(۱) حکایت سلطان محمود با پیرزن
مگر سلطانِ دین محمودِ غازی
به تیزی با سپه میراند تازی
بره در بیوهٔ را دید جائی
ببسته رقعهٔ را بر عصائی
ز دست ظالمان او داد میخواست
وزان فریادرس فریاد میخواست
چو دید آن پیرزن را شاهِ عالی
نکردش التفات و رفت حالی
مگر محمود آن شب دید در خواب
که بود افتاده درچاهی بگرداب
همی آن پیرزن گشتی پدیدار
برای او عصا کردی نگونسار
بدو گفتی که دستی در زن ای شاه
برآی از قعرِ این گرداب و این چاه
زدی شه در عصای زال دستی
وزان چاه بلا آسان برستی
چو آمد روز دیگر شاه بر تخت
وزان خواب شبانگه تنگ دل سخت
درگ ره پیر زن را دید مهجور
که میآمد برای داد از دور
عصا در دست و پشتش خم گرفته
چو ابر از گریه چشمش نم گرفته
بجست از جای شاه و خواند او را
به پیش خویشتن بنشاند او را
بلشکر گفت اگر دوش این نبودی
نهنگی مرگ جانم در ربودی
عصای او چو شد آویزگاهم
خلاصی داد از گرداب و چاهم
شما گر نیز میخواهید امروز
که گردید از خدا جاوید پیروز
زنید اندر عصای او همه دست
که دست آویزتان اینست پیوست
درافکندند لشکر خویش بر هم
گرفتند آن عصا در دست محکم
ز هر سوئی درآمد هر زمانی
برای آن عصا خلق جهانی
نشسته پیرزن بر تخت با شاه
گرفته آن عصار در دست آنگاه
عصا در دست دست آویز کرده
بسی بازار از وی تیز کرده
چو موسی زان عصا پشتش قوی کرد
که در دین چون عصای موسوی کرد
شهش گفتا که هان ای زال مسکین
تو بس بی قوتی و خلق چندین
بعجز خویش با یک چوب پاره
چه خواهی کرد چندین پشت واره
بسی خلقند از بهر تو در کار
تو نتوانی کشیدن این همه بار
زبان بگشاد زال و گفت ای شاه
کسی کو برکشد محمود از چاه
همه کس را تواند بر کشیدن
که ازتو این سخن نتوان شنیدن
کسی کو برکشد از چاه پیلی
ز مشتی پشه کی گردد بخیلی
چوآنجا جاه بخشان کم زنانند
همه یاری ده شاه زمانند
چرا باید بدان مغرور بودن
ز مجهولی چنین مشهور بودن
ز هر دونی فغانی نیز کردن
زهر شومی زیانی نیز خوردن
ز غیری چون زنی لاف و ولا غیر
اَنَا خَیری زهر دونی ولا خَیر
نمیدانی که چه در پیش داری
ازان پروای ریش خویش داری
اگر چون لام الف دستار بندی
بسی زان به اگر زنّار بندی
که چون دستار بندی لام الف وار
الف لام چلیپایست زنّار
دلت را نیست زان دستار آگاه
که بر تابوت پیچندت بناگاه
سر تو چون نشیمن گاه سوداست
سر تابوت را دستار زیباست
قصب بر فرق پیچیدن چه سودت
که آخر در کفن پیچند زودت
تو در دنیا بمقراضی نشین خوش
سزای تو دهد مقراض آتش
چرا جاهی و مالی محرم تست
که آن تا واپسین دم همدم تست
چو زان تو نخواهد بود هیچی
چرا همچون کفن در خود نه پیچی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مگر سلطانِ دین محمودِ غازی
به تیزی با سپه میراند تازی
هوش مصنوعی: آیا不是 سلطان دین محمود غازی با تندروی سپاه را به پیش میبرد؟
بره در بیوهٔ را دید جائی
ببسته رقعهٔ را بر عصائی
هوش مصنوعی: بره به یک بیوه زن برخورد که بر روی عصا یک نامهای را بسته بود.
ز دست ظالمان او داد میخواست
وزان فریادرس فریاد میخواست
هوش مصنوعی: از دست ستمکاران، کمک و حمایت میطلبید و از کسی که بتواند به او کمک کند، یاری میخواست.
چو دید آن پیرزن را شاهِ عالی
نکردش التفات و رفت حالی
هوش مصنوعی: وقتی شاه آن پیرزن را دید، به او توجهی نکرد و به مسیر خود ادامه داد.
مگر محمود آن شب دید در خواب
که بود افتاده درچاهی بگرداب
هوش مصنوعی: محمود در یک شب خواب دید که در چاهی افتاده و در حال گشت و گذار در آن جا است.
