(۱۸) حکایت سلطان محمود با ایاز
سحرگاهی مگر محمود عادل
ایاز خاص را گفت ای نکو دل
مرا امروز آهنگ شکارست
اگر تو هم بیائی نیک کارست
غلامش گفت من بس یک شکارم
که من اینجا شکاری کرده دارم
شهش گفتا شکار تو کدامست
جوابش داد کو محمود نامست
شهش گفت این همه چابک سواری
بچه بگرفتهٔ اینجا شکاری
غلامش گفت ای شاه بلندم
شکاری حاصل آمد از کمندم
شهش گفتا کمند خویش بنمای
سر زلف دراز افکند در پای
کمندم گفت زلف بیقرارست
شه عالم کمندم را شکارست
اثر کرد این سخن در جان محمود
فرو افکند سر میسوخت چون عود
گهی چون مار میپیچید بر خویش
گهی میزد چو گژدم از غمش نیش
یکی را گفت تا سرو بلندش
ز سر تا پای آرد در کمندش
چو گوئی آن سمن بر را فرو بست
ولی پنهان بصد جان دل درو بست
شهش گفت ای ایاز اینم تمامست
شکاری در کمند از ما کدامست
زبان بگشاد ایاز و گفت ای شاه
اگر جاویدم اندازی فرو چاه
وگر از من بریزی خون بزاری
تو خواهی بود جاویدم شکاری
شهش گفتا توئی افتاده در دام
مرا از چه شکاری می نهی نام
غلامش گفت تن فرعست و دل اصل
تمامست از دل پاک توام وصل
اگر یک دم تنم در دامت افتاد
دل اندر دام من مادامت افتاد
اگر زلفم بُبرّی یا بسوزی
دل خویشت نخواهد بود روزی
یقین میدان که زاغ زلفم اکنون
نخواهد خورد الا از دلت خون
اگر خاکی شود بیچارهٔ تو
بود آن خاک هم خون خوارهٔ تو
اگر معدوم اگر موجود باشم
همی خون خوارهٔمحمود باشم
چو پیوسته دلت باشد شکارم
شکار خویش دایم کرده دارم
اگر در شیوهٔ خویشت کمالست
دل از دستم برون کردن محالست
وگر بکشی مرا دانم که ناچار
چگونه خود کشی در ماتمم زار
اگر من هستم وگرنه درین راه
منم دلبر منم سرور منم شاه
ولیکن گر گدا ور خسروم من
بهر نوعی که هستم ازتوام من
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سحرگاهی مگر محمود عادل
ایاز خاص را گفت ای نکو دل
هوش مصنوعی: در صبح زود، محمود عادل به ایاز خاص گفت: ای دل نیکو، چرا چنین میکنی؟
مرا امروز آهنگ شکارست
اگر تو هم بیائی نیک کارست
هوش مصنوعی: امروز تصمیم دارم به شکار بروم و اگر تو هم بیایی، خیلی خوب خواهد بود.
غلامش گفت من بس یک شکارم
که من اینجا شکاری کرده دارم
هوش مصنوعی: غلامش گفت: من فقط یک طعمهام و در اینجا یک شکار برای خود دارم.
شهش گفتا شکار تو کدامست
جوابش داد کو محمود نامست
هوش مصنوعی: شهش پرسید که طعمهات چیست؟ پاسخ داد: «محمود است.»
شهش گفت این همه چابک سواری
بچه بگرفتهٔ اینجا شکاری
هوش مصنوعی: شهسوار میگوید که این همه چابکی و تندپیگری، نتیجهی کار بچهای است که در این مکان شکار کرده است.
غلامش گفت ای شاه بلندم
شکاری حاصل آمد از کمندم
هوش مصنوعی: غلام به شاه گفت: ای پادشاه بزرگ، شکار خوبی به دام افتاده که من آن را با کمند خود گرفتهام.
شهش گفتا کمند خویش بنمای
سر زلف دراز افکند در پای
هوش مصنوعی: او به معشوقش میگوید که بند و زنجیر عشق خود را نشان بده، چون موی بلندت را بر زمین افکندهای.
کمندم گفت زلف بیقرارست
شه عالم کمندم را شکارست
هوش مصنوعی: زلف بیقرار او چون کمند در دنیای من است و این کمند برای به دام انداختن من آماده شده است.
اثر کرد این سخن در جان محمود
فرو افکند سر میسوخت چون عود
هوش مصنوعی: این گفتار در روح محمود تأثیر گذاشت و او را به شدت تحت تأثیر قرار داد، به گونهای که قلبش همچون چوب عودی که میسوزد، شعلهور شده بود.
