گنجور

بخش ۱۶ - در حقایق و توحید کل فرماید

بجز هو نیست چیزی در حقیقت
که هو آمد یقین ذات شریعت
همه جان در نمود ذات آمد
عیان جمله در ذرات آمد
اگر قرآن نبودی رهبر اینجا
که بگشادی مرا بیشک در اینجا
اگر قرآن نبودی جان نبودی
حقیقت بیشکی دو جهان نبودی
منور شد جهان جان ز قرآن
معاینه نگر جانان ز قرآن
منور شد دل از زنگ طبیعت
چو قرآن یافت دیدار شریعت
ز قرآن هرچه گوئی ذات آنست
که در قرآن یقین عین عیانست
عیان خواهی ز قرآن یاب اینجا
ز قرآن یاب فتح الباب اینجا
عیان جوئی ز قرآن جوی آخر
که اسرارت کند اینجای ظاهر
دلی گر بود قرآن باخبر نیست
مر او را راه از این منزل بدر نیست
دوای درد عشاقست قرآن
چو ذات کل یقین طاق است قرآن
حقیقت شیخ گنج ذات اینست
که قرآن بیشکی عین الیقین است
اگر از وصل من خواهی دراینجا
که قرآن کرد جان را واصل اینجا
ز قرآن با خبر شو ای دل ریش
بجز قرآن دگر چیزی نیندیش
ز قرآن باخبر شو ای دل اینجا
که قرآن کرد جان را واصل اینجا
ز قرآن باخبر شو تا بیابی
که وصل خویشتن یکتا بیابی
اگر در وصل قرآن بوی بردی
چو منصور از حقیقت گوی بردی
اگر از وصل قرآنی خبردار
حقیقت خیربین بگذر ز اشرار
چو نیک و بد همه زین شه پدید است
از آن منصور در وی ره بدید است
همه سری که در عین کتاب است
از آن منصور در وی بیحجابست
دل پاکیزه باید کین بخواند
حقیقت سر جانان باز داند
دل پر گوهر معنی است ما را
ز قرآن دیدن مولی است ما را
حقیقت شیخ با قرآن مرا راز
بود زانم در این عالم سرافراز
مرا وصلست در قرآن پدیدار
ز قرآنم شده جانان پدیدار
مرا وصلست از قرآن حقیقت
دم از قرآن زدم اندر شریعت
ز اول تا به آخر راز جانان
حقیقت راز تو گفتم ز قرآن
دمی از سرّ قرآن گرد آگاه
حقیقت قل هوالله است آن شاه
محمد بیشکی قرآن در اینجا
نمود شرع کرد آن شاه دانا
تو اسرار محمد شیخ دیدی
اگر او یافتی در کل رسیدی
هزاران همچو منصور است بردار
بقول شرع این شاه جهاندار
جهان جان ما نور حضور است
که احمد بیشکی ذاتست و نور است
ره دعوت که کرد اینجا یقین او
ز قرآن کرد و آمد پیش بین او
نگفت او سر خود با هیچکس باز
از آن آمد ازین اعیان سرافراز
دگر چون او نیاید سوی دنیا
همه مقصود بد در کوی دنیا
چو مقصود آفرینش مصطفایست
یقین منصور او را رهنمایست
مرا مقصود اینجا بود احمد
ازو گشتیم منصور و مؤید
حقیقت یا رسول الله بردار
ز اسرار توام اینجا خبردار
خبرداری ز نور آفرینش
توئی در آفرینش نور بینش
خبرداری ز درد دین حقیقت
که کردستیم بردار طریقت
مرا بردار شرع تو یقین شد
دل وجانم ز ذاتم پیش بین شد
مرا بردار شرع تست دیدار
بجان و دل شدم ذاتت خریدار
در این بازار تو ای شاه عالم
دم تو میزنم ظاهر درین دم
تو میدانی که به از دیگران من
یقین اسرار تست اینجای روشن
مرا ای اول و آخر همه تو
حقیقت باطن و ظاهر همه تو
توئی مقصود ما اینجا طفیل است
هزاران به ز من در کوی خیل است
همه اینجاترا جویند وخواهند
کسانی کاندرین دار فنایند
که ایشان برده ره در قربت تو
رسیده در نمود حضرت تو
ترا زیبد که شاه جمله آئی
که هم ذاتی و دیدار خدائی
ترا زیبد که اندر گوی عالم
زنی از من برانی در یقین دم
ترا زیبد که جمله یار بینی
که اینجا دیده و دیدار بینی
ترا زیبد که سرّ کل بدانی
تو خود بودی یقین خود را بدانی
ترا زیبد که سرّ کل نمودی
در معنی بصورت برگشودی
ترا زیبد که شاه انبیائی
حقیقت شاه بیچون و چرائی
ترا زیبد که اندر دار منصور
نمائی جمله ذرات منصور
ره دید او گردانیش واصل
کنی مقصود او در عشق حاصل
چه گویم برتر از آنی که گویند
که در میدان تو مانند گویند
درین میدان شرعت همچو گوئی
شدم گردان ز دستم هایهوئی
درین میدان تو گردان شدستم
درین اسرار تو حیران شدستم
چنان حیران حکم شرعم ای یار
که میبینم وجود خویش بردار
مرا این پرده از رخ بازکردی
مرا اینجا تو صاحب راز کردی
مرا کردی در اینجا صاحب راز
بتو مینازم اینجا ای سرافراز
سرافرازی من از تست ای شاه
که از دید توام ای شاه آگاه
چنان از تو شدم آگه بآخر
که میبینم ترا از جمله ظاهر
چنان آگه شدم در آخر کار
که میبینم ترا من سرّ اسرار
زهی بنموده رخ در لاوالا
ترا جان در حقیقت ذات یکتا
چو میدانی چگویم شاه و سرور
همه ذرات و تو هستی یقین خور
تو میدانی چه گویم از دل و جان
که هستم جان و دل خاک رهت هان
که وصل تست در جانم هویدا
حقیقت در یکی زانم هویدا
هویدا بود من بود تو آمد
زیان من همه سود توآمد
زیان و سود چبود جان عشاق
فدای خاکپای تست ای طاق
یگانه در جهان جز تو کسی نیست
جهان نزد تو جانان جز خسی نیست
همه بهر تو پیدا کرد بیچون
در آن منزل سرای هفت گردون
غلام و چاکر تست این یگانه
یقین خورشید از آن دارد زبانه
مه از شرم رخت بگداخت اینجا
برتیرت سپرانداخت اینجا
تو از نوری و ذاتی در حقیقت
سپهسالار دینی و شریعت
همه اشیاء بتو گشته منور
چه تحت و فوق چه افلاک و اختر