همی آن پیرزن گشتی پدیدار
برای او عصا کردی نگونسار
هوش مصنوعی: پیرزنی را دیدی که به تو نزدیک شد و برایش چوب دستی به نشانه احترام و محبت به زمین گذاشتی.
بدو گفتی که دستی در زن ای شاه
برآی از قعرِ این گرداب و این چاه
هوش مصنوعی: تو به او گفتی که ای پادشاه، دستی به حرکت بیاور و از عمق این گرداب و چاه بیرون بیا.
زدی شه در عصای زال دستی
وزان چاه بلا آسان برستی
هوش مصنوعی: شاه با زنی را کنار عصای زال، دستی زد و با این کارش به آسانی از چاه بلا رهایی یافت.
چو آمد روز دیگر شاه بر تخت
وزان خواب شبانگه تنگ دل سخت
هوش مصنوعی: وقتی روز دیگری فرا میرسد، شاه بر تخت نشسته و از خواب شب گذشته به شدت نگران و دلآزرده است.
درگ ره پیر زن را دید مهجور
که میآمد برای داد از دور
هوش مصنوعی: در راه، زن سالخوردهای را دید که به آرامی و دور از همه در حال آمدن بود تا از چیزی شکایت کند.
عصا در دست و پشتش خم گرفته
چو ابر از گریه چشمش نم گرفته
هوش مصنوعی: مردی با عصا در دست دارد و به دلیل سالخوردگی و مشکلات جسمی، قامتش خمیده شده است. چشمانش پر از اشک است، گویی که مثل ابر در حال بارش باران، احساساتی را بروز میدهد.
بجست از جای شاه و خواند او را
به پیش خویشتن بنشاند او را
هوش مصنوعی: از جای خود برخاست و شاه را فراخواند تا او را نزد خود بنشاند.
بلشکر گفت اگر دوش این نبودی
نهنگی مرگ جانم در ربودی
هوش مصنوعی: سربازان گفتند، اگر دیشب حملهای صورت نمیگرفت، مرگ جان مرا از دست میبرد.
عصای او چو شد آویزگاهم
خلاصی داد از گرداب و چاهم
هوش مصنوعی: زمانی که عصای او به دستم آویزان شد، از دردسر و مشکلات نجات شدم.
شما گر نیز میخواهید امروز
که گردید از خدا جاوید پیروز
هوش مصنوعی: اگر شما هم میخواهید که امروز به پیروزی جاودانهای از سوی خدا برسید، بایستی تلاش کنید.
زنید اندر عصای او همه دست
که دست آویزتان اینست پیوست
هوش مصنوعی: اگر به عصای او (راهنمایی یا شخصی که بر ما تسلط دارد) دست بزنید، به او تکیه کردهاید و این دست، وسیله ای است که همیشه با شماست.
درافکندند لشکر خویش بر هم
گرفتند آن عصا در دست محکم
هوش مصنوعی: لشکر خود را پراکنده کردند و آن عصا را محکم در دست گرفتند.
ز هر سوئی درآمد هر زمانی
برای آن عصا خلق جهانی
هوش مصنوعی: از هر طرف و در هر زمانی، مردم به خاطر آن عصا به دنیا آمدهاند.
نشسته پیرزن بر تخت با شاه
گرفته آن عصار در دست آنگاه
هوش مصنوعی: پیرزنی روی تخت نشسته و عصارتی را که در دست دارد با پادشاه در میان میگذارد.
عصا در دست دست آویز کرده
بسی بازار از وی تیز کرده
هوش مصنوعی: با عصا در دست، خود را آماده و با اعتماد به نفس جلو میرود و به همین دلیل بسیاری از افراد به او توجه میکنند و او را به سرعت درک میکنند.
چو موسی زان عصا پشتش قوی کرد
که در دین چون عصای موسوی کرد
هوش مصنوعی: چنانکه موسی با عصایش قدرتش را افزایش داد، در دین نیز باید به نوعی به نیرویی دست یافت که آن را استحکام بخشد.
شهش گفتا که هان ای زال مسکین
تو بس بی قوتی و خلق چندین
هوش مصنوعی: شهش به زال میگوید: ای زال بیچاره، تو چقدر ناتوانی در حالی که افراد زیادی دور و بر تو هستند.
بعجز خویش با یک چوب پاره
چه خواهی کرد چندین پشت واره
هوش مصنوعی: با ناتوانی خود و وسیلهای ناقص مانند چوب پاره، چه کاری میتوانی انجام بدهی؟ در واقع، تلاش برای رسیدن به هدفهای بزرگ با ابزار و تواناییهای محدود، بیهوده است.
