را نمی‌توانی درک کنی.
تو تا با خویش باشی در میانه
کجا بینی خدائی جاودانه
هوش مصنوعی: تا زمانی که با خودت باشی و درونت را درک نکنی، نمی‌توانی وجود خداوند را در جاهایی که همیشه هست ببینی.
برون از تست هم با تست بنگر
درین اسرار فهمی آر و بنگر
هوش مصنوعی: به فراتر از خودت نگاه کن و با دیدی عمیق به این رازها توجه کن. سعی کن آن‌ها را درک کنی و به آن‌ها دقت کنی.
برون ذات هم با تست جانان
یقین دیدار او بنگر ز پنهان
هوش مصنوعی: حضور عشق و محبت جانان را در زندگی‌ات احساس کن، به‌طور یقین به دیدار او نائل خواهی شد و از راز و رمزهای نهانی که در وجودت نهفته است، آگاه شو.
برون از تست هم با تست دلدار
همو کرد آمدت از خود خبردار
هوش مصنوعی: جدا از تو، دلدار تو که از تو دور است، خبر آمدن تو را به خود آگاه کرد.
برون از تست هم با تست معشوق
ترا از خود بباید جست معشوق
هوش مصنوعی: خارج از وجود تو نیز باید عشق معشوق را در خودت جستجو کنی.
برون از تست هم با تست الحق
خداوندت زند در خود اناالحق
هوش مصنوعی: خارج از وجود تو، در واقع خداوند در درون تو وجود دارد و این حقیقت، خودش را نشان می‌دهد.
برون هستیی خود را نظر کن
همه ذرات ازین هستی خبر کن
هوش مصنوعی: خودت را مشاهده کن و ببین که تمام ذرات وجودت از این هستی آگاهند.
ازین هستی که باشی رواز اینجا
چو اندر عین کل داری خور اینجا
هوش مصنوعی: از این وجود که در آن هستی، مانند این جا که در تمامیت خودت قرار داری، زندگی کن.
ازین هستی که داری برخور ای دوست
که هستی برتر از ماه و خور ای دوست
هوش مصنوعی: ای دوست، از وجودی که داری لذت ببر که تو از ماه و خورشید نیز برتر هستی.
ازین مستی که داری شاد میباش
ز جزو و کل به کل آزاد میباش
هوش مصنوعی: از این حالی که داری خوشحال باش و از جزییات و مشکلات زندگی رها باش؛ به سمت کلیت و آزادی برو.
ازین مستی که داری روی او بین
همه از روی او اینجا نکو بین
هوش مصنوعی: از این شوق و حالتی که داری، به زیبایی و جذابیت او توجه کن. در میان تمام انسان‌ها و جلوه‌ها، زیبایی او را اینجا به خوبی ببین.
تو هستی این زمان در جسم و جانت
نظر کن هستی کون و مکانت
هوش مصنوعی: در حال حاضر، تو در جسم و روح خود وجود داری. به وجود خود و اهمیت آن در جهان فکر کن.
تو مستی این زمان بنگر رخ یار
حقیقت عمر خود ضایع بمگذار
هوش مصنوعی: در حال حاضر، تو در حال خوشی هستی و باید به چهره محبوبت توجه کنی. زندگی‌ات را بیهوده نگذار و از آن بهره ببر.
مکن ضایع تو اینجا زندگانی
که تا قدر خود اینجا گه بدانی
هوش مصنوعی: در اینجا زندگی‌ات را بیهوده نگذران، چرا که تنها با آگاهی از ارزش خود می‌توانی به خوبی از اینجا بهره ببری.
بدان قدر خود اینجا همچو مردان
رخ از عشق کل اینجا برمگردان
هوش مصنوعی: بدان که در اینجا باید مانند مردان، به عشق و احساساتت اعتبار بدهی و با این عشق، به جلو بروی و سر از آن بر نگردانی.
بدان قدر خود اینجا گه چو عشاق
که هستی جوهری در جزو و کل طاق
هوش مصنوعی: بدان که تو در اینجا، مانند عاشقان، دارای ارزشی هستی که در جزئیات و کلیات زندگی خود به وضوح نمایان است.
چوداری اندر اینجا قربت یار
اگر ای جان توهستی سر هر کار
هوش مصنوعی: اگر در اینجا نزدیکی محبوبت هستی، ای جان، پس در هر کاری که می‌کنی، متمرکز و با دقت باش.
بدان قدر خود اینجا همچو منصور
تو نزدیک شهی چه میروی دور
هوش مصنوعی: بدان که به اندازه منصور، تو هم به حاکم نزدیک هستی، پس چرا از او دور می‌شوی؟
تو از نزدیکیان شاه هستی
حقیقت از یقین آگاه هستی
هوش مصنوعی: تو از نزدیکان شاه هستی و به حقیقت و واقعیت آگاهی کامل داری.
از آگاهی در اینجا گاه برخور
تو محبوب شهی از شاه برخور
هوش مصنوعی: در اینجا گاهی با آگاهی خود به محبوبی برخورد می‌کنی که همانند شاه است.