زمین با قدر تودر عین دیدار
حقیقت یافته درخویش اسرار
فلک از نورتو روشن شد ای دوست
جهان تابنده گلشن شد ای دوست
اگر تو پیشوائی برتمامت
تو خواهی بود هم شاه قیامت
همه در سایهٔ تو در پناهست
که خواهی این گدایان را ز شاهست
گدای خرمنت منصور آمد
از آن در حضرتت منصور آمد
بجز تو کس نداند تا بمحشر
توئی در ذات آدم شاه و سرور
ره ذرات من بنمای با خویش
حجاب جمله شان بردار از پیش
چو ره دادند در عین وصالت
رسیده یافته عین کمالت
مگردان دورشان ازخویش جانا
مکن محروم این درویش جانا
تو دارم در دو عالم کس ندارم
بجز تو راه پیش و پس ندارم
تو دارم زانکه بخشیدی لقایم
حقیقت درد را کردم دوایم
تو دارم زانگه بیشک بحر رازی
از آن از هر دو عالم بینیازی
ترا دارم که ذاتی در دل و جان
ترا میبینم ای دیدار خوبان
سلامت میکنم اینجا سلامت
که ازتو یافتم عین وصالت
سلامت میکنم ای برگزیده
که مثل تو دگر عالم ندیده
سلامت میکنم ای ماه عشاق
که درجانی و جان از تست کل طاق
سلامت میکنم زیرا که جانی
درون جان تو گفتی من رآنی
سلامت میکنم زیرا که شاهی
توداری فرد دیدار الهی
سلامت میکنم بخشایشی کن
مرا در جان ودل آرایشی کن
سلامت میکنم اندر سردار
مرا اینجایگه ضایع بمگذار
سلامت میکنم دستم بریده
ز سرّ تست اینجا آرمیده
سلامت میکنم تا خود بسوزم
ز نورت شمع جانم برفروزم
سلامت میکنم درجزو و در کل
نباشد حکم ما ای دوست هر ذل
حقیقت بود منصور حقیقت
ز سر تا پای او نور حقیقت
بتو زنده است جانش بر سردار
تو میگوئی درونش سرّ اسرار
تو میگوئی هوالله در درونم
از آن عشاق اینجا رهنمونم
ترا میبینم اینجا گاه الحق
که درجان میزنی جانا انالحق
ترا میبینم اندر جسم و درجان
که میگوید اناالحق ذات اعیان
تو ذاتی جملهٔعالم صفاتت
تمامت گم شده در نور ذاتت
تو خورشیدی و عالم هست ذرات
همه فعلاندو تواندر صفت ذات
چو خود منصور از تو راز دیده
ترا در دیده خود او باز دیده
چگویم وصف تو توبیش از آنی
که خود نعت و ثنای خویش خوانی
چگویم وصف تو ای سرور کل
که خود وصف خودی ای سرور کل
همه هستی من از دیدن تست
دلم جز تو دو دست از دیگران شست
توئی نزدیک تو کای راهدیده
ز خود گفته یقین از خود شنیده
جهانت در تعجب ماند آخر
که بیچون آمدی در وی تو ظاهر
زمین از عزت تو نور دارد
که از تو این ز جان دستور دارد
ز نور شرع اندر کل آفاق
شدم ای جان و دل من در جهان طاق
ره شرعت سپردستم به تحقیق
که تا آخر تو بخشیدیم توفیق
ره شرع تو بسپردم در اینجا
مرا در شرع خود کردی تو یکتا
ره شرع تو بسپردم یقین من
از آنم کردی اینجا پیش بین من
ره شرع تو بسپردم در این راز
از آنم کردهٔ اینجا درم باز
ره شرع تو هر کو کرد جان شد
چو جان درجملگی صورت عیان شد
ره تو کردهام تا درگه تو
منم امروز جانا در ره تو
تو معشوقی واکنون من چه جویم
توی محبوب رازت با که گویم
تو معشوقی و من مسکینم ای دوست
از آن دارم چنین تمکینم ای دوست
حبیب خالق بیچون توئی شاه
که ازحال منی اینجای آگاه
چو تو اینجایگه کل حاضری باز
حقیقت درد ودیده ناظری باز
طفیل تست جسم و جان منصور
توی پیدائی و پنهان منصور
طفیل تست این دنیا سراسر
قیامت با یک انگشتت برابر
ز قرآنت چنانم من خبردار
که میگویم هوالله سرّ اسرار
مرا تا جان بود جان میفشانم
ز پیدائیت جان زان میفشانم
تو ای دلدار و در دل راز گوئی
تو ای نطقم که هر دم بازگوئی
حدیث عشق تو اندر سر دار
ابا شیخ کبیرت صاحب اسرار
جنیدت چاکر و شبلی غلامند
حقیقت در ره تو ناتمامند
توقع یا رسول الله دارم
که ایشانند اینجا گاه یارم
نظر درحال ایشان کن بتحقیق
مرایشان را درآنجا بخش توفیق
حقیت از تو اینجا هر چه هستند
ز شوق نام تو امروز مستند
هر آنکو کرد ما را اینچنین خوار
مر او را بخش اینجاگه خبردار
مر او را از بقا بخشی کمالش
نمود خویش بنمائی زوالش
توی فی الجمله ناظر باکه گویم
بجز وصل تو اینجاگه چه جویم
زمین و آسمان اینجا طفیل است
ملک با آدمی درجنب خیل است
نیارم مدح تو اینجایگه گفت
که مدح تو حقیقت پادشه گفت
وصالم بخش چون من بر سردار
حقیقت هستم ازوصلت خبردار
وصالم بخش چون اندر نمودت
فنا خواهم شد اندر بود بودت
وصالم بخش با اندر وصالت
نباشم هیچ جز اندر خیالت
جمالت گرچه ظاهر می نهبینم
ولیکن کل نما عین الیقینم
فنا خواهم شدن اندر ره تو
یقین از جانم اینجا آگه تو
حقیقت بهترین و مهترینی
حقیقت رحمة للعالمینی
توئی جان و همه همچون طلسم است
به هر کسوت نموده عین اسم است
حقیقت در یقین دانم خدایت
که میبینم به هر چیزی لقایت
لقایت در همه ظاهر نموده است
مرا دیدار تو آخر نموده است
بشرعت مدح گفتم در حقائق
اگرچه مینیاید اینت لایق

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بجز هو نیست چیزی در حقیقت
که هو آمد یقین ذات شریعت
هوش مصنوعی: به جز عشق و محبت، در واقعیت چیز دیگری وجود ندارد؛ چون وقتی عشق ظهور کند، یقین به ذات دین نیز حاصل می‌شود.
