گنجور

بخش ۱۴ - در اعیان جان و در اعیان آن فرماید

حقیقت شیخ واصل یار این است
دم خودبین که اصل یار این است
در اینجا اصل اینست ار بدانی
حقیت وصل اینست ار بدانی
دم حق زد کسی این دم عیان یافت
حقیقت دید این اندر جهان یافت
دم حق زد کسی کز خود برون شد
حقیقت این دم او را رهنمون شد
دم من زد کسی کز خویش بگذشت
حقیقت کل شد و اینجا یکی گشت
همه شیخست اینجا سرّ اسرار
که میگویم در این دم از دم یار
همه از شرع میگویم در این دم
ز دستم هر دم از عین الیقین دم
اگر عین الیقین اینجا نبودی
نمود این دمم پیدا نبودی
اگر عین الیقین خواهی حقیقت
دم خود را نظر کن بی حقیقت
از این دم آنچه گم کردی بجوئی
که بیشک تو ازین درگفت و گوئی
اگر در صورت این دم دم نباشد
حقیقت بیشکی عالم نباشد
هر آنکو وصل میخواهد که یابد
دمادم در سوی این دم شتابد
از این دم گرنیابی راز اینجا
کجا آیی دگر تو باز اینجا
ازین دم گر نیابی راز بیچون
بمانی و کجا آئی تو بیرون
از این دم گر نیابی گنج اسرار
ترا هرگز کجا آید پدیدار
ازین دم عاشقان اندر فنایند
در آن عین فنا اندر بقایند
از این دم عاشقان ره باز دیدند
فنا گشتند چون این راز دیدند
ازین دم جوی بیشک جان جانت
کزین یابی حقیقت مر عیانت
عیان اینست اگر داری خبر تو
همه این دم نگر اندر نظر تو
همه زین دم در اینجا زنده بنگر
چو خورشید است دم تابنده بنگر
که صورت بیشکی نقش فنای است
بمعنی و عیان ذات خدایست
همه ذاتست در عین صفت او
نماید نقشها از هر صفت او
همه جویان این جان حقیقت
ولی او نیست در بند طبیعت
طبیعت زنده زو اینجا دو روزی
فتاده اندرو سازی و سوزی
طبیعت شیخ هم اینست در اصل
ولیکن این زمان زو یافته وصل
طبیعت تا نیندازی در اینجا
که خواهد شد فنای محض اینجا
بوقتی کین طبیعت محو شد دوست
نماند نقش بیشک نی درین پوست
شود درخاک محو لانماید
در آن محو آنگهی پیدا نماید
شود این دم که میبینی تو در راز
بیابد اصل خود در محو خود باز
ولیکن می نداند سرّ اسرار
بجز منصور وین نکته نگهدار
همه جانست اینجا کاه و تن نیست
بمعنی جملگی در اصل یکی است
از آن سرّ شریعت با کمال است
که عقل از دیدن این در وبالست
بعشق این میتوان آنجایگه دید
نه از عقل فضول و قول و تقلید
بعشق این سرّ توانی یافت ای شیخ
مر این سرّ نهانی یافت ای شیخ
دل و جان تا نگردد محو الله
کجا یابد عیان قل هوالله
دل و جان تا نگردد بیشک ای دوست
کجا آیند بیرون زین رگ و پوست
دل و جان تا نگردند اندر اینجا
حقیقت گم کجا گردند پیدا
دل اینجا شیخ آئینه است بنگر
که دیدارش در آیینه است بنگر
نیاساید تن اینجا تا فنایش
نیابد آنگهی عین بقایش
فنا باشد چو شد محو فنا او
شود درمحو فی الله او بقا او
حقیقت گفت ما ازگنج آمد
از آن جسم اندر اینجا رنج آمد
زهی گنج الهی گشته پیدا
نمییابد کسی او را در اینجا
تو برخوردار گنجی این زمان تو
حقیقت گوش کن شیخ جهان تو
بریدی دست من اینجایگه زار
نمودم سرّ خود گشتی خبردار
بدادم بوسهٔ بر دست و بر سر
نهادم بر سر از اسرار افسر
بریدی دست من اینجا بزاری
بدان کردیم شیخا پایداری
حقیقت می فنا خواهم من اکنون
که تا رسته شوم از خاک و از خون
حقیقت می فنا خواهم دگر بار
که گنج ما شده اینجا گهربار
چو گنج ما پدیدار آید ای شیخ
دل از گنجم خبردار آید ای شیخ
کنون ما گنج خود کلی فشانیم
که در عین الیقین گنج عیانیم
مرا مقصود از هر سر در اینجا
که کردم شیخ بر تو ظاهر اینجا
حقیقت مقصد و مقصود مابین
اناالحق بود وین معبود مابین
که بردار است نقش ما حقیقت
خبردار است از حکم شریعت
مرا مقصود این بد در فنایش
که روشن گردد اینجا گه لقایش
لقای خویش دیده راز برگفت
حقیقت او به پیر راهبر گفت
لقای خویش دید و صورت خویش
حقیقت محو این بردار از پیش
تو شیخا گرچه مرد راه بینی
کجا هرگز تو کلی شاه بینی
مگر آندم که چون من بر سر دار
برآئی و شوی زین سر خبردار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حقیقت شیخ واصل یار این است
دم خودبین که اصل یار این است
هوش مصنوعی: حقیقت وجود شیخ واصل این است که او نگاهی به درون خود دارد، زیرا ارتباط اصلی و واقعی با محبوب درون خود است.