تو برخور این زمان از شاه اینجا
که گرداند ترا آگاه اینجا
هوش مصنوعی: در این زمان، تو در جایی هستی که شاه آنجا حضور دارد و تو را به آگاهی و دانش درباره این مکان می‌رساند.
تو برخور این زمان از وصل امروز
که بیشک داری اینجا اصل امروز
هوش مصنوعی: این زمان را به یاد داشته باش که امروز به وصلی دست یافته‌ای و مطمئناً ریشه‌ات در همین امروز قرار دارد.
چو در خمخانهٔ عشقی فتاده
بماندستی عیانی هست باده
هوش مصنوعی: وقتی در فضای عشق و شیدایی قرار می‌گیری، در آنجا همیشه باده‌ای برای نوشیدن وجود دارد.
بمستی راست ناید دیدن دوست
که خوانندت همه اهل دلان پوست
هوش مصنوعی: اگر در حالت مستی و غفلت باشی، نمی‌توانی چهره واقعی دوست را ببینی، زیرا تمام اهل دل تو را تنها به ظاهرت می‌شناسند.
دمی مستی خوش است ای شیخ عالم
وگرنه مستی اینجا گه دمادم
هوش مصنوعی: لحظه‌ای خوشی و سرخوشی بهتر است، ای شیخ دانا، وگرنه اینجا دیوانگی و مستی هر لحظه در حال رخ دادن است.
بنزد عارفان و پاکبازان
ابی مغزی بود اینجا یقین دان
هوش مصنوعی: در نزد عارفان و انسان‌های پاک‌طینت، نوعی از یقین و درک عمیق وجود دارد که به معنای فهم و آگاهی واقعی نسبت به امور است.
دمادم سرّ عشق آید پدیدار
دمی مستی تو و یک لحظه هشیار
هوش مصنوعی: عشق به‌طور مداوم خود را نشان می‌دهد؛ لحظه‌ای حالتی سرمست و لحظه‌ای دیگر حالتی هوشیار خواهی داشت.
کسانی کاندرین ره مست اویند
از آن در مستی کل هست اویند
هوش مصنوعی: افرادی که در این مسیر با او هستند، به خاطر او در حال مستی و شادمانی‌اند و کل وجودشان تحت تأثیر آن شادی است.
که قدر خویش میدانند اینجا
همه از پیش میدانند اینجا
هوش مصنوعی: همه در اینجا ارزش و مقام خود را درک می‌کنند و از قبل از وضعیت و شرایط این مکان آگاه هستند.
حقیقت پیش بینی واصلی است
ورنه بیجنون بیحاصلی است
هوش مصنوعی: حقیقت آن است که پیش‌بینی کردن یک اصل و مبنای مهم است؛ در غیر این صورت، دیوانگی و بی‌هدف بودن معنا ندارد.
دمی در بیش بینی راهبر تو
مرو از بود خود اینجا بدر تو
هوش مصنوعی: لحظه‌ای در آینده‌نگری خود دقت کن، از وجود خودت پا فراتر نگذار و خود را از اینجا خارج مکن.
چو بیرون و درون دیدار جانست
ترا اندر درون عین عیانست
هوش مصنوعی: زمانی که درون و بیرون را می‌بینی، جان تو همان طور که درون را مشاهده می‌کند، به وضوح نور حقیقت را می‌بیند.
چو میخوردی ز خود بیرون مشو تو
مر این اسرار کل نیکو شنو تو
هوش مصنوعی: وقتی از خودش خارج می‌شوی و به می‌خوری، از این رازهای بزرگ خوب به شنیدن ادامه بده.
درونت با برون هر دو یکی کن
نمود خویش اعیان بیشکی کن
هوش مصنوعی: نفس خود را با ظاهر و باطن خود یکی کن و هویت واقعی‌ات را به شکل واضحی نشان بده.
که با عشقت در اینجا راز باشد
کسی باید که او دمساز باشد
هوش مصنوعی: کسی باید در کنار عشق تو باشد که فهم و همدلی لازم را داشته باشد تا بتوانید برای همدیگر راز و دل صحبت کنید.
که سرّ عشق اینجا گه بداند
یقین پنهانی از پیدا بداند
هوش مصنوعی: عشق در اینجا به گونه‌ای پنهان است که اگر کسی آن را به‌صورت یقین درک کند، به عمق معنی آن پی خواهد برد.
اگر مرد رهی او را چنین بین
تو عقل و عشق اینجا پیش بین بین
هوش مصنوعی: اگر در مسیر عشق قدم می‌زنی، باید با دقت و زیرکی نگاه کنی؛ زیرا در اینجا عقل و عشق هر کدام نقش خود را دارند و باید با هوشیاری درکشان کنی.
دو جوهر با یکی ذاتست در تو
عیان در عین ذراتست در تو
هوش مصنوعی: در تو دو اصل وجود دارد که به یک ماهیت مربوط می‌شوند و در عین جزئیات و عناصر وجود تو، این حقیقت آشکار است.
