(۱۷) حکایت شیخ ابوسعید رحمةالله علیه
چنین گفتست شیخ مهنه یک روز
که رفتم پیش پیری عالم افروز
خموشش یافتم دایم بغایت
فرو رفته به بحری بینهایت
بدو گفتم که حرفی گوی ای پیر
که دل را تقویت باشد ز تقریر
زمانی سر فرو برد از سر حال
پس آنگه گفت ای پرسندهٔ قال
بجز حق هیچ دانی، زان چه جویم
گرانی گفت نکنم زان چه گویم
ولی آن چیز کان حق الیقینست
بنتوان گفت خاموشیم ازینست
چو نتوان گفت چندین یاد از چیست
چو نتوان یافت این فریاد از کیست
نه یاد اوست کار هر زبانی
نه خامش میتوان بودن زمانی
چنین کاری عجب در راه ازان بود
که معشوقی بغایت دلستان بود
یکی عاشق همی بایست پیوست
که معشوقش کند گه نیست گه هست
میان عاشق و معشوق کاریست
که گفتن شرح آن لایق بما نیست
اگر تو در فصیحی لال گردی
سزد گر گرد شرح حال گردی
چو معشوق از نکوئی آنچنان بود
که خورشید زمین و آسمان بود
چو معشوق آمد اندر نیکوئی طاق
بلاشک عاشقی بایست مشتاق
که چون معشوق آید در کرشمه
کند چشم همه عشّاق چشمه
اگر معشوق را عاشق نبودی
بمعشوقی خود لایق نبودی
نیامد عاشقی بسته ز مخلوق
که جز عاشق نداند قدر معشوق
جمالی آنچنان در روز بازار
ز شوق عاشقان آید پدیدار
چو معشقوست عاشق آور خویش
چو خود عاشق نبیند در خور خویش
اگر معشوق خواهد شد بعیّوق
نه بینی هیچ عاشق غیر معشوق
چو معشوقست خود را عاشق انگیز
بجز معشوق نبود عاشقی نیز
اگر عاشق شود جاوید ناچیز
وگر گم گردد از هر دوجهان نیز
اگر او نیست ور هستست او را
دل معشوق در دستست او را
(۱۶) حکایت مؤذّن و سؤال مرد از دیوانه: خوش آوازی ز خیل نیکخواهان(۱۸) حکایت سلطان محمود با ایاز: سحرگاهی مگر محمود عادل
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنین گفتست شیخ مهنه یک روز
که رفتم پیش پیری عالم افروز
هوش مصنوعی: روزی شیخ مهنه سخنی را بیان کرد که وقتی به پیش پیر عالمفروزی رفتم، او چنین گفت...
خموشش یافتم دایم بغایت
فرو رفته به بحری بینهایت
هوش مصنوعی: سکوت او را همیشگی یافتم، به شدت در عمقی بیپایان فرو رفته است.
بدو گفتم که حرفی گوی ای پیر
که دل را تقویت باشد ز تقریر
هوش مصنوعی: به او گفتم که ای پیر، سخنی بگو که دل را تسکین دهد و به آن قوت ببخشد.
زمانی سر فرو برد از سر حال
پس آنگه گفت ای پرسندهٔ قال
هوش مصنوعی: در زمانی که او به آرامش و خوشحالی رسید، سرش را پایین آورد و سپس به آن کسی که سوال میکرد، پاسخ داد.
بجز حق هیچ دانی، زان چه جویم
گرانی گفت نکنم زان چه گویم
هوش مصنوعی: جز حقیقت هیچ نمیدانم و از آنچه میخواهم، اگر سنگین باشد، چیزی نخواهم گفت و از آنچه میگویم نیز پرهیز میکنم.
ولی آن چیز کان حق الیقینست
بنتوان گفت خاموشیم ازینست
هوش مصنوعی: اما آنچه که بهطور یقین حقیقی است، نمیتوان گفت، با سکوت از آن دوری مینجوییم.
چو نتوان گفت چندین یاد از چیست
چو نتوان یافت این فریاد از کیست
هوش مصنوعی: اگر نتوانیم بفهمیم که این همه یاد و خاطره از چه چیزی است، پس نمیتوانیم بدانیم که این فریاد و درخواست از چه کسی است.