بسی خلقند از بهر تو در کار
تو نتوانی کشیدن این همه بار
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به خاطر تو تلاش میکنند، اما تو قادر به تحمل این همه فشار نیستی.
زبان بگشاد زال و گفت ای شاه
کسی کو برکشد محمود از چاه
هوش مصنوعی: زال زبان به کار انداخت و گفت: ای شاه، کسی وجود دارد که محمود را از چاه نجات دهد.
همه کس را تواند بر کشیدن
که ازتو این سخن نتوان شنیدن
هوش مصنوعی: هر کسی میتواند تو را به چالش بکشد، اما از تو نمیتوان این حرف را شنید.
کسی کو برکشد از چاه پیلی
ز مشتی پشه کی گردد بخیلی
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند از چاه عمیق فیل را با دستانش بیرون بکشد، چرا باید بخیل باشد و از اندکی دوری کند؟
چوآنجا جاه بخشان کم زنانند
همه یاری ده شاه زمانند
هوش مصنوعی: در آنجا که مقام و جایگاه ارزشمند کم است، همگان به یاری و حمایت از پادشاه زمانه میپردازند.
چرا باید بدان مغرور بودن
ز مجهولی چنین مشهور بودن
هوش مصنوعی: چرا باید به خاطر نادانی و ناشناختگی خود، اینقدر معروف و سرشناس باشیم؟
ز هر دونی فغانی نیز کردن
زهر شومی زیانی نیز خوردن
هوش مصنوعی: از هر چیزی صدایی برمیخیزد و از این صدای ناهنجار، ضرر و زیانی نیز به وجود میآید.
ز غیری چون زنی لاف و ولا غیر
اَنَا خَیری زهر دونی ولا خَیر
هوش مصنوعی: چون از غیر خودت صحبت میکنی، فقط برای خودت میبالید و دیگران را نادیده میگیری. من بهتر از تو هستم و هرگز اجازه نمیدهم که در میان این حرفها پایین بیایم.
نمیدانی که چه در پیش داری
ازان پروای ریش خویش داری
هوش مصنوعی: تو نمیدانی چه اتفاقاتی در آینده بر تو خواهد افتاد، اما در حال حاضر تنها نگران ظاهر خود هستی.
اگر چون لام الف دستار بندی
بسی زان به اگر زنّار بندی
هوش مصنوعی: اگر مانند «لام الف» (که نشانگر اتصال و پیوستگی است) در پوشش و لباس خود را آراسته کنی، از این بهتر است که خود را به زنجیر و بند دیگری ببندی.
که چون دستار بندی لام الف وار
الف لام چلیپایست زنّار
هوش مصنوعی: این بیت به تشبیه و کنایه اشاره دارد. در آن، به وضوح به نشانهها و نشانههای ظاهری میپردازد که میتواند به تقوا، هویت یا ویژگیهای خاصی اشاره کند. به نوعی، این بیان به اهمیت نشانهها و نمادها در زندگی انسان و تفاوتهای ظاهری که ممکن است نشاندهنده ویژگیهای درونی باشد، اشاره دارد.
دلت را نیست زان دستار آگاه
که بر تابوت پیچندت بناگاه
هوش مصنوعی: دل تو از این موضوع خبر ندارد که ناگهان بر تکهای پارچه ای که بر تابوت تو میپیچند، آگاه میشود.
سر تو چون نشیمن گاه سوداست
سر تابوت را دستار زیباست
هوش مصنوعی: سر تو مانند منزلی پر از نعمت است و سر تابوت نیز با دستاری زیبا پوشانده شده است.
قصب بر فرق پیچیدن چه سودت
که آخر در کفن پیچند زودت
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که موهای خود را زیبا و با تزیین بپیچی، وقتی که در نهایت به زودی در کفن پیچیده خواهی شد؟
تو در دنیا بمقراضی نشین خوش
سزای تو دهد مقراض آتش
هوش مصنوعی: در این دنیا بر صندلی راحتی بنشین، زیرا سزاوار تو، آتش است که میتواند تو را بسوزاند.
چرا جاهی و مالی محرم تست
که آن تا واپسین دم همدم تست
هوش مصنوعی: چرا داری جاهی و مالی که تو را میفهمد و در کنار توست، در حالی که اینها فقط تا آخرین لحظه همراهت هستند؟
چو زان تو نخواهد بود هیچی
چرا همچون کفن در خود نه پیچی
هوش مصنوعی: وقتی هیچ چیز از تو نخواهد بود، چرا خود را همانند کفن در هیچ چیز پیچیده نمیکنی؟