دو جوهر با تو اینجا هم جلیساند
بمانده اندرین نفس خسیساند
هوش مصنوعی: دو چیز با تو اینجا در کنار هم هستند که در این نفس (لحظه) باعث ذلت و خفت خسیسان می‌شوند.
دو جوهر با تو اینجا در حقیقت
یکی با ذات دیگر در طبیعت
هوش مصنوعی: دو ویژگی یا عنصر که در اینجا وجود دارند، در واقع در اصل به یک حقیقت پیوسته با طبیعت دیگر مرتبط هستند.
بر ایشانست سر کار گاهت
حقیقت در عیان دیدار شاهت
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که آن‌ها مسئول انجام کار هستند و حقیقت را در حضور و در مواجهه با شاه و واقعیت می‌توانند ببینند.
چو هر دو با تو همراهند اینجا
حقیقت هر دو دل خواهند اینجا
هوش مصنوعی: وقتی هر دو از تو در اینجا هستند، حقیقت اینکه هر دو دل به تو نیاز دارند.
نکو گفتیم شرحی و شنیدی
یکی دیگر بکلی آن بدیدی
هوش مصنوعی: ما به‌خوبی سخنی را بیان کردیم و تو نیز صحبت دیگری را شنیدی که به‌طرزی کامل متفاوت بود.
ز سر عقل دانی نیز چندی
ز عشقت میدهم ای شیخ پندی
هوش مصنوعی: از عقلم هم چند وقتی برای عشق تو می‌زنم، ای شیخ! به تو نصیحتی دارم.
حقیقت عشق ورزاندر مکانت
که عشق اینجا بماند جاودانت
هوش مصنوعی: عشق در جایگاه تو حقیقتی عمیق دارد، زیرا عشق می‌تواند در این مکان به جاودانگی برسد.
نباشد جوهری زیباتر از عشق
مبین اینجا حقیقت برتر از عشق
هوش مصنوعی: هیچ چیزی زیباتر از عشق وجود ندارد؛ پس به این حقیقت توجه کن که عشق از هر حقیقت دیگری برتر است.
حقیقت عشق مغز بود بوده است
که بهر عاشقان اندر نمود است
هوش مصنوعی: عشق واقعی همان essence و جوهر عشق است که همواره در دل عاشقان وجود دارد و به شکل‌های مختلف برای آن‌ها نمایان می‌شود.
حقیقت عشق دان دیدار الله
که او از کنه ذات اوست آگاه
هوش مصنوعی: در واقع، عشق به معنای واقعی را می‌توان در ملاقات با خداوند یافت؛ چرا که او به عمق ذات خود آگاهی دارد.
بود اینجا به جز جانان نهبیند
کسی مر عشق را اعیان نه بیند
هوش مصنوعی: در این مکان، جز محبوب کسی عشق را نمی‌بیند و هیچ‌کس حقیقت عشق را در نمی‌یابد.
از آن گوئی نشانست اندر اینجا
حقیقت جان جانست اندر اینجا
هوش مصنوعی: می‌توان گفت که در اینجا نشانه‌ای از حقیقت به چشم می‌خورد و روح واقعی در همین جا وجود دارد.
حقیقت متصل با ذات باشد
عیان جملهٔ ذرات باشد
هوش مصنوعی: اگر حقیقت با ذات مرتبط باشد، تمام اجزای آن به وضوح نمایان خواهند شد.
گهی بر صورت حیوان نماید
گهی بیصورت کل جان نماید
هوش مصنوعی: گاهی به شکل و شمایل یک حیوان در می‌آید و گاهی بدون ظاهری مشخص، تمام وجودش را نمایان می‌کند.
گهی باشد حقیقت روشنائی
گهی در ظلمت و عین سیاهی
هوش مصنوعی: گاهی حقیقت در روشنی و وضوح نمایان می‌شود و گاهی در تاریکی و نابینائی پنهان می‌ماند.
گهی در خویش واحد مینماید
گهی مر خویش زاهد مینماید
هوش مصنوعی: گاهی اوقات درونی خود را به‌صورت یکه و یکتا نشان می‌دهد و گاهی دیگر خود را همچون یک زاهد و پارسا به تصویر می‌کشد.
گهی در ظلمت است و گاه در نور
گهی پنهان بود او گاه مشهور
هوش مصنوعی: گاه در تاریکی است و گاه در روشنی، گاهی پنهان است و گاه شناخته شده.
بود کارش همه رندی و مستی
گهی در ظلمت و گه بت پرستی
هوش مصنوعی: او در کارهایش همیشه به سراغ شیطنت و خوش‌گذرانی می‌رود؛ گاهی در تاریکی و گاهی هم به پرستش بت‌ها مشغول است.
گهی در کعبه باشد در مناجات
گهی مستانه و گه در خرابات
هوش مصنوعی: گاهی در خانه کعبه به دعا و نیایش مشغولم، گاهی در حال سرمستی و خوشی هستم، و گاهی هم در مکان‌های بزم و شادی.