گهی چون مار میپیچید بر خویش
گهی میزد چو گژدم از غمش نیش
هوش مصنوعی: گاهی همچون مار به دور خود میچرخید و گاهی از شدت غم، نیش میزد مانند عقرب.
یکی را گفت تا سرو بلندش
ز سر تا پای آرد در کمندش
هوش مصنوعی: کسی به دیگری گفت که تا آن سرو بلند را به دام بیندازد و از سر تا پا در کمندش قرار دهد.
چو گوئی آن سمن بر را فرو بست
ولی پنهان بصد جان دل درو بست
هوش مصنوعی: وقتی میگویی که آن گل خوشبو را بسته است، ولی در حقیقت، قلبت به شدت عاشق آن گل پنهانی است.
شهش گفت ای ایاز اینم تمامست
شکاری در کمند از ما کدامست
هوش مصنوعی: شهش به ایاز گفت: اینجا تمام ماجراست، حالا بگو کدام یک از ما در این دام گرفتار شدهایم؟
زبان بگشاد ایاز و گفت ای شاه
اگر جاویدم اندازی فرو چاه
هوش مصنوعی: ایاز زبانش را باز کرده و به شاه گفت: «اگر مرا برای همیشه به چاه بیندازی...»
وگر از من بریزی خون بزاری
تو خواهی بود جاویدم شکاری
هوش مصنوعی: اگر خون من بر زمین ریخته شود، تو همچنان جاودانه و به عنوان یک شکارچی باقی خواهی ماند.
شهش گفتا توئی افتاده در دام
مرا از چه شکاری می نهی نام
هوش مصنوعی: شهش میگوید: تو که در دام من افتادهای، چرا نام شکارهای مختلف را بر زبان میآوری؟
غلامش گفت تن فرعست و دل اصل
تمامست از دل پاک توام وصل
هوش مصنوعی: غلامش گفت که بدن فقط ظاهری است و دل اصل و بنیاد همه چیز است. من از دل پاک تو به وصل میرسم.
اگر یک دم تنم در دامت افتاد
دل اندر دام من مادامت افتاد
هوش مصنوعی: اگر لحظهای بدنم در چنگ تو بیفتد، دل من همیشه در دام تو خواهد ماند.
اگر زلفم بُبرّی یا بسوزی
دل خویشت نخواهد بود روزی
هوش مصنوعی: اگر زلف من را ببری یا بسوزانی، دل خودت روزی آرام نخواهد بود.
یقین میدان که زاغ زلفم اکنون
نخواهد خورد الا از دلت خون
هوش مصنوعی: به خوبی میدانم که زاغ زلف من اکنون فقط از دل تو خون خواهد خورد.
اگر خاکی شود بیچارهٔ تو
بود آن خاک هم خون خوارهٔ تو
هوش مصنوعی: اگر تو به خاک تبدیل شوی، آن خاک نیز به نوعی به آسیبهای تو دچار خواهد شد و در واقع به نوعی خون تو را خواهد چشید.
اگر معدوم اگر موجود باشم
همی خون خوارهٔمحمود باشم
هوش مصنوعی: چه در حالتی که وجود داشته باشم و چه در حالتی که وجود نداشته باشم، هرگز از عشق و محبت محمّد دلسرد نخواهم شد.
چو پیوسته دلت باشد شکارم
شکار خویش دایم کرده دارم
هوش مصنوعی: هرگاه دلت به من پیوند خورده باشد، من همیشه در حال شکار تو هستم و این کار را پیوسته انجام میدهم.
اگر در شیوهٔ خویشت کمالست
دل از دستم برون کردن محالست
هوش مصنوعی: اگر در راه خود به کمال و پختگی برسی، دیگر نمیتوانی دلتنگی و درد را از وجودت خارج کنی.
وگر بکشی مرا دانم که ناچار
چگونه خود کشی در ماتمم زار
هوش مصنوعی: اگر مرا به قتل برسانی، میدانم که ناگزیر چطور باید خود را در غم و اندوه من به قتل برسانی.
اگر من هستم وگرنه درین راه
منم دلبر منم سرور منم شاه
هوش مصنوعی: اگر من وجود داشته باشم، در این مسیر تنها من هستم؛ من معشوقم، من سرورم و من پادشاه هستم.
ولیکن گر گدا ور خسروم من
بهر نوعی که هستم ازتوام من
هوش مصنوعی: اما با این حال، اگر من گدا باشم یا در سختی به سر ببرم، به هر نحوی که هستم، من از توام.