در اینجا اصل اینست ار بدانی
حقیت وصل اینست ار بدانی
هوش مصنوعی: در اینجا مهم‌تر از همه این است که اگر به حقیقت پی ببری، درک کنی که اصل و فصل این پیوند چیست.
دم حق زد کسی این دم عیان یافت
حقیقت دید این اندر جهان یافت
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقتی بسیار روشن و واضح مشخص شد، کسی به صدای حق آگاه شد و در این دنیا راز و فهم عمیق‌تری را درک کرد.
دم حق زد کسی کز خود برون شد
حقیقت این دم او را رهنمون شد
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی از جانب خدا الهام بگیرد و به سمت حقیقت راه پیدا کند، این الهام به او کمک می‌کند تا خود را از محدودیت‌ها و جهل رهایی بخشد.
دم من زد کسی کز خویش بگذشت
حقیقت کل شد و اینجا یکی گشت
هوش مصنوعی: کسی به من اشاره کرد و از خودگذشتی کرد. در این لحظه، حقیقت واحدی شکل گرفت و همه چیز به یکی تبدیل شد.
همه شیخست اینجا سرّ اسرار
که میگویم در این دم از دم یار
هوش مصنوعی: در اینجا همه چیز به نوعی تحت کنترل و هدایت خداوند است و من در این لحظه، رازی را از محبوبم بیان می‌کنم.
همه از شرع میگویم در این دم
ز دستم هر دم از عین الیقین دم
هوش مصنوعی: در این لحظه، تمام آنچه که بیان می‌کنم تحت تأثیر اصول دین و شریعت است و هر لحظه از عین حقیقت و یقین سخن می‌زنم.
اگر عین الیقین اینجا نبودی
نمود این دمم پیدا نبودی
هوش مصنوعی: اگر یقین کاملی از حقیقت اینجا وجود نداشت، نشانه‌های حالتم به این روشنی دیده نمی‌شد.
اگر عین الیقین خواهی حقیقت
دم خود را نظر کن بی حقیقت
هوش مصنوعی: اگر به دنبال اطمینان کامل از حقیقت خود هستی، به نفس خود توجه کن و ببین که چه نوع حقایتی در درونت وجود دارد. اگر از حقیقت دور شوی، تنها در خیال‌های توهمی باقی خواهی ماند.
از این دم آنچه گم کردی بجوئی
که بیشک تو ازین درگفت و گوئی
هوش مصنوعی: از این لحظه، هر چیزی که گم کرده‌ای را جستجو کن، چون یقیناً تو از این موضوع صحبت می‌کنی.
اگر در صورت این دم دم نباشد
حقیقت بیشکی عالم نباشد
هوش مصنوعی: اگر در این لحظه، لحظه‌ای واقعی وجود نداشته باشد، هیچ حقیقتی در جهان نخواهد بود.
هر آنکو وصل میخواهد که یابد
دمادم در سوی این دم شتابد
هوش مصنوعی: هر کسی که می‌خواهد به وصل و ارتباطی عمیق دست پیدا کند، باید هر لحظه به سوی این لحظه عاشقانه شتاب کند و از آن بهره‌برداری کند.