ز هر نوعی که میخواهد دگرگون
برون او یقین بیچه و چون
هوش مصنوعی: از هر نوعی که بخواهد، آنچه را که درون اوست تغییر می‌دهد و یقین دارد که به چه صورتی خواهد بود.
درین نیرنگها یکرنگ باشد
همه اینجا ورا درجنگ باشد
هوش مصنوعی: در این ترفندها و فریب‌ها، همه درظاهر یکسان و هماهنگ به نظر می‌رسند، اما در باطن، هر کس در حال نبرد و کشمکش است.
که داند سرّ عشق اینجا تمامی
گهی درپختگی و گاه خامی
هوش مصنوعی: کسی نمی‌داند راز عشق را، چرا که در این جا همیشه حالتی از پختگی و گهگاه حالتی از خامی وجود دارد.
کمال عشق آن دم بازبینی
که در یکی تو او را راز بینی
هوش مصنوعی: عشق واقعی زمانی کامل می‌شود که در لحظه‌ای خاص، تو بتوانی او را در درون خود ببینی و درک کنی.
دوئی را اندر اینجا منگر اینجا
زدید او حقیقت برخور اینجا
هوش مصنوعی: به دوگانگی و جدایی توجه نکنید، زیرا اینجا نمی‌خواهید به ظواهر بپردازید، بلکه حقیقت را در برقراری ارتباط با یکدیگر ببینید.
یکی دان سرّ عشق از مخرج ذات
ازو بگشای اینجا گه معمّات
هوش مصنوعی: یک نفر به راز عشق آگاه است، از منبع وجودش به او بگو تا این سوالات و معماها را برای ما روشن کند.
حقیقت واصلی پاکیزه ناید
که تا مراین معمّا بر گشاید
هوش مصنوعی: حقیقت و اصل پاک و خالصی به دست نمی‌آید مگر اینکه این معما را حل کنیم و فاش شود.
نه چندانست وصف عشقبازی
که برگیری مر او را تو ببازی
هوش مصنوعی: عشقبازی آنقدر وصفش زیاد نیست که اگر تو آن را بگیری، خودت را در این بازی گم کنی.
نه چندانست وصف عشق کردن
که بتوانی بگلشن راه بردن
هوش مصنوعی: عشق به قدری زیبا و عمیق است که تو نمی‌توانی به سادگی آن را توصیف کنی یا در آن غرق شوی.
نه چندانست وصف عشق اینجا
که گردد بر تو اینجا گاه پیدا
هوش مصنوعی: عشق در اینجا به قدری توصیف نشده که گاهی خود را به وضوح برای تو نشان دهد.
نه چندانست وصف او حقیقت
که بتوان یافت در عین طبیعت
هوش مصنوعی: وصف او به قدری عمیق و راستین است که نمی‌توان آن را در قالب‌های ملموس طبیعت بیان کرد.
توانی یافت عشق اینجا به تحقیق
گرت معشوق بخشد عین توفق
هوش مصنوعی: اگر معشوق تو را به خود مشغول کند، می‌توانی به حقیقت عشق در اینجا پی ببری.
توانی یافت عشق آنجا با عیان
اگر میبگذری از کسوت جان
هوش مصنوعی: اگر از ظواهر دنیوی و مادی بگذری و به عمق وجود و حقیقت‌های معنوی نگاه کنی، می‌توانی عشق واقعی را در آنجا بیابی.
توانی یافت عشق اینجا بدیدار
ار از خویش گردی ناپدیدار
هوش مصنوعی: اگر بتوانی عشق را در اینجا ببینی، باید از خود جدا شوی و ناپدید شوی.
توانی یافت عشق اینجا یقین تو
اگر از عشق باشی پیش بین تو
هوش مصنوعی: اگر از عشق واقعی باشی و به آن ایمان داشته باشی، می‌توانی با اطمینان به عشق خود اعتماد کنی و نشانه‌های آن را درک کنی.
حقیقت عشق منصوری طلب کن
چو کاری کرد خواهی با ادب کن
هوش مصنوعی: در مورد عشق حقیقی باید به دنبال آن باشی و اگر به آن دست یافتی، باید با احترام و آداب درست رفتار کنی.
بود عشق آنکه روی دوست بینی
همه یکی چو مغز و پوست بینی
هوش مصنوعی: عشق واقعی این است که وقتی به چهره دوست نگاه می‌کنی، همه چیز را یکسان ببینی، مانند رابطه‌ی بین مغز و پوست که هر دو بخشی از یک موجود هستند.
همه یکی نگر اینجایگه دوست
حقیقت بود او چه مغز و چه پوست
هوش مصنوعی: در اینجا به ما می‌گوید که باید به یکسان به دوستان و حقیقت نگاه کنیم، زیرا آنچه که اهمیت دارد، درون و جوهر آنهاست، نه ظواهر و شکل بیرونی.
همه یکی نگر در حضرت ذات
چه خورشیدت یکی چه عین ذرات
هوش مصنوعی: به همه چیز در وجود خداوند نگاه کن، زیرا چه خورشید باشد و چه ذرات کوچک، همه در اصل یکی هستند.