همه جان در نمود ذات آمد
عیان جمله در ذرات آمد
هوش مصنوعی: تمام وجود در جلوه‌ی ذات نمایان شده است، به گونه‌ای که هر چیز به صورت ذره‌ای از آن وجود پیدا کرده است.
اگر قرآن نبودی رهبر اینجا
که بگشادی مرا بیشک در اینجا
هوش مصنوعی: اگر قرآن نبود، مطمئناً در این مکان نمی‌توانستم به راهم ادامه دهم و رهایی پیدا کنم.
اگر قرآن نبودی جان نبودی
حقیقت بیشکی دو جهان نبودی
هوش مصنوعی: اگر قرآن وجود نداشت، وجود انسان نیز معنا نداشت و در حقیقت، بدون آن، نه تنها زندگی دنیا بلکه زندگی آخرت نیز بی‌معنا بود.
منور شد جهان جان ز قرآن
معاینه نگر جانان ز قرآن
هوش مصنوعی: جهان با نور قرآن روشن شده و وجود جانان را در آیات قرآن مشاهده کن.
منور شد دل از زنگ طبیعت
چو قرآن یافت دیدار شریعت
هوش مصنوعی: دل از تاریکی‌های طبیعی روشن شد، زیرا مانند قرآن، با حقیقت و قوانین راستین آشنا شد.
ز قرآن هرچه گوئی ذات آنست
که در قرآن یقین عین عیانست
هوش مصنوعی: هرچه از قرآن بگویی، حقیقتش این است که در قرآن، یقین به وضوح وجود دارد.
عیان خواهی ز قرآن یاب اینجا
ز قرآن یاب فتح الباب اینجا
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی حقیقت را از قرآن بفهمی، اینجا به قرآن مراجعه کن و دروازه‌ی دانش را بگشا.
عیان جوئی ز قرآن جوی آخر
که اسرارت کند اینجای ظاهر
هوش مصنوعی: به دنبال حقیقت و معانی عمیق قرآن باش، زیرا که این نوشته‌ها توانایی آشکار ساختن رازهای پنهان را دارند.
دلی گر بود قرآن باخبر نیست
مر او را راه از این منزل بدر نیست
هوش مصنوعی: اگر دلی وجود داشته باشد که به معنای قرآن آگاه نیست، آن دل نخواهد توانست از این مرحله عبور کند.
دوای درد عشاقست قرآن
چو ذات کل یقین طاق است قرآن
هوش مصنوعی: قرآن داروی درد عاشقان است، زیرا ذات همگان در آن یقیناً فراتر از هر چیز دیگری است.
حقیقت شیخ گنج ذات اینست
که قرآن بیشکی عین الیقین است
هوش مصنوعی: حقیقت بزرگ شیخ این است که قرآن به طور قطعی و بدون شک، حقیقتی عمیق و شناخته‌شده است.
اگر از وصل من خواهی دراینجا
که قرآن کرد جان را واصل اینجا
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به وصال من دست پیدا کنی، باید در اینجا حضور داشته باشی؛ زیرا در این مکان، قرآن جان را به وصال می‌رساند.
ز قرآن با خبر شو ای دل ریش
بجز قرآن دگر چیزی نیندیش
هوش مصنوعی: ای دل نگران، از قرآن آگاهی پیدا کن و به جز قرآن به هیچ چیز دیگر فکر نکن.
ز قرآن باخبر شو ای دل اینجا
که قرآن کرد جان را واصل اینجا
هوش مصنوعی: بیدار شو، ای دل، و از قرآن آگاه باش، که اینجا قرآن جان را به حقیقت پیوند می‌زند.
ز قرآن باخبر شو تا بیابی
که وصل خویشتن یکتا بیابی
هوش مصنوعی: قرآن را مطالعه کن تا متوجه شوی که تنها با شناخت خودت به حقیقت وجودیت دست می‌یابی.
اگر در وصل قرآن بوی بردی
چو منصور از حقیقت گوی بردی
هوش مصنوعی: اگر مانند منصور در پیوند با قرآن به حقیقت رسیدی، بوی آن را هم حس خواهی کرد و از عمق آن آگاه خواهی شد.
اگر از وصل قرآنی خبردار
حقیقت خیربین بگذر ز اشرار
هوش مصنوعی: اگر از پیوند با قرآن آگاه شوی و حقیقت خیر را ببینی، از دوری با بدکاران بگذر.
چو نیک و بد همه زین شه پدید است
از آن منصور در وی ره بدید است
هوش مصنوعی: همه خوبی‌ها و بدی‌ها از این پادشاه ناشی می‌شود و منصور در این موضوع بینش و درک عمیقی دارد.
همه سری که در عین کتاب است
از آن منصور در وی بیحجابست
هوش مصنوعی: تمام اسراری که در دل کتاب نهفته است، از آنِ منصور است و به راحتی قابل درک و نمایان است.
دل پاکیزه باید کین بخواند
حقیقت سر جانان باز داند
هوش مصنوعی: دل باید پاک و خالص باشد تا بتواند حقیقت عشق و وابستگی به معشوق را درک کند.
دل پر گوهر معنی است ما را
ز قرآن دیدن مولی است ما را
هوش مصنوعی: دل ما پر از ارزش‌های معنوی است، زیرا با مشاهده قرآن به درک عمیق‌تری از معانی می‌رسیم.
حقیقت شیخ با قرآن مرا راز
بود زانم در این عالم سرافراز
هوش مصنوعی: حقیقتِ وجود و مقام شیخ برای من با قرآن در ارتباط است و از همین رو در این دنیا سرزمین افتخار و سربلندی دارم.