از این دم گرنیابی راز اینجا
کجا آیی دگر تو باز اینجا
هوش مصنوعی: اگر از این لحظه نتوانی به راز این مکان پی ببری، دیگر کجا می‌خواهی برگردی به اینجا؟
ازین دم گر نیابی راز بیچون
بمانی و کجا آئی تو بیرون
هوش مصنوعی: از این لحظه اگر نتوانی به حقیقتی بی‌نهایت پی ببری، دیگر در این دنیا چه جایی برای تو باقی می‌ماند؟
از این دم گر نیابی گنج اسرار
ترا هرگز کجا آید پدیدار
هوش مصنوعی: اگر در این لحظه به گنجینهٔ اسرار دست نیابی، هرگز چگونه می‌توانی آن را مشاهده کنی؟
ازین دم عاشقان اندر فنایند
در آن عین فنا اندر بقایند
هوش مصنوعی: عاشقان از این لحظه در حال از دست دادن خود هستند و در همان حال، در عین از بین رفتن، به بقا و جاودانگی دست می‌یابند.
از این دم عاشقان ره باز دیدند
فنا گشتند چون این راز دیدند
هوش مصنوعی: عاشقان از این لحظه راه را یافتند و با دیدن این راز، نابود شدند.
ازین دم جوی بیشک جان جانت
کزین یابی حقیقت مر عیانت
هوش مصنوعی: از این لحظه به بعد، بی‌شک جانت را از سرچشمه‌ای می‌گیری که حقیقت را به چشمانت نشان می‌دهد.
عیان اینست اگر داری خبر تو
همه این دم نگر اندر نظر تو
هوش مصنوعی: اگر خبری داری، هم‌اکنون به این حقیقت توجه کن که نشان آن در خود تو کاملاً واضح است.
همه زین دم در اینجا زنده بنگر
چو خورشید است دم تابنده بنگر
هوش مصنوعی: همه را در اینجا زنده و سرشار از زندگی ببین، مانند خورشیدی که درخشان و تابان است.
که صورت بیشکی نقش فنای است
بمعنی و عیان ذات خدایست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ظاهری که ما می‌بینیم، تنها یک تصویر موقتی است و در حقیقت آنچه در پس این ظاهر وجود دارد، واقعیت ذات خداوند است که به وضوح قابل مشاهده است.
همه ذاتست در عین صفت او
نماید نقشها از هر صفت او
هوش مصنوعی: تمامی وجودها در عین ویژگی‌ها و صفات او به نمایش درمی‌آیند و از هر کدام از این صفات نقشی را به تصویر می‌کشند.
همه جویان این جان حقیقت
ولی او نیست در بند طبیعت
هوش مصنوعی: همه کسانی که در جستجوی حقیقت و عمق وجود خود هستند، اما آن حقیقت درگیر و محدود به طبیعت و مسائل دنیوی نیست.
طبیعت زنده زو اینجا دو روزی
فتاده اندرو سازی و سوزی
هوش مصنوعی: طبیعت زنده در اینجا دو روزی بی‌حال و بی‌تحرک افتاده است، در حالی که نشانه‌هایی از فعالیت و هیجان در آن وجود دارد.
طبیعت شیخ هم اینست در اصل
ولیکن این زمان زو یافته وصل
هوش مصنوعی: طبیعت اصلی شیخ چنین است، اما در حال حاضر به وصالی دست یافته است.
طبیعت تا نیندازی در اینجا
که خواهد شد فنای محض اینجا
هوش مصنوعی: اگر طبیعت را در اینجا رها کنی، پایان مطلقی برای هر چیزی خواهد بود.
بوقتی کین طبیعت محو شد دوست
نماند نقش بیشک نی درین پوست
هوش مصنوعی: وقتی که این طبیعت از بین برود، دیگر دوستی باقی نخواهد ماند، چرا که نقش نی در این پوست ناپدید می‌شود.
شود درخاک محو لانماید
در آن محو آنگهی پیدا نماید
هوش مصنوعی: در خاک از بین می‌رود و در آنجا ناپدید می‌شود، سپس در همان جا دوباره خود را نشان می‌دهد.