همه یکی نگر از بود بیچون
در این حضرت در آنجایی چه و چون
هوش مصنوعی: به همه چیز با دیدی یکسان و بدون هیچ قید و شرطی نگاه کن، زیرا در این مقام و جایگاه، هیچ تفاوت و چون و چرایی وجود ندارد.
همه یکی نگر گر کاردانی
بجز یکی در این حضرت ندانی
هوش مصنوعی: اگر به درستی نگاه کنی، همه چیز به یکدیگر مربوط است و تنها یک چیز است که در این مسیر به آن دانش کافی نداری.
همه یکی است اینجا در حقیقت
ولی نادان و وی بیند طبیعت
هوش مصنوعی: در اینجا همه چیز در واقع یکی است، اما نادان‌ها بر اساس ظاهر و طبیعت، آن را متفاوت می‌بینند.
همه اینجاست یکی در دم یار
در اینجا آمده از وی پدیدار
هوش مصنوعی: همه در اینجا حاضر هستند، اما یکی از آن‌ها در لحظه‌ای خاص از طرف محبوب خود به توجه می‌آید و جلوه‌گر می‌شود.
پدیدار است این جمله ز جانان
همه در حضرت خورشید تابان
هوش مصنوعی: این جمله نشان می‌دهد که همه چیز از وجود محبوب الهی در محضر خورشید درخشان نمایان است.
پدیدار است این جمله ز بودی
در اینجا جملگی کرده سجودش
هوش مصنوعی: تمام موجودات در این مکان به خاطر وجود او سر به سجده آورده‌اند و این آشکارا نشان‌دهنده‌ی تأثیر وجود اوست.
پدیدار است این جمله ز الله
همه ذرات او اینجای آگاه
هوش مصنوعی: تمام موجودات و ذرات این جهان، از خداوند نشأت می‌گیرند و از حضور او آگاه هستند.
یکی ذاتست بنگر لا بالا
همه ذرات در خورشید پیدا
هوش مصنوعی: به وجود یک حقیقت واحد توجه کن که در تمام ذرات وجود دارد و در خورشید نیز نمایان است.
چنان منصور در عشق است سرمست
که خود شد نیست میبیند بکل هست
هوش مصنوعی: منصور چنان مجذوب عشق شده است که از خود بی‌خود شده و در این حال هیچ چیز را جز هستی عشق نمی‌بیند.
چنان در عشق موصوفست منصور
که میبیند وجود خود همه نور
هوش مصنوعی: منصور آنقدر در عشق غوطه‌ور است که وجود خود را تنها به عنوان نوری می‌بیند.
چنان در عشق منصور است واصل
که عالم جملگی جسم است و او دل
هوش مصنوعی: منصور واصل در عشق چنان غرق است که تمام جهان تنها جسم و ظاهر است و او روح و دل را درک می‌کند.
چنان از عشق شاها ناپدیدم
که با جانان درین گفت وشنیدم
هوش مصنوعی: آن‌قدر در عشق پادشاه غایب و دور از دسترس هستم که حتی در گفت‌وگو با محبوبم هم این موضوع را احساس می‌کنم.
چنان در عشق شاها زار و مستم
که جام پر می اینجاگه شکستم
هوش مصنوعی: در عشق شاه به قدری شاد و غرق در احساسات هستم که به نوعی تمامی مرزها را شکسته‌ام.
چنان در عشق شیخا عین ذاتم
که جز او نیست در دید صفاتم
هوش مصنوعی: من به قدری در عشق تو غرق شده‌ام که به جز تو هیچ چیز دیگری در نگاه و صفات من وجود ندارد.
چنان در عشق شیخا بود گشتم
که در عین العیان معبود گشتم
هوش مصنوعی: به گونه‌ای در عشق تو غرق شدم که در همان لحظه به حقیقت معبود بودن رسیدم.
چنان در عشق شیخا بردبارم
که محکوم اندر اینجا نزد یارم
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق به تو، چنان صبور و آرامم که حتی اگر در اینجا در مقابل یارم گرفتار شوم، باز هم تحمل می‌کنم.
چنان در عشق شاها مست ماندم
که در عشقش یقین بیدست ماندم
هوش مصنوعی: به قدری در عشق شاه غرق شدم که به یقین دیگر خود را نمی‌بینم.
چنان شیخا سخن ازوصل گویم
که جز اصلش حقیقت مینجویم
هوش مصنوعی: من به گونه‌ای سخن می‌گویم که به اصل موضوع برسیم و حقیقت را درک کنیم، نه اینکه فقط به ظواهر یا حواشی آن بپردازم.
چنین شیخا فتادستم چنین ز او
بخاک پایت اینجا سرنگونسار
هوش مصنوعی: من به خاطر تو به این حال افتاده‌ام و سر به خاک تو گذاشته‌ام.