مرا وصلست در قرآن پدیدار
ز قرآنم شده جانان پدیدار
هوش مصنوعی: در قرآن به وضوح نشان داده شده که وصل من با معشوق است و این عشق باعث شده تا جان من نمایان شود.
مرا وصلست از قرآن حقیقت
دم از قرآن زدم اندر شریعت
هوش مصنوعی: من به حقیقت وصل هستم و از قرآن سخن می‌گویم؛ به همین خاطر در چارچوب شریعت حرکت می‌کنم.
ز اول تا به آخر راز جانان
حقیقت راز تو گفتم ز قرآن
هوش مصنوعی: از ابتدا تا انتها، حقیقت عشق را برای تو بازگو کردم که مانند راز قرآن است.
دمی از سرّ قرآن گرد آگاه
حقیقت قل هوالله است آن شاه
هوش مصنوعی: لحظه‌ای از راز قرآن آگاه شو، که حقیقت این است: او فقط خداست، همان پادشاه حقیقی.
محمد بیشکی قرآن در اینجا
نمود شرع کرد آن شاه دانا
هوش مصنوعی: محمد (ص) به وضوح قرآن را نمایش داد و در اینجا قوانین شرع را بنیان نهاد، او شاهی داناست.
تو اسرار محمد شیخ دیدی
اگر او یافتی در کل رسیدی
هوش مصنوعی: اگر اسرار محمد شیخ را دیده‌ای، بدانی که اگر به آن دست یابی، به کل کمال و هدف رسیده‌ای.
هزاران همچو منصور است بردار
بقول شرع این شاه جهاندار
هوش مصنوعی: هزاران نفر مانند منصور وجود دارند که به دست این پادشاه جهان‌دار، مجازات می‌شوند.
جهان جان ما نور حضور است
که احمد بیشکی ذاتست و نور است
هوش مصنوعی: جهان منبع حیات ماست و نور وجود ماست که بدون شک، احمد، جوهر و نور حقیقی است.
ره دعوت که کرد اینجا یقین او
ز قرآن کرد و آمد پیش بین او
هوش مصنوعی: راهی که دعوت و هدایت به سوی آن انجام شد، با اطمینان از قرآن نشأت گرفته و کسی که آن را پیش رو دارد، به سوی او آمده است.
نگفت او سر خود با هیچکس باز
از آن آمد ازین اعیان سرافراز
هوش مصنوعی: او هیچ‌گاه درباره‌ی خودش با کسی صحبت نکرد، اما از همین مردم برجسته و محترم، داستان‌هایش منتقل شد.
دگر چون او نیاید سوی دنیا
همه مقصود بد در کوی دنیا
هوش مصنوعی: دیگر هیچ کس مانند او به دنیا نخواهد آمد و تمام هدف‌های نادرست در این دنیای فانی به پایان می‌رسد.
چو مقصود آفرینش مصطفایست
یقین منصور او را رهنمایست
هوش مصنوعی: چون هدف از خلقت حضرت مصطفی است، بی‌تردید منصور او را هدایت می‌کند.
مرا مقصود اینجا بود احمد
ازو گشتیم منصور و مؤید
هوش مصنوعی: من هدفم اینجا بود که از احمد بهره‌مند شوم و به همین دلیل به منصور و مؤید تبدیل شدیم.
حقیقت یا رسول الله بردار
ز اسرار توام اینجا خبردار
هوش مصنوعی: ای پیامبر، حقیقت را برملا کن و از اسرار نهفته‌ات خبر بده که من اینجا آماده‌ام تا بشنوم.
خبرداری ز نور آفرینش
توئی در آفرینش نور بینش
هوش مصنوعی: تو خود باعث روشنی و آفرینش هستی و در این آفرینش، بینش و بصیرت نیز به وجود می‌آید.
خبرداری ز درد دین حقیقت
که کردستیم بردار طریقت
هوش مصنوعی: آیا از درد دین آگاه هستی؟ راستی که ما در مسیر حقیقت قدم گذاشته‌ایم.
مرا بردار شرع تو یقین شد
دل وجانم ز ذاتم پیش بین شد
هوش مصنوعی: من را به راه و رسم خودت ببر، زیرا یقین دارم که دل و جانم از درونم آگاهی پیدا کرده‌اند.
مرا بردار شرع تست دیدار
بجان و دل شدم ذاتت خریدار
هوش مصنوعی: من به خاطر دیدار تو، تمام وجودم را وقف تو کرده‌ام و به هر چیزی که تعلق به تو دارد دل بسته‌ام.
در این بازار تو ای شاه عالم
دم تو میزنم ظاهر درین دم
هوش مصنوعی: در این مکان، ای پیشوای جهان، به خاطر تو سخن می‌گویم و وجودم را برایت فدای این لحظه می‌کنم.
تو میدانی که به از دیگران من
یقین اسرار تست اینجای روشن
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که من نسبت به دیگران، به اسرار تو بیشتر اطمینان دارم و اینجا در این مکان روشن، همه چیز برایم واضح است.
مرا ای اول و آخر همه تو
حقیقت باطن و ظاهر همه تو
هوش مصنوعی: تو ای آغاز و پایان من، همه حقیقت و واقیعت، ظاهر و باطن من تنها تویی.
توئی مقصود ما اینجا طفیل است
هزاران به ز من در کوی خیل است
هوش مصنوعی: تو هدف و مقصد ما هستی و در اینجا هر چه هست، به خاطر تو است. هزاران نفر دیگر هم در این مسیر هستند که به نوعی تحت影ای تو قرار دارند.
همه اینجاترا جویند وخواهند
کسانی کاندرین دار فنایند
هوش مصنوعی: همه در اینجا به دنبال افرادی هستند که در این خانه از بین رفته‌اند و زندگی‌شان به پایان رسیده است.
که ایشان برده ره در قربت تو
رسیده در نمود حضرت تو
هوش مصنوعی: آن فرد از بندگی رهایی یافته و در نزدیکی تو قرار گرفته و به مشاهدۀ جمال و حضور تو نائل آمده است.
ترا زیبد که شاه جمله آئی
که هم ذاتی و دیدار خدائی
هوش مصنوعی: تو شایسته‌ای که به مقام شاهی برسی، چرا که هم ذات و همگام با دیدار خداوند هستی.
