(۵) حکایت شقیق بلخی و سخن گفتن او در توکل
شقیق بلخی آن شیخ مدرّس
مگر میگفت در بغداد مجلس
سخنها در توکل پاک میگفت
برفعت برتر از افلاک میگفت
بمردم گفت در باب توکل
قوی باشید و مندیشید از ذُل
که من در بادیه دلشاد رفتم
توکل کردم و آزاد رفتم
زمال و ملک با من یک درم بود
که آن در جیب من با من بهم بود
درآمد شد چو دل بر غَیب دارم
هنوز آن یک درم در جَیب دارم
به کعبه رفتم و باز آمدم شاد
که بهر آن درم حاجت نیفتاد
جوانی گرم رو از جای برخاست
بدو گفتا که بشنو یک سخن راست
در آن دم کان درم بستی تو در جیب
کجا بود اعتماد جانت بر غیب
کجا بود این توکل آن زمانت
که افکند این درم در صد گمانت
تو آن ساعت مگر مؤمن نبودی
وگر بودی بدان ایمن نبودی
شقیق این حرف چون بشنید از وی
بمنبر بر فرو لرزید از وی
بداد انصاف کین حجّت عیانست
چه گویم حق بدست این جوانست
درین دیوان درم درمینگُنجد
که موئی نیز هم در مینگُنجد
بسی خون خورد آن سرگشتهٔ او
کنون چون شد بزاری کشتهٔ او
رها کن در میان خاک و خونش
که گلگونه چنین باید کنونش
عجب کارا که این درویش سازد
که گلگونه ز خون خویش سازد
عجب کارا که تا مرده نگردد
برو یک پیرهن پرده نگردد
(۴) حکایت: چنین گفتست آن پاکیزه ذاتی(۶) حکایت دیوانۀ که از حق کرباس میخواست: مگردیوانهٔ شوریده برخاست
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شقیق بلخی آن شیخ مدرّس
مگر میگفت در بغداد مجلس
هوش مصنوعی: شقیق بلخی، آن عالم و معلم بزرگ، در بغداد جلسهای برگزار میکرد.
سخنها در توکل پاک میگفت
برفعت برتر از افلاک میگفت
هوش مصنوعی: سخنان درباره توکل، با صفا و خلوص گفته میشود و به جایگاه و مقام بالاتر از آسمانها اشاره دارد.
بمردم گفت در باب توکل
قوی باشید و مندیشید از ذُل
هوش مصنوعی: به مردم توصیه کرد که در مورد توکل بر خدا قوی و محکم باشند و نگران ذلت و خواری نباشند.
که من در بادیه دلشاد رفتم
توکل کردم و آزاد رفتم
هوش مصنوعی: من با شادی و خوشحالی به راه خود ادامه دادم و اعتماد به خدا کردم و به آزادی رفتم.
زمال و ملک با من یک درم بود
که آن در جیب من با من بهم بود
هوش مصنوعی: از دارایی و ثروت، تنها یک درم (سکه) با من بود که آن هم در جیب من قرار داشت و به من تعلق داشت.
درآمد شد چو دل بر غَیب دارم
هنوز آن یک درم در جَیب دارم
هوش مصنوعی: وقتی به عالم غیبت وارد شدم، هنوز هم آن یک درم را در جیب دارم.
به کعبه رفتم و باز آمدم شاد
که بهر آن درم حاجت نیفتاد
هوش مصنوعی: به کعبه رفتم و خوشحال برگشتم چون نیازی به درخواست و خواستن از آنجا نداشتم.
جوانی گرم رو از جای برخاست
بدو گفتا که بشنو یک سخن راست
هوش مصنوعی: یک جوان پرشور از جا بلند شد و به او گفت که یک سخن درست را بشنود.
در آن دم کان درم بستی تو در جیب
کجا بود اعتماد جانت بر غیب
هوش مصنوعی: در آن لحظه که تو در جیب خود پول را مخفی کرده بودی، اعتماد به روح و جانت به نادیدهها و نامشخصها کجا رفته بود؟
کجا بود این توکل آن زمانت
که افکند این درم در صد گمانت
هوش مصنوعی: حالا کجاست آن اعتماد و توکلی که در گذشته داشتی، وقتی که این پول را به صد شک و تردید انداختی؟
تو آن ساعت مگر مؤمن نبودی
وگر بودی بدان ایمن نبودی
هوش مصنوعی: تو در آن زمان اگر به حقیقت ایمان داشتید، به یقین از خدشهها و ترسها در امان بودی.
شقیق این حرف چون بشنید از وی
بمنبر بر فرو لرزید از وی
هوش مصنوعی: شقیق وقتی این سخن را شنید، از شدت تأثیر بر مبل شگفتزده شد و به لرزه افتاد.
بداد انصاف کین حجّت عیانست
چه گویم حق بدست این جوانست
هوش مصنوعی: به خاطر انصاف باید بگویم که این دلیل واضح است، چه بگویم که حق با این جوان است.
درین دیوان درم درمینگُنجد
که موئی نیز هم در مینگُنجد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که این دیوان (کتاب یا مجموعه آثار) به قدری پر از معانی عمیق و بزرگ است که حتی یک ذره از آن (مانند یک مو) هم نمیتواند در آن جا بگیرد. به عبارتی، عمق و وسعت معنا در این دیوان به حدی است که هیچ چیز کوچک و بیاهمیتی نمیتواند در آن جایی داشته باشد.
بسی خون خورد آن سرگشتهٔ او
کنون چون شد بزاری کشتهٔ او
هوش مصنوعی: او که بارها دچار درد و رنج شده و جانش به خطر افتاده، اکنون به وضعیت عجیبی رسیده و ما از سرنوشت او خبر نداریم.
رها کن در میان خاک و خونش
که گلگونه چنین باید کنونش
هوش مصنوعی: او را در میان خاک و خون رها کن، چرا که در حال حاضر باید به این صورت باشد.
عجب کارا که این درویش سازد
که گلگونه ز خون خویش سازد
هوش مصنوعی: شگفتانگیز است که این مرد زاهد چگونه با خون دل خود، زیبایی و لطافت را میآفریند.
عجب کارا که تا مرده نگردد
برو یک پیرهن پرده نگردد
هوش مصنوعی: عجب کارها که تا انسان جان ندارد، هیچ چیز از او باقی نمیماند و به حالت عادی در نمیآید.