که آتش بینم و منصور درهم
حقیقت سوز او در من دمادم
هوش مصنوعی: من هر روز آتش عشق و حقیقت را احساس می‌کنم و در این حال، یاد منصور را در خود دارم. سوزش و fervor او در وجود من مدام در حال تجلی است.
دمادم هستم و یک ذره در نیست
بر من هست اندر نیست یکیست
هوش مصنوعی: من همیشه موجود هستم و حتی یک ذره هم در وجود من نیست. در واقع آنچه که به نظر می‌رسد وجود دارد، در اصل چیزی جز عدم نیست و این دو در نهایت یکی هستند.
وصال احمدم در جانست پیدا
مرا آن ماه و خور تابانست اینجا
هوش مصنوعی: وصال احمد در وجود من آشکار است، همان‌طور که ماه و خورشید درخشان‌اند.
محمد رهنمای من در این سر
بود کو کرد سرّم جمله ظاهر
هوش مصنوعی: محمد راهنمای من در این سرزمین بود، که او تمام چیزهایی را که در دل داشتم، نمایان کرد.
سراپایم از او در غرق نور است
دلم از نور او عین حضور است
هوش مصنوعی: وجودم به طور کامل در روشنایی او غرق شده است و دل من به واسطه نور او حس واقعیت و حضور را تجربه می‌کند.
حضور و نور من از مصطفایست
مرا او در درون جان صفای است
هوش مصنوعی: حضور و روشنی من از وجود پیامبر است و او در عمق جانم پاکی و صفا را به ارمغان آورده است.
کمالم از محمد در یقین است
محمد در درون من یقین است
هوش مصنوعی: کمال من از وجود محمد سرچشمه می‌گیرد و در اعماق وجودم، محمد به عنوان نماد یقین و ایمان قرار دارد.
اگر وصلم نه ازوی باشد ای شیخ
یقین کارم نه نیکو باشد ای شیخ
هوش مصنوعی: اگر ارتباط من با او نباشد، ای شیخ، مطمئناً کار من خوب نخواهد بود، ای شیخ.
چنان در مهر او مجروح ماندم
که جسمم رفت کلی روح ماندم
هوش مصنوعی: به قدری در عشق او آسیب دیده‌ام که بدنم دیگر کار نمی‌کند و تنها روح و احساساتم باقی مانده‌اند.
اناالحق گفتم و جان رفت دیگر
همه ذرات من شد در یقین خور
هوش مصنوعی: گفتم که حقیقت من هستم و در این لحظه جانم را از دست دادم. اکنون همه وجود من در اطمینان و یقین غرق شده است.
منم خورشید ذرات دو عالم
نهاده روی سوی من دمادم
هوش مصنوعی: من مثل خورشید هستم که نور و انرژی‌ام بر همه موجودات این دو جهان می‌تابد و دائماً به سوی من توجه می‌شود.
منم خورشید و ذره پای کوبان
وصال ما در اینجاگاه جویان
هوش مصنوعی: من همانند خورشید هستم و مانند ذراتی که برای رسیدن به وصالم اینجا در حال حرکت و شادی هستند.
چنان شد مست منصور اندرین راه
که میبیند عیان در خویشتن شاه
هوش مصنوعی: مست منصور در این مسیر به حدی غرق در خود شده که به وضوح مقام و عظمت خود را می‌بیند.
دمی بیجسم یک دم در وجودم
دمی جانم دمی اسرار بودم
هوش مصنوعی: لحظه‌ای بدون جسم، در وجود من پیدا بود، لحظه‌ای جان من، و لحظه‌ای رازهای وجودم نمایان بود.
دمی دردی کشم اندر خرابات
دمی صافی خورم اندر دم ذات
هوش مصنوعی: لحظه‌ای در میخانه درد و رنج می‌کشم و لحظه‌ای دیگر در حال خوشی و سرخوشی از شراب می‌نوشم.
دمی بودم بود پیدا در این راه
زمانی محو گشته در بر شاه
هوش مصنوعی: مدتی در این مسیر حضور داشتم، اما اکنون در سایه‌ی پادشاه غرق شده‌ام و دیگر هیچ حواسی از خود ندارم.
بچشم من به جز جانان نیاید
که جمله نزد من جانان نماید
هوش مصنوعی: به نظر من هیچ‌کس جز معشوق نمی‌تواند به عنوان محبوب واقعی برایم جلوه‌گر شود.
بچشم من به جز جانان پدیدار
نمیآید در اینجا بر سر دار
هوش مصنوعی: در چشمان من هیچ چیزی جز محبوب دیده نمی‌شود، حتی در این مکان که بر روی دارم.
منم اسرار لاهوتی در این سر
که اندر قاف قربت گشت ظاهر
هوش مصنوعی: من در این سر، رازهای الهی را حفظ کرده‌ام که در عالم نزدیکی به خداوند آشکار شده‌اند.
در این حضرت همه جویای مااند
حقیقت جملگی جویای ما اند
هوش مصنوعی: در این مکان، همه به دنبالی ما هستند و حقیقتاً همه در پی ما می‌گردند.