ترا زیبد که اندر گوی عالم
زنی از من برانی در یقین دم
هوش مصنوعی: برای تو مناسب است که در دنیا به گونه‌ای رفتار کنی که از من دوری کنی و به حقیقتی مطمئن دست پیدا کنی.
ترا زیبد که جمله یار بینی
که اینجا دیده و دیدار بینی
هوش مصنوعی: تو شایسته است که همه یاران را ببینی، زیرا در اینجا، هم چشم و هم دیدار را تجربه می‌کنی.
ترا زیبد که سرّ کل بدانی
تو خود بودی یقین خود را بدانی
هوش مصنوعی: شایسته توست که رازهای اصلی را بشناسی، زیرا خودت باید حقیقت وجودی‌ات را درک کنی.
ترا زیبد که سرّ کل نمودی
در معنی بصورت برگشودی
هوش مصنوعی: بهتر است که راز اصلی را در قالبی روشن و واضح بیان کنی، همان‌طور که در دل طبیعت تجلی می‌یابد.
ترا زیبد که شاه انبیائی
حقیقت شاه بیچون و چرائی
هوش مصنوعی: تو سزاوار هستی که به مقام والای پیامبران نزدیک شوی، زیرا حقیقتی بدون کم و کاست در وجود تو است.
ترا زیبد که اندر دار منصور
نمائی جمله ذرات منصور
هوش مصنوعی: بهتر است که در خانه منصور، تمام ویژگی‌ها و استعدادهای او را نشان دهی.
ره دید او گردانیش واصل
کنی مقصود او در عشق حاصل
هوش مصنوعی: اگر راه او را ببینی، می‌توانی به هدف او در عشق دست یابی.
چه گویم برتر از آنی که گویند
که در میدان تو مانند گویند
هوش مصنوعی: می‌خواهم بگویم چیزی برتر از آنچه در مورد تو گفته می‌شود وجود ندارد، کسی در توجیه تو چیزی نمی‌تواند بهتر از این بگوید.
درین میدان شرعت همچو گوئی
شدم گردان ز دستم هایهوئی
هوش مصنوعی: در این میدان هر چه تلاش می‌کنم، مانند این است که از دستم کار از سوی دیوانگی درمی‌آید.
درین میدان تو گردان شدستم
درین اسرار تو حیران شدستم
هوش مصنوعی: در این موقعیت، من در حال چرخش و حرکت هستم و در این رازها و اسرار، دچار سردرگمی و حیرت شده‌ام.
چنان حیران حکم شرعم ای یار
که میبینم وجود خویش بردار
هوش مصنوعی: ای یار، آنچنان در سنجش حکمت و کارهای خود گیج و سردرگم هستم که گویی وجود خود را از دست داده‌ام.
مرا این پرده از رخ بازکردی
مرا اینجا تو صاحب راز کردی
هوش مصنوعی: تو با کنار زدن این پرده، چهره‌ام را روشن کردی و من را به دانستن رازهای خود دعوت کردی.
مرا کردی در اینجا صاحب راز
بتو مینازم اینجا ای سرافراز
هوش مصنوعی: تو مرا در این مکان به صاحب راز تبدیل کردی و به خاطر تو در اینجا احساس افتخار و سربلندی می‌کنم.
سرافرازی من از تست ای شاه
که از دید توام ای شاه آگاه
هوش مصنوعی: من افتخارم به خاطر توست ای پادشاه، زیرا از نگاه تو نسبت به من باخبرم.
چنان از تو شدم آگه بآخر
که میبینم ترا از جمله ظاهر
هوش مصنوعی: به قدری به تو آشنا شدم که می‌توانم تو را از میان همه چیزهایی که دیده‌ام، تشخیص دهم.
چنان آگه شدم در آخر کار
که میبینم ترا من سرّ اسرار
هوش مصنوعی: در پایان راه به دانشی رسیدم که حالا می‌بینم تو را به عنوان راز نهفته‌ی همه چیز.
زهی بنموده رخ در لاوالا
ترا جان در حقیقت ذات یکتا
هوش مصنوعی: چقدر زیباست که چهره‌ات در آسمان‌های بلند نمایان است، ای جان من! تو در حقیقت همان ذات یکتایی.
چو میدانی چگویم شاه و سرور
همه ذرات و تو هستی یقین خور
هوش مصنوعی: وقتی می‌دانی که من چطور بگویم که تو شاه و سرور همه چیز هستی، باید بدانی که تو حقیقتاً نور هستی.
تو میدانی چه گویم از دل و جان
که هستم جان و دل خاک رهت هان
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که چقدر از دل و احساساتم می‌گویم، زیرا من تمام روح و جانم را تقدیم راه تو کرده‌ام.
که وصل تست در جانم هویدا
حقیقت در یکی زانم هویدا
هوش مصنوعی: وصالت در وجود من به وضوح نمایان است و حقیقت در یکی از آن‌ها آشکار شده است.
هویدا بود من بود تو آمد
زیان من همه سود توآمد
هوش مصنوعی: به وضوح مشخص بود که من در این رابطه آسیب دیدم، در حالی که همه چیز به نفع تو بود.
زیان و سود چبود جان عشاق
فدای خاکپای تست ای طاق
هوش مصنوعی: زیان و سود برای جان عاشقان چه اهمیتی دارد، جانشان فدای خاکپای توست، ای معشوق زیبا.
یگانه در جهان جز تو کسی نیست
جهان نزد تو جانان جز خسی نیست
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ‌کس جز تو وجود ندارد و همه چیز در برابر تو کم‌ارزش است.
همه بهر تو پیدا کرد بیچون
در آن منزل سرای هفت گردون
هوش مصنوعی: همه چیز برای تو به وجود آمده و هیچ چیز بدون دلیل نیست، زیرا در این دنیا، خانه‌ای وجود دارد که به وسعت آسمان‌هاست.
غلام و چاکر تست این یگانه
یقین خورشید از آن دارد زبانه
هوش مصنوعی: من نوکر و خدمتگزار توام، ای خورشید یگانه که فقط تو روشنایی و نور را به همراه داری.
مه از شرم رخت بگداخت اینجا
برتیرت سپرانداخت اینجا
هوش مصنوعی: ماه، از شرم زیبایی تو در اینجا ذوب شده و نورش را بر چهره تو افکنیده است.
تو از نوری و ذاتی در حقیقت
سپهسالار دینی و شریعت
هوش مصنوعی: تو نور هستی و در واقع فرمانده دیانت و قوانین مذهبی.