نه یاد اوست کار هر زبانی
نه خامش میتوان بودن زمانی
هوش مصنوعی: نه کسی نمیتواند نام او را فراموش کند و نه میتوان برای مدتی از او سخن گفت.
چنین کاری عجب در راه ازان بود
که معشوقی بغایت دلستان بود
هوش مصنوعی: این کار شگفتانگیز در زندگی به خاطر این بود که معشوق بسیار زیبا و دلربا بود.
یکی عاشق همی بایست پیوست
که معشوقش کند گه نیست گه هست
هوش مصنوعی: عشقی است که همیشه در انتظار است، چرا که معشوقش گاهی وجود دارد و گاهی غایب.
میان عاشق و معشوق کاریست
که گفتن شرح آن لایق بما نیست
هوش مصنوعی: در ارتباط عاشق و معشوق، موضوعاتی وجود دارد که نمیتوان به سادگی و به طور کامل درباره آنها صحبت کرد و شرح داد.
اگر تو در فصیحی لال گردی
سزد گر گرد شرح حال گردی
هوش مصنوعی: اگر تو در سخن گفتن تبحر داری، طبیعی است که گاهی هم سکوت کنی و به تفکر در مورد زندگی و تجربیات خود بپردازی.
چو معشوق از نکوئی آنچنان بود
که خورشید زمین و آسمان بود
هوش مصنوعی: وقتی محبوب به زیبایی و نیکی میرسد، مانند خورشید میدرخشد و نور خود را بر زمین و آسمان میتاباند.
چو معشوق آمد اندر نیکوئی طاق
بلاشک عاشقی بایست مشتاق
هوش مصنوعی: زمانی که محبوب با زیباییاش وارد شود، بدون تردید عاشق باید بیتاب و مشتاق او باشد.
که چون معشوق آید در کرشمه
کند چشم همه عشّاق چشمه
هوش مصنوعی: وقتی معشوق به جلوهگری میآید، نگاه همه عاشقان مثل چشمهای میجوشد و جاری میشود.
اگر معشوق را عاشق نبودی
بمعشوقی خود لایق نبودی
هوش مصنوعی: اگر به محبوب خود عشق نمیورزیدی، شایستهی آن محبوبی که داری نمیبودی.
نیامد عاشقی بسته ز مخلوق
که جز عاشق نداند قدر معشوق
هوش مصنوعی: هیچ عاشقی پیدا نمیشود که به خاطر دیگری، ارزش و مقام معشوق را درک کند، زیرا تنها عاشقان هستند که میدانند معشوق چقدر با ارزش است.
جمالی آنچنان در روز بازار
ز شوق عاشقان آید پدیدار
هوش مصنوعی: چهرهای زیبا بهگونهای در شلوغی بازار ظاهر میشود که دلهای عاشقان را پر از شوق و شادی میکند.
چو معشقوست عاشق آور خویش
چو خود عاشق نبیند در خور خویش
هوش مصنوعی: اگر معشوقی وجود داشته باشد، عاشق باید خود را نیز در چهرهی او بیابد؛ زیرا اگر عاشق خود را در معشوق نبیند، در واقع عاشق واقعی نیست.
اگر معشوق خواهد شد بعیّوق
نه بینی هیچ عاشق غیر معشوق
هوش مصنوعی: اگر محبوب بخواهد، دیگر عاشقانی بر عاشق او دیده نمیشوند.
چو معشوقست خود را عاشق انگیز
بجز معشوق نبود عاشقی نیز
هوش مصنوعی: زمانی که محبوبی وجود دارد، خود را به عشق ورزیدن و شگفتانگیز کردن فرا میخواند. جز محبوب، عاشق دیگری وجود ندارد.
اگر عاشق شود جاوید ناچیز
وگر گم گردد از هر دوجهان نیز
هوش مصنوعی: اگر کسی عاشق شود، حتی اگر در چشم دیگران بیارزش و ناچیز به نظر برسد یا از دو جهان نیز گم شود، باز هم ارزش و اهمیت عشق او قابل انکار نیست.
اگر او نیست ور هستست او را
دل معشوق در دستست او را
هوش مصنوعی: اگر محبوب وجود داشته باشد یا نداشته باشد، دل او همیشه در دست معشوق است.