شود این دم که میبینی تو در راز
بیابد اصل خود در محو خود باز
هوش مصنوعی: این لحظه‌ای که تو می‌بینی، در حقیقت به درک عمیق‌تری از هویت خودت می‌انجامد؛ در حالتی که از خودت غافل شده‌ای و در محو شدن قرار داری.
ولیکن می نداند سرّ اسرار
بجز منصور وین نکته نگهدار
هوش مصنوعی: اما هیچ‌کس جز منصور نمی‌داند رازهای پنهان را و این نکته را باید در دل نگه داشت.
همه جانست اینجا کاه و تن نیست
بمعنی جملگی در اصل یکی است
هوش مصنوعی: در اینجا همه موجودات به نوعی به یکدیگر متصل هستند و جزئیات مادی و جسمی مهم نیستند، بلکه ماهیت اصلی همه چیز یکی است.
از آن سرّ شریعت با کمال است
که عقل از دیدن این در وبالست
هوش مصنوعی: غیبتی از حقیقت شریعت وجود دارد که عقل قادر به درک کامل آن نیست و همین موضوع برای عقل مشکل‌ساز می‌شود.
بعشق این میتوان آنجایگه دید
نه از عقل فضول و قول و تقلید
هوش مصنوعی: معنی این بیت به این صورت است که عشق را باید در جایی واقعی و عمیق تجربه کرد و نه فقط با تفکرهای اضافی، گفتارها و تقلیدهای سطحی. عشق تجربه‌ای است که فراتر از اندیشه‌های عقلانی و تکرارهاست و باید به آن به صورت مستقیم و از نزدیک نگاه کرد.
بعشق این سرّ توانی یافت ای شیخ
مر این سرّ نهانی یافت ای شیخ
هوش مصنوعی: به خاطر عشق به این راز می‌توانی به حفظ آن بپردازی، ای شیخ. این راز پنهان را فقط تو می‌توانی دریابی، ای شیخ.
دل و جان تا نگردد محو الله
کجا یابد عیان قل هوالله
هوش مصنوعی: وقتی دل و جان انسان به زیبایی و نور خداوند توجه نکنند و محو آن نشوند، چگونه می‌توانند حقیقت و وجود او را به وضوح درک کنند؟
دل و جان تا نگردد بیشک ای دوست
کجا آیند بیرون زین رگ و پوست
هوش مصنوعی: دل و جان انسان زمانی می‌توانند از رگ و پوست او بیرون بیایند و آزاد شوند که به شدت دلتنگی و عشق بر آن‌ها غلبه کند. در واقع، این احساسات عمیق تنها زمانی به وجود می‌آید که جدایی یا فراق شدت یابد.
دل و جان تا نگردند اندر اینجا
حقیقت گم کجا گردند پیدا
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل و جان در اینجا به حقیقت نرسند، نمی‌توانند در جای دیگر خود را پیدا کنند.
دل اینجا شیخ آئینه است بنگر
که دیدارش در آیینه است بنگر
هوش مصنوعی: دل در اینجا به مانند یک آئینه است؛ به این معنی که دیدار و شناخت از حقیقت در آیینه این دل نمایان می‌شود. به عبارتی دیگر، اگر به درون دل نگاه کنیم، می‌توانیم تصویر و احساسات واقعی را مشاهده کنیم.
نیاساید تن اینجا تا فنایش
نیابد آنگهی عین بقایش
هوش مصنوعی: بدن در اینجا نمی‌تواند استراحت کند تا زمانی که از بین نرود، آنگاه وجودش به‌طور واقعی باقی خواهد ماند.
فنا باشد چو شد محو فنا او
شود درمحو فی الله او بقا او
هوش مصنوعی: زمانی که وجود و هستی انسان در زوال و انحلال قرار می‌گیرد، در حقیقت او در درک حضور خداوند قرار می‌گیرد و در این حالت، او به جاودانگی و بقای واقعی دست می‌یابد.
حقیقت گفت ما ازگنج آمد
از آن جسم اندر اینجا رنج آمد
هوش مصنوعی: حقیقت می‌گوید ما از گنجینه‌ای آمده‌ایم و از آن بدن، در این دنیا سختی و رنج به وجود آمده است.
زهی گنج الهی گشته پیدا
نمییابد کسی او را در اینجا
هوش مصنوعی: ای کاش گنجی الهی پیدا شد، اما کسی در این مکان نمی‌تواند او را بیابد.