همه اشیاء بتو گشته منور
چه تحت و فوق چه افلاک و اختر
هوش مصنوعی: تمام چیزها به نور تو روشن شده‌اند، چه در زمین و چه در آسمان‌ها و ستاره‌ها.
زمین با قدر تودر عین دیدار
حقیقت یافته درخویش اسرار
هوش مصنوعی: زمین با ارزش و مقام تو، در هنگام ملاقات با حقیقت، رازهای درون خود را آشکار کرده است.
فلک از نورتو روشن شد ای دوست
جهان تابنده گلشن شد ای دوست
هوش مصنوعی: دوست عزیز، به خاطر وجود تو آسمان روشن و پرنور شد و جهان به زیبایی و شکوهی مانند گلستان درآمد.
اگر تو پیشوائی برتمامت
تو خواهی بود هم شاه قیامت
هوش مصنوعی: اگر تو رهبر باشی، در آن صورت همه چیز به خاطر تو خواهد بود و حتی در روز قیامت نیز تو سلطنت خواهی کرد.
همه در سایهٔ تو در پناهست
که خواهی این گدایان را ز شاهست
هوش مصنوعی: همه در زیر سایه و حمایت تو هستند و اگر بخواهی، این فقیران نیز از بخشش تو بهره‌مند خواهند شد.
گدای خرمنت منصور آمد
از آن در حضرتت منصور آمد
هوش مصنوعی: عالمی که به درگاه تو روی آورده، از کوی تو که به خاطر بزرگیت است، به مقام والایی دست یافته است.
بجز تو کس نداند تا بمحشر
توئی در ذات آدم شاه و سرور
هوش مصنوعی: به جز تو هیچ کس نمی‌داند تا روز محشر، تو در وجود آدم شاه و سرور هستی.
ره ذرات من بنمای با خویش
حجاب جمله شان بردار از پیش
هوش مصنوعی: ای خدای من، راه و مسیر وجود مرا به من نشان بده و همه‌ی حجاب‌ها و موانع را از جلویم برطرف کن.
چو ره دادند در عین وصالت
رسیده یافته عین کمالت
هوش مصنوعی: وقتی که در مسیر وصال تو راه باز شد، به کمال و تمامیت خود در حضور تو دست یافتم.
مگردان دورشان ازخویش جانا
مکن محروم این درویش جانا
هوش مصنوعی: ای محبوب، دور نکن از خود آنها را، این درویش را از خیر و لطف خود محروم نکن.
تو دارم در دو عالم کس ندارم
بجز تو راه پیش و پس ندارم
هوش مصنوعی: من در این دنیا و آن دنیا هیچ کس را جز تو ندارم و هیچ راهی برای برگشت یا پیشرفت ندارم.
تو دارم زانکه بخشیدی لقایم
حقیقت درد را کردم دوایم
هوش مصنوعی: من به خاطر تو که لقایم را بخشیدی، درد حقیقی‌ام را به دوایی تبدیل کردم.
تو دارم زانگه بیشک بحر رازی
از آن از هر دو عالم بینیازی
هوش مصنوعی: تو از آن زمان به این حقیقت پی برده‌ای که به راستی، دریایی از رازها در دل داری و از هر دو عالم بی‌نیازی.
ترا دارم که ذاتی در دل و جان
ترا میبینم ای دیدار خوبان
هوش مصنوعی: من تو را دارم که موجودیتی را در دل و جانم احساس می‌کنم، ای زیباترین دیدار.
سلامت میکنم اینجا سلامت
که ازتو یافتم عین وصالت
هوش مصنوعی: من اینجا سلامتی خود را به تو عرضه می‌کنم، چرا که از وجود تو به اندازه‌ی وصالت و نزدیکی‌ات بهره‌مند شدم.
سلامت میکنم ای برگزیده
که مثل تو دگر عالم ندیده
هوش مصنوعی: من تو را سلام می‌کنم ای کسی که بی‌نظیر هستی و شبیه تو در جهان وجود ندارد.
سلامت میکنم ای ماه عشاق
که درجانی و جان از تست کل طاق
هوش مصنوعی: من به تو سلام می‌کنم ای روشنی بخش دل عاشقان، که تو در وجود من هستی و جان من از توست؛ تمام آرامش و زیبایی در وجود تو نهفته است.
سلامت میکنم زیرا که جانی
درون جان تو گفتی من رآنی
هوش مصنوعی: من به خاطر روحی که در وجود تو است، تو را درود می‌فرستم، زیرا تو گفتی که من را دیده‌ای.
سلامت میکنم زیرا که شاهی
توداری فرد دیدار الهی
هوش مصنوعی: من تو را سلام می‌فرستم چرا که تو دارای ویژگی‌های شاهانه‌ای هستی و فردی هستی که به ملاقات خداوند نائل می‌آیی.
سلامت میکنم بخشایشی کن
مرا در جان ودل آرایشی کن
هوش مصنوعی: سلامت باش! امیدوارم که مرا ببخشی و در روح و قلبم زیبایی و نورانیتی به ارمغان بیاوری.
سلامت میکنم اندر سردار
مرا اینجایگه ضایع بمگذار
هوش مصنوعی: من برای تو با احترام و ادب سخن می‌گویم، ای سردار؛ اینجا را فراموش نکن و به آن اهمیت بده.
سلامت میکنم دستم بریده
ز سرّ تست اینجا آرمیده
هوش مصنوعی: من با دستان بریده‌ام به تو سلام می‌فرستم، زیرا راز تو در دل من جای دارد و من اینجا آرامیده‌ام.
سلامت میکنم تا خود بسوزم
ز نورت شمع جانم برفروزم
هوش مصنوعی: به خاطر روشنایی تو، خودم را فدای تو می‌کنم و مانند شمعی که جانم را برایت می‌افروزد، زندگی‌ام را وقف تو می‌نمایم.
سلامت میکنم درجزو و در کل
نباشد حکم ما ای دوست هر ذل
هوش مصنوعی: دوست عزیز، من به تو سلامتی می‌طلبم و می‌خواهم در تفسیر و معنا کردن جزئیات و کلیات زندگی، هیچ گونه حکمی بر تو نباشد، هر چند که ناقص و فروتنانه به نظر برسد.