در این حضرت منم گم کردهٔ خویش
بغربت در پس این پردهٔ خویش
هوش مصنوعی: من در این مکان، خود را گم کرده‌ام و در این غربت، پشت پرده وجودم پنهان هستم.
که داند راز من جز من حقیقت
که کردم راز خودروشن حقیقت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز من از رازی که دارم خبر ندارد و من واقعاً چه رازی را به وجود آورده‌ام.
که داند راز من من خویش دانم
که بود خویشتن از پیش دانم
هوش مصنوعی: کسی که راز من را بداند، خود من هستم؛ من از ویژگی‌ها و حقیقت وجودی‌ام آگاه‌ام و از پیش نیز می‌دانستم که کی هستم.
ندانم راز من جز من ندانند
کسانی کاندرین روی جهانند
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم راز من را جز خودم کسی نمی‌داند، حتی آن‌هایی که در این دنیا زندگی می‌کنند.
جمال ما ندیدند اندر اینجا
که بگشاید در ایشان را در اینجا
هوش مصنوعی: زیبایی ما را در این مکان ندیده‌اند، زیرا که اگر می‌دیدند، درهای دلشان به روی ما باز می‌شد.
در خود ما گشادستیم به تحقیق
دهیم آن را که ما خواهیم توفیق
هوش مصنوعی: ما در درون خود به طور واقعی توانایی و امکاناتی داریم که می‌توانیم بر اساس آن‌ها به چیزی برسیم که آرزو داریم.
در ما را نه بسته است در حقیقت
ولی نتوان درون آمد طبیعت
هوش مصنوعی: در واقع در ما هیچ مانعی وجود ندارد، اما به خاطر طبیعت نمی‌توان به درون ما وارد شد.
طبیعت تا نگردد همچو ما پاک
که بالایش بیابد اندر این خاک
هوش مصنوعی: تا زمانی که طبیعت به پاکی ما نرسد، نمی‌تواند به اوج خودش در این زمین دست پیدا کند.
کجا آید بسوی ما روانه
وگرنه گفتنش باشد بهانه
هوش مصنوعی: او نمی‌تواند به سمت ما بیاید، مگر اینکه گفتن این موضوع فقط بهانه‌ای باشد.
کجا یارد زد ازما عقل کل دم
که در ما مینگنجد عقل آدم
هوش مصنوعی: کجا پیدا می‌شود عقل کامل که بخواهد در ما آدم‌ها جا بگیرد؟
که اوره کرده گم در پردهٔ ماست
بمانده در سر او پرده ماست
هوش مصنوعی: کسی که در حقیقت خود را پنهان کرده و به صورت پوشیده‌ای در زندگی ما حضور دارد، همچنان در درون او نشانه‌ای از وجود ما باقی‌مانده است.
حقیقت شیخ توحید است این سر
یقین میدان ز تقلیدست این سر
هوش مصنوعی: حقیقتی که باید شناخت، اصل توحید است و این شناخت از باورهای تقلبی و تقلیدی جداست.
ره تحقیق اینجا این چنین یاب
چو ما زین دم زن و عین یقین یاب
هوش مصنوعی: برای رسیدن به حقیقت، مانند ما باید از این لحظه شروع به سخن گفتن کنی و به یقین واقعی دست یابی.
ازین عین یقین ما توبردار
که هستی راه بین ما تو بردار
هوش مصنوعی: از این حقیقت واضح که ما داریم، تو هم کم کن که وجودت باعث جدایی ماست.
جمال ماست پیدا در همه کل
فرستادیم در تو دمدمه کل
هوش مصنوعی: زیبایی ما در تمام آفرینش مشهود است و ما آن را در تو به وضوح به نمایش گذاشته‌ایم.
تو از ما زندهٔ در جسم و در جان
منم اینجا ترا دیدار جانان
هوش مصنوعی: تو از ما زنده‌ای و من در اینجا شما را می‌بینم که محبوبم هستی.
تو از ما زندهٔ در عین صورت
ترا بخشیدهایم اینجا حضورت
هوش مصنوعی: تو به ما زندگی دوباره‌ای بخشیده‌ای، و حضورت را در اینجا احساس می‌کنیم.
تو از ما زندهٔ در حضرت ما
زمانی باش اندر قربت ما
هوش مصنوعی: تو وقتی که در نزد ما هستی، زنده و حاضر می‌شوی و در نزدیکی ما قرار می‌گیری.
ز ما مگذر که ما ذاتیم اینجا
ترا اعیان ذراتیم اینجا
هوش مصنوعی: از کنار ما نگذران، چرا که ما در این عالم ذات و حقیقت هستیم و تو هم در اینجا به صورت تجلیات و موجودات قرار داری.
نمود بود ما در تست موجود
از آن اینجا ترا هستیم معبود
هوش مصنوعی: ما در اینجا در آزمون وجود خود را نمایش می‌دهیم و تو را، ای معبود، در کنار ما می‌دانیم.
منزه بین مرا در جسم و جانت
که بنمایم همه راز نهانت
هوش مصنوعی: من از تو می‌خواهم که مرا در روح و جسم خود نشان دهی، تا بتوانم تمام اسرار پنهانت را درک کنم.
