(۱۰) حکایت آتش و سوخته
چو سنگ و آهن افتادند درکار
زهر دو آتشی آمد پدیدار
درآمد سوخته کز سوز میزیست
زبان بگشاد آتش گفت هین کیست
جوابش داد آنجا سوخته باز
که هستم آشنا ای یار دمساز
پس آتش گفت کارم روشنائیست
تو تاریکی ترا چه آشنائیست
جوابش داد حالی سوخته خوش
که تاریک از کهام الا ز آتش
مرا تو سوختی در روشنائی
کنون گوئی نداری آشنائی
چنین چون سوخته من از توام زار
بلطفی سوختهٔ خود را نگه دار
چو عجن سوخته بشناخت آتش
ز عالم دست با او کرد درکش
اگر تو نیز زین غم برفروزی
چو اینجا سوختی آنجا نسوزی
که خشت پخته گرچه از زمین زاد
ولیکن هست خشتی آتشین زاد
چو خشت پخته خشتی آتشینست
نشاید گور آن را کاهل دینست
چو شرعت این قدر جایز ندارد
برای آتشت هرگز ندارد
چراغی گر بچشم آید چمن را
کند پژمرده حالی یاسمن را
چراغی کز در حق نازنینست
مثالش چون چراغ یاسمینست
اگرچه در مشقّت میبوَد زیست
ز ما نازکتر و بیچاره تر کیست
اگر برگ گلی افتد بما بر
ز ما کس را نه بینی بینواتر
(۹) حکایت پیر زال سوخته دل: مگر یک روز در بازارِ بغداد(۱۱) حکایت ابوعلی فارمدی: چنین کرد آن قوی جان نکو عقل
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو سنگ و آهن افتادند درکار
زهر دو آتشی آمد پدیدار
هوش مصنوعی: زمانی که سنگ و آهن در کنار هم قرار میگیرند، یک نیروی آتشین و خشمگین به وجود میآید.
درآمد سوخته کز سوز میزیست
زبان بگشاد آتش گفت هین کیست
هوش مصنوعی: شخصی که از سوختگی رنج میبرد، به بیان آمد و از درد خود سخن گفت. در این لحظه آتش نیز به تندی پرسید: «کیست که اینقدر میسوزد؟»
جوابش داد آنجا سوخته باز
که هستم آشنا ای یار دمساز
هوش مصنوعی: پاسخ او را دادم که حتی در آن مکان سوخته، همچنان آشنا و دوست صمیمی وجود دارم.
پس آتش گفت کارم روشنائیست
تو تاریکی ترا چه آشنائیست
هوش مصنوعی: آتش گفت که من روشنایی میآورم و تو که در تاریکی هستی، چه ارتباطی با من داری؟
جوابش داد حالی سوخته خوش
که تاریک از کهام الا ز آتش
هوش مصنوعی: او با حالتی سوخته و خوشحال به او پاسخ داد که هیچکس نمیداند که من از چه بودهام، مگر اینکه از آتش وجود من باخبر باشد.
مرا تو سوختی در روشنائی
کنون گوئی نداری آشنائی
هوش مصنوعی: تو با وجود روشنائی در زندگیام، احساس میکنم که من را به آتش کشیدهای و حالا به نظر میرسد که دیگر من را نمیشناسی.
چنین چون سوخته من از توام زار
بلطفی سوختهٔ خود را نگه دار
هوش مصنوعی: من مثل یک موجود سوخته، از تو زار و نالانم. خواهش میکنم با مهربانی خودت، مراقب این سوختگیام باش.
چو عجن سوخته بشناخت آتش
ز عالم دست با او کرد درکش
هوش مصنوعی: وقتی که زغال سوخته آتش را شناخت، از دنیای خود دست برداشته و آن را در آغوش کشید.
اگر تو نیز زین غم برفروزی
چو اینجا سوختی آنجا نسوزی
هوش مصنوعی: اگر تو هم از این غم به شوق بیایی و شادابی کنی، مثل اینکه در اینجا سوختی، در آنجا نمیسوزی.
که خشت پخته گرچه از زمین زاد
ولیکن هست خشتی آتشین زاد
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که هرچند که آجر پخته شده از خاک به وجود آمده، اما برخی آجرها از آتش ساخته میشوند و کیفیت و ارزش متفاوتی دارند. به طور کلی، میخواهد بگوید که هر چیزی که به ظاهر یکسان به نظر میرسد، ممکن است از لحاظ کیفیت و خصوصیات متفاوت باشد.
چو خشت پخته خشتی آتشینست
نشاید گور آن را کاهل دینست
هوش مصنوعی: مثل خشت پخته، کسی که نیکو و قوی است، باید بداند که در زندگی و ایمان خود تنبل نباشد و به خفت و سستی دچار نشود.
چو شرعت این قدر جایز ندارد
برای آتشت هرگز ندارد
هوش مصنوعی: اگر قوانین و مقررات به این اندازه اجازه ندهند، پس برای آتش سوزی تو هرگز جایی وجود ندارد.
چراغی گر بچشم آید چمن را
کند پژمرده حالی یاسمن را
هوش مصنوعی: اگر نوری به چشم بیفتد، چمن را پژمرده میکند و حال یاسمن را دگرگون میسازد.
چراغی کز در حق نازنینست
مثالش چون چراغ یاسمینست
هوش مصنوعی: چراغی که برای شخصی عزیز و محبوب روشن شده، مانند چراغی است که در حال درخشیدن و خوشبو بودن است.
اگرچه در مشقّت میبوَد زیست
ز ما نازکتر و بیچاره تر کیست
هوش مصنوعی: اگرچه زندگی ما پر از سختی است، اما هیچکس نازکدلتر و بیچارهتر از ما وجود ندارد.
اگر برگ گلی افتد بما بر
ز ما کس را نه بینی بینواتر
هوش مصنوعی: اگر برگ گلی به زمین بیفتد، هیچ کس را از ما نخواهی دید که غمگین و اندوهگین باشد.