گنجور

(۲) حکایت ابرهیم علیه السلام با نمرود

مگر نمرود را چون هشتصد سال
برآمد تیره شد حالی بر او حال
اگرچه از تکبّر پیل‌تن بود
ولی یک پشّه او را راه‌زن بود
یقینش شد که چون انکار کرده‌ست
خدای این پشه را بر کار کرده‌ست
به ابرهیم گفت او که‌آشکار‌ست
که اکنون گنج من بیش از هزار‌ست
همه پُر زرِّ سرخ است و جواهر
به تو بخشم‌، دعایی گوی آخر‌!
که تا از فضل و رحمت حق تعالی
دهد از نور ایمانم کمالی
خلیل آنجا نهادش روی بر خاک
زبان بگشاد کای دارندهٔ پاک
ز دل برگیر قفل این بی‌خبر را
بجنبان سلسله‌، بگشای در را
به ایمان تازه‌گردان جان مستش
به فضل خود ممیران بت‌پرستش
خطاب آمد ز حضرت کای پیمبر
تو فارغ شو ازو و رنج کم بر
که ما را نیست ایمان بهایی
که هست این گوهر‌ِ ایمان عطایی
که چون خواهیم فرمانی درآید
ز ترسایی مسلمانی برآید
بزرگانی که استغناش دیدند
نه شب خفتند و نه روز آرمیدند
چو کور از نقطهٔ اسرار بودند
همه سرگشته چون پرگار بودند
چو کس را از دم آخر خبر نیست
ازان دم حصّه جز خوف و خطر نیست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مگر نمرود را چون هشتصد سال
برآمد تیره شد حالی بر او حال
هوش مصنوعی: آیا نمرود را به یاد داری که پس از هشتصد سال زندگی، چهره‌اش دگرگون شد و حال او نیز تغییر کرد؟
اگرچه از تکبّر پیل‌تن بود
ولی یک پشّه او را راه‌زن بود
هوش مصنوعی: هرچند او بسیار بزرگ و قدرتمند بود، اما یک موجود کوچک هم می‌توانست او را تحت تاثیر قرار دهد و به زحمت بیندازد.
یقینش شد که چون انکار کرده‌ست
خدای این پشه را بر کار کرده‌ست
هوش مصنوعی: او به یقین رسید که به خاطر انکارش، خداوند این پشه را به وجود آورده است تا او را به تفکر وا دارد.
به ابرهیم گفت او که‌آشکار‌ست
که اکنون گنج من بیش از هزار‌ست
هوش مصنوعی: به ابراهیم گفت: او که نمایان است، گنجینه‌ام اکنون بیش از هزار است.
همه پُر زرِّ سرخ است و جواهر
به تو بخشم‌، دعایی گوی آخر‌!
هوش مصنوعی: همه چیز پر از طلا و جواهر است و اگر بخواهم، همه را به تو می‌دهم. فقط یک دعا برایم بکن!
که تا از فضل و رحمت حق تعالی
دهد از نور ایمانم کمالی
هوش مصنوعی: تا زمانی که خداوند با لطف و رحمتش، نور ایمانم را کامل کند.
خلیل آنجا نهادش روی بر خاک
زبان بگشاد کای دارندهٔ پاک
هوش مصنوعی: خلیل در آن مکان بر زمین نشست و زبان به سخن گشود و گفت: ای کسی که پاک و نیکو هستی، و به دست تو همه‌چیز است.
ز دل برگیر قفل این بی‌خبر را
بجنبان سلسله‌، بگشای در را
هوش مصنوعی: دل این غافل را رها کن و با جنبش زنجیر، در را باز کن.
به ایمان تازه‌گردان جان مستش
به فضل خود ممیران بت‌پرستش
هوش مصنوعی: با قدرت و بخشش خود، جان او را که به بت‌پرستی مشغول است تازه کن و از دنیا نبر.
خطاب آمد ز حضرت کای پیمبر
تو فارغ شو ازو و رنج کم بر
هوش مصنوعی: این پیام از سوی خداوند به پیامبر است که او را به بی‌نیازی از نگرانی‌های دنیا دعوت می‌کند و به او می‌گوید که این بار از سختی‌ها و رنج‌ها کاسته شده و باید از آن‌ها فاصله بگیرد.
که ما را نیست ایمان بهایی
که هست این گوهر‌ِ ایمان عطایی
هوش مصنوعی: ما به اندازه‌ای که باید، ایمان نداریم؛ چرا که این گوهر ارزشمند ایمان، موهبتی است که از طرف خداوند به ما داده شده است.
که چون خواهیم فرمانی درآید
ز ترسایی مسلمانی برآید
هوش مصنوعی: وقتی که بخواهیم دستوری صادر کنیم، ترس از یک مسلمان، ما را وادار به عمل می‌کند.
بزرگانی که استغناش دیدند
نه شب خفتند و نه روز آرمیدند
هوش مصنوعی: افراد بزرگ و قدرتمند که توانایی خود را شناختند، نه در شب خوابیده و نه در روز استراحت کردند.
چو کور از نقطهٔ اسرار بودند
همه سرگشته چون پرگار بودند
هوش مصنوعی: همه مانند افرادی نابینا هستند که از جزئیات و رازهای پنهان بی‌خبرند، و به همین دلیل سرگردان و آشفته‌اند، مانند پرگاری که در حال حرکت به دور خودش می‌چرخد.
چو کس را از دم آخر خبر نیست
ازان دم حصّه جز خوف و خطر نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از پایان کار خود آگاهی ندارد و در آن لحظه تنها چیزی که باقی می‌ماند، ترس و خطر است.