ترا این عز و دولت هم ز ما هست
که جسم وجان تو در ما بقاهست
هوش مصنوعی: این مقام و عظمت تو به خاطر ماست، زیرا وجود تو به ما وابسته است و وجودت از ما سرچشمه می‌گیرد.
نمیری گر بما تو هست گردی
بذات ما یقین پیوست گردی
هوش مصنوعی: اگر تو با ما باشی، نمی‌میری و به ذات ما پیوسته خواهی شد.
نمیری گر تو از ما زنده باشی
ولی باید که از جان بنده باشی
هوش مصنوعی: اگر تو از ما جدا شوی هم نمی‌مُیری، اما باید به خاطر ما، جان و دل خود را فدای ما کنی.
اگر در بندگی اینجا حقیقت
نمایم اندر اینجادید دیدت
هوش مصنوعی: اگر در این مکان به حقیقت و واقعیت بندگی بپردازم، در اینجا تو را مشاهده می‌کنم.
اگر در بندگی ما را بخواهی
رسانیمت بعز و پادشاهی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی ما را در خدمت خود داشته باشی، به قدرت و مقام بلندی خواهی رسید.
اگر در بندگی ما را بدانی
ترا بخشیم ما صاحب زمانی
هوش مصنوعی: اگر تو بدانستی که ما در بندگی چگونه‌ایم، ما هم تو را صاحب زمانه خواهیم دانست و برایت مقام و منزلتی می‌آفریم.
اگر در بندگی آری سجودم
بمعنی در درونت بود بودم
هوش مصنوعی: اگر در عبادت و بندگی، سجده‌ام واقعاً از دل و جانم باشد، پس در واقع در درونت حضور دارم و به تو نزدیک‌ترم.
ز ما بگذر که پیدائیم در تو
جمال خویش بنمائیم در تو
هوش مصنوعی: از ما بگذر و اجازه بده که در وجود تو زیبایی خود را به نمایش بگذاریم.
اگر در بندگی فرمان بری تو
برفعت از همه کل بگذری تو
هوش مصنوعی: اگر در انجام وظایف و اطاعت از پروردگار خود تلاش کنی و به فرمان‌های او عمل کنی، به مقام و جایگاهی بسیار بالا و ارجمند دست پیدا خواهی کرد.
اگر در بندگی بینی لقایم
لقایم مر ترا اینجا نمایم
هوش مصنوعی: اگر در عبادت و بندگی من قرار بگیری، می‌توانم آنچه را که می‌خواهم، به تو نشان دهم.
چو آیی در خراباتم حقیقت
نظر کن در سوی ذاتم حقیقت
هوش مصنوعی: وقتی به میخانه من می‌آیی، به عمق وجود من نگاه کن و حقیقت را در آنجا جستجو کن.
چو آیی در خراباتم ز هستی
چو نوشی جرعهٔ از خود برستی
هوش مصنوعی: وقتی که تو به میخانه‌ام بیایی، دیگر از وجود خودت خبری نخواهد بود، مانند اینکه جرعه‌ای بنوشی و تمام دغدغه‌ها و مسائل زندگی‌ات را فراموش کنی.
چو آیی در خراباتم یقین تو
بجز من هیچ اینجا گه مبین تو
هوش مصنوعی: زمانی که تو به میخانه‌ام پا بگذاری، به یقین جز من هیچ‌کس در اینجا دیده نمی‌شود.
چو آیی در خراباتم فنا گرد
که گردانم ترا اندر فنا فرد
هوش مصنوعی: وقتی که به میخانه‌ام بیایی، خود را فراموش کن و به زوال بپیوند؛ زیرا من تو را در این زوال به فردیت جدیدی بدل می‌کنم.
چو آیی در خراباتم چو مردان
یکی باش و رخ از هر سو مگردان
هوش مصنوعی: وقتی به میخانه من می‌گزاری، مثل یک مرد با اراده رفتار کن و دور و برت را به شکل غیرمستقیم نگاه نکن.
چو آیی در خراباتم مرا بین
درون خویش بیچون و چرابین
هوش مصنوعی: زمانی که تو به میخانه‌ام بیایی، مرا ببیند درون خود، بدون هیچ تردید و شک.
چو من جامی وهم از دست من نوش
دو عالم کن بیک جامم فراموش
هوش مصنوعی: اگر من جرعه‌ای بنوشم، تمام دو جهان را با یک جام فراموش می‌کنم.
منم ساقی ایا شیخ جهان بین
مرا ساقی جمله عاشقان بین
هوش مصنوعی: من هستم نوشنده و پذیرای جهان، ای شیخ! ببین که من چگونه به همه عاشقان نظر دارم.
منم ساقی تو جام از دست من خور
که تا گردم بکل بودم تو بنگر
هوش مصنوعی: من همان ساقی هستم، جام را از دست من بنوش. تا زمانی که من کاملاً وجودم را از دست بدهم، تو به من نگاه کن.