(۷) حکایت زلیخا
عزیزی از زلیخا کرد درخواست
که چون یوسف ببردت دل؟ بگو راست
که گر این دل تو داری میکنی ناز
اگر میخواهی از یوسف تو دل باز
زلیخا خورد سوگندی قویدست
که گر موییم از دل آگهی هست
نمیدانم دلم عاشق چرا شد
وگر عاشق شد او باری کجا شد
چو یوسف هیچ دل محکم ندارد
زلیخا نیز این دل هم ندارد
چو نه این یک نه آن بر کار بودهست
نه این دلبر نه آن دلدار بودهست
کنون این دل کجا شد در میانه
چه گویم زین طلسم و این بهانه
زهی چوگان که گویی را چنان کرد
که از مشرق سوی مغرب دوان کرد
پس آنگه گفت هان ای گوی چالاک
بههُش رَو تا نیفتی در گَو خاک
که گر تو کژ روی ای گوی در راه
بمانی تا ابد در آتش و چاه
چو سیر گوی بی چوگان نباشد
گناه از گوی سرگردان نباشد
اگرچه آن گنه نه کردن تست
ولیکن آن گنه در گردن تست
(۶) حکایت یوسف همدانی علیه الرحمة: چنین گفتهست آن شمع دلفروز(۸) تمثیل: بزرگی گفت ازل همچون کمان است
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عزیزی از زلیخا کرد درخواست
که چون یوسف ببردت دل؟ بگو راست
هوش مصنوعی: دوستی از زلیخا خواست که بگوید آیا میتواند همچون یوسف، دل او را ببرد. جواب صادقانهاش را بگو.
که گر این دل تو داری میکنی ناز
اگر میخواهی از یوسف تو دل باز
هوش مصنوعی: اگر این دل را داری و در عشق خود ناز میکنی، پس اگر میخواهی از یوسف دل خود را آزاد کن.
زلیخا خورد سوگندی قویدست
که گر موییم از دل آگهی هست
هوش مصنوعی: زلیخا قسم خورده که اگر از دلش باخبر شوید، واژهای برای گفتن دارد.
نمیدانم دلم عاشق چرا شد
وگر عاشق شد او باری کجا شد
هوش مصنوعی: نمیدانم چرا دلم عاشق شد و اگر هم عاشق شده، پس او کجا رفته است؟
چو یوسف هیچ دل محکم ندارد
زلیخا نیز این دل هم ندارد
هوش مصنوعی: هیچکس مانند یوسف دل محکم و استواری ندارد و زلیخا نیز چنین دلی ندارد.
چو نه این یک نه آن بر کار بودهست
نه این دلبر نه آن دلدار بودهست
هوش مصنوعی: اگر نه این یک نفر در کار بوده است، نه آن نفر دیگر، نه این معشوق و نه آن محبوب وجود داشتهاند.
کنون این دل کجا شد در میانه
چه گویم زین طلسم و این بهانه
هوش مصنوعی: اکنون نمیدانم این دل من در چه حالتی است، در میانهی این وضعیت عجیب و پیچیده چه بگویم.
زهی چوگان که گویی را چنان کرد
که از مشرق سوی مغرب دوان کرد
هوش مصنوعی: چه شگفتانگیز است که چوگانزن به گونهای بازی کرد که گویی توپ را از سمت مشرق به سوی مغرب به سرعت حرکت داد.
پس آنگه گفت هان ای گوی چالاک
بههُش رَو تا نیفتی در گَو خاک
هوش مصنوعی: سپس او گفت: "ای گوی چابک، با احتیاط حرکت کر، تا در خاک نلخهای و به زمین نیفتی."
که گر تو کژ روی ای گوی در راه
بمانی تا ابد در آتش و چاه
هوش مصنوعی: اگر تو در مسیر زندگی به اشتباه پیش بروی و از راه راست منحرف شوی، تا ابد در عذاب و سختی خواهی ماند.
چو سیر گوی بی چوگان نباشد
گناه از گوی سرگردان نباشد
هوش مصنوعی: وقتی که گوی (توپ) در بازی چوگان بدون چوگان باشد، تقصیر از گوی نیست که سرگردان است.
اگرچه آن گنه نه کردن تست
ولیکن آن گنه در گردن تست
هوش مصنوعی: هر چند که تو خود مرتکب این گناه نشدهای، اما این گناه به دوش تو قرار دارد.