(۱۰) حکایت سلطان محمود با دیوانه
در آن ویرانه شد محمود یک روز
یکی دیوانهای را دید پر سوز
کلاهی از نمد بر سر نهاده
بد و نیک جهان بر در نهاده
بر او چون فرود آمد زمانی
تو گفتی داشت اندوه جهانی
نه یک لحظه سوی سلطان نظر کرد
نه از اندوه خود یک دم گذر کرد
شهش گفتا که چه اندوه داری
که گویی بر دلت صد کوه داری
زبان بگشاد مرد از پردهٔ راز
که ای پرورده در صد پردهٔ ناز
گرت هم زین نمد بودی کلاهی
ترا بودی درین اندوه راهی
ولیکن در میان پادشایی
چه دانی سختی و درد جدایی؟
که مومی با عسل خفته بهصد ناز
نه از آتش خبر دارد نه از گاز
ولی هرگه که از وی شمع سازند
ز سوزَش روشنیِ جمع سازند
چو اشک از آتش آید افسر او
بداند آنچه آید بر سر او
تو هم این دم نهای از خویش آگاه
ولی آن دم که برگیرندت از راه
بههر یک یک نفس روشن بدانی
که مُرده بودهای در زندگانی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در آن ویرانه شد محمود یک روز
یکی دیوانهای را دید پر سوز
هوش مصنوعی: محمود در یک روز در آن خرابه به یک دیوانه بر熱ی برخورد کرد.
کلاهی از نمد بر سر نهاده
بد و نیک جهان بر در نهاده
هوش مصنوعی: آشکار است که انسان در زندگی، سرنوشت و تجربیات خود را بر اساس اعمالش شکل میدهد. او با ظاهری زیبا و آراسته به دنیا میآید، اما اینکه چگونه با چالشها و زیباییهای جهان برخورد کند، تعیینکنندهی سرنوشت اوست.
بر او چون فرود آمد زمانی
تو گفتی داشت اندوه جهانی
هوش مصنوعی: زمانی که بر او فرود آمدی، تو گفتی که درد و اندوهی بزرگ در دل او وجود دارد.
نه یک لحظه سوی سلطان نظر کرد
نه از اندوه خود یک دم گذر کرد
هوش مصنوعی: نه لحظهای به شاه نگاه کرد و نه توانست از غم خود یک لحظه دور شود.
شهش گفتا که چه اندوه داری
که گویی بر دلت صد کوه داری
هوش مصنوعی: او به تو میگوید که چرا اینقدر غمگینی، انگار بر دوش تو بار سنگین صد کوه است.
زبان بگشاد مرد از پردهٔ راز
که ای پرورده در صد پردهٔ ناز
هوش مصنوعی: مرد از پردهای که راز را پنهان کرده بود، سخن گفت و گفت که ای کسی که در زیر ظرافتها و لطافتهای فراوان پرورش یافتهای.
گرت هم زین نمد بودی کلاهی
ترا بودی درین اندوه راهی
هوش مصنوعی: اگر تو هم از این نمد (مادهای که کلاه میسازند) کلاهی درست میکردی، در این اندوه راهی برای تو پیدا میشد.
ولیکن در میان پادشایی
چه دانی سختی و درد جدایی؟
هوش مصنوعی: اما در دل پادشاهی، چه میدانی از رنج و درد جدایی؟
که مومی با عسل خفته بهصد ناز
نه از آتش خبر دارد نه از گاز
هوش مصنوعی: موم با عسل در حالی که به آرامی خوابیده، هیچ خبری از آتش یا گاز ندارد، و به همین دلیل در کمال آسایش و بیخبری به سر میبرد.
ولی هرگه که از وی شمع سازند
ز سوزَش روشنیِ جمع سازند
هوش مصنوعی: هر بار که با سوز و گرمای او شمعی میسازند، از روشنی آن، جمع و اجتماع به وجود میآید.
چو اشک از آتش آید افسر او
بداند آنچه آید بر سر او
هوش مصنوعی: وقتی اشک از دل آتش بیرون بریزد، او متوجه میشود که چه سرنوشتی در انتظارش است.
تو هم این دم نهای از خویش آگاه
ولی آن دم که برگیرندت از راه
هوش مصنوعی: در این لحظه، شاید از خودت خبر نداشته باشی، اما وقتی که تو را از مسیرت دور کنند، متوجه خواهی شد.
بههر یک یک نفس روشن بدانی
که مُرده بودهای در زندگانی
هوش مصنوعی: به هر نفس که میکشی و زندگی را تجربه میکنی، متوجه میشوی که در گذشته، به معنای واقعی زندگی نمیکردهای و در حالتی از عدم آگاهی بودهای.
حاشیه ها
1388/03/30 10:05
رسته
بیت: 8
غلط: ولکین
درست: ولیکن
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.