تو برخوردار گنجی این زمان تو
حقیقت گوش کن شیخ جهان تو
هوش مصنوعی: این شعر به معنای آن است که تو در این زمان از گنجی برخوردار هستی که بسیار ارزشمند است. به حقیقت توجه کن و به دانش و wisdom (دانش) که شیخ یا معلم جهان به تو می‌آموزد، گوش فرا بده.
بریدی دست من اینجایگه زار
نمودم سرّ خود گشتی خبردار
هوش مصنوعی: دست من را از من جدا کردی و در اینجا به شدت غمگین شدم، در نتیجه راز خود را برای تو افشا کردم و تو از آن مطلع شدی.
بدادم بوسهٔ بر دست و بر سر
نهادم بر سر از اسرار افسر
هوش مصنوعی: من با افتخار و احترام، بوسه‌ای بر دستان و سر او نهادم و بر بالای سرش، رازهای پنهان را گفتم.
بریدی دست من اینجا بزاری
بدان کردیم شیخا پایداری
هوش مصنوعی: دستت را اینجا بگذار تا بدانم که ما در اینجا چه کرده‌ایم، ای شیخ، ماندگاری ما را نشان بده.
حقیقت می فنا خواهم من اکنون
که تا رسته شوم از خاک و از خون
هوش مصنوعی: اکنون می‌خواهم به حقیقت برسم و از این دنیای مادی و وابستگی‌های جسمانی رها شوم تا بتوانم به اوج وجود خود دست پیدا کنم.
حقیقت می فنا خواهم دگر بار
که گنج ما شده اینجا گهربار
هوش مصنوعی: می‌خواهم دوباره به حقیقت بپردازم، چرا که گنج باارزشی که داریم، همین‌جا و در این مکان، وجود دارد.
چو گنج ما پدیدار آید ای شیخ
دل از گنجم خبردار آید ای شیخ
هوش مصنوعی: زمانی که گنجینه ما نمایان شود، ای شیخ، دل من از مخفیگاه خود آگاه خواهد شد، ای شیخ.
کنون ما گنج خود کلی فشانیم
که در عین الیقین گنج عیانیم
هوش مصنوعی: حال زمانی است که ما تمام ثروت و دانش خود را به نمایش می‌گذاریم، چرا که در حقیقت، آنچه را که به دست آورده‌ایم، کاملاً واضح و آشکار است.
مرا مقصود از هر سر در اینجا
که کردم شیخ بر تو ظاهر اینجا
هوش مصنوعی: هدف من از آمدن به اینجا و نمایش خودم به تو این است که از هر طرف به تو نزدیک شوم.
حقیقت مقصد و مقصود مابین
اناالحق بود وین معبود مابین
هوش مصنوعی: حقیقت هدف و مقصود ما در بحر وجود، بین حقیقت و معبود نهفته است.
که بردار است نقش ما حقیقت
خبردار است از حکم شریعت
هوش مصنوعی: نقش ما را کسی برمی‌دارد که به واقعیت‌ها آگاه است و از قوانین و اصول دینی آگاهی دارد.
مرا مقصود این بد در فنایش
که روشن گردد اینجا گه لقایش
هوش مصنوعی: من هدفم از این دنیا و فنا این است که حقیقت و نور او در اینجا نمایان شود.
لقای خویش دیده راز برگفت
حقیقت او به پیر راهبر گفت
هوش مصنوعی: دیدار تو چشم من را به رازهایی آگاه کرد و حقیقت وجود تو را به سرمستی راهنما گفتم.
لقای خویش دید و صورت خویش
حقیقت محو این بردار از پیش
هوش مصنوعی: او به کمال خود و زیبایی‌اش رسید و متوجه شد که حقیقت او در این تماشای بی‌نهایت غرق شده است و همه چیز را از یاد برده است.
تو شیخا گرچه مرد راه بینی
کجا هرگز تو کلی شاه بینی
هوش مصنوعی: ای شیخ، هرچند تو را در مسیر حق و راه‌های درست می‌بینم، اما هرگز نمی‌توانی شاه کل عالم را ببینی.
مگر آندم که چون من بر سر دار
برآئی و شوی زین سر خبردار
هوش مصنوعی: آیا زمانی خواهد رسید که تو نیز همانند من بر سر دار برافراشته شوی و از این وضعیت آگاه شوی؟