حقیقت بود منصور حقیقت
ز سر تا پای او نور حقیقت
هوش مصنوعی: منصور نمونه‌ای از حقیقت است و تمام وجودش را نور حقیقت فرا گرفته است.
بتو زنده است جانش بر سردار
تو میگوئی درونش سرّ اسرار
هوش مصنوعی: به تو می‌گوید که جان او به خاطر تو زنده است و در دلش رازهای عمیقی نهفته است.
تو میگوئی هوالله در درونم
از آن عشاق اینجا رهنمونم
هوش مصنوعی: تو می‌گویی که خدا در دل من است و باعث شده که من از عشق ورزیدن به دیگران هدایت شوم.
ترا میبینم اینجا گاه الحق
که درجان میزنی جانا انالحق
هوش مصنوعی: تو را اینجا می‌بینم، و واقعاً در دل و جانم نفوذ کرده‌ای، ای عزیز، من حقیقت را در تو می‌بینم.
ترا میبینم اندر جسم و درجان
که میگوید اناالحق ذات اعیان
هوش مصنوعی: تو را در بدن و جانم می‌بینم، که می‌گوید وجودم را از حقیقت می‌شناسم.
تو ذاتی جملهٔعالم صفاتت
تمامت گم شده در نور ذاتت
هوش مصنوعی: تو در حقیقت، تمامی صفاتت در نور ذاتت ناپدید شده‌اند و در واقع، این ذات توست که جهان را تشکیل می‌دهد.
تو خورشیدی و عالم هست ذرات
همه فعلاندو تواندر صفت ذات
هوش مصنوعی: تو همچون خورشید هستی و تمام جهان مملو از انرژی و فعل و انفعال است که ناشی از وجود تو و صفات توست.
چو خود منصور از تو راز دیده
ترا در دیده خود او باز دیده
هوش مصنوعی: وقتی خود منصور (منصور حلاج) راز درونت را در چشمان تو می‌بیند، تو هم آن راز را در چشمان او خواهی یافت.
چگویم وصف تو توبیش از آنی
که خود نعت و ثنای خویش خوانی
هوش مصنوعی: بگویم درباره‌ی تو که تو را فراتر از آنی می‌توان توصیف کرد که خودت درباره‌ی خودت سخن می‌گویی.
چگویم وصف تو ای سرور کل
که خود وصف خودی ای سرور کل
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم تو را توصیف کنم، ای سرور بزرگ، در حالی که خودت توصیف کننده خودی، ای سرور بزرگ؟
همه هستی من از دیدن تست
دلم جز تو دو دست از دیگران شست
هوش مصنوعی: تمام وجودم به خاطر دیدن توست و دلم جز تو دیگر کسی را نمی‌خواهد.
توئی نزدیک تو کای راهدیده
ز خود گفته یقین از خود شنیده
هوش مصنوعی: تو به حقیقت نزدیک هستی، ای کسی که راه را شناخته‌ای و از خودت به خوبی آگاه هستی.
جهانت در تعجب ماند آخر
که بیچون آمدی در وی تو ظاهر
هوش مصنوعی: دنیا از آمدن تو شگفت‌زده مانده است، چرا که تو بدون هیچ دلیل و علتی در آن حضور پیدا کردی.
زمین از عزت تو نور دارد
که از تو این ز جان دستور دارد
هوش مصنوعی: زمین به خاطر عزت و مقام تو روشنایی دارد، زیرا وجود تو باعث راهنمایی و زندگی در جهان است.
ز نور شرع اندر کل آفاق
شدم ای جان و دل من در جهان طاق
هوش مصنوعی: از نور دین در تمام دنیا می‌درخشم، ای جان و دل من در این جهان منحصر به فرد هستم.
ره شرعت سپردستم به تحقیق
که تا آخر تو بخشیدیم توفیق
هوش مصنوعی: من مسیر دین را به تحقیق سپردم و به همین دلیل تا پایان راه، توفیق را از تو دریافت کردم.
ره شرع تو بسپردم در اینجا
مرا در شرع خود کردی تو یکتا
هوش مصنوعی: من راه دین و شریعت تو را به تو سپردم و اینجا در مسیر خودت من را منحصر به فرد و خاص کردی.
ره شرع تو بسپردم یقین من
از آنم کردی اینجا پیش بین من
هوش مصنوعی: من به راهم اعتماد کردم و یقین دارم که تو در اینجا آینده‌ام را برایم نشان داده‌ای.
ره شرع تو بسپردم در این راز
از آنم کردهٔ اینجا درم باز
هوش مصنوعی: من امور دین و شریعت را به دست تو سپردم و در این راز عمیق، به من اجازه داده‌ای که از آن پرده‌برداری کنم.
ره شرع تو هر کو کرد جان شد
چو جان درجملگی صورت عیان شد
هوش مصنوعی: هرکس که در مسیر شریعت تو قدم بگذارد و جان خویش را فدای آن کند، به حقیقت به روشنایی و وضوح وجود خویش دست پیدا می‌کند.
ره تو کردهام تا درگه تو
منم امروز جانا در ره تو
هوش مصنوعی: من امروز به خاطر تو و به عشق تو راهی را پیموده‌ام که به درگاه تو می‌رسد.
تو معشوقی واکنون من چه جویم
توی محبوب رازت با که گویم
هوش مصنوعی: تو محبوب منی و حالا چه چیزی را باید در جستجوی تو بگردم؟ راز عشق تو را با چه کسی در میان بگذارم؟
تو معشوقی و من مسکینم ای دوست
از آن دارم چنین تمکینم ای دوست
هوش مصنوعی: تو محبوب منی و من در برابر تو درمانده‌ام، و به همین خاطر است که چنین تسلیم و پذیری را دارم، ای دوست.
حبیب خالق بیچون توئی شاه
که ازحال منی اینجای آگاه
هوش مصنوعی: ای دوست، تویی خالق بی‌نظیر و پادشاهی که از حال و وضعیت من کاملاً آگاهی.
چو تو اینجایگه کل حاضری باز
حقیقت درد ودیده ناظری باز
هوش مصنوعی: وقتی تو اینجا هستی، همه جا پر از حضور توست و حقیقت درد و نگاه ناظر باز می‌شود.
طفیل تست جسم و جان منصور
توی پیدائی و پنهان منصور
هوش مصنوعی: وجود من مانند سایه‌ای است که به تو وابسته است، و در هر دو حالتی که هستی، چه در روشنایی و چه در تاریکی، نشان از وجود تو دارد.
طفیل تست این دنیا سراسر
قیامت با یک انگشتت برابر
هوش مصنوعی: این دنیا که پر از سختی‌ها و چالش‌هاست، در برابر قدرت و اثرگذاری تو خیلی کوچک و ناچیز است. فقط با یک حرکت ساده می‌توانی بر آن فائق بیایی.
ز قرآنت چنانم من خبردار
که میگویم هوالله سرّ اسرار
هوش مصنوعی: از قرآن تو آن‌قدر باخبرم که می‌توانم بگویم خداوند، راز رازهاست.
مرا تا جان بود جان میفشانم
ز پیدائیت جان زان میفشانم
هوش مصنوعی: تا زمانی که زنده‌ام، از عشق تو می‌افشانم، چون جانم به خاطر توست، جانم را هم صرف تو می‌کنم.
تو ای دلدار و در دل راز گوئی
تو ای نطقم که هر دم بازگوئی
هوش مصنوعی: ای محبوب من، تو رازهای دل را می‌دانی و می‌گویی، و تویی که هر لحظه آنچه را که در دل دارم، بیان می‌کنی.
حدیث عشق تو اندر سر دار
ابا شیخ کبیرت صاحب اسرار
هوش مصنوعی: داستان عشق تو در دل می‌تپد، و آموزگار بزرگ تو، دارای رازهایی گرانبهاست.
جنیدت چاکر و شبلی غلامند
حقیقت در ره تو ناتمامند
هوش مصنوعی: جنید و شبلی، دو شخصیت بزرگ و دانشمند در تاریخ عرفان هستند که در خدمت تو قرار دارند. اما آنها نیز در حقیقت، در مسیر حقیقت و درک عمیق آن، هنوز به کمال نرسیده‌اند.
توقع یا رسول الله دارم
که ایشانند اینجا گاه یارم
هوش مصنوعی: من امیدوارم که ای پیامبر، اینجا دوستان من حضور داشته باشند.
نظر درحال ایشان کن بتحقیق
مرایشان را درآنجا بخش توفیق
هوش مصنوعی: به وضعیت آنها خوب توجه کن تا بتوانی حقیقت آنها را در آنجا بشناسی و موفقیت را به دست آوری.
حقیت از تو اینجا هر چه هستند
ز شوق نام تو امروز مستند
هوش مصنوعی: حقیقت این است که امروز به خاطر عشق به نام تو، همه چیز در اینجا با عشق و شوق مستند و محکم شده است.
هر آنکو کرد ما را اینچنین خوار
مر او را بخش اینجاگه خبردار
هوش مصنوعی: هر کس که ما را اینگونه تحقیر کرد، در اینجا او را ببخش و متوجه باش.
مر او را از بقا بخشی کمالش
نمود خویش بنمائی زوالش
هوش مصنوعی: او را از فنا نجات می‌دهد و کمال خود را به او نشان می‌دهد، در حالی که این به معنای زوال او است.
توی فی الجمله ناظر باکه گویم
بجز وصل تو اینجاگه چه جویم
هوش مصنوعی: توی اینجا می‌گویم که جز وصال تو، در این مکان به دنبال چه چیزی می‌توانم باشم؟
زمین و آسمان اینجا طفیل است
ملک با آدمی درجنب خیل است
هوش مصنوعی: در اینجا زمین و آسمان وابسته به وجود انسان هستند و همه جهان به خاطر آدمی به وجود آمده است.
نیارم مدح تو اینجایگه گفت
که مدح تو حقیقت پادشه گفت
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم در اینجا از تو ستایش کنیم، چون ستایش تو حقیقتی است که خود پادشاه آن را می‌گوید.
وصالم بخش چون من بر سردار
حقیقت هستم ازوصلت خبردار
هوش مصنوعی: محبت و دوستی‌ام را به تو هدیه می‌زنم، زیرا من به حقیقت و واقعیت نزدیک هستم و از ارتباط و پیوند تو با این حقیقت آگاه هستم.
وصالم بخش چون اندر نمودت
فنا خواهم شد اندر بود بودت
هوش مصنوعی: وقتی محبتت را به من هدیه می‌کنی، من در وجودت ذوب می‌شوم و از خودم محو می‌شوم.
وصالم بخش با اندر وصالت
نباشم هیچ جز اندر خیالت
هوش مصنوعی: در جمع تو بودن و ارتباط با تو برای من تنها در خیال ممکن است و در واقعیت نمی‌توانم به تو دسترسی داشته باشم.
جمالت گرچه ظاهر می نهبینم
ولیکن کل نما عین الیقینم
هوش مصنوعی: هرچند زیبایی تو را نمی‌توانم به‌طور واضح ببینم، اما از عمق وجودم به آن ایمان دارم و به درستی آن یقین دارم.
فنا خواهم شدن اندر ره تو
یقین از جانم اینجا آگه تو
هوش مصنوعی: من به یقین در مسیر تو آماده‌ام که خود را فدای عشق تو کنم؛ تو از حال من کاملاً آگاه هستی.
حقیقت بهترین و مهترینی
حقیقت رحمة للعالمینی
هوش مصنوعی: حقیقت، بهترین و مهم‌ترین حقیقت، رحمتی برای تمامی جهانیان است.
توئی جان و همه همچون طلسم است
به هر کسوت نموده عین اسم است
هوش مصنوعی: تو خود جان هستی و دیگران مانند جادو و راز هستند؛ هر کدام به نحوی ظاهر شده‌اند که نشان‌دهنده‌ی اسم و هویت تو هستند.
حقیقت در یقین دانم خدایت
که میبینم به هر چیزی لقایت
هوش مصنوعی: من به یقین می‌دانم که خداوند حقیقت را درک می‌کند، زیرا در هر چیزی نشانه‌های او را می‌بینم.
لقایت در همه ظاهر نموده است
مرا دیدار تو آخر نموده است
هوش مصنوعی: دیدار تو برایم در همه جا خود را نشان داده است و در نهایت، فقط ملاقات تو برایم اهمیت دارد.
بشرعت مدح گفتم در حقائق
اگرچه مینیاید اینت لایق
هوش مصنوعی: من در مورد حقیقت‌ها مدح و ستایش کردم، اما می‌دانم که این کار شایسته و برازنده نیست.